- سه شنبه ۳۰ بهمن ۹۷
خاطراتی از حجگزاری عضدالدوله دیلمی
محمدمهدی فقیه بحرالعلوم[1]
چکیده
عضد الدوله دیلمی، یکی از پادشاهان آلبویه بود که توجه فراوانی به پاسداشت علما و سادات داشت و آثار بسیاری از اهل بیت: در عتبات عالیات و نیز مزارهای امامزادگان در ایران را احیا کرد. او در قرن چهارم میزیست و بنا به گزارش برخی از مورخان و نسبشناسان، به حج رفت و در آنجا با یکی از علویان آشنا شد که منجر به اتصال نسل او به نسل پیامبر خدا9 در ایران شد.
کلید واژهها: آل بویه، عضدالدوله، حج، سادات.
مقدمه
نهاد حج، همواره در تاریخ اسلام اهمیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی زیادی داشته است. حکام مسلمان از نظر سیاسی سعی میکردند با شرکت فعال در انجام مناسک حج، ذکر نامشان در خطبة نماز جمعه در مکه و اقدامات خیرخواهانه در آنجا، در میان مسلمانان، اعتبار، مقبولیت و مشروعیت کسب کنند. این مسئله برای امرایی که از قرن سوم در گوشه و کنار خلافت عباسی ظهور کردند، اهمیت بیشتری داشت؛ زیرا آنها موقعیت متزلزلی در مقابل دستگاه خلافت داشتند و برایشان ضروری بود تا بدین وسیله، در میان مسلمانان اعتبار و مشروعیت کسب کنند.
عضدالدوله دیلمی، یکی از بزرگترین حاکمان ایرانی بود که در زمان فرمانروایی او، حکومت آل بویه به اوج اقتدار و شکوفایی خود رسید و در این دوران، خلفای عباسی بازیچه دست آل بویه بودند.
عضدالدوله به دلیل گستردگی قلمرو و فتوحات، احترام به دانش و دانشمندان، سادات و علویان، ایجاد مؤسسات علمی و فعالیتهای عمرانی، از شهرت ویژهای برخوردار است.
در این مقاله مختصر، ضمن نگاهی بسیار کوتاه به زندگی این حاکم مقتدر، به یکی از وقایع مهم زندگانی او در دوران کوتاه عمرش خواهیم پرداخت که به بهانه حجگزاری، منجر به وجود نسل پاکی از پیامبر خدا9 و از تبار امام حسن مجتبی7 در ایران شد.
زندگینامه
مغیثالدین فناخسرو ابوشجاع (324 ـ 372 ه .ق) فرزند رکنالدوله حسن بود. عموی وی، عمادالدوله علی، به دلیل اینکه فرزند پسری نداشت، با وجود مخالفت برخی از سران دیلمی، جانشینی خود و امارت فارس را به او تفویض کرد. چندی بعد عمادالدوله علی، برای پیشگیری از هرگونه مخالفت با فناخسرو و جلوگیری از طغیان سپاهیان، تصفیههایی انجام داد و راه را برای پذیرش فرمانروایی فناخسرو هموار کرد.[2]
پس از درگذشت عمادالدوله على (338 ه .ق)، فناخسرو در شیراز بر مسند فرمانروایی تکیه زد و به یاری پدر و عمویش (معزالدوله احمد)، سلطه و قدرت خود را در فارس تحکیم کرد.[3]
پس از چندی از جانب المطیع، خلیفه دستنشانده و مطیع معزالدوله احمد، برای فناخسرو، عنوان «عضدالدوله»، با خلعت و لوا ارسال شد. قدیمیترین سندی که در این زمینه در دست است، سکهای است که تاریخ سال 340 ه .ق روی آن ثبت شده است.[4] با وجود این، برخی منابع، زمان اخذ عنوان عضدالدوله را سالهای 351 ه .ق[5] و 352ه .ق[6] میدانند.
در سکهای که تاریخ ضرب آن سال 350 ه .ق است و در شیراز ضرب شده، عضدالدوله خود را «امیر عادل» میخواند؛ صفتی که ویژه پادشاهان ایران باستان بود.[7] همچنین سال 365 ه .ق سکهای در عمان ضرب شد که عنوان «الملک العادل» بر آن نقش بسته بود. زمانی که عضدالدوله در بغداد عنوان «امیرالامرا» بر خود نهاد، این عنوان را روی سکههایی که در ری و عراق ضرب شد، درج کرد. وی در سال
369 ه .ق، در موقعیتی بود که بتواند لقب «شاهنشاه» را روی سکهها نقش کند.[8]
عنوان شاهنشاه که مخصوص پادشاهان باستانی ایران بود، در قصیدهای در ستایش عضدالدوله، پیش از اخذ این عنوان از خلیفه، در سال 367 ه .ق،
به کار رفت.[9]
پس از فتح بغداد و ورود عضدالدوله به آن شهر، خلیفه عباسی طی مراسمی، تاج بر سر وی نهاد و او را «تاج الدوله» خطاب کرد؛ «خطابی که در حکم احیای تاج و تخت و قبول اعلام سلطنت، به همان معنی که در ایران باستان معمول بود، تلقی میشد»[10] و عشق وی را به تاج و مقام تاجداران باستانی ایران ارضا میکرد.[11]
عضدالدوله، فرمانروایی بود «با همتی بلند و مهیب و با سیاستی نیکو و رأیی ثاقب، فضایل و اهل فضایل را دوست میداشت. علم و علما را گرامی میداشت و آنان را به خود نزدیک مینمود و در حقشان نیکی میفرمود و با آنان در مجالس مناظره مینشست».[12] «بدین جهت دربار و بارگاهش مجمع اندیشمندان و عالمان گردید».[13] «اکابر جهان در دولت او آسایشها دیدند و او در کار عدل و عمارت و سیاست، ید بیضا نمود».[14]
اما بنا به نوشته ابوعلی مسکویه، شخصیت عضدالدوله دربردارنده صفاتی بود که وی از آوردن نام آنها ابا میکند.[15] احتمالاً مسکویه، به رذایل اخلاقی، بیرحمیها، قساوتها و جبار بودن وی اشاره میکند که نگارنده بخشی از آن را در کتاب علویان و آل بویه آورده است.
هیبتی شاهانه داشت و به جشن و سرور، علاقهمند بود؛ چنانکه تولد خود را هر سال جشن میگرفت. همچنین عید نوروز و جشن آبریزان را به شایستگی برگزار میکرد و این نشان از عشق او به حیات و زندگی داشت. به همین خاطر دستور داد، دیوار اطراف گورهای داخل شیراز را بلند سازند تا چشم وی به گور مردگان نیفتد و برای اجتناب از بدفالی شهر، گورستان آن را به فیروزآباد تبدیل کرد.[16] عضدالدوله از توجه به دانش و دانشمندان و انجام امور خیریه، دریغ نداشت.[17]
یکی از نکات جالب توجه شخصیت عضدالدوله، معرفت و روشناندیشی اوست. بیگمان معلمان و تربیتکنندگان ذهن و فکر او، نقش مهمی در معرفت و شناخت علمی وی داشتهاند. عضدالدوله، پرورده ابوالفضل بن عمید، ادیب و وزیر رکن الدوله حسن بود.[18] سیاست، مدیریت و ادب را از او آموخت[19] و همواره از ابن عمید به عنوان «استاد الرئیس» یاد میکرد.[20] همچنین علم نحو را نزد ابوعلی فارسی آموخت.[21] یکی دیگر از معلمان او عبدالرحمن بن عمر صوفی رازی بود که ریاضی، زیج[22] و ستارهشناسی را به او تعلیم داد.[23]
بدون شک بزرگداشت دانشمندان و عالمان توسط عضدالدوله، تحت تأثیر محیط تربیتی مساعد او و بهرهگیریاش از محضر دانشمندان عصر خود بود. وی به نجوم، ریاضی و هندسه علاقه داشت[24] و به شعر و ادب و هنر عشق میورزید.[25] حتی ثعالبی، اشعاری را به وی نسبت داده است.[26] وی در علم نحو و عربی نیز تبحر داشت.[27]
شیوه کشورداری و مدیریت اجرایی عضدالدوله نیز چون پایگاه علمی و ادبی او، مورد توجه مورخان و مؤلفان سیرالملوکها و آداب الملوکها بوده است. خواجه نظامالملک، طی حکایاتی در کتاب سیاستنامه خود، از عضدالدوله تصویری تحسین برانگیز، زیرک و کاردان ارائه میکند و نقش او را در ایجاد حکومتی شایسته و قدرتمند و استقرار امنیت و آسایش، به عنوان الگویی مناسب و پسندیده، به ولینعمتان سلجوقی خود یادآوری مینماید.[28]
حکومت عضدالدوله، تمرکزگرا و خودکامه، اما همراه با سیاست تشویق و تنبیه بود. وی همواره در تمام امور مملکت، حضور محسوس و ملموس داشت و حکومتش، دستگاه خبررسانی و بازرسی دقیق و منظمی داشت.[29] این نظارت و سیاست، آسایش و امنیت برای مردم در پی داشت. طومار عمر عضدالدوله، در هشتم شوال 372 ه .ق و در 47 سالگی بسته شد.[30]
اقدامات عمرانی آل بویه در حج
منافع سیاسی آل بویه اقتضا میکرد تا دستگاه خلافت عباسیان را حفظ کنند تا در سایة آن، بر مردم خود که بیشترشان سنی بودند، بهآسانی فرمان برانند. در این میان با به وجود آمدن خلافت فاطمی در مصر، امرای آل بویه از دستگاه خلافت در مقابل فاطمیان دفاع نمودند و در واقع به نمایندگی از آنها در مکه، با فاطمیان رقابت و مبارزه میکردند.
المعزلدین الله (341 ـ 365 ه .ق) خلیفه فاطمی، پس از تصرف مصر، بدون تأخیر در همان سال، برای کسب نفوذ در حجاز وارد عمل شد. ولی تنها توانست خطیب مدینه را وادار کند به نام وی در موسم حج خطبه بخواند.
در مکه مکرمه، ابواحمد موسوی (سید النقیب حسین بن موسی النجل بن محمد الاعرج بن موسی الثانی بن ابراهیم المرتضی بن امام موسی کاظم7).[31] پدر شریف رضی و مرتضی، امیرالحاج اعزامی از عراق، به نام خلیفه عباسی و سلطان بویهای، خطبه خواند.[32] این وضعیت دیری نپایید؛ زیرا عزالدوله (306 ـ 367 ه .ق) جانشین ضعیف معزالدوله، دیگر در مکه اعمال نفوذ نداشت و فاقد قدرت سیاسی و اقتصادی بود، درحالیکه لازم بود امیران و دستاندرکاران امور مکه، با صله و هدایا تطمیع شوند. برخلاف وی، خلیفه فاطمی با توان اقتصادی بالا، بهخوبی توانست در این زمینه موفق باشد؛ در نتیجه، نام خلیفه عباسی و پادشاهان آل بویه از خطبه حذف، و خطبه به نام وی خوانده شد.
اولین گزارش در مورد خطبه خواندن به نام خلیفه فاطمی، متعلق به سال
363 ه .ق است.[33] طی سالهای 365 و 367 ه .ق نیز به نام خلیفه فاطمی، خطبه خوانده شد.[34] تا اینکه با استقرار عضدالدوله در بغداد در سال 367 ه .ق آل بویه جانی تازه گرفت. سلطان برای نفوذ در مکه نیز وارد عمل شد. وی در اولین گام، کاروانی که امیرالحاج آن ابو احمد موسوی بود، به مکه فرستاد و از امیر الحاج خواست که به نام وی خطبه بخواند. امیر الحاج در این زمینه موفق شد و امیر مکه رضایت داد که به نام سلطان بویهای و خلیفه عباسی خطبه خوانده شود. اما این موفقیت دیری نپایید و سال بعد، باز هم به نام خلیفه فاطمی خطبه خوانده شد.[35]
در پی این ناکامی، عضدالدوله با توسل به اقداماتی خیرخواهانه در مکه، سعی داشت موقعیت خود را در آنجا تثبیت کند. وی باجی را که به عنوان راهداری از حجاج عراقی گرفته میشد، لغو کرد، راه عراق به مکه را اصلاح نمود و مبالغ بسیاری میان خاندانهای بانفوذ مکه و مجاوران خانه خدا تقسیم کرد.[36] وی همچنین برای آسایش حجاج در مسیر عراق به مکه، چاههای آب احداث کرد و هر ساله برای کعبه، جامه ارسال داشت.[37]
شاید همین روش عضدالدوله باعث شده بود تا آل حسنویه که در منطقه جبال سکونت و حکومت داشتند، به رقابت با آل بویه به پا خیزند و در سال 386 ه .ق، بدر بن حسنویه، مبلغ پنجهزار دینار برای تأمین مخارج مسافرت حجاج فرستاد، برای عمارت راهها، مبلغی هزینه کرد و برای امنیت حجاج، مبلغ نههزار دینار بین اعراب بدوی تقسیم کرد تا اینکه مزاحم حجاج نشوند. [38]
این اقدامات عضدالدوله، اگرچه برای وی در مکه، اعتبار و احترام به همراه آورد، ولی وی هرگز نتوانست بار دیگر به نام خودش در مکه خطبه بخواند و تا پایان عمر وی، همیشه خطبه به نام خلیفه فاطمی خوانده میشد.[39] این روند تا انقراض حکومت آل بویه ادامه داشت و جانشینان ضعیف عضدالدوله که بیشتر وقت خود را سرگرم جدال با همدیگر بودند، نه توان اقتصادی داشتند که بتوانند امرای مکه را تطمیع، و با اقدامات خیرخواهانه در مکه اعتبار کسب کنند و نه قادر بودند کاروان حجاج را به سلامت به مکه گسیل دارند؛ زیرا با ضعف آنها، ناامنی در عراق و نجد شدت یافت و راهزنان، بهویژه قرامطه، مدام کاروان حجاج عراق را غارت میکردند و بارها حجاج عراق نتوانستند مناسک حج را به جای آورند؛ برای نمونه در سالهای 379، 397، 395، 402، 419 و 423 ه .ق، کاروان حجاج عراق غارت شد و در بیشتر موارد به مکه نرسید[40] و بدین ترتیب با حضور نداشتن حجاج عراق و ایران در مکه، کسی نبود که بتواند برای سلطان بویه و خلیفه عباسی فعالیت کند.
برخلاف آل بویه، فاطمیان اهتمام بیشتری در گسیل کاروانهای حجاج داشتند و حجاج مصر و شام، کمتر از سوی راهزنان تهدید میشدند. علاوه بر آن، فاطمیان هر سال جامه کعبه، مقرری و هدایایی برای خادمان، مجاوران، پردهداران و کلیدداران مکه میفرستادند و امیر مکه، هر ماه، سههزار دینار و اسب و خلعت از مصر دریافت میکرد[41] و بدین وسیله، فاطمیان در مکه استیلای کامل داشتند و همیشه خطبه به نام آنها خوانده میشد.[42]
عضدالدوله در راه مکه
مورخان درباره تاریخ حجگزاری عضدالدوله، همعقیده نیستند و در لابهلای متون تاریخی و نیز انساب، به حج رفتن عضدالدوله اشاره شده است. نکتهای که این نوشتار در پی آن است، نحوه حجگزاری عضدالدوله یا راههای پیموده شده از سوی او نیست؛ بلکه در این سفر معنوی، اتفاق مبارکی افتاد که برای تاریخنگاران و نیز نسبنامهنویسان، اهمیت بسیار دارد.
داستان از این قرار است که سلطان عضدالدوله دیلمی، به همراه خانواده خود، قصد زیارت بیتالله الحرام را نمود. وی در سفر، با یکی از نوادگان امام حسن مجتبی7 با عنوان ابوالحسین زید الاسود[43] آشنا شد. وی به زهد و تقوی آراسته بود و مذهب شیعه داشت و گفته میشد که در بیتالمقدس، به عبادت مشغول بود. عضدالدوله در مکه مکرمه با او ملاقات کرد و چنان مهر این سید علوی حسنی در قلب سلطان جای گرفت که خواست به خلافت با او بیعت کند؛ اما زید نپذیرفت و به اصرار عضدالدوله، با خواهر او ازدواج کرد و او را به همراه خود به شیراز آورد و دارای نسل زیادی شد که به سادات انجوی شهرت یافتند و نخستین بار، علویان ایران به شاهزاده لقب گرفتند. پس از وفات زید، او را در حرم مطهر امامزاده على بن حمزة بن موسی7 در شیراز که مقبره خانوادگی
آل بویه بود، دفن کردند.
علامه نسابه، سید ضامن بن شدقم حسینی، متوفای بعد از سال 1090 ه .ق، در همین باره مینویسد:
ابوالحسین زید، ملقب به قطبالدین و مشهور به اسود است. فرزندانش را بنی اسود میگفتند. در سال 312 ه .ق،[44] هنگامی که سلطان ابوشجاع عضدالدوله دیلمی به حج رفته بود، خواست با زید به خلافت بیعت کند؛ اما او نپذیرفت. سپس سلطان او را اکرام کرد و مقدمش را گرامی داشت و بالامقامش نمود. حکایت شده که سلطان از او درخواست کرد که خواهرش فاطمه را به ازدواج خود درآورد؛ زیرا او در خواب، رسول خدا9 را دیده بود که به او امر نموده بود تا خواهرش را به ازدواجش درآورد؛ «زوج أبا الحسین زیداً بامرأة حلیتها کحلیة أخته» و همچنین خواهرش نیز قبل از ازدواج، خواب دید که به حج مشرف شده و رسول خدا9 او را به ازدواج مردی درآورده به شکل زید. [او] خواب خود را کتمان کرد تا اینکه به مکه مشرف شد و با زید ازدواج نمود و خوابش تعبیر گشت و این فاطمه، همان کسی است که بانی مشهد ابوالحسن على بن حمزة بن موسی7 [در شیراز] شد و سپس وصیت کرد که پس از مرگش، وی را در همانجا به خاک بسپارند.
هنگامی که فاطمه وفات یافت، سلطان عضدالدوله، دخترش شاهاندخت را به ازدواج زید در سال... درآورد و از او ابوعبدالله حسین، ملقب به عماد الحق والدین و نیز یحیی مظفرالدین به دنیا آمد و سپس عضدالدوله [به یمن این فرزند] موقوفات زیادی را بر سادات علوی وقف کرد و تولیت آن را به فرزند ارشدش، پس از دیگری قرار داد.
اما ابوشجاع عضدالدوله، همان کسی است که مشهد امیرالمؤمنین7 را در نجف اشرف و همچنین مشهد سلمان فارسی2 و دارالشفاء در بغداد را احداث نمود و برای هریک از اینها، موقوفات بیشماری وقف کرد و تولیت و نظارت آن را به دو نوادة نسل بعد از نسل سپرد.[45]
علامه سید جعفر اعرجی نسابه، (متوفای 1332 ه .ق) در این باره مینویسد:
و کان زید بن ابراهیم هذا من الزهاد والعباد، و کان منزویاً عن العباد، منقطعاً فی بیت المقدس، مشغولاً فی عبادته، فاستدعاه السلطان عضدالدولة بن بویه، فاکرمه و أجله، و رفع منزلته، و زوجه بأخته، ولما توفیت زوجه بانته شاهان دخت، و کان یفتخر بذلک على الملوک، و یقول: من مثلی؟ و قد التحم نسل رسول الله9 بنسلی، و ولده کثیرون بشیراز، لهم وجاهة و تقدم و رئاسة، و هم نقباء و قضاة بفارس.[46]
زید بن ابراهیم از پرهیزکاران و عبادت کنندگان زمان خود بود و از مردم گوشه میگرفت و مشغول عبادت در بیتالمقدس بود. سلطان عضدالدولة بن بویه، او را طلبید و اجلال نمود و خواهرش را به ازدواج او درآورد، و پس از مرگ خواهرش، دختر خود، شاهاندخت را به همسری وی درآورد. وی از این ازدواج بسیار خرسند بود و نزد ملوک و پادشاهان افتخار میکرد و میگفت: چه کسی همانند من است؟! نسل رسول خدا9 با نسلم درآمیخته است. فرزندان زید در شیراز زیاد شدند که از سرشناسان و رؤسای آنجا و برخی نیز نقابت سادات و قضاوت شیراز را بر عهده داشتند.[47]
نظیر همین مطلب را علامة نسابه ابن عنبه، (متوفای 828 ه .ق) نقل کرده و مهاجرت زید را از بیتالمقدس ذکر مینماید.[48]
زرکوب شیرازی در کتاب شیرازنامه، زید اسود را ستایش میکند و مینویسد:
العبد المطواع والمنهام المطاع، أبوالحسن[49] زید الأسود از خاندان نبوت و دودمان عصمت و طهارت غصنی بود. برومند، از کبار أئمه و سادات جهان بر سر آمده، به عهد ایالت و سلطنت عضدالدوله به شیراز آمد، عضدالدوله خوابی دیده بود و اتفاقاً مقدم شریف او با آنچه او را نموده بودند، موافق آمد. از سر اعتقاد با آن حضرت تقرب نمود و دختر خود را به زنی به او داد و اول فرزندی که از ایشان مولود گشت، ابوعبدالله الحسین بن زید اسود بود و بعد از کمال بلوغ و حصول رشد و ظهور نجابت، ایالت و حکمت شرعیات و مناصب دینی شیراز، على الاطلاق به جانب رفیع او محصص آمد و در زمان وفات هم در آن موقع مدفون گشت و دختر عضدالدوله که هلیل او بود، پهلوی قبر مبارک، او را دفن کردند و این زمان هر دو قبر در مشهد مقدس على بن حمزه7 افتاده، چنانچه قدم زائران اول به قبر ایشان هر دو میرسد و آنگاه به اندرون مشهد میرفتند.[50]
چنانکه ملاحظه شد، زرکوب شیرازی، مهاجرت زید به شیراز را به میل خود نقل میکند و از طرفی، خواب خواهر عضدالدوله، به خود او انتساب داده شد. این در حالی است که ابن عنبه (متوفای 828 ه .ق) تصریح دارد که زید، در بیت المقدس مشغول عبادت بود و به خواهش عضدالدوله، به شیراز آمد.
برخی از نویسندگان محلی (شیرازی) داستان حجگزاری عضدالدوله را چنین بیان کردند:
گویا در یکی از سالها، امیر دیلمی با خانواده برای انجام حج به مکه رفته بود. ابوقتاده[51]، زید اسود را میبیند. او جد اعلای سلسله سادات انجوی شیراز بود و با هشت پشت به حضرت علی7 میرسد.
عضدالدوله با آن بزرگوار، فروتنانه سرگرم گفتوگو میشود. ابوقتاده برای امیر تعریف میکند که در فلان شب، جد بزرگوار خود، حضرت محمد9 را در خواب دیدم که زنی را به فلان نشانه به عقد من درآورد.
امیر چون این سخن را شنید، دریافت که آن نشانهها در خواهر خودش است و گویا خواهر امیر نیز پیش از این سفر، در خواب حضرت رسول9 را دیده بود که او را به ازدواج سیدی به نشانههایی درآورده است و همه این خواب را به تفصیل برای برادرش امیر تعریف کرده بود. امیر، هنگامی که آن نشانهها را در ابوقتاده زید دید، فوراً خواهر خود فاطمهخاتون را به عقد ابوقتاده درآورده و سپس در سال 352 ه .ق، آنان را با احترام از مکه به شیراز آورد. فاطمه خاتون وقتی به شیراز آمد، ساختمان بزرگ و گنبدی بلند بر سر قبر حضرت على بن حمزه7 ساخت.
چند سالی بعد، فاطمهخاتون چشم از جهان فروبست و او را در آرامگاه علی بن حمزه7 دفن کردند و سپس امیر، دختر خود، شاهاندخت را به عقد ابوقتاده درآورد و زمینهای بسیاری را در مملکت فارس، وقف بر آرامگاه على بن حمزه7 کرد و تولیت آن را پشت به پشت به فرزندان ابوقتاده واگذار نمود. نخستین فرزند ابوقتاده، ابوعبدالله حسین بود که سرپرستی وقفیات و آرامگاه را عهدهدار بود. بدین ترتیب این آرامگاه رونق گرفت و مورد توجه مردم شد.[52]
اگرچه، نقل فوق از گفتار زرکوب شیرازی زیباتر است و اشتباهی که در تاریخ حجگزاری عضدالدوله، منقول از ضامن بن شدقم، که سال 312 ه .ق گفته شد، با ذکر سال 352 ه .ق اصلاح شده است، اما انتساب خواب به زید اسود، معلوم نیست و باید تأمل بیشتری صورت گیرد.
انگیزه عضدالدوله از این ازدواج
چنانکه اشاره شد، عضدالدوله مردی زیرک و سیاستمدار بود و اهدافی را برای پادشاهی بر کل ایران، عراق و حتی حرمین و مصر داشت؛ به طوری که در آخر عمر خود، سپاهی را مجهز کرده بود تا به مصر حملهور شود، اما قبل از حمله، ناگهان درگذشت و به اهداف خود نرسید. او سعی داشت بر قدرت معنوی خلفا نیز دست یابد و آن را به خاندان بویه منتقل نماید. از این رو، دخترش را در سال 369 ه .ق به ازدواج طایع بالله، خلیفه عباسی درآورد تا فرزند مشترک آن دو، نقش خلیفه پادشاه را بر عهده گیرد و مقبول تمامی مسلمانان، اعم از شیعه و سنی گردد.
ابن مسکویه، هدف عضدالدوله از وصلت دخترش با خلیفه را اینگونه بیان میکند: «دارای پسری شود که ولیعهد باشد و خلافت به آل بویه برسد و پادشاهی و خلافت، در دولت دیلمی یکی شود».[53] اما خلیفه عباسی که به تمام خواستههای مدبرانه و سیاستمدارانه عضدالدوله به دیده تشریفات درباری مینگریست و شاید به علت آگاهی از هدف اصلی عضدالدوله، وصلت با دختر او را نوعی تشریفات و التفات بیش از حد به خاندان بویه تلقی کرد، دختر او را هیچگاه زن رسمی خود ندانست و فرزندی نیز از او متولد نشد.[54]
با شکست طرح عضدالدوله و نیز وفات خواهرش که به عقد زید الأسود حسنی درآمده بود، وی بهناچار، دختر دیگرش را به همسری زید، نوادة امام حسن مجتبی7 برگزید تا حداقل از فرزند مشترک این دو، شیعیانی که احترامی ویژه برای علویان قائل بودند و خود نیز به اعزاز و اکرام آنان سعی مینمود، بهرهمند شوند. خوشبختانه زید، از دختر عضدالدوله، صاحب فرزندانی شد که در کتب انساب، تا سه تن از آنها به اثبات رسیده و عضدالدوله از سرور و خوشحالی این نعمت، نزد ملوک و پادشاهان افتخار میکرد و میگفت: «من مثلی و قد التحم نسل رسول الله9 بنسلی». اما عدهای تحمل این موفقیت عضدالدوله را نداشتند و نسبت به نسب والای زید و فرزندانش، حسادت کردند و سعی به رد آن نمودند تا بدین وسیله، عضدالدوله را تضعیف کنند.[55]
این کار عضدالدوله باعث شد تا علویان زیادی به شیراز مهاجرت کنند و حتی صاحب بن عباد که مدتی کاتب مؤیدالدوله و سپس به وزارت فخرالدوله دیلمی رسیده بود،[56] دختر خود را به عقد یکی دیگر از سادات حسنی به نام ابوالحسین على درآورد[57] که او نیز به این ازدواج خرسند بود و پس از به دنیا آمدن نوه خود، اشعاری در مدحش سرود و نسل زیادی از آن به وجود آمد که بعدها به مقام وزارت و قضاوت رسیدند و سرانجام سادات گلستانه اصفهان از آنان به وجود آمدهاند.[58]
رقابت در این عرصه، چنان شدید بود که فاطمیان مصر که از رقبای جدی آل بویه بودند، پسرعموی زید اسود، محمد بن اسماعیل بن قاسم رُسی را نقیب طالبیان مصر کردند و او، نسبت به آل ابوطالب بسیار متعصب بود و به رفع نیازهای آنان کوشید.[59]
نواسگان عضدالدوله
فرزندزادگان دختری عضدالدوله که در ادبیات فارسی به آنان نواسه میگویند، به اختلاف ذکر شده است.
شیخ الشرف عبیدلی نسابه (متوفای 449 ه .ق) برای زید اسود، داماد عضدالدوله، پنج فرزند معقب به اسامی، یحیی، حسین، على (ساکن اصفهان)، محمد و ابراهیم ذکر میکند.[60] این بدان معناست که زید، فرزندان دیگری نیز داشته است.
ابوطالب مروزی مینویسد:
برخی گمان کردند که زید، تنها دختر داشته است. این ادعا تا زمان ابوالحسین تمیمی درست بوده و پس از آن، زید صاحب پسر شده و تا هفت پسر برای او برشمردهاند. علمای نسب، از پنج فرزند زید، نسل قائلاند؛ اما من به غیر از سه تن را به اسامی ذیل نمیشناسم:
1. محمد ابوجعفر که یک فرزند به نام ابوالحسن على داشت که نقیب جیرفت کرمان بود و مادرش از سادات موسوی و از فرزندان بنی ملهوس بوده است.
2. یحیی؛ وی در مدینه سکونت نمود و سپس به صعده رفت و برخی از فرزندان او به ری برگشتند. 3. ابوعبدالله حسین که در شیراز سکونت داشت و نسل او در این شهر بیشمار بودند.[61]
اما فخر رازی نیز معقبین از فرزندان زید را سه نفر فوق ذکر میکند.[62] ضامن ابن شدقم حسینی، ابوعبدالله حسین را ملقب به عمادالحق والدین، و یحیی را ملقب به مظفرالدین و محمد را به شرفالدین ملقب میداند.[63]
برخی از فرزندان و احفاد این سه تن عبارتاند از:
1. ابوعبدالله حسین بن محمد شرفالدین بن زید الاسود: وی ملقب به عمادالدین و سیدی گرانقدر و شریف بود. مادرش از قبیله بزرگ مرواسیه در فارس بود؛ ازاینرو فرزندان او را بنو مرواسیه میخواندند. او قاضی القضات شیراز و متولی موقوفات مشهد على بن حمزه7 بود. ابوبکر ارجانی در قصیدهای مشهور او را مدح گفته است.[64]
2. ابوالمعالی جعفر شرفالدین بن ابیعبدالله حسین عمادالدین: وی پیشوای سادات شیراز و قاضی القضات این شهر و سیدی نجیب و شریف بود. فرزندانش در شیراز به سادات انجوی شهرت یافتهاند. او سه فرزند به اسامی شهابالدین محمد (قاضی القضات شیراز)، ابومنصور اسماعیل قوامالدین و اسحاق داشت که هر سه از بزرگان سادات شیراز بودند.[65]
3. ابوالمعالی ابراهیم قوام الدین حسنی: وی فرزند ارشد و بزرگوار سید ابومنصور اسماعیل قوامالدین بن ابیالمعالی جعفر بن ابیعبدالله حسین عمادالدین است که سیدی گرانقدر و بزرگوار بود. او نقابت سادات شیراز و قاضی القضاتی این شهر را به عهده داشت. او همچنین ریاست اشراف و تصدی امور وزارت را برعهده داشت. وی چهار فرزند به اسامی نجمالدین اسماعیل، ابوالمحاسن حسین نظامالدین، زید و محمود داشت.[66]
4. سید شاه حسن فخرالدین حسنی: وی فرزند یحیی بن احمد بن حسن بن حسین بن ابراهیم قوامالدین بن ابیالمعالی جعفر بن ابیعبدالله حسین عمادالدین بود. پدرش متولی اوقاف علویون و بزرگ سادات شیراز و دارای علم سرشار بود و در مشهد مقدس (آستان مقدس امام رضا7) درگذشت. سید شاه حسن نیز پس از پدر، متولی موقوفات سادات علوی و مشهد على بن حمزه7 و پیشوای سادات شیراز بود و پس از وفات، در مشهد على بن حمزه7 دفن شد.[67] خاندان انجوی شیراز که نواسگان عضدالدولة دیلمی بودند، پس از پنج قرن، نقابت سادات شیراز، تولیت حرم و مشهد على بن حمزه، امامت جماعت مسجد عتیق، امامت جمعه شیراز و وزارت برخی از دولتهای مستقل را به عهده داشتند.[68]
کتابنامه
- الأصیلی فی انساب الطالبیین، صفیالدین محمد بن تاجالدین على معروف بن ابن طقطقی، قم، مکتبه آیتالله مرعشی، 1377ه.ش.
- آلبویه و اوضاع زمان ایشان، علیاصغر فقیهی، چاپ دوم، تهران، صبا، 1365ه.ش.
- تاریخ ادبیات ایران، ذبیحالله صفا، چاپ دوازدهم، تهران، فردوس، 1371ه.ش.
- تاریخ ایران کمبریج، جی.آ.بوپل و ر.ن. فرای، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، 1372ه.ش.
- تاریخ گزیده، حمدالله مستوفی، به اهتمام عبدالحسین نوایی، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، 1362ه.ش.
- تاریخ مردم ایران، از پایان ساسانیان تا پایان آلبویه، عبدالحسین زرین کوب، چاپ یازدهم، انتشارات امیرکبیر، 1388ه.ش.
- تاریخ مردم ایران، عبدالحسین زرینکوب، چاپ چهارم، تهران، امیرکبیر، 1373ه.ش.
- تاریخپژوهان، «مکه آوردگاه رقابت امرای ایرانی و مصری»، شماره 3، پاییز 84.
- تجارب الامم، ابن مسکویه رازی، تحقیق ابوالقاسم امامی، طهران، دار سروش للطباعة و النشر، 1379ه.ش.
10. تحفة الازهار و زلال الانهار فی نسب ابناء الأئمة الاطهار، سید ضامن بن شدقم حسینی، تحقیق کامل سلمان جبوری، تهران، آیینه میراث، 1378ه.ش.
11. التذکره فی انساب المطهره، جمالالدین احمد بن محمد بن مهناحسینی، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی، 1421ه .ق.
12. تهذیب الانساب و نهایة الاعقاب؛ سید محمد بن ابیجعفر عبیدلی نسابه، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی، 1428ه .ق.
13. دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، تهران، زیر نظر محمد کاظم بجنوردی، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، 1369ه .ش.
14. رشد آموزش، مقاله «عصر عضدالدوله، دوره اقتدار و وحدت و شکوفایی و معرفت»، آلبویه، سال چهارم، شماره 11.
15. روزگاران، عبدالحسین زرینکوب، چاپ دوم، تهران، سخن، 1375ه.ش.
16. زبدة التواریخ، جمالالدین ابوالقاسم کاشانی، تهران، چاپ محمدتقی دانش پژوه، 1366ه.ش.
17. سفرنامه، ناصرخسرو، بیجا، بینا، بیتا.
18. سیاستنامه، خواجه نظامالملک، به تصحیح عباس اقبال، تهران، اساطیر، 1372ه.ش.
19. الشجرة المبارکه فیانساب الطالبیه، امام فخر رازی، چاپ دوم، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی، 1377ه .ش.
20. شیراز شهر گل و بلبل، على محمدی، بیجا، قائم، 1378 هـ.ش.
21. شیرازنامه، ابوالعباس معینالدین احمد بن شهابالدین زرکوب شیرازی، به کوشش اسماعیل واعظی جوادی، بیجا، بنیاد فرهنگ ایران، 1350ه .ش.
22. العبر ابن خلدون، بیروت، دار صادر، 1414ه .ق.
23. علی بن حمزه، محمدمهدی فقیه بحرالعلوم، قم، وثوق، 1388ه.ش.
24. عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب، ابن عنبه، تحقیق سیدمهدی رجایی، قم، کتابخانه مرعشی، بیتا.
25. الفخری فی انساب الطالبیین، ابوطالب مروزی ازورقافی، چاپ دوم، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی، 1385 ه .ش.
26. قیام ایرانیان در راه تجدید مسجد و عظمت ایرانیان، عباس پرویز، تهران، دربار مرکزی جشن شاهنشاهی، 1348.
27. لباب الانساب و الالقاب والاعقاب، ابوالحسن بیهقی، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی، 1428ه .ق.
28. لغتنامه دهخدا، علیاکبر دهخدا، چاپ دهم، بیجا، مؤسسه لغتنامه دهخدا، بیتا.
29. لغتنامه دهخدا، علیاکبر دهخدا، چاپ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1377ه.ش.
30. مجله تاریخ اسلام، «آل بویه، عباسیان و تشیع»، پروین ترکمنی آذر، سال هفتم، بهار 1385.
31. المشجر الکشاف لتحقیق اصول السادة الاشراف، سیدمحمد بن احمد بن عمیدالدین حسینی نجفی، دمشق، دارکتاب للطباعة والنشر والتوزیع، 1422ه .ق.
32. مناهل الضرب فی انساب العرب، سید جعفر اعرجی، تحقیق سید مهدی رجایی، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی، بیتا.
33. مناهل المغرب فی انساب العرب، سید جعفر اعرجی نجفی، چاپ دوم، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی، 1433ه .ق.
34. موارد الاتحاف فی نقباء الاشراف، سید عبدالرزاق کمونه حسینی، نجف، مطبعة الآداب فی النجف الاشرف، 1388ه .ق.
35. موارد الاتحاف فی نقباء الاشراف، سید عبدالله الرزاق کمونه، نجف، مطبعة آداب نجف اشرف، 1388ه.ش.
36. الهروذراوری، ظهیرالدین، بیجا، شرکة التمدن الصناعیة بصر المحمیة، 1916م.
37. یتیمة الدهر، ابومنصور ثعالبی، بیروت، دارالفکر، بیتا.
[1]. عضو هیئت علمی و مدیر گروه تاریخ پژوهشکده حج و زیارت.
[2]. تاریخ مردم ایران، عبدالحسین زرینکوب، ج2، ص425.
[3]. روزگاران، عبدالحسین زرینکوب، ج1، ص141.
[4]. تاریخ ایران کمبریج، ر. ن. فرای، ترجمه حسن انوشه، ج4، ص228.
[5]. تاریخ مردم ایران، ج2، ص437.
[6]. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، زیر نظر محمد کاظم بجنوردی، ج1، ص634.
[7]. تاریخ ایران کمبریج، ص237.
[8]. همان، ص238.
[9]. تاریخ مردم ایران، ص573.
[10]. روزگاران، ص143.
[11]. تاریخ مردم ایران، ص434.
[12]. تاریخ ابنخلدون، ص658.
[13]. لغتنامه دهخدا، علیاکبر دهخدا، ص15935.
[14]. تاریخ گزیده، حمدالله مستوفی به اهتمام عبدالحسین نوایی، ص413.
[15]. آلبویه و اوضاع زمان ایشان، علیاصغر فقیهی، ص249.
[16]. آل بویه، ص347.
[17]. تاریخ مردم ایران، ص435.
[18]. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ص444؛ تاریخ ایران، ص246؛ تاریخ ابنخلدون، ص643.
[19]. تاریخ ابنخلدون، ص643.
[20]. تاریخ مردم ایران، ص464؛ آلبویه، ص253.
[21]. قیام ایرانیان در راه تجدید مجد و عظمت ایرانیان، عباس پرویز، ص176؛ تاریخ مردم ایران، ص435.
[22]. جدولی است برای تعیین احوال و حرکات ستارگان (ویراستار).
[23]. تاریخ ادبیات ایران، ذبیحالله صفا، ج1، ص336.
[24]. همان، ص253.
[25]. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ص644؛ تاریخ ایران، ص248.
[26]. تاریخ مردم ایران، ص483.
[27]. تاریخ مردم ایران، ص435.
[28]. سیاستنامه خواجه نظامالملک، به تصحیح عباس اقبال، ج2، صص90 ـ 105.
[29]. روزگاران، ص144.
[30] آلبویه، ص247، برگرفته از مقاله «عصر عضدالدوله، دورة اقتدار و وحدت و شکوفایی و معرفت»، رشد آموزش تاریخ، شماره 11، صص25 و 26.
[31]. الشجرة المبارکه، ص97.
[32]. زبدة التواریخ، جمالالدین ابوالقاسم کاشانی، ص60؛ ابناثیر، ج15، ص22.
[33]. الکامل فی التاریخ، ج15، ص59.
[34]. همان، صص82 و 108.
[35]. العبر، ابن خلدون، ج3، صص140 و 141.
[36]. الکامل فی التاریخ، ج15، ص120.
[37]. تجارب الامم، ابن مسکویه رازی، ص481.
[38]. الهروذراوری، ظهیرالدین، ص287.
[39]. الکامل فی التاریخ، ج15، ص130.
[40]. همان، صص186، 293، 315، 343 و ج16، صص84 و 138.
[41]. سفرنامه، ناصرخسرو، صص74 و 96.
[42]. به نقل از «مکه، آوردگاه رقابت امرای ایرانی و مصری»، تاریخپژوهان، شماره 3، صص111 - 113.
[43]. ابوالحسین زید الاسود بن ابراهیم بن محمد بن قاسم رسیی بن ابراهیم طباطبا بن اسماعیل الدیباج بن ابراهیم الغمر بن حسن مثنی بن امام حسن7؛ ر.ک: شجرهنامه، منتقلة الطالبیه، ص188؛ الشجرة المبارکه، صص42 و 43؛ الفخری، ص104؛ مناهل الضرب، ص362، عمدة الطالب: 207؛ التذکرة فی انساب المطهره، ص70؛ تهذیب الانساب، ص70؛ المجدی فی انساب الطالبیین، ص76.
[44]. ظاهراً این تاریخ صحیح نیست و مصحح کتاب تحفة الازهار، در نقل آن اشتباه کرده است؛ زیرا در برخی از نقلها، سال 352 ه.ق نوشته شده است که ذکرش خواهد آمد.
[45]. تحفة الازهار و زلال الانسی، ج2، صص262 و 263.
[46]. مناهل الضرب فی انساب العرب، سید جعفر اعرجی، تحقیق سیدمهدی رجایی، صص361 و 362.
[47]. علی بن حمزه، محمدمهدی فقیه بحرالعلوم، صص180 و 181.
[48]. عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب، ابن عنبه، تحقیق سیدمهدی رجایی، ص220. «استدعاه عضدالدولة ابن بویه من بیت المقدس، و کان قد انقطع به، و زوجه بأخته، فلما توفیت زوجه بابنة شاهان دخت، و ولده عدد کثیر بشیراز لهم وجاهة و رئاسة، منهم نقباء شیراز وقضاتها». ر.ک: موارد الاتحاف فی نقباء الاشراف، سید عبدالله زاق کمونه،
ج2، ص17.
[49]. صحیح آن، ابوالحسین است که ظاهراً در نقل، تصحیف شده است.
[50]. شیرازنامه، ابوالعباس معینالدین احمد بن شهابالدین زرکوب شیرازی، به کوشش اسماعیل واعظی
جوادی، ص201.
[51]. معلوم نیست که مؤلف، کنیه ابوقتاده را از کجا آورده است.
[52]. شیراز شهر گل و بلبل، علی محمدی، صص160 ـ 162.
[53]. تجارب الامم، ابن مسکویه رازی، تحقیق ابوالقاسم امامی، ج6، ص118.
[54]. مجله تاریخ اسلام، «آل بویه، عباسیان و تشیع»، پروین ترکمنی آذر، سال هفتم، صص90 و 91.
[55]. الفخری فی انساب الطالبیین، ابوطالب مروزی ازورقافی، صص104 و 105.
[56]. یتیمة الدهر، ابومنصور ثعالبی، ص190.
[57]. لباب الانساب، ابوالحسین علی بن حسین بن حسن بن قاسم بن محمد بطحان بن قاسم بن حسن بن زید بن
امام حسن7، ج2، ص560؛ تهذیب الأنساب، ص110.
[58]. شرح حال مفضل این خاندان و نیز توجه آل بویه به سادات، در کتابی با عنوان علویان و آل بویه تدوین شده که در آینده نزدیک به چاپ خواهد رسید.
[59]. الشجرة المبارکه، ص43.
[60]. تهذیب الأنساب، ص70.
[61]. الفخری فی انساب الطالبیین، صص104 و 105.
[62]. الشجرة المبارکه، ص42.
[63]. تحفة الازهار، ج1، ص 363.
[64]. همان، صص 267 و 268.
[65]. تحفة الازهار، ج1، ص268؛ موارد الاتحاف، ج2، ص14؛ مناهل الضرب، ص362؛ الفخری، ص105؛
المشجر الکشاف، ج1، ص624.
[66]. تحفة الازهار، ج1، ص269؛ موارد الاتحاف، ج2، ص17؛ الفخری، ص105؛ التذکره، ص70؛ المشجر الکشاف، ج1، ص624؛ عمدة الطالب، ص207.
[67]. تحفة الازهار، ج1، ص272.
[68]. شرح حال این خاندان، به تفصیل در کتاب علی بن حمزه7 آمده است.
- ۱۲۸۹
- ادامه مطلب