- سه شنبه ۳۰ ارديبهشت ۹۳
بقعة باشکوه امامزادگانِ آق امام، در هشت کیلومترى شمال شرق شهر «آزاد شهر» و در بالاى کوهى زیبا و سرسبز، با چشمانداز فوق العاده زیبا و دیدنى واقع شده است.
این کوه از شمال به جادّة بین المللى آزاد شهر به مشهد مقدّس و روستاى ترکمننشین قزلجه، از جنوب به روستاى نوده، از مشرق به روستاى سیّدآباد نیلى و از مغرب به محدودة زمینهاى زراعتى ازدار تپّه (هزار تپّه) آزاد شهر، منتهى مىگردد. فاصلة مقبرة امامزادگان از جادّة آسفالته، حدود سه کیلومتر است که پس از طى چند پیچ، به شکل مارپیچ تا مقبره، ادامه مىیابد. اوّلین بار این جادّه در سال 1337 هـ . ش، توسّط مردم رامیان و آزادشهر، با مدیریت مرحوم حاج آقا حسین حسینى واعظ رامیانى تعمیر و مرمّت گردید. پس از استقرار تأسیسات مخابراتى در آنجا، وضعیّت بهترى یافت و هم اکنون تمام جادّة آن آسفالت شده و به راحتى قابل تردّد است.
بناى قبلى امامزاده، به صورت هشت ضلعى از آجر و گچ و پهناى هر ضلع از داخل، دو متر بود. این بنا از خارج به صورت 12 ضلعى به نظر مىرسید و بلندى دیوار تا ابتداى گنبد از خارج 5/5 متر بود. ابتداى کمربند گنبد، هشت ترک بود که با بالا رفتن، این هشت ترک به دایره تبدیل مىشد و گنبد نوک تیز مخروطى شکل را به وجود آورده بود. پایین کمربند گنبد، چهار نورگیر بود. بالاى گنبد تعمیراتى صورت گرفته بود و محیط داخلى گنبد به 50 متر مىرسید. داخل بقعه، صندوق چوبى سادهاى بود که روى آن پوشش پارچهاى داشت. درِ ورودى جانب شمال بقعه بود و اطراف گنبد از خارج، ایوانى به پهناى 43/2 سانتىمتر با آجر چیده شده بود. بالاى درِ ورودى بر کاغذى با مرکّب، نوشتهاى درباره شرح حال خفتگان بقعه، وجود داشت. سنگ قبرهایى اطراف بقعه وجود داشت که قدیمىترین تاریخى که یافت شد، متعلّق به مرحوم خسرو کبود جامه، متوفّاى 1026 هـ . ق، بود.
در سال 1355 هـ . ش گنبد بنا از داخل و قسمت شرق مقبره فرو ریخت و براى حفاظت از آن، گنبد جدیدى از بیرون ساخته شد، تا گنبد قدیمى را نگه دارد. پى بنا پس از خاکبردارى، 20/1 سانتىمتر عمق داشت و تماماً با آهک و سنگ و حتّى آجرهاى 25×25 چیده شده بود. در حین حفّارى بقعه، جهت ساخت بناى کنونى، دو قطعه سنگ که یکى از آنها شکسته شد، بدست آمد. هر دو سنگ از یک جنس و تاریخ آنها مربوط به 952 و 953 هـ . ق است. این مقبره در اوایل انقلاب مورد دستبرد قرار گرفت و درِ نفیس و منبّتکارى آن، که داراى کتیبههایى بود، به سرقت رفت.
به جهت فرسودگى بناى قبلى، در سالیان اخیر بناى بسیار باشکوه و مجلّلى ساخته شد که از عظمت خاصّى برخوردار است. بنا به صورت مستطیل و به ابعاد 22×20 متر که در هستة مرکزى آن مرقد امامزاده بین چهار ستون به فاصلة شش مترى از همدیگر قرار گرفته، میباشد و تمام ازاره و کف بقعه تا ارتفاع 50/1 سانتىمتر با سنگ مرمر پوشش یافته و پس از آن، در دو ردیف کاشى اسامى ائمّه و اسماءاللَّه تزیین شده است و در زمینة آبى لاجوردى و گل و بوته مىباشد. تمام دیوار و سقف بقعه آراسته به آیینهکارىهاى زیبایى است که از سال 1380 ش آغاز شده و تا کنون ادامه دارد.
بر فراز بقعه، گنبدى دوپوش قرار دارد که از داخل به صورت کلاهخودى به قطر شش و از خارج به شکلى شلجمى و به ارتفاع 12 متر که سراسر با کاشىهاى معرّق لاجوردى تزیین شده و عظمت خاصّى به زیارتگاه داده است. درِ اصلى بقعه، از جانب مشرق باز مىشود و سه در دیگر، در سه جهت بقعه احداث شده و شانزده پنجره جهت نورگیرى دور تا دور بقعه تعبیه گردیده است.
دور بقعه، تعداد 20 ستون به پهناى سه متر، جهت ایوان احداث شده که ارتفاع آن حدود هفت متر و سراسر با کاشىهاى لاجوردى و آجرهاى سه سانتى تزیین شده است.
ایوان بقعه که در جانب مشرق قرار دارد، داراى مقرنس کارى و کاشىکارى ظریفى مىباشد. بر بالاى سر در ایوان، کتیبهاى به شرح ذیل قرار دارد: «آستانة مقدّسة امامزادگان محمّد بن زید بن الحسن و محمّد بن جعفر صادق ».
در وسط بقعه، ضریح چوبى بسیار عالى و منبّتکارى شدة شش گوش، قرار دارد که توسّط استاد شهریارى در گنبد کاووس ساخته شده و به بقعه اهدا گردیده است. مساحت کلّ بقعه 750 متر و زمین زیارتگاه حدود چهار هکتار مىباشد. شنیدهها حکایت از آن دارد که ضریح جدید بنا در آیندة نزدیک در بقعه نصب خواهد شد. مقرّر گردید، سازمان محیط زیست شانزده هکتار زمین پیرامون بقعه را جهت فضاسازى به حرم امامزاده واگذار نماید. در صد مترى بقعه، کاملاً پایین صحن، سرویسهاى بهداشتى قرار دارد که باید از 47 پلّه عبور نمود. زایرسرا، بازارچه و تمام امکانات رفاهى در مجموعة آق امام مهیّا شده و طرح جامع توسعة آستانه در حال پیگیرى و اجراست.
ابوجعفر محمّد دیباج فرزند بزرگوار امام جعفر صادق و عموى امام رضا است. شیخ مفید دربارة او مىگوید: «کان سخیّاً شجاعاً و کان یصوم یوماً و یرى راى الزیدیّة فى الخروج بالسیف» (او مردى با سخاوت و دلاور بود و روزها یک روز در میان روزه مىگرفت و یک روز افطار مىکرد و مانند زیدیه معتقد بود که امام کسى است که با شمشیر خروج کند).
او از پدر بزرگوارش روایات زیادى نقل نمود و به قول نجاشى «له نسخة یرویها عن أبیه» براى او نسخهاى است که از پدرش روایت نقل مىکرد. از او ابراهیم بن منذر خزاعى، عتیق بن یعقوب زبیرى، یعقوب بن حمید بن کاسب، محمّد بن منصور جواز، محمّد بن یحیى بن ابىمحمّد عدنى، یحیى بن محمّد [فرزندش] و جمع کثیرى از بزرگان علم و حدیث روایت نقل مىنمودند.
همسرش، خدیجه بنت عبداللَّه بن حسینالاصغر بن امام سجّاد نقل کرده است: «لباس خود را هر روز به دیگران مىبخشید و روزى یک گوسفند مىکشت و به میهمانان و فقرا مىداد». او از شیوخ آل ابىطالب بود که علوم زیادى را از پدر بزرگوارش فرا گرفت و در مکّه و مدینه احادیث بسیارى روایت کرد.
در ایّام مأمون عبّاسى، در مکّه، داراى مقام و منزلت بود و چون آواز فتنه و تشویش در جهان افتاد و علویان در عسر و فشار بودند، به تحریک پسر و برخى از پسر عموهایش خروج کرد و مردم با وى بیعت نمودند و او را امیرالمؤمنین نامیدند و او خویشتن را مأمون نهاد و هواداران او زیاد شد.
ابوالفرج اصفهانى مىنویسد: «او خود مدّعى شد که قائم مهدى است و ادّعاى خود را بر مبناى احادیث نبوى قرار داد». ولى امام هشتم منکر ادّعاى او شد، گرچه مىکوشید جان وى را از شکست نظامى رهایى بخشد، وى را توصیه مىکرد که قیامش را علیه عبّاسیان به تعویق اندازد. قیام یک علوى در مکّه و تصرّف این شهر و مدینه، قدرت مأمون را تهدید مىکرد. مأمون مىکوشید تا بدون استفاده از زور و با به کارگیرى روشهاى سیاسى و با سازش با امام هشتم، حضرت رضا به حلّ مسئله بپردازد. امّا سرانجام لشگرى را تحت فرماندهى عیسى بن جلودى به این منظور به مدینه فرستاد. ولى این لشکر به نحو فجیعى به دست سپاه محمّد بن جعفر صادق شکست خورد. از این رو جلودى از امام رضا درخواست کرد تا با محمّد تماس بگیرد و از او بخواهد به مقاومت خود پایان دهد، ولى او میانجىگرى امام رضا را نپذیرفت و بر ادامة مبارزه اصرار ورزید. این امر زد و خوردهایى بین لشکریان عبّاسى و مبارزان تا آخر سال 200 هـ . ق پدید آورد.
سرانجام، پس از محاصره و تنها گذاشتن محمّد و اطرافیانش توسط مردم مدینه، شهر سقوط کرد و محمّد دستگیر شد و او را وادار ساختند تا در ملأ عام خود را از خلافت خلع کند و ادّعاى خود را منکر شود. از این رو، بین رکن و مقام ـ در همان جا که با او بیعت شده بود ـ منبرى نهادند و جمعى از قریش و دیگران گرد آمدند. ابتدا عیسى جلودى در رأس و پلّه بالاى منبر قرار گرفت و در پایین آن محمّد دیباج در حالى که قبا و کلاه سیاهى داشت، نشست و چنین صحبت را آغاز نمود و گفت: «مردم، هر کس مرا شناسد که شناسد و هر کس که نشناسد، منم؛ محمّد بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسین، در گردن من از عبداللَّه امیرالمؤمنین بیعتى به سمع و طاعت بود و مرا از آن کراهتى نبود. من یکى از گواهانى بودم که در کعبه در موقع پیمان هارون براى دو پسر خود، محمّد مخلوع و عبداللَّه مأمون حضور داشتم. در این بین فتنه از ما و دیگران برپا شد و به من خبر رسید که مأمون وفات یافت. آنگاه مردم مرا براى قبول این امر خواندند، من آن را روا شمردم؛ زیرا در بیعت من، پیمانها و مواثیقى براى عبداللَّه مأمون بود، شما با من بیعت کردید، اکنون به من خبر رسید که مأمون زنده است، هم اکنون من از بیعتى که شما را به آن خواندهام، استغفار مىکنم و خودم را از بیعتى که با من نمودند، خلع کردم، چنان که این انگشتر خود را از دستم بدر آوردم و حال، من در میان شما مانند یکى از مسلمین مىباشم و از من بیعتى به گردن شما نیست، خلافت حقّ مأمون است».
سپس محمّد را پیش مأمون بردند و مأمون آن موقع در خراسان بود، چون او را دید، مورد عفو قرار داد و مقدم او را گرامى داشت و پیش خود نشانید و جایزة نیکویى به او داد و همچنان نزد مأمون در خراسان بود و هرگاه به نزد وى مىرفت، پسر عموهایش جزء ملتزمین رکاب او بودند و به همراه او سوار مىشدند و مأمون او را بسیار احترام مىکرد.
محمّد همچنان در خراسان بود تا اینکه پس از اندکى وفات یافت و با احترام تمام در حالى که خود مأمون شخصاً در تشییع جنازة او شرکت داشت، دفن شد و حتّى نماز میّت را او خواند. آنگاه که به قبر گذاشتند، مأمون در میان قبر رفت. همچنان در میان قبر بود تا اینکه خشت روى آن چیدند. آنگاه بیرون آمد و بالاى قبر ایستاد تا کار دفن پایان یافت و پس از آن، عبداللَّه بن الحسین و فرزندش یحیى ضمن اظهار تشکّر و دعا گویى، گفتند: «اى امیرالمؤمنین! امروز به زحمت افتادید، بهتر است سوار شوید و به قصر برگردید!» مأمون در جواب گفت: «انّ هذه رحم قطعت من مأتیى سنة، همانا این خویشاوندى بود که دویست سال قطع شده است». سپس به فرزندان او نیز محبّت بسیار کرد و تمام بدهىهاى محمّد را پرداخت.
متأسّفانه، مورّخان در نحوة مرگ و محلّ دفن او، اختلاف دارند که در پایین به اهمّ اقوال اشاره خواهد شد.
ابونصر بخارى جزو نخستین دانشمندان انساب است که تصریح به وفات و دفن محمّد بن جعفر در جرجان دارد و مىنویسد:
«ابوالحسین محمّد بن جعفر الدیباج سمّى بذلک لحسن وجهه، توفّى بجرجان سنة ثلاث و مائتین». (ابوالحسین محمّد بن جعفر به خاطر زیبایى که داشت، ملقّب به دیباج بود. او در سال 203 هـ . ق در جرجان وفات یافت).
ابوالحسن بیهقى با جملة «فقتل بالسمّ فى حبس أبى مسلم، و صلّى علیه المأمون و حمل جنازته» (نحوة مرگ او را مسموم شدن از سوى ابومسلم نامى مىداند و سپس مىگوید: مأمون بر آن نماز خواند و جنازه او را حمل کرد).
ذهبى، مرگ او را به سال 203 هـ . ق و سن او را هفتاد سال و محلّ دفن او را گرگان ذکر نموده است. ابن عدى و دیگران، مرگ او را در شعبان سال 203 نوشتهاند و گویند: مأمون عبّاسى داخل قبر او شد و خود، جنازه را در قبر گذاشت. صفدى مرگ او را فجأة (ناگهانى) در گرگان دانسته است. ابن طقطقى مرگ او را در سال 203 هـ . ق در گرگان دانسته و مىنویسد: «و على قبره قبّة یزار هناک» (بر روى قبرش گنبدى است که زیارت مىشود).
قزوینى در قرن هفتم مىنویسد: «گرگان در میان شیعهها به واسطة امامزاده موسوم به گور سرخ که مىگفتند به یکى از اولاد على بود شهرتى داشت. نام این شخص محمّد بن امام جعفر صادق بود که در سال 203هـ . ق وفات یافت».
حسن بن محمّد بن حسن قمّى، زنده به سال 387هـ . ق که کتابش (تاریخ قم) را به امر صاحب بن عباد نوشته، دربارة محمّد دیباج مىنویسد: «... تا آنگاه که به جرجان وفات یافت، به وقتى که مأمون به عراق متوجّه شده بود در سنه ثلث و مأتین. و قبر محمّد بن جعفر دیباج را در جرجان زیارت مىکنند و به من رسیده است که صاحب الجلیل کافى الکفاة ابوالقاسم اسماعیل بن عباد بر سر تربت او عمارتى کرده است در سنه اربع و سبعین و ثلثمائة».
در کاوشهایى که هنگام بازسازى بنا صورت گرفته، آجرهاى متعددّى به ابعاد 25×25 با قطر پنج الى هفت سانتىمتر در محلّ کشف شد که رنگ همگى آنها قرمز بود و معلوم مىکند بنایى که پیش از این وجود داشت، همان بناى صاحب بن عباد بوده یا اینکه بر روى بناى او بنایى ساخته شده است.
سهمى، متوفّاى 427 هـ . ق، در تاریخ جرجان مىنویسد: «مأمون به سال 203 هـ . ق به گرگان آمد و با او على بن موسى الرضا و محمّد بن جعفر بن محمّد بودند و مأمون در گرگان به نزدیک قبر محمّد بن جعفر قصرى که به نام او معروف است، بنا نهاد».
ورود مأمون به جرجان قطعى و اشاره به قتل محمّد دیباج در این شهر از مسلّمات تاریخ است. امّا اینکه برخى در محلّ قبر محمّد دیباج بین گرگان، بسطام، شهر دیباج، ابیورد و قزوین و در جاى دیگر تردید دارند، باید گفت، تردید آنان بى مورد است؛ زیرا به تصریح علماى انساب و مورّخان، هنگامى که محمّد بن زید حسنى که شرح حالش خواهد آمد، در دروازة گرگان به شهادت رسید، او را در پایین پاى محمّد بن جعفر دفن کردند، که اشاره به این مکان در گرگان دارد. بنابراین تمام احتمالات دیگر از بین خواهد رفت. ابونصر بخارى، اقدم علماى انساب، دربارة دفن بدن محمّد بن زید کنار محمّد دیباج مىنویسد: «... و دفن بدنه بجرجان عند قبر الدیباج محمّد بن الصادق » (و بدن محمّد بن زید کنار قبر محمّد دیباج در گرگان دفن شد). این جمله تصریح دارد که مکان کنونى، متعلّق به قبر محمّد دیباج است و در سایر بقاعى که به آن حضرت منسوب است، افراد دیگرى دفن هستند که در محلّ مناسب در مورد آن بحث میکنیم. سیّد جعفر اعرجى نیز قول ابونصر بخارى را ذکر نموده و قبر محمّد بن زید و محمّد دیباج را در گرگان مىداند که تنها با مکان کنونى در آزاد شهر تطبیق داده مىشود.
علماى انساب، تعداد فرزندان محمّد دیباج را به اختلاف نوشتهاند. بخارى، هفت پسر و هفت دختر براى وى قایل است و اسامى پسران آن حضرت را به این صورت ذکر مىکند: على و اسماعیل که مادرشان اُمّ ولد (کنیز) بود، قاسم که مادرش اُمّ الحسن بنت حمزة بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن میباشد، یحیى و جعفر که مادرشان خدیجه بنت عبیداللَّه بن حسین الاصغر بن امام سجّاد بود، موسى و عبداللَّه که مادر این دو نیز کنیز بود.
ابوالحسن عمرى، تعداد فرزندان محمّد دیباج را 26 تن بر شمرده که 12 تن آنان پسر و الباقى دختر مىباشند و اسامى آنان به شرح ذیل است: اسحاق، عبیداللَّه، عبداللَّه جعفر، حسن الاکبر، حسن الاصغر، خدیجه، حکیمه، زینب، اسماء، فاطمه، عالیه، ریطه، اُمّ کلثوم، اُمّ محمّد، لبابه، ملیکه، عشیره، بریهه و رقیّه.
شخصیّت دیگر مدفون در این بقعه، سیّد جلیل القدر محمّد بن زید بن محمّد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن امام حسن است که دوّمین امیر از امراى علویان طبرستان به شمار مىرفت و بسیار سیّد پاک سیرت و عالمى فاضل بود. فضایل معنوى او و برخوردارى از روحیاتى همچون داعى اوّل ـ برادرش حسن بن زید، مؤسّس دولت علویان طبرستان ـ سبب شد که داعى براى جانشینى وى از مردم بیعت بگیرد.
آغاز دوران حکومت وى توأم با مشکلات فراوانى بود. پیشدستى شوهر خواهرش، ابوالحسین احمد بن محمّد در تصرّف حکومت، باعث ایجاد زحماتى براى محمّد بن زید گردید. قوّت گرفتن سلسلههاى قدرتمندى همچون «صفّاریان» در نواحى شرق و جنوب شرقى ایران و «سامانیان» در ماوراء النّهر، جهت توسعة نواحى تحت نفوذ خویش از یکسو، و به دست آوردن حمایت بیشتر از خلفاى عبّاسى که مایل به اضمحلال قواى علویان بودند، از سوى دیگر، از مشکلات حکومت وی مىباشد که باید سلسلههاى محلّى همچون دیالمه و بعضى خوانین بومى را نیز اضافه کنیم.
آنچه از نوشتة ابن اثیر بر مىآید، این است که بنابر وصیّت داعى کبیر و بیعت مردم با محمّد بن زید، وى بلافاصله پس از داعى، روى کار آمد. با قوّت گرفتن حکّام ترک، از جمله «اذکو تگین» در نواحى رى و قزوین، جنگ میان وى و داعى محمّد بن زید در حوالى قزوین و رى اتّفاق افتاد که منجر به شکست داعى شد. نتیجة این نبرد، تسلّط اذکوتگین بر نواحى رى بود.
مسعودى نیز در شرح حوادث سال 270 هـ . ق پس از ذکر رحلت داعى کبیر و جانشینى محمّد بن زید، از جنگ او با رافع بن هرثمه که رقیبى براى حکومت صفّاریان و علویان به شمار مىرفت، سخن گفته است.
ابن خلدون، ضمن بیان جانشینى و امارت داعى به تسلّط کامل وى به تمامى نواحى طبرستان تصریح کرده است.
ابن اسفندیار مىنویسد: «در سال 273، بر منابر و دراهم، نام محمّد بن زید رفت و از این نکته پیداست که محمّد بن زید در سال مزبور، سراسر طبرستان بزرگ را زیر فرمان خود داشته است».
با نابودى صفّاریان، رافع بن هرثمه که زمانى را در جنگ با محمّد بن زید درآمده بود، صلاح کار را در مصالحه با داعى دید و در سال 281 هـ . ق این امر، بین این دو واقع گردید.
از این تاریخ تا جنگ سامانیان با داعى ـ که در سال 287 هـ . ق اتّفاق افتاد ـ شاهد آرامش موقّت و نسبى در حکومت طبرستان هستیم. با وجود تحریکاتى که از اطراف انجام مىگرفت، این وضع پایدار نبود. ملوک سامانى که عزّت و شوکت همراه با اقتدار و سیادت علویان را کنار مقرّ خود مشاهده مىکردند، به دلیل عدم تعمیق باورهاى دینى و روحیة جنگطلبى، و از همه مهمتر، تحریک و وسوسة دستگاه خلافت در صدد ضربه زدن به حکومت علویان بودند.
امیر اسماعیل سامانى براى شروع نبرد با داعى علوى به دنبال بهانهاى بود؛ زیرا به خوبى از پایگاه مردمى و عظمت روحى وى که شهرة عرب و عجم بود، اطّلاع داشت. او به بهانة اینکه داعى قصد دستاندازى به خراسان که منطقة تحت نفوذ سامانیان بود را دارد، به داعى اعلان جنگ کرد و عامل خویش «محمّد بن هارون سرخسى» را با سپاهى مجهّز به سوى محمّد بن زید فرستاد. نبرد بین سامانیان و علویان در سال 287 هـ . ق رخ داد. محمّد بن هارون سرخسى، براى غلبه در این جنگ از حمایت حکّام محلّى بهره گرفت. او حتّى مخفیانه با «اسپهبد ملک الجبال رستم بن قارن» پیمانى بر علیه داعى بست و سرانجام در روز جمعه، پنجم شوال همان سال، جنگ به نهایت خویش رسید. داعى على رغم کمى نیرو، رشادت بى نظیرى از خود بروز داد؛ امّا بر اثر ضربتى که در هنگامة پیکار به وى وارد شد، به زمین افتاد و پس از اندکى به دیار ابدى شتافت.
فرزند داعى، که سیّدى نیک سیرت و علوى تبار به نام ابوالحسین زید بود، پس از شهادت پدرش به اسارت قواى سامانیان درآمد. محمّد بن هارون سرخسى، طبق دستورى که از قبل داشت با بیرحمى تمام، سرِداعى را از تن جدا کرده و به همراه اسرا، از جمله زید بن محمّد به پایتخت سامانیان، یعنى بخارا فرستاد. امیر اسماعیل، به پاس پیروزى محمّد بن هارون، حکومت جرجان و طبرستان را به او وا گذاشت.
بیهقى ضمن اشاره به سال شهادت محمّد بن زید (که از نظر او سال 289 هـ . ق اتّفاق افتاده است) مىنویسد: «زید، بر جنازة پدر نماز خواند». ظاهراً پس از نماز خواندن زید بود که سر از بدن جدا شد و به سوى امیر سامانى ارسال گشت.
ابنطباطبا با جملة «هو الدّاعى الى الحق المقتول، و قبره بها، و له مشهد یزار، عقبه زید» اشاره به شهادت داعى در جرجان و آرامگاه او که زیارتگاه مهمى در قرن پنجم در گرگان بود، دارد. قاضى نوراللَّه شوشترى، پس از ذکر شهادت محمّد بن زید مىنویسد:
«پس از آن، زید بن محمّد را به اسیرى به سوى بخارا بردند و بعد از دو سال که نزد اسماعیل بن احمد سامانى روزگار گذراند، حمویه نامى که از اعیان ملک بود و از شرافت حسب و نسب علویان مطّلع بود، وى را در اختیار گرفت و او را به دامادى خویش در آورد و به همین سبب، عدّهاى از سادات از همین جهت در منطقة شیراز (که گویا حمویه اهل آن جا بود) از این طریق به زید مىرسد».
زرکلّى دربارة داعى مىنویسد:
«... او شخصى شجاع، فاضل و داراى مکارم اخلاقى و صاحب دانش عظیمى در ادبیات عرب، شعر و مطّلع در تاریخ بود».
ابن اسفندیار دربارة فضایل اخلاقى داعى مىنویسد:
«آوازة همّت، مروّت، علم، سخاوت، امانت و وفادارى او در عالم منتشر شده بود و ازعرب و عجم و روم و هند، ملوک و اکابر به مؤاخات او رغبت مىکردند و عقل و ثبات و فضل و برکات آن بزرگوار دهان به دهان گفته مىشد و به عین کمال راه یافت».
او همچنین در شجاعت مىنویسد: «...غرور، جسارت، مردانگى و تهوّر را به نهایت رسانید».
داعى در مدّت حکومت هفده سالهاش، اهمیّت فراوانى بر گسترش تعلیم و تربیت شیعى داشته است. وى نسبت به علما و ادبا نهایت مهرورزى را ابراز نمود و این طایفه را گرامى مىداشت. از جمله اقداماتى که به داعى نسبت دادهاند، ساخت قبّه و بارگاه بر مرقد مطهّر و منوّر حضرت امیرالمؤمنین على بن ابىطالب است. او همچنین بارگاه پسر عموى خود، حضرت عبدالعظیم حسنى در رى را بنیان نهاد و سالانه سى و دو هزار دینارِ بغداد، نزد یکى از اشخاص مورد اعتماد شیعه، به نام «محمّد بن ورد عطّار» مىفرستاد تا بین سادات علوى انفاق کند.
از دیگر اقداماتى که در مورد داعى نوشتهاند و حاکى از دقّت وى در اجراى عدالت بین مردم بود، تقسیم اراضى بین زارعین محروم بوده است. او همچنین خود به قضاوت مىنشست و به عدل بین متخاصمین حکم مىنمود. به نمونهاى از آن اشاره مىشود:
«آوردهاند که روزى به دیوان عطا نشسته بود و حشم را جامگى مىداد، مردى را پیش او آوردند، پرسید که تو از کدامین قبیلهاى؟ گفت: از عبد الشمس. گفت: از کدام بطن (یا تیرة عبدالشمس) هستى؟ مرد خاموش شد. باز گفت: مگر از نوادگان یزید بن معاویه هستى که پاسخ نمىدهى؟ مرد (که ظاهراً از حسن انصاف داعى مطّلع بوده و مىدانست در امان است) پاسخ داد، آرى! داعى گفت: اى جوان! تو مگر نمىدانستى که با طالبیّه (و سادات علوى) نباید (رو به رو) بود. (گویا داعى مىخواست این فرد را امتحان کند). ناگاه سادات علویّه، شمشیر را از نیام کشیده و ارادة کشتن او را کردند.
در این هنگام، داعى بر سر ایشان فریاد کرده و آنان را از این کار منع کرد و آن مرد را نفقات و چارپاى داد (و براى اطمینان از امنیت او و اینکه آسیبى بین راه به وى نرسد) معتمدانى را با او همراه کرده و تا مقصد گسیل داشت».
این کرم و بزرگوارى حاکى از روح بلند و سرشت نیکوى داعى بوده و بى جهت نبود که به خاطر همین نحوة سلوک، شهرة عام و خاص گردید.
قاضى نوراللَّه شوشترى جریان دیگرى را نیز به همین نحو نقل کرده و مىنویسد:
«دو نفر که با هم مخاصمه کرده بودند، جهت فصل خصومت، نزد داعى محمّد بن زید رفتند. نام یکى از این دو نفر معاویه و نام دیگرى على بود. محمّد بن زید، پس از شنیدن مطالب این دو نفر (به مزاح یا جهات دیگر) تبسّمى نمود و فرمود: حکم میان شما دو نفر ظاهر است (شاید اشاره به حکم میان معاویه و على در تاریخ نموده و از این باب قصد مزاح کرده باشد). پس آن کسى که معاویه نام داشت گفت: ایها الامیر! به نام ما مغرور مشو (و به ظاهر اسامى ما منگر)؛ زیرا پدر من از اکابر (و بزرگان) شیعه بود و به واسطة آنچه در بلاد اهل سنّت مىبود، از روى تقیّه نام مرا معاویه نهاد و این مرد (که نامش على است) پدرش از کبار نواصب (و دشمنان معصومین ) بوده و از ترس شما نام على را بر خود نهاده است. (در این جا بود که) داعى تبسّمى کرده و به او احسان فرمود».
قاضى نوراللَّه قضیه را از ابن کثیر نقل کرده و شرح زیادى در این باب نداده است. ولى از نحوة ماجرا که در منابع دیگر، از جمله کامل ابن اثیر نیز آمده است، بر مىآید که داعى شخصى مهربان و با شفقت بوده و حتّى نسبت به مخالفین با عطوفت و مهربانى رفتار مىکرده است.
مورّخان و علماى انساب براى ابوالحسین زید بن محمّد داعى، فرزندى به نام حسن و محمّد و اسماعیل ذکر نمودهاند که متأسّفانه، از سرگذشت آنان اطّلاعى حاصل نشد.
- ۸۴۹۷
- ادامه مطلب