- سه شنبه ۲۹ مهر ۹۳
تصویر مزار یحیی در بلخاب افغانستان
اوضاع سیاسى کوفه قبل از خروج یحیى علیهالسلام 1
مقدمات خروج یحیى علیهالسلام 3
رهایى یحیى علیهالسلام از زندان. 10
برخورد متوکّل با یحیى علیهالسلام در مسیر خراسان. 14
یحیى علیهالسلامو صحیفه سجّادیّه. 17
ملاقات متوکّل با امام علیهالسلام 19
رؤیاى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله. 22
نامه امام جعفر صادق علیهالسلام
اوضاع سیاسى کوفه قبل از خروج یحیى علیهالسلام
پس از شهادت دلخراش زید بن على بن الحسین علیهماالسلامیاران و
طرفداران صدّیق وى به شدّت تحت تعقیب عمّال و دژخیمان بنى امیّه قرار
گرفتند. آنان که جان خود را در کوفه در خطر مى دیدند، مخفیانه از کوفه
گریخته و ایران به ویژه سرزمینها و مناطق کوهستانى شمال شرقى و
مرکزى آن را محلّ مناسبى براى فعالیّتهاى خود تشخیص دادند.
گروهى از شیعیان و علوّیان که در رأس آنان فرزندان زید علیهالسلام قرار
داشتند، به طور مخفیانه وارد ایران شده و پس از ورود به خاک ایران، به سوى
مرکز فعلى ایران «رى» و شمال شرقى «خراسان» عزیمت کرده و در اندک
زمانى در نقاط مختلف به ویژه اماکن دشوار گذر پناه گرفتند[1].
اقامت یحیى علیهالسلام نیز در کوفه برایش دشوار شد و خشم و اندوه او از رفتار
مردم آن جا باپدرش شدّت یافت و تصمیم برخروج از آن شهر گرفت[2].
از طرفى خبر شکست ظاهرى قیام مقدّس زید علیهالسلام و فاجعه جانگداز وى
و یاران فداکارش در تمام بلاد اسلامى آن روز موجب تأثّر عمیق
مسلمانان آگاه و بیدار شد، و در تمام محافل اسلامى آن روز بحث از نهضت
و شهادت زید علیهالسلامبود.
در کوفه محلّ انقلاب، در شام مقرّ قدرت دشمن، و در مصر تحت نفوذ
دشمن، و در مدینه زادگاه زید علیهالسلام و پایگاه مهم علمى امام صادق علیهالسلام و حتّى
در نقاط دور دست کشور وسیع اسلامى آن روز مانند رى، خراسان،
طبرستان و... عکس العملهاى تندى داشت، و ملّت اسلام، شهادت زید علیهالسلام
و از دست دادن قهرمان فداکار و بافضیلتى چون او را، فاجعهاى بزرگ و
ثلمهاى جبران ناپذیر در عالم اسلام مى دانستند.
احساسات مردم یک بار دیگر بعد از شهادت امام حسین علیهالسلامو حادثه
هولناک کربلا، در موقع شهادت زید علیهالسلامجریحه دار شد و هر آن انتظار
مىرفت این مشعل جاوید در گوشهاى از بلاد اسلامى آن روز شعلهور شود،
و انتقام جویان و مبارزین سلحشور علوى و مسلمان دست به قیامى
خونین بر ضد دستگاه دیکتاتورى بنى امیّه بزنند.
بازماندگان این قهرمان علوى به ویژه فرزندان رشید او چون یحیى علیهالسلام
بیش از همه براى رهبرى این قیام مورد اعتماد مردم بودند، اما کوفه براى
قیام مناسب نبود. یعقوبى مىنویسد:
چون زید علیهالسلام کشته شد، شیعیان خراسان به جنبش در آمدند و روز به
روز این حرکت سریعتر مىشد و جنایات بنى امیّه و ستمهایى را که بر
آلپیامبر صلىاللهعلیهوآله رفته بود براى مردم باز مىگفتند تا شهرى باقى نماند مگر آن
که این خبر در آن آشکار شود و در اعیان ظاهر شدند و خوابها دیده شد
و...[3] .
ولى کوفه و مناطق دیگر عراق وضع شهرى جنگ زده و گشتارگاهى را
مىماند که چنین بود:
1) رعب و وحشتى عجیب برمردم کوفه که خود شاهد این جریان
هولناک بودند حاکم شد.
2) رعب و خفقان توأم با دیکتاتورى و خونریزى، از طرف عمّال حکومت
اموى.
3) تعقیب و شکنجه انقلابیّون و حتّى دوستداران اهل بیت علیهماالسلام و
مجازات شدید آنها.[4]
بنابراین یحیى علیهالسلام پس از شهادت پدر بزرگوارش، با بررسى اوضاع، کوفه
و حجاز را ناامن دید، لذا مناطق ایران را براى قیام علیه دستگاه ظالم و عمّال
اموى به ویژه خلیفه سفّاک، ولید بن عبدالمک مروان انتخاب نمود. او اکنون
آماده بود تا انتقام خون پدر و اصحابش را از طاغوت زمان بازستاند و جامعه
اسلامى را از این اُمّ الفساد، خلیفه هتّاک اموى مصون نگه دارد.
مقدمات خروج یحیى علیهالسلام
یحیى علیهالسلام جوانى عالم ، شجاع و لایق است که در دودمان آل محمّد صلىاللهعلیهوآله
نظیر او کم مىباشد.
او بنا به وصیّت پدر و احساس مسئولیّت و اداى وظیفه در راه خدا با
دشمنان دین مردانه پیکار کرد.
انگیزه قیام او نیز سر نگون کردن رژیم بنى امیّه واقامه دولت عادلى بود
که بر پایه کتاب و سنّت عمل کرده و احکام قرآن را اجرا نماید و رهبرى این
دولت به عهده (رضاى آل محمّد صلىاللهعلیهوآله) باشد و مقصودش امام معصوم علیهالسلام از
خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امام صادق علیهالسلام بود که در واقع همان هدفِ زید علیهالسلامرا
دنبال مىکرد.
أبوالفرج اصفهانى به نقل از أبومخنف گوید:
«بعد از شهادت حضرت زید بن على علیهالسلام مردم از اطرافِ فرزند او
یحیى علیهالسلامپراکنده شده و جز ده نفر از یاران، کسى با وى همراه نبود.»
سلمة بن ثابت گوید:
بعد از شهادت زید علیهالسلام من به یحیى علیهالسلام گفتم: اینک به کجا خواهى رفت؟
گفت: به طرف (نهرین) مى روم، أبوصبا عبدى با او همراه بود.[5]
گفتم: اگر مى خواهى به نهرین بروى بهتر این است که در همین کوفه
بمانى و با دشمنان پیکار کنى، تابه شهادت نائل شوى.
گفت: مقصود من از (نهرین) دو نهر کربلا است.
گفتم: حالا که این مقصد را دارى پس عجله کن تاصبح نشده هرچه زودتر
از شهر بیرون رو.
یحیى علیهالسلام برخاست و ما نیز همراه او از کوفه خارج شدیم و هنگامى که
دیوارهاى شهر را پشت سر نهادیم صداى اذان صبح به گوش مىرسید و ما به
سرعت از کوفه خارج شدیم. در بین راه با هر کاروانى که بر خورد مىکردیم از
مسافرین آن طعام مىخواستیم و من نان و آذوقه را نزد یحیى علیهالسلام و همراهان
مىبردم؛ و با این وضع تا نینوا پیش رفتیم. در آن جا سایق -شاید مقصود
سعید بن بیان سایق الحاج باشد- خانهاش را در اختیار ما گذاشت، خودش به
فیوم[6] رفت و یحیى علیهالسلام را در خانه خویش جاى داد.
سلمه گوید: دیدار من با یحیى علیهالسلام به همانجا خاتمه یافت و آن آخرین
ملاقات من با وى بود.[7]
یحیى علیهالسلام در مدائن
یحیى علیهالسلام بعد از مدتّى از آن جا خود را به مدائن رساند.
مدائن در آن زمان سر راه مسافرینى بود که از عراق به طرف
خراسان مىرفتند.
خبر فرار یحیى علیهالسلاماز کوفه و آمدن او به نینوا و مدائن به یوسف بن عمر،
والى عراق رسید.
یوسف مردى را به نام حُرَیْثُ بن أبى الجهم کلبى براى دستگیرى
یحیى علیهالسلام به مدائن فرستاد. ولى پیش از آن که او به مدائن برسد، یحیى علیهالسلام
از آن جا خارج شده بود و مأموران یوسف نتوانستند رد پایى از او در بیابند.
مىگویند: منزل یحیى علیهالسلام در مدائن، خانه دهقانى بود که از او
پذیرایى مىکرد.
در رى و سرخس
یحیى علیهالسلام خود را به رى رسانید و پس از آن جا آهنگ سرخس نمود.
در آن جا نزد یزید بن عمرو تیمى رفت و حکم بن یزید را که یکى از سران
بنى اسید بن عمر بود براى مبارزه با بنى امیّه به کمک خویش دعوت کرد. و
یحیى علیهالسلامشش ماه نزد آن مرد ماند.
فرماندار سرخس که از جانب حکام اموى و در واقع از جانب عمر بن
هبیره به این مقام منصوب شده بود، معروف به ابن حنضله بود.
در این شرایط گروهى از خوارج نزد یحیى علیهالسلام آمدند و از او خواستند که
رهبرى آنان را در قیام بر ضد بنى امیّه بر عهده گیرد. و این قدر در تقاضاى
خود اصرار و پافشارى کردند که یحیى علیهالسلامنزدیک بود در همکارى با آنان
تصمیم قطعى بگیرد؛ اما یزید بن عمرو، میزبان هوشیار یحیى علیهالسلام او را از این
کار منصرف کرد و گفت: «چطور امید دارى به کمک مردمى جنگ کنى و بر
دشمن خود پیروز شوى در حالى که آنان از على علیهالسلام و خاندانش بیزارى
مىجویند. یحیى علیهالسلام به واسطه این سخن، اعتمادش از آن مردم سلب و از
قیام به همراهى آنان منصرف شد.[8] امایحیى علیهالسلام سخنى که موجب دلسردى
آنها شود به آنان نگفت و با بیانى خوش آنها را از همراهى خویش مأیوس کرد
و آنان او را رها کردند.
در بلخ
یحیى علیهالسلام آرام نمىگیرد و به دنبال فرصت و موقعّیت مناسب است، بلکه
بتواند نیروى قوى از مجاهدین و طرفداران خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله را به دور خود
جمع کرده و به کمک آنان بر ضد حکومت بنى امیّه قیام کند.
او هدفش را تعقیب کرده و با ارادهاى محکم و استوار در راه جهاد و
شهادت گام مىنهد.
او از سرخس هم مأیوس شده و از آن جا عازم بلخ شده و به خانه یکى از
علاقمندان به خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله به نام حریش بن عبدالرحمن شیبانى
مىرود.
یحیى علیهالسلام مدّتى در خانه این مرد بود تا این که خبر هلاکت خلیفه سفّاک
اموى و قاتل پدرش، هشام بن عبدالملک به وى رسید، و شنید که ولیدبن
یزید برادر زاده هشام، به عنوان خلیفه جانشین وى شده است.
جاسوسان حکومت اموى، حتّى در بلاد دور دست اسلامى آن روز، علیه
انقلابیّون و مجاهدین فعالیّت مىکردند و اطلاّعات خود را به کوفه و یا مرکز
حکومت گزارش مىنمودند. بخصوص ناپدید شدن یحیى علیهالسلام و دست
نیافتن عمّال حکومت اموى بر او، آنان را سخت متوحّش ساخته بود.
یوسف بن عمر، استاندار عراق که یحیى علیهالسلام را مىشناخت و روح
سلحشورى و شهامت وى را خوب مىدانست ازاین جریان سخت نگران بود.
چون یحیى علیهالسلام از حوزه مأموریّت وى (عراق) فرار کرده بود لذا مىخواست به
هر نحوى که شده یحیى علیهالسلام را دستگیر کرده و او را بکشد.
جاسوسان وى، در بلخ، از ورود یحیى علیهالسلاممطلّع شدند و به کوفه گزارش
دادند که یحیى علیهالسلامدر بلخ و در خانه حریش به سر مىبرد.
یوسف به والى خراسان نصر بن سیّار نوشت که مأمورى را به خانه حریش
بفرستند تا او یحیى علیهالسلام را دستگیر کند.
استاندار خراسان، مردى را نزد عقیل بن معقل لیثى فرماندار بلخ فرستاد
و به او دستور داد که حریش را دستگیر کند وآن قدر او را شکنجه کند تا
یحیى علیهالسلام را تحویل دهد.
عقیل، حریش را خواست و قبل از هر چیز دستور داد او را ششصد تازیانه
زدند و به او گفت: به خدا قسم اگر یحیى راتحویل ندهى تو را خواهم کشت. اما
حریش که مرد نمونه و فداکارى بود در جواب فرماندار گفت:
«واللّه لو کان تحت قدمی ما رفعتها عنه فاصنع ما أنت بصانع»
به خدا سوگند اگر یحیى علیهالسلام در زیر پاهاى من باشد، پاى خود را از روى او
برنخواهم داشت (یعنى به هیچ قیمتى یحیى علیهالسلام را تحویل نمىدهم) هرچه
از دستت مىآید بکن.
حریش فرزندى به نام «قریش» داشت، او موقعى رسید که جان پدرش در
خطر بود، به فرماندار گفت: پدرم را نکش من یحیى را تحویل تو مىدهم[9].
بازداشت یحیى علیهالسلام
فرماندار بلخ گروهى از ماموران مسلّح خود را همراه قریش فرستاد و او آنان را
به مخفیگاه یحیى علیهالسلام که دوخانه تودرتو بود راهنمایى کرد. آنان یحیى علیهالسلام را
به همراه یزیدبن عمرو از طایفه عبدالقیس که از کوفه یار و همراه یحیى علیهالسلام و
همسفر وى بود دستگیر کردند و به نزد عقیل، فرماندار بلخ بردند.
عقیل، یحیى علیهالسلام را نزد نصر بن سیّار، استاندار خراسان فرستاد و او
یحیى علیهالسلامرا به زندان افکند و جریان را براى یوسف بن عمر، استاندار کوفه
نوشت[10].
مردى از بنى لیث درباره دستگیرى و شکنجه دادن یحیى علیهالسلاماشعارى
دارد که برخى این اشعار را به عبداللّه بن معاویه بن جعفر منسوب مىدانند؛
که چنین مىسراید:
ألیس بعین اللّه ما تصنعونه
عشیّة یحیى موثق فی السّلاسل
ألم تر لیثا ما الّذى حتمت به
لها الویل فى سلطانها المتزایل
لقد کشفت للنّاس لیث عن استها
أخیرا و صارت ضحکة فی القبائل
کلاب عوت لاقدّس اللّه أمرها
فجائت بصید لا یحلّ ِلآکل[11]
1. آیا خدا این کارهاى زشت شما را نمىبیند، در آن شبى که یحیى را به
زنجیر کشاندید.
2. ندیدى که بنى لیث (مقصود نصر بن سیّار لیثى) به چه سرنوشتى
گرفتار شدند، واى بر آنها در این قدرتى که از دست آنها بیرون خواهد رفت.
3. آرى این بنى لیث است که خود را رسوا ساخت، و عیب خویش را بر ملا
کرد و مورد تمسخر مردم قرار گرفت.
4. آنان مانند سگانى عوعو کنان بودند، صیدى آوردند که برخورندهاى
حلال نبود.
رهایى یحیى علیهالسلام از زندان
پس از آن که یوسف بن عمر، نماینده خلیفه أموى در کوفه و استاندار
عراق، از جریان دستگیرى یحیى علیهالسلام آگاه شد، نامهاى براى ولید بن یزید بن
عبدالملک، خلیفه أموى نوشت و وى را در جریان گذاشت.
ولید براى او نوشت که دستور دهد یحیى علیهالسلام را آزاد کنند و به او تأمین
دهند تا هر کجا خواست برود.
یوسف، به نصر بن سیّار والى خراسان نوشت که یحیى علیهالسلام را آزاد کنند.
نصر، یحیى علیهالسلام را احضار کرد و او را به تقوا و خوددارى از شورش و فتنه و
اخلال گرى دعوت کرد.
یحیى علیهالسلام در پاسخ استاندار خراسان گفت:
«و هل فی اُمّة محمّد صلىاللهعلیهوآله فتنة أعظم ممّا أنتم فیه من سفک الدماء و أخذ
ما لستم له بأهل؟!»
آیا در میان اُمّت محمّد صلىاللهعلیهوآله فتنهاى عظیمتر از آن که شما در آنید وجود
دارد، خونها را به ناحق مىریزند و اموال را نابهجا مىگیرند.
جواب دندان شکن یحیى علیهالسلام ،چنان استاندار خراسان را کوبید که
سخنى نتوانست بگوید و به ناچار ساکت ماند و دستور داد مبلغ دو هزار درهم
با دو استر به یحیى علیهالسلام دادند و به او توصیه کرد که خود را به خلیفه ولید
برساند و اضافه کرد:
«إرحل عن خراسان إلى حیث شئت، فإنّ أباک قتل أمس وأنا أُکره أن
أقتلک الیوم أو أعرضک للقتل[12]».
از خراسان به هر کجا که تمایل دارى برو، زیرا دوست ندارم که دیروز
پدرت کشته شد، و امروز تو را من بکشم یا بفرستم که تو را بکشند.
یحیى علیهالسلام از بلخ بیرون شد و به طرف سرخس آمد. در آن وقت حاکم
سرخس مردى به نام عبداللّه بن قیس بکرى بود.
نصر بن سیّار نامهاى براى او نوشت و وى را از ورود یحیى علیهالسلامبه سرخس
آگاه کرد. و به او خاطر نشان کرد که یحیى علیهالسلام را از سرخس بیرون کند[13].
نگین انگشتر از زنجیر
ابو الفرج اصفهانى نقل مىکند: «چون یحیى علیهالسلام از زندان آزاد شد و کُند و
زنجیر را از پایش برداشتند، گروهى از توانگران شیعه پیش آهنگرى که کنده
را از پاى یحیى علیهالسلامبیرون آورده بود رفتند و از او خواستند که زنجیر را به آنها
بفروشد. آن مرد که چنان دید، آن را به مزایده گذارد و هم چنان قیمت آن را
بالا برد تا به بیست هزار درهم رسید. در این موقع ترسید که این جریان
شایع شود و عمّال حکومت براى او درد سرى ایجاد کنند و پولها را از او
بگیرند، به خریداران گفت شما همگى در پرداخت آن شرکت کنید. آنها
راضى شدند و او نیز آن زنجیر را قطعه قطعه کرد و شیعیان از آن نگین انگشتر
ساختند و هر کس انگشترى که نگین آن از آن زنجیر بود برداشت و به آن
تبرّک مىجست[14].»
استاندار خراسان نامهاى دیگر هم براى فرماندار طوس، حسن بن زید
تمیمى فرستاد و در آن نامه یادآور شد که اگر یحیى علیهالسلام به طوس آمد به
او فرصت توّقف در شهر را مده و هر چه زودتر او را به ابر شهر[15] نزد عامر
بن زراره بفرست[16].
فرماندار طوس، یحیى علیهالسلام را به ابر شهر سوق داد و مأمورى به نام
سرحان بن نوح عنبرى، انبار دار اسلحهها را همراه او ساخت تا وى را به
ابر شهر برساند.
سرحان گوید: «یحیى علیهالسلام در بین راه نصر بن سیّار را سرزنش مىکرد و
گویا او عطایش را نسبت به خود کم مىدانست و یا به خاطر ایجاد این
ناراحتىها بود. سپس نام یوسف بن عمر والى عراق به میان آمد. جملهاى سر
بسته نسبت به او گفت و یاد آور شد که از نیرگ یوسف بیمناک است و
مىترسد که اگر نزد او برود وى را به قتل برساند، و سخن خود را در باره یوسف
قطع کرد.»
سرحان گوید به او گفتم: «خدا رحمتت کند هر چه مىخواهى بگو از
ناحیه من مطمئن باش، من جاسوس نیستم (معلوم مىشود مأمور حلال
زادهاى بوده است) آنگاه با سخنانى محکم و مطمئن گفت، این مرد
(مقصودش حسن بن زید تمیمى، والى و فرماندار طوس) چگونه بر من
نگهبان مىگمارد؟! به خدا سوگند اگر بخواهم کسى را بفرستم تا او را به نزد
من آورند و دستور دهم زیر دست و پا لگد کوب کنند، مىتوانم.
گفتم: «به خدا سوگند او نگهبان را بر تو نگماشته که اذیّت شوى، بلکه این
رسمى است که براى حفظ اموال، نگهبانان در این راه مىگمارند[17].»
تعویض استاندار خراسان
هنگامى که یحیى علیهالسلام به بلخ رهسپار و در آن جا پنهانى به فعالیّت بر ضدّ
امویان مشغول شد، یوسف بن عمر، موضوع را به هشام بن عبدالملک گزارش
کرد.
هشام که از آشفتگى اوضاع خراسان و بسیارى مخالفان حکومت در
آنجا با خبر شده بود به یوسف بن عمر نوشت که: «مردى آشنا به وضع
خراسان را نزد من بفرست» و او عبدالکریم بن سلیط بن عطیّه حنفى را نزد
وى فرستاد.
هشام از وى وضع خراسان، مردم آن جا و کسانى را که شایستگى
حکومت خراسان را براى مقابله با ناراضیان دارند جویا شد. وى کسانى را از
قیس و ربیعه نام برد. هر گاه مردى از ربیعه را نام مىبرد، هشام مىگفت به
وسیله ربیعه نمىتوان مرزها را نگاه داشت. سپس نصربن سیّار لیثى را نام
برد و هشام گفت: گویى که او نصر است و سیّار (پیروز است و پیش رونده)
سپس گفت: اى غلام، فرمان حکومت او را بنویس. فرمان نوشته شد و او
گفت: یوسف بن عمر را بگیرد و عقوبت کنید.
بدین ترتیب نصربن سیّار که پیش از آن در شهرستانى از شهرستانهاى
خراسان حکومت داشت به استاندارى و فرمانروایى خراسان منصوب شد تا
به اوضاع آشفته خراسان که در حال غلیان و انفجار بود آرامش و سامان
دهد[18].
برخورد متوکّل با یحیى علیهالسلام در مسیر خراسان
متوکّل[19] فرزند هارون گفت: «یحیى بن زید بن على علیهالسلام را پس از کشته
شدن پدرش هنگامى که به خراسان مىرفت ملاقات کردم. به او سلام کردم،
جواب داد و فرمود: از کجا مىآیى؟
گفتم از حجّ.
سپس از من احوال کسان و عموزادگان و بستگان خویش را در مدینه
پرسید،بخصوص از حال جعفر بن محمّد، امام صادق علیهالسلامبسیار پرسش کرد،
من او را از حال امام صادق علیهالسلام و اندوه ایشان نسبت به کشته شدن پدرش
زید بن على علیهالسلام آگاه ساختم. پس از آن فرمود: عمویم محمّد بن على، امام
باقر علیهالسلام، پدرم را با جنگ نکردن با بنى امیّه امر فرمود و پند و اندرز داد و او را
آگاه نمود که اگر قیام کند، و از مدینه بیرون رود پایان کارش به کجا
مىانجامد.
از بیان یحیى علیهالسلام چنین استفاده مى شود که عمل حضرت زید علیهالسلام
نکوهیده و موافق امر امام نبوده است، ولى آن چه از اخبار به دست مى آید
ستودن آن حضرت و خروج و جنگ او را با بنى امیّه براى خونخواهى
حضرت امام حسین علیهالسلام مى دانند و این با نهى حضرت امام باقر علیهالسلاممنافات
ندارد، زیرا نهى آن حضرت از روى تقیّه و تاکتیک بود و یا از روى شفقت و
مهربانى بر زید علیهالسلام بوده است.
خبرناگوار
سپس یحیى علیهالسلام از متوکّل پرسید:
آیا پسر عمویم جعفربن محمّد علیهالسلام را دیدار نمودى؟
متوکّل: آرى.
یحیى: درباره من چیزى از او شنیدى؟
متوکّل: بلى.
یحیى: چه فرمود؟ به من بگو.
متوکّل: قربانت شوم دوست ندارم آن چه از او دربارهات شنیدهام رو به
رو با تو بگویم.
یحیى: مرا از مرگ مى ترسانى؟ هر چه شنیدهاى بگو.
متوکّل: آن حضرت فرمود: توکشته و به درآویخته مى شوى چنان که،
پدرت کشته و به دار آویخته شد[20]. در این هنگام رنگ یحیى عوض شد و این
آیه را خواند (یَمْحُواللّه ما یَشاءُ یُثْبِتُ وَ عنْدَهُ اُمُّ اْلِکتابِ)[21] یعنى خداوند آن
چه خواهد (و مقدر شده باشد) محو مىکند و آن چه را خواهد ثابت خواهد
ماند و اصل کتاب نزد اوست.
اى متوکّل، خداوند متعال این امر (حکومت اسلامى) را به وسیله
مبارزات پى گیر ما محکم خواهد ساخت. خداوند به ماعلم و شمشیر داد و هر
دو را در ما جمع نمود و به عموزادگان ماعلم تنها داد[22].
متوکّل: فدایت شوم من مىبینم مردم رغبتشان به پسرعمویت
جعفر علیهالسلام از تو و پدرت بیشتر است و دورِ آنها را بیشتر مىگیرند.
یحیى علیهالسلام: درست گفتى، عمویم محمّد بن على علیهالسلام و فرزندش جعفر
بن محمّد، مردم را به زندگى مىخوانند، ولى ما آنان را به مرگ دعوت مىنماییم.
فرزند رسول خدا صلىاللهعلیهوآله شما بهتر مى دانید یا ایشان و کدام اعلم هستید؟
دیدم یحیى علیهالسلام ساکت شد و مدّتى دراز، چشمانش به زمین خیره شد.
گویا یحیى علیهالسلامفکر مىکرد که مقصود متوکّل چیست؟ آیا مىداند و مىپرسد
تا عقیده یحیى را درباره امام صادق علیهالسلام و پدرش امام باقر علیهالسلام بداند، یا چون
نمى داند مى پرسد، و یا استفهام و پرسش او از روى توبیخ و سرزنش است.
پس از آن یحیى علیهالسلام سر را بلند کرد و گفت: همه ما داراى علم و دانشیم،
امّا فرق ما و آنها (امام باقر و امام صادق علیهالسلام) در این است که: هر چه ما مى
دانیم، آنان نیز مىدانند ولى هر چه آنان مى دانند، ما نمىدانیم[23].
یحیى علیهالسلامو صحیفه سجّادیّه
یحیى: خوب، چیزى از عمویم یادداشت و یا حفظ نکردهاى؟
متوکّل: آرى، یاد داشت و نوشته هایى از او دارم.
یحیى: ببینم.
متوکّل: پس من انواعى از علوم را که از آن حضرت یاد داشت نموده
بودم به او نشان دادم و در آن میان دعایى که حضرت صادق علیهالسلامشخصا آن را
به من املاء فرموده بود و حضرتش به من فرموده بود که پدرش امام باقر علیهالسلام
آن را به او املاء کرده و آن دعا، از دعاهاى پدرش امام على بن الحسین علیهالسلامو
از جمله دعاهاى صحیفه کامله است[24] آن دعا را به او دادم.
یحیى آن را تا به آخر از نظر گذراند و به دقت مطالعه کرد.
یحیى: اجازه مىدهى آن را رونویسى کنم.
متوکّل: پسر رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در آنچه از خودتان است اجازه مى خواهید؟
یحیى: الآن یک دعائى از صحیفه کامله از آن چه پدرم آن را از پدرش
على بن الحسین علیهالسلام نقل شده به تو نشان مى دهم. پدرم براى حفظ آن و این
که آن را به نا اهل ندهم بسیار سفارش کرد.
عُمیر، فرزند متوکّل مى گوید: «پدرم برایم تعریف کرد که: موقعى
گفتوگویم با یحیى به این جا رسید، چنان محبّت یحیى در دلم افتاد که بى
اختیار، برخاستم و سر او را بوسیدم، و گفتم: به خدا قسم من، خداوند را
بادوستى و پیروى شما پرستش مى کنم، و امیدوارم که، مرا در زندگى و مرگ
به وسیله ولایت و دوستى شما سعادتمند و نیک بخت فرماید.»
سپس متوکّل مى گوید: «یحیى آن صحیفهاى که به او داده بودم، به
جوانى که همراهش بود، داد و به او فرمود: این دعا را با خط قشنگ براى من
بنویس و بیاور، شاید موفّق شوم آن را حفظ کنم، چون من این دعا را از
پسرعمویم جعفربن محمّد علیهالسلامکه خدا او را حفظ کند مى خواستم، اما نمى
داد!!
متوکّل مى گوید: من یک مرتبه متوجّه شدم که چه اشتباهى کردم و از
کار خود پشیمان شدم و نمى دانستم چه بکنم، امام صادق علیهالسلامهم امر
نفرموده بود که آن را به کسى ندهم.؟
صیحفهاى دیگر
امّا بعد دیدم ،یحیى جامه دانى خواست و صیحفهاى قفل زده و مهر کرده
را از آن بیرون آورد و تاچشمش به آن مهر افتاد آن را بوسید و در این حال
قطرات اشک از چشمش سرازیر شد. سپس مهر را شکست و قفل را گشود و
صحیفه را باز کرده برچشم خود نهاد و به صورتش مالید و فرمود: «به
خداقسم اى متوکّل، اگر جریان کشته شدن و به دار آویخته شدنم را که از پسر
عمویم نقل کردى نبود این صحیفه را به تو نمىدادم واز دادن آن به تو بخل
داشتم[25].»
سپس یحیى اضافه کرد: «ولى من مى دانم که پیش گویى حضرت
امام صادق علیهالسلامحق و درست است و آن را از پدرانش فراگرفته، و
به زودى درستى آن آشکار خواهد شود، پس ترسیدم که چنین علمى
به دست بنى امیّه بیفتد و آن را پنهان دارند و در گنجینهها براى خود
نگهدارى کنند[26]. پس آن را بگیر و به جاى من نگهدار و منتظر باش هر گاه
خداوند کار من و این گروه بنى امیّه را به پایان رسانید و او پایان دهنده
همه کارهاست و بدان که این صحیفه امانت و سپرده من نزد تو باشد تا آن را
به پسرعموهایم محمّد و ابراهیم[27] فرزندان عبداللّه بن حسن بن حسن علیهالسلام
برسانى زیرا هر دو در کار قیام علیه حکومت غاصب بنى امیّه جانشینان من
هستند[28].»
ملاقات متوکّل با امام علیهالسلام
متوکّل گفت: من صحیفه را گرفتم و موقعى که شنیدم یحیى بن زید علیهالسلام
کشته شده به مدینه بازگشتم و به خدمت امام صادق علیهالسلاممشرّف شدم و
سرگذشت یحیى و مذاکراتى که بین ما واقع شده بود براى حضرتش تعریف
کردم، امام علیهالسلامبسیار گریه کرد و سخت اندوهناک شد و فرمود: «خدا پسر
عمویم رابیامرزد و او را باپدران و اجدادش محشور فرماید. به خدا قسم
اى متوکّل، علّت آن که صحیفه را به یحیى ندادم همان بود که او
بر صحیفهاش مىترسید، اکنون آن صحیفه کجاست؟» گفتم: «بفرمایید این
همان صحیفه است.»
امام علیهالسلام آن را گشود و فرمود: «به خدا قسم این خط عمویم زید علیهالسلام و
دعاى جدّم على بن حسین علیهالسلام است.»
سپس به فرزندش اسماعیل[29] فرمود : «اسماعیل برخیز و دعایى که تو را
به حفظ و نگهدارىاش امر نمودم بیاور.»
اسماعیل برخاست و صحیفهاى را بیرون آورد که گویا همان صحیفهاى
بود که یحیى بن زید علیهالسلامبه من داده بود.
امام صادق علیهالسلام آن را بوسید و بر چشم خود نهاد و فرمود: «این نوشته
پدرم و گفته جدّم است که در حضور خودم، پدرم، آن را نوشت.»
متوکّل مى گوید: «عرض کردم، فرزند رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهاجازه مىدهید آن
را با صحیفه زید و یحیى تطبیق و مقابله کنم.» امام علیهالسلاماجازه داد و فرمود:«تو
را براى این کار سزاوار دیدم.»
موقعى که من دو صحیفه را با هم تطبیق کردم، دیدم هر دو مثل هم است
و از (نظر عبارات و مطالب با هم فرقى نداشتند حتّى صحیفهاى که امام علیهالسلام
به من داده بود با صحیفه یحیى بن زید، یک حرف نیز تفاوت نداشت).
سپس از امام صادق علیهالسلام اجازه خواستم که صحیفه یحیى را (بنا به
وصیّت او) به فرزندان عبداللّه بن حسن بدهم.
امام در جوابم این آیه را خواند: «خداوند شما را امر مىکند که امانتها را
به صاحب آن برسانید[30] بله، اى متوکّل صحیفه را به آن دو (ابراهیم و محمّد) بده.
من برخاستم که به سراغ آن دو بروم امام فرمود: بنشین. سپس کسى را
به طلب محمّد و ابراهیم فرستاد و آن دو آمدند. امام صحیفه را به آنها داد و
فرمود: این ارث پسر عموى شما یحیى است که از پدرش زید به او رسیده
است و آن را به شما دو نفر اختصاص داده و به برادرانش[31] نداده است. و من در
این باره با شما پیمانى مىبندم.»
آن دو برادر، گفتند:« خدا تو را رحمت کند،بفرمایید؛ سخن شما پذیرفته
است.»
امام فرمود: «این صحیفه را از مدینه بیرون مبرید.»
محمّد و ابراهیم: «چرا؟»
امام علیهالسلام: «پسر عموى شما درباره آن، از چیزى بیم داشت که من در باره
شما هم بیم آن را دارم.»
محمّد و ابراهیم: «بله، او موقعى از این جریان بیم داشت که مى دانست
کشته مىشود.»
امام صادق علیهالسلام: «شماهم، خاطر جمع نباشید به خدا قسم مى دانم به
زودى قیام خواهید کرد، همان طورى که او (یحیى) قیام کرد، کشته خواهید
شد چنان که او نیز کشته شد.»
در این هنگام آن دو برادر برخاستند و این جمله را زمزمه مى کردند:
«لاحَوْلَ وَلا قُوَّة إِلّا بِاللّهِ اْلَعِلیِ ألْعَظیمِ»
نیست جنبش و نیرویى جز به یارى خداى برتر و بزرگ.
محمّد و ابراهیم رفتند سپس امام صادق علیهالسلام فرمود: «متوکّل! چهسان
یحیى باتو گفت که (عمویم محمّد بن على و پسرش جعفر بن محمّد مردم را
به زندگى مى خوانند و ما ایشان را به مرگ دعوت مى کنیم؟)»
متوکّل: بله خداوند کار شمارا اصلاح کند، این مطلب را پسر عمویت
یحیى به من گفت.
امام علیهالسلام: «یَرْحَمُ اللّه یَحیى»، خدا یحیى را بیامرزد. پدرم از پدرش از
جدّش از على علیهالسلام، مراخبر داد!
رؤیاى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله
روزى پیامبر صلىاللهعلیهوآله روى منبر نشسته بود، اتفاقا خواب سبکى به حضرتش
دست داد، در عالم خواب دید مردمى چند مانند بوزینه گان به منبرش
مىجهند و مردم را به قهقرا (عقب گرایى و ارتجاع به عصر جاهلیّت)
برمىگردانند.
پیامبر صلىاللهعلیهوآله بیدار شد در حالى که چهرهاش را اندوه و غم نمایانى فرا
گرفته بود، پس ناگاه جبرئیل نازل شد و این آیه را براى آن حضرت آورد:
«وَما جَعَلْنا اْلرُّؤیَا الَّتی ارَیْناکَ اِلّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةِ اْلمَلْعُونَةِ فی_'20اْلقُرآنِ
وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزیدُ هُمْ اِلّا طُغْیانا کَبیرا»
خوابى را که به تو نمایاندیم و درخت ملعونى که در قرآن یاد شده است
جز براى آزمایش مردم نبود، و آنان را (از کیفر خدا) مىترسانیم، ولى آنها را
جز طغیان و سرکشى سخت نیفزاید.
سپس امام علیهالسلام فرمود: «مقصود از «شجره ملعون» یعنى درخت ملعون،
بنى امیّهاند.»
پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: «اى جبرئیل آیا ایشان در عهد و روز گار من خواهند
بود؟»
جبرئیل پاسخ داد: «نه، ولى آسیاب اسلام از آغاز هجرت و بیرون آمدن تو
«از مکّه به مدینه» مى گردد، و گردش آن ده سال است، (در این ده سال از
حکومت شما بدعتى در اسلام رخ نمى دهد و بعد از این ده سال در مدّت
بیست و پنج سال خلافت سه خلیفه یعنى «دو سال و هفت ماه خلافت
ابوبکر، و ده سال و شش ماه، عمر و یازده سال و یازده ماه عثمان» حکومت
اسلام از گردش باز ماند، سپس در پایان سال سى و پنج بعداز هجرت تو، باز
به مدّت پنج سال به گردش مى افتد، پنج سال حکومت عدالت و حقِ خلافت
امیر المومنین علیهالسلاماست».
آنگاه به ناچار آسیاب گمراهى و ضلالت به گردش مى افتند و بر محور
خود پابرجاست[32]
سپس نوبت حکومت سلطنتى و پادشاهى فراعنه (خود خواهان و گردن
کشان) خواهد رسید[33].
هزار ماه جنایت!!
سپس امام صادق علیهالسلام فرمود: خداى تعالى در این باره (سلطنت آلوده
بنى امیّه و مدّت آن) این آیهها را فرستاد:
«اِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلةِ اْلقَدْرِ، وَ ما أَدْریکَ ما لَیْلَةُ اْلقَدْرِ، لَیْلَةُ الْقَدرِ خَیْرٌ
مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ...»[34]
ما قرآن را در شب قدر فرستادیم، و چه مى دانى که شب قدر چیست،
شب قدر، بهتر از هزارماه است... که بنى امیّه در آن پادشاهى مى کنند و در
آن زمان شب قدر نیست.
بعد امام صادق علیهالسلام فرمود: «پس خداى عزّوجلّ پیامبرش صلىاللهعلیهوآلهرا آگاه
نمود، که بنى امیّه پادشاهى و سلطنت این امّت را در این مدّت (هزار ماه) به
دست مى گیرند، اگر کوهها با ایشان سر کشى کنند بر آن کوهها چیره شوند، تا
این که خداوند متعال زوال و نابودى پادشاهى آنها را بخواهد.
بنىامیّه در این مدّت، دشمنى و کینه ما اهل بیت را شعار و روش خویش
قرار مىدهند.
خدا پیامبرش صلىاللهعلیهوآلهرا به آن چه در ایّام حکومت آنان با اهل بیت
محمّد صلىاللهعلیهوآلهو به دوستان و پیروان آنها مىرسد، خبر داده است.
آنگاه امام علیهالسلام با این آیه درباره بنى امیّه استدلال مى کند:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللّهِ کُفْرا وَ اَحَلُّو قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ
یَصْلَوْنَها وَ بِئسَ الْقَرارُ»[35].
آیا ندیدى کسانى (بنى مغیره و بنىامیّه) که نعمت خدا را به کفر و
ناسپاسى تبدیل نمودند و خود و قوم و پیروانشان را به دیار هلاکت و تباهى
رهسپار کردند، آنها به دوزخ که بد جایگاهى است در آیند.
سپس امام علیهالسلام در ضمن تأویل آیه فرمودند: ««نعمت خدا» در این آیه
محمّد صلىاللهعلیهوآله و اهل بیت او است، دوستى آنان، ایمان است که انسان را داخل
بهشت مىکند و دشمنى با آنان کفر و نفاق است که انسان را به دوزخ مىبرد
پس رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهاین راز را در پنهانى با على و اهل بیت او فرمود.»
متوکّل مى گوید: «سپس امام صادق علیهالسلامفرمود: هیج یک از ما اهل بیت تا
روز قیام قائم ما (حجّة بن الحسن العسکرى ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشریف)
براى جلوگیرى از ستمى و به پاداشتن حقّى قیام نمى کند مگر آن که بلاء و
آفتى او را از بیخ برکند، و قیام او بر اندوه ما و شیعیانمان بیافزاید.»
متوکّل مى گوید: «امام صادق علیهالسلام دعاهاى صحیفه را به من املاء فرمود، و
من نوشتم و آنها هفتاد و پنج باب بود. یازده باب آن از دست من رفت و
شصت و چند باب آن را حفظ کردم[36].»
(در نسخههاى صحیفه پیش از پنچاه و چهار دعا نیست، شاید ده باب
دیگر هم بعد از متوکّل ساقط شده باشد.)
نامه امام جعفر صادق علیهالسلام
مؤلّف کتاب (فوات الوفیات) پس از بیان شهادت زید علیهالسلامدر زمان هشام
مىنویسد: «یحیى علیهالسلام پس از پدر قیام کرد و به خراسان رفت، جمع زیادى با
وى بیعت کردند و وعده همراهى در قیام با او را دادند تا این که خبر به امام
صادق علیهالسلام رسید و حضرت نامهاى به یحیى علیهالسلام نوشت و او را از این کار بر حذر
داشت و فرمود: «تو کشته مى شوى هم چنان که پدرت کشته شد[37].»
در ظاهر خبر فوق بر گرفته از همان مصاحبه متوکّل بن هارون باشد که
در گذشته ذکر شد و بعدها مورّخان از جمله «صفدى» تصوّر کردند که نامهاى
در بین بوده، که چنین نیست و هیچ یک از سیره نویسان چنین نامهاى را
ثبت نکردهاند، به ویژه مرحوم فیض در کتاب معادن الحکمه فی مکاتیب
الأئمه علیهالسلام هیچ اشارهاى به نامه فوق ننموده است.
* * *
* *
*
[1]. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 128، تاریخ طبرستان: 120.
[2]. جنبشهاى شیعى در تاریخ اسلام: 622 - 623.
[3]. تاریخ یعقوبى 2: 326 - 327.
[4]. قیام زید بن على علیهمالسلام: 230 - 231.
[5]. مقاتل الطالبیّین: 143.
[6]. نام موضعى است نزدیک هیت در عراق.
[7]. مقاتل الطالبیّین: 149، أنساب الأشراف 2: 270، تتمّة المنتهى: 133.
[8]. أنساب الأشراف 2:270، مقاتل الطالبیّین: 146 - 147، سفینة البحار 2: 531، الشافى 1: 190، تاریخ ابن خلدون 3: 130، تاریخ الطبرى 8: 265 - 266، الکامل فى التاریخ 5: 271 الحدائق الوردیه 1: 229، الأعلام 8: 146، مروج الذهب 3: 236.
[9]. مقاتل الطالبیّین: 147، المنتظم 4: 707، الشافى 1: 190، البدایه و النهایه 10: 5
- 6، تتمّة المنتهى: 135 - 140، تاریخ ابن خلدون 3: 130، تحفة الأحباب: 532.
[10]. المنتظم 4: 708، الأعلام 8: 146.
[11]. مقاتل الطالبیّین: 147، أنساب الأشراف 2: 275، دائرة المعارف الشیعه 18:
489، سرّالسلسلة العلویّة: 60، عمدة الطالب: 60، الأصیلى: 238، الزیدیّة: 339.
[12]. أنساب الأشراف 2 : 274،المنتظم 4:708.
[13]. مقاتل الطالبیّین: 148، 147، تاریخ الطبرى 8: 265، الکامل فى التاریخ 5: 271،
عمدة الطالب: 290، الشافی 1: 190، المنتظم 4: 708، الأعلام 8: 146، البدایه و النهایه 10: 6، تتمّة المنتهى: 135، تاریخ ابن خلدون 3: 130.
[14]. مقاتل الطالبیّین: 148.
[15]. ابر شهر نام قدیمى نیشابور است.
[16]. مقاتل الطالبیّین: 148، تاریخ الطبرى 8: 266، الکامل فى التاریخ 5: 271،
الأعلام 8: 146، الفرق بین الفرق: 34 - 35.
[17]. مقاتل الطالبیّین: 148 - 149، قیام زید بن على علیهالسلام: 357 - 358.
[18]. تاریخ یعقوبى 2 :299 - 300، تاریخ جنبشهاى مذهبى در ایران 1: 461-462.
[19]. علماى رجال در این که متوکّل بن هارون راوى این خبر است یا متوکّل بن عمیر بن متوکّل اختلاف نمودهاند که جهت تحقیق بیشتر به مدارک زیر رجوع نمایید. الفهرست: 170، رقم: 747، نقد الرجال 4: 84 - 86، رقم: 4335، رجال النجاشى: 426، رقم 1144، سماء المقال 1: 205 - 206، رجال ابن داود: 157، رقم: 1256، منتهى المقال 5: 279، رقم: 2385، معالم العلماء: 125، رقم: 847، قاموس الرجال 8: 665 - 666، رقم: 6236، مستدرکات علم الرجال 6: 345، رقم: 12155، معجم رجال الحدیث 15: 184 ـ 185، رقم 978.
[20]. فوات الوفیات 2: 189، الملل و النهل 1: 139.
[21]. رعد / 39.
[22]. البته مقصود یحیى این نیست که خود را افضل از امام بداند بلکه مى خواهد
بگوید فعلاً به دست ما شمشیر است و علم.
[23]. از این جمله یحیى معلوم است که خود کاملاً به برترى و افضلیت مقام امام
معتقد است و ایشان را از خود شان اعلم و بالاتر مى داند.
[24]. صحیفه به معناى پارهاى از پوست یا کاغذ است که در آن چیزى نوشته باشند و
جمع آن صُحُف و صحائف است، و این که در اینجا دعا را صحیفه نامیدهاند، از روى مجاز است.
[25]. این بخل از جهت آن بود که مبادا صحیفه به دست نا اهل بیفتد و یا چنین
نسخهاى گرانبها و بىمانندى که به خط پدرش زید علیهالسلام و املاء جدّش على بن حسین علیهالسلام است گمشده و نابود گردد.
[26]. از این جمله حضرت یحیى علیهالسلام علّت کتمان و پنهان داشتن صحیفه کاملاً روشن مى شود و آن ترس از این است که مبادا این نفیسه گرانقدر به دست دشمن بیفتد و آن را محو کنند.
[27]. محمّد و ابراهیم فرزندان عبد اللّه بن حسن مثنى هر دو در زمان حکومت جبّار منصور دوانیقى قیام کردند و محمّد در مدینه و ابراهیم در بصره به مقام شهادت رسیدند.
[28]. شرح حال و قیام این دو سیّد بزرگوار در دو جلد بعدى این موسوعة بررّسى و
تحقیق شده، به آن رجوع گردد.
[29]. اسماعیل فرزند عزیز امام صادق علیهالسلام است و حضرت او را بى اندازه دوست داشت. وفات إسماعیل در سال 133 یعنى 20 سال پیش از شهادت امام صادق علیهالسلاماتفّاق افتاده است. فرقه اسماعیلیّه قایل به امامت وى هستند.
[30]. اِنَّ اللّه یَاْمُرُکُمْ اَنْ تُؤدَوّا الاَماناتِ اِلى اَهْلِها. قرآن کریم سوره نساء آیه 58.
[31]. برادران یحیى بن زید عبارتند از: حسین، عیسى و محمّد حالات این عزیزان را در بخش برادران حضرت یحیى علیهالسلام آخر همین کتاب مطالعه فرمائید.
[32]. این جمله اشاره به حکومت ارتجاعى بنى امیّه است که حکّام آن چهارده نفر
بودند اوّل آنان معاویه بن أبى سفیان و آخر آنان مروان حمار بود.
[33]. این جمله اشاره به حکومت کثیف بنى عبّاس است که سى و هفت نفر بودند،
اوّلشان عبداللّه سفّاح و آخرشان عبداللّه مستعصم است و مجوعا پانصدوبیست و چهار سال زمام حکومت را به دست گرفتند و در سال ششصدو پنجاه و شش هجرى برچیده شدند.
[34]. قدر 1 - 5 .
[35]. ابراهیم / 28.
[36]. کفایة الاثر فى النصوص على الأئمة الاثنى عشر: 78 - 92، الزیدیّه: 341
-344، مقدمه صحیفه سجّادیّه ؛ 9 ـ 23، نقل از قیام زیدبن على علیهالسلام تا 63.
- ۱۹۸۷
- ادامه مطلب