- يكشنبه ۳۰ شهریور ۹۳
یحیى بن عبدالله محض([1]) از نوادگان امام حسن(علیه السلام)، پس از آن که در سال 169 هجرى در قیام شهید فخ (حسین بن على) شرکت داشت. مجروح شد و مدّت ها مخفیانه زندگى مى کرد. وى، طبرستان را که محلّ امنى برایش بود، برگزید و در سال 175 هجرى در منطقه دیلم طبرستان بر ضدّ هارون الرشید قیام کرد و از این رو، تحت تعقیب خلیفه عباسى قرار گرفت.
یحیى پیش از آمدن به دیلم، از سال 170 هجرى فعالیّت خود را مخفیانه آغاز کرد. گفته شده است که شمار فراوانى از مردم حجاز، تهامه و یمن با وى بیعت کردند. حتى برخى از علما که از جمله آنها شافعى دانسته شده در بیعت وى در آمدند.([2]) او مدتى را در یمن، مصر و مغرب سپرى کرد و پس از مرگ موسى عباسى، در زمانى که هارون به قدرت رسید به بغداد بازگشت. هارون سخت در پس او بود تا آن که به رى آمده و از آن جا به ماوراءالنهر رفت. در آن جا در حمایت خاقان ترک قرار گرفت. هارون از وى خواست تا یحیى را تحویل دهد اما وى نپذیرفت. پس از مدّت دو سال و اندى، یحیى که حدود یک صد و هفتاد نفر از یاران وى از بصرى و کوفى و خراسانى همراهش بودند به طبرستان رفت.([3])
یحیى توانست از اوضاع فرهنگى و سیاسى منطقه بهره ببرد و یارانى را گرد خود آورد. او ابتدا نزد شروین بن سرخاب، از سلاطین محلّى منطقه ـ که از خاندان آل باوند بود ـ رفت; ولى مورد حمایت او قرار نگرفت. به ناچار، با
یاران خود به منطقه دیلم آمد و تحت حمایت حاکم دیلم قرار گرفت.([4]) عده زیادى با او بیعت کردند و او رابه پیشوایى خود برگزیدند.([5]) اینان، از شهرها و نواحى مختلف نزد او مى آمدند و با او بیعت مى کردند.([6]) وقتى هارون این خبر را شنید، ناراحت شد;([7]) زیرا شورش و قیام یحیى را خطر بزرگى براى خود مى دانست; از این رو فضل بن یحیى برمکى را به حکومت گرگان، طبرستان و رى برگزید و او را با سپاه خود به منطقه روانه کرد تا یحیى را دستگیر نماید. فضل با هدایاى گرانبها براى جستان، حاکم دیلم، توانست حمایت او را از یحیى قطع کند و یحیى را به صلح، تشویق نماید.
طبرى از ابوحفص کرمانى نقل کرده که انه ظهر بالدیلم و اشتدّت شوکته و قوى امره. او ادامه مى دهد; بسیارى از مردم مناطق اطراف گردش فراهم آمدند.([8])تعداد هواداران او به اندازه اى بود که فضل بن یحیى برمکى با پنجاه هزار نفر به سوى او در طبرستان حرکت مى کند.([9])
یحیى، وقتى قطع حمایت جستان را دید، به فضل گفت: به شرطى که هارون، امان نامه اى به خطّ خود برایش بنویسد، صلح را مى پذیرد. فضل، این خبر را به هارون رساند. هارون، خوشحال شد و امان نامه اى براى یحیى نوشت و تعدادى از فقها و قضات و بزرگانى از بنى هاشم را بر آن شاهد گرفت. یحیى به همراه فضل، نزد هارون الرشید آمد. هارون در ابتدا برخورد بسیار محبت آمیزى با یحیى داشت و اموالى را در اختیار او قرار داد. وى، حقوق روزانه او را پرداخت مى کرد و نهایت اکرام را در حق او به جاى آورد;([10]) اما بعد از گذشت چند ماه، او را به زندان انداخت([11]) و امان نامه و شاهدان بر آن را نادیده گرفت و از فقها خواست تا بر ابطال آن، گواهى دهند. سرانجام یحیى در زندان هارون در رقه بمرد و شایع شد که هارون الرشید او را کشته است، از این رو یحیى را شهید مى خواندند.([12])
قیام یحیى نشان مى دهد که منطقه دیلم از نظر جغرافیایى و سیاسى مى توانسته براى یک نهضت شیعى، آمادگى داشته باشد. کمتر از هشتاد سال پس از یحیى این تجربه با موفقیت انجام گرفت. وقتى از یحیى پرسیدند که چرا دیلم را انتخاب کرده است.
او عنوان کرد که: ان للدیلم معنا خرجة فطمعت ان تکون معى([13]) (من شنیده بودم) که در دیلم خروجى و قیامى براى ما خواهد بود. من چنین اندیشیدم که من همان خروج کننده باشم. این خود نشانه وجود چنین زمینه اى است.
این حرکت، دو نکته را نشان داد; یکى وجود تعدادى از علویان در طبرستان و نکته دیگر، توجه خاص دیلمیان و طبرستان به این افراد، به احتمال قوى، یکى از علل عمده این وحدت (با این که هنوز اسلام در این منطقه نفوذ نکرده بود)، همان دشمن مشترک عباسى بود. پناه آوردن علویان به این منطقه، به دلیل آن بود که سپاهیان عباسى، نمى توانستند بدین منطقه نفوذ کنند. افزون بر آن، دشمنى دیلمیان با عباسیان، سبب مى شد تا آن ها، علویان را به دشمن تحویل ندهند. آن چه از آمدن علویان به این دیار بر جاى ماند نفوذ اسلام در این مناطق بود که از قضا با استقبال دیلمى ها مواجه شد. بعدها، یکى از آنان خطاب به یکى از علویان گفت: زمانى که شما به این دیار آمدید، گفتید ما فرزندان رسول خدا(صلى الله علیه وآله) هستیم، به دین او هدایت مى کنیم و کنّا نراکم بصورة الملائکه ما شما را چونان ملائکه مى دیدیم. پس از شما پیروى کردیم. به شما اکرام کردیم و دین را از شما گرفتیم.([14])
این نکته نیز گفتنى است که یکى از علویانى که در زمان مأمون خروج کرد، محمد بن جعفر صادق(علیه السلام) ملقّب به دیباج بود. وى پس از مدتى امان مأمون را پذیرفت و به مرو رفت. زمانى که همراه وى به بغداد باز مى گشت در سال 203 هـ.ق در راه وفات یافت، برخى گویند مأمون او را مسموم نمود، سپس بر وى نماز گذارد و در جرجان دفن کرد. مقبره او زیارتگاه مردم بوده و حسن بن محمد قمى نوشته است: «به من رسیده است که صاحب الجلیل کافى الکفاة ابوالقاسم اسماعیل بن عباد ]صاحب بن عباد[ بر سر تربت او عمارتى کرده در سنه 374 ق([15]) این نیز پیشینه اى از وجود علویان در طبرستان و مزار یکى از آن ها پیش از تشکیل دولت علوى دارد.
بیست و پنج سال پس از قیام یحیى، زمانى که امام رضا(علیه السلام) به ایران آمدند، گروه هاى فراوانى از سادات راهى ایران شدند. تسامح مأمون در برابر علویان در برابر سخت گیرى پدر و اجدادش نسبت به سادات، در رشد و سربلندى علویان، تأثیر بسزایى داشت. او اگرچه باقیام هاى آن ها به شدت برخورد کرد، اما در حالت عادى به علت اعتقادى که به برترى على(علیه السلام) بر سایر خلفا از خود نشان مى داد، نسبت به علویان احترام زیادى مى گذاشت. با این حال در این اواخر سیاست او نیز نسبت به علویان که به هر روى حکومت عباسیان را تهدید مى کردند، عوض شده بود.
یکى از نمونه هاى شاخص مهاجرت در این دوره، آمدن حضرت فاطمه معصومه(علیهم السلام)به ایران، رسیدن ایشان به قم و بیمارى و مدفون شدن آن حضرت در این شهر است. روشن است که ایشان در پى آمدن امام رضا(علیه السلام)راهى ایران شده اند.([16])
مولانا اولیاء الله نوشته است: «چون خبر غدرى که با رضا(علیه السلام) کرده به راه به سادات رسید، هرجا که بودند، پناه به کوهستان دیلمان و طبرستان و رى نهادند. بعضى را همین جا شهید کردند و مزار ایشان باقى است و بعضى وطن ساخته و همین جا مانده تا به عهد متوکّل خلیفه ]عباسى[ که ظلم او بر سادات زیاد از حدّ درگذشت، بگریختند و در کوهستان طبرستان و بیشه این طرف جاى ساختند و بنا بر آن که اصفهبدان مازندران و ملوک باوند از قدیم الایام که در اسلام در آمدند متشیّع بوده اند و معتقد سادات و ایشان هیچ وقتى جز امامى مذهب نبوده اند، سادات را در این ملک مقام بهتر از جایهاى دیگر بودى»([17])
میر ظهیرالدین مرعشى مى نویسد: «... سادات از آوازه ولایت و عهدنامه مأمون که بر حضرت امامت پناهى داده بود، روى بدین طرف نهادند و او را بیست و یک برادر دیگر بودند. این مجموع برادران و بنواعمام از سادات حسینى و حسنى به ولایت رى و عراق رسیدند.»([18]) او پس از ذکر تغییر سیاست مأمون در به شهادت رساندن امام رضا(علیه السلام)در مورد عکس العمل سادات، مى نویسد: «چون سادات خبر غدر مأمون که با حضرت رضا(علیه السلام) کرد، شنیدند، پناه به کوهستان دیلمستان و طبرستان بودند و بعضى بدان جا شهید گشتند و مزار و مرقد ایشان، مشهور و معروف است. چون اصفهبدان مازندران در اوایل که اسلام قبول کردند، شیعه بودند و با اولاد رسول(علیهم السلام) حسن اعتقاد داشتند، سادات رادر این ملک، مقام آسان تر بود.»([19])
پس از این خواهیم دید که با پیدایش قیام هاى شیعى در مازندران و گیلان، این مهاجرت ها رو به گستردگى نهاده در این دوره عراق و کوفه دیگر منطقه امنى نبود; گرچه شیعیان آن، بسیار بودند، علویان نیز با توجه به پیشینه کوفه در قیام امام حسین(علیه السلام) و نیز قیام زید شهید(علیه السلام)، امکان پیروزى در عراق را براى نفوذ نمى دیدند. موسى بن عبدالله بن حسن مثنى درباره عراق مى گفت:
لاتترکینى العراق فانها *** بلاد بها اُسّ الخیانة و الغدر([20])
وى در این شعر عراق را مرکز خیانت و غدر معرفى مى کند. طبعاً در امتداد عراق، ایران زمینه مناسبى براى قیام بود. براى شناخت نفوذ تشیع در ایران، مى توان از محل هایى که مهاجران علوى آن ها را براى سکونت برگزیدند بهره برد. طبرستان، سارى، تربحه، آمل، مامطیر و جرجان به طور کلى بالغ بر هفتصد تن از سادات علوى را در خود جاى داده که در کتب معتبر انساب به آنها اشاره دارند و نسبت به همه ى شهرهاى ایران بیشتر است.([21])
از آن چه در تاریخ آمده چنین به دست مى آید که طبرستان و دیلم، به ویژه شهر آمل از پایگاه هاى سنتى تشیع در ایران بوده که دو گونه شیعه زیدى و امامى را در خود جاى مى داده است. مقدّسى درباره تشیع گرگان و آمل مى نویسد:
وللشیعه بجرجان و طبرستان جذبة. شیعیان در جرجان و طبرستان جاذبه اى دارند.([22])
افندى از شخصى به نام مولى مجدالدّین على مکّى یاد مى کند که در جایى دیده است که امام صادق(علیه السلام) نامه اى به مردم آمل و سارى درباره وى فرستاده و او را مأمور رفتن به آن جا کرده است; و ارسلناه الى مدینة آمل و السارى و نواحیها فاسمعوا منه ما یقول لکم و تعززوا وجوده بأمرى... افندى مى نویسد به عقیده من این نامه نمى تواند درست باشد به ویژه که کلمه «مولى» در آن آمده، در حالى که این کلمه مدت ها پس از عصر غیبت مصطلح شده آن هم در عرف عجم،([23]) در فهرست کتاب خانه شماره دو مجلس نیز نامه اى از امام صادق(علیه السلام) به مردم سارى به فارسى شناسانده شده است.([24])
بر اثر تبلیغات گسترده مهاجران علوى در طبرستان، تشیع در اکثر نواحى آن رشد پیدا کرده بود، در کتاب تاریخ جرجان یک نمونه زیبا از این تشیع گرى آمده است. ابوالحسن على بن احمد استرآبادى مى گوید: صنف ابواسحاق اسماعیل بن سعید الکسائى فضائل ابى بکر و عمرو عثمان بساریه، فقرأ على اهلها، فلما کان یوم قراءة فضائل على کثرالناس، فقال: لا اقیم ببلدة لایعرف فیها لابى بکر و عمرو عثمان من الفضائل ما یعرف لعلى بن ابى طالب، فانتقل الى استراباد!([25]) ابواسحاق از این که دیده است مردم سارى براى شنیدن فضائل امام على(علیه السلام) اجتماع مى کنند اما براى شنیدن، فضایل سایر خلفاء نمى آیند، به حالت قهر از شهر سارى رفته است.
[1]. وى، عابد و زاهد بود و بیشتر علماى زمان، امامت او را پذیرفته بودند. او از بیم هارون الرشید به دیلم رفت. تاریخ گزیده: 790.
[2]. تاریخ تشیع در ایران 1: 287.
[3]. اخبار ائمّة الزیدیة: 55ـ57.
[4]. تاریخ گزیده: 305.
[5]. تاریخ فخرى: 265، تجارب السلف: 138.
[6]. دولت ها، خاندان ها و آثار علمى و فرهنگى شیعه: 7.
[7]. تاریخ الطبرى 8: 242.
[8]. تاریخ الطبرى 6: 450 حوادث سال 176، عمدة الطالب: 155.
[9]. تاریخ تشیع در ایران 1: 288.
[10]. تاریخ الطبرى 8: 243.
[11]. تاریخ برگزیده: 305.
[12]. مقاتل الطالبین: 318ـ319، تاریخ الطبرى 8: 247، اخبار ائمة الزیدیه: 18، 57ـ70.
[13]. الافاده فى اخبار ائمة السادة: 61.
[14]. اخبار ائمّة الزیدیه: 15.
[15]. تاریخ قم: 224.
[16]. قصران 1: 172، تاریخ تشیع در ایران 1: 232.
[17]. تاریخ رویان: 84.
[18]. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 227.
[19]. همان: 278.
[20]. مقاتل الطالبین: 262، انساب الاشراف 2: 140.
[21]. الدرة الذهبیه فى اکمال منتقلة الطالبیه 1: 10ـ27، 78ـ91، 2: 107ـ111، 191ـ211.
[22]. احسن التقاسیم: 315.
[23]. ریاض العلماء 4: 266.
[24]. فهرست کتابخانه شماره 2 مجلس 1: 237، تاریخ تشیع در ایران 1: 357.
[25]. تاریخ جرجان: 602.
- ۱۵۹۴
- ادامه مطلب