- پنجشنبه ۲ اسفند ۹۷
شهداء و انقلابیون از خاندان عمر اشرف
در میان نسل عمر اشرف، سادات زیادی بر اثر ظلم عمال بنیعباس و به دست حاکمان آن، به شهادت رسیدند. بسیاری نیز علیه ظلم و ستم عباسیان قیام کردند، که یا به اسارت کشیده شدند یا به زندان افتادند و سرانجام به شهادت رسیدند. در اینجا به اختصار، برخی از شهدا و انقلابیون از فرزندان عمر اشرف، معرفی میشوند:
الف) جعفر بن علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف
وی سیدی گرانقدر و شریف بود. مادر او و برادرش، حسن بن علی الاطروش، کنیزی به نام حبیبه نام داشت.[1] وی در جنگی که بین محمد بن زید داعی و مخالفان او در اطراف نیشابور به وقوع پیوست، به شهادت رسید.[2] آرامگاهش در دروازة نیشابور سابق قرار داشت[3]، که اینک در شهر دامغان است.
ب) حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف
شرح حالش در قسمت راویان خواهدآمد.شیخ عبدالحسین امینی نام او را در کتابش به عنوان یکی از شهدای اهل بیت ذکر نموده است.[4]
ج) محمد بن جعفر بن حسن بن علی بن عمر اشرف
هنگامی که حسن بن زید داعی در طبرستان قیام کرد، او نیز به همراه فرزند خود، جعفر، در ری قیام کرد و سپس بهدست عامل و فرماندار منسوب طاهریان، در ری دستگیر شد و در نیشابور به زندان افتاد؛ تا اینکه در زندان به شهادت رسید و در بلاجرد دفن شد. از او به دیباچه یاد میشود.[5] مادرش رقیه، دختر عیسی بن زید شهید بود.[6]
د) جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن بن علی بن عمر اشرف
چنانچه گفته شد، او به همراه پدر بزرگوارش در شهر ری، علیه فرماندار منصوب از طرف طاهرین قیام کرد و در جنگ نابرابری در منطقه سناردک، که امروزه به آن پیشوای ورامین میگویند، به شهادت رسید.[7] بیهقی مینویسد: «او در سر بالای سناردک به شهادت رسید و قبرش در آنجاست. بر جنازه او، قاضی شهر ری، نماز گزارد. او در هنگام شهادت، 47 سال داشت».[8] مادرش امیمونه، دختر علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف، خواهر ناصر کبیر بود.[9]
ه) احمد بن محمد بن جعفر بن حسن بن علی بن عمر اشرف
او نیز به همراه پدرش، محمد بن جعفر، در شهر ری به دست محمد بن میکال دستگیر، و در زندانی در نیشابور حبس شد. ابتدا پدرش در زندان به شهادت رسید و سپس او، در زمان معتمد عباسی در زندان درگذشت.[10] ابن طباطبا، او را از کشته شدگان در شهر ری میداند و مادرش را کنیز برشمرده است.[11] اما بیهقی، همان نظریه ابوالفرج اصفهانی را مبنی به حبس او در زندان نیشابور و مرگش در زندان پذیرفته است.[12]
و) محمد بن احمد بن محمد بن جعفر بن حسن بن علی بن عمر اشرف
مادرش امنوفل، دختر جعفر بن حسین بن علی بن عمر اشرف بود. او به همراه جمعی از علویان، علیه حاکم منصوب ری قیام کرد و سرانجام توسط عبدالعزیز بن ابی دلف، بین قم و ساوه، گردن زده شد.[13] بیهقی مینویسد: «او بین قم و ری، در منطقه آبه، کشته شد و به خاطر ترس از حاکم ری، کسی بر جنازهاش نماز نخواند و همان طور دفن شد».[14]
محمد بن حسن بن علی قمی، مؤلف تاریخ قم مینویسد: «هنگامی که محمد دستگیر شد، به عبدالعزیز بن ابی دلف گفت: به حرمت جدم، مرا نکش. او در پاسخ گفت: اگر به جای تو جدت نیز اینجا بود، میکشتم و سپس دستور داد او را گردن زدند».[15]
ز) ابوالحسین احمد بن محمد بن احمد ابی بن حسین بن علی بن عمر اشرف
او معروف به طبری بود و در نهر عیسای بغداد، کشته شد.[16] پدرش نیز بنابه نوشتة تاریخ قمر، در آبه کشته شد.
ح) قاسم بن علی بن اشرف
او مکنی به ابوعلی و شاعری توانا بود. وی از ترس هارون الرشید، مدتی در اختفا میزیست؛ اما فرزندش محمد، در حجاز دستگیر شد و سپس از زندان گریخت و در طالقان قیام کرد.[17]
ط) محمد بن قاسم بن علی بن عمر اشرف
او مکنی به ابوجعفر[18]، و ابوعبدالله[19] ، و به لقب: محمد الصوفی[20]، و محمد الصالح[21] مشهور و معروف است.
مردم او را محمد الصوفی میگفتندزیرا : «کان ید من لبس الثیاب من الصوف الأبیض»[22] پیوسته لباس خشن و پشمی سفیدمی پوشید.
و همچنین او را به محمد الصالح ملقّب نموده بودند، به جهت آنکه «کان ملازماً بمسجد النبی9»[23] همیشه ملازم مسجد رسول خدا9 بود و به عبادت و راز و نیاز با خداوند می پرداخت .علمای أنساب و مورّخان بزرگ اسلامی او را به محمد الثائر[24] و صاحب طالقان[25] میشناسند و این بدان جهت است که او مردی انقلابی و قیام او از منطقه طالقان مرو بوده است.
ازبرخی قراین چنین فهمیده میشود که وی در سال 164 یا 166 هـ.ق به دنیا آمده باشد. زیرا مورخان تاریخ قیام و شهادت او را در سال 219 هـ.ق[26] نوشتهاند، و اضافه مینمایند که او در سن 53[27] و یا 55[28] سالگی دار دنیا را وداع گفته است که اگر سن محمدرا از تاریخ قیام او کم کنیم به سال 164 یا 166 هـ.ق خواهیم رسید.
محمد بن قاسم سیدی شجاع و عالمی فقیه و از سادات معروف آل ابیطالب7 به شمار میآمد. او در جوانمردی، تقوا، عبادت و عدالت مشهور و معروف بوده است. ابوالفرج اصفهانی در کتاب خود مینویسد:
و کان من أهل العلم والفقه والدین والزهد وحسن المذهب، و کان یذهب الی القول بالعدل والتوحید، ویری رای الزیدیة الجارودیة.[29]
او مردی دانشمند و فقیه و متدین و زاهد و دارای مذهبی نیکو بود. او از کسانی است که قائل به عدل و توحید بود[30] و با طائفة زیدیه جارودیه[31] هم عقیده بود.
زرکلی نیز از او چنین یاد میکند: «کان عالماً بالدین، فقیهاً زاهداً، یری رأی الزیدیة الجارودیة»[32]؛ «او دانشمند دینی و فقیه و زاهد بود که عقیده زیدیه جارودیه را داشت».
چگونگی دعوت به قیام وتاریخ شهادت او در کتاب جداگانه ای از همین مجموعه به تالیف نگارنده چاپ شده است.
ی) ابوالقاسم علی بن احمد[33] شجری بن علی بن محمد بن عمر شجری بن علی بن عمر اشرف
وی، برادر ابوالقاسم علی بن احمد شجری است. در روزگار بجکم[34]، قصد بغداد کرد و از بجکم، توزون[35] و معز الدوله، حکومت و ریاست یافت و متمول و توانگر شد.[36] در تاریخ ابوبکر الصولی[37] آمده است که او، والی کوفه شد و در روزگار خلافت متقی، عالی مرتبه شد؛ تا به غایتی که خواست، او را خلیفه نام نهد.[38]
در تاریخ قدیم قم و تاریخ صولی آمده است:
ابوالقاسم علی را متهم کرد به آنکه با عبدالله بن الراضی مواضعه کرده است بر خلافت، در ایام خلافت متقی و امارت توزون؛ بلکه وی را بدین سبب در سنه تسع عشر وثلاث مائه بگرفتند و به اهواز فرستادند و آنجا، او را زهر دادند و بدان وفات یافت و مدتی بر سر قبر او، خیمه زده بوده است.[39]
او همچنین اضافه میکند که من در جایی دیگر خواندهام: «ابوالقاسم علی، در یک شب به قیمت سی هزار مثقال، طلا و جواهر بخشید و به غیر از خلعتها و مرکبها، از اسب و استر و اشتر».[40]
ک) عبیدالله بن محمد بن عمر اشرف7
عبیدالله بن محمد بن عمر الاشرف را فردی محترم، بردبار، بخشنده[41] و بزرگوار معرفی کردهاند.[42] او از راویان حدیث بود که از طریق پدرش، از جدش امام علی7، زید بن علی[43]، صفوان بن سلیم[44]، امام باقر7 و امام صادق7 روایت نقل میکرد. منابع رجالی شیعه، عبیدالله را از اصحاب امام باقر 7 و امام صادق 7 برشمردهاند.[45]
از عبیدالله نیز کسانی مانند خالد بن عبدالله واسطی، فضیل بن سلیمان نمیری[46]، ابن المبارک، ابویوسف القاضی[47]، حسین بن زید بن امام زین العابدین و حجاج ارطاه، روایت نقل کردهاند.[48] اما متأسفانه هیچ روایتی از او در کتب شیعه و سنی، ثبت نشده است. با وجود این، از او به نیکی یاد شده است.[49]
از عبیدالله با تعبیر «کان جواداً، حلیماً و سدیداً» یاد شده است. مرحوم شیخ مفید با تعبیر «کان ورعا سخیا شجاعا» از او یاد کرده است.[50] درباره اینکه عبیدالله به دست عباسیان به شهادت رسید، گویا اختلافی نیست؛ اما درباره چگونگی آن، اطلاعات اندکی در منابع آمده است که بدانها اشاره میکنیم.
یکـ شهادت عبیدالله
از زندگی عبیدالله تا سال 150ه .ق، اطلاعی در دست نیست. گفته شده وی در این سال، با دسیسه خلیفه عباسی، منصور (حک: 136ـ 158ه .ق) در سن 67 سالگی به شهادت رسید.[51] البته در مدت عمر وی، اختلاف است. نسابه معروف صفی الدین محمد بن تاج الدین علی، معروف به ابن طقطقی، مدت عمر عبیدالله را 57 سال ثبت کرده است.[52] این درحالی است که ابونصر بخاری، سن عبیدالله را 63 سال دانسته است.[53]
درباره چگونگی شهادت عبیدالله آوردهاند که منصور عباسی، با وجود آنکه عبیدالله، شوهرعمه او بود، ضد او دسیسهچینی کرد و او را به شهادت رساند. گفته شده منصور برای از بین بردن سادات علوی، شیوه خاصی داشت که بر سر راه آنان، حفرههای عمیقی ایجاد میکرد و آنها را میپوشانید و بعد از افتادن فرد در گودال، آن را با خاک پر میکرد و به این وسیله، سادات را زنده به گور میکرد و همانجا، مدفن آنان میشد. در همین باره ابن عنبه نسابه مینویسد: «و هو صاحب قبر النذور ببغداد قبره مشهور بقبر عبیدالله و کان قد دفن حیا»[54]؛ عبیدالله، صاحب قبر النذور در بغداد است. قبر او به قبر عبیدالله مشهور است، که زنده دفن شد». همین تعبیرات در برخی منابع دیگر هم آورده شده است.[55] ابوالحسن هروی در باره شهادت عبیدالله آورده است:
عبیدالله بن محمد بن عمر اشرف ، وأنّ بعض الخلفاء أراد قتله خفیة، فجعل له هناک زبیة، وسیّر علیها وهو لا یعلم، فوقع فیها، وهیل علیه التراب حیّا، وإنما شهر بقبر النذور، لأنه ما یکاد ینذر له نذر إلّا صحّ، وبلغ الناذر ما یرید، ولزمه الوفاء بالنذر، وأنا أحد من نذر له مرارا.[56]
عبیدالله بن... بعضی خلفا تصمیم به قتل وی به طور مخفیانه گرفتند. به همین منظور در محل قبر کنونی، گودالی حفر کردند و روی آن را پوشاندند و ایشان را از آن محل عبور دادند. او درون گودال افتاد و درحالیکه زنده بود زیرخاک دفن شد. علت شهرت این بنا به قبر نذور این است که هر کسی به هر نیتی برای این قبر و صاحب آن نذر کرده است حاجتش برآورده شده. وباید به نذرش وفا کند من نیز بارها برای ایشان نذر کردم .
درباره اینکه چرا منصور عباسی، اقدام به قتل عبیدالله کرد، منابع ساکتاند؛ اما بهنظر میرسد او، از سادات علوی که عباسیان را به دیده غاصبان خلافت مینگریستند، واهمه داشت. ازاینرو این خلیفه سنگدل عباسی، عبیدالله را نیز همانند بسیاری از سادات حسنی و برخی دیگر از سادات، به قتل رساند.
دوـ مدفن عبیدالله (مشهدالنذور)
عبیدالله در منطقه اعظمیه بغداد، در محله نصه و در 500 متری مرقد ابوحنیفه مدفون است. بنا به نوشته خطیب بغدادی در باب البردان، که جماعتی از اهل فضل، در آنجا مدفون هستند نزد مصلی که مرسوم به صلاة العید است، قبری وجود دارد که به «قبر النذور» شناخته میشود. گفته میشود در آن، مردی از ذریه علی بن ابی طالب 7 مدفون است، که مردم با زیارت آن، تبرک میجویند و حاجتمندان، برای برآورده شدن حاجتهایشان، بدان روی میآورند.[57]
قاضی ابوالقاسم علی بن محسن تنوخی، به نقل از پدرش، ماجرای مفصلی را درباره این قبر و علت شهرت آن به قبر نذور، اینگونه نقل میکند:
در سمت شرقی بغداد و در نزدیکی مصلای عبید، خیمه زده بودیم و قصد رفتن به همدان را داشتیم. درحالیکه در محضر عضدالدوله دیلمی نشسته بودیم، ناگهان نگاه عضدالدوله به قبر و بارگاه نذور افتاد و از من پرسید: «این ساختمان مربوط به چیست؟».
[پدر قاضی تنوخی میگوید:] چون از اخلاق و اعتقادات عضدالدوله آگاه بودم و میدانستم اگر بگویم این بنا مربوط به قبر نذور است، فال بد میزند، گفتم این بنا، محل شهادت و بارگاه نذور است. عضدالدوله پاسخ مرا پسندید و از نحوه جواب دادنم، اظهار خوشحالی کرد و پرسید: «میدانم این ساختمان مربوط به قبر و بارگاه نذور است، اما میخواستم توضیح بیشتری بدهی».
در توضیح و معرفی بیشتر قبر و بارگاه نذور، به عضدالدوله گفتم: «برخی معتقدند این بارگاه و بنا، مربوط به عبیدالله بن محمد بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطا لب7 است و عدهای این بارگاه و بنا را مربوط به عبیدالله بن محمد بن عمر بن علی بن ابیطالب7 میدانند. حاکم وقت، تصمیم گرفته بود ایشان را مخفیانه به قتل برساند. به همین منظور به دستور حاکم، در محل فعلی قبر، گودالی حفر کردند و روی آن را پوشاندند و ایشان را از آن محل عبور دادند. وی نیز چون از توطئه حاکم و وجود گودال اطلاع نداشت، درون گودال افتاد و به دستور حاکم، گودال را پر کردند و ایشان درحالیکه زنده بود، زیرخاک دفن شد».
[پدر قاضی تنوخی میگوید:] وقتی سخن به اینجا رسید و من این مطالب را برای عضدالدوله گفتم، عضدالدوله سخنان مرا نپذیرفت و معتقد بود، مردم درباره قبر نذور، مطالب غیر واقعی و اغراقآمیزی را میگویند. عضدالدوله همه مطالب مربوط به قبر نذور را نفی نمیکرد، اما معتقد بود شاید به طور اتفاقی، برخی خواستهها و حاجات کسانی که برای قبر نذور نذر کردهاند، برآورده شده است؛ اما مردم [از باب یک کلاغ و چهل کلاغ]، همان موارد نادر و اتفاقی را با اضافاتی برای یکدیگر نقل کردهاند و باعث معروف شدن و اهمیت پیدا کردن قبر نذور شدهاند.
[پدر قاضی تنوخی میگوید:] وقتی از مواضع و دیدگاه عضدالدوله نسبت به قبر نذور مطلع شدم، ساکت ماندم و در جواب وی چیزی نگفتم.[58] پس از چند روزی دیدم عضدالدوله مرا خواست و گفت: «نذر درباره این قبر مجرب و مؤثر است؛ زیرا من حاجت مهمی داشتم و برای صاحب این قبر نذری کردم و به مقصود خود رسیدم».[59]
چند روز بعد درحالیکه هنوز در همان لشگرگاه بودیم و به سمت همدان حرکت نکرده بودیم، عضدالدوله مرا احضار کرد و از من خواست تا سوار مرکب شوم و همراه او، به بارگاه و قبر نذور برویم. سوار مرکب شدم و عضدالدوله نیز به همراه چند تن از همراهانش سوار شدند و به بارگاه نذور آمدیم. عضدالدوله داخل ساختمان و بارگاه نذور شد و قبر را زیارت کرد و در کنار قبر نذور، دو رکعت نماز خواند و بعد از نماز، به سجده رفت و مدتی را در سجده به مناجات پرداخت. سپس به خیمه و لشگرگاه برگشتیم.
چند روز دیگر نیز در لشگرگاه ماندیم و سپس همراه عضدالدوله، به سمت همدان حرکت کردیم و چند ماه در همدان ماندیم. روزی عضدالدوله مرا احضار کرد و پرسید: «آیا مطالبی را که در بغداد درباره قبر نذور به من گفتی، به یاد داری؟». گفتم: «بله». عضدالدوله گفت: «روزی که با هم درباره قبر نذور سخن میگفتیم، به حسن معاشرت و همصحبت شدن با تو اعتماد نداشتم و معتقد بودم آنچه مردم درباره قبر نذور میگویند، دروغ است؛ اما چند روز بعد، مشکلی برایم پیش آمد. از بین رفتن زندگی و ریاستم، مرا به وحشت انداخته بود. برای رهایی از مشکل و برطرف شدن آن، به فکر فرو رفته بودم. حاضر بودم برای نجات از مشکل، تمام اموال و داراییهایم را هزینه کنم و تمامی سربازان را نیز به کار گیرم؛ اما هیچ چارهای پیدا نمیکردم. ناگهان به یاد سخنانی که درباره قبر نذور گفته بودی، افتادم و با خود گفتم: چرا یک بار هم که شده، آن را تجربه نکنم؟
لذا نذر کردم که اگر خداوند مشکلم را برطرف کند، دههزار درهم سالم و کامل، برای صندوق و ضریح قبر نذور بفرستم. آن روز که تو را احضار کردم و با هم به زیارت قبر نذور رفتیم، خبر حل شدن مشکلم را به من داده بودند. من نیز به شکرانه برطرف شدن مشکل، تو را احضار کردم و به زیارت قبر نذور رفتم و به ابوالقاسم (کاتب عضدالدوله) دستور دادم به ابوالریان (نماینده عضدالدوله در بغداد) نامهای بنویسد تا از طرف من، دههزار درهم برای قبر و بارگاه نذور بفرستد.
[پدر قاضی تنوخی میگوید:] عضدالدوله برای اطمینان از انجام شدن دستور و وفا کردن به نذرش، به یکی از حاضران به نام عبدالعزیز بن یوسف، نگاه کرد و عبدالعزیز در پاسخ عضدالدوله گفت: «به نماینده شما در بغداد نامه نوشته شده است و او نیز دههزار درهم را برای قبر و بارگاه نذور فرستاده است».[60]
سهـ وجه تسمیه مشهد النذور
به نقل قاضی تنوخی، این قبر را از این لحاظ قبرالنذور میگویند که هر کس حاجتی داشته باشد، برای این قبر نذر و نیازی میکند و به مقصودش میرسد. من بارها برای این قبر نذر کردهام و به حاجت خود نائل شدهام.[61] در وجه تسمیه این زیارتگاه به مشهد النذور، گفته شده که اهالی بغداد، نذرهایشان را به آنجا میبرند و حاجت روا برمی گردند.[62]
چهارـ بازسازی های مشهد النذور
این مرقد، قدمتی بیش از ده قرن دارد و در میان امامزادگان، از منحصر به فردترینها محسوب میشود. هرچند از بنای اولیه آن، اطلاعی در دست نیست، اما گزارشهایی از وجود بنا در قرن چهارم هجری حکایت دارد. چنانکه در زمان تسلط آل بویه بر بغداد، عضد الدوله دیلمی، برای مصارف آن، ده هزار درهم اختصاص داد.[63]
با توجه به نزدیکی این بنا به دجله و طغیانهای این رود، مشهد النذور، بارها آسیب دید و مورد بازسازی و تعمیر قرار گرفت. به نقل ابن جوزی، در جمادی الاولی سال 461ه .ق، دجله طغیان کرد و آب، داخل مشهد النذور شد.[64] بار دیگر نیز با طغیان دجله، مشهد النذور تخریب شد.[65] در سال 646ه .ق نیز، سیل، مشهد عبیدالله و رباط مجاور آن را ویران کرد.[66]
در خلافت الناصرالدین الله عباسی، وی چند مورد اقدامات عمرانی داشت، که یکی از آنها بازسازی مشهد عبیدالله بود.[67] برخی به اشتباه این اقدامات را به محمد بن الناصر الدین الله نسبت دادهاند.[68] ابن عنبه، به وجود قرآنی در یک جلد به خط امیرالمؤمنین علی7 در این زیارتگاه اشاره کرده است، که متأسفانه در جریان آتشسوزی زیارتگاه در زمان وی، این قرآن نیز در آتش سوخت و از بین رفت.[69]
[1]. بخاری،سر السلسلة العلویه، ص53.
[2].اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص455.
[3]. بیهقی، لباب الانساب، ج1، صص422 و 425.
[4] . امینی،شهداءالفضیله ص 1-7.
[5].بخاری، سر السلسلة العلویه، ص55.
[6]. اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص491.
[7]. اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص434.
[8]. بیهقی، لباب الانساب، ج1، ص417.
[9]. ابن طباطبا،منتقلة الطالبیه، ص162.
[10]. اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص440.
[11]. ابن طباطبا، منتقلة الطالبیه، ص162.
[12]. بیهقی، لباب الانساب، ج1، ص427.
[13]. اصفهانی،مقاتل الطالبیین، ص441؛ عمری علوی، المجدی ، ص151.
[14]. لباب الانساب، ج1، ص428.
[15]. قمی، تاریخ قم، ص231؛ او نسب محمد را محمد بن احمد ابن محمد بن حسین بن علی بن عمر اشرف مینویسد، که ظاهراً اشتباه است.
[16]. عمری علوی،المجدی ، ص151.
[17].قمی، تاریخ قم، ص231.
[18].بخاری، سر السلسلة العلویة، ص55؛ کیاگیلانی،سراج الأنساب، ص112؛ ابن عنبه،عمدة الطالب، ص339؛ عبیدلی،رسالة أسدیه، ص5؛مویدی، التحف شرح الزلف، ص155.
[19]. ذهبی،تاریخ الاسلام، حوادث سال 211 ـ 220 و 416.
[20]. اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 465؛ الشافی، ج1، ص272؛زرکلی، الأعلام، ج6، ص334؛ ذهبی،تاریخ الاسلام حوادث 211 ـ 220 و 416؛ ابن طباطبا،منتقلة الطالبیة، ص218؛بیهقی، لباب الأنساب، ج1، ص275؛ فخررازی،الشجرة المبارکة، ص126؛ یمانی،روضة الألباب، ص111.
[21]. کیاءگیلانی،سراج الأنساب، ص112؛ بخاری،سرالسلسلة العلویة، ص55؛مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص465؛ ابن خلدون،تاریخ ابن خلدون، ج3، ص321؛ ابن اثیر، الکامل، ج4، ص233؛ ابن عنبه،عمدة الطالب، ص338.
[22].اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص465؛ الشافی، ج1، ص272؛ زرکلی، الأعلام، ج6، ص334؛ ذهبی، تاریخ الاسلام حوادث 211 ـ 220 و 416؛ ابن طباطبا،منتقلة الطالبیة، ص218؛ بیهقی،لباب الأنساب، ج1، ص275؛ فخررازی، الشجرة المبارکة، ص126؛ یمانی،روضة الألباب، ص111.
[23]. کیاءگیلانی،سراج الأنساب، ص112؛ بخاری، سرالسلسلة العلویة، ص55؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص465؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج3، ص321؛ ابن اثیر، الکامل، ج4، ص233؛ ابن عنبه،عمدة الطالب، ص338.
[24]. الأعلام، ج6، ص334.
[25]. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج3، ص321؛ ابن جوزی، المنتظم، ج7، ص213؛ ابن کثیر،البدایة والنهایة، ج10، ص309؛ ذهبی،سیر أعلام النبلاء، ج10، ص191؛ الشافی، ج1، ص272؛ مقدمه بحرالزّخار، ص228.
[26].زرکلی، الأعلام، ج6، ص334، ذهبی،سیر اعلام النبلاء، ج10، ص191؛ ابن جوزی،المنتظم، ج11، ص41.
[27]. بخاری،سرالسلسلة العلویة، ص56؛ ابن عنبه،عمدة الطالب، ص339.
[28]. کیاءگیلانی،سراج الأنساب، ص112.
[29]. اصفهانی،مقاتل الطالبیین، ص465؛مویدی، التحف شرح الزلف، ص155؛ الشافی، ج1، ص272.
[30]. شاید مقصود این باشد که مانند شیعه، عدل را جزء اصول مذهب میدانست. ترجمه مقاتل الطالبیین، ص536.
[31]. فرقه جارودیه یکی از فرق مهم زیدیه است که پیروان أبی الجارود زیاد بن منذر همدانی میباشد. او از اصحاب امام محمدباقر7 بود و موقعی که زید قیام کرد به وی متمایل شد و قائل به امامت زید7 گردید. و آنچه از أبیجارود نقل شده کتابی است در تفسیر که از امام باقر7 آن را روایت کرده است. جارودیه آراء و عقاید خاصی در مسئله امامت، دارند. و نظر خاصی دربارة مهدی منتظر[ و علوم اهل بیت: قائلند. اما مسأله امامت، نظر آنان به شیعه بسیار نزدیک است آنان در مسأله امامت میگویند: پیامبر خدا9 بر خلافت علی7 نص صریح داشت البته نه به نام، بلکه به وصف و خصوصیات دیگر، و پیامبر9 علی7 را به صفاتی توصیف کرده که در دیگری یافت نمیشد و اکثر اصحاب پیامبر9 آنان که بیعت علی7 را ترک کردند و به حکومت غیر از او راضی شدند کافرند، جارودیه خلافت عمرو ابوبکر را نمیپذیرفت.
اما آنان در امامت بعد از علی7 اختلاف نظر دارند، آنان به امامت امام حسن7 و سپس امام حسین7 میباشند و امامت را روی اولاد امام حسن7 و امام حسین7 یکسان میدانند، و میگویند هرکس از آنان قیام کرد مستحق امامت است. اما عقیده آنان درباره اصل مهدی منتظر[ همان عقیده شیعه میباشد، جارودیه به مسأله رجعت که از مختصات شیعه است معتقد است اما در مصداق و اینکه چه شخصی مهدی است و چه کسی رجعت میکند با شیعه فرق میکند و بین خودشان به چند قسم تفسیر شدهاند.
فرقهای از جارودیه به نام محمدیه که قائل به امامت محمد بن عبدالله بن حسن بن امام حسن7 که همان نفس الزکیه است میباشند، و میگویند: او امام منتظر و مهدی این امت است و رجعت خواهد نمود. او نمرده است و کشته نشده و خروج میکند و دنیا را پر از عدل و داد مینماید. دسته دیگر از آنان به طالقانیه که به مرگ نفس الزکیه اعتراف دارند و میگویند: امامت در محمد بن قاسم که مدتی در طالقان حکومت کرد میباشد، و او نمرده است و کشته نشده و خروج خواهد نمود.
و دسته سوم از آنان به نام عمریه میگویند: امام منتظر یحیی بن عمر است که شهرت دارد در کوفه کشته شد، ولی کشته نشده است. دسته چهارم از آنان میگویند: مهدی منتظر، نام شخص معینی نیست، بلکه هرکس از فرزندان امام حسن و یا امام حسین7 که با شمشیر قیام کند و مردم را به دین دعوت نماید، او امام منتظر و مهدی امت است.
حمیری فرقهای دیگر از جارودیه را به نام حسنیه میداند و مینویسد: آنان قائل به امامت حسن بن قاسم بن عبدالله بن محمد بن قاسم رسی میباشند و گویند او زنده است و نمرده و نمیمیرد تا دنیا را پر از عدل و داد کند و حال آنکه او در سال 1304ه .ق در یمن کشته شده است. رجوع شود به: قیام زید بن علی7، صص415 و 416.
[32]. ابن اثیر،الکامل فی التاریخ، ج4، ص233.
[33]. ابو علی احمد، نقیب قم، معروف به صاحب الخال افخری فی انساب الطالبین.
[34]. بجکم، از غلامان ترکی بود در خدمت ماکان بن کالی در طبرستان، بعدها با مرداویج همدست شد و در جنگهای او شرکت کرد. سپس به عراق رفت و در خدمت امیران دارالخلافه قرار گرفت و پس از جنگهای فراوان در اهواز و واسط، بر مخدومین خود غلبه کرد و در سال 326 ه .ق، فاتحانه وارد بغداد شد. خلیفه او را منصب امیر الامرائی داد و به مدت دو سال و هشت ماه، متنفذترین امیر دارالخلافه بود و خلیفه، تحت سیطره او قرار داشت. عاقبت در سال 329 ه .ق در هنگام شکار، کشته شد. ابن اثیر،الکامل فی التاریخ، حوادث سالهای 326 ـ 329ه .ق.
[35]. از امیران ترک دارالخلافه بغداد در ایام المتقی بالله عباسی بود، که نخست از طرف ابوالحسین بریدی به ریاست شرطه شرق بغداد (رصافه) رسید و سپس از طرف خلیفه، به ریاست شرطه تمامی بغداد (محله کرخ و رصافه) منصوب شد و در سال 313 ه .ق به منصب امیرالامرایی ارتقاء یافت. او در سال 334 ه .ق درگذشت. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، حوادث سال 330 ـ 334ه .ق.
[36].قمی، تاریخ قم، ص650.
[37]. ابوبکر صولی، دارای کتابی به نام کتاب الاوراق در تاریخ خلفای بنیعباس، از ابوالعفاس سفاح تا ابن المعتز بود، که از میان رفته است. تنها بخشهایی از آن باقی مانده است که یکی از مستشرقان به نام ج.هیورث دن، آن را در سال 1934، مبه چاپ رساند که از سه بخش «اخبار الشعراء المحدثین»، «اخبار الرضی بالله و المتقی لله» و «اشعار اولاد الخلفاء» تشکیل شده است. در سراسر بخش دوم، درباره بجکم، توزون، معزالدوله و حوادث این دوران، به تفصیل سخن رفته است.
[38]. قمی،تاریخ قم، ص651، الاوراق، ص123.
[39]. قمی،تاریخ قم، ص651.
[40]. قمی،تاریخ قم، ص652.
[41]. عمری علوی، المجدی ، ص451.
[42]. بیهقی،لباب الانساب، ج1، ص36.
[43]. ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج5، ص334.
[44]. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج4، ص216
[45]. طوسی،رجال الطوسی، صص141، 234؛ تفرشی،نقد الرجال، ج3، ص186؛ ابن حجر،تهذیب التهذیب، ج7، صص46 و 47.
[46]. ابی حاتم،الجرح و التعدیل، ج5، ص334.
[47]. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج7، ص46.
[48]. شیخ الشرف،تهذیب الانساب، ج7، ص47.
[49]. ذهبی،تاریخ الاسلام، ج4، ص216؛ رجائی، المحدثون ، ج2، ص379.
[50]. مفید،الارشاد، ص267.
[51]. عمری علوی،المجدی ، ص451.
[52]. عمری علوی، المجدی ، ص457؛ بیهقی،لباب الانساب، ج1، ص360.
[53]. بخاری،سر السلسله العلویه، ص142.
[54]. ابن عنبه،عمدة الطالب، ص448؛ ابن عنبه،الفصول الفخریه ، ص204.
[56].هروی، الاشارات الی معرفه المزارات، ص87.
[57]. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد،ج1، ص123.
[58]. وی از شاخصترین و قدرتمندترین امیران آل بویه بود و در مدت حکومتش، اقدامات عمرانی و رفاهی بسیاری انجام داد.
[59]. ستارگان درخشان، ج6، ص؟؟؟؟.
[60]. تنوخی، نشوار المحاضره ج5، صص36 ـ 38.
[61]. تنوخی، همان.
[62]. تنوخی، نشوار المحاضره ج5، صص36 ـ 38.
[63]. تنوخی، نشوار المحاضره ج5، صص36 ـ 38.
[64]. ابن جوزی،المنتظم، ج16، ص114.
[65]. ابن جوزی،همان، ج16، ص156.
[66].هروی، الاشارات، ص189؛ دلیل خارطه بغداد المفصل فی خطط بغداد قدیما و حدیثا، ص109؛ مراقد بغداد، صص61 و 62.
[67]. مرآت الزمان، ج22، ص276.
[68]. دلیل خارطه بغداد المفصل فی خطط بغداد قدیما و حدیثا، صص184 و 185.
[69] ابن عنبه،عمدة الطالب، صص19و20.
- ۱۰۳۳
- ادامه مطلب