- سه شنبه ۴ شهریور ۹۳
امامزاده ناصرالحق قبل از مرمت
امامزاده ناصرالحق بعد از مرمت
محمد بن هارون، پس از پیروزى بر محمد بن زید، با حمایت حاکمان محلى براى مدتى بر طبرستان فرمانروایى کرد. ناصر کبیر، پس از کشته شدن محمد بن زید ـ که از یاران همیشگى او بود ـ قیام کرد و چون از حمایت حاکمان محلى طبرستان برخوردار نبود، به رى پناه برد.
پس از مدتى، محمد بن هارون براى مخالفت با سامانیان، با ناصرکبیر بیعت کرد; ولى امیر سامانى، سپاهى را روانه طبرستان کرد و بر آن جا تسلط یافت. سامانیان در آغاز با مردم آن جا رفتار خوبى داشتند; ولى پس از مدتى تغییر روش دادند و با برخورد خشن و گرفتن مالیات سنگین از مردم، سبب نارضایتى آنان شده، زمینه قیام مردم را فراهم ساختند.
در مدت سیزده سال حکومت سامانیان بر طبرستان، ناصرکبیر در دیلمان و گیلان به فعالیت فرهنگى پرداخت و پایگاه هایى براى خود در برخى نواحى ایجاد کرد. وى، شاگردانى را تربیت کرد و به مناطق مختلف فرستاد و در دوره حکومت خود، توانست بسیارى از مردم را که بر دین زرتشتى بودند، مسلمان کند.([3]) وى براى استمرار حرکت خود و توجه دادن مردم به اسلام، در شهرها مساجدى بنا کرد.([4])
مردم طبرسیتان که از کارگزاران سامانى ستم بسیار دیده بودند، ناصر کبیر را به قیام تشویق کردند و او با کمک نیروهاى آماده، کارگزاران سامانى را از آن جا اخراج کرد و بر طبرستان، تسلط یافت. وى فرزندش ابوالحسن احمد را به رویان([5]) و حسن بن قاسم را به چالوس([6]) و عبدالله بن حسن حقیقى را به سارى فرستاد.
استقبال مردمِ آمل از ناصر کبیر، قابل وصف نیست. وى، همراه آنان به منزل حسن بن زید، پایه گذار دولت علویان، وارد شد. برخورد نیکوى او با مردم که همراه با عدل و انصاف بود، حاکى از فضل و تقواى او بود([7]) و همین برخورد او موجب شد حاکمان نواحى طبرستان و دیلم با او بیعت کنند. گرچه بعضى از حاکمان محلى با او درگیر بودند; ولى حمله دوباره سپاه سامانى بر طبرستان و شکست آنان، سبب شد تا بار دیگر حاکمان محلى دست از مخالفت با او بردارند.
وى پس از استقرار حکومت، به امور مذهبى و معنوى مردم پرداخت و امور اجرایى طبرستان را به حسن بن قاسم سپرد. ناصر کبیر، او را به گیلان و دیلمان فرستاد([8]) تا حاکمان محلى آنجا را به اطاعت فرا خواند; امّا حاکمان محلى با وعده حسن را فریفتن و با تحریک آنان، وى دست به شورش زد و ناصر کبیر را دستگیر کرد و به قلعه لاریجان فرستاد.([9]) مردم آمل، رفتار زشت او را با ناصر کبیر نپسندیدند و گفتند: «شما با امام خویش، این روا دارید، مسلمان نباشید و بدتر از شما در جهان، قومى نتوانند بود».([10])
لیلى بن نعمان، که از سرداران دیلم و نایب ناصر کبیر در گیلان و سپس سارى بود، به محض اطلاع یافتن از زندانى شدن ناصر، بى درنگ به آمل آمد و حسن بن قاسم را دستگیر و اطرافیان او را پراکنده کرد. سپس، ناصر کبیر را آزاد ساخت و حکومت را به او سپرد.
ناصر کبیر، حسن بن قاسم را بخشید و به گیلان تبعید کرد و پس از مدتى، شفاعت فرزندش ابوالحسین احمد را در حق او پذیرفت و آزادش ساخت. ابوالحسین، دخترش را به عقد حسن درآورد و ناصر کبیر، حکومت گرگان را به او سپرد([11]) و ابوالقاسم جعفر، فرزند دیگرش را به یارى حسن بن قاسم فرستاد; ولى ابوالقاسم، میانه خوبى با او نداشت، به او کمک نکرد و ترکان گرگان، او را به شهر راه ندادند. وى نیز به ناچار به قلعه هاى آن جا پناه برد و بعد از مدتى به آمل برگشت و سپس به گیلان رفت.
پس از مدتى، ناصر کبیر، حکومت را رها کرد و آن را به دامادش، حسن بن قاسم، که وى را شایسته رهبرى مى دید، سپرد و خود به امور دینى مردم پرداخت و از تمام نقاط جهان براى استفاده از دانشش نزد او مى آمدند.([12])وى به سال 304 هجرى درگذشت.
اقوال مورّخان درباره اطروش
در بسیارى از کتب تاریخى فصلى براى حسن بن على الاطروش گشوده شده و هر مورّخى در خور حال خود و شأن این سید جلیل القدر، مطالبى نوشته اند که به برخى از آن ها اشاره مى شود:
ابواسماعیل طباطبا، از دانشیان انساب در قرن پنجم هجرى مى نویسد;
«او در دیلم خروج کرد و امیر آن جا شد...»([13])
عاصمى مى نویسد: «در جیل و دیلم به سال 284 هـ.ق قیام نمود، کارش بالا گرفت تا این که در سال 304 هـ.ق در خلافت مقتدر عباسى وفات یافت.»([14])
طبرى مورّخ شهیر درباره او مى نویسد: «و لم یرالناس مثل عدل الاطروش و حسن سیرته و اقامته الحق;([15]) مردم همانند عدالت اطروش و نیکوئى روش او و برپایى حق، ندیده بودند.»
مسعودى مى نویسد: «و قد کان ذافهم و علم و معرفة بالآراء و النحل، و بنى فى الدیلم مسجد:([16]) او صاحب فهم و دانش و معرفت به آراء و مذاهب بوده و در دیلم مسجد بنا کرد.»
شیخ طوسى(رحمه الله) او را از اصحاب امام هادى(علیه السلام) ذکر مى نماید. نجاشى او را امامى مى داند و مى نویسد در تشیع اثنى عشرى کتاب هایى دارد.([17])
ابن اثیر، تمام جنگ ها و وقایع دوران او را به ثبت رسانده و از او به شایستگى یاد مى کند.([18])
ثعالبى او را مدتى ساکن در استرآباد نوشته است و اضافه مى کند که
او از افاضل علویان، و از اعیان اهل ادب بود. نامه اى به ابوالحسن على بن عبدالعزیز قاضى نوشته که در اوج فصاحت و بلاغت و در نظم و نثر است.([19])
ابن ابى الحدید نیز درباره وى مى نویسد: «شیخ الطالبیّین و عالمهم و زاهدهم، و ادیبهم و شاعرهم...; بزرگ طالبیان و دانشمند و زاهد ایشان، ادیب و شاعر آنها بود.»([20])
ابن طقطقى مورخ و نسابه درباره او چنین گوید: «هو الناصر الکبیر صاحب الدیلم، الفقیه الشاعر المصنف امام الزیدیه، احد ائمة الزیدیة الکبار; او ناصر کبیر و صاحب دیلم بود. فقیهى شاعر، نویسنده و امام زیدیه و یکى از بزرگ ترین امامان زیدى به شمار مى رفت.»([21])([22])
صفدى نمونه اى از اشعار او را ذکر نموده و وفات او را در سال 304 هـ.ق در آمل نوشته است.([23])
افندى در ریاض العلماء مى نویسد: «والناصر الکبیر، هذا من عظماء الامامیة و ان کان الزیدیة ایضاً یعتقدونه و یدرجونه فى جملة ائمتهم و یظن انه زیدى و لیس کذلک; ناصر کبیر از بزرگان علماى امامیه بود، اگرچه زیدیه نیز به او اعتقاد داشتند و او را در شمار ائمه خود ذکر مى نمایند، و گمان مى کنند که او زیدى است، اما صحیح نمى باشد.
او نه تنهادر زهد و عبادت و شجاعت و سخاوت و مردانگى معروف بود. بلکه در علم و دانش نیز یکى از بارزترین چهره هاى درخشان اسلام و تشیع به حساب مى آمد.
اطروش در شناخت احکام الهى، فقیهى عمیق و دانشمندى بس سترگ بود. علم سرشار و دانش بى کران او زبانزد دوست و دشمن بود و تسلّط او بر اخبار و احادیث جدّش نشان مى دهد که وى تمام امور را با احادیث نبوى حل و فصل مى کرد.
او در تشخیص معانى قرآن تسلط کافى داشت، از این رو قرآن کریم را در دو جلد تفسیر و آن را به هزار بیت از هزار قصیده احتجاج کرد و این مطلب را زرکلى و آقابزرگ تهرانى در کتبشان ذکر نموده اند.([24])
بى جهت نیست که پس از شنیدن قیام او «هزاران هزار بر بیعت او متفق شده و مردم زیادى از اهالى دیلمان و گیلان گرد او آمدند.»([25])
مرعشى مى نویسد: «از اهالى گیلان و دیلمان خلق بسیار برو بیعت کرده و مذهب او اختیار نمودند و از طرق زرتشتى به یمن انفاس متبرکه او به دین محمدى نقل کردند.»([26])
ذهبى نیزدر بیان حوادث سال 301 هجرى مى نویسد:
«و فیها خرج الحسن بن على الاطروش و دعا الدیلم الى الله و کانوا مجوساً فاسلموا; یعنى در این سال حسن بن على اطروش قیام کرد و دیلمیان را که قبلا بر آیین زردتشتى بودند به سوى اسلام جذب نمود.»([27])
اولیاء الله آملى، در سجایاى وى مى نویسد: «او سیدى بزرگ و فاضل بود و در همه علوم متفنّن، صاحب رأى و تصانیف و سال ها مصاحب الداعى حسن بن زید و الداعى محمد بن زید بود».([28])
یحیى بن حسین هارونى که خود متوفاى 424 هـ.ق و از امامان زیدى است درباره وى مى نویسد: «و کان جامعاً لعلم القرآن و الکلام و الفقه و الحدیث و الأدب و الأخبار و اللغه، جیّد الشعر، ملیح النوادر، مفید المجلس، ناشئاً على الزهد و الورع، مثابراً على العبادة;([29]) وى مردى جامع در علوم قرآنى، کلام، فقه، حدیث، ادبیات، اخبار، و لغت بود. اشعار زیباى سرود و گفتار با ارزش و نادر و مجلس خوبى داشت که همه ناشى از زهد و تقوى او بود که بر بندگان خدا ارزانى مى داشت.»([30])
زرکلى در کتاب خود از او چنین یاد مى کند:
«کان شاعراً ملفقاً طریفاً علاّمة و اماماً فى الفقه و الدّین»([31])
مشکور درباره او مى نویسد:
«وى مردى نیکوکار، دادگر، فصیح و سخنور بود و تقسیم اراضى بین روستائیان از اقدامات مهم وى در زمان امارتش مى باشد.»([32])
گفتار این قسم را با بیان زیباى علامه امینى در خصوص این رهبر آزاده و سید حسینى به پایان مى بریم:
«نسب عالى خویش را با تحصیل علم فراوان تکمیل کرد و گوهر تابناک علویش با فضایل و افتخارات همراه نمود. پشتیبانى از دین و افتخار نشر دانش و فرهنگ از ناحیه وى تا جایى بود که خویشاوند و بیگانه زبان به تجلیل و تکریمش گشودند و دوست و دشمن سر در برابر کمالاتش فرود آوردند.
شمشیر زن بودو قلمزن. دانش در سر پرورید و پرچم نبرد در دست به اهتزاز داشت. جایش در صدر مجلس تاریخى فقیهان ما و خودش در شمار حاکمان انگشت نماى شیعه بوده و علاوه بر این ها، ادیبى توانا و شاعرى سخنور بوده است.
ابن أبى الحدید در بیان نسب سید رضى و در مورد جدّ مادرى او، اطروش چنین گفته است:
[1]. اطروش: کسى که گوشش نمى شنود، در فارسى گویند او کر است (لغت نامه دهخدا).
[2]. الکامل فى التاریخ 6: 480. لقب دیگر وى «ناصر الى الحق» است. (ر.ک: المنتزع من کتاب التاجى: 49; تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 144).
[3]. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 144.
[4]. الکافى فى التاریخ 6: 48.
[5]. تاریخ طبرستان: 268.
[6]. همان: 269.
[7]. همان: 269; تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 145.
[8]. نقل دیگر آن است که: «به او گفت: گیلان و دیلمان را به تو دادم» (ر.ک: گیلانى، تاریخ مازندران: 68).
[9]. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 146، تاریخ مازندران: 69.
[10]. تاریخ رویان: 79; تاریخ طبرستان: 274.
[11]. تاریخ طبرستان: 274; تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 147.
[12]. همان: 275.
[13]. منتقلة الطالبیه: 311، 191.
[14]. سمط النجوم العوالى 4: 187.
[15]. تاریخ الطبرى 11: 408ـ409.
[16]. مروج الذهب 4: 217، 278ـ279.
[17]. رجال النجاشى: 57ـ58.
[18]. الکامل فى التاریخ 5: 72ـ73، 44ـ46، 47، 58.
[19]. یتیة الدهر فى محاسن اهل العصر 4: 54ـ55.
[20]. شرح نهج البلاغه 1: 32ـ33.
[21]. الاصیلى: 278ـ279.
[22]. دلایل زیادى در دست است که او از شیعیان امامى بوده است.
[23]. الوافى بالوفیات 12: 111 ـ 120.
[24]. امامزادگان حافظ مفسر و قارى قرآن: 93.
[25]. تاریخ رویان: 78.
[26]. تاریخ طبرستان، رویان و مازندران: 301.
[27]. تاریخ الاسلام 23: 15 حوادث سال 301 هـ.ق.
[28]. تاریخ رویان: 76.
[29]. الافادة فى تاریخ ائمة السادة: 96ـ97.
[30]. امامزادگان حافظ، مفسر و قارى قرآن: 90.
[31]. الاعلام 2: 107ـ108.
[32]. تاریخ ایران زمین: 60 ـ 159.
[33]. شهداء الفضیله: 24ـ23.
- ۲۴۹۶
- ادامه مطلب