مزارات ایران و جهان اسلام

سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های ایران جهان اسلام (امامزاده ، بقعه، آرامگاه، مقبره، مزار، گنبد، تربت، مشهد، قدمگاه، مقام، زیارت، معرفی عالمان انساب، کتابشناسی مزارات و زیارت و انساب

راویان و اصحاب ائمه: از خاندان عمر اشرف

راویان و اصحاب ائمه: از خاندان عمر اشرف

در میان فرزندان ائمه:، فرزندزادگان عمر اشرف، بیشترین اصحاب ائمه: را با وجود درک محضر هشت تن از ائمه:، به خود اختصاص داده‌اند. برخی از این فرزندزادگان، تنها از راویان و محدثان به ‌شمار می‌آمدند و در غیبت صغری می‌زیستند، که در اینجا طبق حروف الفبا، به اسامی و روایاتشان اشاره می‌کنیم.

الف) ابوعلی احمد بن علی بن احمد بن علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف

از او با عنوان «ابن اخی ناصر الکبیر» یاد می‌شود.[1] سهمی در تاریخش می‌نویسد که او در جرجان، از پدرش از جدش، نسخه‌ای را روایت می‌‌کرد.[2]

ب) جعفر بن عمر بن حسین بن علی بن عمر اشرف

وی، امیر مدینه، و ظاهراً از اصحاب امام رضا7 بود. حسین بن موسی7 نقل می‌کند:

ما در یکی از روزها، همراه حضرت رضا7 به طرف یکی از مزرعه‌هایش رفتیم. در آن روز، هوا صاف بود و ابری در فضا مشاهده نمی‌شد، امام7 فرمود: «شما با خود لباس بارانی دارید؟». پاسخ دادیم: «ما لباس بارانی نداریم. امروز هوا صاف و فضا خالی از ابر است و احتیاجی نبود که لباس بارانی با خود بیاوریم». امام7 فرمود: «ولی من برداشته‌ام و به زودی باران خواهد آمد». ما چند لحظه که راه پیمودیم، ناگهان ابری آمد و باران در گرفت. [در این هنگام] جعفر بن عمر علوی، از کنار ما گذشت، که لباسی ژولیده و به هم ریخته داشت. ما به او خندیدیم و امام رضا7، نگاهی به ما کرد و فرمود: «می‌بینم که در آینده نزدیک، دارای مال زیاد و خدم و حشم خواهد شد». از این موضوع چند ماه گذشت، تا اینکه او والی مدینه شد و حالش نیکو گردید و چون بر ما عبور کرد، تعدادی در دور او بودند و او را مشایعت می‌کردند.[3]

همین روایت را ابن شهرآشوب از شیخ صدوق2 از حسین بن موسی بن جعفر7 نقل کرده است.[4]

ج) حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف (اطروش)

وی سیدی گران‌قدر و والامقام بود. چنان‌که شرح حالش گذشت، او جد مادری سید رضی و مرتضی است. شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی7 برشمرده است.[5] علی بن حسین قاضی علوی عباسی و احمد بن حسن حسینی، از او روایت نقل کرده‌اند. او نیز از پدرش و احمد بن رشی، نقل حدیث می‌کرد.

نجاشی می‌نویسد: «کان یعتقد الامامه و صنف فیها کتباً»؛ «او معتقد به مذهب امامیه بود و در این باره، چندین کتاب تألیف کرد». برخی از آن کتاب‌ها، عبارت‌اند از: الامامه الصغیر، الطلاق، الامامة الکبیر، فدک و الخمس، الشهداء فضل اهل الفضل منه مع فصاحة ابی طالب، معاذیر بنی هاشم فیما نقم علیهم، انساب الأئمه و موالیدهم الی صاحب الامر7.[6]

سید مرتضی در وصف جدش، حسن بن علی، در اول کتاب شرح المسائل الناصریات، چنین می‌نویسد:

و اما ابو محمد الناصر الکبیر و هو الحسن بن علی، فضله فی علمه و زهده و فقهه، اظهر من الشمس الباهره، و هو الذی نشرالاسلام فی الدیلم، حتی اهتدوا به من الضلاله و عدلوا بدعائه بعد الجهاله و سیرته الجمیله اکثر من أن تحصی و اظهر من أن تخفی .[7]

فضیلت ابومحمد ناصر کبیر (حسن بن علی) در دانش و فقه و پرهیزکاری او، از خورشید تابان روشن‌تر است. او کسی بود که دین اسلام را در دیلم انتشار داد، تا اینکه افراد بسیاری از گمراهی و جهل، رهایی یافتند. منش زیبای او، در شمارش نیاید و کتمان‌ناپذیر است.

با این حال در مذهب او، بین مورخان اختلاف است. علامه حلی او را امامیه می‌داند[8] و تفرشی، او را زیدی‌مسلک قلمداد کرده است.[9] با این حال، مجلسی روایتی در بحار الانوار نقل می‌کند که حکایت از زیدی بودن او دارد؛ هرچند ممکن است این روایت، ساخته جارودیه و بتریه باشد.[10] شیخ صدوق=، یک روایت از او نقل می‌کند که علی بن حسین قاضی علوی عباسی، از او نقل کرده و حسن بن علی نیز از احمد بن رشید از عمویش، ابی معمر سعید خشیم، از برادرش معمر، نقل می کند.[11]

یک‌ـ نگاهی به زندگانی اطروش

محمد بن هارون، پس از پیروزی بر محمد بن زید، با حمایت حاکمان محلی، برای مدتی بر طبرستان فرمانروایی کرد. ناصر کبیر، پس از کشته شدن محمد بن زید، که از یاران همیشگی او بود، قیام کرد و چون از حمایت حاکمان محلی طبرستان برخوردار نبود، به ری پناه برد.

پس از مدتی، محمد بن هارون برای مخالفت با سامانیان، با ناصرکبیر بیعت کرد؛ ولی امیر سامانی، سپاهی را روانه طبرستان کرد و بر آنجا تسلط یافت. سامانیان در آغاز با مردم آنجا رفتار خوبی داشتند، ولی پس از مدتی، تغییر روش دادند و با برخورد خشن و گرفتن مالیات سنگین از مردم، سبب نارضایتی آنان شده، زمینه قیام مردم را فراهم کردند.

 در مدت سیزده سال حکومت سامانیان بر طبرستان، ناصر کبیر در دیلمان و گیلان، به فعالیت فرهنگی پرداخت و پایگاه‌هایی برای خود در برخی نواحی ایجاد کرد. وی، شاگردانی را تربیت کرد و به مناطق مختلف فرستاد و در دوره حکومت خود، توانست بسیاری از مردم را که بر دین زرتشتی بودند، مسلمان کند.[12] وی برای استمرار حرکت خود و توجه دادن مردم به اسلام، در شهرها مساجدی بنا کرد.[13]

مردم طبرستان که از کارگزاران سامانی، ستم بسیار دیده بودند، ناصر کبیر را به قیام تشویق کردند و او با کمک نیروهای آماده، کارگزاران سامانی را از آنجا اخراج کرد و بر طبرستان، تسلط یافت. وی فرزندش ابوالحسن احمد را به رویان[14]، حسن بن قاسم را به چالوس[15] و عبدالله بن حسن حقیقی را به ساری فرستاد.

استقبال مردم آمل از ناصر کبیر، وصف‌ناپذیر است. وی، همراه آنان به منزل حسن بن زید، بنیان‌گذار دولت علویان، وارد شد. برخورد نیکوی او با مردم، که همراه با عدل و انصاف بود، حاکی از فضل و تقوای او بود[16] و همین برخورد او، موجب شد حاکمان نواحی طبرستان و دیلم، با او بیعت کنند. گرچه بعضی از حاکمان محلی با او درگیر بودند، ولی حمله دوباره سپاه سامانی به طبرستان و شکست آنان، سبب شد تا بار دیگر، حاکمان محلی دست از مخالفت با او بردارند.

 وی پس از استقرار حکومت، به امور مذهبی و معنوی مردم پرداخت و امور اجرایی طبرستان را به حسن بن قاسم سپرد. ناصر کبیر، او را به گیلان و دیلمان فرستاد[17]، تا حاکمان محلی آنجا را به اطاعت فرا خواند؛ امّا حاکمان محلی با وعده، حسن را فریفتن و با تحریک آنان، وی دست به شورش زد، ناصر کبیر را دستگیر کرد و به قلعه لاریجان فرستاد.[18] مردم آمل، رفتار زشت او را با ناصر کبیر نپسندیدند و گفتند: «شما با امام خویش، این روا دارید! مسلمان نباشید و بدتر از شما در جهان، قومی نتوانند بود».[19]

 لیلی بن نعمان، که از سرداران دیلم و نایب ناصر کبیر در گیلان و سپس ساری بود، به محض اطلاع یافتن از زندانی شدن ناصر، بی‌درنگ به آمل آمد و حسن بن قاسم را دستگیر و اطرافیان او را پراکنده کرد. سپس، ناصر کبیر را آزاد کرد و حکومت را به او سپرد. ناصر کبیر، حسن بن قاسم را بخشید و به گیلان تبعید کرد و پس از مدتی، شفاعت فرزندش ابوالحسین احمد را در حق او پذیرفت و آزادش کرد.

ابوالحسین، دخترش را به عقد حسن درآورد و ناصر کبیر، حکومت گرگان را به او سپرد.[20] وی، ابوالقاسم جعفر، فرزند دیگرش را به یاری حسن بن قاسم فرستاد؛ ولی ابوالقاسم، میانه خوبی با او نداشت. بنابراین به او کمک نکرد و ترکان گرگان، او را به شهر راه ندادند. وی نیز به ناچار به قلعه‌های آنجا پناه برد و بعد از مدتی، به آمل برگشت و سپس به گیلان رفت. بعدها ناصر کبیر، حکومت را رها کرد و آن را به دامادش، حسن بن قاسم سپرد. خود نیز به امور دینی مردم پرداخت. از تمام نقاط جهان، برای استفاده از دانشش نزد او می‌آمدند.[21] وی در سال 304ه‍ .ق درگذشت.

دوـ اقوال مورخان درباره اطروش

در بسیاری از کتب تاریخی، فصلی برای حسن بن علی الاطروش گشوده شده و هر مورخی، در خور حال خود و شأن این سید گران‌قدر، مطالبی نوشته‌ است، که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

  • · ابواسماعیل طباطبا، از دانشیان انساب در قرن پنجم هجری، می‌نویسد: «او در دیلم خروج کرد و امیر آنجا شد».[22]
  • · عاصمی می‌نویسد: «در جیل و دیلم، در سال 284 ه‍‍ .ق قیام کرد. کارش بالا گرفت تا اینکه در سال 304 ه‍‍ .ق در خلافت مقتدر عباسی، درگذشت».[23]
  • · طبری، مورخ شهیر، درباره او می‌نویسد: «و لم یرالناس مثل عدل الاطروش و حسن سیرته و اقامته الحق»[24]؛ «مردم همانند عدالت اطروش و نیکویی روش او و برپایی حق، ندیده بودند».
  • · مسعودی می‌نویسد: «و قد کان ذافهم و علم و معرفة بالآراء و النحل، و بنی فی الدیلم مسجداً»[25]؛ «او صاحب فهم، دانش و معرفت به آراء و مذاهب بود و در دیلم مسجد بنا کرد».
  • · شیخ طوسی=، او را از اصحاب امام هادی7 ذکر می‌‌کند.
  • · نجاشی او را امامی می‌داند و می‌نویسد: «در تشیع اثنی عشری، کتاب‌هایی دارد».[26]
  • · ابن اثیر، تمام جنگ‌ها و وقایع دوران او را به ثبت رساند و از او به شایستگی یاد کرد.[27]
  • · ثعالبی، او را مدتی ساکن استرآباد می‌داند و اضافه می‌کند که او، از افاضل علویان و از اعیان اهل ادب بود. ثعالبی می‌افزاید، او نامه‌ای به ابوالحسن علی بن عبدالعزیز قاضی نوشت، که در اوج فصاحت و بلاغت و در نظم و نثر بود.[28]
  • · ابن ابی‌الحدید نیز درباره وی می‌نویسد: «شیخ الطالبیین و عالمهم و زاهدهم، و ادیبهم و شاعرهم...»[29]؛ «بزرگ طالبیان و دانشمند و زاهد ایشان، ادیب و شاعر آنها بود».
  • · ابن طقطقی، مورخ و نسابه، درباره او چنین می‌گوید: «هو الناصر الکبیر صاحب الدیلم، الفقیه الشاعر المصنف امام الزیدیه، احد ائمة الزیدیة الکبار»[30]؛ «او ناصر کبیر و صاحب دیلم بود. فقیهی شاعر، نویسنده و امام زیدیه و یکی از بزرگ‌ترین امامان زیدی به‌شمار می‌رفت».
  • · صفدی، نمونه‌ای از اشعار او را ذکر کرده و وفات او را در سال 304 ه‍‍ .ق در آمل می‌داند.[31]
  • · افندی در ریاض العلماء می‌نویسد:

والناصر الکبیر، هذا من عظماء الامامیة و ان کان الزیدیة ایضاً یعتقدونه و یدرجونه فی جملة ائمتهم و یظن انه زیدی و لیس کذلک.

ناصر کبیر از بزرگان علمای امامیه بود. اگرچه زیدیه نیز به او اعتقاد داشتند، او را از امامان خود می‌‌دانستند و گمان می‌‌کردند که او زیدی است؛ اما صحیح نیست.

او نه تنها در زهد، عبادت، شجاعت، سخاوت و مردانگی معروف بود، بلکه در علم و دانش نیز، یکی از بارزترین چهره های درخشان اسلام و تشیع به حساب می‌آمد.

 اطروش در شناخت احکام الهی، فقیهی عمیق و دانشمندی بس سترگ بود. علم سرشار و دانش بی‌کران او، زبانزد دوست و دشمن بود و تسلّط او بر اخبار و احادیث جدش، نشان می‌دهد که وی، تمام امور را با احادیث نبوی، حل و فصل می‌کرد.

او در تشخیص معانی قرآن، تسلط کافی داشت. ازاین‌رو قرآن کریم را در دو جلد تفسیر، و آن را به هزار بیت از هزار قصیده، احتجاج کرد. این مطلب را زرکلی[32] و آقابزرگ تهرانی[33]، در کتاب‌هایشان ذکر کرده‌اند.[34]

بی‌دلیل نیست که پس از شنیدن قیام او، «هزاران هزار بر بیعت او متفق شد و مردم زیادی از اهالی دیلمان و گیلان، گرد او آمدند».[35]

  • · مرعشی می‌نویسد: «از اهالی گیلان و دیلمان، خلق بسیاری با او بیعت، و مذهب او اختیار کردند و از طرق زرتشتی، به یمن انفاس متبرکه او، به دین محمدی نقل کردند».[36]
  • · ذهبی نیز در بیان حوادث سال 301 ه‍ .ق می‌نویسد: «و فیها خرج الحسن بن علی الاطروش و دعا الدیلم الی الله و کانوا مجوساً فاسلموا»[37]؛ «در این سال، حسن بن علی اطروش، قیام کرد و دیلمیان را که قبلاً بر آیین زردتشتی بودند، به سوی اسلام جذب نمود».
  • · اولیاءالله آملی، در سجایای وی می‌نویسد: «او سیدی بزرگ و فاضل، در همه علوم متفنن، صاحب رأی و تصانیف، و سال‌ها، مصاحب الداعی حسن بن زید و الداعی محمد بن زید بود».[38]
  • · یحیی بن حسین هارونی، (م. 424 ه‍‍ .ق و از امامان زیدی) درباره وی می‌نویسد:

و کان جامعاً لعلم القرآن و الکلام و الفقه و الحدیث و الأدب و الأخبار و اللغه، جید الشعر، ملیح النوادر، مفید المجلس، ناشئاً علی الزهد و الورع، مثابراً علی العبادة.[39]

وی مردی جامع در علوم قرآنی، کلام، فقه، حدیث، ادبیات، اخبار و لغت بود. اشعار زیبایی سرود و گفتاری باارزش و نادر، و مجلس خوبی داشت، که همه ناشی از زهد و تقوای او بود، وخدمت بندگان خدا بود.[40]

  • · زرکلی در کتاب خود از او چنین یاد می‌کند: «کان شاعراً ملفقاً طریفاً علاّمة و اماماً فی الفقه و الدّین»[41]؛ «او شاعری چیره‌دست، و بسیار دانا، و راهبری در فقه و دین بود».
  • · مشکور درباره او می‌نویسد: «وی مردی نیکوکار، دادگر، فصیح و سخنور بود. تقسیم اراضی بین روستاییان، از اقدامات مهم وی در زمان امارتش بود».[42]
  • · گفتار این بخش را با بیان زیبای علامه امینی در خصوص این رهبر آزاده و سید حسینی، به پایان می‌بریم:

نسب عالی خویش را با تحصیل علم فراوان، تکمیل کرد و گوهر تابناک علویش را با فضایل و افتخارات، همراه نمود. پشتیبانی از دین و افتخار نشر دانش و فرهنگ، از ناحیه وی تا جایی بود که خویشاوند و بیگانه، زبان به تجلیل و تکریمش گشودند و دوست و دشمن، سر در برابر کمالاتش فرود آوردند.

شمشیرزن بود و قلم‌زن. دانش در سر پرورید و پرچم نبرد در دست به اهتزاز داشت. جایش در صدر مجلس تاریخی فقیهان ما و خودش در شمار حاکمان انگشت‌نمای شیعه بود. علاوه بر اینها، ادیبی توانا و شاعری سخنور بود. ابن أبی الحدید در بیان نسب سید رضی و در مورد جد مادری او، اطروش چنین گفته است: «وی بزرگ دودمان ابی طالب در زمان خویش بود و عالم، زاهد، ادیب و شاعرشان محسوب می‌شد. بر بلاد دیلم و کوهستان (طبرستان) حکومت راند و «ناصر الحق» لقب گرفت. او جنگ‌های سهمگینی با سامانیان نمود».[43]

سه‌ـ حسن، جد مادری سید رضی و مرتضی

علمای انساب به هنگام معرفی خاندان عمر اشرف، فصلی را به عنوان دامادی پدر سید رضی و مرتضی، بر این خانواده یاد می‌کنند که در اینجا، عیناً نقل می‌کنیم. ابوالحسن عمری نسابه می‌نویسد:

و من ولد الناصر، فاطمه بنت حسن بن علی بن حسن الاطروش بن علی بن حسن بن علی بن عمر الاشرف، خرجت الی ابن احمد الموسوی نیب النقباء، فأولدها المرتضی و الرضی، رضی الله عنهم اجمع.[44]

 از فرزندان ناصر، فاطمه دختر حسن پسر علی است که پسر احمد موسوی ، نقیب نقباء بغداد بود و از ایشان سید مرتضی و رضی به وجود آمد کخداوند از ایشان راضی باشد.

فخر رزای ذیل نام ابومحمد حسن ناصرک می‌نویسد: «کان نقیباً ببغداد، و هو جد اُم المرتضی علم الهدی».[45] او سر پرست سادات بغداد و جد مادری سید مرتضی علم الهدی بود.

همین مطلب را ابوطالب مروزی، چنین بیان می‌دارد: «والحسن ابی محمد ناصرک جد المرتضی والرضی  من قبل الأم، و لهم اذیال طویله»[46]؛ «ابو محمدحسن ناصرک، جدّ سید مرتضی و رضی از طرف مادر است، برای ایشان نسل طولانی است».

ابن طقطقی درباره جد سید مرتضی می‌نویسد:

سید حسن ناصر صغیر، نقیب بغداد بود. او در سال 368ه‍ .ق درگذشت. او دو فرزند به نام‌های احمد کیا و سیده فاطمه داشت. فاطمه، مادر سید رضی و مرتضی است؛ زیرا شریف طاهر، ابواحمد حسین بن موسی الابرش بن محمد بن موسی ابی سبحة بن ابراهیم المرتضی بن امام موسی کاظم7، با او ازدواج کرد و از او، دو فرزند شریف به نام‌های سید رضی و مرتضی به وجود آمد.

سید رضی به هنگام مرگ مادرش چنین سرود:

ابکیک لو نفع الغلیل بکائی

و اودّ لو ذهب المقال بدائی

وألوذ بالصبر الجمیل تعزیاً

لو کان فی الصبر الجمیل عزائی

لو کان مثلک کل امّ برّة

غنی البنون بها عن الآباء

در سوگ تو می‌گریم، اگر این اشک‌ها برای سوز دلم مفید باشد، و آرزو دارم که سخن گفتن، دردهایم را بزداید.

در عزایت به صبر جمیل پناه می‌برم، اگر در آن صبر و شکیب زیبا، عزایم نهفته باشد.

اگر تمام مادران مهربان مانند تو باشند، دیگر فرزندان با چنین مادرانی، از پدر بی‌نیاز خواهند بود.

این قصیده چنان مشهور است که گویند تاکنون، کسی چنین مرثیه‌ای در عزای مادری نگفته است.[47]

سید فاطمه حسینی در ذی الحجه سال 385ه‍ .ق درگذشت.[48] ابن عنبه برای ابومحمد حسن ناصر صغیر، نقیب بغداد، دو فرزند به نام‌های سید احمد (از او سید ابوالقاسم ناصر، ملقب بر یقما بن حسین بن احمد بن حسن ناصر صغیر به وجود آمد) و سیده فاطمه (مادر سید رضی و مرتضی) قائل است.[49]

مادر فاطمه، ملیکه، دختر حسن الداعی صغیر بن قاسم بن حسن بن عبدالرحمن الشجری بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن7 بود.[50]

شیخ ذبیح اللَّه محلاتی در ریاحین الشریعة، نسب فاطمه را چنین گفته است:

فاطمه، بنت حسن بن احمد بن حسن بن علی بن حسن[51] بن عمر بن‏ علی‏ بن‏ الحسین‏7 است ... [او] از بانوان مجلله فاضله عصر خود بود. شیخ مفید بسیار از او تجلیل می‌کرد و هرگاه بر او وارد می‌شد، به تمام قامت از پیش پای او بلند می‌شد و کتاب «احکام النساء» را برای او تألیف کرد.[52]

 

اچهار – روایات حسن بن علی (اطروش)

اول‌ـ  خبر دادن امام صادق 7 از به دار آویخته شدن زید

شیخ صدوق، یک روایت از حسن نقل می‌کند که علی بن حسین قاضی علوی عباسی، از او نقل کرد و حسن بن علی نیز از احمد بن رشد از عمویش ابی معمر سعید بن خثیم، از برادرش معمر نقل کرد و گفت:

کُنْتُ جَالِساً عِنْدَ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ7 فَجَاءَ زَیْدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ7 فَأَخَذَ بِعِضَادَتَیِ الْبَابِ فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ7 یَا عَمِّ أُعِیذُکَ بِالله أَنْ تَکُونَ الْمَصْلُوبَ بِالْکُنَاسَةِ فَقَالَتْ لَهُ أُمُّ زَیْدٍ وَ الله مَا یَحْمِلُکَ عَلی هَذَا الْقَوْلِ غَیْرُ الْحَسَدِ لِابْنِی فَقَالَ7 یَا لَیْتَهُ حَسَداً یَا لَیْتَهُ حَسَداً ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی7 أَنَّهُ یَخْرُجُ مِنْ وُلْدِهِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ زَیْدٌ یُقْتَلُ بِالْکُوفَةِ وَ یُصْلَبُ بِالْکُنَاسَةِ یُخْرَجُ مِنْ قَبْرِهِ نَبْشاً تُفَتَّحُ لِرُوحِهِ أَبْوَابُ السَّمَاءِ یَبْتَهِجُ بِهِ أَهْلُ السَّمَاوَاتِ یُجْعَلُ رُوحُهُ فِی حَوْصَلَةِ طَیْرٍ أَخْضَرَ یَسْرَحُ فِی الْجَنَّةِ حَیْثُ یَشَاءَ.[53]

[معمر می‌گوید:] حضور امام صادق 7 نشسته بودم که زید بن علی بن الحسین7 آمد و دو پشته در خانه را گرفت. امام صادق 7فرمود: «عمو جانم تو را به خدا پناه دهم که همان به دار زده کناسه باشی». مادر زید گفت: «به خدا حسد، تو را به این گفتار وادارد برای پسرم». فرمود: «کاش از حسد بود؛ کاش از حسد بود»، تا سه بار. سپس فرمود: «پدرم از جدم برایم روایت کرد که از اولادش، زیدنامی خروج کند و در کوفه کشته شود و در کناسه، به دار رود و از گورش، برآورند. برای روحش درهای آسمان گشوده گردد و اهل آسمان‌ها بدو شاد گردند. جانش را در گلوگاه پرنده‏ای نهند، تا او را در هر جای بهشت خواهد، گردش دهد».

دوم‌ـ توصیف مرگ

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْمَعْرُوفُ بِأَبِی الْحَسَنِ الْجُرْجَانِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْحُسَیْنِیُّ عَنِ الْحَسَنِ‏ بْنِ‏ عَلِیٍ‏ النَّاصِرِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ7 قَالَ: قِیلَ لِلصَّادِقِ7 صِفْ لَنَا الْمَوْتَ قَالَ لِلْمُؤْمِنِ کَأَطْیَبِ رِیحٍ یَشَمُّهُ فَیَنْعُسُ لِطِیبِهِ وَ یَنْقَطِعُ التَّعَبُ وَ الْأَلَمُ کُلُّهُ عَنْهُ وَ لِلْکَافِرِ کَلَسْعِ الْأَفَاعِیِّ وَ لذع [لَدْغِ‏] الْعَقَارِبِ أَوْ أَشَدَّ قِیلَ فَإِنَّ قَوْماً یَقُولُونَ إِنَّهُ أَصْعَبُ مِنْ نَشْربِالْمَنَاشِیرِ وَ قَرْضٍ بِالْمَقَارِیضِ وَ رَضْخٍ بِالْأَحْجَارِ وَ تَدْوِیرِ قُطْبِ الْأَرْحِیَةِ فِی الْأَحْدَاقِ قَالَ کَذَلِکَ هُوَ عَلَی بَعْضِ الْکَافِرِینَ وَ الْفَاجِرِینَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ لَا تَرَوْنَ مِنْهُمْ مَنْ یُعَانِی تِلْکَ الشَّدَائِدَ فَذَلِکُمُ الَّذِی هُوَ أَشَدُّ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ عَذَابُ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ أَشَدُّ مِنْ عَذَابِ الدُّنْیَا قِیلَ فَمَا بَالُنَا نَرَی کَافِراً یَسْهُلُ عَلَیْهِ النَّزْعُ فَیَنْطَفِی وَ هُوَ یُحَدِّثُ وَ یَضْحَکُ وَ یَتَکَلَّمُ وَ فِی الْمُؤْمِنِینَ أَیْضاً مَنْ یَکُونُ کَذَلِکَ وَ فِی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْکَافِرِینَ مَنْ یُقَاسِی عِنْدَ سَکَرَاتِ الْمَوْتِ هَذِهِ الشَّدَائِدَ فَقَالَ مَا کَانَ مِنْ رَاحَةٍ لِلْمُؤْمِنِ هُنَاکَ فَهُوَ عَاجِلُ ثَوَابِهِ وَ مَا کَانَ مِنْ شَدِیدَةٍ فَتَمْحِیصُهُ مِنْ ذُنُوبِهِ لِیَرِدَ الْآخِرَةَ نَقِیّاً نَظِیفاً مُسْتَحِقّاً لِثَوَابِ الْأَبَدِ لَا مَانِعَ لَهُ دُونَهُ وَ مَا کَانَ مِنْ سُهُولَةٍ هُنَاکَ عَلَی الْکَافِرِ فَلْیُوَفِّ أَجْرَ حَسَنَاتِهِ فِی الدُّنْیَا لِیَرِدَ الْآخِرَةَ وَ لَیْسَ لَهُ إِلَّا مَا یُوجِبُ عَلَیْهِ الْعَذَابَ وَ مَا کَانَ مِنْ شِدَّةٍ عَلَی الْکَافِرِ هُنَاکَ فَهُوَ ابْتِدَاءُ عَذَابِ اللَّهِ لَهُ بَعْدَ حَسَنَاتِهِ ذَلِکُمْ بِأَنَّ اللَّهَ عَدْلٌ لَا یَجُورُ.[54]

محمد بن قاسم، معروف به ابو حسن جرجانی2 از احمد بن الحسن الحسینی از حسن بن علی الناصر از پدرش از محمد بن علی از پدرش حضرت رضا، از موسی بن جعفر: نقل کرد که فرمود:

به امام صادق7 عرض شد: «مرگ را برای ما توصیف فرمایید؟». حضرت فرمود: «مرگ برای مؤمن، مثل خوشترین بویی است که آن را استشمام کرده و به خاطر خوش بودنش، حالت چرتی بر او عارض شود و به دنبالش تمام رنج‏ها و محنت‏ها تمام می‏شود و برای کافر همچون گزیدن افعی‏ها و نیش عقرب‏ها یا سخت‏تر از اینهاست».

محضرش عرض شد: «جماعتی می‏گویند که مرگ، سخت‏تر و دردش شدیدتر از بریدن با اره و چیدن با قیچی و کوبیدن با سنگ و گردیدن قطب آسیاب در چشم است». حضرت فرمود: «نسبت به برخی از کافران و فاجرین، البته همین طور است. مگر نمی‏بینی برخی از ایشان چنین رنج‌هایی را کشیده و متحمل می‏شوند؟ ایشان همان کسانی هستند که درد مرگ بر آنها شدیدتر و سخت‏تر از آنچه ذکر شده است. توجه داشته باش این عذاب دنیاست و عذاب آخرت، محققا شدیدتر از عذاب دنیا خواهد بود».

محضرش عرض شد: «پس چرا برخی از کفار را می‏بینیم که حالت نزع و جان دادنشان سهل است؛ به طوری که در حال صحبت کردن و خندیدن، خاموش می‏شوند و بعضی از مؤمنان نیز همین طور است؟ ولی پاره‏ای از اهل ایمان و کفر را مشاهده کرده‏ایم که هنگام سکرات مرگ، این سختی‏ها را رفته‌رفته و کم‌کم متحمل می‏شوند؟».

حضرت فرمود: «اگر مؤمنی را دیدی که به سهولت از دنیا رفت، این از باب آن است که ثوابش را خداوند به تأخیر نیانداخت؛ بلکه عاجلاً به او مرحمت فرمود و اگر مؤمنی سخت جان داد، به خاطر محو کردن گناهانش است، تا در آخرت پاک و پاکیزه وارد شود و مستحق ثواب دائم و ابدی باشد. اگر کافری به راحتی و سهولت از دنیا رفت، به خاطر آن است که حق تبارک و تعالی، اجر حسنات و اعمال نیکش را که در دنیا انجام داده، بدین ترتیب عنایت فرمود، تا در آخرت، وقتی وارد شد، عملی نداشته باشد، مگر آنچه که موجب عذاب و عقوبت است. اگر کافری به سختی و شدّت جان داد، این سختی، آغاز عذاب اوست، که استحقاقش را دارد و خداوند، هرگز ستم نمی‏کند».

سوم‌ـ ورود امام باقر7به شام

أَبُو بَکْرِ بْنُ دُرَیْدٍ الْأَزْدِیُّ بِإِسْنَادٍ لَهُ وَ عَنِ الْحَسَنِ‏ بْنِ‏ عَلِیٍ‏ النَّاصِرِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ وَ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ کُلِّهِمْ عَنِ الصَّادِقِ7 قَالَ: لَمَّا أُشْخِصَ أَبِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ إِلَی دِمَشْقَ سَمِعَ النَّاسَ یَقُولُونَ هَذَا ابْنُ أَبِی تُرَابٍ قَالَ فَأَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلی جِدَارِ الْقِبْلَةِ ثُمَّ حَمِدَ الله وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ صَلَّی عَلَی النَّبِیِّ9 ثُمَّ قَالَ اجْتَنِبُوا أَهْلَ الشِّقَاقِ وَ ذُرِّیَّةَ النِّفَاقِ وَ حَشْوَ النَّارِ وَ حَصَبَ جَهَنَّمَ عَنِ الْبَدْرِ الزَّاهِرِ وَ الْبَحْرِ الزَّاخِرِوَ الشِّهَابِ الثَّاقِبِ وَ شِهَابِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِیمِ‏ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ یُلْعَنُوا کَمَا لُعِنَ أَصْحَابُ السَّبْتِ‏ وَ کانَ أَمْرُ الله مَفْعُولًا ثُمَّ قَالَ بَعْدَ کَلَامٍ أَ بِصِنْوِ رَسُولِ الله تَسْتَهْزِءُونَ أَمْ بِیَعْسُوبِ الدِّینِ تَلْمِزُونَ‏ وَ أَیَّ سُبُلٍ بَعْدَهُ تَسْلُکُونَ وَ أَیَّ حُزْنٍ بَعْدَهُ تَدْفَعُونَ هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ بَرَزَ وَ الله بِالسَّبْقِ وَ فَازَ بِالْخَصْلِ وَ اسْتَوَی عَلی الْغَایَةِ وَ أَحْرَزَ عَلی الْخِتَارِ فَانْحَسَرَتْ عَنْهُ الْأَبْصَارُ وَ خَضَعَتْ دُونَهُ الرِّقَابُ وَ فَرَعَ الذِّرْوَةَ الْعُلْیَا  فَکَذَبَ مَنْ رَامَ مِنْ نَفْسِهِ السَّعْیَ وَ أَعْیَاهُ الطَّلَبُ فَأَنی لَهُمُ التَّناوُشُ‏[55] مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ وَ قَالَ‏.

أَقِلُّوا عَلَیْهِمْ لَا أَبَا لِأَبِیکُمْ‏

مِنَ اللَّوْمِ أَوْ سُدُّوا الْمَکَانَ الَّذِی سَدُّوا

أُولَئِکَ قَوْمٌ إِنْ بَنَوْا أَحْسَنُوا الْبِنَا

وَ إِنْ عَاهَدُوا أَوْفَوْا وَ إِنْ عَقَدُوا شَدُّوا

فَأَنّی یُسَدُّ ثُلْمَةُ أَخِی رَسُولِ الله إِذْ شَفَعُوا وَ شَقِیقِهِ إِذْ نَسَبُوا وَ نَدِیدِهِ‏ إِذْ قَتَلُوا وَ ذِی قَرْنَیْ کَنْزِهَا ِذْ فَتَحُوا وَ مُصَلِّی الْقِبْلَتَیْنِ إِذْ تَحَرَّفُوا وَ الْمَشْهُودِ لَهُ بِالْإِیمَانِ إِذْ کَفَرُوا وَ الْمُدَّعَی لِبَذِّ عَهْدِ الْمُشْرِکِینَ إِذْ نَکَلُوا وَ الْخَلِیفَةِ عَلَی الْمِهَادِ لَیْلَةَ الْحِصَارِ ِذْ جَزِعُوا وَ الْمُسْتَوْدَعِ الْأَسْرَارَ سَاعَةَ الْوَدَاعِ إِلی آخِرِ کَلَامِهِ.[56]

حضرت امام صادق7 فرمود: وقتی پدرم را به شام بردند، شنید که مردم از روی مسخره کردن می‌گویند: «این پسر ابوتراب است». پشت به دیوار قبله کرد و پس از حمد و ستایش خدا و درود بر پیامبر فرمود: «دست بردارید ای بدبخت‌ها، منافقان و آتش‏گیره‏های جهنم از ماه تابان، دریای خروشان، ستاره درخشان، راهنمای مؤمنان و رهبر واقعی (علی بن ابی‌طالب7)، قبل از آنکه به عذاب خدا گرفتار شوید و صورت‌های شما بعقب برگردد و مورد لعنت خدا قرار گیرید؛ چنان‌که لعنت شدند آن گروه از قوم موسی که قرارداد روز شنبه را درهم شکستند».

بعد از سخنان دیگری فرمود: «شخصیت شبیه پیامبر را مسخره می‌کنید؟ استوانه دین را استهزاء می‌نمایید؟ بعد از علی چه راهی می‏پیمایید و با چه وسیله، اندوه خود را بر طرف می‏نمایید؟

به خدا قسم، گوی سبقت را در تمام فضایل ربود و نهایت شخصیت را به دست آورد و در میدان مبارزه، کسی به پای او نرسید. چنان تیز رو بود که چشم از دیدن گرد و غبارش عاجز شد و گردنکشان در مقابلش کوچک. او به بالاترین قله انسانیت بالا رفت. آشکار شد دروغ کسی که خواست با او هماورد شود و از پیدا کردن رد پای او، عاجز شد. کجا به او می‌رسند با این فاصله زیاد که دارند.

دست بردارید از خاندان پیامبر! سرزنش نکنید! اگر می‌توانید مقام و شخصیت آنها را در دین به دست آورید. آنها خانواده‏ای هستند که بنیان‌گذار دین‌اند و در پیمان خود، استوار و پابرجای هستند.کجا می‌توان چون علی را پیدا کرد، که برادر پیامبر و جان شیرین او و یگانه مرد پایدار در موقع ضعف و سستی دیگران بود؟ تاجدار گنجینه بهشت و نمازگزار دو قبله بود، آن زمان که مردم راه انحراف گرفته بودند. مؤمن واقعی بود، زمانی که دیگران کافر بودند. آن کس که مأمور تبلیغ سوره برائت شد؛ او کسی بود که به‌جای پیامبر خوابید، شبی که تصمیم کشتن آن جناب را داشتند. دیگران یارای روبه‌رو شدن با چنین صحنه‏ای را نداشتند. او کسی‏ بود که پیغمبر، اسرار علوم را هنگام وفات در اختیارش گذاشت.

د) حسن بن علی بن عمر اشرف

از او با عنوان الهاشمی المدنی یاد می‌شود. او از اصحاب امام صادق7 و از راویان حدیث به ‌شمار می‌آمد.[57]

ابوعلی اشعری از حسن بن علی کوفی، از علی بن مهزیار، از حسن بن علی علوی، از علی بن جعفر، از برادرش امام موسی کاظم7، از پدرانش روایت می‌کند که فرمود:

کَانَ أَبِی‏عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ8 یَقِفُ عَلی قَبْرِ النَّبِیِّ 9، فَیُسَلِّمُ عَلَیْهِ، وَ یَشْهَدُ لَهُ بِالْبَلَاغِ، وَ یَدْعُو بِمَا حَضَرَهُ، ثُمَّ یُسْنِدُ ظَهْرَهُ‏ إِلَی الْمَرْوَةِ الْخَضْرَاءِ الدَّقِیقَةِ الْعَرْضِ مِمَّا یَلِی الْقَبْرَ، وَ یَلْتَزِقُ بِالْقَبْرِ، وَ یُسْنِدُ ظَهْرَهُ إِلی الْقَبْرِ، وَ یَسْتَقْبِلُ الْقِبْلَةَ، فَیَقُولُ‏:

«اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَلْجَأْتُ ظَهْرِی‏، وَ إِلی‏ قَبْرِمُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ أَسْنَدْتُ ظَهْرِی، وَ الْقِبْلَةَ الَّتِی رَضِیتَ لِمُحَمَّدٍ9 اسْتَقْبَلْتُ؛ اللَّهُمَّ إِنِّی أَصْبَحْتُ لَاأَمْلِکُ لِنَفْسِی خَیْرَ مَا أَرْجُو، وَ لَاأَدْفَعُ عَنْهَا شَرَّ مَا أَحْذَرُ عَلَیْهَا، وَ أَصْبَحَتِ الْأُمُورُ بِیَدِکَ، فَلَا فَقِیرَ أَفْقَرُ مِنِّی‏، إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ؛ اللَّهُمَّ ارْدُدْنِی مِنْکَ بِخَیْرٍ، فَإِنَّهُ لَارَادَّ لِفَضْلِکَ؛ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ‏ أَنْ تُبَدِّلَ اسْمِی، وَ تُغَیِّرَ جِسْمِی، أَوْ تُزِیلَ نِعْمَتَکَ عَنِّی؛ اللَّهُمَ‏ کَرِّمْنِی‏ بِالتَّقْوی‏، وَ جَمِّلْنِی بِالنِّعَمِ، وَ اغْمُرْنِی‏ بِالْعَافِیَةِ، وَ ارْزُقْنِی شُکْرَ الْعَافِیَةِ».[58]

امام سجاد7 کنار قبر رسول الله9 می‌ایستاد و به ایشان سلام می‌داد. سپس بر ابلاغ رسالت آن حضرت شهادت می‌داد و به دعا می‌پرداخت. پس از آن بر سنگ مرمر سبز و براق که در کنار قبر بود، تکیه می‌کرد و رو به قبله ایستاد و چنین دعا می‌خواند: «خدایا! کارهایم را به تو سپرده‌ام و بر قبر پیامبرت محمد9، تکیه زده‌ام و رو به قبله‌ای آورده‌ام که برای پیامبرت انتخاب نمودی. خدایا! من در حالی شب را به روز رسانده‌ام که هیچ قدرتی برای جلب منفعت برای خود ندارم و هیچ نیرویی برای دفع ضرر از آن را نیز ندارم و زمام همه کارها به دست توست و هیچ محتاجی نیازمندتر از من نیست. من به هر خیری که از سوی تو نازل شود، نیازمندم. خدایا! مرا با خیر و فضلت بازگردان که هیچ کس یارای مقابله با آن را ندارد. پروردگارا! به تو پناه می‌برم که نام مرا تغییر دهی (از سعادتمندان به شقاوتمندان) یا اینکه عافیت را از من سلب نمایی یا نعمتت را زائل کنی. خداوندا! مرا به پرهیزکاری زینت بخش و با نعمت‌هایت، زیبایی ده و با عافیت، عمر مرا طولانی کن و شکر بر آن را نصیبم گردان».

ه‍) حسین بن علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف

او از راویان به ‌شمار می‌آمد. ابوحفص بن شاهین از احمد بن محمد بن سعید همدانی از حسین بن علی بن حسن روایت نقل کرد که او، از پدرش از علی بن جعفر صادق7 از پدرش از جدش از امام علی7 از رسول خدا9، در تفسیر این آیه که می‌فرماید: «و صالح المؤمنین»، منظور علی بن ابی‌طالب7 بوده است.[59]

و) حسین بن علی بن حسین[60] بن علی بن عمر اشرف

ابوعیسی عبیدالله بن فضل طائی، از او روایت نقل می‌کرد و او نیز از محمد بن سلام کوفی، نقل حدیث می‌کرد.[61] ذهبی می‌نویسد که ابوسعید بن یونس گفت: «از او روایاتی نوشته‌ام. او ثقه‌ای دیندار بود. بر ما وارد شد و از پدرش و از حاتم بن اسماعیل و از ابی‌حمزه، حدیث نقل می‌کرد».[62]یکی از روایات او درباره وصیت امام حسن 7 به برادرش امام حسین7در روزهای واپسین عمر شریفش بود.

حدثنا أبو بکر المدائنی قال الغلابی: و حدثنا أحمد بن محمد الواسطی، قال: حدثنا عمر بن یونس الیمامی، عن الکلبی، عن أبی صالح، عن ابن عباس. قال: و حدثنا أبو عیسی عبیدالله بن الفضل الطائی، قال: حدثنا الحسین[63] بن علی بن الحسین بن علی بن عمر بن‏ علی‏ بن‏ الحسین‏ بن علی بن أبی طالب8، ... عن ابن عباس، قال: دخل الحسین بن علی علی أخیه الحسن8 فی مرضه الذی توفی فیه، فقال له: «اکتب- یا أخی- هذا ما أوصی به الحسن بن علی إلی أخیه الحسین بن علی8: أوصی أنه یشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له، و أنه یعبده حق عبادته، لا شریک له فی الملک، و لا ولی له من الذل، و أنه خلق کل شی‏ء فقدره تقدیرا، و أنه أولی من عبد، و أحق من حمد، من أطاعه رشد، و من عصاه غوی، و من تاب إلیه اهتدی.

فإنی أوصیک ـ یا حسین ـ بمن خلفت من أهلی، و ولدی، و أهل بیتک، أن تصفح عن مسیئهم، و تقبل من محسنهم، و تکون لهم خلفا و والدا، و أن تدفننی مع جدی رسول الله (9)، فإنی أحق به و ببیته ممن ادخل بیته بغیر إذنه، و لا کتاب جاءهم من بعده، قال الله تعالی فیما أنزله علی نبیه (9) فی کتابه:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ‏)، فو الله ما أذن لهم فی الدخول علیه فی حیاته بغیر إذنه، و لا جاءهم الإذن فی ذلک من بعد وفاته! و نحن مأذون لنا فی التصرف فیما ورثناه من بعده، فإن رأیت أن تفاقم علیک الأمر فانشدک بالقرابة التی قرب الله عز و جل منک، و الرحم الماسة من رسول الله9 أن لا تهریق فی محجمة من دم، حتی نلقی رسول الله9 فنختصم إلیه، فنخبره بما کان من الناس إلینا بعده». ثم قبض7.[64]

ابن عباس می‌گوید: حسین بن علی8، برادرش حسن7 را در روزهای پایانی عمرش ملاقات کرد. حسن7 خطاب به او فرمود: بنویس ای برادر. این وصیتی است از حسن بن علی به برادرش حسین بن علی7: او شهادت می‌دهد که خدایی جز پروردگار یکتا نیست و همتایی ندارد و او خداوند را آن‌گونه که شایسته است، می‌پرستد. او شریکی در مالکیت ندارد و دوستی از روی نیاز و حاجت نگرفته است. او همه اشیاء را به حد و اندازه‌ای معین آفریده است. او سزاوارترین کسی است که پرستش شود و شایسته‌ترین کسی است که ستایش شود. هر کس او را اطاعت کند، تعالی می‌یابد و هر کس نافرمانی‌اش کند، گمراه شود و آن کس که به سویش توبه نماید، هدایت می‌شود.

ای حسین! تو را سفارش می‌کنم در مورد اهل بیت و فرزندانم که از خطاکار آنان درگذری و نیکوکارشان را بپذیری و برای آنها سرپرست و پدر باشی. وصیت می‌کنم مرا در جوار جدم رسول خدا9، به خاک بسپاری. به درستی من نسبت به او و خانه‌اش شایسته‌ترم از کسانی که بدون اجازه‌اش یا دست نوشته‌ای پس از او، وارد خانه شدند. خداوند در قرآن می‌فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، بدون اجازه وارد خانه‌های پیامبر نشوید».

به خدا سوگند، نه در زمان حیات و پس از رحلت ایشان، اجازه‌ای به آنها داده نشد، درحالی‌که ما صاحب اجازه در تصرف میراث خود پس از ایشان بودیم. پس اگر کار بالا گرفت و به مشاجره انجامید، تو را به قرب و منزلتی که نزد خداوند داری و خویشاوندی که با رسول خدا9 داری، سوگند می‌دهم که در این مسیر، اندک خونی بر زمین ریخته نشود، تا اینکه رسول خدا را ملاقات کنیم و به او شکایت ببریم و او را از آنچه از دست مردم به ما رسید، آگاه سازیم. سپس حضرت، جان به جان آفرین تسلیم کرد.

ز) حسین بن علی بن عمر اشرف

جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن مثنی بن امام حسن7، از او نقل حدیث می‌کرد و او نیز از علی بن جعفر صادق7 از پدرش از اجدادش از رسول خدا9 روایت نقل می‌کرد که آن حضرت فرمود: «مَن صامَ یَوم الجُمعةِ صبرا!ً و احتساباً اعطی به عَشرة اَیّامٍٍٍٍٍ غَراً زَهراً لا تَتَساکلُ ایامَ الدُّنیا»[65]؛ هر کس برای تمرین یا ثواب، روز جمعه را روزه بگیرد، ثواب ده روز نورانی و روشن که مانند روزهای دنیا نیست، به او داده می‌شود».

ح) علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف

مرحوم خویی پس از ذکر نام او، وی را پدر ناصر کبیر مدنی و جد سید رضی و مرتضی معرفی می‌کند. که از او، علی بن جعفر صادق7[66] و حسین بن زید شهید7[67]، روایت نقل می‌کردند.

برقی[68]، ابن حجر[69] و زنجانی[70] از او یاد کرده‌اند. او راوی نسخه غیر مبوب از مسائل علی بن جعفر است، که مرحوم مجلسی آن را روایت کرده است و می‌نویسد: ابوجعفر بن یزید بن نصر خراسانی، در جمادی الآخر سال 281 ه‍‍ .ق، کتاب مسائل علی بن جعفر را از علی بن حسن، از خود او و از برادرش امام موسی کاظم7 شنید و نقل کرد.[71] از او روایاتی به دست ما رسیده است که در اینجا ذکر می‌کنیم:

مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِسْمَاعِیلَ الْهَاشِمِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ‏ عَلِیِ‏ بْنِ‏ الْحُسَیْنِ‏ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ7 وَ الْعَمْرَکِیُّ الْبُوفَکِیُّ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ إِدْرِیسَ رَحِمَهُ اللَّهُ الْبُوفَکِیُّ بِالْبَاءِ الْمُنَقَّطَةِ تَحْتَهَا نُقْطَةٌ وَاحِدَةٌ الْمَضْمُومَةُ وَ الْوَاوُ وَ الْفَاءُ الْمَفْتُوحَةُ وَ الْکَافُ وَ هُوَ مَنْسُوبٌ إِلَی بُوفَکَ قَرْیَةٌ مِنْ قُرَی نَیْسَابُورَ شَیْخٌ ثِقَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا فَأَمَّا مَا یُرْوَی عَنِ الْبَرْقِیِّ وَ هُوَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَرْقِیُّ أَبُو عبدالله یُنْسَبُ إِلَی بَرْقَرُودَ قَرْیَةٌ مِنْ سَوَادِ قُمَّ عَلَی وَادٍ هُنَاکَ اتِّصَالُ حَدِیثِ الْبُوفَکِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ جَعْفَرٍ7 عَنْ أَخِیهِ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ صَلَّی وَ فَرْجُهُ خَارِجٌ لَا یَعْلَمُ بِهِ هَلْ عَلَیْهِ إِعَادَةٌ أَوْ مَا حَالُهُ فَقَالَ لَا إِعَادَةَ عَلَیْهِ وَ قَدْ تَمَّتْ صَلَاتُهُ‏[72].[73]

محمد بن احمد بن اسماعیل هاشمی از علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف و عمرکی بوفکی نقل می‌کند که گفت محمد بن ادریس رحمت خدا به او باد معروف به بوفکی که منسوب به بوفک روستایی در حوالی نیشابور است و او شیخ ثقه‌ای از اصحاب ماست اما آنچه او از برقی و او از احمد بن محمد بن خالد بن عبدالرحمن بن محمد بن علی برقی مکنی به ابوعبدالله و منسوب به برقرود قریه‌ای در اطراف قم نقل کرده، اتصال حدیث بوفکی از علی بن جعفر از برادرش موسی بن جعفر7 سؤال کرد: «آیا کسی که عورتش در نماز بیرون است و اطلاعی ندارد، باید نمازش را دوباره بخواند؟ امام7 فرمود: «نمازش صحیح است».

یک‌ـ علت نام‌گذاری امام باقر7

ابوعبدالله جعفر بن محمد علوی، از علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف، از حسین بن زید شهید، از عمر بن علی از پدرش روایت کرد:

کَان یَقولُ صَلواتُ اللّه علیهِ اُدعوا لی ابنی الباقرَ، و قلتُ لابنی الباقر- یَعنی محمّدا- فَقلتُ له: یا أبةَ و لِمَ‏ سَمَّیتَه باقرا؟ قال: فَتَبسَّم و ما رأیتُه یَتبسَّمُ قبلَ ذلک، ثُمّ سَجدَ للّه تعالی طویلا فَسمِعتُه یقول فی سُجُودِهِ: اللّهمّ لک الحمدُ سیّدی علی ما أنعمتَ به عَلینا أهلَ البیتِ یُعیدُ ذلک مِراراً، ثُمّ قالَ: یا بُنیَّ إنّ الإمامةَ فی وُلده إلی أن یَقومَ قائمُنا7 فَیملَأُها قِسطاً و عَدلاً، وَ إنّه الإمامُ و أبو الأئمّةِ مَعدنُ الحِلمِ وَ موضِعُ العلمِِِِ ِِ ِیَبقُره بَقرا و اللهِ لَهو أشبهُ النّاسِِ بِرسولِ اللّه، فقلتُ: فَکَم الأئمّةُ بَعدَه؟ فقالَ: سَبعةٌ وَ مِنهُمُ المهدیُّ الّذی یَقومُ بالدّین فی آخِر الزّمانِ‏.[74]

او همیشه می‌گفت: فرزندم باقر را بیاورید، و به پسرم باقر چنین گفتم: به ایشان گفتم: «پدر جان! چرا نام وی را باقر گذاشتی؟». ایشان تبسمی کرد که پیش از آن دیده نشده بود، سپس سجده طولانی انجام داد و ‌گفت: «خدایا تو را بر نعمتی که به ما اهل بیت دادی، سپاس می‌گزارم» و این را چندین بار تکرار کرد. آن‌گاه به من فرمود: «پسرم، امامت تا روزی که قائم ما قیام کند و زمین را از عدل و داد پر کند، در فرزندان او خواهند بود. او امام و پدر امامان و معدن حلم و گنجینه دانش است. او حقایق دانش را منکشف می‌سازد و شبیه‌ترین خلق به رسول خدا است». گفتم: «امامان پس از او چند نفرند؟». فرمود: «هفت نفر که مهدی از آنهاست و دین را در آخر الزمان بر پا می‌دارد».

دو ـ بهترین و بدترین انسانها

جعفر بن محمد علوی، از علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف، از حسین بن زید شهید از امام صادق7 و ایشان از پدرانش از امیر المؤمنین روایت کرد:

قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ9 یَقُولُ‏ الْمُؤْمِنُ غِرٌّ کَرِیمٌ وَ الْفَاجِرُ خَبٌّ لَئِیمٌ وَ خَیْرُ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ کَانَ مَأْلَفَةً لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لَا خَیْرَ فِیمَنْ لَا یَأْلَفُ وَ لَا یُؤْلَفُ قَالَ وَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ9 یَقُولُ أشرَارُ النَّاسِ مَنْ یُبْغِضُ الْمُؤْمِنِینَ وَ تُبْغِضُهُ قُلُوبُهُمْ الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمَةِ الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ الْبَاغُونَ لِلْبِرَاءِ الْعَنتِ أُولَئِکَ‏ لا یَنْظُرُ الله إِلَیْهِمْ وَ لا یُزَکِّیهِمْ‏ یَوْمَ الْقِیامَةِ ثُمَّ تَلَا ص‏ (هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْـرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ‏ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ[75]‏).[76]

شنیدم رسول خدا9 می‌فرمود: «مؤمن، خوش‌طینت وکریم است؛ ولی فاجر، پست و حیله‌گر است. بهترین مؤمنان کسی است که سبب گرد هم آوردن مؤمنان شود و کسی که با دیگران انس نگیرد و سایرین هم با او مأنوس نشوند، خیری در او نیست».و شنیدم که رسول خدا 9می‌فرمود: «بدترین مردم کسی است که دشمن مؤمنان است و دل‌های مؤمنان با او دشمن است. کسانی با سخن‌چینی در صدد ایجاد دشمنی میان دوستان هستند، آنان که در پی عیب‌جویی افراد سالم هستند؛ آنان کسانی هستند که خداوند در روز قیامت، نظر رحمتی به آنها ندارد و آنها را پاک نمی‌سازد». سپس ایشان آیه 62 سوره انفال را تلاوت کرد.

سه‌ـ مسخ شدگان

 جعفر بن محمد علوی از علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف از حسین بن زید شهید از علی بن امام صادق7 از برادرش امام کاظم 7 روایت کرد:

قَالَ‏ الْمُسُوخُ ثَلَاثَةَ عَشَرَ الْفِیلُ وَ الدُّبُّ وَ الْأَرْنَبُ وَ الْعَقْرَبُ وَ الضَّبُّ وَ الْعَنْکَبُوتُ وَ الدُّعْمُوصُ‏وَ الْجِرِّیُّ وَ الْوَطْوَاطُ وَ الْقِرْدُ وَ الْخِنْزِیرُ وَ الزُّهَرَةُ وَ سُهَیْلٌ قِیلَ یَا ابْنَ رَسُولِ الله مَا کَانَ سَبَبُ مَسْخِ هَؤُلَاءِ قَالَ أَمَّا الْفِیلُ فَکَانَ رَجُلًا جَبَّاراً لُوطِیّاً لَا یَدَعُ رَطْباً وَ لَا یَابِساً وَ أَمَّا الدُّبُّ فَکَانَ رَجُلًا مُؤَنَّثاً یَدْعُو الرِّجَالَ إِلَی نَفْسِهِ وَ أَمَّا الْأَرْنَبُ فَکَانَتِ امْرَأَةً قَذِرَةً لَا تَغْتَسِلُ مِنْ حَیْضٍ‏وَ لَا غَیْرِ ذَلِکَ وَ أَمَّا الْعَقْرَبُ فَکَانَ رَجُلًا هَمَّازاً لَا یَسْلَمُ مِنْهُ أَحَدٌ وَ أَمَّا الضَّبُّ فَکَانَ رَجُلًا أَعْرَابِیّاً یَسْرِقُ الْحُجَّاجَ بِمِحْجَنِهِ وَ أَمَّا الْعَنْکَبُوتُ فَکَانَتِ امْرَأَةً سَحَرَتْ زَوْجَهَا وَ أَمَّا الدُّعْمُوصُ فَکَانَ رَجُلًا نَمَّاماً یَقْطَعُ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ وَ أَمَّا الْجِرِّیُّ فَکَانَ رَجُلًا دَیُّوثاً یَجْلِبُ الرِّجَالَ عَلی حَلَائِلِهِ وَ أَمَّا الْوَطْوَاطُ فَکَانَ رَجُلًا سَارِقاً یَسْرِقُ الرُّطَبَ مِنْ رُءُوسِ النَّخْلِ وَ أَمَّا الْقِرَدَةُ فَالْیَهُودُ اعْتَدَوْا فِی السَّبْتِ‏ وَ أَمَّا الْخَنَازِیرُ فَالنَّصَارَی حِینَ سَأَلُوا الْمَائِدَةَ فَکَانُوا بَعْدَ نُزُولِهَا أَشَدَّ مَا کَانُوا تَکْذِیباً وَ أَمَّا سُهَیْلٌ فَکَانَ رَجُلًا عَشَّاراً بِالْیَمَنِ وَ أَمَّا الزُّهَرَةُ فَإِنَّهَا کَانَتِ امْرَأَةً تُسَمَّی نَاهِیدَ وَ هِیَ الَّتِی تَقُولُ النَّاسُ إِنَّهُ افْتُتِنَ بِهَا هَارُوتُ وَ مَارُوتُ‏.[77]

مسخ‌شدگان، سیزده گروه هستند: فیل، خرس، خرگوش، عقرب، سوسمار، عنکبوت، کرم، مارماهی، خفاش، میمون، خوک، ستاره زهره و ستاره سهیل. پرسیدند علت مسخ اینها چه بوده است؟ امام فرمود: اما فیل، او مردی ستمگر و زورگو بود، که هیچ چیز از دستش در امان نبود. خرس، مردی مفعول بود، که مردان را به سوی خود فرا می‌خواند. خرگوش، زنی آلوده و ناپاک بود، که از حیض و غیر آن غسل نمی‌کرد. عقرب، مردی عیب‌جو بود که هیچ کس از شرش در امان نبود. سوسمار، مرد اعرابی بود که با عصای سرکج خود، حاجیان را به سرقت می‌برد. عنکبوت، زنی بود که شوهرش را سحر کرده بود.

کرم، مردی سخن‌چین بود که موجب قطع رابطه میان دوستان می‌شد. مارماهی، مرد دیوثی بود که مردان بیگانه را به سوی محارم خود دعوت می‌کرد. خفاش، مرد دزدی بود که خرما از سر شاخه‌های نخل به سرقت می‌برد. میمون، یهودیانی بودند که در روز شنبه، تعدی کردند. خوک، مسیحیانی هستند که غذای آسمانی مطالبه کردند، اما پس از نزول آن مائده، تکذیب شدیدتری نمودند. سهیل، مردی خوش‌گذران در یمن بود. زهره، زنی بود به نام ناهید، که می‌گفت دو فرشته هاروت و ماروت، به وسیله او مورد آزمایش قرار گرفتند.

چهار ـ نحوه زیارت و سلام امام سجاد7 بر قبر رسول الله9

ابوعبدالرحمن محمد بن احمد بن حسن عسکری از حسن بن علی بن مهزیار از پدرش از علی بن مهزیار از علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف از علی بن جعفر از برادرش ابوالحسن موسی بن جعفر7 از پدرش از جدش، این چنین روایت نقل کرد:

کَانَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ7 یَقِفُ عَلَی قَبْرِ النَّبِیِّ وَ یُسَلِّمُ وَ یَشْهَدُ لَهُ بِالْبَلَاغِ وَ یَدْعُو بِمَا حَضَـرَهُ ثُمَّ یُسْنِدُ ظَهْرَهُ إِلَی قَبْرِ النَّبِیِّ9 إِلَی الْمَرْمَرَةِ الْخَضْرَاءِ الدَّقِیقَةِ الْعَرْضِ مِمَّا یَلِی الْقَبْرَ وَ یَلْتَزِقُ بِالْقَبْرِ وَ یُسْنِدُ ظَهْرَهُ إِلَی الْقَبْرِ وَ یَسْتَقْبِلُ الْقِبْلَةَ وَ یَقُولُ اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَلْجَأْتُ أَمْرِی وَ إِلَی قَبْرِ مُحَمَّدٍ9 عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ أَسْنَدْتُ ظَهْرِی وَ الْقِبْلَةَ الَّتِی رَضِیتَ لِمُحَمَّدٍ9 اسْتَقْبَلْتُ اللَّهُمَّ إِنِّی أَصْبَحْتُ لَا أَمْلِکُ لِنَفْسِی خَیْرَ مَا أَرْجُو لَهَا وَ لَا أَدْفَعُ عَنْهَا شَرَّ مَا أَحْذَرُ عَلَیْهَا وَ أَصْبَحَتِ الْأُمُورُ بِیَدِکَ وَ لَا فَقِیرَ أَفْقَرُ مِنِّی إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ اللَّهُمَّ أَرِدْنِی مِنْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِکَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُبَدِّلَ اسْمِی أَوْ أَنْ تُغَیِّرَ جِسْمِی أَوْ تُزِیلَ نِعْمَتَکَ عَنِّی اللَّهُمَّ زَیِّنِّی بِالتَّقْوَی وَ جَمِّلْنِی بِالنِّعَمِ وَ اعْمُرْنِی بِالْعَافِیَةِ وَ ارْزُقْنِی شُکْرَ الْعَافِیَة.[78]

امام سجاد7، کنار قبر رسول الله9 می‌ایستاد و بر ایشان سلام می‌داد. سپس بر ابلاغ رسالت آن حضرت شهادت می‌داد و به دعا می‌پرداخت. پس از آن بر سنگ مرمر سبز و براقی که در کنار قبر بود، تکیه می‌کرد و رو به قبله ایستاده و چنین دعا می‌خواند: «خدایا! کارهایم را به تو سپرده‌ام و بر قبر پیامبرت محمد9، تکیه زده‌ام و رو به قبله‌ای که برای پیامبرت انتخاب نمودی، آورده‌ام. خدایا! من در حالی شب را به روز رسانده‌ام که هیچ قدرتی برای جلب منفعت برای خود ندارم و هیچ نیرویی برای دفع ضرر از آن را نیز ندارم. زمام همه کارها به دست توست و هیچ محتاجی نیازمندتر از من نیست. من به هر خیری که از سوی تو نازل شود، نیازمندم. خدایا! مرا با خیر و فضلت بازگردان که هیچ کس یارای مقابله با آن را ندارد. پروردگارا! به تو پناه می‌برم که نام مرا تغییر دهی (از سعادتمندان به شقاوتمندان) یا اینکه عافیت را از من سلب نمایی یا نعمتت را زائل کنی. خداوندا! مرا به پرهیزکاری زینت بخش و با نعمت‌هایت، زیبایی ده و با عافیت، عمر مرا طولانی کن و شکر بر آن را نصیبم گردان.

پنج‌ـ طواف نساء

احمد بن موسی بن جعفر بن ابی عباس می‌گوید که ابوجعفر بن یزید بن نصرخراسانی، از علی بن حسن علوی از علی بن جعفر صادق7 و از امام موسی کاظم7 نقل کرد که گفت:

سَأَلْتُ أَخِی مُوسی بْنَ جَعْفَرعَنْ رَجُلٍ وَاقَعَ امْرَأَتَهُ قَبْلَ طَوَافِ النِّسَاءِ مُتَعَمِّداً مَا عَلَیْهِ‏ قَالَ یَطُوفُ وَ عَلَیْهِ بَدَنَةٌ[79].[80]

علی بن جعفر نقل می‌کند، از برادرم موسی بن جعفر7 سؤال کردم: «وظیفه مردی که از روی عمد، پیش از انجام طواف نساء، با همسرش همبستر شده است، چیست؟ امام فرمود: «باید طوافش را به جا آورد و یک شتر قربانی کند».

شش‌ـ‌ ورود فاطمه به بهشت

ابوعبدالله محمد بن احمد صوفی می‌گوید که ابواحمد عبدالعزیز بن یحیی جلودی، روایت کرد که گفت: محمد بن سهل روایت کرد که علی بن حسن علوی از علی بن جعفر از برادرش از پدرش امام صادق7 از پدارنش از رسول الله9 روایت کرد که آن حضرت فرمود:

إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نَادَی مُنَادٍ یَا مَعْشَرَ الْخَلَائِقِ غُضُّوا أَبْصَارَکُمْ وَ نَکِّسُوا رُءُوسَکُمْ حَتَّی تَمُرَّ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ فَتَکُونُ أَوَّلَ مَنْ یُکْسـَی وَ تَسْتَقْبِلُهَا مِنَ الْفِرْدَوْسِ اثْنَا عَشَرَ أَلْفَ حَوْرَاءَ وَ خَمْسُونَ أَلْفَ مَلَکٍ عَلَی نَجَائِبَ مِنَ الْیَاقُوتِ أَجْنِحَتُهَا وَ أَزِمَّتُهَا اللُّؤْلُؤُ الرَّطْبُ رُکُبُهَا مِنْ زَبَرْجَدٍ عَلَیْهَا رَحْلٌ مِنَ الدُّرِّ عَلَی کُلِّ رَحْلٍ نُمْرُقَةٌ مِنْ سُنْدُسٍ حَتَّی یَجُوزُوا بِهَا الصِّرَاطَ وَ یَأْتُوا بِهَا الْفِرْدَوْسَ فَیَتَبَاشَرُ بِمَجِیئِهَا أَهْلُ الْجِنَانِ فَتَجْلِسُ عَلَی کُرْسِیٍّ مِنْ نُورٍ وَ یَجْلِسُونَ حَوْلَهَا وَ هِیَ جَنَّةُ الْفِرْدَوْسِ الَّتِی سَقْفُهَا عَرْشُ الرَّحْمَنِ وَ فِیهَا قَصْرَانِ قَصْرٌ أَبْیَضُ وَ قَصْرٌ أَصْفَرُ مِنْ لُؤْلُؤَةٍ عَلَی عِرْقٍ وَاحِدٍ فِی الْقَصْرِ الْأَبْیَضِ سَبْعُونَ أَلْفَ دَارٍ مَسَاکِنُ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ فِی الْقَصْرِ الْأَصْفَرِ سَبْعُونَ أَلْفَ دَارٍ مَسَاکِنُ إِبْرَاهِیمَ وَ آلِ إِبْرَاهِیمَ ثُمَّ یَبْعَثُ اللَّهُ مَلَکاً لَهَا لَمْ یَبْعَثْ لِأَحَدٍ قَبْلَهَا وَ لَا یَبْعَثُ لِأَحَدٍ بَعْدَهَا.

فَیَقُولُ إِنَّ رَبَّکِ یَقْرَأُ عَلَیْکِ السَّلَامُ وَ یَقُولُ سَلِینِی فَتَقُولُ هُوَ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ قَدْ أَتَمَّ عَلَیَّ نِعْمَتَهُ وَ هَنَّأَنِی کَرَامَتَهُ وَ أَبَاحَنِی جَنَّتَهُ وَ فَضَّلَنِی عَلَی سَائِرِ خَلْقِهِ أَسْأَلُهُ وُلْدِی وَ ذُرِّیَّتِی وَ مَنْ وَدَّهُمْ بَعْدِی وَ حَفِظَهُمْ فِیَّ فَیُوحِی اللَّهُ إِلَی ذَلِکَ الْمَلِکِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَزُولَ مِنْ مَکَانِهِ أَخْبِرْهَا أَنِّی قَدْ شَفَّعْتُهَا فِی وُلْدِهَا وَ ذُرِّیَّتِهَا وَ مَنْ وَدَّهُمْ فِیهَا وَ حَفِظَهُمْ بَعْدَهَا فَتَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنِّی الْحُزْنَ وَ أَقَرَّ عَیْنِی فَیُقِرُّ اللَّهُ بِذَلِکَ عَیْنَ مُحَمَّدٍ.[81]

رسول خدا9 فرمود: زمانی که روز قیامت به پا شود، منادی ندا می‏کند: ای مردم! چشمان خود را ببندید تا فاطمه، دختر محمد9 عبور کند. فاطمه اولین کسی است که دوازده هزار حوریه از فردوس، او را استقبال خواهند کرد. آنان احدی را قبل از فاطمه و بعد از آن بانو، استقبال نکرده و نخواهند کرد. آن حوریه‏ها بر ناقه‏هایی سوارند که بال‌های آن از یاقوت، مهار آنها از لؤلؤ و رحل‏هایی از در بر پشت آنهاست، که بر هر یک از آنها، بالشی از سندس قرار دارد و رکاب‏های آنها، زبرجد است. آنان از صراط می‏گذرند تا فاطمه زهرا3 را وارد فردوس می‏نمایند و اهل بهشت، با آن بانو ملاقات خواهند کرد.

در وسط فردوس، قصرهای سفید و زردی است، از لؤلؤ که در یک محل است. در آن قصرهای سفید، هفتاد هزار خانه است که منزل حضرت محمّد و آل طاهر آن بزرگوار است. در آن قصرهای زرد، هفتاد هزار خانه است که مسکن حضرت ابراهیم و آل آن حضرت: خواهد بود. فاطمه زهرا بالای مسندی از نور می‏نشیند و ایشان در اطرافش می‏نشینند.

آن‌گاه ملکی نزد آن بانو فرستاده می‏شود که قبل از آن حضرت و بعد از او، نزد کسی‏ فرستاده نشده و نخواهد شد. آن ملک به فاطمه3 می‏گوید: پروردگارت به تو سلام می‏رساند و می‏فرماید: «آنچه را که می‏خواهی، از من بخواه تا به تو عطا کنم». حضرت فاطمه3 می‏گوید: «خداوند رئوف، نعمت خود را برای من تمام و بهشت خود را برای من مباح کرده است. من از خداوند می‏خواهم که فرزندان، ذریه من و افرادی که ایشان را دوست داشته‏اند، به من عطا فرماید». خداوند منان، ذریه، فرزندان و آن اشخاصی را که فرزندان فاطمه را برای خاطر آن حضرت حفظ کرده باشند، به آن حضرت عطا می‏فرماید. سپس آن بانوی معظمه می‏گوید: «سپاس آن خداوندی را که غم و اندوه مرا برطرف، و چشم مرا روشن کرد».

هشت‌ـ دعای هنگام دیدن هلال

ابو عبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن علوی حسنی حدیث کرد و گفت علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف حدیث گفت ما را از حسین بن زید از عمویش عمر بن علی پدرش امام سجاد7 از محمد بن علی بن حنفیه از پدرش علی بن ابی‌طالب7 :

کَانَ النَّبِیُّ9 إِذَا نَظَرَ إِلَی الْهِلَالِ رَفَعَ یَدَیْهِ ثُمَّ قَالَ: «بِسْمِ الله، اللَّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَیْنَا بِالْأَمْنِ وَ الْإِیمَانِ، وَ السَّلَامَةِ وَ الْإِسْلَامِ، رَبِّی وَ رَبُّکَ الله».[82]

رسول خدا9 هنگامی که به ماه نگاه می‌کرد دستان خود را بالا می‌برد و می‌فرمود: به نام خدا، بار الها ماه هلال را برای ما امن و ایمن و صلح و سلامت گردان. ای خدای من و خدای همه.

نُه‌ـ دانستن قدر عافیت

علی بن حسن علوی از حسین بن زید بن علی نقل می کند:

دَخَلْتُ مَعَ أَبِی عبدالله جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ8 عَلَی رَجُلٍ مِنْ أَهْلِنَا، وَ کَانَ مَرِیضاً، فَقَالَ لَهُ أَبُو عبدالله7: أَنْسَاکَ اللَّهُ الْعَافِیَةَ، وَ لَا أَنْسَاکَ الشُّکْرَ عَلَیْهَا، فَلَمَّا خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِ الرَّجُلِ قُلْتُ لَهُ: یَا سَیِّدِی، مَا هَذَا الدُّعَاءُ دَعَوْتَ بِهِ لِلرَّجُلِ فَقَالَ لِی: یَا حُسَیْنُ، الْعَافِیَةُ مُلْکٌ خَفِیٌّ، یَا حُسَیْنُ إِنَّ الْعَافِیَةَ نِعْمَةٌ إِذَا فُقِدَتْ ذُکِرَتْ، وَ إِذَا وُجِدَتْ نُسِیَتْ، فَقُلْتُ لَهُ: أَنْسَاکَ اللَّهُ الْعَافِیَةَ لِحُصُولِهَا، وَ لَا أَنْسَاکَ الشُّکْرَ عَلَیْهَا لِتَدُومَ لَهُ. یَا حُسَیْنُ، إِنَّ أَبِی أَخْبَرَنِی عَنِ النَّبِیِّ9 أَنَّهُ قَالَ: یَا صَاحِبَ الْعَافِیَةِ، إِلَیْکَ انْتَهَتِ الْأَمَانِیُّ.[83]

به همراه امام صادق7 به عیادت یکی از بستگان خود رفتیم که بیمار بود. امام به ایشان فرمود: «خداوند عافیت را از یادت ببرد، ولی شکر بر آن را فراموشت نکند». وقتی از خانه شخص بیمار خارج شدیم، گفتم: «آقای من! این چه دعایی بود که در حقش کردی؟». امام صادق7 به من فرمود: «ای حسین! عافیت، سلطنتی غیر آشکار است. ای حسین! عافیت، نعمتی است که زمانی به یاد آورده می‌شود که از دست رفته باشد و آن‌گاه که موجود باشد، به فراموشی سپرده می‌شود. به او گفتم خداوند عافیت را از یادت ببرد، زیرا عافیت برایش در حال حصول بود و اینکه گفتم خدا شکر بر عافیت را فراموشت نکند، به خاطر این بود که برای او، تداوم داشته باشد. ای حسین! پدرم از جدم رسول خدا9 نقل می‌کرد که ‌فرمود: ای صاحب عافیت! تمامی آرزوها به تو منتهی می‌شود».

ده‌ـ معنای " مولا " در حدیث غدیر

حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ‏ عَلِیِ‏ بْنِ‏ الْحُسَیْنِ‏ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ رَجَاءٍ الشَّیْبَانِیِّ قَالَ: قِیلَ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ7 مَا أَرَادَ رَسُولُ اللهِ9 بِقَوْلِهِ لِعَلِیٍّ یَوْمَ الْغَدِیرِ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ قَالَ فَاسْتَوَی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ7 قَاعِداً ثُمَّ قَالَ سُئِلَ وَ الله عَنْهَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ الله مَوْلَایَ أَوْلَی بِی مِنْ نَفْسِی لَا أَمْرَ لِی مَعَهُ وَ أَنَا مَوْلَی الْمُؤْمِنِینَ أَوْلَی بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ لَا أَمْرَ لَهُمْ مَعِی وَ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ أَوْلَی بِهِ مِنْ نَفْسِهِ لَا أَمْرَ لَهُ مَعِی فَعَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ7 مَوْلَاهُ أَوْلَی بِهِ مِنْ نَفْسِهِ لَا أَمْرَ لَهُ مَعَهُ.[84]

ابراهیم بن رجاء شیبانی می‌گوید: به امام صادق7 گفتند، مقصود رسول خدا9 از این سخن چه بود که در روز عید غدیر به علی7 فرمود: «هر کس من مولای او هستم، پس علی مولای اوست. خدایا! سرپرستی کن از هر کس که علی7 را سرپرست خود قرار دهد و دشمن بدار، هر کس که با وی دشمنی کند؟». راوی می‌گوید: امام بر روی دو زانو نشست و فرمود: «به خدا سوگند از پیامبر خدا9، همین سؤال را کردند و ایشان در پاسخ فرمود: خداوند سرپرست من و سزاوارتر به من از خودم است و با امر او، من هیچ اختیاری ندارم. من نیز سرپرست مؤمنان و سزاوارتر به خودشان هستم و هیچ اختیاری در قبال خواسته من ندارند و هر کس که در مقابل اوامر من این‌گونه باشد، علی بن ابی‌طالب7، سرپرست اوست و در برابر خواسته او، اختیاری ندارد».

ط) علی بن حسین بن علی بن عمر اشرف

ظاهراً، وی همان علی بن حسن بن علی است که نام حسن با حسین تصحیف شده است؛ زیرا مرحوم خویی، پس از ذکر نام او، وی را پدر ناصر کبیر مدنی معرفی می‌کند. همان طور که قبلاً اشاره شد، او علی بن حسن بود.[85] به هر حال از او، علی بن جعفر صادق7[86] و حسین بن زید شهید7[87]، روایت نقل می‌کردند.

با این حال، روایت ذیل به او منسوب است که باید به علی بن حسن منسوب باشد.

حَدَّثَنَا أَبُو عبدالله جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْعَلَوِیُّ الْحَسَنِیُّ= سَنَةَ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عُمَرَ بْنِ‏ عَلِیِ‏ بْنِ‏ الْحُسَیْنِ‏ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ8، قَالَ: حَدَّثَنَا حُسَیْنُ بْنُ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ـ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ ـ ، قَالَ: سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ9 یَقُولُ: الْمُؤْمِنُ غِرٌّ کَرِیمٌ، وَ الْفَاجِرُ خَبٌ‏ لَئِیمٌ، وَ خَیْرُ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ کَانَ مَأْلَفَةً لِلْمُؤْمِنِینَ، وَ لَا خَیْرَ فِیمَنْ لَا یَأْلَفُ وَ لَا یُؤْلَفُ.

قَالَ: وَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ9 یَقُولُ: أَشْرَارُ النَّاسِ مَنْ یُبْغِضُ الْمُؤْمِنِینَ وَ تُبْغِضُهُ قُلُوبُهُمْ، الْمَشَّاءُونَ بِالنَّمِیمَةِ، الْمُفَرِّقُونَ بَیْنَ الْأَحِبَّةِ، الْبَاغُونَ لِلْبُرَآءِ الْعَنَتَ، أُولَئِکَ لَا یَنْظُرُ اللَّهُ إِلَیْهِمْ‏ وَ لا یُزَکِّیهِمْ‏ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، ثُمَّ تَلَا9 «هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ‏ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ».[88]

علی بن ابی طالب7 ‌فرمود: شنیدم از رسول خدا9 که می‌فرمود: «انسان مؤمن، ساده، بی‌آلایش و کریم است و انسان فاجر، در صدد ایجاد دشمنی میان مردم، حیله‌گر و پست است. بهترین مؤمنان، کسی است که با دیگر مؤمنان معاشرت کند و هم‌صحبت شود و کسی که با دیگران هم‌نشینی نکند و سایرین نیز با وی معاشرت نکنند، خیری در او نیست».

در ادامه امیرالمؤمنین7 فرمود: همچنین از رسول خدا9 شنیدم که می‌فرمود: «بدترین مردم کسانی هستند که بغض و کینه مؤمنان را در دل دارند و مؤمنان نیز کینه آنان را در دل دارند؛ کسانی که میان مردم سخن‌چینی می‌کنند و با سخنان خویش، میان دوستان فاصله می‌اندازند و در پی عیب‌جویی برای افراد پاک‌دامن هستند، تا آنها را خوار نمایند. آنان کسانی هستند که خداوند در روز قیامت، نظر رحمت به آنها ندارد و آنان را تزکیه نمی‌کند». سپس رسول خدا9 این آیه را تلاوت نمود: «او خدایی است که با کمک خویش و همراهی مؤمنان، تو را یاری کرد و میان دل‌های آنان، انس و الفتی پدید آورد».

دلیل اینکه علی بن حسین، همان علی بن حسن است، تصحیف شده روایات علی بن حسن است، که به علی بن حسین انتساب داده شده و نمونه آن در کامل الزیارات، روایت زیارت قبر رسول الله از زبان امام سجاد7 است، که پیش از این گذشت.[89] از طرفی، علی بن عمر اشرف، فرزند معقبی به نام حسین نداشت.

ی) علی بن عمر اشرف

چنانچه در شرح حال او گذشت، شیخ طوسی= او را از اصحاب امام جواد7 برشمرده است.[90] وی از راویان حدیث به‌شمار می‌رفت. ‌چند روایت از او در کتب شیعه به ثبت رسیده است که در اینجا به چند مورد از آنها اشاره می‌کنیم.

یک‌ـ مدت عمر امام زمان7

عمر بن طرخان از محمد بن اسماعیل از علی بن عمر اشرف از امام صادق7 روایت کرد:

إِنَّ وَلِیَّ الله یُعَمَّرُ عُمُرَ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلِ عِشْرِینَ وَ مِائَةَ سَنَةٍ وَ یَظْهَرُ فِی صُورَةِ فَتًی مُوَفَّقٍ ابْنِ ثَلَاثِینَ سَنَةً. وفی الغیبة للنعمانی مُحَمَّدُ بْنُ هَمَّامٍ‏ مِثْلَهُ وَ زَادَ فِی آخِرِهِ حَتَّی تَرْجِعَ عَنْهُ طَائِفَةٌ مِنَ النَّاسِ یَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وظلما.[91]

ولی خدا (امام زمان[)، به اندازه عمر ابراهیم خلیل7، یعنی 120 سال بر روی زمین عمر می‌کند و به صورت جوانی حدود سی ساله ظهور می‌کند. در غیبت نعمانی نیز، شبیه این تعابیر آمده است؛ به اضافه اینکه گروهی از مردم، از اطاعتش سر باز می‌زنند و ایشان، زمین را پر از عدل و داد می‌کند، بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده است.

  • · علی بن عمر بن‏ علی‏ بن‏ الحسین‏8 از امام صادق7 روایت کرد که آن حضرت فرمود:

قائم فرزندان من، برابر عمر حضرت ابراهیم، که 120 سال است، عمر می‏‌کند و این، مدتی است که او درک می‏شود (یادش به فراموشی سپرده نمی‏شود). سپس در امتداد زمان، به غیبتی طولانی دست می‏زند (مدتی طولانی، غایب می‏شود) و بعد به صورت جوان رشیدی 32 ساله، آشکار می‌شود و گروهی از مردم از او بازمی‏گردند. او زمین را همچنان که از ستمگری و تجاوز پر شده است، لبریز از برابری و دادگری خواهد کرد.[92]

دوـ امامت امام کاظم7

اسحاق بن جعفر گفت:

روزی نزد پدرم بودم و علی بن عمر بن‏ علی‏ (بن‏ الحسین‏) به او گفت: «قربانت، بعد از تو، ما خانواده‌هایمان و مردم دیگر، به چه کسی پناه برند؟». فرمود: «به آن که دو جامه زرد پوشیده و دو گیسوان دارد و از این در، به تو عیان شود و هر دو لنگه در را با هر دو دست خود، باز کند». ما درنگی نکردیم که کسی هر دو لنگه در را گرفته بود و آن را گشود و ابوابراهیم7 بر ما طالع شد.[93]

ک) عمر بن علی بن عمر الاشرف

وی از محدثان بود. معتب نامی، از او روایت نقل می‌کرد.

یک‌ـ حدیث منزلت

عمر بن علی بن عمر الاشرف از محمد بن ابی عبیدالله بن محمد بن عمار بن یاسر، از پدرش از جدش محمد بن عمار یاسر، نقل می‌کند که گفت: شنیدم ابوذر جندب بن خباده می‌گفت:

رَأَیْتُ النَّبِیَّ9 آخِذاً بِیَدِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ7 فَقَالَ لَهُ: یَا عَلِیُّ، أَنْتَ أَخِی وَ صَفِیِّی وَ وَصِیِّی وَ وَزِیرِی وَ أَمِینِی، مَکَانُکَ مِنِّی فِی حَیَاتِی وَ بَعْدَ مَوْتِی کَمَکَانِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ مَعِی، مَنْ مَاتَ وَ هُوَ یُحِبُّکَ خَتَمَ الله (عَزَّ وَ جَلَّ) لَهُ بِالْأَمْنِ وَ الْإِیمَانِ، وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ یُبْغِضُکَ لَمْ یَکُنْ لَهُ فِی الْإِسْلَامِ نَصِیبٌ.[94]

ابوذر غفاری می‌گوید: پیامبر خدا9 را دیدم، درحالی‌که دست علی7 را در دست خود گرفته بود و به ایشان می‌فرمود: «ای علی! تو برادر، وصی، برگزیده، وزیر و امین من هستی. جایگاه تو نزد من در زمان حیات و پس از مرگم، مانند جایگاه هارون نسبت به موسی7 است؛ جز اینکه پیامبری پس از من نخواهد بود. یا علی! هر کس بمیرد، درحالی‌که محبت تو را به همراه دارد، خداوند سرانجامِ او را به امن و ایمان ختم خواهد کرد و هر کس بمیرد، درحالی‌که بغض و کینه تو را داشته باشد، بهره‌ای از اسلام نخواهد داشت.

دوـ پس از سقیفه

عمر بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب7، از پدرش امام سجاد7 از ابی رافع نقل کرد:

قَاعِداً بَعْدَ مَا بَایَعَ النَّاسُ أَبَا بَکْرٍ، فَسَمِعْتُ أَبَا بَکْرٍ یَقُولُ لِلْعَبَّاسِ: أَنْشُدُکَ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ9 جَمَعَ بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَوْلَادَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ جَمَعَکُمْ دُونَ قُرَیْشٍ، فَقَالَ: یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِنَّهُ لَمْ یَبْعَثِ اللَّهُ نَبِیّاً إِلَّا جَعَلَ لَهُ مِنْ أَهْلِهِ أَخاً وَ وَزِیراً وَ وَصِیّاً وَ خَلِیفَةً فِی أَهْلِهِ، فَمَنْ مِنْکُمْ یُبَایِعُنِی عَلَی أَنْ یَکُونَ أَخِی وَ وَزِیرِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی فِی أَهْلِی! فَلَمْ یَقُمْ مِنْکُمْ أَحَدٌ، فَقَالَ: یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ کُونُوا فِی الْإِسْلَامِ رُءُوساً وَ لَا تَکُونُوا أَذْنَاباً، وَ اللَّهِ لَیَقُومَنَّ قَائِمُکُمْ أَوْ لَتَکُونَنَّ فِی غَیْرِکُمْ ثُمَّ لَتَنْدَمُنَّ! فَقَامَ عَلِیٌّ مِنْ بَیْنِکُمْ فَبَایَعَهُ عَلَی مَا شَرَطَ لَهُ وَ دَعَا إِلَیْهِ، أَ تَعْلَمُ هَذَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ9 قَالَ: نَعَمْ![95]

پس از بیعت مردم با ابوبکر، در آنجا بودم که ابوبکر به عباس گفت: تو را به خدا سوگند می‌دهم، آیا به یاد داری که رسول خدا9، فرزندان عبدالمطلب را جدای از قریش جمع کرد و تو نیز در بین آنها بودی و خطاب به شما فرمود: «ای فرزندان عبدالمطلب! خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرد، مگر اینکه برای او وزیر، برادر، وصی و جانشینی معین کرد. پس چه کسی از شما با من بیعت می‌کند که برادر، وزیر، وصی و جانشین من باشد؟»؛ ولی هیچ یک از شما برنخاست. سپس پیامبر فرمود: «ای فرزندان عبدالمطلب! از پیشگامان در آیین اسلام باشید، نه از پیروان. به خدا قسم، قائم شما قیام خواهد کرد و هر آیینه، شما پشیمان خواهید شد». آن‌گاه علی7 برخاست و با ایشان بیعت کرد و برایش دعا فرمود، آیا این سخن را از رسول خدا9 به یاد داری؟ عباس گفت: «آری».

ل) عمر بن محمد بن عمر اشرف

وی از راویان حدیث بود و ابوالحسن علی بن ابراهیم بن معلی بزاز، از او روایت نقل می‌کرد. او نیز از ابی‌محمد  عبدالرحمن بن محمد بن عبیدالله بن علی بن ابی‌رافع از پدرش از کاتب امیرالمؤمنین7، نحوه وضو گرفتن را روایت کرده است.[96]

م) عیسی بن عبدالله بن علی بن عمر اشرف

وی از مشایخ شیخ صدوق2، و به عیسی بن عبدالله هاشمی معروف بود.[97]

ن) محمد بن عمر اشرف

شیخ طوسی2 در رجالش، او را از اصحاب امام صادق7 می‌داند.[98] او به طور مرسل، روایاتی را از رسول خدا9 نقل می‌کرد.[99] فرزندش نیز از او نقل حدیث می‌کرد.[100]

محمد بن عمر اشرف در سن 64 سالگی و در سال 171 ه‍‍ .ق درگذشت.[101] او باید در مدینه درگذشته باشد؛ زیرا بنا به گفته ابوالحسن عمری، نسلش در مدینه بودند.[102] وی بی‌گمان در بقیع به خاک سپرده شد.

 

س) قاسم بن محمد بن عمر اشرف

وی به قاسم بن محمد بن حفص مدنی شهرت داشت؛ چون کنیه پدر و جدش، ابوحفص بود. به هر حال او از راویان احادیث بود و از پدر و جدش، روایت نقل می‌کرد.[103]

ع) خدیجه، بنت عمر اشرف

شرح حال وی، پیش‌تر در قسمت فرزندان گذشت. از او یک روایت به دست ما رسیده است. عبدالله بن ابراهیم بن محمد جعفری گفت:

خدمت خدیجه، دختر عمر بن‏ علی‏ بن‏ الحسین‏7 رسیدیم، برای عرض تسلیت درباره پسر دخترش. موسی بن عبدالله بن حسن آنجا بود. به ناگاه دیدیم که در گوشه‏ای، نزدیک مجلس زنانه نشسته است. ما به همه تسلیت گفتیم و خدمت موسی بن عبدالله آمدیم. او به دختر ابی یشکر، که زنی نوحه‌خوان بود ‏گفت: «بگو»؛ یعنی نوحه بخوان. او چنین نوحه سرود:

بشمار تو رسول الله و بشمار ز پس وی‏

تو شیر خدا را و سوم حضرت عباس‏[104]

بشمار تو علی خیر و بشمار تو جعفر

و آنگاه عقیل است از این سلسله رُوّاس[105]

به او گفت: «احسنت، آفرین؛ مرا به طرب آوردی. برای من بیشتر بخوان». دخترک به خواندن آمد و گفت:

از ماست امام متقین محمد

با حمزه و مرد پاک جعفر

از ماست علی ابن عم و دامادش‏

هم فارس او، امام اطهر

ما تا نزدیک شب، خدمت خدیجه ماندیم. و سپس خدیجه گفت: من از عمویم، محمد بن علی7 (امام باقر) شنیدم که ‏فرمود: «همانا زن در مجلس ماتم، نیاز به نوحه‌گر دارد، تا اشک ریزد و او را نشاید که سخن زشت و دشنام به لب آورد. شب که شد نوحه را ترک کند و به وسیله ناله و زاری خود، فرشته‏ها را نیازارد».

ما از نزد او بیرون آمدیم و فردا، خدمت او رفتیم و با او درباره اینکه خانه خود را از خانه ابی‌عبدالله جعفر بن محمد (امام صادق7) جدا کرده است، صحبت کردیم.[106]

 



[1]. باید توجه داشت که ناصر کبیر، حسن بن علی بن حسن بن علی بن عمر اشرف است، که مجدد دولت علویات طبرستان، و جد سید رضی و مرتضی= بود.

[2]. سهمی،تاریخ جرجان، ص37، ش 95؛ «روی بجرجان عن ابیه عن جده نسخته».

[3]. صدوق،عیون اخبار الرضا7ج2، صص208 و 209.

[4]. ابن شهرآشوب،مناقب آل ابی‌طالب، ج4، ص335؛  مجلسی،بحار الانوار، ج49، صص33 و 220 ـ 221.

[5]. طوسی،رجال الطوسی، ص385.

[6]. نجاشی،رجال النجاشی، صص57 و 58.

[7]. خوئی،معجم رجال الحدیث، ج5، ص29.

[8]. حلی،خلاصة الاقول، ص337.

[9]. تفرشی،نقد الرجال، ج2، ص42.

[10].  مجلسی،بحار الانوار، ج37، ص30.

[11]. صدوق،  الامالی ،، ص94، ش 72؛ مجلسی،بحار الانوار، ج46، ص168؛ صدوق،عیون اخبار الرضا، ج1، صص250 ـ 252.

[12].مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص144.

[13]. کلینی،الکافی فی التاریخ، ج6، ص48.

[14]. آملی،تاریخ طبرستان، ص268.

[15]. همان، ص269.

[16]. همان، ص269؛ مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص145.

[17]. نقل دیگر آن است که: «به او گفت: گیلان و دیلمان را به تو دادم»؛ گیلانی، تاریخ مازندران، ص68.

[18]. مرعشی،تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص146؛ گیلانی،تاریخ مازندران، ص69.

[19]. تاریخ رویان، ص79؛ آملی،تاریخ طبرستان، ص274.

[20]. تاریخ طبرستان، ص274؛ مرعشی،تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، ص147.

[21]. همان، ‌ص275.

[22]. ابن طباطبا،منتقلة الطالبیه، صص191، 311.

[23]. عاصمی،سمط النجوم العوالی، ج4، ص187.

[24]. طبری،تاریخ الطبری، ج11، صص408 و 409.

[25]. مسعودی،مروج الذهب، ج4، صص217، 278 و 279.

[26].نجاشی، رجال النجاشی، صص57 و 58.

[27]. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج5، صص72، 73، 44ـ46، 47 و 58.

[28]. یثعالبی،تییة الدهر ، ج4، صص54 و 55.

[29]. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، صص32 و 33.

[30].ابن طقطقی، الاصیلی ، ‌صص278 و 279؛ دلایل زیادی در دست است که او، از شیعیان امامی بود.

[31].صفدی، الوافی بالوفیات، ج12، صص111 ـ 120.

[32] .زرکلی، الاعلام، ج2، صص107 و 108.

[33] .آقا بزرگ،الذریعه ج7 ص 123.

[34].فقیه بحرالعلوم، امامزادگان حافظ، مفسر و قاری قرآن، ص93.

[35]. تاریخ رویان، ص78.

[36]. تاریخ طبرستان، رویان و مازندران، ص301.

[37]. ذهبی،تاریخ الاسلام، ج23، ص 15.

[38]. تاریخ رویان، ص76.

[39]. هارونی حسنی،الافادة فی تاریخ ائمة الساده، صص96 و 97.

[40]. فقیه بحرالعلوم ،امامزادگان حافظ، مفسر و قاری قرآن، ص90.

[41]. زرکلی،الاعلام، ج2، صص107 و 108.

[42]. تاریخ ایران زمین، صص60 ـ 159.

[43]. امینی،شهداء الفضیله، صص23 و 24.

[44].عمری علوی، المجدی ، ص155.

[45]. فخررازی،الشجرة المبارکه، ص137.

[46].مروزی، الفخری ، ص36.

[47]. ابن طقطقی، الاصیلی، صص280 و 281.

[48]. علم الهدی،دیوان الشریف الرضی، صص26 و 27.

[49]. عمری علوی، المجدی ، ص151.

[50].ابن عنبه، عمدة الطالب، ص377.

[51]. ابن علی، از قلم افتاده است.

[52]. محلاتی،ریاحین الشریعه، ذبیح الله محلاتی، ج5، ص9؛مفید، الارشاد ، ترجمه رسولی محلاتی، ص27.

[53]. صدوق ،الأمالی ص 234.

[54]. صدوق، علل الشرائع ص 234.

[55]. التناوش: التناول.

[56].ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج‏4، ص204.

[57]. خوئی،معجم رجال الحدیث، ج4، ص302؛ طوسی ،رجال الطوسی، ص179.

[58]. کامل الزیارات، صص16 و 19؛ المزار، ص175: مرسلًا عن الصادق7، من قوله: «و یسند ظهره إلی القبر و یستقبل القبلة» مع اختلاف؛ الفقیه، ج2، ص567؛ الوافی، ج14، ص1350؛ الوسائل، ج14، ص342.

[59]. شواهد التنزیل، ج2، ص343؛ مرعشی،موسوعة الامامه، ج2، صص321 و 322.

[60]. بدون شک، این همان حسن بن علی بن عمر اشرف است، که در کتاب شیخ طوسی به اشتباه حسن ثبت شده است.

[61]. طوسی، الامالی ، صص158 ـ 161.

[62].ذهبی، تاریخ الاسلام، ج7، ص253.

[63]. صحیح، حسن است.

[64]. بحرانی،البرهان ، ج‏4، ص484.

[65]. شجری، الامالی، ج1، ص276؛ مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، ص342.

[66]. کامل الزیارات، صص51 ـ 53؛ صدوق،علل الشرایع، ص486.

[67]. طوسی، الامالی، ص462.

[68].برقی، المحاسن، ص94.

[69]. ابن حجر،تهذیب التهذیب، ج7، ص293.

[70]. زنجانی، الجامع فی الرجال، ج2، ص520.

[71]. مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، ص73؛مجلسی، بحار الانوار، ج10، ص249.

[72].عاملی، الوسائل الشیعه، الباب 27، من أبواب لباس المصلی، ح 1.

[73].ابن ادریس، السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی (و المستطرفات)، ج‏3، ص603.

[74]. قمی،کفایة الأثر، ص237: لإنصاف فی النص علی الأئمة:، ترجمه رسولی محلاتی، متن‏عربی، ص364.

[75]. الانفال: 62؛ و آیه بعدش، ص63.

[76].طوسی، الأمالی ، ج2، ص78.

[77]. صدوق،علل الشرائع، ج2، ص172.

[78]. کامل الزیارات، ص17.

[79]. قرب الاسناد، ص107؛ الکافی، ج4، ص378؛ من لا یحضره الفقیه، ج2، ص231؛ التهذیب، ج5، ص321؛ عاملی،الوسائل الشیعه، ج9، ص266.

[80]. عریضی،مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، صص103 و 104.

[81]. طبری،،دلائل الامامه، ص57، مسائل علی بن جعفر و مستدرکاتها، ص346.

[82]. طوسی، الامالی ، ص495.

[83]. طوسی، الامالی ، ص632.

[84]. طبری،بشارة المصطفی ، ص52.

[85]. خوئی،معجم رجال الحدیث، ج1، ص365.

[86]. ابن قولویه،کامل الزیارات، صص51 ـ 53؛ صدوق،علل الشرایع، ص486.

[87]. طوسی، الامالی،  ص462.

[88].طوسی، الامالی ، ص463.

[89]. ابن قولویه،کامل الزیارات، صص16 و 17.

[90]. طوسی ،رجال الطوسی، ص275.

[91]. مجلسی،بحار الانوار، ج52، ص287.

[92]. نعمانی ،الغیبة ، ترجمه غفاری، ص269.

[93]. کلینی، الاصول الکافی، ج1، ص286.

[94]. طوسی ،الأمالی ، ص545.

[95]. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج‏1، ص543؛صدوق، الخصائص، ص86.

[96]. نجاشی، رجال النجاشی، صص6 ـ 7؛ مجلسی،بحار الانوار، ج80، صص287 و 288؛ عاملی، وسائل الشیعه، ج‏1، صص449 و450.

[97]. خوئی،معجم رجال الحدیث، ج13، ص197.

[98]. طوسی، رجال الطوسی، ص276؛ تفرشی، نقد الرجال، ج4، ص288.

[99]. ابی حاتم،الجرح و التعدیل، ج8، ص19.

[100]. ابی حاتم،الجرح و التعدیل، ج8، ص19.

[101]. طوسی، جال الطوسی، ص276.

[102]. عمری علوی،المجدی ، ص149

[103]. ابن حجر،تهذیب التهذیب، ج8، ص301 و ج9، ص108.

[104]. یعنی حمزه و عباس بن عبد المطلب، برادر حمزه.

[105]. جمع رئیس، یعنی سروران.

[106]. کلینی،الکافی (چاپ الاسلامیه)، ج‏1، ص358؛ صفدی،الوافی، ج‏2، ص152؛قمی، سفینة البحار، ج‏2، ص572.

سلام .مادربزرگم یعنی مادر پدرم از نوادگان سید ابوالقاسم قائم مقام فراهانی صدراعظم محمد شاه قاجاره .میخواستم ببینم سیادت از طریق مادر بزرگم به ما هم منتقل میشه .البته منظورم مشمولیت امور فقهی مثه خمس نیست .بلکه از نظر شآن و منزلت سید محسوب میشیم .اگه میدونید لطف کنید بفرمایید جد قائم مقام به کدوم امام میرسه .ببخشید سوالم ربطی به این پستتون نداشت .با سپاس .التماس دعا...
با سلام و عرض ادب و احترام، اگر مادر پدر شما با پسر عمویش ازدواج کرده باشد، برخی حکم به سیادت فرزندش و از آن طریق نوه اش می کنند و گرنه سیادت ایشان محرز نیست.
سادات قائم مقامی ظاهرا از نوادگان امام سجاد علیه السلام هستند.
با تشکر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موضوعات
سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های جهان اسلام (معرفی بیش از چهل هزار زیارتگاه)

طراح وبلاگ: سید محمد علوی زاده