- سه شنبه ۲۵ شهریور ۹۳
حدود 39 کیلومترى شهر ساوه، در جادّة بوئین زهرا، مقبرهاى وجود دارد که به گفتة اهالى و برخى مدارک، مرقد مطهّر یکى از پیامبران بزرگ الهى به نام حضرت اشموئیل است. مرقد را در گذشته هاى دور ساخته اند که از آن اطّلاع کافى در دست نیست. اما قسمت شرقى آن را به دستور ناصرالدّین شاه قاجار به حرم افزوده اند.
سنگ نبشتهاى در آنجا هست که مبیّن حضور شاه قاجار و همراهانش مىباشد. از دیر زمان، حرم آن پیامبرالهى زیارتگاه عاشقان و فاضلان و عالمان بوده است.
این زیارتگاه، در روستایى به نام پیغمبر واقع شده که در 39 کیلومترى شمال غربى ساوه و در منطقه اى نسبتاً کوهستانى قرار دارد. براى رفتن به این زیارتگاه، پس از طى مسافت 9 کیلومتر جادّه خاکى از جادة اصلى ساوه به قزوین و عبور از روستاهاى ورده و ده سیّد یا در اصطلاح محل سیّدل کندى، به بقعة اشموئیل نبى در روستاى پیغمبر مىرسیم.
به احتمال زیاد، روستاى پیغمبر بعد از بناى مدفن اشموئیل نبى به وجود آمده و روزگارى داراى 95 خانوار بوده است که امروزه خالى از سکنه است.
ایوان، سمت شمالى بقعه را تشکیل داده و سمت شرقى زیارتگاه به روستاهاى ده سیّد و ورده محدود است. قسمت جنوب و غرب آن را کوه کافتالان فرا گرفته است که چشمة مقدّس «چکه بار» یا «چکه سار» که اشموئیل نبى در آن وضو گرفته و در کنار آن نماز خوانده، در این کوه واقع است.
زیارتگاه اشموئیل نبى از ویژگى خاصى برخوردار است. این زیارتگاه، در عین حال که یک مکان دینى محسوب مىشود، محلى سیاحتى نیز است. به همین مناسبت، ایّام مخصوصى چون تاسوعا، عاشورا، اربعین و روزهاى 13 فروردین، سیاحان و زائران زیادى را مىپذیرد.
زائران این مکان را پیروان ادیان و مذاهب مختلف تشکیل مىدهد و همین از ویژگىهاى خاص این زیارتگاه است. زیرا کلیمیان، مسیحیان و مسلمانان بالاتّفاق او را پیامبر خدا مىدانند و ارزش گذار مقام معنوى و آسمانى او هستند.
علاوه بر مردم ساوه، اهالى زرند و خرقان نیز هرازگاهى چند در طول سال به زیارت این بقعه مىشتابند.
بالطبع، ورود زائران و مسافران به قصد زیارت این بقعه، آثار مفید و سازندهاى از لحاظ اجتماعى اقتصادى و فرهنگى در منطقه باقى مىگذارد.
قدمت بناى اصلى بقعه که با گنبدى عرقچینى مزین است، به دوران قبل از صفویّه باز مىگردد. لیکن ایوان
مدخل زیارتگاه، به عنوان نمازخانه در زمان ناصرالدّین شاه ساخته شده است.
گنبد بنا، آجری است و پوشش خارجی آن را ایزوگام نمودهاند تا عدم سرایت رطوبت به داخل بقعه شود. مرقد حدود یک متر ارتفاع دارد و در گذشته ضریح چوبی قدیمی داشت که در سال 1350 در آتش سوخت و در سال 1388 ضریح فلزی بر روی مرقد نصب شد.
در داخل صحن، یک مسجد برای اقامه نماز و اجرای مراسمهای مذهبی ساخته شده و پنج اتاق در کنار صحن برای سکونت زائران احداث گشته است.
ایوان شمالی به مساحت 12 متر مربّع و ایوان جنوبی که ورودی اصلی بقعه است به مساحت 40 متر مربّع است. کتیبهای بر سر در ورودی حرم نصب شده که تاریخ دهم ربیع الثانی 1269 هـ . ق را نشان میدهد.
گویا ناصرالدّین شاه از طریق خرقان عازم روستاى سامان بوده است که دستور مرمّت بقعه و ساخت ایوان الحاقى را صادر مىکند. این ایوان که در سمت جنوب بود پس از دستور ناصرالدّین شاه تبدیل به مسجد میگردد.
ساختمان بقعه در زلزلة سال 1341 آسیب دید که بعدها به رفع آن اقدام شد. قسمت بیرونى ساختمان با ایوان نماهایى که در هر ضلع از اضلاع مشاهده مىشود، زینت داده شده است.
شیخ کمالالدّین فراهانى سرودهاى در مدح اشموئیل
نبى دارد که قرار ذیل است:
نهفــته اســت در ایـن بارگاه با تجلـیل
پیـام آور یزدان جــناب اشــموئیل
به هــوش باش که این مرقد سراسر نـور
بــود مــزار ملائک، مطاف جبرائیل
کسى که عرض ادب را بر او دهد کاهش
ثــواب اخـرویش هست لایق تقلیل
به چشمه سار دلش وحى کبریا جــوشان
جـبین حضـرت او غرق جلوه تنزیل
نمود زنده دو صد مرده را به یک اعجـاز
بــه سان نفخه ثانى به صور اسرافیل
گرفت قوت بازو ز حضرتش طالـــوت
اگــر نمــود مظـــفر تبـار اسرائیل
بـه چند واسطه باب شریف او اسحـاق
به چند حلقه عمویش جناب اسماعیل
بـه شهـر ساوه مزارش منادى توحیــد
به خــاک کشور جمشید مایه تجمیل
نه اینکـه منــزلت او نبــوّت تنهاست
بود ســـوره بقــره در صحیفه ترتیل
ســتوده گشته به قرآن و گفته معصوم
چنانکه گشته ستایش به بخشى از انجیل
پس از محمّد و آلش «کمال» مدحش گفت
کـه اوست واجب تعظیم و لازم تجلیل
اشموئیل در قرآن: در قرآن کریم و «کتاب المقدّس» (تورات) دربارة حضرت اشموئیل و حادثة عبرتانگیز زمان پیامبرى وى، آیات و مطالبى آمده است. در قرآن کریم از این آیه شروع مىشود: «اَلَم تَرَ اِلَى الْمَلَا مِن بنى اسْرائیلَ مِن بَعْدِ موسى اذْ قالوا لِنبىّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلکا نُقتل فِى سبیلاللَّه...».
قوم یهود که در زیر سلطة فرعونیان ضعیف و ناتوان شده بودند، بر اثر رهبریهاى خردمندانة موسى از آن وضع اسفناک نجات یافته و به قدرت و عظمت رسیدند، خداوند به برکت این پیامبر، نعمتهاى فراوانى به آنان بخشیده که از جمله صندوق عهد بود، قوم یهود با حمل این صندوق در جلوی لشکر، یک نوع اطمینان خاطر و توانایى روحى پیدا مىکردند. این قدرت و عظمت تا مدّتى بعد از حضرت
موسى ادامه داشت، ولى همین پیروزیها و نعمتها، کمکم باغث غرور آنها شد و تن به قانون شکنى دادند. سرانجام به دست فلسطینیان شکست خورده، قدرت و نفوذ خود را همراه صندوق عهد از دست دادند. به دنبال آن، چنان دچار پراکندگى و اختلاف شدند که در برابر کوچکترین دشمنان قدرت دفاع نداشتند تا جایى که دشمنان، گروه کثیرى از آنان را از سرزمین خود بیرون راندند و حتى فرزندان آنان را به اسارت گرفتند. این وضع، سالها ادامه داشت تا آنکه خداوند پیامبرى را به نام اشموئیل براى نجات و ارشاد آنها برانگیخت، آنها نیز که از ظلم و جور دشمنان به تنگ آمده بودند و دنبال پناهگاهى مىگشتند، گرد او اجتماع نمودند و از او خواستند رهبر و امیرى برایشان انتخاب کند تا همگى تحت فرمان و هدایت او یک دل و یک رأى با دشمن نبرد کنند تا عزّت از دست رفته را باز یابند.
اشموئیل که با روحیات و سست همّتى آنان به خوبى آشنا بود، در جواب گفت از آن بیم دارم که چون فرمان جهاد در رسد از دستور امیر و رهبر خود سرپیچى کنید.
آنها گفتند چگونه ممکن است ما از فرمان امیر سرباز زنیم در حالى که دشمن، ما را از وطن خود بیرون رانده و سرزمین ما را اشغال نموده و فرزندان ما را به اسارت بردهاند؟!
اشموئیل، چون دید که جمعیّت با تشخیص درد به
سراغ طبیب آمدهاند و گویا رمز عقب ماندگى خود را درک کردهاند، به درگاه خداوند روى آورده و خواستة قوم را به پیشگاه وى عرضه کرد.
به او وحى رسید که «طالوت» را به پادشاهى ایشان برگزیدم.
اشموئیل عرض کرد خداوندا! من هنوز طالوت را ندیدهام و نمىشناسم. وحى آمد ما او را به جانب تو خواهیم فرستاد، هنگامى که او نزد تو آمد، فرماندهى سپاه را به او واگذار و پرچم جهاد را به دست وى بسپار، طالوت مردى بود بلند قامت و تنومند و خوش اندام با اعضایى محکم و نیرومند و از نظر قواى روحى نیز بسیار زیرک و دانشمند و با تدبیر بود، ولى با این اوصاف، شهرتى نداشت، با پدرش در یکى از دهکدهها در سواحل رودخانهاى مىزیست و چارپایان پدر را به چرا مىبرد و کشاورزى مىکرد. روزى بعضى از چارپایان او در بیابان گم شدند. طالوت، به اتّفاق یکى از دوستان خود به جستجوى آنها در اطراف روخانه به گردش در آمد، این وضع تا چند روز ادامه داشت تا اینکه به نزدیک شهر «صوف»، شهر اشموئیل پیامبر رسیدند. دوست وى گفت ما اکنون به شهر اشموئیل پیامبر رسیدهایم. بیا نزد وى برویم شاید در پرتوی راهنمائىهاى وى، به گم شدة خویش راه یابیم. هنگامى که وارد شهر شدند، با اشموئیل، برخورد کردند. همین که چشمان اشموئیل و طالوت به یکدیگر افتاد، میان دلهاى آنان آشنایى برقرار شد. اشموئیل، از همان لحظه، طالوت را شناخت و دانست که این جوان همان است که از طرف خداوند به فرماندهى جمعیّت تعیین شده، هنگامى که طالوت سرگذشت خود را براى اشموئیل شرح داد، او گفت اما چهار پایان اکنون در راه دهکده روى به باغستان پدرت روانه هستند، از ناحیة آنها نگران مباش، ولى من تو را براى کارى بسیار بزرگتر از آن دعوت مىکنم، خداوند تو را مأمور نجات بنى اسرائیل ساخته است... .
طالوت، نخست از این پیشنهاد تعجب کرد، سپس با خوشوقتى آن را پذیرفت، اشموئیل به قوم خود گفت: خداوند، طالوت را به فرماندهى شما برگزیده و لازم است همگى از وى پیروى نمایید. بنابراین خود را براى جهاد در برابر دشمن آماده سازید.
بنىاسرائیل که براى فرمانده و رئیس لشکر، امتیازاتى از نظر نسب و ثروت لازم مىدانستند و هیچکدام را در طالوت نمىدیدند، در برابر این انتصاب، سخت به حیرت افتادند؛ زیرا به عقیده آنها وى نه از خاندان لاوى بود که سابقه نبوت داشته باشد، نه از خاندان یوسف و یهودا که داراى سابقه حکومت بودند، بلکه از خاندان «بنیامین» گمنام بود و از نظر مالى نیز تهى دست بود، لذا به عنوان اعتراض گفتند او چگونه مىتواند بر ما حکومت کند در حالى که ما از او سزاورتریم.
اشموئیل که آنان را سخت در اشتباه دید، گفت خداوند او را بر شما امیر قرار داده و شایستگى فرمانده و رهبر به نیروى جسمى و قدرت روحى است که هر دو به اندازه کافى در طالوت هست و از این نظر بر شما برترى دارد.
ولى آنها نشانهاى که دلیل بر این انتخاب از ناحیه خدا باشد، مطالبه کردند.
اشموئیل گفت نشانه آن این است که «صندوق عهد» که از یادگارهاى پیامبر است و مایه دلگرمى و اطمینان شما در جنگها بوده در حالى که جمعى از فرشتگان آن را حمل مىنمایند، به سوى شما باز مىگردد، چیزى نگذشت که صندوق عهد بر آنها ظاهر شد، آنها با دیدن آن نشانه، فرماندهى طالوت را پذیرفتند.
طالوت، زمام کشور را به دست گرفت: طالوت فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و در مدّتى کوتاه لیاقت و شایستگى خود را در اداره امور مملکت و فرماندهى سپاه به اثبات رسانید، پس آنها را براى مبارزه با دشمن که همه چیز آنها را به خطر انداخته بود دعوت کرد و به آنها تاکید کرد تنها کسانى با من
حرکت کنند که تمام فکرشان در جهاد باشد و آنهایى که بنایى نیمه کاره و یا معاملهاى نیمه تمام و امثال آن دارند، در این پیکار، حرکت نکنند.
بزودى جمعیّتى به ظاهر زیاد و نیرومند جمع شدند و به جانب دشمن حرکت کردند، ولى در اثر راهپیمایى در برابر آفتاب، همگى تشنه شدند.
طالوت براى اینکه آنها را آزمایش و تصفیه کند
گفت بزودى در مسیر خود به رودخانهاى مىرسید. خداوند
به وسیله آن شما را آزمایش مىکند؛ کسانى که از آن بنوشند و سیراب شوند از من نیستند و آنها که جز مقدار کمى بنوشند از من هستند.
همین که چشم آنها به نهر افتاد خوشحال شدند و بزودى خود را به آن رسانده و سیراب شدند، تنها عدّه معدودى بر سر پیمان باقى ماندند.
طالوت متوجّه شد که لشکر او از اکثریتى بىاراده و سست عهده و اقلیتى از افراد با ایمان تشکیل شده است. از این رو اکثریت بىانضباط و نافرمان را رها کرد و با همان جمع قلیل ولى با ایمان از شهر حرکت و به سوى میدان جهاد پیش رفت.
سپاه کوچک طالوت از کمى نفرات متوحش شده و به طالوت گفتند ما توانایى مقابله در برابر این سپاه قدرتمند را نداریم.
اما آنهایى که ایمان راسخ به رستاخیز داشتند و دلهایشان از محبت خدا لبریز بود از زیادى و نیرومندى سپاه دشمن و کمى عدّه خود نهراسیدند و با کمال شجاعت به طالوت گفتند تو آنچه را صلاح مىدانى فرمان ده، ما نیز همه جا با تو همراه خواهیم بود و به خواست خدا با همین عدّه کم با آنها جهاد خواهیم کرد. چه بسا جمعیّت کم به اراده پروردگار بر جمعیّت زیاد پیروز شود و خداوند با استقامت کنندگان است.
طالوت با آن عدّه کم اما مومن و مجاهد آماده کارزار شد
و آنها از پیشگاه خداوند درخواست شکیبایى و پیروزى نمودند و عرض کردند:
«رَبّنا اَفْرِغْ عَلَینا صَبْراً و ثبّتْ اَقدامنا و انصرْنا على القَومِ الکافرینَ».
همین که آتش جنگ شعله ور شد «جالوت» فرمانده لشکر دشمن از لشکر خود بیرون آمد و مبارز طلبید.
صداى رعب آور وى دلها را مىلرزاند و کسى را جرات میدان رفتن نبود، در این میان جوانى به نام داوود که بسیار چابک و ورزیده بود با فلاخنى که در دست داشت یکى ـ دو سنگ آنچنان ماهرانه پرتاب کرد که درست بر پیشانى و سر «جالوت» کوبیده شدند و او در میان وحشت و تعجب سپاهش به زمین افتاد و کشته شد.
با کشته شدن جالوت، ترس و هراس عجیبى به سپاهیانش دست داد و سرانجام در برابر صفوف لشکر طالوت، فرار کردند و بنى اسرائیل پیروز شدند.
تولد و پیامبرى اشموئیل : در «کتاب المقدّس» تورات، درباره پیامبرى و تولد اشموئیل مطالب طولانى آمده که چند بخشى از اوایل آن را یادآور مىشویم:
مردى بود اسمش «القانا» او را دو زن بود یکى «حنّاه» و دیگرى «فنّاه»، فنّاه را اولاد بود امّا «حنّاه» را اولاد نبود، وى حنّاه را دوست مىداشت، اگر چه خداوند رحم او را بسته بود، رقیب او «حنّاه» را بسیار غضبناک گردانید... به طورى که گریه نموده و چیزى نمىخورد، شوهرش (القانا) وى را گفت اى حنّاه! چرا گریه مىکنى و چیزى نمىخورى و چرا دلت مغموم است، آیا من برایت از ده فرزند بهتر نیستم، تا...
چون در کتاب مشعلداران جهان تألیف سیّد محمّد على کاظمینى جریان فوق بهتر و خلاصهتر آمده است بقیّه را از این کتاب ذکر میکنیم؛
حضرت «القانا» یکى از پیغمبران بنى اسرائیلى است، وى در کوه «افرائیم» سکونت داشت و داراى دو زن به نامهاى «حنّا» و «فنّا» بوده و همه ساله براى حج و قربانى کردن به شیلو مىرفت و مناسک حج را بجا مىآورد و بر مىگشت. بنى اسرائیل را موعظه و اندرزهاى اخلاقى و تعلیمات حضرت ابراهیم دعوت مىکرد.
در یکى از سالهاى موسوم حج، «القانا» با دو زنش به «شیلو» آمد. حنّا در خانه خدا به نماز ایستاد و چون نازا بود از خداى کعبه درخواست فرزندى نمود، با گریه و زارى فراوان عهد کرد که اگر فرزندى آورد، تمام عمر، او را خدمتگذار خانه خدا قرار دهد و در این موقع که او با خدا به راز و نیاز
مشغول بود، حضرت اعلى پیغمبر که حال حزن و گریه او
را دید، به او فرمود: دعایت مستجاب شد و بزودى خداوند فرزندى به تو عنایت مىفرماید.
حنّا، پس از چند روز حامله شد و پسرى آورد که او را «شموئیل» نام نهادند. «شموئیل» به معناى خداداد است، حنّا فرزند خود را نشو و نما داده تا او را از شیر بازداشت و گاوى چهار ساله براى قربانى به شموئیل برداشت و به شیلو رفته و قربانى کرد و شموئیل را به حضرت اعلى پیغمبر سپرد که پرده دار خانه خدا باشد.
شموئیل در ملازمت خانه و حضرت اعلى بود تا به پیغمبرى رسید. آغاز سال نبوت شموئیل با سال وفات حضرت اعلى مصادف شد، پدرش القانا در جبل افرائیم وفات نمود، در سال هزار و دویست و سى و چهار قبل از میلاد.
از کلمات اشموئیل هنگام وفات:
1. و شموئیل به تمامى بنى اسرائیل گفت که اینک قول شما را موافق آنچه به من گفتید شنیدم و ملک به شما نصب کردم.
2. و حال اینک ملک در حضور شما مالک است و من پیر و مو سفید شدهام و اینک پسران من با شمایند و من خود از عهد طفولیتم تا به امروز در حضور شما سلوک نمودم.
3. اینک من حاضرم و در حق من در حضور خداوند و مسح کرده او (یعنى ملک شاهد باشد که گاو که را گرفتم، یعنى گاو چه کسى را گرفتم) و حمار که را گرفتم و که را ظلم نموده و که را ستم کردم و رشوه از دست که گرفتم تا به سبب آن چشمان خود را بپوشانم و من آن را به شما پس خواهم داد.
4. و ایشان گفتند که ما را ظلم ننموده ستم نکردى و چیزى از دست کسى نگرفتى.
5. و به ایشان گفت خداوند در حق شما شاهد است و امروز مسح کرده او شاهد است که چیزى در دست من نیافتهاید و ایشان گفتند که او شاهد است... و حال اینک خداوند پادشاهى را بر شما نصب نموده است.
6. اگر از خدا بترسید و او را عبادت نمایید و قول او
را بشنوید و از فرمان خداوند عصیان نورزید، پس هم شما را هم پادشاهى که بر شما سلطنت مىنماید، خداوند را
پیروى خواهید کرد.
7. اما اگر قول خداوند را نشنوید و از فرمان خداوند عصیان وروزید، آنگاه دست خداوند بر شما به نهجى که بر پدران شما بود خواهد شد و اگر به اعمال بد مشغول شوید، هم شما و هم پادشاه شما هلاک خواهید شد.
اشموئیل پیر شد و وفات نمود و تمامى اسرائیل جمع شده از برایش نوحه گرى نمودند و او را در خانهاش در «راماه» دفن کردند.
مولف گوید: با توجّه به این قول، در مورد مدفن اشموئیل آیا اشموئیلى که داستانش گذشت، همین اشموئیلى است که در ساوه مدفون است و یا این مدفون در ساوه، اشموئیل دیگرى است که از انبیاء و همنام وى بوده، خدا داناتر است.
آرامگاه حضرت اشموئیل به شمارة 1181 و در تاریخ 14/07/1354 به ثبت آثار ملّی و تاریخی رسیده است.
ویرانه روستای کهنه پیغمبرکه دیگر کسی ساکن نمی باشد
خادم مجتبی ملکی
زیارت رهبر
شجره نامه
ضریح جدید(ضریح قدیم که در عکس رهبری می بینیددر بقعه امامزاده بزرگوارسیدعبدالله(ع) نیوشت نصب شده است)
ضلع شمالی
- ۱۲۶۹۵
احمد مرداوی خزرجی
در جواب آقای برهانی دمت گرم عالی جواب دادی