مزارات ایران و جهان اسلام

سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های ایران جهان اسلام (امامزاده ، بقعه، آرامگاه، مقبره، مزار، گنبد، تربت، مشهد، قدمگاه، مقام، زیارت، معرفی عالمان انساب، کتابشناسی مزارات و زیارت و انساب

على بن حسن، جدّ اوّل حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)

در کتاب‌های انساب و تاریخ از زندگانى على بن حسن بن زید بن حسن (علیه السلام)، شرح حال مفصّلى نیامده است و علماى انساب و مورّخان اسلامى به ذکر پاره اى از حالات وى قناعت نموده‌اند; که ما اینک آنچه را توانسته‌ایم در این باره جمع آورى کرده و تقدیم خوانندگان عزیز می‌نماییم.

ابونصر بخارى در کتاب «سرّالسلسلة العلویّة»([1]) می‌گوید: «ابوالحسن على بن حسن بن زید از مادرى کنیز به دنیا آمد و در زندان ابو جعفر منصور دوانیقى دوّمین خلیفه عباسى در گذشت».

در کتاب «عمدة الطالب»([2]) هم آمده است که: «على بن حسن بن زید ملقّب به «سدید» و مکّنى به ابوالحسن، مادرش ام ولد و اعقاب او از فرزندش عبدالله قافه می‌باشد ([3]).

ابوالفرج اصفهانى در «مقاتل الطّالبیّین»([4]) در حوادث زمان منصور دوانیقى از على بن حسن بن زید اسم برده و می‌نویسد: «و از جمله کشتگان آل ابى طالب، على بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب (علیه السلام) است. کنیه‌اش ابوالحسن و مادرش کنیز بوده که او «أمة الحمید» می‌نامند. منصور هنگامى که بر پدرش حسن بن زید خشم گرفت او را با پدرش به زندان افکند. و على هم چنان با پدر خود در زندان بود تا این که در همان جا (قبل از پدر) از دنیا رفت».

مؤلف کتاب «عبدالعظیم الحسنى (علیه السلام) حیاته و مسنده»([5]) بعد از اشاره به مطالب بالا، درباره به زندان رفتن على بن حسن می‌نویسد: «جریان قیام سادات حسنى در زمان خلافت منصور که على بن حسن هم یکى از آنان بود، در کتاب‌های تاریخ و اخبار به طور مفصّل بیان شده;

اینک مختصرى از آن واقعه را از کتاب شریف کافى ترجمه می‌کنیم.

مرحوم کلینى (رحمهم الله) در کتاب شریف کافى حدیث مفصّلى در اختلاف سادات حسنى با حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) راجع به مبارزه با خلفاى بنى عبّاس نقل کرده است که خلاصه آن را از این قرار است:

موسى بن عبدالله ([6]) گوید: پدرم هنگامى که قصد کرد مقدمات خلافت برادرم محّمد را فراهم کند، نزد جعفر بن محّمد صادق (علیه السلام) رفت و به وى گفت: اگر شما به خلافت و امامت محّمد رضایت دهید هیچ کس مخالفت نخواهد کرد و قریش با بقیّه مردمان به خلافت او تن می‌دهند و با وى بیعت می‌کنند.

حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمود: دیگران در این قضیّه با شما موافق‌اند، احتیاجى به وجود من ندارید، شما مى دانید که من از شرکت در اجتماعات از نظر جسمى ناراحت هستم، حتى براى حج بیت الله و انجام فرایض و مناسک در مشقت و ناراحتى هستم، اینک دست از من بردارید و با دیگران در این باره مذاکره کنید ([7]).

عبدالله گفت: مردم همه چشم به شما دارند و منتظرند که شما در این جریان داخل شوید. اگر راجع به این موضوع موافق دهید، دیگران از شما پیروى خواهند کرد; ما از شما انتظار جنگ کردن و مبارزه نمودن را نداریم.

راوى می‌گوید: در این هنگام جماعتى وارد شدند و کلام حضرت صادق (علیه السلام) با عبدالله قطع شد.

موسى بن عبدالله گوید: بار دیگر با پدرم نزد جعفر بن محّمد (علیه السلام) رفتیم. پس از این که اذن ورود گرفتیم، داخل منزل شدیم. پدرم نزدیک رفت و سر او را بوسید و گفت: فدایت شوم من بار دیگر آمدم تا از شما تقاضاى همکارى کنم و امیدوارم که این مرتبه به من جواب رد ندهى و خواهش مرا برآورى.

جعفر بن محّمد صادق (علیه السلام) فرمود: اى پسر عم! به خداوند پناه ببرید و بى جهت دعوى امامت و خلافت نکنید و معترض این گونه امور نشوید; من از عاقبت این قضیه نگرانم و بیم دارم که به شما آسیب و ضررى برسد.

پس از مذاکرات مفصّلى که عبدالله با امام صادق (علیه السلام) انجام داد از محضر امام بیرون شد و از فرط غضب و ناراحتى لباس‌های خود را می‌کشید. حضرت امام صادق (علیه السلام) به عبدالله فرمود: من از عموى شما شنیدم می‌فرمود: عبدالله و فرزندان او در آینده نزدیکى کشته خواهند شد.

موسى بن عبدالله گفت: مدتى از این جریان نگذشت که فرستادگان منصور دوانیقى به مدینه وارد شدند و پدرم را با برادرانش و جماعتى از سادات بنى حسن، که از جمله آن‌ها على بن حسن بود گرفتند، و همه را با زنجیرهاى آهنین بستند و در محلّ هاى بدون روپوش نشاندند. پس از این آنان را در کنار مسجد که محلّ اجتماع مردم بود حاضر کردند، تا جمعیت به آن‌ها ناسزا بگویند.

عبدالله بن ابراهیم جعفرى گوید: خدیجه دختر عمر بن على براى ما روایت کرد که سادات بنى حسن را در کنار مسجد، نزدیک باب جبرئیل نگه داشتند. در این هنگام امام صادق (علیه السلام) به طرف جمعیت بیرون شد در حالى که رداى مبارکش بر زمین افتاده بود. امام (علیه السلام) از مسجد خارج گردید و با حالت گریه و در حالى که آب از چشمان مبارکش بر صورت و چهره مبارک جارى گشته فرمود:

«وَالله وَفَتِ الانصار لرسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) بِبَیْعَة، لَقَدْ بایَعوهُ على أَنْ یَقوا نَفسَهُ وَوُلْدِهِ مِمّا یَقُونَ نُفُسَهُم وَ اَوْلادَهُمْ والله لا یَفْلَحُ قَوْمٌ تَخْرُجُ بهؤلاءِ عنهمْ عَلى هذَه الصورةُ;

قسم به خدا که انصار وفا نکردند به شرایط بیعت با رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)، چون که بیعت آن‌ها با حضرتش حفظ و حراست او و فرزندانش بوده، همان گونه که خود و فرزندانشان را نگه می‌دارند. به خدا قسم رستگار نمی‌شوند. جماعتى که فرزندان پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) خود را بدین صورت کوچ دهند».

پس از این حضرت صادق (علیه السلام) به منزل تشریف بردند و از فرط ناراحتى مدّتى مریض شدند. بعد از این جریان سادات بنى حسن را از مدینه به بغداد بردند و منصور امر کرد جماعتى از آن‌ها را کشتند و عدّه اى را در زندان مخوف و وحشتناکى حبس نمودند که در آن، روز و شب تشخیص داده نمی‌شد. بر اثر نداشتن بیت الخلاء ناچار بودند براى قضاى حاجت از محلّ سکونت خود استفاده کنند که بوى کثافت بر ایشان مشقّت آور بود و کم کم بدن آنان وَرَم می‌کرد و این ورم از پا شروع می‌شد و آن گاه که به قلب می‌رسید و از شدّت مرض و گرسنگى و تشنگى از دنیا رفتند، که از جمله این شهدا على بن حسن بن زید جدّ اوّل حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) بود ([8]).

در همین رابطه، ابراهیم بن عبدالله (فرزند عبدالله بن حسن) اشعارى در مورد دستگیرى فرزندان حسن، پدرش و سایر خاندان سروده که چنین است:

نَفسى فَدَتْ شَیْبَةً هُناکَ وَظُنْ *** بوباً بهِ مِنْ قُیودِهمْ نَدَبُ

والسّادَةِ الغُرَّ مِن ذَویهِ فَما *** رُوقِب فیهِمْ آلٌ و لا نَسَبُ

یا حَلقَ القَیْدِ ما تضَمَّنْتِ مِنْ *** حِلْم و بِر یَزینُهُ حَسَبُ

و امَّهاتُ مِنَ الفواطِمِ اخْلَصَتْکَ *** بیضُ عَقایِلٌ عُرَبُ

کَیْفَ اعْتذارى الى الاله وَ لَمْ *** اَشْهَرْفیکَ المأثورَةُ القُضَبُ

و لم اقدْ غارَةً مُلَمْلَمَةً *** فی‌ها بَناتُ الصُریح تنْتَحِبُ

والسّبقاتُ الجیادُ و لاَسَلُ *** السَّمرُ و فی‌ها اَسِنَّةٌ ذُرَب

حَتّى تَوفىّ بَنى نَتَیْلَةً *** بالقسط بکیْلِ الصّاع الّذى احتَلَبُوا

بالقتل قَتْلاً وبالاسیر الّذى *** فى القدِّ أسرى مصفودةٌ سُلَبُ

اَصبَحَ آل الرسول أحمد فى *** الناس کَذى عُرة بهِ اُمَّة قَضبُوا

وَأىِّ عَهْدخانوا الاِلهَ بِهِ *** شُدَّ بمیثاق عَقْدُهُ الکربُ ([9])

1 ـ جانم فداى آن پیرمرد (عبدالله) با ساق‌هایی که در آنجا (زندان) نقش غل و زنجیر بر آن آشکار بود.

2 ـ و فداى آن بزرگان نیکو روى از خویشانش که مراعات حسب و نسب در حقّشان نشد.

3 ـ اى حلقه‌های زنجیر ندانى که چه بزرگ زاده و شکیبا و نیکوکارى را در برگرفته اى که داراى حسبى است فاخر و بزرگ.

4 و 5 و 6 ـ پس چگونه نزد خداوند جبّار باشم، در حالى که هنوز شمشیر برنده موروث را که از پدران به ما رسیده از نیام بر نکشیده‌ام و جنبشى براى خون خواهی‌ات نکرده و سوارکارانى برنیانگیخته ام که در آن اسبان تازه نفس زنند و هنوز مرکّب‌هایی پیشرو، سبک خیز و میان باریک و نیزه‌هایی زردفام و نوک تیز کار نبرده‌ام.

7 ـ و برابر هر کشتن، کشته‌ها و در مقابل هر اسیر کردن، اسیران از آن‌ها در بند و ریسمان کشم.

8 ـ آیا باید خاندان پیغمبر خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) کارشان بدان جا کشیده باشد که چون مبتلایان بجَرَب مردم از آن‌ها گریزان باشند.

9 ـ بدا به حالشان که به چه جنایاتى دست بیالودند و چه ریسمان محکم و چنگ آویزى را از امّت قطع و پاره نمودند.

10 ـ و در چه عهد و پیمانى با خدا خیانت کردند، آن چنان عهد و میثاقى که با ریسمان پیمانى هر چه محکم تر استوار شده بود.

همسر و تعداد فرزندان على بن حسن بن زید

همان طور که بیان شد، جدّ اوّل حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، ابوالحسن على بن حسن بوده است که به همراه پدر خود با تعدادى از سادات حسنى (علیه السلام) به دستور منصور دوانیقى، در مدینه دستگیر و روانه زندان شدند. پس از تحمّل مدّت زمان زندان، على بن حسن، در زندان جان خود را از دست داد، و زندگى را بدرود گفت ([10]).

على السدید چون از دنیا رفت، بسیار جوان بود و او را کنیزى بود موسوم به «هیفا» و از آن دخترى آورد به نام «فاطمه»، پس از او هیفا از على حامله و آبستن شد. هنگامى که على را به زندان بردند و در زندان از دنیا رفت، چون اثر آبستنى از هیفا ظاهر نبود، حسن الامیر پدر على او را فروخت. خریدار چون کنیزک را به خانه برد و تفحّص از حال او کرد، معلوم شد که وى آبستن است. لاجرم او را براى حسن باز فرستاد و بعد از مدّت آبستنى پسرى آورد که حسن الامیر او را «عبدالله» نامید.

بنا به گفته صاحب «عمدة الطالب»([11])، حسن الامیر براى اطمینان خاطر، فرزند هیفا، عبدالله را نزد «علماى قافه» یعنى قیافه شناس برده و گزارش حال او داد. قیافه شناسان او را ملحق به على السدید نمودند و از این رو او را «عبدالله قافه» خواندند. حسن الامیر، فرزندزاده خود، عبدالله را بسیار دوست می‌داشت و بزرگ می‌شمرد.

مؤلّف کتاب «المجدى»([12]) در تعیین عدد فرزندان على بن حسن بن زید می‌نویسد: «که على السدید را دو فرزند به اسامى فاطمه و عبدالله بوده است».

امّا امام فخر رازى در کتاب «الشجرة المبارکة»([13]) می‌نویسد:

«وأثبت السیّد أبوالحسن البطحانى له ابناً آخر اسمه اسماعیل، و له أعقاب بالرى، و لم یوافقه احد;

سیّد ابوالحسن بطحانى، فرزند دیگر را به نام «اسماعیل» براى على السدید عنوان نموده که هیچ یک از علماى انساب با آن موافق نمی‌باشند».

معلوم شد که علماى انساب سه فرزند به اسامى فاطمه، عبدالله و اسماعیل را براى على السدید قائل شده‌اند که در مورد اسماعیل اختلاف شده است.

قول مرحوم محدّث قمّى در کتاب «منتهى الامال»([14]) چنین می‌باشد: «ابوالحسن على، مادر او امّ ولد و لقب او سدید است. وى در حبس منصور وفات یافت و او را دخترى به نام «فاطمه» بود. نیز على را کنیزکى بود که هیفا نام داشت و از وى حامله شد و هنوز حمل خود را فرو نگذاشته بود که «سدید» وفات کرد و چون مدّت حمل به سر رسید هیفا پسرى آورد. حسن الامیر او را «عبدالله» نام نهاد و او را بسیار دوست می‌داشت..»..

بنابراین، دیگر هیچ جاى شک و تردیدى نیست که على السدید را دو فرزند به نام فاطمه و عبدالله بوده است. بیشتر علماى رجال و انساب نیز چنین عقیده اى دارند ([15]).

تاریخ تولّد، وفات و محلّ دفن على السدید

راجع به تاریخ تولد و وفات على بن حسن، جدّ اوّل حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) اطّلاع دقیقى در دست نیست; لیکن با وجود پاره اى نشانه می‌توان چنین استدلال نمود که چون وفات حسن بن زید، پدر على السدید در سنه 168 هـ . ق بود و با توجّه به این که وى در اوایل حکومت مهدى (158 تا 169 هـ . ق) از زندان خلاص شده، و با اشاره به این مطلب که عدّه اى از مورّخان و علماى انساب، وفات على بن حسن را در سن 26 سالگى نوشته‌اند، می‌توان چنین حدس زد که وى در سنه 119 هجرى متولد و در سن 26 سالگى در زندان منصور در سال 145 هـ . ق به شهادت رسیده است. زیرا زندان هاشمیّه پس از شهادت محّمد بن عبدالله نفس الزکیّه بر سر زندانیان تخریب شد و همان جا دفن شدند.

در همین رابطه مؤلّف کتاب «لباب الأنساب»([16]) می‌نویسد:

«على بن الحسن بن زید بن الحسن بن على (علیه السلام) امه ام ولد یقال لها; ام الحمید، کان محبوساً فى سجن الهاشمیه، یضرب بالسیاط حتّى مات و قبره بشاطىء الفرات و هو یوم قتل ابن ست و عشرین سنة و...;

على بن حسن بن زید بن حسن بن على (علیه السلام)، مادرش ام ولد بود که او را ام الحمید می‌خواندند. على بن حسن در زندان هاشمیه، (متعلّق به منصور دوانقى) بود و بر اثر ضربات شلاق وفات یافت و قبر او کنار ساحل رودخانه فرات است; وى در حال شهادت بیست و شش سال داشت».

ابوالفرج اصفهانى در کتاب «مقاتل الطالبیین»([17]) در تائید فرمایشات بیهقى می‌نویسد: «و از جمله کشتگان آل ابى طالب (علیه السلام)، على بن حسن بن زید بن حسن بن علىّ بن ابى طالب (علیه السلام) است.

کنیه‌اش ابوالحسن و مادرش کنیز بوده و او را «أمة الحمید» می‌نامیدند; منصور هنگامى که بر پدرش حسن بن زید الامیر، خشم گرفت او را با پدرش به زندان افکند.

و علىّ هم چنان با پدر در زندان بود تا این که در همان جا (قبل از پدر) از دنیا رفت».

بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که، حسن بن زید بعد از شهادت فرزند خود از زندان منصور آزاد شد و جریان فروش کنیز على و این که وى در حال حمل بوده، پس از آن، واقع شده است.

سرانجام على بن حسن بن زید در سال 145 هـ . ق در سن 26

 سالگى در زندان منصور دوانیقى به فوز عظیم شهادت نائل شد.



[1]. سرّالسلسلة العلویّه: 24.

[2]. عمدة الطالب: 71.

[3]. ر.ک: الشجرة المبارکه: 63-64; المجدى: 34; تهذیب الانساب: 139.

[4]. ترجمه مقاتل الطالبین: 369.

[5]. عبدالعظیم الحسنى (علیه السلام): 100.

[6]. عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب (علیه السلام) معروف به «عبدالله محض». وى را از این جهت «محض» گفته‌اند که از پدر و مادر به امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌رسد، زیرا که مادرش فاطمه بنت الحسین (علیه السلام) بوده، و وى از اسخیاى سادات و بزرگان بنى الحسن به شمار می‌آمده و هنگامى که حکومت بنى امیّه رو به ضعف نهد سران بنى هاشم در «ابواء» جمع شدند و راجع به اوضاع و احوال بنى امیّه به مذاکره پرداختند. در این مجلس حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) را نیز دعوت کرده بودند، همه شرکت کنندگان در این مجلس جزء امام صادق (علیه السلام) با محّمد فرزند عبدالله بیعت کردند. امام (علیه السلام) با این بیعت موافق نبود و در این مورد سخنانى بین آن جناب و عبدالله بن حسن پیش آمد. منصور از جمله بیعت کنندگان با محّمد بن عبدالله بود، لیکن پس از این جریان خلافت بنى عبّاس مستقر شد و آنان، عبداللهو فرزندان او را دستگیر کردند و سرانجام آن‌ها را کشتند.

[7]. حضرت امام صادق (علیه السلام) بدنش سنگین و سمین بود، و از این جهت شرکت در مجامع و محافل و راه رفتن براى آن جناب موجب ناراحتى می‌شد.

[8]. اصول کافى 1: 358-366; عبدالعظیم الحسنى (علیه السلام): 100.

[9]. مقاتل الطالبین: 217-219.

[10]. مقاتل الطالبیّین: 369

[11]. عمدة الطالب: 17.

[12]. المجدى: 35.

[13]. الشجرة المبارکة: 64.

[14]. منتهى الامال 1: 461.

[15]. رجوع گردد به کتاب‌های: الفصول الفخریّه: 107; لباب الأنساب 1: 411; سرّ السلسلة العلویّه: 24; ریاض الأنساب 1: 121; تهذیب الأنساب: 139; المجدى: 35; عمدة الطالب: 71; الشجرة المبارکة: 64; سراج الأنساب: 37; الفخرى: 156.

[16]. لباب الأنساب، بیهقى 1: 411.

[17]. مقاتل الطالبیّین: 369.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موضوعات
سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های جهان اسلام (معرفی بیش از چهل هزار زیارتگاه)

طراح وبلاگ: سید محمد علوی زاده