- يكشنبه ۲۶ مرداد ۹۳
امامزاده آق امام - آزاد شهر
بقعه باشکوه امامزادگانِ آق امام[1] در 8 کیلومترى شمال شرق شهر «آزاد شهر» و در بالاى کوهى زیبا و سرسبز، با چشمانداز فوق العاده زیبا و دیدنى واقع شده است.
این کوه از شمال به جاده بین المللى آزاد شهر به مشهد مقدّس و روستاى ترکمننشین قزلجه، از جنوب به روستاى نوده، از مشرق به روستاى سیّدآباد نیلى و از مغرب به محدوده زمینهاى زراعتى ازدار تپّه (هزار تپّه) آزاد شهر منتهى مىگردد. فاصله مقبره امامزادگان از جاده آسفالته حدود 3 کیلومتر است که پس از طى چند پیچ، به شکل مارپیچ تا مقبره ادامه مىیابد. اوّلین بار این جاده در سال 1337 ه . ش، توسّط مردم رامیان و آزادشهر، با مدیریت مرحوم حاج آقا حسین حسینى واعظ رامیانى تعمیر و مرمّت گردید. پس از استقرار تأسیسات مخابراتى در آن جا وضعیّت بهترى یافت و هم اکنون تمام جاده آن آسفالت شده و به راحتى قابل تردّد است.
بناى قبلى امامزاده به صورت هشت ضلعى از آجر و گچ و پهناى هر ضلع از داخل دو متر بود. این بنا از خارج به
صورت 12 ضلعى به نظر مىرسید و بلندى دیوار تا ابتداى گنبد از خارج 5/5 متر بود. ابتداى کمربند گنبد هشت ترک
بود که با بالا رفتن این هشت ترک به دایره تبدیل مىشد و گنبد نوک تیز مخروطى شکل را به وجود آورده بود. پایین
کمربند گنبد چهار نورگیر بود. بالاى گنبد تعمیراتى صورت گرفته بود و محیط داخلى گنبد به 50 متر مىرسید. داخل
بقعه صندوق چوبى سادهاى بود که روى آن پوشش پارچهاى داشت. درِ ورودى جانب شمال بقعه بود و اطراف گنبد
از خارج، ایوانى به پهناى 43/2 سانتىمتر با آجر چیده شده بود. بالاى درِ ورودى بر کاغذى با مرکّب، نوشتهاى درباره
شرح حال خفتگان بقعه داشت. سنگ قبرهایى اطراف بقعه وجود داشت که قدیمىترین تاریخى که یافت شد، متعلّق
به مرحوم خسرو کبود جامه، متوفّاى 1026 ه . ق، بود.
در سال 1355 ه . ش گنبد بنا از داخل و قسمت شرق مقبره فرو ریخت و براى حفاظت از آن، گنبد جدیدى از بیرون
ساخته شد، تا گنبد قدیمى را نگه دارد. پى بنا پس از خاکبردارى، 20/1 سانتىمتر عمق داشت و تماما با آهک و سنگ
و حتّى آجرهاى 25×25 چیده شده بود. در حین حفّارى بقعه، جهت ساخت بناى کنونى، دو قطعه سنگ که یکى از
آنها شکسته شد، بدست آمد. هر دو سنگ از یک جنس و تاریخ آنها مربوط به 952 و 953 ه . ق است. این مقبره در
اوایل انقلاب مورد دستبرد قرار گرفت و درِ نفیس و منبّتکارى آن که داراى کتیبههایى بود، به سرقت رفت.
به جهت فرسودگى بناى قبلى، در سالیان اخیر بناى بسیار باشکوه و مجلّلى ساخته شد که از عظمت خاصّى برخوردار
است. بنا به صورت مربّع مستطیل و به ابعاد 22×20 متر که در هسته مرکزى آن مرقد امامزاده بین چهار ستون به
فاصلهاى 6 مترى از همدیگر قرار گرفته و تمام ازاره و کف بقعه تا ارتفاع 50/1 سانتىمتر با سنگ مرمر پوشش یافته و
پس از آن، در دو ردیف کاشى اسامى ائمّه علیهمالسلام و اسماءاللّه تزیین شده است و در زمینه آبى لاجوردى و گل و بوته
مىباشد. تمام دیوار و سقف بقعه آراسته به آیینهکارىهاى زیبایى است که از سال 1380 ش آغاز شده و تا کنون ادامه
دارد.
بر فراز بقعه، گنبدى دوپوش قرار دارد که از داخل به صورت کلاهخودى به قطر 6 و از خارج به شکلى شلجمى و به
ارتفاع 12 متر که سراسر با کاشىهاى معرّق لاجوردى تزیین شده و عظمت خاصّى به زیارتگاه داده است. در اصلى
بقعه از جانب مشرق باز مىشود و سه در دیگر، در سه جهت بقعه احداث شده و شانزده پنجره جهت نورگیرى دور تا
دور بقعه تعبیه گردیده است.
دور بقعه تعداد 20 ستون به پهناى سه متر، جهت ایوان احداث شده که ارتفاع آن حدود 7 متر و سراسر با کاشىهاى
لاجوردى و آجرهاى سه سانتى تزیین شده است.
ایوان بقعه که در جانب مشرق قرار دارد، داراى مقرنس کارى و کاشىکارى ظریفى مىباشد. بر بالاى سر در ایوان،
کتیبهاى به شرح ذیل قرار دارد: «آستانه مقدّسه امامزادگان محمّد بن زید بن الحسن و محمّد بن جعفر صادق علیهالسلام.»
در وسط بقعه، ضریح چوبى بسیار عالى و منبّتکارى شده شش گوش قرار دارد که توسّط استاد شهریارى در گنبد
کاووس ساخته شده و به بقعه اهدا گردیده است. مساحت کلّ بقعه 750 متر و زمین زیارتگاه حدود چهار هکتار
مىباشد. شنیدهها حکایت از آن دارد که ضریح جدید بنا در آینده نزدیک در بقعه نصب خواهد شد. مقرّر گردید،
سازمان محیط زیست شانزده هکتار زمین پیرامون بقعه را جهت فضاسازى به حرم امامزاده واگذار نماید. در صد مترى
بقعه، کاملاً پایین صحن، سرویسهاى بهداشتى قرار دارد که باید از 47 پلّه عبور نمود. زایرسرا، بازارچه و تمام
امکانات رفاهى در مجموعه آقامام مهیّا شده و طرح جامع توسعه آستانه در حال پیگیرى و اجراست.
ابوجعفر محمّد دیباج فرزند بزرگوار امام جعفر صادق علیهالسلام و عموى امام رضا علیهالسلام است. شیخ مفید رحمهالله درباره او
مىگوید:«کان سخیّاً شجاعاً و کان یصوم یوماً و یرى راى الزیدیّة فى الخروج بالسیف»[یعنى: ]«او مردى با سخاوت و
دلاور بود و روزها یک روز در میان روزه مىگرفت و یک روز افطار مىکرد و مانند زیدیه معتقد بود که امام کسى است
که با شمشیر خروج کند.»
او از پدر بزرگوارش روایات زیادى نقل نمود و به قول نجاشى «له نسخة یرویها عن أبیه» براى او نسخهاى است که از پدرش
روایت نقل مىکرد. از او ابراهیم بن منذر خزاعى، عتیق بن یعقوب زبیرى، یعقوب بن حمید بن کاسب، محمّد بن
منصور جواز، محمّد بن یحیى بن ابىمحمّد عدنى، یحیى بن محمّد [فرزندش] و جمع کثیرى از بزرگان علم و حدیث
روایت نقل مىنمودند.
همسرش، خدیجه بنت عبداللّه بن حسینالاصغر بن امام سجّاد علیهالسلام نقل کرده است: «لباس خود را هر روز به دیگران
مىبخشید و روزى یک گوسفند مىکشت و به میهمانان و فقرا مىداد.» او از شیوخ آل ابىطالب بود که علوم زیادى را
از پدر بزرگوارش فرا گرفت و در مکّه و مدینه احادیث بسیارى روایت کرد.
در ایّام مأمون عبّاسى، در مکّه داراى مقام و منزلت بود و چون آواز فتنه و تشویش در جهان افتاد و علویان در عسر و
فشار بودند، به تحریک پسر و برخى از پسر عموهایش خروج کرد و مردم با وى بیعت نمودند و او را امیرالمؤمنین
نامیدند و او خویشتن را مأمون نهاد و هواداران او زیاد شد.
ابوالفرج اصفهانى مىنویسد: «او خود مدّعى شد که قائم مهدى است و ادّعاى خود را بر مبناى احادیث نبوى قرار
داد.» ولى امام هشتم علیهالسلام منکر ادّعاى او شد، گرچه مىکوشید جان وى را از شکست نظامى رهایى بخشد، وى را
توصیه مىکرد که قیامش را علیه عبّاسیان به تعویق اندازد. قیام یک علوى در مکّه و تصرّف این شهر و مدینه، قدرت
مأمون را تهدید مىکرد. مأمون مىکوشید تا بدون استفاده از زور و با به کارگیرى روشهاى سیاسى و با سازش با امام
هشتم، حضرت رضا7 به حلّ مسئله بپردازد. امّا سرانجام لشگرى را تحت فرماندهى عیسى بن جلودى به این منظور
به مدینه فرستاد. ولى این لشکر به نحو فجیعى به دست سپاه محمّد بن جعفر صادق علیهالسلام شکست خورد. از این رو
جلودى از امام رضا علیهالسلام درخواست کرد تا با محمّد تماس بگیرد و از او بخواهد به مقاومت خود پایان دهد، ولى او
میانجىگرى امام رضا علیهالسلام را نپذیرفت و بر ادامه مبارزه اصرار ورزید؛ این امر زد و خوردهایى بین لشکریان عبّاسى و
مبارزان تا آخر سال 200 ه . ق پدید آورد.
سرانجام، پس از محاصره و تنها گذاشتن مردم مدینه محمّد و اطرافیانش را، شهر سقوط کرد و محمّد دستگیر شد و او
را وادار ساختند تا در ملأ عام خود را از خلافت خلع کند و ادّعاى خود را منکر شود. از این رو، بین رکن و مقام - در
همان جا که با او بیعت شده بود - منبرى نهادند و جمعى از قریش و دیگران گرد آمدند. ابتدا عیسى جلودى در رأس و
پلّه بالاى منبر قرار گرفت و در پایین آن محمّد دیباج در حالى که قبا و کلاه سیاهى داشت، نشست و چنین صحبت را
آغاز نمود و گفت: «مردم، هر کس مرا شناسد که شناسد و هر کس که نشناسد، منم؛ محمّد بن جعفر بن محمّد بن على
بن الحسین، در گردن من از عبداللّه امیرالمؤمنین بیعتى به سمع و طاعت بود و مرا از آن کراهتى نبود. من یکى از
گواهانى بودم که در کعبه در موقع پیمان هارون براى دو پسر خود، محمّد مخلوع و عبداللّه مأمون حضور داشتم. در این
بین فتنه از ما و دیگران برپا شد و به من خبر رسید که مأمون وفات یافت. آنگاه مردم مرا براى قبول این امر خواندند،
من آن را روا شمردم؛ زیرا در بیعت من پیمانها و مواثیقى براى عبداللّه مأمون بود، شما با من بیعت کردید، اکنون به من
خبر رسید که مأمون زنده است، هم اکنون من از بیعتى که شما را به آن خواندهام، استغفار مىکنم و خودم را از بیعتى که
با من نمودند، خلع کردم؛ چنان که این انگشتر خود را از دستم بدر آوردم و حال، من در میان شما مانند یکى از مسلمین
مىباشم و از من بیعتى به گردن شما نیست، خلافت حقّ مأمون است.»
سپس محمّد را پیش مأمون بردند و مأمون آن موقع در خراسان بود، چون او را دید، مورد عفو قرار داد و مقدم او را
گرامى داشت و پیش خود نشانید و جایزه نیکویى به او داد و همچنان نزد مأمون در خراسان بود و هرگاه به نزد وى
مىرفت، پسر عموهایش جزء ملتزمین رکاب او بودند و به همراه او سوار مىشدند و مأمون او را بسیار احترام مىکرد.
محمّد همچنان در خراسان بود تا اینکه پس از اندکى وفات یافت و با احترام تمام در حالى که خود مأمون شخصاً در
تشییع جنازه او شرکت داشت، دفن شد و حتّى نماز میّت را او خواند. آنگاه که به قبر گذاشتند، مأمون در میان قبر رفت.
همچنان در میان قبر بود تا اینکه خشت روى آن چیدند. آنگاه بیرون آمد و بالاى قبر ایستاد تا کار دفن پایان یافت و پس
از آن، عبداللّه بن الحسین و فرزندش یحیى ضمن اظهار تشکّر و دعا گویى، گفتند: «اى امیرالمؤمنین! امروز به زحمت
افتادید، بهتر است سوار شوید و به قصر برگردید!» مأمون در جواب گفت: «انّ هذه رحم قطعت من مأتیى سنة، همانا این
خویشاوندى بود که دویست سال قطع شده است.» سپس به فرزندان او نیز محبّت بسیار کرد و تمام بدهىهاى محمّد
را پرداخت.
متأسّفانه، مورّخان در نحوه مرگ و محلّ دفن او اختلاف دارند که در پایین به اهمّ اقوال اشاره خواهد شد.
ابونصر بخارى جزو نخستین دانشمندان انساب است که تصریح به وفات و دفن محمّد بن جعفر7 در جرجان دارد و
مىنویسد:
«ابوالحسین محمّد بن جعفر علیهالسلامالدیباج سمّى بذلک لحسن وجهه، توفّى بجرجان سنة ثلاث و مائتین.» [یعنى:]
«ابوالحسین محمّد بن جعفر علیهالسلام به خاطر زیبایى که داشت، ملقّب به دیباج بود. او در سال 203 ه . ق در جرجان وفات
یافت.»
ابوالحسن بیهقى با جمله «فقتل بالسمّ فى حبس أبى مسلم، و صلّى علیه المأمون و حمل جنازته» [یعنى: ]«نحوه مرگ او
را مسموم شدن از سوى ابومسلم نامى مىداند و سپس مىگوید: مأمون بر آن نماز خواند و جنازه او را حمل کرد.»
ذهبى، مرگ او را به سال 203 ه . ق و سن او را 70 سال و محلّ دفن او را گرگان ذکر نموده است. ابن عدى و دیگران،
مرگ او را در شعبان سال 203 نوشتهاند و گویند: مأمون عبّاسى داخل قبر او شد و خود، جنازه را در قبر گذاشت.
صفدى مرگ او را فجأة (ناگهانى) در گرگان دانسته است. ابنطقطقى مرگ او را در سال 203 ه . ق در گرگان دانسته و
مىنویسد: «و على قبره قبّة یزار هناک» [یعنى: ]«بر روى قبرش گنبدى است که زیارت مىشود.»
قزوینى در قرن هفتم مىنویسد: «گرگان در میان شیعهها به واسطه امامزاده موسوم به گور سرخ که مىگفتند به یکى از
اولاد على7 بود شهرتى داشت. نام این شخص محمّد بن امام جعفر صادق علیهالسلام بود که در سال 203ه . ق وفات یافت.»
حسن بن محمّد بن حسن قمى، زنده به سال 387ه . ق که کتابش (تاریخ قم) را به امر صاحب بن عباد نوشته، درباره
محمّد دیباج مىنویسد: «... تا آنگاه که به جرجان وفات یافت، به وقتى که مأمون به عراق متوجّه شده بود در سنه ثلث و
مأتین. و قبر محمّد بن جعفر دیباج را در جرجان زیارت مىکنند و به من رسیده است که صاحب الجلیل کافى الکفاة
ابوالقاسم اسماعیل بن عباد بر سر تربت او عمارتى کرده است در سنه اربع و سبعین و ثلثمائة.»
در کاوشهایى که هنگام بازسازى بنا صورت گرفته، آجرهاى متعددّى به ابعاد 25×25 با قطر 5 الى 7 سانتىمتر در
محلّ کشف شد که رنگ همگى آنها قرمز بود و معلوم مىکند بنایى که پیش از این وجود داشت، همان بناى صاحب بن
عباد بوده یا اینکه بر روى بناى او بنایى ساخته شده است.
سهمى، متوفّاى 427 ه . ق، در تاریخ جرجان مىنویسد: «مأمون به سال 203 ه . ق به گرگان آمد و با او على بن موسى
الرضا علیهالسلام و محمّد بن جعفر بن محمّد علیهالسلام بودند و مأمون در گرگان به نزدیک قبر محمّد بن جعفر قصرى که به نام او
معروف است، بنا نهاد.»
ورود مأمون به جرجان قطعى و اشاره به قتل محمّد دیباج در این شهر از مسلّمات تاریخ است. امّا اینکه برخى در محلّ
قبر محمّد دیباج بین گرگان، بسطام، شهر دیباج، ابیورد و قزوین و در جاى دیگر تردید دارند، باید گفت، تردید آنان بى
مورد است؛ زیرا به تصریح علماى انساب و مورّخان، هنگامى که محمّد بن زید حسنى که شرح حالش خواهد آمد، در
دروازه گرگان به شهادت رسید، او را در پایین پاى محمّد بن جعفر علیهالسلام دفن کردند، که اشاره به این مکان در گرگان دارد.
بنابراین تمام احتمالات دیگر از بین خواهد رفت. ابونصر بخارى، اقدم علماى انساب، درباره دفن بدن محمّد بن زید
کنار محمّد دیباج مىنویسد: «... و دفن بدنه بجرجان عند قبر الدیباج محمّد بن الصادق علیهالسلام» [یعنى:] «و بدن محمّد بن
زید کنار قبر محمّد دیباج در گرگان دفن شد.» این جمله تصریح دارد که مکان کنونى متعلّق به قبر محمّد دیباج است و
در سایر بقاعى که به آن حضرت منسوب است، افراد دیگرى دفن هستند که در محلّ مناسب به بحث آن خواهیم
نشست. سیّد جعفر اعرجى نیز قول ابونصر بخارى را ذکر نموده و قبر محمّد بن زید و محمّد دیباج را در گرگان مىداند
که تنها با مکان کنونى در آزاد شهر تطبیق داده مىشد.
علماى انساب تعداد فرزندان محمّد دیباج را به اختلاف نوشتهاند. بخارى، هفت پسر و هفت دختر براى وى قایل
است و اسامى پسران آن حضرت را به این صورت ذکر مىکند؛ على، اسماعیل [مادرشان اُمّ ولد کنیز بود]، قاسم
[مادرش اُمّ الحسن بنت حمزة بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن علیهالسلام]، یحیى، جعفر [که مادرشان خدیجه بنت
عبیداللّه بن حسینالاصغر بن امام سجّاد علیهالسلام بود]، موسى، عبداللّه [که مادر این دو نیز کنیز بودند].
ابوالحسن عمرى، تعداد فرزندان محمّد دیباج را 26 تن بر شمرده که 12 تن آنان پسر و الباقى دختر مىباشند و اسامى
آنان به شرح ذیل است: اسحاق، عبیداللّه، عبداللّه جعفر، حسن الاکبر، حسنالاصغر، خدیجه، حکیمه، زینب، اسماء،
فاطمه، عالیه، ریطه، اُمّ کلثوم، اُمّ محمّد، لبابه، ملیکه، عشیره، بریهه و رقیّه.(1)
شخصیّت دیگر مدفون در این بقعه، سیّد جلیلالقدر محمّد بن زید بن محمّد بن اسماعیل بن حسن بن زید بن امام
حسن علیهالسلاماست که دوّمین امیر از امراى علویان طبرستان به شمار مىرفت و بسیار سیّد پاک سیرت و عالمى فاضل بود.
فضایل معنوى او و برخوردارى از روحیاتى همچون داعى اوّل - برادرش حسن بن زید، مؤسّس دولت علویان
طبرستان - سبب شد که داعى براى جانشینى وى از مردم بیعت بگیرد.
آغاز دوران حکومت وى توأم با مشکلات فراوانى بود. پیشدستى شوهر خواهرش، ابوالحسین احمد بن محمّد در
تصرّف حکومت، باعث ایجاد زحماتى براى محمّد بن زید گردید. قوّت گرفتن سلسلههاى قدرتمندى همچون
«صفّاریان» در نواحى شرق و جنوب شرقى ایران و «سامانیان» در ماوراء النّهر، جهت توسعه نواحى تحت نفوذ خویش
از یکسو، و به دست آوردن حمایت بیشتر از خلفاى عبّاسى که مایل به اضمحلال قواى علویان بودند، از سوى دیگر
مىباشد که باید سلسلههاى محلّى همچون دیالمه و بعضى خوانین بومى را نیز اضافه کنیم.
آنچه از نوشته ابن اثیر بر مىآید، این است که بنابر وصیّت داعى کبیر و بیعت مردم با محمّد بن زید، وى بلافاصله پس
از داعى، روى کار آمد. با قوّت گرفتن حکّام ترک، از جمله «اذکو تگین» در نواحى رى و قزوین، جنگ میان وى و داعى
محمّد بن زید در حوالى قزوین و رى اتّفاق افتاد که منجر به شکست داعى شد. نتیجه این نبرد، تسلّط اذکوتگین بر
نواحى رى بود.
مسعودى نیز در شرح حوادث سال 270ه . ق پس از ذکر رحلت داعى کبیر و جانشینى محمّد بن زید، از جنگ او با
رافع بن هرثمه که رقیبى براى حکومت صفّاریان و علویان به شمار مىرفت، سخن گفته است.
ابن خلدون، ضمن بیان جانشینى و امارت داعى به تسلّط کامل وى به تمامى نواحى طبرستان تصریح کرده است.
ابن اسفندیار مىنویسد: «در سال 273، بر منابر و دراهم، نام محمّد بن زید رفت و از این نکته پیداست که محمّد بن
زید در سال مزبور، سراسر طبرستان بزرگ را زیر فرمان خود داشته است.»
با نابودى صفّاریان، رافع بن هرثمه که زمانى را در جنگ با محمّد بن زید درآمده بود، صلاح کار را در مصالحه با داعى
دید و در سال 281 ه . ق این امر، بین این دو واقع گردید.
از این تاریخ تا جنگ سامانیان با داعى - که در سال 287 ه . ق اتّفاق افتاد ـ شاهد آرامش موقّت و نسبى در حکومت
طبرستان هستیم. هر چند تحریکاتى از اطراف انجام مىگرفت، امّا این وضع پایدار نبود. ملوک سامانى که عزّت و
شوکت همراه با اقتدار و سیادت علویان را کنار مقرّ خود مشاهده مىکردند، به دلیل عدم تعمیق باورهاى دینى و
روحیه جنگطلبى و از همه مهمتر، تحریک و وسوسه دستگاه خلافت در صدد ضربه زدن به حکومت علویان بودند.
امیر اسماعیل سامانى براى شروع نبرد با داعى علوى به دنبال بهانهاى بود؛ زیرا به خوبى از پایگاه مردمى و عظمت
روحى وى که شهره عرب و عجم بود، اطّلاع داشت. او به بهانه اینکه داعى قصد دستاندازى به خراسان که منطقه
تحت نفوذ سامانیان بود را دارد، به داعى اعلان جنگ کرد و عامل خویش «محمّد بن هارون سرخسى» را با سپاهى
مجهّز به سوى محمّد بن زید فرستاد. نبرد بین سامانیان و علویان در سال 287 ه . ق رخ داد. محمّد بن هارون
سرخسى، براى غلبه در این جنگ از حمایت حکّام محلّى بهره گرفت. او حتّى مخفیانه با «اسپهبد ملک الجبال رستم
بن قارن» پیمانى بر علیه داعى بست و سرانجام در روز جمعه، پنجم شوال همان سال، جنگ به نهایت خویش رسید.
داعى على رغم کمى نیرو، رشادت بى نظیرى از خود بروز داد؛ امّا بر اثر ضربتى که در هنگامه پیکار به وى وارد شد، به
زمین افتاد و پس از اندکى به دیار ابدى شتافت.
فرزند داعى، که سیّدى نیک سیرت و علوى تبار به نام ابوالحسین زید بود، پس از شهادت پدرش به اسارت قواى
سامانیان درآمد. محمّد بن هارون سرخسى، طبق دستورى که از قبل داشت با بیرحمى تمام، سرِداعى را از تن جدا
کرده و به همراه اسرا، از جمله زید بن محمّد به پایتخت سامانیان، یعنى بخارا فرستاد. امیر اسماعیل، به پاس پیروزى
محمّد بن هارون، حکومت جرجان و طبرستان را به او وا گذاشت.
بیهقى ضمن اشاره به سال شهادت محمّد بن زید (که از نظر او سال 289 ه . ق اتّفاق
افتاده است) مىنویسد: «زید، بر جنازه پدر نماز خواند.» ظاهرا پس از نماز خواندن زید بود که
سر از بدن جدا شد و به سوى امیر سامانى
ارسال گشت.
ابنطباطبا با جمله «هو الدّاعى الى الحق المقتول، و قبره بها، و له مشهد یزار، عقبه زید» اشاره به شهادت داعى در
جرجان و آرامگاه او که زیارتگاه مهمى در قرن پنجم در گرگان بود، اشاره دارد. قاضى نوراللّه شوشترى، پس از ذکر
شهادت محمّد بن زید مىنویسد:
«پس از آن، زید بن محمّد را به اسیرى به سوى بخارا بردند و بعد از دو سال که نزد اسماعیل بن احمد سامانى روزگار
گذراند، حمویه نامى که از اعیان ملک بود و از شرافت حسب و نسب علویان مطّلع بود، وى را در اختیار گرفت و او را به
دامادى خویش در آورد و به همین سبب، عدّهاى از سادات از همین جهت در منطقه شیراز (که گویا حمویه اهل آن جا بود)
از این طریق به زید مىرسد.»
زرکلى درباره داعى مىنویسد:
«... او شخصى شجاع، فاضل و داراى مکارم اخلاقى و صاحب دانش عظیمى در ادبیات عرب، شعر و مطّلع در تاریخ بود.»
ابناسفندیار درباره فضایل اخلاقى داعى مىنویسد:
«آوازه همّت، مروّت، علم، سخاوت، امانت و وفادارى او در عالم منتشر شده بود و ازعرب و عجم و روم و هند، ملوک و
اکابر به مؤاخات او رغبت مىکردند و عقل و ثبات و فضل و برکات آن بزرگوار دهان به دهان گفته مىشد و به عین کمال راه
یافت.»
او همچنین در شجاعت مىنویسد: «...غرور، جسارت، مردانگى و تهوّر را به نهایت رسانید.»
داعى در مدّت حکومت هفده سالهاش، اهمیّت فراوانى بر گسترش تعلیم و تربیت شیعى داشته است. وى نسبت به
علما و ادبا نهایت مهرورزى را ابراز نمود و این طایفه را گرامى مىداشت. از جمله اقداماتى که به داعى نسبت دادهاند،
ساخت قبّه و بارگاه بر مرقد مطهّر و منوّر حضرت امیرالمؤمنین على بن ابىطالب علیهالسلام است. او همچنین بارگاه پسر
عموى خود، حضرت عبدالعظیم حسنى در رى را بنیان نهاد و سالانه سى و دو هزار دینار به بغداد، نزد یکى از
اشخاص مورد اعتماد شیعه، به نام «محمّد بن ورد عطّار» مىفرستاد تا بین سادات علوى انفاق کند.
از دیگر اقداماتى که در مورد داعى نوشتهاند و حاکى از دقّت وى در اجراى عدالت بین مردم بود، تقسیم اراضى بین
زارعین محروم بوده است. او همچنین خود به قضاوت مىنشست و به عدل بین متخاصمین حکم مىنمود. به
نمونهاى از آن اشاره مىشود:
«آوردهاند که روزى به دیوان عطا نشسته بود و حشم را جامگى مىداد، مردى را پیش او آوردند، پرسید که تو از کدامین
قبیلهاى؟ گفت: از عبد الشمس. گفت: از کدام بطن (یا تیره عبدالشمس) هستى؟ مرد خاموش شد. باز گفت: مگر از
نوادگان یزید بن معاویه هستى که پاسخ نمىدهى؟ مرد (که ظاهرا از حسن انصاف داعى مطّلع بوده و مىدانست در
امان است) پاسخ داد، آرى! داعى گفت: اى جوان! تو مگر نمىدانستى که با طالبیّه (و سادات علوى) نباید (رو به رو)
بود. (گویا داعى مىخواست این فرد را امتحان کند). ناگاه سادات علویّه، شمشیر را از نیام کشیده و اراده کشتن او را
کردند.
در این هنگام، داعى بر سر ایشان فریاد کرده و آنان را از این کار منع کرد و آن مرد را نفقات و چارپاى داد (و براى
اطمینان از امنیّت او و اینکه آسیبى بین راه به وى نرسد) معتمدانى را با او همراه کرده و تا مقصد گسیل داشت.»
این کرم و بزرگوارى حاکى از روح بلند و سرشت نیکوى داعى بوده و بى جهت نبود که به خاطر همین نحوه سلوک
شهره عام و خاص گردید.
قاضى نوراللّه شوشترى جریان دیگرى را نیز به همین نحو نقل کرده و مىنویسد:
«دو نفر که با هم مخاصمه کرده بودند، جهت فصل خصومت، نزد داعى محمّد بن زید رفتند. نام یکى از این دو نفر
معاویه و نام دیگرى على بود. محمّد بن زید پس از شنیدن مطالب این دو نفر (به مزاح یا جهات دیگر) تبسّمى نمود و
فرمود: حکم میان شما دو نفر ظاهر است (شاید اشاره به حکم میان معاویه و على علیهالسلام در تاریخ نموده و از این باب
قصد مزاح کرده باشد). پس آن کسى که معاویه نام داشت گفت: ایهاالامیر! به نام ما مغرور مشو (و به ظاهر اسامى ما
منگر)؛ زیرا پدر من از اکابر (و بزرگان) شیعه بود و به واسطه آنچه در بلاد اهل سنّت مىبود، از روى تقیّه نام مرا معاویه
نهاد و این مرد (که نامش على است) پدرش از کبار نواصب (و دشمنان معصومین علیهمالسلام) بوده و از ترس شما نام على را
بر خود نهاده است. (در این جا بود که) داعى تبسّمى کرده و به او احسان فرمود.»
قاضى نوراللّه قضیه را از ابن کثیر نقل کرده و شرح زیادى در این باب نداده است؛ ولى از نحوه ماجرا که در منابع دیگر،
از جمله کامل ابن اثیر نیز آمده است بر مىآید که داعى شخصى مهربان و با شفقت بوده و حتّى نسبت به مخالفین با
عطوفت و مهربانى رفتار مىکرده است.
مورّخان و علماى انساب براى ابوالحسین زید بن محمّد داعى، فرزندى به نام حسن و محمّد و اسماعیل ذکر نمودهاند
که متأسّفانه، از سرگذشت آنان اطّلاعى حاصل نشد!(2)
منابع (1): مقاتل الطالبییّن: 358 - 360، تاریخ طبرى 10: 233 - 235، مروج الذّهب 3: 439 ـ 440، الإرشاد 2: 209 و 211ـ214،
رجال النـّجاشى: 367، رجال الطّوسى: 275، تاریخ بغداد 2: 113 ـ 115، لباب الا ٔساب 1: 415، الکامل فى التاریخ 4: 153 - 154 و
181، الا ٔیلى فى انساب الطالبییّن: 206 - 207، الفخرى فى انساب الطالبییّن: 219 - 220، میزان الاعتدال 3: 500، لسان المیزان 5:
118 - 119، تاریخ الاسلام، 347 - 349 شماره 329، الوافى بالوفیّات 2: 291، العقد الثمین 2: 137 - 139، تاریخ فخرى: 304،
تجارب السلف: 160، الکافى 1: 491، عیون اخبار الرضا 2: 146، سیرى در تاریخ تشیـّع: 564 - 567، گرگان و استر اباد: 141، گرگان
زمین: 12، تاریخ جرجان 177، علویان در گذرگاه تاریخ: 103 - 110، قیام محمّد بن جعفر الصادق علیهالسلام: 12 - 107، تاریخ قم، 223 -
224. سرّ السلسلة العلویّه: 27 و 46، المجدى فى انساب الطالبییّن: 96، از آستارا تا استراباد 5: 343، علویان در گذر تاریخ: 84-90،
نورالعین: 76.
منابع (2): مقاتل الطالبییّن: 445، تاریخ الطبرى 11: 346، مروج الذّهب 4: 177 و 251 - 252، منتقلة الطالبیّه: 114، لباب الا ٔساب و
الا ٔقاب و الا ٔقاب 1: 429، الکامل فى التّاریخ 4: 543 - 544، الوافى بالوفیّات 3: 81 - 82، سمط النجوم العوالى 4: 187، الکواکب
المشرقه 3: 267-272، تاریخ ایران زمین: 159، مجالس المؤمنین 2: 319، الا ٔلام 6: 132، مازندران، عبّاس شایان: 224، مازندران و
استراباد: 69، اخبار الا ٔمّة الزیدیّه: 100 - 101، 107- 111، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم 5: 95، علویان طبرستان، شائق:
69-83، روضة الصفا 4: 551، کلیّات تاریخ ایران: 7 - 165، علویان طبرستان، حکیمیان: 92، تتمّة المنتهى فى وقایع ایّام الخلفا: 250،
التذکرة فى انساب المطهّره: 107، المجدى فى انساب الطالبییّن: 43.
امامزاده محمّد ـ خیابان مولوى
مشهور به «سلطان سیّد محمّد»، بقعه با شکوه و زیباى این امامزاده در خیابان مولوى شهر قزوین، در محلّه آخوند و در
نزدیکى مدرسه سردار واقع شده است.
در گذشته حرمى ساده و صندوقى چوبى داشت و حیاط آن، جایگاه دفن اموات بود؛ اما در دوره اخیر، ایوانى بزرگ،
شبستان و چندین حجره ساختهاند.
در کتاب سیماى قزوین درباره این بنا و شخصیّت مدفون در آن چنین آمده است. «امامزاده سید محمّد از فرزندان امام
صادق علیهالسلام است که مقبره اصلى آن درون زیرزمین مىباشد که طبقه فوقانى آن ضریح امامزاده قرار دارد. دیوارها و
سقف حرم به طرز بسیار زیبایى آیینه کارى و گچ برى شده و گنبد نسبتا کوچکى آنرا پوشانده است. در کنار امامزاده
متّصل به آن حسینیه حضرتى مىباشد.»[2]
سردرِ ورودى بقعه در انتهاى یک کوچه باریک قرار گرفته و ارتفاع نسبتا بلندى دارد. با توجّه به مرمّتهاى انجام شده
به نظر مىرسد که این سردر عمر کوتاهى داشته باشد. از ورودى به حیاطِ نسبتا بزرگى وارد مىشویم که ساختمان
مقبره و حسینیه الحاقى آن مقابل ما است. البته نماى اصلى این ساختمان رو به حیاط اصلى مىباشد که پس از ورود
در سمت راست قرار دارد و مقابل آن چندین حجره جهت اسکان زایرین در نظر گرفتهاند که اینک یک اتاق آن
تأسیسات، یکى کانون خواهران با 300 عضو، 2 حجره به عنوان بهدارى با دو پزشک به صورت رایگان، یک حجره
کانون نوجوانان بسیج، یک حجره براى شهداء گمنام، 7 حجره جهت اسکان زوار، و یک حجره نیز در اختیار بسیج و
سرانجام دفتر آستانه است که از همه بزرگتر مىباشد.
ایوان ورودى بنا از طریق دو کفش کن که در طرفین آن قرار گرفتهاند، قابل دسترسى است. درِ ورودى گنبد خانه میان
دیواره ایوان قرار دارد. این ورودى، درِ بزرگ چوبى مىباشد که داراى منبّتهاى زیباست که توسّط استاد على گیلک
ساخته شده است.
مساحت حرمِ بقعه، 150 متر و حسینیه الحاقى آن قریب به سیصد متر مربّع است. در وسط فضاى حرم، درست در زیر
گنبد، ضریح بسیار عالى از آب طلا و نقره نصب است که در میان اتاق 8×8 مترى قرار گرفته و بر روى درِ آن متن ذیل
قلمزنى شده است: «این ضریح مطهّر همزمان با چهارمین سالگرد پیروزى انقلاب جمهورى اسلامى ایران به رهبرى زعیم
عالیقدر امام خمینى به اتمام رسید. 1362 ه . ق، قلمزنى حسن اسکندرى، نجارى حاج اسداللّه رهنما.
بهمّت و کمک مردم نیکوکار قزوین و افراد محترم جامعه محمدى و هیات امنا و سرپرستى اوقاف ساخته و نصب شده.
سازنده حسین پرورش اصفهان.»
تمام دیوارها و کف بقعه با سنگ مرمر آراسته شده و الباقى آن نیز داراى آئینه کارى، گچبرى، نقّاشى است که ابّهت
خاصّى به حرم داده است. بالاى یکى از ورودىهایى که به مسجد شمال حرم راه مىیابد. کاشیکارى مختصرى است
که تاریخ سال 1314 ه . ق بر روى آن خوانده مىشود.
دور تا دور ضریح مطهّر اشعارى در مدح امامزاده به صورت میناکارى وجود دارد که به شرح ذیل است:
این مرقد نورانى این قبر منوّر
وین بارگه و این حرم و صحن مطهّر
آرامگه زاده زهراى بتول است
از نسل على رهبر دین حیدر صفدر
خاکش همه آمیخته با عطر و عبیر است
حسنش همه با مشک و گلابست مخمر
آنکس که زندکوس بزرگى و صلابت
اینجا چو رسد بهر ارادت نهد سر
از منعم و درویش و غنى بنده آزاد
چشم همه از بهر امید است بر این در
هشدار بر این در چو نهى پاى ارادت
جبریل در اینجا بتواضع بزند پر
هم نام محمّد بود این سیّد امجد
هم نسل چهارم بود از زاده جعفر
صد شکر که از همّت مردان خدا شد
تعمیر بناى حرم پاک و منوّر
از این گل خوشبو ز گلستان نبوت
بین بلده قزوین شده چون نافه اذفر
زد خامه ریحان چو رقم از پى تاریخ
این سید والا گوهر و شافع محشر(1403)
از داخل فضاى گنبد خانه پنجرهاى به کوچه پشت مقبره باز مىشود که طبق گفته مردم قبلاً درِ ورودى بوده است. از
این فضا به حسینیه نوساز واقع در ضلع شمال غرب اتاق مرقد و مسجد واقع در شمال شرقى نیز راه پیدا مىکند.
برفراز بقعه، گنبدى شلجمى به قطر 7 و ارتفاع تقریبى 8 مر قرار دارد که در ساقه آن 12 پنجره جهت نورگیرى احداث
شده است. نماى خارجى گنبد با کاشیهاى مختلف به طرز زیبایى تزیین شده و نماى داخلى آن نیز داراى آئینه
کارىهاى جالبى است.
قبر عالم جلیل القدر، حضرت آیهاللّه حاج میرزا عبدالحسین امام جمعه،نوه آیهاللّه ملا محمّد تقى برغانى شهید که
متوفّاى 5 ذى الحجه سال 1386 است در شبستان پشت اتاق مرقد قرار دارد. نیز قبر مرحوم حاج رجب جلیلوند
(خادم الحسین) فرزند مرحوم محمّد على که در سن 121 سالگى و به تاریخ 1364 به رحمت ایزدى پیوست و از
خادمان صدیق بارگاه امامزاده محمّد بود؛ در سمت راست ورودى به حرم قرار دارد.
در تابلویى که بر دیوار بقعه نصب است، اشعارى در 13 بیت در مدح امامزاده محمّد و بارگاه او سروده شده، که از قرار
ذیل است:
این بارگاه کیست که همچون منور است
جانبخش و با صفا و معلّى و اطهراست
جنات عدن رشک بزد هر صباح و شام
این صحن این رواق که اینجا که مضمر است
اسم مبارکش چند سبط که نسل کیست
کاخ جلال و رفعتش از عرش برتر است
کردم سوال نام جنابش من از خرد
گفتا سمى جدّکبارش پیمبر است
رو با ادب حضور ضریحش سلام ده
یک ذره تربتش به دو عالم برابر است
موسى کهف مسیح دم یوسفى جمال
سرو و ریاض گلشن و گلزار حیدر است
داراى علم و حلم و وفا و معدن سخا
نور دو چشم زاده ساقى کوثر است
نجل ز کى حجّت ششم سراج دین
سلطان سیّد محمّد از اولاد جعفر است
باب الفتوح مشکل قزوینیان بود
کنز خفى و رحمت خلاق داوراست
جاروبه درگهش بود از کیسوان حور
ساطع همى ز مرقد او بوى عنبر است
جبرئیل بهر بدرقه زائرین او
دائم ستاده همچو غلامان دم در است
فخریه مىکند به فلک کفشدار او
شان جلال خادم او بى حد و مراست
بیچاره سید آنچه تو گویى بکو ولى
نتوان شمردن عقل بشر محو قاصراست
همچنان که در سردرب بقعه و لوح زیارت نامه امامزاده نوشته شده او را فرزند امام جعفر صادق علیهالسلاممعرفى نمودهاند.
قبل از بیان صحّت انتساب قبر کنونى به محمّد بن جعفر الصادق علیهالسلامباید مختصرى در اطراف زندگانى وى سخن
بگوییم.
او از بزرگان اهل بیت علیهمالسلام و عابدى و فاضل بود. روایات زیادى از پدر بزرگوارش امام جعفر صادق علیهالسلامنقل نموده و
گروه بسیارى از بزرگان محدثین هم از او روایت نقل کردهاند.
شیخ مفید رحمهمالله در کتاب ارشاد مىنویسد: «و کان محمّد بن جعفر سخیا شجاعا و کان بصوم یوما و یرى رأى الزیدیّه فى
الخروج بالسیف»[3]
یعنى: محمّد بن جعفر مردى با سخاوت و دلاور بود و روزها یک روز در میان روزه مىگرفت و یک روز افطار مىنمود و
مانند زیدیّه معتقد بود که امام کسى است که با شمشیر خروج کند. وى مکنّى به ابو جعفر و ابو على بود و مردى سخى
و شجاع و دلاور به شمار مىرفت. او همه روز یک گوسفند از براى ضیافت و مهمان نوازى مىکشت و همه را تصدّق
مىداد. او در زمان مأمون در مکّه معظّمه خروج کرد و مردم با وى بیعت نمودند و او را امیر المؤمنین علیهالسلامنامیدند.[4] و
خویشتن را مأمون نام نهاد و بیشتر این کار را به تحریک پسر و بعضى از ابنا عجم کرد و هر دو بر او غالب بودند و سیرت
نیکو داشتند.[5]
خطیب بغدادى تاریخ خروج و اعلان خلافت وى را به روز جمعه سه روز گذشته از ماه ربیع الآخر سال 200 ه ق
مىداند و مىنویسد روز سه شنبه 5 روز گذشته از جمادى الاول سال 200 نیز خود را از خلافت خلع نمود.[6] بنابراین
وى بالغ بر 32 روز حکومت نموده است.
امّا برخى خروج او را در سال 199 ه ق نوشتهاند که بنابراین او بالغ بر یک سال و دو ماه امارت مکه و مدینه را در
دست داشته است که این قول صحیحتر به نظر مىرسد.[7]
او خود مدّعى شد که قائم مهدى است و ادّعاى خود را بر مبناى احادیث نبوى قرار داد.[8] ولى امام هشتم حضرت
امام رضا علیهالسلام منکر ادّعاى او شد، گرچه مىکوشید جان وى را از شکست نظامى رهائى بخشد. وى را توصیه مىکرد که
قیامش را علیه عبّاسیان به تعویق اندازد.[9]
قیام یک سیّد علوى در مکّه با عنوان «مهدى» توسّط قیام کنندگان قدرت مأمون عبّاسى را تهدید مىکرد. مأمون
مىکوشید تا بدون استفاده از زور و با بکارگیرى روشهاى سیاسى و با سازش با امام هشتم حضرت رضا علیهالسلام به حل
مسأله بپردازد. وى لشگرى را تحت فرماندهى عیسى بن جلودى بدین منظور به مدینه گسیل داشت.[10] ولى این لشگر
به نحو فجیعى به دست سپاه محمّد شکست خودر و جلودى توسّط امام رضا علیهالسلام با محمّد تماس برقرار کرد و از او
خواست به مقاومت خود پایان دهد. ولى او میانجیگرى امام رضا علیهالسلامرا نپذیرفت. و بر ادامه مبارزه اصرار ورزید. این
امر زد و خورد هایى بین لشگریان عبّاسى و مبارزان تا آخر سال 200 به وجود آورد.[11]
سرانجام ارتش عبّاسیان محمّد را دستگیر کردند و او را وادار ساختند تا در ملاء عام خود را از خلافت خلع کند و
ادّعاى خود را منکر شود. از اینرو منبرى بین رکن و مقام نهادند که در همانجا با محمّد بیعت شده بود و جمعى از
قریش و دیگران گرد آمدند و عیسى جلودى در رأس و پلّه بالاى منبر قرار گرفت و محمّد در پلّه زیرین ایستاد و بر او
قبایى و کلاهى سیاه بود که براى خلع خود قیام کرد و مطالبى ایراد نمود که شرح حال او در کتاب قیام محمّد بن جعفر
الصادق علیهالسلام از سوى نگارنده تألیف و مفصلاً بیان شده است.
سپس او را نزد مأمون که در خراسان بود، بردند و چون وى را دید مورد عفو قرار داد و مقدم او را گرامى داشت و پیش
خود نشانید و جایزه نیکویى به او داد و همچنان نزد مأمون در خراسان بماند و هر گاه به نزد مأمون مىرفت، پسر
عموهایش جزء ملتزمین رکاب او بودند و به همراه او سوار مىشدند و مأمون او را بسیار احترام مىنمود ومورد لطف
خود قرار مىداد. تا اینکه در سال 202 ه ق وفات یافت، در سن 53 سالگى، برخى وفات محمّد بن جعفر الصادق علیهالسلام
را در جرجان[12] گرگان امروزى مىدانند.[13] و عدّهاى دیگر در خراسان[14] در شهرهاى سرخس[15] و بسطام[16]
ذکر نمودهاند.
شخصیّت مدفون در این بقعه
بنابراین در اینکه وى به شهر قزوین مهاجرت ننموده مورد اتفاق علماى تاریخ و انساب است و مشهد کنونى متعلق به
سیّد دیگرى از سلاله زهرا علیهاالسلامباید باشد. با رجوع به کتب معتبر تاریخى و انساب به این نتیجه خواهیم رسیّد که
شخصیّت مدفون در بقعه کنونى، سیّدى جلیل، شریف و از شهداى بنام آل ابى طالب علیهالسلام و از احفاد محمّد بن امام
جعفر صادق علیهالسلاممدفون مىباشد. از آنجاییکه کنیه وى ابى محمّد بود، لذا چنین تصوّر شده که وى همان محمّد بن
جعفر صادق علیهالسلاماست که در مکه قیام نموده است. بنابراین نسب شریف او از قرار زیر است:
«أبو محمّد الحسن بن الحسین بن جعفر بن الحسین بن على بن محمّد المأمون بن امام جعفر الصادق علیهالسلام»[17]
علاّمه سیّد عبدالرزاق کمونه مىنویسد که ابو نصر بخارى اولین کسى است که به این مطلب اشاره نموده و مىنویسد:
«اکراد او را بین دروازه قزوین به شهادت رساندند و حمزة بن محمّد الزیدى در سال 330 ه ق بر جنازه او نماز خواند.[18]
این حمزة بن محمّد زیدى، همان فرزند بزرگوار امامزاده على اصغر مدفون در زرآباد قزوین است که به ابویعلى حمزه
معروف و از مشایخ شیخ کلینى رحمهالله بوده است.
علاّمه نسّابه بیهقى متوفّاى قرن ششم هجرى مىنویسد: «ابو محمّد حسن بن حسین بن جعفر بن حسین بن على بن
محمّد الدیباج بن جعفر الصادق، کان ابوه من المعمرین و هو ابن الماء و خمسین سنه، توفى بقزوین و قبره بها عند قبر
حسین الثائر، و له عقب بسمرقند و قزوین یقال له: بنوالدّین.»
یعنى حسین بن جعفر حسینى، پدرش از پیر مردان و داراى صد و پنجاه سال عمر بوده است. در قزوین وفات کرد و
نزدیک قبر حسین صائر دفن شد و فرزندانش در سمرقند و قزوین به بنو دیّن «فرزندان دیندار» مشهور هستند.[19] امام
فخر رازى حسین را ملقب به طواف نموده و قایل است که 150 سال عمر نموده است.[20] امّا برخى دیگر قایلند که
فرزند[21] او یعنى ابى محمّد الحسن الدیّن 150 سال عمر کرده و ساکن شهر رى بوده است. و اضافه مىکند که نوه او از
علماى قزوین و داراى علم انساب بوده که نام او اسماعیل بن على بن أحمد بن الحسن الدین است.[22]
برخى از علماى انساب ضمن تایید نسب فوق از هجرت ابى محمّد به قزوین سکوت نموده و به ذکر احفاد او اکتفا
کردهاند.[23] به هر حال آنچه به دست مىآید اینکه ابى محمّد الحسن الدیّن در این شهر به قتل رسیده و در این مکان
مدفون شده است.
امامزاده محمّد بن جعفر(ع) (بسطام)
در قصبه بسطام جنب قبر با یزید بسطامى بقعه بسیار معروف و با شکوهى به نام امامزاده محمّد وجود دارد که از
احترام فوق العادهاى برخوردار است. طبق نوشته برخى از کتابها، مدفون این مقبره فرزند امام جعفر صادق 7 یا نوه او
است.
بقعه امامزاده محمّد شبیه گنبد دیگرى است که در فاصله 15 مترى سمت شمال آن ساخته شده و تقریبا قرینه یکدیگر
مىباشند. گنبد سمت شمال آن به نام گنبد غازان خان معروف مىباشد و بناى آن را به غازان خان مغول (703 - 670
ه ق) نسبت مىدهند. وى دو گنبد را در بسطام بنا نمود که یکى از آن بر سر قبر همین امامزاده محمّد و دیگرى بر
آرامگاه بایزید بسطامى است او در نظر داشت که جسد بایزید را به داخل گنبد دوم انتقال دهد و چون بایزید را در
خواب ناراضى از این عمل مىبیند از تصمیم خود منصرف مىشود.
مرحوم صیع الدوله در جلد اول مرآة البلدان در مورد گنبد غازان خان مىنویسد:
در سمت غربى گنبد، مسجد و معبد سلطان بایزید است که گچ برى ایوان و منبت کارى درب مسجد آن کمال امتیاز را
دارد و بنابر معروف بانى این بنا سلطان محمود غازان است و جسد خود او نیز در سردابى که در جنب گنبد است
گذاشته شده و در حق این جسد چیزها گویند. بنابراین معلوم مىگردد که این بنا از آثار قرن هفتم هجرى است که بدون
شک قبل از این دوره نیز داراى بقعه و بارگاه بوده است[24].
شخصیت مدفون در بقعه کیست؟:
از دیر باز، گنبد فعلى به بقعه امامزاده جلیل القدر سیّد محمّد الدیباج بن الإمام جعفر الصادق 7 منسوب است. و
اقوالى نیز بر این مدعا مترّتب مىباشد[25]. براى اثبات این مدّعا ناچار باید به کتب تاریخ و انساب مراجعه کرد تا پس از
باز بینى شرح حال شخصیّت مدفون از محل دفن او با خبر شد. تا کسانیکه مدّعى مدفون بودن آن بزرگوار در بسطام،
ابیورد، سرخس، آستانه اشرفیه، قزوین و... مىباشند به صحّت و عدم صحّت مدّعاى خود پى ببرند.
محمّد بن امام جعفر الصادق 7 که او را به جهت زیبایى و جمال و گشاده رویى و علو کمال به دیباج ملقب نمودهاند،
سیّد صالح، عابد، شجاع و سخاوتمند بود. او از راویان حدیث است که روایات زیادى از پدرش نقل نموده است.
محل سکونت وى در روضه خان میان مکّه و مدینه بوده است. وى مکنّى به أبو جعفر و ملقّب به امیر المؤمنین و
مأمون مىباشد.
محمّد بن جعفر 7 به جهت اینکه شخصى نامهاى نوشته و در آن به حضرت فاطمه (س) و خاندان رسول دشنام داده
بود، دست به قیام زد. اما طبرى علّت قیام را انحراف مردم از دین و ظلم عباسیان و اصرار فرزندان مىداند. تعدادى از
نویسندگان عقیده او را به راى زیدیّه یعنى قیام به سیف متذکر شدهاند. لذا وى در سال یکصد و نود و نه و یا دویست
در زمان مأمون دست یه قیام زد. مسعودى نوشته است که محمّد بن جعفر7 نخست دعوت محمّد بن ابراهیم طباطبا را
رواج مىداد و چون او برد دعوت خویش آشکار کرد، برخى تواریخ محل قیام را مکه و تعدادى مدینه ذکر کردهاند.
بارى محمّد به همراه یاران علوى و زیدى خویش توانستند مکه را تصرف کنند، حاکم مکه داودبن عیسى هاشمى بود
که او را از شهر بیرون راندند. به گفته مورخان زمام امور در دست پسر محمّد یعنى على و حسین بن حسین افطس یکى
از عمو زادگانش بود. که هیچ روش پسندیدهاى نداشتند. به کعبه بى حرمتى کرده و بر مردم ستم روا داشتند و اگر چه
محمّد بر مسند خلافت بود اما اختیارى نداشت.
مأمون، عیسى بن یزید جلودى را مأمور سرکوب قیام کرد. درگیر و دار جنگ محمّد زخمى شد. یاران او را از معرکه
خارج ساختند و به کوه «بشیر» رفتند. اما پس از سه روز محاصره به علت پایان یافتن آذوقه، محمّد خود را تسلیم کرد.
و با مأمون بیعت کرد و بر منبر رفت و خطبه خواند و او را دعا کرد، و خود را از خلافت خلع نمود، جلودى، محمّد بن
جعفر 7 را به همراه طالبیان به زنجیر بست و به خراسان فرستاد، مأمون او را بخشید و گرامى داشت تا اینکه سرانجام
در سال 203 ه ق در سن پنجاه و هفت سالگى وفات یافت. مأمون بر جنازه وى نماز گزارد و خود او را در قبر نهادو
قرضش را پرداخت کرد[26]. قدیمىترین مدرکى که از محل وفات محمّد الدیباج، سخن به میان آورده است، ابو نصر
بخارى متوّفاى بعد از سال 341 ه ق است که مىنویسد:
«ابوالحسین محمّد بن جعفر بن محمّد علیهاالسلام الدیباج سمّی بذلک لحسنه وجهه، توّفى بجرجان سنة
ثلاث و ماثتبن و بویع له بالخلافة بمکة و تلقب بأمیر المؤمنین...» ابوالحسین محمّد بن جعفر صادق بن
محمّد الباقر :، به جهت زیبایى رخسارش، دیباج نامیده شده، او در گرگان به سال 203 ه ق وفات یافت، در مکه با او به
خلافت بیعت کردند و او را امیر المؤمنین لقب دادند[27].
همچنین همین نویسنده در هنگامیکه از قتل حسن بن زید داعى در جرجان سخن مىگوید مىنویسد: «دفن بدنه
بجرجان عند قبر الدیباج محمّد بن الصادق علیهالسلام»[28] بنابراین هیچ جاى شکى نیست که محمّد دیباج در
جرجان مدفون شد، و هم اکنون آرامگاه او و حسن بن زید داعى، مؤسس اولین دولت علوى در ایران، در بالاى تپهاى
در شهرستان آزاد شهر قرار گرفته و یکى از مزارات مشهور استان گلستان مىباشد. بنابراین بقاعى که به آن جناب در
شهرهاى مختلف منسوب است اصلى نداشته و شخصیتهاى دیگرى در آن بقاع مدفون مىباشند که به برخى از آنان
در همین برنامه اشاره شد.
از آنجاییکه این بقعه تنها در گذشته به بقعه سیّد محمّد بن جعفر علیهالسلام فرزند امام جعفر صادق علیهالسلام شهرت داشت، و
اشاره به این مطلب که محمّد دیباج در گرگان به شهادت و مدفون شده از اینرو به این نتیجه مىرسیم که محمّد
الدیباج بن جعفر الصادق علیهالسلامنمىتواند در بقعه بسطام مدفون باشد، بلکه شخصیّت مدفون در این بقعه برادر او
محمّد الأصغر بن جعفر الصادق علیهالسلاماست زیرا همچنان که اشاره شد جمع کثیرى از برادران و برادر زادگان و بنى
اعمام او در این قیام حضور داشتند که پس از دستگیرى محمّد دیباج، جمعى از آنان به مرور ارسال شدند، از اینرو
بعید به نظر نمىرسد که قبر کنونى از آن محمّد الأصغر بن امام جعفر الصادق علیهالسلام باشد، چنان که بقعه امامزاده یحیى در
سمان نیز از آنِ برادر زاده او یحیى بن محمّد الدیباج بن جعفر الصادق علیهالسلام مىباشد[29].
علماى انساب در ضمن شمارش اولاد امام جعفر صادق علیهالسلام از دو محمّد یاد مىکنند، یکى به نام محمّد الاصغر و
دیگرى به عنوان محمّد الاکبر الدیباج[30] که قول ما را تأیید مىنماید، بنابراین قبر محمّد الأصغر در بسطام، و
محمّد الاکبر الدیباج در جرجان = گرگان مىباشند.
بقعه آقا سیّد محمّد (آخوند مزار، آستانه اشرفیه)
این بقعه در شمال غربى آستانه بر سر راه گورستان شهر که مشهور به «وادى» یا «وادى السلام» و اخیرا به نام «بهشت
جلالیّه» تغییر نام داده واقع شده است.
مطابق لوح موجود در بقعه، آقا سیّد محمّد برادر حضرت امام موسى کاظم علیهالسلام و فرزند امام جعفر الصادق علیهالسلام و
عموى، آقا سیّد جلال الدین اشرف علیهالسلام معرفى شده است[31] که البته اصلى ندارد؛ زیرا قبلاً ثابت شد که سیّد جلال
الدین اشرف علیهالسلام از نوادگان امام حسن علیهالسلام بوده و امامزاده محمّد بن امام جعفر صادق علیهالسلام نیز پس از قیام علیه مأمون در
سال 203 ه ق در مرو از دنیا رفت[32] و قبر وى هم اکنون در بسطام مورد زیارت اهالى آن منطقه مىباشد.
مؤلّف تاریخ انقلاب سیّد جلال الدین اشرف علیهالسلام بدون دلیل و مأخذى، قبر کنونى را از آن سیّد محمّد
قزوینى[33] که وجود خارجى او نیز مورد بحث است مىداند. البته از مؤلف آن بعید نیست که چنین اظهار نظرى نماید؛
زیرا بهرهاى از علم انساب و دست رسى به کتب آن نداشته و تنها مدرک وى جنگ نامه بوده که بى اساس بودن آن نیز
ثابت شد.
همانطورى که قبلاً بیان شد، مدفون در بقعه مذکور به عنوان عموى حضرت سیّد جلال الدین اشرف علیهالسلام معرفى شده
است. بنابراین از آنجایى که آن حضرت خود سیّدى حسنى است، عموى او نیز باید حسنى باشد. از اینرو، نسّابه قرن
پنجم مرحوم علامه ابن طباطبا در کتاب مشهور خود بنام منتقلة الطالبیّه[34] مىنویسد:
«بجیلان أبو طالب محمّد بن على بن جعفر بن أحمد بن عبید اللّه بن محمّد بن عبدالرحمن
الشجرى بن القاسم»
همین قول را مرحوم عبیدلى نسّابه متوّفاى 449 ه ق پذیرفته است و مىنویسد که وى در گیلان بدنیا آمده است.[35]
«محمّد بن على بن جعفر بن أحمد بن عبداللّه بن محمّد بن عبدالرحمن بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن 7 در
جیلان مدفون و مکنّى به أبى طالب است». علامه تفرشى ملّقب به بدایع نگار در کتاب بدایع الأنساب مىنویسد:
«محمّد بن على بن جعفر بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن عبدالرحمن بن قاسم بن حسن بن زید بن ام حسن على در
جیلان مدفون و مکنى بن أبو طالب است»[36]
پس از بیان مطالب فوق به احتمال قوى مدفون در بقعه آخوند مزار آستانه اشرفیه همین سیّد حسنى باشد که در بالا
اشاره شد. حال چرا به فرزند امام جعفر الصادق 7 نسبت داده شده باید گفت که چون نسب وى محمّد بن على بن
جعفر بوده همه گمان کردهاند که وى فرزند یا نوه امام جعفر صادق 7 است. و این که چرا علماى بزرگ انساب محل
دقیق دفن این سیّد جلیل را در کوچان ننوشتهاند و اکتفا به ذکر فوت او در گیلان نمودهاند باید گفت که مرگ أبو طالب
محمّد در گیلان و ورود وى به این منطقه مورد اتقان و اجماع علماى انساب است، منتهى چون محل دقیق فوت او را
نمىدانستند لذا به کلمه گیلان اکتفاء کردهاند، خصوصا عبیدلى نسّابه متوفاى 449 ه ق که این قول را پذیرفته جاى
تردید نمىماند که مشهد کنونى از آنِ همین سیّد حسنى مىباشد. این بقعه هم اکنون به صورت هیئت امناء اداره
مىشود که اسامى آنان عبارتند از:
1. محمّد قاسم خلیقى (رئیس هیئت امنا) 2. على آقا میرى 3. محمود شمس 4. طاهر خسرو انجام 5. سیّد رضا بزاز
اشرفى همچنین این بارگاه توسط سه خادم نگهبانى و نظافت مىشود که اسامى آنان عبارتند از: 1. ابراهیم صدیق 2.
حسن خوش سیرت 3. حسن زراع مقدم.
بارگاه آقا سیّد محمّد به دست با کفایت هیئت آمناى آن و با مساعى مردان خیر و از گرد آورى نذورات حرم متبرکه به
طرز با شکوهى بازسازى شده و نظیر بقعه حضرت سلطان سیّد جلال الدین اشرف علیهالسلام است.
نصب ضریح عالى، آئینه کارى روضه مقدسه و سالن ورودى، تعویض درهاى ورودى به روضه منوّره، نصب چهل
چراغ و ایجاد ساختمان جهت سرویسهاى بهداشتى و غیره از خدمات دست اندر کاران آن بقعه مىباشد.
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ یوسف صدیق عربانى اشعارى در مدح امامزاده سرودهاند که در دو در بقعه
یکى در دو لنگه ورودى از جهت برادران و الباقى در دو لنگه درب قسمت راست برادران حجارى و کنده کارى شد
است که آن اشعار از قرار زیر است:
این بارگاه روضه رضوان جنت است
اینجا قرارگاه سلیل نبوت است
اینجا حریم حضرت سیّد محمّد است
فرزند صادق است وز اولاد احمد است
هر کس که مىنهد قدم اینجا هید است
مهمان با جلالت سیّد محمّد است
از جدهّات شفاعت ما را طلب
اى یادگار ختم رسل در دیار ما
اى آنکه از سلاله زهراى اطهرى
از دودمان احمد و آل حیدرى
پیچیده عطر روضه رضوان ز خاک تو
از ما سلام بر تو و بر روح پاک تو
هر کس که در جوار تو آید در این مکان
رو بند خاک مقدم او را فرشتگان
آقا بحق جدّه مظلومهات بتول
عرض سلام ما زعنایت نما قبول
اى زاده امام ششم دست ما بگیر
تا از گناه خویش نباشیم سربزیر
همچنین بر دو لنگه درب سمت چپ و دو لنگه جنوبى بقعه قسمت خواهران اشعار زیبایى از شاعر سخن سراجناب
آقاى پشیمان لنگرودى در مدح امامزاده سیّد محمّد سروده شده که از قرار زیر است:
اینکه رحمت از در و دیوار آن پیداستى
بقعه سیّد محمّد زاده زهراستى
خطه کوچان زیمن مرقدش شد سربلند
اى خوش آن زائر که چشم بر سرش بنیاستى
کاخها ویرانه گشت و ظلمها نیست
این مبارک بقعه از لطف خدا برجاستى
کز تلاقى دو بحر نور زهراء و على
موجها برخاست این یک قطره زآن دریاستى
معنى کوثر که الفاظست برش تنگ ظرف
نسل پاک فاطمه تا دامن فرداستى
***
یا رب به درت امیداور آمدهایم
با دست تهى گناهکار آمدهایم
گفتى که به اشک چشم پاداش دهى
با قلب شکسته اشکبار آمدهایم
یا رب به مقام و قرب پیغمبر تو
یا رب بحق فاطمه و حیدر تو
از جرم گناه ما زرحمت بگذر
شویم خار در محشر تو
یا رب رخ جمیل و نیکوى حسن
و آن چشم سیاه و روى خوشبوى حسن
***
جان چیست تا کنیم به قربان اهل بیت
عالم مطیع و بنده فرمان اهل بیت
هر کس به هر دیار جلیسى گزیده است
اندر محبان اهل بیت
فردوس آیتى است زخلق کریمتان
دوزخ نشانهاى زغضبان اهل بیت
اى مدعى بترس زغوغاى رستخیز
امروز باش زمره یاران اهل بیت
اى دردمند بهر شفایت بپاى خیز
خود را نماى بیمه درمان اهل بیت
اى دوستدار آل على خوش به حال تو
روز جزا نصیب تو احسان اهل بیت
کل جهان طفیل وجود عزیزشان
جبریل را نگر شده دربان اهل بیت
آیات حق کتاب مبین کمالشان
کوثر حکایتى است زعنوان اهل بیت
مهر على و آل محمّد تو را بس است
نا تو ثبت باد به دیوان اهل بیت
بى عشق اهل بیت چه دارى به روز حشر
صدیق باش دست به دامان اهل بیت
این درها توسط استاد محسن ارجمند در سال 1377 ساخته و در حرم نصب شده است. همچنین در جانب راست در
ورودى بقعه در گوشه حیاط، هیئت سوگوارى حضرت اباالفضل 7 که در تاریخ 1316 ه ش تأسیس یافته در آنجا
مستقر مىباشند که مسئولیت آن با حاج محمود شمس نصرتى مىباشد. این هیئت دومین هیئت عزاداران آستانه
اشرفیّه است که بسیار شلوغ و مراسم آتش زدن خیام را در عصر عاشوراى برقرار مىنماید. شرح حال و زندگانى این
امازماده در کتاب امامزادگان آستانه اشرفیّه و سیّد جلال الدین اشرف (ع) به طور تفصیل آمده است به آنجا
رجوع گردد. علت نامگذارى بقعهى سیّد محمّد به آخوند مزار نیز از آن جهت است که اکثر متولیان و اداره کنندگان آن
در گذشته آخوند و ملّا و شیخ بودهاند. از جمله آنان مىتوان به شیخ منتهى، شیخ محمّد رضا مزارى و برادرشان شیخ
احمد مزارى که زن پدر حاج آقا میر هاشمى نسب هستند، و شیخ حسن و برادرشان شیخ هادى قاضى که از معاریف
متولیان بقعه آخوند مزار بودند.
[1]. آق، کلمهاى ترکى است که به عنوان صفت به کار مىرود و معناى آن سفید است؛ چون آقچاى به معنى رود سفید. صفت در ترکى همیشه مقدّم بر اسم است.
[2]. سیماى قزوین: 71.
[3]. ارشاد، 268.
[4]. مقاتل الطالبیه: 438، تاریخ بعداد 2: 113، تاریخ فخرى: 304، تاریخ طبرى 10: 233.
[5]. تجارب السلف: 16، سیرى در تاریخ تشیع: 565 - 564.
[6]- تاریخ بغداد 2: 114، مقاتل الطالبین: 438.
[7]. طبقات الزیدیه 2: 186، اختران تابناک 1: 465.
[8]. عیون الأخبار 2: 151.
[9]. اصول کافى 1: 491، مقاتل الطالبین: 44، سیرى در تاریخ تشیع: 565.
[10]. اصول کافى 1: 488، عیون الاخبار 2: 146.
[11]. تاریخ سیاسى، غیبت امام دوازدهم: 6.
[12]. التحف شرح الزلف: 152.
[13]. مروج الذهب 2: 331، مشاهده العترة الطاهره: 65 - 64، عمدة الطالب: 275، لباب الأنساب 1: 154، فضل بالسم فى حسب ابى مسلم مرو خراسان 1: 415، الشجرة: 119.
[14]. المجدى: 96، بدایع الانساب: 51.
[15]. سیرى در تاریخ تشیع: 567.
[16]. الشجرة المبارکة: 547، الأصیلى: 207، بدایع الأنساب: 51.
[17]. مشاهد العترة الطاهرة: 159.
[18]. سرالسلسلة العلویه: 74، مشاهده العترة الطاهرة: 159.
[19]. لباب الأنساب 1: 254-255.
[20]. الشجرة المبارکة: 120.
[21]. الفخرى: 28.
[22]. همان.
[23]. الأصیلى: 208.
[24]- تاریخ قومس: 334 - 335
[25]- بدایع الانساب: 50 - 51
[26]- مقاتل الطالبین: 438 - 441، تاریخ الطبرى 1: 234، تاریخ بغداد 2: 115 - 113، مرآة الجنان 2: 8، الغرق بین الغرق: 62، شندارت الذهب 2: 7، تاریخ ابن خلدون 3: 244، الوافى بالوفیات 2: 291، میزان الاعتدال 3: 500، الأعلام 6: 69، الکامل فى التاریخ 6: 121، لسان المیزان 5: 103، العبرا: 342، التاریخ الکبیرا: 57، الجرح و التعدیل 3: 220، المغنى فى الضعفاء 2: 563، رجال الطوسى: 279، تنقیح المتعال 2: 94، جامع الرواة 2: 86، سفینة البحار 1: 317، الفصول الفخریة: 148، فرق الشیعه: 76، الکنى و الألقاب 2: 134، تاریخ الیعقوبى 2: 448، المقالات و الفرق: 223، منتهى الآمال 2: 18، ارشاد: 286، عمدة الطالب: 245، رجال النجاشى: 259، رجال ابن داود: 165، معجم النقات: 345
[27]- سر السلسلة العلویة: 45 - 27
[28]- سر السلسلة العلویة: 45 - 27
[29]- قیام محمّد الدیباج: 125 - 135
[30]- النفحة العنبریّه: 51، الشجرة المبارکه: 90
[31]- از آستارا تا استر آباد2: 184، کتاب گیلان 1: 561.
[32]- مقاتل الطالبین: 324، تاریخ الطبرى 11: 989، جامع الرواة 2: 86، بحار الأنوار 47: 243 و 257، مروج الذهب 3: 439، تاریخ
الکامل 6: 311، کشف الغمه 2: 90، قاموس الرجال 8: 109، سفینة البحار 2: 375، عیون الاخبار الرضا علیه السلام 2: 188: بدایع الانساب: 51.
[33]- تاریخ انقلاب سیّد جلال الدین اشرف علیهالسلام: 246.
[34]- منتقلة الطالبیّة: 110.
[35]- تهذیب الأنساب: 130.
[36]- بدایع الأنساب: 54.
- ۳۳۶۱
- ادامه مطلب