- پنجشنبه ۲۷ شهریور ۹۳
ضبط کلمه
در احادیث و کتابهاى اسلامى «حَیَقُوق» به فتح حاى مهمله و یاى معجمه (دو نقطه) و ضمّ قاف اوّل و سکون قاف دوّم ضبط شده است.[2]
امّا در کتابهاى یهود و کتاب المقدّس، «حَبَقُوقْ» با باى معجمه (یک نقطه) بر وزن و اعراب فوق مسطور و مضبوط است.
علّت نامگذارى
«حیقوق» در لغت به معناى «در بغل کشیده شده» مىباشد.[3]در کتاب «قاموس المقدّس» آمده است: «حَیَقوق» به معناى «کسى که در بغل کشیده شده» مىباشد و او یکى از دوازده پیغمبر غیر اولوالعزم است.[4]
حبقوق، این نام را بدان جهت یافت که در طفولیّت به علّت مریضى از دنیا رفت و حضرت الیاس علیهالسلام او را بغل گرفت و دعا کرد و از خداوند حیات و زندگى وى را طلب نمود و او زنده شد که داستانش به شرح زیر است:
یکى از پادشاهان بنى اسرائیل به نام «اَحاب» فرزند «عَمرى» بود که پس از پدر، بر اسباط عشره[5]حکومت مىکرد.
وى، «ایزابل» ـ دختر فرمانرواى «صیدونیان» ـ را به ازدواج خود در آورد و هر دو بت طایفه را که به نام «بَعْل» بود، پرستش کردند.
«اَحاب» براى آن بت، مذبحى ساخت و در «اریحا» نیز بتخانهاى بنا نمود و به اتمام رسانید. وى در هنگام زمامدارى و حکومتش، ظلم به مردم و بیدادگرى را آغاز نمود و در سوء سلوک و بد رفتارى و ارتکاب معاصى از همه پادشاهان پیشى گرفت؛ همان طورى که «یوشع بن نون» از این جریان خبر داده بود.
«احاب» 22 سال در میان آل اسرائیل سلطنت کرد. در آن وقتى که عصیان و طغیان به حدّ کمال رسید، حضرت الیاس نبى علیهالسلام به نزد وى آمد. او و همسرش «ایزابل» و ملازمانش را مخاطب قرار داد و فرمود: اى قوم! هیچ از خداى نمىترسید، عبادت «بَعْل» را به پرستش خداوند بر مىگزینید؛ چنان که قرآن مىفرماید: «اِذْ قالَ لِقومِهِ اِلاّ تَتَّقونَ أَتَدْعُون بَعْلاً و تَذَرُونَ أحْسَنَ الْخالقینَ»،[6] «آیا بَعْل را مىپرستید و بهترین خلق کنندگان را وا مىگذارید؟». ولى آنان گوش ندادند و همچنان به عبادت بت ـ که «صَنَم ایزابل» بود ـ قیام کردند.
پس، حضرت الیاس روى به قوم کرد و فرمود: چون آل اسرائیل در معصیت خداوند طغیان کردند، همانا پروردگار، باران را که نشانه رحمت است، از ایشان گرفت و مادام که من از خداوند مسئلت ننمایم، آن جماعت از باران بهره نخواهند برد.
پس از این خطاب، فرو ریختن باران از ابرها بر زمین قطع شد و آثار قحط و غلا پدید آمد. مردم به سختى و عذاب افتادند.
«احاب»، پادشاه بنى اسرائیل، کینه الیاس را در دل گرفت و بر قتل وى مصمّم شد؛ زیرا این قحطى را در اثر دعاى او مىدانست.
در این وقت، جبرئیل بر الیاس نازل شد و گفت: اى الیاس! خداى مىفرماید که از میان دشمنان کناره جوى و مدّتى چند در اراضى اردن سکونت نماى، که قوت و روزى تو را در آن جا قرار دادهام.
پس آن، حضرت به اُردن شتافت و روزگارى در آن جا ساکن شد، مردم آن سرزمین مأکول و مشروب آن حضرت را مهیّا نموده و ملازم وى بودند.
چون روزگارى بگذشت، باز به آن حضرت خطاب رسید که اکنون به ارض «صیدون» شتاب کن که روزى تو را به دست زنى بیوه حواله نمودهام. الیاس به زمین صیدون آمد و در کنار شهر و آبادانى، زنى را دید که هیزم جمع مىکند تا به خانه ببرد.
الیاس آن زن را پیش خود خواند و گفت: قدرى آب و نان براى من حاضر کن که سخت گرسنهام. آن زن گفت: به خدا قسم من زنى بیوهام و در خانه جز یک مشت آرد و قدرى روغن زیتون ندارم؛ اکنون مقدارى هیزم جمع کردهام و مىخواهم آن آرد را دو گرده نان کنم تا گرسنگى خود و فرزندم را بر طرف کنم وگر نه از گرسنگى هلاک خواهیم شد.
الیاس فرمود: مترس! همان آرد را سه گرده کوچک کن و یکى را مخصوص من گردان، چون چنین کنى هر چند از آن نان و روغن بردارى کم نخواهد شد و به حال خود خواهد ماند تا وقتى که از آسمان، باران رحمت نازل شود و نعمت فراوان گردد.
پس آن زن به فرموده الیاس عمل کرد و روزگارى طولانى الیاس و آن زن و فرزندش از آن نان و روغن مىخوردند و همچنان به جاى خود بودهاند. پس از مدّتى، فرزند آن زن مریض گشته و از دنیا رفت. مادرش فریاد و ناله بر آورد و از الیاس علیهالسلام مسئلت نمود تا از خداى قادر زندگى فرزندش را بخواهد. آن حضرت، جسد آن طفل را در بغل کشیده و در بسترش خوابانید و به نماز ایستاد و زندگى او را از خداوند خواست. پیش از آنکه حضرت نماز را تمام کند، آن طفل زنده شد. الیاس آن طفل را گرفت و نزد مادرش گذاشت. آن زن شاد شده و شکر خداى بجا آورد و عرض کرد: اکنون استوار داشتم که تو پیغمبر خدایى و از این روى که الیاس آن طفل را در بغل کشید، او را «حَبَقوق» گفتند، چه آنکه «حبقوق» به لغت عبرى به معناى «در بغل کشیده شده» مىباشد.[7]
این داستان با این تفصیل نیز در «کتاب المقدس» عهد عتیق، باب اوّل ملوک، فصل 17 آمده است، ولى با مختصرى تفاوت در عبارت به جاى «الیاس»[8]، «ایلیا» و به جاى حیقوق، «پسر آن زن» ذکر شده است.
پیش از آنکه به شرح حال و نبوّت حضرت حیقوق علیهالسلام بپردازیم، توضیح مختصرى درباره تحوّلات دوران و عصر وى از نظر سیاست سلاطین و ذکر ملوک آن زمان، ضرورى است.
تحوّلات دوران حیقوق نبّى علیهالسلام
تحوّلات دوران حیقوق نبى و وضعیّت سیاسى و اجتماعى روزگار آن حضرت، ارتباط نزدیکى با جنگ قدرت بین دولتهاى نیرومند منطقه بین النهرین دارد.
در این منطقه، سه امپراتورى آشور، بابل و ماد با هم به رقابت مىپرداختند.
بین النهرین: بین النهرین جلگهاى است که در میان رودخانههاى فرات و دجله قرار گرفته است. این دو رودخانه پس از عبور از نواحى کوهستانى و جلگهها، هر یک جداگانه به خلیج فارس مىریختند.
حوضه سفلاى دجله و فرات، «کلده» خوانده مىشد که ناحیهاى گرم و مرطوب و باتلاقى بود و اغلب، آب آن را فرا مىگرفت و از لحاظ حاصل خیزى اهمیّت فراوان داشت.
سرزمین آشور، در قسمت علیاى دجله که منطقهاى کوهستانى با آب و هوایى متغیّر بود، قرار داشت.
سومر: سومرىها در ازمنه پیش از تاریخ، در حدود 3500 سال قبل از میلاد، بر «کلده» مستولى شدند و در حدود سال 2900 ق.م. نخستین امپراتورى سومر را تشکیل دادند، ولى انقلاب و طغیان سامىها و ایلامىها در سال 2358 ق.م. این امپراتورى را از میان برداشت.
پس از سقوط امپراتورى سومر، سرزمین «کلده» در اختیار چند دولت قرار گرفت. یکى بابل[9]بود که به وسیله سامىها ایجاد شده بود و در زمان «حمورابى» که سال تاجگذارىاش 2123 بود، قدرت زیادى کسب کرد. «حمورابى» سراسر «کلده» و سرزمین ایلام را به تصرّف در آورد و نخستین امپراتورى بابل را تشکیل داد.
آشور: آشورىها در سال 1300 ق.م. پس از چند بار قیام، استقلال خود را به دست آوردند و شهر «کالح» را به پایتختى برگزیدند و سیاست فاتحانهاى در پیش گرفتند، دولت آشور در مدّت شش قرن با کشورهاى اورارتو، بابل و حکومتهاى سوریه جنگید، به این ترتیب سرزمینهاى وسیعى را به خاک خود ضمیمه کرد، از این جهت قدرتمندترین قدرت نظامى آسیا محسوب مىشد.
سپاه آشور که سازمان منظّمى داشت، شامل ارّابهاى جنگى و سواره نظام آزمودهتر از سواران سایر اقوام بود.
اساس این قوا، یک دسته از سربازان حرفهاى و سربازگیرى سالانه بود که به دستور شاه انجام مىگرفت، که همین امر موجب افزایش قدرت آنها مىشد. این سربازان با تیر و کمان و نیزه به جنگ دشمن مىرفتند و براى دفاع از خود، سپرهاى بلند و کلاهخود و زره به کار مىبردند.
گذشته از این، ماشینها و وسایلى براى ویران کردن قلعهها، شهرها و نیز تبرهاى بزرگ و محکمى که سر مفرغى یا آهنى داشت، براى شکستن و باز کردن دروازهها به کار مىرفت، همین طور برجهاى متحرّکى که روى آنها مىایستادند و از آن جا به داخل شهرى که محاصره شده بود تیراندازى مىکردند، در اختیار داشتند.
خطر آشورىها تنها به علّت خوبى نوع سلاح و تجهیزات نبود، بلکه حمله و یورش آنان بیشتر موجب وحشت دشمنان و مخالفان مىشد.
آنان به غارت روستاها و سوزاندن خرمنها و قطع درختان میوه دار مىپرداختند. شهرها را پس از غارت، ویران مىکردند و اگر مقاومتى مىدیدند، بر شدّت عمل خویش مىافزودند، از قبیل بیرون آوردن چشم، زنده پوست کندن و پر کردن پوستها از کاه و کوچاندن اهالى شهرها، هر نوع مقاومتى را از بین مىبردند و کسانى که از معرکه سالم بیرون مىآمدند، به غلامى مىرفتند. با این خشونتها، مقاومت و دفاع بسیار مشکل بود. آنان با مطیع کردن شامیان، مادها و بابلیان امپراتورى وسیعى را بنیان گذاشتند که در سال 669 ق.م. با سلطنت آشور بنى پال به حدّ کمال رسید، امّا با آنکه تصوّر مىرفت دولت آشور خطر دشمنان را به کلّى دفع کرده، مورد تهدید و خطر قرار گرفت. آشور بنى پال در سال 625 ق.م. در گذشت و پس از او دو پادشاه دیگر بر تخت سلطنت نشستند و در سال 615 ق.م. «آهووخشتره» پادشاه ماد، مجدّدا به آشور رفت و با کمک بابلىها «نینوا» را گرفت و آن شهر بزرگ را در سال 612 ق.م. ویران کرد.
به این ترتیب، امپراتورى نیرومند آشور که ارتش قوى و سازمانهاى منظّمى داشت، به علّت رفتار وحشیانه و خشونتآمیز که مورد تنفّر همسایگان خود بود، از بین رفت و مادها قدرت مسلّط بر منطقه شدند.
«ناپولاسالار» حاکم بابل که علیه آشوریان سر مخالفت برداشته بود، پس از سقوط نینوا دوّمین امپراتورى بابل را تشکیل داد. این دولت که به عنوان متّحد و یا دست نشانده مادها بود و همواره مورد تهدید آشوریان قرار مىگرفت، توانست کشور خود را تثبیت نماید و در مناطق اطراف به کشورگشایى بپردازد.[10]
حیقوق نبى علیهالسلام که از نژاد عبریان بود، در این عصر در منطقهاى در محدوده شبه جزیره سینا و فلسطین زندگى مىکرد که این منطقه هم همواره مورد تجاوز دولتهاى پیرامونى همچون مصر، سوریه و آشوریان قرار مىگرفت. در سال 721 قبل از میلاد، این منطقه (منطقه عبرانیان) که پایتخت آن «سامارى» بود، به تصرّف در آوردند و دولت یهود را به پرداخت خراج وادار نمودند.
«نبوکد نصر» فرزند «ناپولاسالار» حاکم بابل که پس از پدر به سلطنت رسید، در نتیجه فتوحاتى که در جنگ با مصریان، اقوام یهود و فنیقىها به دست آورد، قدرت و عظمت امپراتورى را محفوظ نگاه داشت، شهر اورشلیم به دست وى ویران شد و قوم یهود در زمان او به اسارت رفت، که از جمله اسیران مذکور، حیقوق نبى و دانیال علیهالسلام بودند که به بابل برده شدند.
در زمان «نبوکد نصر» تمدّن «کلده» شهرت و اعتبار خاصّى پیدا نمود، بابل جانشین نینوا شد و بزرگترین و زیباترین شهر دنیا محسوب مىشد. حصار عظیمى این شهر را از خطر هجوم دشمنان حفظ مىکرد. معابد و کاخهاى مجلّلى در آن به وجود آمد. در علوم به خصوص علم پزشکى و نجوم و... پیشرفتهایى حاصل شد.
پس از «نبوکد نصر» چهار پادشاه دیگر در بابل سلطنت کردند و آخرین آنان مورد حمله کوروش پادشاه پارس قرار گرفت. شهر بابل با وجود حصارهاى عظیم و مستحکم سقوط کرد و پارسها پس از برگرداندن مجراى فرات، وارد شهر شدند، ولى به مردم آسیبى نرساندند. به دنبال قیام پارسها علیه مادها توسّط کوروش کبیر و شکست مادها، تمام امپراتورى مادها به تصرّف پارسها در آمد که این امر پادشاه بابل را به وحشت انداخت؛ زیرا از آن جا که وى خود را هم پیمان مادها مىدانست، از آن بیم داشت که کوروش به بابل حمله کند، از این جهت تصمیم گرفت که با کمک چند دولت دیگر به کوروش حمله کند ولى قبل از آنکه کارى از پیش ببرد، کوروش به بابل حمله کرد و به سرعت آن را به تصرّف خود در آورد، که این جریان قلمرو پارسها را بسیار گسترش داد، به طورى که تمام امپراتورى مادها، آشوریان، بابل و ایلام به تصرّف پارسها در آمد و منطقهاى که از رود سند در مشرق و تا دریاى سیاه و مدیترانه را در بر مىگرفت، تحت حاکمیّت پارسها در آمد.[11]
پارسها پس از سقوط بابل در سال 539 قبل از میلاد، به «عبرانیان» که به «یهودا» نیز معروف مىباشند و به اسارت به بابل رفته بودند، اجازه بازگشت به فلسطین و تجدید بناى معبد خویش را دادند که جمعى از آنها به فلسطین بازگشت نموده و برخى دیگر در سرزمین گسترده پارس، پراکنده گردیدند. حضرت حیقوق علیهالسلام نیز از جمله اسرایى بود که به همراهى عدّه زیادى از یهودیان، از جمله حضرت «دانیال نبى علیهالسلام» پس از گذراندن مدّتى طولانى در اسارت، به پارس آمدند؛ زیرا پس از فتح بابل توسّط کوروش، فرمان آزادى اسیران در همان وقت صادر شد و این دو پیامبر پس از مدّتى زندگى، در این منطقه رحلت نمودند و به خاک سپرده شدند. دانیال علیهالسلام در «شوش» و حیقوق نبّى علیهالسلام در «تویسرکان» بارگاه دارند.
پیامبرى حیقوق نبى علیهالسلام
حیقوق نبى علیهالسلام یکى از پیامبرانى است که بر بنىاسرائیل مبعوث شده است. صاحب کتاب «قاموس المقدّس» او را یکى از دوازده پیغمبر غیر اولوالعزم مىداند.[12]
وى حدود 2600 سال قبل مىزیسته که با پادشاهى «یهویاقیم» و «صدقیا» پادشاهان یهود در منطقه اورشلیم، همزمان بوده است.
برخى از نقّادین کتاب مقدّس، نبوّت او را در دوره یهویاقیم در حدود 607 سال قبل از میلاد مىدانستند.[13]
آن حضرت پس از «شعیا علیهالسلام» که یکى دیگر از پیامبران بنى اسرائیل بود، به رسالت مبعوث گردید.
وى در کودکى با «الیاس نبى علیهالسلام» همزمان بود، چه آنکه وى پس از مردن به دعاى حضرت الیاس زنده شد و زندگى را از سرگرفت. همچنین حیقوق با «دانیال نبى علیهالسلام» که در شوش مدفون است، معاصر بود و گویند اوست که به دانیال در «حفرة الاسد»[14]غذا داده است.
در کتاب «ناسخ التواریخ» آمده است: «حیقوق در عهد سلطنت منشه[15] مردم را به دین خداى و شریعت موسى علیهالسلام دعوت فرمودى و شریعت موسى را رواج دادى.»
«منشه» یکى از پادشاهان یهود است و او همان کسى است که اشعیاى پیامبر علیهالسلام را که پدر مادر او بودند، به شهادت رسانید.
حیقوق نبى علیهالسلام پیامبر عدالتخواه و دشمن سرسخت ظلم و بیدادگرى بود. وى گسترش ظلم و تبهکارى را در جامعه سبب نابودى شریعت مىدانست و از عدم اجراى عدالت در بین مردم سخت متأسّف و متأثّر بود. از این رو، همیشه نزد خداوند شکوه مىکرد و از او مىخواست ظلم و ظالم را به جزاى اعمال خود برساند.[16]حیقوق علیهالسلام در «کتاب المقدّس» (عهد قدیم و عهد جدید) کتابى دارد به نام «کتاب حبقوق نبى» مشتمل بر سه باب که هر یک از ابواب، داراى مباحث و مطالب مهمّى است توأم با فصاحت و بلاغت.
باب اوّل پس از استغاثه به درگاه خداوند، در تقبیح ظلم و تبهکارى است و نیز در سرزنش بى عدالتى و مدح و ستایش عدالت و احیاى قسط که در این باره سخن مىگوید.
همچنین محتواى اخبار غیب و حوادث آینده و بلاهایى است که بر قوم بنى اسرائیل به دست کلدانیان وارد خواهد آمد که پس از این پیشگویى به وقوع پیوست.
وى در کتاب خود از ظلم و بیدادگرى انتقاد مىکند و مىگوید به حدّى در کفر غلوّ کردهاند که از وجود خداوند در آسمانها و شریعت و دستوراتش در روى زمین غفلت ورزیدهاند.
باب دوّم کتاب، در مورد فرمانى است که خداوند به او داده است و نیز در این باب گناهانى را تقبیح و عواقب وخیم گناهان را گوشزد مىفرماید.
باب سوّم در خصوص بشارت به بعثت محمّد خاتم النبیّین صلىاللهعلیهوآله و نیز بیان صفات و مختصات آن حضرت صلى الله علیه وآله است.
در بسیارى از کتابهاى لغت و تاریخ، اسم آن حضرت به بزرگوارى و عظمت یاد شده است که در این کتاب به طور اختصار شرح داده خواهد شد.
حیقوق نبى علیهالسلام در زمان سلطنت «بختنصّر» پادشاه بابل، با گروه بسیارى از اشراف و بزرگان بنى اسرائیل و تعدادى از پیامبران و پیامبرزادگان به اسارت بابلیان درآمده و مدّتها در اسارت ماند که پس از فتح بابل به وسیله کورش کبیر آزاد شده و به همراهى دانیال به این منطقه آمدند، سپس در سرزمین پارس دعوت حقّ را لبیک گفتند.
در «لغتنامه دهخدا» به نقل از «قاموس الاعلام» آمده است که کتاب نبوّت آن جناب ـ که سفر سى و پنجم اسفار عتیق است ـ داراى سه باب است که تخمینا ششصد سال قبل از میلاد مسیح نگارش یافته و اکثر آن درباره کلدانیان است که چگونه یهودیه را فتح خواهند کرد و از آن پس مملکت بابل انهدام یافته، سپس زمان نجات قوم خدا و مومنین خواهد بود. در این کتاب نبوّت، وضع انشا و عبارات به طورى عالى است که مافوق ندارد.
و باب سوّم که خلاصه اقوال آن حضرت است، قصیده فصیح و بلیغى است که هیچ یک از نوشتههاى شعراى عبرانیان چه از حیث فصاحت و چه از حیث تصوّرات، مانند و مثل اقوال آن جناب نیست.[17]
کتاب حیقوق نبى علیهالسلام
در «کتاب المقدّس» (کتابهاى عهد عتیق و جدید) از صفحه 1357 کتابى تحت عنوان «کتاب حبقوق نبى» مشتمل بر سه باب در موضوع وحى و اقوال حبقوق نبى علیهالسلام آمده است.
باب اوّل: درباره بلاهایى است که بر شهر و قومش به علّت ارتکاب معاصى و نافرمانى خداوند و بتپرستى پادشاهان وارد خواهد آمد. در این باره سخنانى دارد که پس از اندک زمانى به وقوع پیوست.
باب دوّم: در موضوع رویا و نوشتن وحى در لوح با کمال وضوح و نیز در کلمات و سخنان آن حضرت نسبت به عاقبت وخیم ظلم و ستمگرى و همچنین درباره عاقبت سوء شرابخوارى و جمع کردن آن چه مال او نیست، مىباشد.
باب سوّم: در بشارت و خبر دادن به بعثت پیامبر آخرالزّمان حضرت محمّد بن عبداللّه صلىاللهعلیهوآلهاست که در این جا به طور اختصار این سه باب شرح داده مىشود.
حیقوق نبى علیهالسلام در ابتدا و انتهاى باب اوّل کتاب خود ضمن شکایت به درگاه خداوند از مظالمى که قوم او را فرا گرفته، درباره ظلم و تبهکارى و عدم اجراى عدالت به شدت، اظهار نگرانى مىکند و این دو را تقبیح نموده و آن را سبب سست شدن شریعت مىداند.
از این جهت به درگاه خداوند مىنالد و استغاثه مىکند تا شریران و تبهکاران را به سزاى اعمال خود برساند و قسط و عدالت را به دست عدالت جارى نماید.
در این بحث، آیههایى را از کتاب آن حضرت مىآوریم:
1ـ اى خداوند، تا به کى فریاد بر مىآورم و نمىشنوى!
2ـ تا به کى نزد تو از ظلم فریاد بر مىآورم و نجات نمىدهى!
4ـ منازعه پدید مىآید و مخاصمت سرخود رابلند مىکند، از این سبب شریعت، سست شده است و عدالت هرگز صادر نمىشود؛ چون که شریران عادلان را احاطه مىنمایند، بنابراین عدالت معوّج شده صادر مىگردد.
13ـ (اى خداوند!)، چشمان تو پاکتر است از اینکه به بدى بنگرى و به بى انصافى نظر نمىتوانى کرد.
14ـ او (شریر) همگى ایشان را به قلاّب بر مىکشد و آنان را به دام خود مىگیرد و در تور خویش آنها را جمع مىکند؛ از این جهت مسرور و شادمان مىشود. آیا از این جهت دام خود را خالى خواهد کرد و از پیوسته کشتن امّتها دریغ نخواهد نمود؟[18]
حضرت حیقوق علیهالسلام همچنین در این باب تسلّط کلدانیان را بر قوم یهود پیشگوى کرده، از قدرتمندى و اجحاف کلدانیان بر قوم یهود سخن مىراند و از آینده خبر مىدهد که چگونه وارد مىشوند و چه طور مهیب و هولناک هستند و به چه وضعى بر بنى اسرائیل غلبه نموده، آنان را به اسارت در مىآورند.
(فرمود:) در میان امّتها نظر کنید و ملاحظه نمایید و به شدّت متحیّر شوید؛ زیرا در ایّام شما کارى مىکنم که اگر شما را هم از آن با خبر سازند، باور نخواهید کرد.
6ـ زیرا که اینک آن امّت تلخ و تندخو (یعنى کلدانیان) را بر مىانگیزانم که در وسعت جهان مىخرامند تا مسکنهایى را که از آن ایشان نیست به تصرّف آورند.
7ـ ایشان هولناک و مهیب مىباشند.
8ـ حکم و جلال ایشان از خود ایشان صادر مىشود. اسبان ایشان از پلنگها چالاکترند و از گرگان شب تیزروتر، سواران ایشان جست و خیز مىکنند.
9ـ و سواران ایشان از راه دور آمده، مثل عقابى که براى خوراک بشتابد مىپرند، جمیع ایشان براى ظلم مىآیند، عزیمت روى ایشان به طرف پیش است و اسیران را مثل ریگ جمع مىکنند.
10ـ و ایشان پادشاهان را استهزا مىکنند و سروران مسخره ایشان مىباشند.
11ـ بر همه قلعهها مىخندند و خاک را توده نموده، آنها را مسخّر مىسازند، پس مثل باد به شتاب رفته عبور مىکنند و مجرم مىشوند، این قوّت ایشان خداى ایشان است.[19]
لازم به تذّکر است که در بخشهاى مختلف عهد عتیق، به مظالم و جنایات قوم و به ستمکارى و بیدادگرى پادشاهان آل یهود تصریحات زیادى
[1]. تمام مباحث این قسمت از کتاب جناب استاد ولىاللّه فوزى اقتباس شده و سپس اضافاتى به آن ملحق گشته است.
[2]- در این جا به پیروى از کتب اسلامى و اخبار مروى از ائمه علیهمالسلام «حیقوق» را به یاى معجمه دو نقطه ذکر مىکنیم ولى آنچه از دیگران نقل مىشود، طبق ضبط خود آنهاست.
[3]- فرهنگ معین، تاریخ انبیاء، سیّد نبىالدّین اولیایى: 227.
[4]- لغتنامه دهخدا، به نقل از: قاموس المقدس.
[5]- قبایل ده گانه بنى اسرائیل.
[6]- صافات / 124-125.
[7]- ناسخ التواریخ 2 و 3 هبوط آدم علیهالسلام.
[8]- الیاس، معرّب «ایلیا» است که به معناى «بزرگوار من خداست» مىباشد.
[9]- بابل، پایتخت کلدانىهاى قدیم؛ بزرگترین و آبادترین و زیباترین شهر ازمنه عتیقه بود، و با جمعیّت چند میلیونى در 93 کیلومترى جنوب بغداد و نزدیکى حلّه قرار داشت.
«اعلام کتاب پروین» مىگوید که، بابل را نمرود بنا کرده است.
در کتاب سفرنامه ناصرالدّین شاه صفحه 284 نوشته مسیو طلزون حکیم باشى در وصف بابل آمده است که، بابل از شهرهاى بزرگ روى زمین بوده است. قلعه این شهر قبل از خراب شدن، 78 قدم عرض و 350 قدم ارتفاع داشت و گرداگرد آن ده فرسنگ بوده است. هیرودتُرس که در سیصد سال قبل از تولّد عیسى علیهالسلام زندگى مىکرده و از مورّخین نامى یونان بوده، نوشته است که، این بناى عمده را دو ملکه بزرگوار بنا نهاده بودند؛ یکى به نام «سیرامیس» و دیگرى «تُنکریس» و شط فرات از وسط این شهر مىگذشت.
مردم به وسیله قایق از جانبى به جانب دیگر عبور مىکردند، تا اینکه «سیرامیس» در روى فرات پلى بنا نمود و از سنگهاى بسیار بزرگ که هر یک از آنها را به آهن و سرب با دیگرى مسدود نموده بودند استفاده کردند.
دریاچه بسیار بزرگى هم در طرف مغرب شط فرات ساخته بودند. سطح این دریاچه هشتاد هزار ذرع مربّع و عمق آن 35 قدم بوده و آن را دریچهاى بود که در فصل کمى آب فرات، از آب آن دریاچه اراضى را مشروب مىکردند.
عجیبتر از تمام بناهایى که سلاطین سلف در این شهر بنا نموده بودند، آن بود که در هنگام بهار، آب فراتر از آن نهرها را داخل دجله مىنمودند و به جهت احتیاط و اهتمام، علاوه بر این، سدّى بسیار بلند از دو طرف رودخانه با آجر و قیر بسته بودند تا شهر از آسیب سیل محفوظ بماند. بالجمله، شهرى به این عظمت و اعتبار چنان ویران گردیده که الان چیزى از آن مشاهده نمىشود، جز چند موضع که مختصر اثرى از آن باقى مانده است، مانند «تُرس نمرود» و «تپّه عمران» و قصر... در این شهر در سمت شرقى فرات سه خرابه مرتفع مشاهده مىشود که هر یک از آنها تپّهاى به نظر مىآید و تپّه دوّم را «مجلته» نامند. در این خرابه چند دیوار از بناى شهر بابل باقى است که سبب حیرت و شگفت بنى بشر است و تا کسى آن را نبیند، استحکام آن را تصوّر نمىنماید. الان که قریب دو هزار و پانصد سال است که این شهر ویران شده از بس که آن را خوب ساختهاند، گویا هنوز زمانى از آن نگذشته است. «مسیو ریش» انگلیسى که در شصت سال قبل به آن جا رفته بود، در تصنیفات خود مىنویسد: گویا دیوار آن را دیروز ساختهاند. آجرهاى این دیوار مربّع است. دو گره قُطر و شش گره پهنا دارد. در بین آجرها به جاى گِل، گچ بسیار نازکى بسان لعاب ریختهاند و چنان آجرها پاکیزه روى هم نهاده شده که فواصل بین آنها دیده نمىشود و آنقدر محکم است که اگر مىخواستند آجرى را از دیگرى جدا کنند، خورد مىشود. لهذا مشهور است که با سفیده تخم مرغ و آهک آن را ساختهاند.
[10]- ش ـ دولاندلن، تاریخ جهانى، ترجمه احمد بهمن افشار، انتشارات دانشگاه تهران: 29-39.
[11]- تلخیص از: ش ـ دولاندلن، تاریخ جهانى.
[12]- لغتنامه دهخدا، ماده ح.
[13]- همان.
[14]- «حفرة الاسد» مکانى بوده که شیرانى در آن بودند و داستانش در صفحات آینده خواهدآمد.
[15]- منشه پسر «حزقیا» است و مادر وى دختر «اشعیاى نبى» مىباشد. وى در دوازده سالگى به سلطنت رسید و بر خلاف پدر، آیین بت پرستى بنا نهاد؛ بتى ساخت که داراى چهار سر و چهار روى بود و آن را در مسجد الاقصى جاى داد و از مردم خواست تا آن بت را پرستش کنند. در قبال پافشارى اشعیا و دخترش، براى بازگرداندن «منشه» به شریعت موسى، «منشه» خشمگین شد و فرمان داد تا پدر بزرگ خویش اشعیا را به قتل برسانند. چون خبر به اشعیا رسید، او پاى به گریز نهاد و عوامل «منشه» در جست و جوى وى به راه افتادند. هنگامى که عرصه بر اشعیا تنگ شد، خود را به درختى رساند و فرمان داد تا آن درخت شکم باز کرده، آن حضرت به میان درخت وارد شد و درخت دگر بار بسته شد، ولى قسمتى از جامه وى بیرون ماند.
تعقیب کنندگان از نشانهاى که باقى مانده بود، دانستند که اشعیا در میان درخت است. موضوع را به «منشه» خبر دادند. وى فرمان داد تا درخت را از میان بردارند و بدین ترتیب آن حضرت به شهادت رسید.
با شهادت اشعیا، خداوند غضب کرد. «هاران» پادشاه بابل را بر آنان مسلّط کرده، او بیت المقدّس را به تصرّف خود در آورد و «منشه» را دستگیر نموده و با غل و زنجیر به بابل فرستادند. به دنبال این ماجرا، «منشه» دست توبه و انابه به سوى پروردگار دراز کرد، خداوند وى را مورد عفو قرار داد، فرصتى براى وى به دست آمد تا از چنگال اسیر کنندگان خود بگریزد و به بیت المقدّس بازگردد و بر سریر سلطنت تکیه زند.
این بار چون «منشه» به سلطنت رسید، آیین بت پرستى را رها کرد و به درگاه خداوندى روى آورد و کلیّه معابدى که براى بتپرستان بنا کرده بود فرو ریخت و بساط ظلم و جور را جمع کرد و جز در طریقت موسى گام برنداشت. مدّت سلطنت وى در آل یهودا 56 سال بوده است. چون در گذشت، جسد او در خانهاش ـ که به «بستان غازان» معروف بود ـ دفن کردند. تاریخ انبیاء، سیّد نبى الدّین اولیایى: 222.
[16]- در کتاب شاووعوت ربى منجم م. شئرسون صفحه 78 آمده است که حیقوق جانشین ناخوم پیامبر و یکى از ناقلین تورات شفاهى بود که از رهبر بزرگ ماموشه (حضرت موسى) زبانى به ملّت ایسرائیل (اسرائیل) نقل گردیده است. بنابراین داستانى را که نقل مىکنیم، قریب 2400 (دو هزار و چهارصد) سال قبل مىباشد.
«حبقوق در زمین ایسرائیل مىزیست و قطعه زمینى را مالک بود. در یکى از شبها که به اتّفاق همکارانش از کار خود فراغت حاصل نموده بود و به صرف شام مشغول شد، ناگهان احساس کرد که الهام نبوّت در وى بیدار شده است، او در برابر خود فرشتهاى را دید که خطاب به وى چنین گفت: خواست خداوند بر آن قرار گرفته است که قسمتى از شام خود را براى دانیال نبى علیهالسلام(که در آن لحظه در گود شیران در بابل بسر مىبرد) ببرد. این پیشنهاد در مرحله اوّل بسیار عجیب و اغراقآمیز به نظر مىرسید؛ (زیرا) او در آن لحظه در زمین اسرائیل بسر مىبرد، چه طور مىتوانست مجسّم کند بتواند براى شخصى که صدها فرسنگ از او فاصله دارد شام ببرد.بهت و حیرت حبقوق چندان به طول نینجامید؛ زیرا در همان اثنا فرشتهاى به وى نزدیک شد، او را که از موى سرش گرفت با خود به پرواز در آورد. چند لحظه بعد او را در مرکز گود شیران فرود آورد.
در آن جا دانیال بر روى زمین نشسته و شیران قوى هیکل بسان سگانى باوفا که صاحب محبوب خود را محافظت نمایند، در کنار پاى او لمیده بودند.
پیامبران هر دو به صرف غذاى شامگاهى مشغول گردیده و از این موقعیّت که توانستهاند مکنونات قلبى خود را با یکدیگر در میان بگذارند، خرسند و مشعوف بودند. دانیال، چگونه داخل شدن خود را به گودال شیران براى حیقوق شرح داد. پس از آنکه سرگذشت خود را تعریف کرد، هر دو یکدیگر را وداع نمودند و همان فرشته که حبقوق را به منزلگاه شیران فرود آورد بود، به همان منوال او را به زمین ایسرائیل رجعت داد.»
مؤلّف کتاب حیقوق نبى علیهالسلامگوید: کتاب حیقوق نبى علیهالسلام«اگر منظور از جمله فوق که مىنویسد حیقوق ناگهان احساس کرد که الهام نبوّت در وى بیدار شده، ابتداى نبوّت او است با مطالبى که از تورات و غیر آن درباره دانیال آورده شده منافات دارد؛ زیرا هنگامى که دانیال در دوران سلطانت یهویاقیم پادشاه یهودا اسیر بختنصّر بود، حیقوق نیز نبى بود و از اخبار غیبى و رویدادهاى آینده خبر مىداد، مگر اینکه منظور از احساس مذکور، نزول وحى به او باشد.»
[17]- لغتنامه دهخدا، (به نقل از: قاموس الاعلام. ماده ح).
[18]- کتاب حیقوق نبى عهد عتیق: 1357.
[19]- همان.
شده است که حضرت حیقوق علیهالسلام آن جنایات را سبب نزول بلا دانسته است.
از جمله این مظالم، تعدّى به حقوق اللّه، تکبّر، طمع، افراط در شهوات و خونریزى سلاطین است که مختصرى از این جنایات را که عهد عتیق به آن ناطق است، را مىآوریم.
درباره سلاطین آمده است:
1ـ «منسى» دوازده ساله بود که پادشاه شد و 55 سال در اورشلیم سلطنت نمود.[1]
2ـ و آنچه در نظر خدواند ناپسند بود عمل نمود؛ زیرا که مکانهاى بلند را که پدرش حِزقیا خراب کرده بود، بار دیگر بنا کرد و مذبحها براى بعل (بت) بنا نمود.
6ـ و پسر خود را از آتش گذرانید و فالگیرى و افسونگرى مىکرد و با اصحاب اجنّه و جادوگران مراوده مىنمود.
7ـ و در نظر خداوند شرارت بسار ورزیده، خشم او را به هیجان آورد.
16ـ علاوه بر این، منسى خون بىگناهان را به حدّ زیاده ریخت تا اورشلیم را سراسر پر کرد سواى گناه او که یهودا را به آن مرتکب گناه نمود، تا آنچه در نظر خداوند ناپسند است بجا آورند.[2]
و درباره فرزند منسى «امون» آمده است:
19ـ اَمون 22 ساله بود که پادشاه شد و دو سال در اورشلیم سلطنت نمود و آنچه در نظر خداوند نا پسند بود، موافق آنچه پدرش منسى کرد عمل نمود.
20ـ و بتهایى را که پدرش تراشیده بود، عبادت کرد و آنها را سجده نمود.
22ـ و یَهُوَه خداى پدران خود را ترک کرد.
23ـ به طریق خداوند سلوک ننمود.
همین طور تعدادى دیگر از پادشاهان بنىاسرائیل که بتپرست شدند و جنایاتى را مرتکب گردیدند که خداوند به لسان انبیا علیهمالسلام به آنان خبر داد و فرمود: اکنون من بر اورشلیم بلا خواهم رسانید که گوشهاى هر که آن را بشنود، صدا خواهد کرد.
13ـ... و اورشلیم را پاک خواهم کرد، به طورى که کسى بشقاب را زدوده و واژگون ساخته آن را پاک مىکند.
14ـ و ایشان را به دست دشمنانشان تسلیم خواهم نمود و براى جمیع دشمنان آنها یغما و غارت خواهند شد.
15ـ زیرا آنچه در نظر من ناپسند است، به عمل آوردند. از روزى که پدران ایشان از مصر بیرون آمدند تا امروز خشم مرا به هیجان آورند.[3]
آرى، آنچه حیقوق نبى علیهالسلام درباره آینده قوم یهود و غلبه کلدانیان بر آنان پیشگویى کرد به وقوع پیوست و در سال 539 قبل از میلاد، کلدانیان با حمله به قوم یهود، بیت المقدّس را به تصرّف خود درآوردند و پس از ویرانى و قتل و غارت، آنان را به اسارت بردند؛ و این نبود مگر به علّت نافرمانى خداوند و بت پرستى و ارتکاب معاصى.
خلاصه واقعه بختنصّر
در کتاب دوّم پادشاهان در عهد عتیق، این واقعه نقل است:
در آن زمان، بندگان «نبوکد نصّر» پادشاه بابل بر اورشلیم بر آمدند و شهر محاصره شد.
11ـ و «نبوکد نصّر» به شهر بر آمد.
12ـ و «یهویاکین» پادشاه یهودا با مادر خود و بندگانش و سردارانش و خواجه سرایانش نزد پادشاه بابل بیرون آمد و پادشاه بابل در سال هشتم سلطنت خود، او را گرفت.
13ـ و تمامى خزانه خداوند و خزانههاى خانه پادشاه را از آن جا بیرون آورد و تمام ظروف طلایى را که سلیمان ـ پادشاه اسرئیل براى خانه خداوند ساخته بود، به موجب کلام خداوند، شکست.
14ـ و جمیع ساکنان اورشلیم و جمیع سرداران و جمیع مردان جنگى را ـ که ده هزار نفر بودندـ اسیر ساخته و جمیع صنعتگران و آهنگران را نیز، چنان که سواى مسکینان اهل زمین کسى باقى نماند.
15ـ و یهویاکین را به بابل برد و مادر پادشاه و زنان پادشاه و خواجه سرایانش و بزرگان زمین را اسیر ساخت و ایشان را از اورشلیم به بابل برد.[4]
و نیز در باب دوّم پادشاهان مسطور است:
1ـ نبوکد نصّر ـ پادشاه بابل ـ با تمامى لشکر خود در روز دهم از سال نهم سلطنت خود، بر اورشلیم برآمد، در مقابل آن اردو زده، سنگرى گرداگردش بنا نمود.
2ـ و شهر تا سال یازدهم صدقیا پادشاه محاصره بود.
3ـ و در روز نهم آن ماه، قحطى چنان در شهر سخت شد که براى اهل زمین نان نبود.
4ـ پس در شهر رخنهاى ساختند و تمامى مردان جنگى در شب از راه دروازه فرار کردند، کلدانیان به هر طرف در مقابل شهر بودند و پادشاه به راه «عرنه» رفت.
5ـ و لشکر کلدانیان پادشاه را تعقیب نموده، در بیابان «اریحا» به او رسیدند و تمامى لشکرش از او پراکنده شدند.
6ـ پس پادشاه را گرفته، نزد پادشاه بابل «برملة» آوردند و بر او فتوا دادند.
7ـ و پسران «صدقیا» را پیش رویش به قتل رسانیدند و چشمان «صدقیا» را کندند و او را به دو زنجیر بسته، به بابل آوردند.[5]رئیس جلاّدان به اورشلیم آمد.
8ـ خانه خداوند و خانه پادشاه را سوزانید و همه خانههاى اورشلیم و هر خانه بزرگ را به آتش کشید.[6]
9ـ و تمامى لشکر کلدانیان که همراه رئیس جلادان بودند حصارهاى اورشلیم را منهدم ساختند.
10ـ رئیس جلادان بقیه قوم را که در شهر مانده بودند به اسیرى برد.
11ـ امّا بعضى از مسکینان زمین را براى باغبانى و فلاحى واگذاشت.
12ـ و کلدانیان ستونهاى برنجى که در خانه خداوند بود شکستند و برنج آنها را به بابل بردند.
13ـ مجمرهها و کاسههاى یعنى طلاى آنچه را که از طلا بود و نقره آنچه را که از نقره بود ببرد... .
18ـ رئیس جلادان، سرایا رئیس کهنه (کاهنان) صفییاى کاهن دوّم و سر مستحفظ در را گرفت.
19ـ و سردارى را که بر مردان جنگى گماشته شده بود و پنج نفر از آنانى که روى پادشاه را مىدیدند و در شهر یافت شدند و کاتب سردار لشکر را که اهل ولایت را سان مىدید و شصت نفر را که در شهر یافت شدند از شهر گرفت به «رملة» نزد پادشاه بابل برد.
20ـ و پادشاه بابل ایشان را در «رملة» در زمین «حمات» به قتل رسانید. پس یهود از ولایت خود به اسارت رفتند.[7]
و همچنین درباره قتل و غارت، در کتاب دوّم تواریخ ایام عهد عتیق مسطور است که:
5ـ یهویاقیم 25 ساله بود که پادشاه شد و یازده سال در اورشلیم سلطنت نمود و در نظر یَهُوَه خداى خود شرارت ورزید.
6ـ و نبوکد نصّر پادشاه بابل به ضد او برآمد و او را به زنجیرها بست تا او را به بابل ببرند.
7ـ و نبوکد نصّر بعضى از ظروف خانه خداوند را به بابل آورده، آنها را در قصر خود در بابل گذاشت.
14ـ و تمامى روز، کَهَنه[8]و قوم، خیانت بسیارى موافق همه رجاسات امّتها ورزیدند و خانه خداوند را که آن را در اورشلیم تقدیس نموده بود، نجس ساختند.
15ـ و یَهُوَه، خداى پدرانشان، به دست رسولان خویش به نزد ایشان فرستاد.
16ـ... امّا ایشان رسولان خدا را اهانت نمودند و کلام او را خوار شمرده، انبیایش را استهزا نمودند، چنان که غضب خداوند بر قوم افروخته شد؛ به حدّى که علاجى نبود.
17ـ پس پادشاه کلدانیان را که جوانان ایشان را در خانه مقدّس به شمشیر کشت و بر جوانان و دوشیزگان و پیران و ریش سفیدان ترحّم ننمود، بر ایشان آورد و همه را به دست او تسلیم کرد.
18ـ و او سایر ظروف خانه خدا را از بزرگ و کوچک و خزانههاى خانه خداوند و گنجهاى پادشاه و سرورانشان را تماما به بابل برد.
19ـ و خانه خدا را سوزانیدند و حصار اورشلیم را منهدم ساختند و همه قصرهایش را به آتش سوزانیدند و جمیع آلات نفیسه را ضایع کردند.
20ـ و بقیّة السیف را به بابل به اسیرى بُرد که ایشان تا زمان سلطنت پادشاهان فارس او را و پسرانش را بنده بودند.
21ـ تا کلام خداوند به زبان ارمیا کامل شود و زمین از ستمهاى خود تمتّع برد؛ زیرا در تمامى ایّامى که ویران ماند، آرامى یافت تا هفتاد سال سپرى شد.
22ـ و در سال اوّل، «کورش» پادشاه فارس، تا کلام خداوند به زبان «ارمیا» کامل شود. خداوند روح کوروش، پادشاه فارس را بر انگیخت، تا در تمامى ممالک خود فرمانى نافذ کرد و آن را نیز مرقوم داشت و گفت.
23ـ کورش، پادشاه فارس، چنین مىفرماید: «یَهوه» خداى آسمانها تمامى ممالک زمین را به من داده است و او مرا امر فرموده که خانهاى براى وى در اورشلیم که در یهود است بنا نمایم، پس کیست از شما از تمامى قوم او، یَهوَه خدایش همراهش باشد و برود.[9]
کورش فرمان داد تا اسیران آزاد شوند. جمعى به شهر خود و برخى دیگر به شهرهاى دیگر رفتند.
در کتاب «کورش» آمده است: دو سال پس از صدور فرمان کورش، مبنى بر اجازه بازگشت به اورشلیم و بازسازى معبد بود که نخستین گروه تبعیدى سفر دراز سه ماه خود را شروع کردند سفرى که مىبایست افراد گروه را به کشورى بازگرداند که پدرشان هفتاد سال پیش اجبارا آن را ترک گفته بودند.
به شرح آثار مندرج در کتب مقدّس، عدّه نفرات آن کاروان 42300 نفر آدم بالغ و میان سال بود که سى هزار نفرشان مرد، 7337 نفر برده و بقیّه هم زن بودند. کاروان عمده به وسیله یکى از اعقاب خاندان سلطنتى به نام زروبابل، شانزدهمین پادشاه یهودیه که بسیار متّقى و پرهیزکار بود و بعدها پادشاه پارس وى را به حکومت سرزمین یهودیه گماشت، هدایت شد.
پس از ورود، شروع به بازسازى معبد نمودند که این بازسازى پس از 22 سال به پایان رسید.[10]
آرى، دقّت در خبر دادن حیقوق نبى علیهالسلام از آینده و مطالعه صفحههاى قبلى، انسان را به درستى ادّعاى پیامبرى او معترف مىکند.
باب دوّم کتاب حیقوق نبى علیهالسلام
در این باب، انتظار آن حضرت به پایان مىرسد؛ زیرا خداوند استغاثه و نالههایش را اجابت و وحى بر وى نازل و فرمانى صادر مىفرماید: در فرمان تصریح شده است که وحى را با بیانى روشن و رسا تبلیغ نماید تا همه قوم در همه جا بتوانند آن را بشنوند و درک نمایند تا حجّت تمام شود.
همچنین در این فرمان، معاصى و ارتکاب گناه به شدّت تقبیح شده و به عدالت و دادگسترى ترغیب و غصب اموال دیگران را سرزنش و منع فرموده است. در خاتمه، تکبّر و خود خواهى را مذمّت و سرنوشت دردناک همه این امور را گوشزد و گناه نوشیدن شراب را بیان فرموده است.
آیاتى را در این صفحه از کتاب آن حضرت را نقل مىکنیم:
1ـ بر دیده با نگاه خود مىایستم و بر برج برپا مىشوم و مراقب خواهم شد تا ببینم او به من چه خواهد گفت و درباره شکایتم چه جواب خواهد داد.
2ـ پس خداوند مرا جواب داد و گفت: رویا را بنویس و آن را بر لوحها چنان نقش نما که دونده آن را بتواند بخواند.
3ـ زیرا که رویا هنوز براى وقت معیّن است، به مقصد مىشتابد و دروغ نمىگوید، اگر چه تأخیر نماید، برایش منتظر باش؛ زیرا که البته خواهد آمد و درنگ نخواهد نمود.
4ـ اینک جان مرد متکبّر در او راست نیست؛ امّا مرد عادل به ایمان خود زیست خواهد کرد.
5ـ به درستى که شراب فریبنده است و مرد مغرور، آرامى نمىپذیرد... واى بر کسى که آنچه را از آن وى نیست مىافزاید تا آنکه خویشتن را زیر بار رهها مىنهد!
6ـ آیا گزندگان بر تو بر نخواهند خواست و آزار دهندگانت بیدار نخواهند شد و تو را تاراج نخواهند نمود.
7ـ... واى بر کسى که براى خانه خویش بدى را کسب نموده است، تا آشیانه خود را بر جاى بلند ساخته خویشتن را از دست بلا برهاند!
8ـ رسوایى را به جهت خانه خویش تدبیر کرده، به اینکه قومهاى بسیار را قطع نموده و بر ضدّ جان خویش گناه ورزیده است.
9ـ زیرا که سنگ از دیوار فریاد بر خواهد آورد و تیر از میان چوبها آن را جواب خواهد داد.
10ـ واى بر کسى که شهرى به خون بنا مىکند و قریهاى به بى انصافى استوار مىنماید!
11ـ ... واى بر کسى که همسایه خود را شراب مىنوشاند و بر تو که زهر خویش را ریخته، او را نیز مست مىسازى تا برهنگى او را بنگرى![11]
بشارت حیقوق به بعثت پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله
حضرت حیقوق علیهالسلام یکى از پیامبرانى است که به بعثت پیامبر اسلام علیهالسلام بشارت داده است. دراین باره در باب سوّم کتاب حیقوق نبى علیهالسلام مطالبى آمده است که به نظر بسیارى از محقّقین دلالت بر این امر دارد. وى مىافزاید:
1ـ اى خداوند! چون خبر تو را شنیدم ترسان گردیدم!
2ـ اى خداوند! عمل خویش را در میان سالها زنده کن، در میان سالها آن را معروف ساز و در حین غضب، رحمتت را یاد آور!
3ـ خدا از «تیمان» آمد و قدّوس از جبل «فاران سلاه» جلال او آسمانها را پوشانده و زمین از تسبیح او مملو گردید.
4ـ پرتو او مثل نور بود و از دست وى شعاع ساطع گردید و سترقوت او در آن جا بود.
5ـ پیش روى وى وبا مىرفت و آتش تب نزد پاىهاى او مىبود.
6ـ او بایستاد و زمین را پیمود، او نظر افکند و امّتها را پراکنده ساخت و کوههاى ازلى جستند و تلهاى ابدى خم شدند.
7ـ طریقههاى او جاودانى است.[12]
لازم به ذکر است که، در این ترجمه که در کتاب پادشاهان عهد عتیق است، عبارتهاى تورات به لفظ و صیغه ماضى ترجمه شده، در صورتى که عبارت عبرى به صیغه مضارع و آینده است؛ همان طورى که دانشمندان ترجمه کردهاند.
آقاى محمّد صادقى تهرانى عین عبارتهاى عبرى را در کتاب خود تحت عنوان «بشارت عهدین» آورده و به لفظ آینده ترجمه نموده است.
وى در این باره مىنویسد:
در کتاب حیقوق نبى علیهالسلام، باب سوّم از آیه 6 بشارت، به ظهور قدّوس از کوه فاران (حرا) داده و از این ظهور به لفظ آینده اخبار نموده، آیین و قوانین وى را جاودانى و جهانى معرّفى کرده است.
چنان که فرماید: (عبارت به لغت عبرى است.)
3ـ اِلْوُة مِتیْمانْ یابُو وِ قادُوسْ مِهَرْ فاران سلاه شامَیمْ هُوْدُو و تُهلاتُو ما لِنْاهُ اَرِصى.
ـ خدا از «تیمان» مىآید و قدّوس از کوه «فاران»،[13]براى همیشه جلالش آسمانها را پوشانده و زمین از مدح و ثنایش مملو گردد.[14]
4ـ وِنُعَةْ کا اُوزْ تَهِیهْ قُرِنَیْم مُیادُو شام حِبْیُونْ غُوزَه.
ـ پرتوش همچون آفتاب است و از دستش شعاع ساطع گردد و سترقوّتش در آن جاست.
5ـ لَفاناىَ بِلَخِ دابِرْ و یسئُى رسْفِ لِرَجلایُو.
ـ در پیش او وبا و طاعون برود و آتش تب نزد پاهاى اوست.
6ـ عامَد وَ یِعْدَدْ اِرِضْ یا را اَهْ یِتَّر غُویمْ وَیّتْ تَصِصُوْ هَرْ رى عَدْ شَمُو جِبْعُوتْ عُولام رهَلِخُوتْ عُولامْ لُو.
ـ بیاید و بایستد و بپیماید زمین را و نظر افکند و بپراکند جمعیّتها را و بجهند کوههاى قدیمى و خم شوند تلهاى ابدى و طریقههاى او (قوانین او) جهانى و جاودانى است.[15]
در ذیل آیه خاطر نشان کرده است که، گردنکشان و نیرومندان بشر که همچون کوههاى قدیمى در اعماق جامعه نفوذ کرده و مستبدانه و بیدادگرانه بر همه شؤون اجتماع حکومت مىکردند و مانند تلهاى خاک، سرباز جامعه و مانع از پیشرفت بودهاند برابر آن یگانه دادگر رعیّت پرور، از جاى خود جسته و در پیشگاه وى به زانو در مىآیند.
و نیز در آخر آیه فرموده است: «هَلِخُوتْ عولام لو» راهها و طریقههاى او عالمى است. آیین و قوانین وى را جهانى و جاودانى خواند و عمر او را با عمر عالم برابر دانسته است.[16]
همچنین در این باره در کتاب «جنّات الخلود» آمده است:
حیقوق علیهالسلام بعد از شعیا علیهالسلام بر بنى اسرائیل مبعوث شده، با دانیال علیهالسلام معاصر بود، در تورات بشارتها به آمدن حضرت محمّد علیهالسلام مىداد.
از جمله آنکه مىگفت: اى قوم! من دیدم صورت خرسوار را که جامهاى از نور پوشیده بود و دیدم شتر سوار را که نور روى او مانند آفتاب و ماه بود. مرادش از خرسوار حضرت عیسى و از شتر سوار حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآلهبود. دیگر اینکه مىگوید: حق تعالى بیان حق را ظاهر گردانید از کوه فاران[17]و پُر شد آسمانها از نور تسبیح او و امّتش.
سواران او در دریا جنگ خواهند کرد، چنان که در صحرا جنگ کنند و کتاب تازه خواهد آورد. پس از خراب شدن بیت المقدّس (مرادش از کتاب تازه قرآن است) دعایش در حقّ پیامبر خاتم این بود:
«اللهم صلّ على محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم و اهلک اعدائهم و انصر شیعتهم.»[18]
در کتاب «قصص الانبیا» نیز مطالبى در خصوص این بشارت آمده است، که به شرح زیر است:
زمانى که دانیال علیهالسلام مبعوث به رسالت بود، حیقوق علیهالسلام نیز به بنى اسرائیل بر انگیخته شد و قوم خود را به آمدن خاتم النبیین حضرت محمّد بن عبداللّه صلىاللهعلیهوآله بشارت داد. او از جهت زمان پس از شعیا علیهالسلام بوده است. در انوار النعمانیّة نیز او را پس از موسى علیهالسلام مىداند و او مردم را به فضیلت و توحید و کمال دعوت مىکرد.[19]
در سفر تثنیه آمده است که، خداوند به موسى علیهالسلام فرمود: نبىاى را براى ایشان از میان برادرانشان مثل تو مبعوث خواهم کرد و کلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمایم، خواهد گفت. و هر کسى که سخنان مرا که او به اسم من مىگوید نشنود، من از او مطالبه خواهم کرد.
علماى یهود و نصارا از روى کتابهاى خود کاملاً حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله را مىشناختند، ولى حبّ ریاست مانع از معرّفى آن حضرت بود، گرچه برخى از آنان قبلاً ایمان به وى داشتند؛ همان گونه که در قرآن کریم آمده است:
«الّذین اتَینهُمُ الْکتبَ یَعرفونَه کَمَا یَعرفُونَ اَبناءَهُم و انَّ فریقا مِنهُم لَیَکْتُبونَ الحَقّ و هُم یعلمون».[20]
[یعنى:]«علماى یهود و نصارا محمّد صلىاللهعلیهوآله را مىشناسند؛ همان طورى که فرزندان خود را مىشناختند. همانا گروهى از آنان حقیقت را کتمان و پنهان مىکنند، در صورتى که واقعیّت را مىدانند.» یعنى محمّد بن عبداللّه صلىاللهعلیهوآله را با صفات و خصوصیّاتش مىشناختند؛ زیرا کتابشان به این مطلب ناطق است.
همچنین در احتجاجات حضرت على بن موسى الرضا علیهالسلام با رأس الجالوت و جاثلیق و ارباب ملل در مجلس مامون تاکیدى بر این بشارتهاست؛ زیرا آن حضرت به راس الجالوت فرمود: آیا حیقوق نبى را مىشناسى؟ گفت: آرى! همانا من در حقّ او عارفم.
حضرت رضا علیهالسلام فرمود: او گفته است و کتاب شما هم با این گفته ناطق است که خداوند از کوه «فاران» بیان را آورد و آسمانها از تسبیح احمد و امّتش پُر شد، سوارانش در دریا جنگ مىکنند همان طورى که در خشکى جنگ خواهند کرد و بعد از خرابى بیت المقدّس کتاب جدید خواهد آورد، یعنى قرآن؛ آیا این را مىشناسى و به آن ایمان دارى؟
رأس الجالوت گفت: این مطلب را حیقوق نبى علیهالسلام گفته است و من آن را انکار نمىکنم.[21]
"شمعون" الصّفا رادم عیساش خبرداد
"برنابا" را نیز مسیحاش خبر داد
موسى به مثنّى[22] ز وى کرد همى یاد
در آیه عشرین ز تکوین خبر داد
یوشع نبى از ره تمکین خبر داد حیقوق زِیاران نبى کرد همى یاد
کز کوه حرا شمس فروزان نبوّت بر جمله ورا گشت نمایان و پدیدار
بارى حضرت حیقوق علیهالسلام نیز از جمله پیامبرانى است که در اعمال امّداوود و در نیمه رجب، این گونه از او نام برده شده است:
اللّهم صلّ على هابیل و شیث و ادریس و نوح و هود و صالح و ابراهیم و... و حیقوق و دانیال...»
اسارت، هجرت و رحلت حضرت حیقوق علیهالسلام
پس از آنکه «بختنصّر»، پادشاه جبّار کلده، «بابل» اورشلیم را تسخیر نمود، حیقوق نبى علیهالسلام که زمانى مدیر و نگهبان مراسم مذهبى معبد حضرت سلیمان بود و از نسل حضرت موسى علیهالسلاممىباشد، به همراه عدّه زیادى از یهودیان و از جمله حضرت دانیال علیهالسلام به اسارت سپاه بختنصّر در آمدند و ایشان را به بابل انتقال داده که سالهاى طولانى به اسارت ماندند، تا آنکه در سال 539 قبل از میلاد مسیح کورش پادشاه ایران بابل را فتح کرد و طى فرمانى[23] دستور آزادى کلیه اسرا و زندانیان بنى اسرائیل را صادر نمود و آنان را تشویق به مراجعت به اورشلیم نمود.
ظاهرا پس از آزادى یهودیان، آن حضرت (حیقوق) به اتّفاق عدّهاى از پیروان خود راه ایران را در پیش گرفته و در محل فعلى تویسرکان سکونت مىگزیند و در همین محل رحلت نموده و به خاک سپرده مىشود.[24]
در جغرافیاى کامل ایران، نقل از «قاموس الاعلام» ترکى آمده است که، حیقوق در زمانى که یهود در اسارت کلدانیان بود، با جمعى به این ناحیه (تویسرکان) تبعید گشت و سرانجام شهید شد و در قصبه توى قدیم مدفون گردید.
در کتاب قصص الانبیا آمده است که، آن حضرت را همچون زکریا کشتند و سپس قطعه قطعه نمودند.[25]
امّا جریان نمایان شدن پیکر آن حضرت در اوایل سال 1372 ه . ش. در شهرستان تویسرکان، خلاف این گفتار را نشان مىدهد و به نظر مىرسد که منشأ این توهّم آن است که، بسیارى از تواریخ «شعیا» را همان حیقوق مىدانند[26] و یا از آن جا که این دو پیامبر را معاصر مىدانند، درباره کیفیّت شهادت و رحلت دچار اشتباه شدهاند و نوشتهاند که: شعیا را مانند زکریّا در میان درخت نهاده، او را با ارّه دو نیم کرده و شهید نمودند.
همچنین در این باره آمده است: حضرت «شعیا» قوم را به صلح و صفا دعوت مىکرد و از جنگ باز مىداشت. آن قوم سخن او را نشنیدند و جمع شدند تا «شعیا» را به قتل برسانند. او به درختى پناه برد؛ ارّه بر سر او گذاشتند و او را کشتند.[27]
ساختمان آرامگاه حیقوق نبى علیهالسلام
ساختمان آرامگاه حیقوق نبى علیهالسلام یکى از بناهاى قدیمى ایران است، که با توجّه به سبک معمارى جالب آن، به احتمال زیاد مربوط به دوره سلجوقیان مىباشد. بناى آرامگاه که از فاصله دور مانند یک برج مدوّر با سقف مخروطى به نظر مىرسد، داراى بدنه هشت ضلعى و گنبد دو پوش است. اساس بنا به این شکل است که، هشت ترک آجرى در آن ساخته شده که این هشت ترک در واقع ستونهاى اصلى بنا را تشکیل مىدهد. این هشت ترک با دیوارهاى آجرى به یکدیگر متّصل شدهاند که در نتیجه، بدنه اصلى بنا به صورت سطوح هشتگانه به نظر مىرسد.
بر روى هر یک از هشت سطح خارجى دیوار بدنه طاق نماهایى باریک و کشیده ساخته شده و قسمت فوقانى هر طاق به طرز ساده و زبیایى کاشى کارى شده است. این کاشى کارى به شکلى طرّاحى گردیده که در عین سادگى و زیبایى، داراى برخى خطوط و نقوش جالب و ستارههاى شش ضلعى است که به «ستاره داوود» معروف مىباشد. در قسمت فوقانى کاشىکارى یک سرى قطار بندى ساده از آجر جلب نظر مىکند و بعد از آن، یک ردیف آجرکارى ساده مانند تسمه گرداگرد بنا انجام شده که حدود پنج سانتى متر از سطح بدنه بیرون است و روى آن ردیفهایى از قطار بندى عریض آجرى همراه با نقوش برجسته تزیینى دیده مىشود که تماما از آجر ساخته شده و داراى زیبایى برجسته خاصّى است. در انتهاى پیشانى بنا نیز ردیفى از چهل کنگره برجسته آجرى با قاعدهاى مثلّث شکل جلب توجّه مىکند که با فواصل مساوى در اطراف بنا ساخته شده است.
ارتفاع بنا از سطح زمین تا این قسمت، نزدیک هفت متر مىباشد و از این قسمت به بالا شکل مخروطى آن شروع مىشود که این شکل مخروطى حدود پنج متر ارتفاع دارد. بنابراین ارتفاع بنا کلاً دوازده متر است.
نماى بیرونى سقف مخروطى شکل از شانزده ترک ستون مانند تشکیل شده که با سطوح قوسى و نیم دایره متّصل به هم به طرز جالبى ساخته شده است و به اقتضاى شکل مخروطى، محیط دایره آجرى ترکها در پایین بزرگتر مىباشد و هر چه بالا مىرود، قطر نیم دایرهها کمتر مىشود و در منتهى الیه آن، قطر قوسهاى آجرى به حدّاقل مىرسد، و در این نقطه است که رأس مخروطى شکل سقف مقبره را تشکیل مىدهد. سقف بناى مقبره حیقوق که به شکل عجیب و جالبى ساخته شده، شاید بین سقف تمام ابنیه قدیمى ایران بىنظیر باشد و مىتوان آن را نمونهاى از آثار با ارزش معمارى قدیمى ایران دانست که نظیر این قبیل ابنیه ـ که به ابنیه آرامگاهى معروفند ـ از سه هزار سال پیش در ایران رایج بود و ایرانیان قدیم آرامگاههاى شخصیّتهاى مذهبى و علمى و سیاسى را تقریبا به همین شکل مىساختهاند. پس از تسلّط اعراب، این قبیل ابنیه خراب شده و مدّتى احداث بنا به این شکل منسوخ گردید، ولى از زمان سلجوقیان مجدّدا احیا شد و از آن تاریخ بر روى قبور مشاهیر علمى و شخصیّتهاى مذهبى و سیاسى اقدام به ساختن چنین بناهایى نمودند.
این بناها از جهت فنّى و معمارى بسیار دقیق و حسابگرانه ساخته شدهاند؛ زیرا به علّت مستدیر شکل بودن دیوارهاى جانبى، مقابل طوفان و زلزله مقاوم مىباشد و سقف مخروطى شکل نیز بنا را مقابل برف و باران به خوبى محافظت مىکند.
بى جهت نیست که بناى آجرى مقبره حیقوق نبى بیش از نهصد سال مقابل عوامل نامساعد طبیعى مقاومت کرده و همچنان سالم و پابرجا مانده است.[28]
گنبد قدیمى ساختمان حضرت حیقوق علیهالسلام در زیر گنبد مخروطى فعلى قرار گرفته است؛ زیرا این گنبد مخروطى جدید الاحداث مىباشد. گنبد قدیمى قدرى کوتاهتر با انحنا و تحدّب کمى ساخته شده بود به طورى که تفاوت گنبد فعلى و قدیم به سختى معلوم مىشود.
سازنده گنبد مخروطى فعلى، استاد «هادى کهزادى تویسرکانى» مشهور به «حاج هادى» است که از استادان ماهر در این گونه کارها مىباشد. او درباره تعمیر این بنا مىگوید:
«چند سال قبل از پیروزى انقلاب اسلامى (در حدود سال 1352 شمسى) مسئولینى از کرمانشاه به تویسرکان آمدند و پس از احضار من گفتند: ما در نظر داریم یک گنبد مخروطى بالاى این گنبد ساخته شود.
پس از گفت و گوى کوتاهى و پس از اینکه آجرهاى قدیمى را به به شکل آجرهاى گنبد از یک ساختمان قدیمى محل «جولستان» تهیه و خریدارى نمودند، با کمال دقّت گنبد مخروطى فعلى را بالاى گنبد قبلى ساختیم و فضاى بین دو گنبد را که خالى بود، جهت استحکام پر کردیم، پس از آن سیّدى محترم، کاشىهاى قسمت فوقانى طاق را از کرمانشاه به همراه کاشىکار آورد و کاشىکارى را آنها انجام دادند.
یک طاق هم که زیر طاق قبلى در فضاى ساختمان بود و سقف اوّل ساختمان را تشکیل مىداد، قدرى سوراخ شده بود که از داخل ساختمان آن را اصلاح و مسدود نمودیم. بنابراین فعلاً ساختمان علاوه بر طاق مخروطى شکل، داراى دو طاق دیگر است که جمعا سه طاق است و در محاذى هم قرار گرفتهاند.
سپس به دستور مهندس، اطراف ساختمان را از بیرون جهت استحکام، متجاوز از یک متر کندیم و با سنگ و آهک و سیمان و غیره آن را محکم نمودیم.»
صحن مقبره از داخل وسعت چندانى ندارد[29] و سطح دیوارها و سقف آن فاقد تریینات معمارى است. قبر دقیقا وسط قرار گرفته و روى آن سنگى کار گذاشته شده که کتیبهاى به خطّ فارسى و عبرى در آن حک شده است.
روى سنگ قبر، یک صندوق چوبى قرار دارد که روى یکى از سطوح جانبى آن تاریخچهاى از حیقوق به این شرح درج گردیده است:
حیقوق نبى از انبیاى قوم بنى اسرائیل از نسل حضرت موسى علیهالسلام است. پدرش «شوعالویت» و مادرش «شونامیت» سراینده مراسم مذهبى در معبد حضرت سلیمان علیهالسلام بوده است. اواخر سلطنت «پوشیاهو» مىزیسته که پس از خرابى معبد توسّط کلدانیان، به 586 سال قبل از میلاد، با حضرت «دانیال نبى» و سایرین به اسارت به بابل آمد، و پس از چندى آن حضرت به آپادانا[30] مهاجرت کرده و در همین سرزمین دعوت حق را لبیک گفته است. مجسّمه و تصاویرى از این حضرت در مجموعه موزه واتیکان وجود دارد.[31]
این مقبره از جهت تاریخى واجد اهمیّت بسیار است؛ زیرا تنها اثر موجود و مشهودى است که به نحو غیر قابل تردید؛ این حقیقت را ثابت مىکند که تویسرکان یکى از قدیمىترین شهرهاى ایران، بلکه جهان است. شایان ذکر است که در بعضى کتب تاریخى و تحقیقى مذهبى که در کشورهاى اروپایى و آمریکایى چاپ و نشر شده، نام تویسرکان را به مناسبت این مقبره ذکر کردهاند.
واقعه نمایان شدن جسد حیقوق علیهالسلام
آشکار شدن جسد حضرت حیقوق علیهالسلام بعد از 2600 سال یکى از وقایع مهم تاریخى است که باعث شد توجّه عمومى به بارگاه آن حضرت، افزایش یابد. لازم به ذکر است که، قبلاً به علّت عدم شناسایى صاحب قبر، احترامى که شایسته و در شأن حضرت حیقوق باشد، صورت نمىگرفت، تا اینکه مرحوم آیت اللّه خالصى زاده که او را انگلیسىها در زمان رضا شاه از عراق به ایران تبعید کرده بودند و سالها در نهاوند و تویسرکان تبعید شد، مردم را متوجّه مقام و منزلت این پیامبر بزرگوار نمودند.
ولى با این وصف به مرقد مطهّر و اطراف آن اقدام وتوجّهى نشد، تا اینکه در اوّل سال 1372 ه . ش. اراده الهى تعلّق گرفت که جسد مطهّر پس از 2600 سال در قبر نمایان شود و همین امر سبب عمران و آبادى این محلّ مقدّس گردید، به طورى که هم اکنون زایران زیادى از دور و نزدیک جهت زیارت به این محل، مشرّف مىشوند. آشکار شدن جسد به دنبال خبر دوّمین دستبرد سارقان به آرامگاه آن حضرت انجام شد.
لازم به ذکر است که اوّلین بار سارقین در ماه صفر سال 1382 قمرى، قبر حضرت حیقوق علیهالسلامرا شکافته و احتمالاً اشیایى را دزدیده بودند. با شنیدن این خبر، اهالى تویسرکان براى کشف قضیه خود را به آن جا رساندند. از جمله، مؤلّف کتاب حیقوق نبى علیهالسلام به همراه مرحوم آیت اللّه تالهى رحمهاللهدر محل حاضر شدند، که مشاهده شد تقریبا به فاصله یک متر از کنار قبر مطهّر از طرف چپ درِ ورودى با آلات و اسباب مخصوصى نقبى زدهاند. آقاى فوزى وارد نقب شد، دید که حدود یک متر از کف ساختمان را گود کردهاند تا به بالاى طاق آجرى رسیده و طاق را به اندازهاى که یک نفر پایین برود سوراخ نمودهاند. وى از دریچه پایین رفت و به سردابى رسید که طول آن حدود سه متر و عرضش یک متر و ارتفاع آن 75 سانتىمتر بود. در جنب سرداب طاقچه کوچکى قرار داشت که گویا جاى چراغ و کتابى بوده است و خاکى که موقع نقب زدن به پایین ریخته شده بود و در وسط سرداب تلّ گردید و دیگر چیزى دیده نشد. خدا داناتر است که آیا اشیایى در آن جا بوده و بردهاند و یا چیزى به دست سارقین نیفتاده است. پس از اطّلاع مسئولین شهر آن روز، ژاندارمى را در آن محل جهت حفاظت گماشته و در را قفل نمودهاند.
پس از چند روز، از طرف اداره باستانشناسى محلّ حفر شده را مسدود نمودند و دیگر درباره این موضوع مهم، کوچکترین اقدامى از طرف دولت و اهالى نشد، و در تمام این مدّت سى سال، براى ما حالت تردید بود که آیا در همان موقع دزدان حرفهاى جسد مبارک را به عنوان یکى از اشیاى عتیقه بردهاند یا نه؟ امّا براى دوّمین بار در اردیبهشت سال 1372 ه . ش، مجدّدا اطّلاع حاصل شد که قبر مبارک را شکافتهاند و احتمالاً چیزى بردهاند، پس از شنیدن این خبر، جمعى از موثّقین شهر تویسرکان براى بررسى موضوع به محل رفته و هنگامى که وارد سرداب قبر مىشوند، شروع به جست و جو در داخل آن مىکنند، ناگهان با جسد حضرت حیقوق علیهالسلاممواجه مىشوند که بعد از 2600 سال از زیر خاک سالم نمایان مىشود.
رئیس دانشگاه آزاد تویسرکان (آقاى على محمّد برنا) مشاهدات خود را در این باره چنین بیان مىکند:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
از اعظم توفیقات الهیه که شامل این حقیر بى بضاعت گردید آن بود که، شب سهشنبه اردیبهشت ماه 72 هجرى شمسى در خواب دیدم که آثار بدن حضرت حیقوق نبى علیهالسلاممکشوف گشته و بنده با برخى از دوستانِ اهل ایمان مشغول تجدید دفن و مرمّت لحد و قبر ایشان مىباشیم.
البته بنده به این خواب چندان توجّهى ننمودم. صبح همان روز اینجانب که مسئول دانشگاه آزاد اسلامى واحد شهرستان تویسرکان بودم و دانشگاه نیز در جنب بارگاه حضرت حیقوق قرار دارد، طبق معمول به سر کار رفته و مشغول انجام وظیفه بودم که یکى از برادران فرماندارى تویسرکان به سراغ اینجانب آمد و از ظاهر شدن جسد پاک حضرت حیقوق علیهالسلامخبر داد. موتور سیّار برق دانشگاه را به محلّ بارگاه بردیم و داخل سرداب را که قبر مطهّر در داخل آن قرار داشت، برق کشى نموده، روشن کردیم. با عدّهاى از برادران، از جمله حجّت الاسلام غلامحسین هدایتى نژاد، امام جمعه محترم تویسرکان، جسد حضرت حیقوق نبى علیهالسلامرا زیارت کردیم.
جسد در قبر به طول 20/2 متر قرار داشت. تمامى جسد را لایه بسیار نازکى و نرمى از خاک پوشانده بود و سقف قبر با آجر طاق زده شده بود و چون از ناحیه پشت سر، قبر را شکافته بودند، تمام جمجمه مبارک قابل رؤیت بود. آثار سرخى و سیاهى مانند رگهاى ممتد بر روى جمجمه کاملاً دیده مىشد و خالى سیاه رنگ در ناحیه عقب سر قرار داشت.
اینجانب بیش از نیم ساعت در کنار بدن شریف توقّف نمودم، فضا کاملاً معنوى و داراى آرامش و معنویّت مخصوصى بود.
در آن جا چند رکعت نماز بجا آورده و دست خود را زیر سر مبارک ایشان قرار دادم و دقایقى دعا کردم.[32]
امام جمعه وقت تویسرکان (حجّت الاسلام غلامحسین هدایتى نژاد) نیز که یکى دیگر از شاهدان ماجرا بودند که مشاهدات خود را به شرح زیر ذکر کرده است:
"السلام على اولیاء اللّه و اصفیائه، به دنبال تجاوز و دستبرد عوامل سودجو و مفسد به آرامگاه حیقوق علیهالسلام، اوایل بهار 1372 تصمیم گرفته شد تحقیقاتى توسّط «سازمان میراث فرهنگى کشور» انجام گیرد و سپس تمهیدات کامل براى جلوگیرى از تکرار این گونه حوادث در اطراف و جوانب آن به عمل آید.
پس از تلاش دو ـ سه روزه، قبر مطهّر نمودار گشت و افرادى از نزدیک خصوصیّات آن را مشاهده نمودند، من جمله اینجانب که به اختصار مشاهداتم را بیان مىکنم:
«قریب یک متر و نیم پایینتر از کف مرقد مطهّر، سردابى است با آجرهاى پخته چهار ضلعى. ابعاد این سرداب حدود یک متر و نیم در دو متر با سقفى نسبتا کوتاه در قسمت قبله آن یک طاقچه و گنجه مانندى وجود دارد، در ناحیه جنوب شرقى سرداب نزدیک به درِ ورودى فوقانى، قبر مطهّر واقع شده است. قبر در زمین بِکر کنده شده و نماى روى آن آجر چهار ضلعى مىباشد، گوشهاى از قبر را باز نموده بودند براى تحقیق که پس از کنار زدن لایه خاک نرمى که روى جسد بود، استخوان سر پیدا شد صحیح و سالم.
رنگ استخوان جمجمه سفید و در ناحیه راست جمجمه قسمتى قرمز رنگ با لکّههاى ریز سیاه دیده مىشد. وضعیّت جسد و سر در داخل قبر به عکس مسلمین بود؛ یعنى به شانه چپ دفن شده بود. قبر وضعیّتى طبیعى داشت و هیچ اثرى از دست خوردگى، نه از اطراف و نه از سقف در آن به چشم نمىخورد و به احتمال قوى عواملى که بدان دستبرد زدند، نتوانستهاند قبر را پیدا نمایند. لذا از گزند حوادث به دور مانده است. البته مسایل دیگرى هم مشاهده مىشد و به ذهن خطور مىکرد که جهت رعایت اختصار فعلاً به همین چند سطر اکتفا مىشود.
به امید احیاى این مرقد مطهّر، به گونهاى که مؤمنین و علاقهمندان از دور و نزدیک به زیارتش مشرّف و از برکاتش بهرهمند گردند! ان شاءاللّه.»
پس از ظاهر شدن جسد مبارک و تألیف کتاب درباره حیقوق علیهالسلام تعدادى خبرنگار و فیلم بردار از تهران براى گزارش جریان به تویسرکان آمدند و تحقیقات نمودند.
یک روز هم در مدرسه علمیّه با حضور عدّهاى از علما و بزرگان مصاحبهاى انجام دادند. از جمله با استاد محمّد حسین ترک ـ استادکار میراث فرهنگى ـ وى اوّل کسى بود که به قبر مطهّر رسید و از بالاى قبر، دریچهاى احداث نمود.
مشاهدات و گفتار استاد بنّا در نوارى ضبط و نزد جناب آقاى ولى اللّه فوزى بایگانى شده است. استاد، بخشى از مشاهدات خود را این چنین نقل مىکند: ابتدا کارگر به دستور من، بالاى قبر را 30×30 سانت شکافت. به مجرد شکافتن، نور خیره کنندهاى به چشم خورد که تمام محوّطه قبر را روشن کرد، در صورتى که آن جا قبلاً تاریک و ظلمانى بود؛ قسمتى از صورت آن حضرت را دیدم و دست به سر و صورتش کشیدم. (بقیّه مشاهدات در نوار ضبط است.)
لازم به ذکر است که از جسد مطهّر فیلم ویدیویى نیز تهیه شده و هم اکنون در آرشیو دانشگاه آزاد اسلامى تویسرکان موجود مىباشد.
کرامات حضرت حیقوق علیهالسلام
مرقد مطهّر حضرت حیقوق علیهالسلام همواره مورد توجّه بیماران و گرفتاران
[1]- «منسى» همان منشه مىباشد که دانستانش گذشت.
[2]- پادشاهان عهد عتیق، کتاب دوّم، باب بیست و یکم.
[3]- کتاب المقدس عهد عتیق: 615.
[4]- پادشاهان عهد عتیق، کتاب دوّم: 621.
[5]- صدقیا 21 ساله بود که پادشاه شد و یازده سال در اورشلیم سلطنت نموده و در نظر «یَهُوه» خداى خود شرارت ورزیده در حضور ارمیاى نبى که از زبان خداوند به او سخن گفت تواضع ننمود و به سوى خداى اسرائیل بازگشت ننمود. عهد عتیق: 728.
[6]- در بستان السیاحه شیروانى، صفحه 171 آمده است که پس از درگذشت حضرت سلیمان علیهالسلام تمام کننده مسجد الاقصى چندگاهى بر وفق دلخواه گذشت، اسباط بساط انبساط را از خانههاى قلوب اولاد سلیمان برچیدند و روى انقیاد از احفاد آن حضرت برگردانیدند و چنبر متابعت از گردن خویش برآوردند و طریق ملوک الطوایفى را پیشه کردند.
هرج و مرج و اغتشاش تمام، در مُلک و ملّت ظهور یافت. مدّت 261 سال بدین منوال گذشت، روز به روز فساد و عناد ایشان زیاده گشت. جمعى کثیر از انبیا و اوصیاى دوستان خدا را به قتل رساندند و جمعى غفیر از اشراف و اعیان ملت و اهل معرفت را خوار و بى اعتبار کردند. بنابراین، آتش قهر الهى برانگیخت، بختنصّر بابلى، ششصد هزار کس از دیار بابل برانگیخت، پس از آنکه اکثر بلاد شام را تصرّف کرد، روى به بیت المقدّس آورد.
پس از اندک زمان، شهر را مسخّر نمود، هفتاد هزار کس از اعیان و اشراف آن جا را به قتل رساند و هفتاد هزار نفر از اولاد ملوک و احبار و اخیار بنى اسرائیل را اسیر کرد. عمارت و بناهاى حضرت سلیمان علیهالسلام را ویران ساخت و چنان شهرى را که قرنهاى بسیار از حوادث روزگار مصون بود، از حیّزآبادى برانداخت و تورات حضرت موسى را بسوخت. 930 سال از وفات حضرت موسى علیهالسلام گذشته بود که بیت المقدّس به دست حضرت سلیمان به اتمام رسید.
[7]- پادشاهان عهد عتیق، کتاب دوّم: 622.
[8]- کهنة جمع کاهن.
[9]- وقایع ایام عهد عتیق، کتاب دوّم: 728.
[10]- آلبرشاندوز، کورش، ترجمه محمّد قاضى، تهران نشر، 1374: 347.
[11]- کتاب حیقوق نبى: 1358.
[12]- کتاب حیقوق نبى، باب سوّم: 1359.
[13]- کوه «فاران» به اتّفاق مورّخین عرب و گروهى از مفسّرین تورات در مکّه معظّمه است.
[14]- معناى آمدن خالق از جنوب، ظهور رحمت الهیّه است از جهت بیت المقدس.
[15]- محمّد صادقى تهرانى، بشارت عهدین: 90.
[16]- همان.
[17]- کوه فاران از کوههاى مکّه است به فاصله یک روز راه تقریبا 30 کیلومتر.
[18]- جنات الخلود: 188.
[19]- عماد زاده، قصص الانبیاء: 682.
[20]- رأس الجالوت، بزرگ یهود و جاثلیق، بزرگ و رئیس نصارا است.
[21]- بحار الانوار 4: 163.
[22]- صفر تثنیه همان گونه که گذشت عهد عتیق.
[23]- اصل فرمان کورش که در عهد قدیم آمده به این شرح است:
کورش پادشاه فارس چنین مىفرماید: یَهُوَه خداى آسمانها تمام ممالک زمین را به من داده است و او مرا امر فرموده که، خانهاى براى وى در اورشلیم که در یهود است بنا نمایم، پس کیست از شما تمامى قوم او، یَهِوَه خدایش همراهش باشد و برود.
در مدح و ستایش کورش در تفسیر «منهج الصّادقین» ضمن روایتى از پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهآمده است که، حق تعالى به بعضى از پیامبران آن عصر وحى کرد که، پادشاهى از پادشاهان پارس را که کورش نام دارد و مردى مومن است، امر کند که، بنى اسرائیل را از دست «بختنصر» بستاند و حُلى بیت المقدّس را از او گرفته، به موضع خود ببرد.
همچنین در کتاب قصص الانبیا نوشته سیّد نعمت اللّه جزایرى آمده است: ثمّ تَفَضّل اللّه علیهم بالرحمة اى تفضل على بنى اسرائیل فامر ملکا من ملوک فارس عارفا اللّه سبحانه، فردّهم الى بیت المقدّس فاقامهم به مأة سنة على الطریقة المستقیمة و الطاعة، در کتاب عهد عتیق آمده است که، خداوند روح کورش پادشاه فارس را برانگیخت تا در تمامى ممالک خود فرمانى نافذ کرد. برخى از دانشمندان و محقّقان، ذوالقرنینى را که در قرآن مجید آمده است را همان کوروش شاهنشاه هخامنشى مىدانند که در سال 539-560 قبل از میلاد مىزیسته است، و گفتهاند: او بود که امپراتورى ایران را تأسیس و میان دو کشور فارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخّر و به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر نمود و در بناى هیکل کمکها کرد، مصر را به تسخیر خود درآورد، آنگاه به سوى یونان حرکت نموده و بر مردم آن جا مسلّط شد و پس از آن به طرف مغرب رهسپار گردیده آنگاه رو به سوى مشرق نهاد و تا اقصى نقاط مشرق پیش رفت.
این قول را برخى از علماى نزدیک به عصر یعنى (سَراحمدخان) که قبلاً وزیر هند بود، ابداع نموده و مولانا (ابوالکلام آزاد) در تقریب و ایضاح آن سخت کوشیده است. آرى، علاّمه طباطبایى قدسسرهم در تطبیق ذوالقرنین بر کورش در چند صفحه مطالبى را بیان نموده که تلخیصى از آن را در این پاورقى مىآوریم:
اجمال مطلب اینکه آنچه در قرآن از وصف ذوالقرنین آورده با این پادشاه با عظمت تطبیق مىشود؛ زیرا اگر ذوالقرنین مردى مومن به خدا و متدیّن به دین توحید بود، کورش نیز بود، و اگر پادشاهى عادل و رعیّت پرور و داراى سیره رفق و احسان بود، این نیز بود و اگر او پادشاه سیاستمدار بود، کورش هم این وصف را دارا بود و اگر خداوند به ذوالقرنین همه چیز داده به او نیز داده بود و اگر میان دین و عقل و فضایل اخلاقى وعده و عُدّه و ثروت و شوکت و اسباب براى ذوالقرنین جمع کرده، براى کورش پادشاه هخامنشى فارس نیز جمع کرده بود.
امّا مسئله ایمان کورش به خداى یکتا و به روز رستاخیر به این دلیل است که در کتاب عزرا (اصحاح 1) و کتاب دانیال (اصحاح 6) و کتاب اشعیا (اصحاح 25 و 22) که کتب عهد عتیقند، کورش را تحلیل و تقدیس نمودهاند و حتّى او را در کتاب اشعیاى نبى، راعى (رعیت دار خدا) نامیده است.
در اصحاح 45 چنین گفته است: پروردگار به مسیح خود درباره کورش چنین فرمود: کورش آن کسى است که من دستش را گرفتم تا کمرگاه دشمن راخرد کند...
علاوه بر این نقوش و نوشتههایى با خطّ میخى که از عهد داریوش کبیر به دست آمده و هشت سال بعد از او نوشته شده، گویاى این حقیقت است که، کورش، مردى موحّد و یکتا پرست بوده نه مشرک.
درباره فضایل نفسانى و اخلاقى او همین قدر کافى است که مىبینیم وقتى بر ملوک «ماد» و «لیدیا» و «مصر» و یاغیان بدوى در اطراف «بکتریا» که همان بلخ باشد و غیر اینها ظفر مىیافت، با آنان چه معاملهاى مىکرد. از مجرمان عفو و گذشت مىنمود، بزرگان و کریمان هر قومى را اکرام و ضعیفان آنان را ترحّم مىکرد، مفسدان و خائنان را به مجازات مىرساند، علاوه از اینها مورّخین قدیم یونان، مانند «هردوت» وى را به مروّت و رأفت ستودهاند و به بهترین وجه ستایش و ثنا گفتهاند.
و امّا اینکه چرا کورش را ذوالقرنین گفتهاند (داراى دو قرن)، براى این است که، به مشرق و مغرب رسید و لشکرکشى کرد، همان سیرى که به طرف «لیدیا» نمود، به طرف غرب بود و آن سیرى که به طرف «بکتریا» براى خاموش نمودن غایله قبایل وحشى و صحرانشین نمود، به طرف شرق بود؛ زیرا این قوم همیشه در کمین نشسته و به اطراف خود هجوم آورده فساد مىکردند. مجسمه سنگى که اخیرا در مشهد مرغاب در جنوب ایران از وى کشف شده، جاى تریدى نمىگذارد که همو ذوالقرنین بوده است. در این مجسمه دو شاخ دیده مىشود که هر دو در وسط سر او در آمده، یکى به طرف جلو و یکى به طرف عقب خم شده که این کشف با گفته قدماى مورّخین که گفتهاند او تاج یا کلاهخودى داشته که داراى دو شاخ بوده، مطابقت دارد.
امّا سدسازى کورش:
سدّ موجود در تنگه جبال قفقاز، یعنى سلسله جبالى که از دریاى خزر شروع شده و تا دریاى سیاه امتداد دارد، و آن تنگه را «داریال» مىنامند که ظاهرا تحریف شده «داریول» است، به لغت محلّى آن سد را سدّ «دمیرقاپو» یعنى دروازه آهنى مىگویند و تنها سدّى که در ساختمانش آهن به کار رفته همین سدّ است و انطباق آیه شریفه چنین است:
«...فاعینونى بقوة اجعل بینکم و بینهم ردما*اتونى زبرالحدید... افرغ علیه قطرا» بر این سد روشن است و نمىتواند دیوار چین باشد؛ زیرا هم دیوار چین و هم سدهاى دیگرى که در آن نواحى هست، هیچ یک از آهن و مس ساخته نشده، بلکه همه با سنگ است و از میان شواهدى که این مدّعا را تایید مىکند، وجود نهرى در نزدیک این سد است که آن را نهر «سایروس» مىگویند و کلمه «سایروس» در اصطلاح غربىها نام «کورش» شاه ایران است و نه نام پسر فیلقوس پادشاه جبّار؛ زیرا محقّقین درباره اسکندر نوشتهاند که، وى در راه کشور گشایى افراد بسارى را کشت و خونریزى در عالم به پا کرد در صورتى که قرآن ذوالقرنین را عادل، مهربان و مخالف ظلم معرّفى کرده است. (چکیدهاى از تفسیر المیزان، علاّمه طباطبایى، جلد 26).
در کتاب داستان باستان آیت آللّه نورى همدانى نیز آمده است: «پس از آنکه اسکندر بر سپاه ایران غالب شد، چهل میلیون قطعه طلا و نقره و آلات و ظروف طلا و جواهر آگین و اشیاى نفیس به عنوان غنیمت تحت تصرّف مردم یونان در آمد که آنها را با بیست هزار استر و پنج هزار شتر حمل کردند.
و وقتى که اسکندر به شهر شوشتر آمد، دفینهاى از دارا به دست آورد که محتواى پنحاه هزار طالیت بود و هر طالیت، دویست هزار دینار طلا است.
وقتى که به تقاضاى همخوابهاش به شهر اصطخر وارد شد، مبلغ یکصد و بیست هزار طالیت از مردم شهر به غارت برد و سپس همه شهر را که سالها پایتخت پادشاهان ایران بود، خراب کرد و به آتش کشید و حتّى دستور داد تخت جمشید را سوزانیدند و ویران کردند.»
در این هجوم کتاب مذهبى ایرانیان آن عصر که «اوستا» نامیده مىشد، از میان رفت. ولى اللّه فوزى گوید: در اصحاح 45 (فصل 45) کتاب اشعیا که علاّمه طباطبائى اشاره فرموده است، در ترجمه «ولیم گِلِن قسیس و معلم علم الهى» (که از اصل زبان عبرانى به سال 1273 هجرى، 1856 میلادى ترجمه شده است) به این نحو درباره کورش آمده است:
"خداوند در حقّ مسح کرده خود، کورش چنین مىفرماید: «چون که من او را به قصد اینکه طوایف از حضورش مغلوب شوند، به دست راستش گرفتم. پس کمرگاه ملوک را حل کرده، درهاى دو مصراعى را پیش رویش مفتوح خواهم کرد که دروازهها بسته نگردند. من در پشاپیشت رفته، پستىها را هموار مىسازم و درهاى برنجین را شکسته، پشت بندهاى آهنین را پاره پاره مىنمایم. خزینههاى ظلمت و دفینههاى مستور به تو مىدهم، تا بدانى من که تو را به اسمت مىخوانم، خداوند و خداى اسرائیلم." همچنین در کتاب اشعیا، آیه 28 فصل 44 آمده است: "خداوند درباره کورش فرمود که، شبان من اوست و تمام مشیّتم را به اتمام رسانیده به اورشلیم خواهد گفت که بنا خواهى شد."
[24]- تویسرکان: 138-128، بناهاى آرامگاهى: 271، بقعه حیقوق: 35.
[25]- عماد زاده، قصص الانبیاء: 676 و 677.
[26]- عماد زاده، قصص الانبیاء: 682.
[27]- همان: 676.
[28]- محمّد مقدم گل محمّدى، تویسرکان.
[29]- متأسّفانه، این گنبد عتیقه با شکوه به علّت کم وسعتى و تنگى فضا، گنجایش بیش از سه چهار نفر را براى خواندن نماز و زیارت ندارد و این خود نقصى به حساب مىآید.
معمولاً زایران مشاهد مشرّفه هنگامى که نماز و دعاهاى خود را در اطراف ضریح مىخوانند و با خداى خود راز و نیاز مىکنند، خضوع و خشوع بیشترى به آنان دست مىدهد تا در محلّى که از حرم دور باشد.
بنده دو سال قبل پیشنهادى به مسئولان میراث فرهنگى و شهردارى دادم که خوشبختانه، مورد تأیید قرار گرفت و آن اینکه، یک گنبد به شکل همین گنبد از هر طرف به شعاع 20 متر و به بلندى گنبد اصلى همچون ضریح در وسط قرار گیرد تا زایران هم محلّ خوبى براى نماز و عبادت داشته باشند و هم گنبد عتیقه که حدود نهصد سال قدمت دارد، از حوادث جوّى از قبیل طوفان و باران و برف مصون و محفوظ بماند.
[30]- آپادانا، تخت جمشید.
[31]- عکس مجسمه حضرت حیقوق در آخر کتاب آمده است.
[32]- اصل این نامه با امضا نزد آقاى ولى اللّه فوزى تویسرکانى، مؤلّف محترم کتاب حیقوق نبى علیهالسلام محفوظ است.
بوده است و آنان کنار قبر مطهّر این پیامبر بزرگوار، شفاى مرض و رفع گرفتارى را از خداوند مسئلت مىنمایند و این پیغمبر را نزد خدا واسطه قرار مىدهند و خداوند هم گرفتارى آنان را رفع مىنماید، که به بعضى از آنها اشاره مىشود:
1ـ آقاى ولى اللّه فوزى، مؤلّف کتاب حیقوق نبى علیهالسلام از یکى از افرادى[1] که در وصف حیقوق نبى علیهالسلاماشعارى سروده بود، دلیل توجّه به این پیامبر را پرسید، او در جواب چنین گفت:
«براى این کار انگیزهاى بس شگفت دارم و آن اینکه، چند سال به بیمارى کلّیه مبتلا شدم. پس از مراجعه و بسترى شدن در بیمارستانهاى تویسرکان، کرمانشاه و تهران و مراجعه به پزشک متخصّص، نتیجهاى حاصل نشد. بر عکس، چنان درد بر من مستولى شد که مىخواستم زمین را با چنگ و ناخن بکنم. پس از سه ـ چهار روز که از تهران با یأس و ناامیدى مراجعت کردم، بعد از ظهر یکى از روزها، چهار نفر از همکاران فرهنگى مرا به دوش گرفتند و به زیارت حضرت حیقوق علیهالسلام بردند؛ زیرا راه حرم ناهموار بود و توان راه رفتن نداشتم.
پس از اینکه دعاى توسّل را دسته جمعى خواندیم، آن حضرت را واسطه قرار داده و شفاى عاجل مرا از خداوند منّان خواهان شدند.
پس از یک ساعت توقّف و تخفیف درد، خلاصه با بهبودى کامل با پاى خود، پیاده به منزل برگشتم و آثارى از درد و ناراحتى مشاهده نکردم.
چون قدرت مالى نداشتم، به عنوان سپاس و تشکّر، با زحمت زیاد کتاب تاریخ انبیا را که در لابلاى صفحاتش شرح حال آن بزرگوار بود، تهیه و پس از چند روز مطالعه دقیق به زیارت مرقدش رفتم و در آن جا به مدّت یک ساعت، 22 بیت شعر در شرح حالش سرودم و به یکى از اساتید خط دادم که اشعار را نوشته و بر دیوار بقعه متبرّکه نصب کنند.
وى افزود: تیمسار دانش که براى نظارت بر انتخابات به تویسرکان آمده بود، چون به زیارت حضرت حیقوق علیهالسلام رفت و اشعار مذکور را که در حرم آن حضرت نصب شده بود، قرائت کرد، به حال غربت و شهادت آن بزرگوار گریست و آن حضرت را براى پیش آمد مهمّى که گرفتار شده بود، واسطه قرار داد و تعهّد کرد که، اگر خداوند حاجتش را روا کند و گرفتارىاش را بر طرف نماید، براى اصلاح راه بقعه و عمران آن تا حدّ قدرت بکوشد.
خوشبختانه، در ساعت 10 همان روز از تهران، تلفنى به او نوید مىدهند که مشکل بر طرف شده و نگرانى رفع گردیده است. تیمسار پس از آنکه بنده را به حضور طلبید و جریان را شرح داد، مقرّر شد که براى تسطیح راه و تعمیر بقعه متبرّکه، نهایت مجاهدت را مبذول دارد که در حال حاضر مورد استفاده قرار گرفته است.
2ـ یک خبر غیبى از آینده: یکى از فرهنگیان تویسرکان به نام آقاى حاج على مراد نانکى مطلب زیر را در اختیار مؤلّف کتاب حیقوق نبى علیهالسلام قرار داده است: «عروس اینجانب به نام زهره شوشترى در بهمن ماه به علّت عارضهاى، دختر هشت ماههاى را سقط نمود که در اثر آن، بسیار نارحت بود. خانمى به نام زهره سورى ـ همسایه ـ در شب 15/11/75 در خواب مىبیند که زهره شوشترى در کنار مرقد مطهّر حضرت حیقوق علیهالسلامنشسته و در کنارش گهواهاى است. خطاب شد که، به همین زودى خداوند فرزندى پسرى به او مىدهد و سفارش کردند که نام او را «حسین» بگذارید و جشن نیمه شعبان را هم در کنار حرم حیقوق علیهالسلام بگیرند. در ماه شعبان 76 مادرش اصرار کرد که جشن تولّد حضرت ولى عصرـ عجّل اللّه تعالى فرجه ـ را در کنار حرم برقرار کنیم! بنده گفتم: اگر خواستید جشن بگیرید، جریان خواب را به کسى نگویند؛ زیرا ممکن است این خواب از رؤیاهاى صادقه نباشد.
در همان موقع آقاى حاج ستّار رهبرى که از اعضاى هیئت امناى حرم هستند و راجع به جشنى که گرفته بودیم، سؤال کردند و گفت که تا کنون سابقه نداشته در این مکان جشنى بگیرند. عرض کردم بىجهت نیست. جهت را سؤال کرد، بنده نیز امتناع نمودم و گفتم تا مدّتى نمىتوانم جریان را بگویم.
ولى پس از گذشت آن مدّت، در روز پنجشنبه 28/2/76 انتظار ما به پایان رسید و خداوند پسرى به عروسم عطا کرد و اسمش را طبق سفارش حضرت حیقوق علیهالسلام حسین گذاشتیم.» (در این رابطه نوشته و امضاى آقایان و خانمها محفوظ است.)
3ـ یکى از برادران دینى مورد وثوق درباره زیارت حضرت حیقوق علیهالسلام جریانى را بیان کرد که چون شنیدنى بود، از ایشان خواستم مشاهده خود را با دقّت بنویسد.
«بنده در کودکى علاقه مخصوصى به صاحب این گنبد داشتم، ولى چون قبور یهودیان این شهر در اطراف این گنبد بود، به گنبد جهودان معروف بود. درى سنگین از سنگ داشت که بنده با زحمت آن را باز مىکردم تا در سال 1312 شمسى که آیت اللّه شیخ محمّد خالصى، زمان رضا شاه به تویسرکان تبعید شدند و همیشه تحت نظر بود و با یک نفر مأمور آمد و رفت مىکرد و به زیارت این قبر مىآمدند، که یهودىها هم از این جریان خوشحال بودند. یک روز در معبدشان آقاى خالصى را دعوت کردند. بنده در آن جلسه بودم. صحبتهایى نیز کردند. از جمله سؤالاتشان درباره حضرت حیقوق علیهالسلام این بود که، مگر این بزرگوار، پیغمبر نیست؟ فرمودند: آرى! از پیامبران بنى اسرائیل است. گفتند: چرا بچّههاى مسلمان به او توهین مىکنند؟ فرمود: جاهل و نادانند، من تصمیم دارم دیوارهاى ویران شده آن را تعمیر و صحن حیاط را مسطح و زیارتگاه عموم قرار دهم.
در همان زمان، معظّم له را از تویسرکان به یزد تبعید نمودند. از آن تاریخ تا به حال، مسلمانها از واقعیّت با اطّلاع شده به زیارت مىآمدند. مخصوصا براى بنده علاقه شدیدى به وجود آمد که مکرّر به زیارت آن سفیر الهى مشرّف مىشدم.
امّا آنچه مشاهده کردم، بعدازظهر روز پنجشنبه که به زیارت مىرفتم، در آن طرف بقعه، به فاصله یکصد و سى متر دیدم یک نفر ـ که به نظرم ساده و بى آلایش مىآمد ـ به طرف بقعه مىآید. با خود گفتم این شخص با معرفتى است، باید با هم صحبت کنیم و بدانم که چه طور حضرت حیقوق علیهالسلام را شناخته و از کجا مىآید. او مىآمد، من نیز به طرف بقعه مىرفتم. او به فاصله پنج متر زودتر به بقعه رسید و داخل شد، من هم بلافاصله پشت سرش رفتم، امّا کسى را ندیدم.
وى ادامه مىدهد، یک روز بعدازظهر تنها در بقعه مطهّر بودم، از آن جایى که به زینب کبرى علیهاالسلامبسیار علاقه داشتم و دارم، به خاطرم گذشت چند بیتى ساده که در مصایب آن بانوى بزرگوار سروده بودم بخوانم، از قبیل:
کجایى، اى گل بى خار زینب
کجایى، اى گل گلزار زینب
شهاگردست تو بودى به دستم
چرا کنج خرابه مىنشستم
هنگامى که شروع به خواندن کردم، دیدم خانم موقّرى با چادر مشکى که هیچ جایى از او دیده نمىشد، وارد بقعه شد و کنار بقعه، نزدیک در نشست. بعد از قریب ده دقیقه از اتمام مرثیه، حرکت کرد و رفت، و عجیب این است که، هنگام ورود و خروج او، اصلاً و ابدا براى من قدرت حرکت و تکلّم نبود غیر از خواندن مصیبت، ولى پس از خارج شدن دیدم توانایى حرکت دارم.
چون به بیرون نگاه کردم، کسى را ندیدم، فهمیدم این مخدّره فاطمه زهرا علیهاالسلام بوده است! زیرا قبل از خواندن، گفتم اى فاطمه! مىخواهم مصیبت دخترت را بخوانم؛ لذا تشریف آوردند و یقین کردم که صاحب اصلى عزاها که فاطمه زهراست، در مجلس هستند. والسلام.»[2]
زیارتنامه حضرت حیقوق علیهالسلام
«السّلام على اَولیاءِ اللّه و أصفیائه. السّلام على اُمَناءِ اللّه و أحبّائه. السّلام على انصارِاللّه و خُلفائه. السّلام على محالِّ مَعرفة اللّه. السّلام على مَساکِنِ ذِکْراللّه. السلام على مُظْهِرى امراللّه و نهیه. السّلام على الدّعاة الى اللّه. السّلام على المُسْتَقرِّینَ فى مرضاتِ اللّه. السّلام على المخلصین فى طاعَةِ اللّه. السّلام على الاَدِلاّء عَلى اللّه. السّلام على الّذین مَنْ والاهمْ فَقَدْ والى اللّه وَ مَنْ عاداهُمْ فَقَد عادى اللّه و مَنْ عَرَفَهُم فَقَد عَرِفَ اللّه وَ مَنْ جَهلَهم فَقَدْ جهل اللّه وَ مَنِ اعْتَصَمَ بِهِم فَقَدِ اعْتَصَمَ باللّهِ وَ مَنْ تَخلّى منهُم فقد تَخلّى من اللّه عَزَوَجّل و اُشهِدُ اللّه اَنّى سِلْمٌ لِمَن سالَمْتُم وَ حَرْبٌ لِمَن حارَبْتُم مومِنٌ بِسرّکم و علانیتکم مفوّض فى ذلک کُلّه الیکم. لَعَنَ اللّه عدوّ آل محمّد مِن الجنِّ و الانس و أبرأ الى اللّه منهم و صلّى اللّه على محمّد و الِه.
[السّلامُ عَلَیک یا حیقوق یا نبىّ اللّه و رحمة اللّه و برکاتُه]»[3] لازم به ذکر است، این زیارتنامه را نزد قبر همه پیامبران و امامان و اولیاء مىتوان خواند.
سرودهاى در وصف حیقوق نبى علیهالسلام
اینکه تویسرکان چنین بافر بود
مدفن حیقوق پیغمبر بود
این همه ناز و تنعّم بهر ما
از قدوم و یُمن آن سرور بود
یک نظر بنما به جنّات الخلود
تا بدانى شرح گفتارش چه بود
از پس غیبى به احمد مژده داد
کوه فاران گفت زو پرنور باد
گفت دینش حق و حقّش یاور است
بر تمام انبیا او سَرور است
گر بخواهى رستگارى و نوا
باش زایر در تویسرکان ما
تاببینى عزّتش نزد خدا
تا ببینى تو ز بعد قرنها
منکشف جسم شریف اطهرش
تازه و سالم سر و پا پیکرش
تا نگوید کذب هست این مدّعا
عکس هم برداشتند زین ماجرا
بینشا از بهر عبرتهاى ما
آیتى از حق بود در هر کجا[4]
[1]- آقاى اسماعیل صلواتى، دبیر بازنشسته تویسرکان.
[2]- محمّد هاشمى تویسرکانى، معلم بازنشسته.
[3]- مفاتیح الجنان، زیارت جامعه، به نقل از من لا یحضره الفقیه.
[4]- آقاى محمّد هاشمى.
- ۱۵۹۷