- يكشنبه ۲۶ مرداد ۹۳
نفیسه خاتون دختر کیست؟
شکى نیست که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن امام حسن و عمه حضرت عبدالعظیم حسنى است؛ امّا عدّهاى از علماى انساب و مورّخان وى را دختر زید بن حسن دانستهاند که على التحقیق اشتباه و رد آن بیان خواهد شد.
مؤلّف کتاب «عمدة الطالب»[1] به نقل از «ریاضل الأنساب»[2] مىنویسد:
«و کان لزید ابنة اسمها نفیسة خرجت الى الولید بن عبدالملک بن مروان فولدت منه و ماتت بمصر، ولها هناک قبر یزار و... قد قیل، انّما خرجت على عبدالملک بن مروان و انّها کانت حاملاً منه و الأصح الأوّل، و کان زید یفد على الولید بن عبدالملک و یقعده على سربره و یکرمه لمکان ابنته، و وهب له ثلاثین ألف دینار دفعة واحدة»
زیدبن حسن بالبابه دختر عبداللَّه بن عبّاس ازدواج کرد و از او دو فرزند، یکى پسر که او را حسن نامید و دیگرى دختر و او را نفیسه نام نهاد، به دنیا آمد.نفیسه را ولید بن عبدالملک تزویج کرد و از وى فرزندى آورد.چون زید بر ولید بن عبدالملک درآمد او را بر سریر خویش جاى داد و سى هزار دینار دفعة واحدة به او عطا نمود.
امّا جمعى دیگر از مورّخان نفیسه خاتون را دختر حسنبن زید بن حسن دانسته و نام همسر وى را هم اسحاق المؤتمن فرزند امام جعفر الصادق مىدانند، از این گذشته، در باره تاریخ تولّد و وفات وى هم نزد علماء اتّفات نظر است و معلوم مىشود نفیسه دختر حسن بن زید است نه زید بن حسن.
امّا گفتار عدّهاى از علماى انساب و مورّخان، در خصوص این که نفیسه دختر حسن بن زید مىباشد، چنین است:
مرحوم شیخ عبّاس قمّىرحمهم الله در کتاب «سفینة البحار»[3] مىنویسد:
«نفیسة هى السیّدة الجمیلة التى وردت روایات فى مدحها، حکى الشیخ محمّد الصبان فى اسعاف الراغبین عن کتاب حسن المحاضر، انّ السیدة النفسة بنت الحسن بن زید بن الحسن المجتبى؛
نفیسه خانمى جلیل القدر است که روایتهایى در مدح او وارد شده است. محمّد الصبان در کتاب «اسعاف الراغبین» از کتاب «حسن المحاضر» نقل مىکند که، دختر حسن بن زید بن حسن مىباشد.
یاقوت حموى، جغرافى دان اسلامى در کتاب «معجم البلدان»[4] مىنویسد: «بمصر من المشاهد و المزارات، بین مصر و القاهره، قبّه قیل انّها قبر السیّده نفیسه بنت الحسن بن زید بن حسن؛
بین مصر و قاهره، گنبد و بارگاهى است که مىگویند قبر سیده نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن مىباشد.
عمر رضا کحاله در کتاب ارزشمند خود به نام «اعلام النساء»[5] مىنویسد:
«نفیسه بنت الحسن بن زید بن الحسن بن على بن ابى طالب، هى من ربات العبادة و الصلاح و الزهد و الورع، ولدت بمکه سنه 145 هـ . ق و نشات بالمدینه و دخلت مصر مع زوجها اسحاق بن جعفر الصادق، و قیل ابها الحسن الذى عیّن و الیاً على مصر من قبل ابى جعفر المنصور؛
نفیسه دختر حسن بن زید بن حسن از زنان مشهور در عبادت، صلاح، زهد و ورع بوده که در مکه معظمه در سال 145 هجرى به دنیا آمده و نشو و نماى او در مدینه مکرمه بوده است. وى با همسر خود جناب اسحاق پسر امام جعفر صادق وارد مصر شد. گفته شده است که ورودش به مصر، همراه پدر خود حسن بن زید بود. زیرا وى از طرف منصور دوانقى حاکم مصر شد و لذا فرزندان خود را به آنجا انتقال داد.
از این رو، اکثر مورخان اتفاق نظر دارند که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید مىباشد؛ لذا مولف کتاب اعلام النساء[6] المومنات و مشاهد العترة الطاهرة[7] مىنویسد:
«توفیت بمصر نفیسه بنت الحسن بن زید بن الامام الحسن المجتبى».
و هم چنین مولفان کتابهاى وفات الاعیان،[8] نور الابصار،[9] روح و ریحان،[10] سراج الانساب،[11] ریاحین الشریعه،[12] منتهى الامال[13] و تتمة المنتهى[14] تصریح نمودهاند که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن مىباشد.
دلایلى که در پایین مىآید، ثابت مىکند که نفیسه خاتون دختر زید بن حسن نیست، بلکه دختر حسن بن زید حسن مىباشد که عبارتند از:
1- تمام مورخان در تاریخ تولد و وفات نفیسه خاتون اتفاق نظر داشته و مىنویسند که وى در سنه 145 هـ . ق در مکه معظمه به دنیا آمده و در سال 208 هجرى در مصر وفات یافته است.
از این رو، قول کسانى که این سیده جلیله را همسر ولید بن عبدالملک بن مروان دانستهاند، اشتباه مىباشد، زیرا ولید در سنه 96 هـ . ق از دار دنیا رفته است.
مورخان نفیسه خاتون را به اشتباه، خواهر حسن بن زید بن حسن و دختر زید بن حسن دانستهاند، در حالى که نفیسه خواهر زید بن حسن بن زید بن امام حسن و دختر حسن زید بن امام حسن بوده است. علامه سید محسن امین در کتاب «اعیان الشیعه»[15] مىنویسد: و فى هامش التهذیب على ترجمة زید بن حسن بن زید بن حسن بن على ... انه اخو السیده النفیسه.
اگر قائل شویم که نفیسه خاتون همسر ولید بن عبدالملک بن مروان بوده و بعد از وفات وى به عقد اسحاق بن امام جعفر صادق در آمده است، همان طور که مولف کتاب زندگانى حضرت عبدالعظیم[16] این مطلب را دعا نموده است، لازم مىآید که وى دختر زید بن حسن باشد و حال آن که بیشتر مورخان نفیسه خاتون را دختر حسن بن زید نوشتهاند. اضافه بر این، چون در تاریخ وفات این بانو در سال 208 هجرى اتفاق افتاده است، پس نمىتوان پذیرفت که وى حدود 140 سال عمر کرده باشد. از سوى دیگر جمعى از مورخان و محدثین بزرگ تاریخ ولادت نفیسه خاتون را سنه 145 هجرى نوشتهاند که دیگر هیچ شک و تردیدى باق نمىماند که نفیسه خاتون همسر اسحاق پسر امام جعفر صادق و دختر حسن بن زید بوده است.
2- چگونه مىتوان پذیرفت که نفیسه همسر ولید بن عبدالملک باشد، حال آن که بعد از وفات نفیسه به سال 208 هجرى در مصر، اسحاق بن امام جعفر صادق خواست آن جسد شریف را به مدینه منوره حمل کند و در قبرستان بقیع دفن نماید.
مصریان درخواست کردند که براى تبرک او را در مصر دفن نمایند، اما اسحاق استنکاف مىنمود، تا این که رسول خدا را در خواب مىبیند و حضرتش به اسحاق امر مىنماید که سیده نفیسه را در مصر دفن نماید. این ماجرا خود دلیلى قوى است بر این که نفیسه خاتون حسن بن زید بن حسن بود، زیرا اسحاق موتمن هم عصر با نفیسه خاتون بوده و چون هم کفو بودند، با هم ازدواج نمودند و ثمره این وصلت دو فرزند بوده که به اتفاق جمیع مورخان به هماره اسحاق به مدینه طیبه بازگشتند.
در همین رابطه محدّث کبیر شیخ عباس قمى در کتاب «منتهى الامال» در ادامه حالات فرزندان امام جعفر صادق مىنویسد:
بدان که زوجه اسحاق بن جعفر الصادق، علیا مخدره نفیسه بنت حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب است که به جلالت شان معروف لاست. وى در سنه دویست و هشت در مصر وفات کرد و در آن جا به خاک سپرده شد.
مصریان اعتقادى کاملى به او دارند و معروف است که دعا در نزد قبر او مستجاب مىشود.
شیخ ذبیح اللَّه محلاتى هم در کتاب «ریاحین الشریعه» مىنویسد: سیّده نفیسه بنت حسن بن زید بن الحسن بن على بن ابى طالب که در خاک مصر مدفون است، مزارش زیارتگاه خاص و عام مىباشد و به طاهره و کریمه الدارین مشهور است. وى در سنه 145 هـ . ق در مکه معظمه متولد شد و در مدینه منوره با زهد و عبادت به سر برد. نفیسه خاتون اسحاق الموتمن - پسر حضرت امام جعفر صادق بوده و از آن صلب پاک، یک پسر و یک دختر آورد، که قاسم و ام کلثوم نام داشتهاند. پس از آن با شوهر و فرزندان خود به مصر رفته و هفت سال در آن جا به سر برده و در ماه رمضان سنه 208 هـ . ق به سراى قرب الهى شتافت. بعد از انجام مراسم دفن، اسحاق با دو فرزند خود در مدینه طیبه، که وطن آنها بود، مراجعت کرد.
پس با دلایل فوق ثابت شد که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن بود و قول کسانى که این سیده جلیله را دختر زید بن حسن دانستهاند، نشات گرفته از قلت تتبع و عدم دقت آنان باید دانست.
نفیسه خاتون و گفتار علما درباره شخصیت او
همان طورى که در مباحث قبل اشاره شد، نفیسه خاتون به زهد و عبادت و صیام روزها و قیام شبها مشهور روزگار خود بود. او صاحب مال زیاد بود، لذا به درماندگان، مریضان و عموم مردم احسان مىکرد. وى سى مرتبه به حجّ مشرّف شد که بیشتر آن پیاده بود. در مسجدالحرام در حالى که پردههاى خانه خدا (کعبه) را مىگرفت اشک مىریخت و ناله و فریاد مىکرد، و این جملات را مىگفت:
الهى و سیّدى و مولاى متّعنى و فرّحنى برضاک عنّى...
زینب دختر یحیى متوّج درباره عبادت او مىگوید: «چهل سال در نزد عمّهام نفیسه خاتون خدمت مىکردم و هرگز ندیدم که وى شبها بخوابد و روزها افطار کند. به او گفتم: امّا ترفقین بنفسک؟ قالت: کیف أرفق بنفسى و قدّامى عقبات لا یقطعهاالاّ الفائزون؛[17]
آیا مراعات حال خود را نمىکنى؟! در جواب گفت: چگونه مراعات کنم در حالى که پیش روى من عقباتى است که جز فائزون و رستگاران نمىتوانند آن را بپیمایند».
تشریف فرمایى سیّده نفیسه به مصر در سال یکصد نود سه بود. اهل مصر چون خبر ورود او را بشنیدند، و از آن جایى که ارادتى خاص به خاندان پیامبر وسلم داشتند، از زن و مرد به استقبالش شتافتند و در ملازمت حضرتش بودند تا این که در سراى «جمال الدّین عبداللَّه بن جصاص» که از کبار تجّار و از صلحاى مصر بود، منزل ساخت و مدّتى در آن جا سکونت کرد و پس از چندى در منصوصه خانه «ام خانى» سکونت اختیار نمود.[18]
نفیسه خاتون نزد عربها «سیّده» و «ست نفیسه» که به معناى «خانم» است خوانده مىشود.
همان طور که گفته شد تولّد وى را به سال صد و چهل و پنج هجرى قمرى، همزمان با سال شهادت محمّد و ابراهیم، پسران عبداللَّه محض فرزند حسن مثنى نوشتهاند[19] و در حالات آن مخدّره چنین گفتهاند: بسیار زاهد و متقى بود و در حال احتضار روزه دار بود و جمعى از او خواستند که روزهاش را افطار کند، در جواب گفت: سبحان اللَّه سى سال است که از خدا مسألت دارم صائم از دنیا بروم، چگونه از آرزوى سى سالهام دست بکشم.
وى در وقت احتضار این اشعار را مترنّم بود:
اِصْرَفوا عَنّى طَیبى
وَدَعَوْنى و حَبیبى
زادَنى شَوْقى اِلَیْه
وَ عَزامى فى لَهیب
طابَ هتْکى فى هواهُ
بَیْنَ واشٍ و رَقیبِ
لا اُبالى بفَواتٍ
حینَ قَدْ صارَ نَصیبى
لَیْسَ مِنْ لامٍ بِعَذْلٍ
عَنْهُ فیهِ بمصیب
جَسَدى راضٍ بِسُقْمى
وَجَفوْنى بِنَحیبى
طبیب را از من دور کنید و مرا با دوست خود واگذارید. که شوق و محبّت و ناله من از براى لقاء او افزون شود و به ملاقاتش بروم.
هنگامى که نفیسه خاتون در مصر بود، امام شافعى هم ساکن مصر شده و به زیارت نفیسه مىرفت و از پس پرده، طلب ادعیه خیریّه مىنمود.
در کتاب «أعلام النساء[20]» و «ریاحین الشریعه»[21] و «منتخب التواریخ»[22] آمده است:
هنگامى که أحمد بن طولون در مصر حکومت داشت و ظلم و تعدّى او فزون شد، اهالى مصر به حضرت ست نفیسه شاکى شدند. ایشان فرمودند: چه روز أحمد سوار مىشود و به بازار شهر مىآید. عرض کردند: فلان روز. نفیسه خاتون در آن روز سر راه أحمد ایستاد. چون موکب او رسید، وى را صدا کرد. أحمد او را شناخت و براى رعایت حشمت و جلالش از مرکب خود به زیر آمد و به خدمت بانو شتافت. مخدّره صفحهاى به دست وى داد که در آن نوشته شده بود:
ملّکتم فأسرتم، وقدرتم فقهّرتم، و خوّلتم فعسفتم، وردت الیکم الارزاق فقطعتم، هذا و قد علمتم أن سهام الاسحار نافذة غیر مخطئة لا سیّما من قلوب أوجعتموها، وأکباد جوّعتموها، وأجساد عریتموها، فحال أن یموت المظلوم و یبقى الظالم، إعلموا ما شئتم فإنّا صابرون، وجوروا فإنا باللَّه مستجیرون، و أظلموا فإنّا للَّه متظلّمون، و سیعلم الذّین ظلموا أىّ منقلب ینقلبون، فعدل لوقته.
أحمد بن طولون که این کاغذ را خواند، استغفار کرد و دست از تعدّى و ظلم خود کشید و بناى عدل و داد نهاد.
در کتاب «ریاحین الشریعه» نوشته شده که این خبر قابل تأمّل است، چون أحمد بن طولون در سال 203 هـ . ق متولد شد و در سال 270 هـ . ق وفات یافت و وفات سیّده نفیسه خاتون در سال 208 هـ . ق بود، بنابر این حتماً مکالمه نفیسه با غیر أحمد بن طولون بوده و مورّخان اشتباهاً أحمد بن طولون ذکر کردهاند.
نوشتهاند که نفیسه خاتون به دست خود قبرش را حفر کرد و همه روزه در میان آن مىرفت و نماز مىگزارد و قرائت قرآن مىنمود شش هزار ختم قرآن در آن به اتمام رساند. در وقت احتضار، که بعد از هفت سال اقامت در مصر بود، بیمار شد و به بستر مرگ افتاد، روزهدار بود و قرآن قرائت مىکرد و در هنگام سوره مبارکه انعام چون به این آیه شریفه رسید« لَهُمّ دار السلام عِنْدَ رَبِّهِمْ»[23] در سنه 208 هـ . ق دار دنیا را وداع گفت و ماتم بزرگ سر تا سر مصر را فرا گرفت و آن روز از ایّام مشهور روزگار شد.
از بلاد و نواحى اطراف، مردان و زنان براى تشییع جنازه آن مخدره به مصر مىآمدند و دسته دسته بر وى نماز مىگذاشتند. در آن شب به احترام این سیّده جلیله، شمعها برافروخته شد و از هر خانه که در مصر بود صداى گریه و شیون به گوش مىآمد و تأسفى عظیم بر مردم مصر هویدا شد.
مرحوم شیخ عبّاس قمى[24] به نقل از «تاریخ طبرى»[25] مىنویسد: هنگامى که نفیسه خاتون رحلت نمود، اسحاق بن جعفر الصادق خواست بدن همسرش را از مصر به مدینه آورد و در بقیع به خاک سپارد. مردم نزد امیر شهر رفتند تا وى اسحاق را از این امر باز دارد، اما اسحاق نپذیرفت. مصریان اموال بسیارى براى او جمع کردند تا از آن اندیشه برگردد، اسحاق هم چنان قبول ننمود. مردم مصر شب را با اندوه و سختى به روز آوردند و چون بامداد رسید، خدمت اسحاق جمع شدند و حال او را دگرگون دیدند. سبب را از او سؤال کردند، گفت: دیشب رسول خدا وسلم را در خواب دیدم که مرا فرمود: «اموال ایشان را رد کن و سیّده نفیسه را نزد ایشان دفن نما «لِأنَّ الرَّحمةَ تُنْزِلُ عَلَیهمْ بِبَرَکاتِها»؛ رحمت خدا به برکت وجود خانم بر اهل مصر نازل مىشود». سرانجام سیّده را در مزار «درب السباع» دفن کردند و اسحاق المؤتمن با دو فرزند خود عازم مدینه شد.
ذکر چند کرامات از سیّده نفیسه خاتون
اخبار سیّده نفیسه و کرامات او در کتابهاى بسیارى شرح داده شده است و کرامات زیادی از آن مخدّره نقل کردهاند. کتابى در مآثر او موسوم به «مآثر النفیسه» نوشته شده است. پیش از ذکر کرامات سیّده نفیسه گفتنى است که شعرا در مدح سیّده نفیسه اشعار فراوانى سرودهاند که ما به جهت تبرک و تیّمن یکى از اشعار را از کتاب «ریاحین الشریعه»[26] تقدیم خوانندگان عزیز مىنماییم:
یا مَنْ لَهُ فى الکَونِ مِنْ حاجةٍ
عَلَیْکَ بالسَیّدَةِ الطاهِرَةِ
نفیسة و المصطَفى جَدُّها
اسرارُها بَیْنَ الْوَرَى ظاهِرَة
فى الشرْق و المغَرْبِ لَها شُهْرَةٌ
انْوارها ساطعَةٌ باهِرَة
کَمْ مِن کراماتٍ لَها قَدْ بَدَتْ
وَ کَمْ مقاماتٍ لَها فاخِرَة
یا حبَّذا سیّدهُ شَرَفتْ
بِها اراضى مِصْرُها و القاهِرَة
بِنَفسها قَدْ حَضِرَتْ قَبْرُها
خالُ حیاةً یالَها حافِرَة
تَتْلوا کتاب اللَّه فى لَحْدِها
وَ هِىَ لِمَنْ قَدْ زارها ناظرة
حجَّتْ ثلاثین على رجلها
صائمَةً عَنْ اَکلِها قاصرَة
یَسقى بها الغیثَ اِذام القرى
قَدْ اجدَبَتْ مَنْ سَجّها الماطرة
والشافعى قدْ کان یاتى لها
سعىٌ الى دارِ بها غامرة
یرجو بانْ تَدْعوا لَهُ دعوةٌ
فیالَها مِنْ دعوةٍ وافرة
صلَّت علیه بعدَ موْتٍ و قَدْ
اوصى بذا فهى لهُ شاکرة
سُبحانَ مَنْ اعْلى لَها قَدْرَها
لِاِّنها بین الورى نادرة
[کرامت 1]
در جوار منزل حضرت نفیسه خاتون مردى یهودى مىزیست که دخترى زمین گیر داشت و دخترک نیروى ایستادن نداشت. روزى مادرش قصد گرمابه نمود و خواست دخترش را همراه خود ببرد، ولى دخترش به جهت ناتوانى پاهایش، قادر به حرکت نبود، لذا به مادرش گفت که توان این کار را ندارم. مادرش گفت: تنها در خانه مىمانى تا من برگردم. دختر گفت: نمىتوانم، زیرا از تنهایى وحشت دارم.
دختر به مادر خود پیشنهاد داد که مرا به خدمت این سیّده شریفه که در همسایگى ماست ببر تا از گرمابه مراجعت کنى.
چون مادر دخترک این سخن بشنید به خدمت سیّده نفیسه رفت و از آن علیا مخدّره خواست تا دختر را نزد خود بپذیرد؛ نفیسه خانم هم درخواست او را پذیرفت. زن یهودیه دختر خود را به خانه نفیسه خاتون آورد و در اتاقى گذاشت و خود عازم گرمابه شد.
چون هنگام نماز رسیده بود، حضرت نفیسه خاتون آبى براى وضو آماده ساخت و با آن وضویى ساخت. ترشحاتى از آب وضوى این سیّده بر اعضاى دختر یهودى پاشیده شد و آن دخترک به برکت آن عافیت یافت. هنگامى که زن یهودى از گرمابه برگشت، دخترش براى استقبال با پاى خود به سوى مادر دوید. وقتى مادر این حالت را دید، سبب از دخترش پرسید.
دختر اظهار نمود که از برکت آب وضوى سیّده نفیسه، پاى فلجم شفا یافت.
در همان وقت مادر دخترک و دیگر بستگان که در آن مکان جمع شده بودند، شهادتین را جارى کردند و اسلام آوردند.[27]
[کرامت 2]
حکایت کردهاند که وقتى در زمان سیّده نفیسه رود نیل کم آب شد، اهالى به خدمت سیّده نفیسه رفته و از او دعایى خواستند. نفیسه خاتون هم مقنعه خود را به آنان داد و امر فرمود که آن را در دریا بیافکنند تا به برکت آن عنایتى از طرف ربّ الارباب شود.
اهالى مصر به فرموده سیّده نفیسه خاتون عمل کردند و مقنعه آن مخدره را به رود نیل انداختند. هنوز از آن مکان دور نشده بودند که از برکت مقنعه نفیسه خاتون آب رود افزایش یافت و بالا آمد و باعث سرور و شادمانى اهالى مصر شد.[28]
[کرامت 3]
زنى از اهل ذمّه بود، در سوز فراق پسرش، که در شهر و دیار دشمنان اسیر شده بود، مىنالید؛ تا این که روزى به شوهر خود گفت: شنیدهام در این شهر زنى است که او را نفیسه بنت الحسن گویند که در عبادت و دیانت زبان زد عام و خاص است و اهالى مصر از او طلب دعا مىنمایند. خوب است به حضور این مخدره بشتابى و از فرزند گمشدهمان، نزد او یاد کنى؛ شاید در حق وى دعایى کند! اگر دعاى او مستجاب شود و فرزندم برگردد، به دین و آیین او ایمان خواهیم آورد.
شوهر آن زن به حضور نفیسه خاتون شرفیاب شد و داستان گمشدن فرزندش و وضعیّت همسرش را به عرض آن علیا مخدره رساند. حضرت نفیسه هم دعا کرد تا خداوند فرزندش را به او باز آورد.
چون نیمههاى شب شد، دیدند در خانه را مىکوبند. زن بیرون شتافت و در را باز کرد. با تعجّب جوانش را پشت در دید. اشکها دور چشمانش حلقه زده بود و به یاد دعاى نفیسه خاتون افتاد، لذا از فرزندش چگونگى رهایىاش را پرسید. جوان گفت: اى مادر! در فلان وقت بر در ایستاده بودم (و این همان موقع بود که حضرت نفیسه خاتون دعا کرده بود) و بى خبر از همه جا سر در گریبان خود داشتم که ناگاه دستى بر قید و زنجیر افتاد و شنیدم کسى مىگفت: او را رها کنید! چرا که سیّده نفیسه بنت الحسن در حق او شفاعت کرده است.
از بند و غل رها شدم و پس از آن به ناگاه خود را در سر محله خودمان دیدم و به در خانه رسیدم. مادر جوان، شادمان شد و اسلام آورد و از خدام نفیسه خاتون شد.
این کرامت چنان در مصر و میان یهودیان منتشر شد که هفتاد تن از آنها به دین مبین اسلام تشرّف یافتند.[29]
[کرامت 4]
زنى سال خورده چهار دختر داشت که با پنبه ریسى زندگى مىکرد. پیرزن پنبههاى ریسیده را هر جمعه به سر مىگرفت و به بازار شهر مىآورد و با فروش آن مقدارى کتاب و با نیمى دیگر از آن طعامى براى یک هفته دختران خود خریدارى مىنمود.
روزى در آن هنگام که از بازار عبور مىکرد، آن رشته بر سر داشت، ناگاه پرندهاى تیز چنگال از هوا به زیر آمد و آن رزمه رشته را ربود و به هوا بلند شد، آن زن از این حادثه مهیب بى خود بر روى زمین افتاد و چون به هوش آمد گریست و مىگفت: با دختران یتیمم چه کنم که اکنون منتظر و گرسنه هستند. مردمان برگردش جمع شدند و حالش را پرسیدند. وى قصّه خود را باز گفت، لذا او را به حضرت سیّده نفیسه خاتون راهنمایى کردند و گفتند: به خدمت آن مخدره رو و درخواست دعا کن. همانا خداى تعالى از برکت دعایش، مهمّ تو را کفایت فرماید!
پیرزن با حالت نگران خدمت نفیسه خاتون رفت و سرگذشت خود را به عرض رسانید و خواستار دعا گردید.
سیّده بر وى ترحّم نمود و دست به دعا برداشت و عرض کرد: «یا من علا فقدر، و ملک فقهر حبّر من امّتک هذه ما انکسر فانها خلقک و عیالک» چون این کلمات تمام شد به آن زن فرمود: در جایى بنشین که خداى تعالى بر هر کارى تواناست.
پیرزن بر در سراى نفیسه خاتون نشست و به واسطه گرسنگى اطفالش قلبش سوزناک بود. هنوز ساعتى نگذشته بود که ناگاه جماعتى را دید که در سراى نفیسه خاتون اجازه دخول مىطلبند. چون داخل خانه شدند، سلام دادند. سیّده از حال ایشان پرسید، عرض کردند: ما را حکایتى عجیب است. ما مردمى هستیم که به دریا سفر مىکنیم و خدا را بر عافیت سپاس مىگذاشتیم. چون نزدیک شهر شما رسیدیم، کشتى ما سوراخ شد و آب در داخل آن سارى و جارى شد چنان که مشرف بر غرق شدیم. هر چند آن مکان «سوراخ» را مسدود مىکردیم فایدهاى نبخشید، لذا چون آب طغیانش را زیاد نموده بود به درگاه حضرت احدیّت و به حضرت شما توسل و استغاثه جستیم. در همین اثنا مرغى را در بالاى سرمان مشاهده کردیم که خرقهاى را که در آن پنبه رشته بود به سوى ما افکند. آن خرقه رشته را در شکاف کشتى جاى دادیم، فوراً آب از طغیان باز ایستاد و به سلامت وارد شهر شدیم. اینک به خدمت حضرت شما آمدیم و به شکرانه خداوند یگانه، پانصد درهم نقره تقدیمتان مىنماییم.
نفیسه خاتون چون این قضیه را بشنید، بگریست و عرض کرد: «الهى ما ارافک و الطفک بعبادک». در این هنگام پیرزن را صدا کرد و فرمود: رشته خود را در هر جعبه به چه مبلغى مىفروختى؟ گفت: بیست درهم. فرمود: بشارت باد تو را که ایزد تعالى در ازاى هر یک درهم، بیست و پنج درهم به تو عوض مرحمت کرده است و اصل داستان مردان داخل کشتى را براى پیرزن شرح داد. وى شاد شد و ثناى خدا گفت و به سوى اولاد خود رهسپار شد.[30]
مرحوم شیخ ذبیح اللَّه محلاتىرحمهم الله مىفرماید که عیناً این داستان در زمان داود پیغمبر اتّفاق افتاده است ـ واللَّه اعلم بالتعدّد و الاتّحاد.
[کرامت 5]
حکایت کردهاند که دخترى با کودکان مشغول بازى بود و کلاهى بر سر داشت که اطراف آن با درهم و دینار مزیّن شده بود. یکى از آن کودکان به آن کلاه طمع کرد و دخترک را در مقبرهاى که سیّده نفیسه در آن جا مدفون بود، برد و میان دخمهاى سر آن کودک را برید و کلاه را برداشت و از معرکه گریخت. خانواده آن دختر در طلب او برآمدند، هر چه تفحّص و تجسس کردند او را نیافتند. سرانجام کودکانى که با او هم بازى بودند را پیدا کرده و از حال وى جویا شدند، ولى هیچ کدام لب به سخن در نمىآوردند یا این که از ماجرا اطّلاع صحیحى نداشتند.
والدین آن دختر، بچهها را به دارالحکومه بردند و با ترساندن آنان، کودکى که این کار را کرده بود، به فعل خود اقرار کرد و آنها را به آن مکان و دخمه راهنمایى نمود.
ماموران و والدین دخترک بر سر دخمه رسیدند، ولى اطراف آن را مسدود یافتند از کودک پرسش کردند،
گفت: میان همین دخمه سرش را بریدم.
دخترک ذبح شده را یافتند ولى زنده بود. از احوال او پرسیدند، گفت: بله فلان کودک مرا در این جا ذبح نمود و رفت، به ناگاه زنى پیدا شد و دست بر گلوى من گذارد و خون گردنم باز ایستاد و گفت: «دخترم، بیمناک مباش!» آن گاه مرا آب داد. من از او پرسیدم تو کیستى؟ گفت: من سیّده نفیسهام.[31]
از این نوع کرامتها در کتابهاى تاریخ بخصوص در کتابهاى اهل تسنّن زیاد به چشم مىخورد که نشانه عظمت سیّده نفیسه مىباشد.
بارقة غیبی
سیده نفیسه بر اثر پرهیزگاری و اطاعت از پروردگار به ارتقای روحی و تکامل معنوی دست یاتف ارمغان این توفیق نوری بود که بر خانة دلش تابید و آن را روشن و تابناک ساخت و این ویژگی موجب شکوفایی استعدادهای عالی وی گشته و بُعد متعالی وجودش را فضیلت بخشید و بر علم و معرفتش افزود و به قول حضرت علی که می فرماید: العِلمُ مُحیی النَفس (دانش روح را زنده می کند).
یادآور می شود که وی در هیچ مکتب و مجلسی به تحصیل علم اقدام نکرد بلکه به دلیل تزکیه و تهذیب نفس، قلبش از هر جهت صیقلی شد و صلاحیت لازم را بدست آورد و از علم الهامی بهره مند گشت دانشی که به جهت وجود استحقاق و اقتضای حکمت و مشیت بالغة الهی بر دل شایسته اش تابید و آن را بارور از علوم، معارف و معانی کرد:
ای خدا جا را تو بنما آن مقام کاندر آن بی حرف می روید کلام[32]
دمیری میگوید: سیدة نفیسه اُمیّه بود و قرائت نتوانست کرد لکن از اهل خیر و صلاح و حدیث بسیار شنیده بود.[33] یکی از کسانی که موفق گردید از چشمة معارف سیدة نفیسه جرعه نوشی کند، محمد بن ادریس شافعی می باشد. نسبت این فقیه به مطلب بن عبد مناف منتهی می شود و به جدش شافع بن سائب منسوب است که رسول خدا را ملاقات کرد و عصر آن حضرت را درک نمود. [34] وی به سال 150 هجری به دنیا آمد. شافعی شاگرد مالک بن انس بود که در مسایل بسیاری با مذهب استادش مخالفت می کرد.
وی که بعدها فرقة شافعی را بنیان نهاد، همواره از سیدة نفیسه استفاده های علمی و معنوی می برد و هنگامی که برای تدریس به مسجد فسطاط می رفت در سر راهش در منزل این بانو توقف می کرد و از او اخذ حدیث می نمود. و گفته اند شافعی نماز تراویح را در مسجد سیده نفیسه در ماه رمضان می خواند و هر وقت برایش کسالتی روی می داد، یکی از اصحاب خود مانند ربیع جیزی یا ربیع مرادی را نزد این بانو می فرستاد و طلب شفا می کرد و هنوز قاصد بر نگشته بود که او شفا یافته و سلامتی خویش را بر ا ثر تاثیر نفس قدوسی نفیسه بدست آورده بود تا آن که یک بار در بستر الم افتاد و به نهج سابق از دختر حسن بن زید خواستار دعا گردید نفیسه این بار به فرستاده شافعی گفت: مَتَّعَهُ اللهُ بِالنَّظرِ اِلَی وَجهِهِ الکریم.
یعنی خداوند شافعی را به لقای وجه کریمش بهره مند سازد. چون قاصد پیام آورد شافعی دانست که زمان مرگش فرا رسیده است. پس وصیت کرد که نفیسه خاتون بر وی نماز بگذارد. در سال 204 هجری وی به سرای جاوید شتافت و چون نفیسه به دلیل کثرت عبادت ضعیف بود و از نظر جسمی به تحلیل رفته و نمی توانست بیرون برود حاکم وقت مصر فرزند سری بن حاکم که عبدالله نام داشت به درخواست نفیسه و برای عملی ساختن وصیت شافعی امر کرد جنازه او را از در سرای این بانو عبور دهند و وی در حالی که ماموم بود به امامت ابو یعقوب بویطی که یکی از اصحاب شافعی بود بر جنازه اش نماز گزارد.[35] جمال الدین ابن تغری بردی در حوادث سال دویست و هشتم هجری می نویسد: وارد نمودن جنازة شافعی در منزل نفیسه و نمازگزاردن او بر جنازة وی بالاترین مقام و موقعیت این بانو در زمان خودش به اثبات می رساند و آشکارا نشان می دهد که وی تا چه اندازه مورد توجه عموم مسلمانان و خصوصاً مشاهیر و خواص بوده است.[36] احمد ابو کف می گوید یکی از صالحان خاطر نشان ساخته است بعد از انقضای این نماز گوینده ای گفت خدای تعالی هر کدام از افرادی را که بر شافعی نماز گذاشتند مورد مغفرت قرار دهد و افزود این را بدانید که شافعی به برکت نمازی که سیده نفیسه بر وی گذاشت مورد عفو خداوند متعال قرار گرفت و مشمول رحمت حق گشت.[37]
پرتو افشانی
تنها شافعی نبود که از معارف و علوم این بانو از پس پرده بهره می گرفت بلکه کثیری از اهل علم و حتی عده ای در دستگاه حکومتی مناصبی بالا داشتند نزد وی می رفتند و از او حدیث می شنیدند یا آن که روایاتی را نزدش قرائت می کردند و او به حک و اصلاح آنها مبادرت می ورزید. همچنین برخی از دانشوران، قاضی ها و حکیمان در خصوص امور دینی و مسایل شریعت با وی به مشورت می پرداختند و اشکالات خویش را در امور تفسیر، حدیث و کلام مطرح می کردند و او به رفع ابهامات مبادرت می نمود. در کتب رجال اسامی کثیری از مشاهیر و صالحین که در محل اقامت این بانو برای دریافت معارف تردد داشته اند درج شده است از جملة آنان ذوالنون مصری می باشد. [38] ابوالفیض ثوبان بن ابراهیم مصری یکی از عارفان اواخر قرن دوم و نیمه اول قرن سوم هجری است که بیشتر عمرش را در هجرت و مسافرت به سر آورد و به ذوالنون (صاحب ماهی) معروف گردید. ذوالنون از والدینی نوبی (منسوب به نوبه واقع در شرق آفریقا که امروزه اتیوپی یا حبشه نامیده می شود) در اخمیم ـ در مصر علیا ـ متولد گردید. در ابتدا به تحصیل علوم دینی اشتغال ورزید و گفته شده که به نقل احادیث مالک بن انس ـ بنیان گذار مذهب مالکی ـ می پرداخت.
ذوالنون در علم و تقوا و عرفان یگانه زمان خویش به شمار می رفت و کرامات بسیاری به او نسبت داده اند، به هنگام تعقیب مسلمانان توسط فرقة معتزله دستگیر و زندانی گردید تا آن که توسط متوکل عباسی آزاد شد. می گویند در فلسفه، حکمت و علم کیمیا مهارت داشت و ابن ندیم دو اثر از وی را جزو متون کیمیا آورده است، او به زبان عربی تسلط فوق العاده داشت و با این تبحر ویژه به سرودن اشعاری کوتاه و ملیح دست زد. در برخی تذکره ها آمده که وی در سواحل نیل و صحاری مصر سرگردان بود تا این که به سرای زنی رسید (گفته شده که او همان سیده نفیسه است)، چون فهمید این بانو صاحب کمالات می باشد از وی پرسید غایت محبت چیست؟
او پاسخ داد برای محبت نمی توان غایت تعیین کرد، سپس ذوالنون سوال کرد: چرا؟ او جواب داد: زیار برای محبوب نمی توان غایتی مشخص نمود. این عارف بزرگ که مجلس معرفت سیده نفیسه را درک کرد تحت تعلیم های قرآنی آن بانو با الهام از کلام حق به این درجه از شناخت رسید که تمامی مخلوقات به زبان خودشان مشغول حمد و شکر خداوند هستند. بدین ترتیب از آن باوری که برخی زاهدان به آن اعتقاد داشتند مبنی بر این که مخلوقات حجابی نفرت انگیز هستند و آدمی را از خداوند دور می کنند فاصله گرفت و خداوند را در دعاهای خود چنین ستایش کرد: پروردگارا من هرگز به صدای وحوش یا خش خش گیاهان یا شرشر آب ها یا آواز پرندگان یا زوزة باد یا غرش گوش نکرده ام جز آن که در همة آنها شواهدی بر یگانگی تو یافته ام و دلیلی بر غیر قابل قیاس بودنت و این که بر همه جا مسلطی و بر همه چیز دانایی و حقیقت مطلقی.
ذوالنون یکی از پرجاذبه ترین چهره های عرفان است که به شایستگی او را از برجسته ترین اهل معنا خواندهاند . این زاهد عارف در مصر مورد توجه مردم نبود و حتی منکرش بودند و برخی زندیقش می خواندند و قدر و مرتبة او را نشناختند ولی چون در سال 245 هجری دارفانی را وداع گفت و خواستند جنازه اش را به سوی گورستان حمل کنند، هوا بسیار گرم بود در این حال تشییع کنندگان مشاهده کردند مرغان آسمان بر جنازه اش سایه افکندند. اهل مصر با دیدن این شگفتی، از جفایی که در حق وی کرده بودند پشیمان شدند.
بشر بن حارث که غالباً به بشر حافی (پابرهنه) معروف است از پارسیان بلند آوازه قرن دوم و سوم هجری است که همواره به زیارت سیدة نفیسه می رفت و گفته اند در برخی اوقات در خانة این بانو معتکف می گردید و از مراتب فضل و کمالش استفاده می کرد.[39] زمانی که بشر بیمار گردید و در بستر رنجوری افتاد، سیده نفیسه به عیادت او رفت و از وی استمالت نمود و برایش دعا کرد و از پیشگاه پروردگار خواست تا آن پارسای پروا پیشه را شفا دهد، هنوز نفیسه از جای خود برنخاسته بود که احمد حنبل نیز به عیادت بشر آمد و از وی پرسید این بانو چه کسی می باشد که از تو عیادت نمود، او پاسخ داد نفیسه، احمد حنبل گفت: از وی خواهش کن برای ما دعا کند، گفت: این بانو برای ما دعا کن او هم چنین دعا کرد: پروردگارا بشر و احمد به تو پناه می برند پس ای ارحم الراحمین آنان را در پناه رحمت خویش قرار بده.
بشر بن حرث (حارث) بن عبدالرحمن بن عطاء بن هلال منسوب به برخی روستاهای مرو است و تولد وی را سال 150 هجری نوشته اند، بعد ساکن بغداد گشت و به سال 226 هـ . ق دار فانی را وداع گفت. وی از صالحان بزرگ و از ثقات رجال حدیث بود، ابن ندیم کتابی به نام الزاهد را جزو تالیفات او بر می شمارد، بشر حافی از طبقه اولی در عرفان می باشد که کنیه اش ابو نصر است، علی بن دقاق می گوید وقتی بشر از جایی عبور می کرد مردم در معرفی او گفتند: این فرد کسی است که شب زنده داری می کند و روزها روزه می گیرد.[40]
احمد ابن محمد بن حنبل بن هلال وقتی متوجه شد سیده نفیسه محدث می باشد محضرش را درک کرد و از وی حدیث شنید همچنین خواستار آن بود که بانوی مزبور در نیایش های شبانه و راز و نیازهای معنوی با معبود خویش او را یاد کند و از پروردگار متعال بخواهد وی را در طریق هدایت و رسیدن به ساحل سعادت موفق بدارد. احمد بن حنبل در مجالس علمی و قرائت حدیث سیده نفیسه شرکت می کرد و پاره ای از روایات را که این بانو از پدران بزرگوارش فرا گرفته بود نزدش آموخت و برخی مسایل مشکل در امور شرعی و کلامی را از او سوال می کرد. احمد بن محمد بن حنبل در ربیع الاول سال 164 هجری در بغداد متولد شد و برخی محل ولادتش رامرو ذکر کرده اند. احمد از ناحیه پدر یتیم بود و مادرش او را پرورش داد. به سال 179 هجری یعنی در پانزده سالگی به تحصیل علم روی آورد. ابتدا قرائت قرآن و ادبیات عرب خواند سپس به تحصیل علم حدیث پرداخت. نخستین استادش هشام بن بشر سلمی (متوفی به سال 183 هجری) است. سپس به مکه، کوفه، بصره، مدینه، یمن، شام و عراق برای تحصیل حدیث سفر کرد و در مصر از محضر شافعی نیز بهره گرفت.
از مشهورترین تالیفاتش در حدیث «مسند» اوست که شامل چهل هزار حدیث بوده و از این میان ده هزار حدیث تکراری است. احمد «مسند» خود را توثیق کرده و وقتی دربارة روایتی از او سوال می کنند می گوید: به مسند مراجعه کنید و ببیند در آنجا وجود دارد یا خیر، اگر نیست حجت نمی باشد. در کتابهای زیاد و از جمله همین مسند احمد بن حنبل احادیثی از قول سیده نفیسه نقل شده است از جمله آن که رسول اکرم فرموده اند از غرور بر حذر باشید و نیز این روایت که محبت مسلمان به رسول اکرم کامل نمی شود جز آن که از آن حضرت در اعمال و گفتارش پیروی کند. و این حدیث به درستی که کوشش در طلب رزق عبادت است و ذخیره ای برای روز قیامت به حساب می آید.[41] احمد بن محمد بن حنبل در سیزدهم ربیع الثانی سال 241 هجری وفات کرد. نوشته اند در تشیع جنازة او هشتاد هزار مرد و شصت هزار زن گرد آمدند. احمد حنبل مؤسس مذهب حنبلی می باشد. می گوید وی کتابی در مناقب حضرت علی نگاشته است.
دیگر از کسانی که از فضل و دانش سیده نفیسه بهره برده اند عبارتند از: عثمان بن سعید مصری ملقب به ورش، عبدالله بن عبدالحکم، عبدالرحمن بن عبدالله، یونس بن عبدالاغلی صدقی، ابو علی صدقی، ابوعلی رودباری، ابوالحسن دینوری و ابوبکر بن احمد دقاق.[42]
صلابت و شجاعت
سیده نفیسه علاوه بر آن که شجاعت را از خاندان خود به ارث برده بود به دلیل ارتباط با خداوند، عزت و استواری و صلابت را به دست آورد و با این ویژگی جز از خدای خویش از کسی پروا نداشت، هرگونه رعب و هراس و جبن از دلش رخت بربسته و در برابر تیره گی های ستم و مقاوم بود و در دفاع از مظلومان استقامت داشت. این گونه نبود که صرفا به عبادت و تهجد بپردازد و از اوضاع عصر خویش غافل باشد، مقتضیات زمان را در نظر می گرفت و اصولا وی به دلیل فشارهای سیاسی غاصبان عباسی به مصر مهاجرت کرد . حال برایش بسیار سخت و دشوار است که فردی بخواهد نسبت به مردم ستم بورزد و حقوق آنان را پایمال سازد. در قرآن خوانده بود که: لا یحبُّ اللهُ الجَهَرَ بالسَوء منّ القَولِ الاّ مَن ظُلمَ وَ کانَ الله سَمیعاً علیما[43] یعنی خداوند دوست ندارد کسی با سخنان سوء صدایش را بلند کند مگر آن کسی که به او ستمی رسیده است و خداوند پیوسته شنوا و داناست.
پس اجازه داشت که با فریاد زشتی های ظالم را بازگو کند و برایش آبرویی در میان جامعه باقی نگذارد. برای جواز قایم و اقدام علیه حکومت جائرانه و فریادهای کوبنده و شکننده بر ضد بیداد و دفع هر گونه فساد بهترین دلیل را همین آیه مبارکه می دانست. نمونه های را هم در ذهنش گذراند از جمله آن که جده اش حضرت فاطمه زهرا برای دفاع از حریم اهل بیت و تثبیت ولایت و امامت به مسجد رفت و در برابر حاضران خطبه خواند، دختر گرامیش حضرت زینب نیز در معابر کوفه و در برابر سیل جمعیت مردان و زنان و نیز در شام در مجلس یزید طی بیاناتی فصیح و رسابه افشای ستم امویان مبادرت نمود و حقایق قیام کربلا را برای مستمعین باز گفت و نواده ارجمند آن بانو فاطمه دختر امام حسین نیز در کوفه خطبه خواند و طی آن دشمن را رسوا نمود.
برای سیّده نفیسه هم موقعیتی پیش آمد که احساس کرد در این حالت عفو و اغماض معنی ندارد و سکوت در حکم امضاء و تقریر و تصدیق جنایات می باشد و عمل زشت ستمگران را نیکو جلوه می دهد. به علاوه استمرار ستم ویرانی جامعه و زوال سعادت افراد آن را به دنبال دارد، همچنین ادامة این تیرگی و تباهی امنیت اخلاقی را به قهقرا برده و خیر و برکت را محو می نمایند. پس وقتی مردم مصر از ظلم حاکم وقت به ستوه آمدند و به محضر این بانو آمدند و از وی شکایت کردند. او به شدت نارحت شد و گفت کی از خانه اش به سوی محل امارت حرکت می کند؟
جواب دادند بامداد. سیده نفیسه نامه ای به این مضمون خطاب به آن حاکم ظلم پیشه نوشت: همانا چون امارت یافتندو بر بلاد بندگان خدا استیلا پیدا کردید بنای جور و تعدی و طغیان را گذاشتید و رزق و روزی ای که خدای تعالی از نعمت های خود به شما انعام کرد آن را مختص خود قلمداد نمودید و فقرا و زیر دستان را از آن محروم کردید و ابواب را حتی و آسایش و معیشت را بر روی آنها بستند و حال آن که البته می دانید تیره آه مستمندان در سحرگاه از هزار زوزة فولادی عبور می کند و هز گز به خطا نرود. خصوصا اگر این ناله از قلب هایی که به درد آورده اید و پرخونشان نموده اید و بدن هایی که برهنه کرده اید بیرون آید تاثیر شدیدتری خواهد گذاشت. همانا مادر مقابل طغیان شما ضمن شکیبایی به پیشگاه خداوند متعال پناه برده و زود باشد که ستمکاران جزای اعمال خود را دریابند چنانچه قرآن فرموده است:
فسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. چون این نامه را نگاشت و به پایان برد آن را برداشته و در گذرگاه امیر مصر ایستاد و خطاب به وی گفت: ای فرمانروا! در این حال حاکم سرزمین مصر وی را بشناخت و برای رعایت حشمت معنوی و جلال ملکوتی این بانو از مرکب به زیر آمد و نهایت احترام و اعزاز را اعمال نمود سپس رقعه را بگرفت و آن را مطالعه نمود و چون محتویات آن را از نظر گذرانید و مشاهده کرد آن بانوی پرهیزگار از روش ستمگرانة او انتقاد کرده و اعمال و رفتارش را نکوهش کرده است از جور و جفا منصرف گردید و از آن زمان تصمیم گرفت بر نهج عدالت رفتار کند و از تعدی به افراد جامعه اجتناب نماید و مستمندان و محرومان را حمایت کند و موجبات آرامش روحی و سعادت افراد جامعه را به نحو مطلوب پدید آورد.
در برخی منابع آمده است که این حاکم که سیده نفیسه سر راهش ایستاد و نامه حاوی شکایت را به وی داد احمد بن طولون می باشد. در حالی که وی در سال 203 هجری به دنیا آمد و در سال 270 هجری وفات کرد و در هنگام رحلت نفیسه یعنی در سال 208 هجری چهار یا پنج سال داشته است. بنابراین به طور قطع در این کتب اشتباهی رخ داده و مکالمة مزبور با حاکمی بوده که احتمالا همنام احمد بوده است. بدین گونه بانویی زاهد و زنی عابد وارسته از بند دنیا وقتی مشاهده کرد در آسمان امنیت و آسایش جامعه ابر تیرة ستم هویدا شده است لحظه ای رنگ را روا ندید و به یک مشارکت سیاسی دست زد و به حاکمی در خصوص نامطلوبیش هشدار داد و او را از ادامة تباهی بر حذر داشت.
همسر محدث
هفتمین پسر امام صادق اسحاق نام داشت، پدرش حضرت جعفر بن محمد به عنوان ششمین امام شیعه گنجینههای ارزشمندی از معارف الهی و مباحث گرانقدر علمی و دینی بر جای نهاد که در حراست از حریم اسلام و نشر اندیشههای مذهبی در طی قرون و اعصار نقش بسزایی داشت، چهار هزار محدث و دانشمند در دانشگاه مدینه در حوزة تعلیم این بزرگوار پرورش یافته و در محضرش مراتب علمی و درجات فضل و کمال خویش را ارتقا دادند. تأثیر تعلیمات امام صادق در غنای فرهنگ تشیع و باروری اندیشههای علویان تا آنجاست که مذهب شیعة اثنی عشری را مذهب جعفری نامیدهاند زیرا شیعیان بسیاری از معارف خود را از پیشوای ششم دریافت داشته و همواره تعلیمات ارزنده و آموزندة او را چراغ راه خویش قرار دادهاند.[44]
مادر اسحاق حُمَیدة مصفات نام دارد. این بانوی پاک نهاد فرزند صاعد از اهالی اندلس (اسپانیای کنونی) میباشد که در عصر امامت حضرت باقر از آن نواحی به عنوان یک کنیز به مدینه انتقال داده شد. این دختر بربری در حرم امام صادق شخصیتی شریف و جلیل داشت و با این که به عنوان یک کنیز از برده فروشان خریداری شده بود، به دلیل شایستگیهای ذاتی و کمالات اکتسابی، پیشوای ششم احترامش را داشت و از آن چنان مقام معنوی برخوردار گشت که یکی از فرزندانش امام هفتم شیعیان گشت و فرزند دیگرش اسحاق میباشد، امام صادق در وصف مقامهای معنوی این بانوی ارجمند میفرماید: حمیده همچون گوهر از پلیدیها پاک بود و فرشتگان همواره از او محافظت میکردند تا به من رسید و این به دلیل کرامتی است که خداوند در خصوص من و امام پس از من نمود. به همین جهت حمیده را (مصفاة) (دارای سرشتی پاک) نامیدهاند. حمیده در معارف و فضایل به درجهای رسید که ششمین فروغ امامت به بانوان توصیه میفرمود که در احکام علمی و امور شرعی به وی مراجعه کنند.[45]
اسحاق که فرزند فرزانة این بانو بود در کتب تاریخی و آثار شرح حال نگاران، انسانی پرهیزگار، فاضل، اهل اجتهاد معرفی شده و از وی به عنوان فردی مورد وثوق در حدیث نقل کردهاند چنانچه وقتی ابن کاسب به نقل روایتی مبادرت مینمود میگفت حدیث کرد مرا ثقه رضی اسحاق فرزند جعفر، وی (اسحاق) امامت برادر خود حضرت امام موسی را مورد تایید قرار داد و از پدر خود برای مقام امامت او روایت ذکر کرد.[46] این محدث جلیل القدر شبیهترین مردم عصر خود به رسول خدا بود. مقریزی میگوید: اسحاق اهل صلاح، خیر، فضل و فردی متدین به شمار میرفت و طوایف رقی در مصر و بنو زهره در حلب از نسل او هستند.[47] ابن حجر عسقلانی نوشته است: اسحاق از کثیر بن عبدالله، عمرو بن عوف، عبدالله بن جعفر المخزومی، صالح بن معاویة بن عبدالله بن جعفر و غیرهم روایت نقل میکرد؛ ابراهیم بن منذر، یعقوب بن حمید، یعقوب بن محمد الزهری از وی حدیث ذکر کردهاند. وی میافزاید عثمان الداری از ابن معین نقل کرده که اسحاق را جز به صداقت و درستی ندیدم.[48] اسحاق این سعادت را به دست آورد که آداب، سنن، فضایل و مناقب وافری از پدرش فراگرید و در بین سادات، علویان، شیعیان، اصحاب پدر و برادر و نیز راویان حدیث و عالمان و معاریف مقام ارجمندی به خود اختصاص داد.
یادآور میشود امام صادق هفت پسر و سه دختر داشت که مادر اسماعیل، عبدالله و ام فروه (همنام مادر امام) فاطمه دختر حسین (پسر امام سجاد) میباشد و مادر امام کاظم، اسحاق و محمد، حُمیده ام ولد است و عباس، علی و فاطمه هر کدام از یک مادر بودهاند.[49] و این که در پارهای منابع گفته شده اسحاق و دیباح از یک مادر بودهاند مورد تأمل است.[50] اسحاق به امامت برادر گرامیش حضرت موسی بن جعفر ایمان داشت و این روایت را تایید مقام با عظمت برادرش آورده است: یعقوب بن جعفر روایت میکند که حدیث کرد مرا اسحاق بن جعفر الصادق که او گفت روزی نزد پدر بزرگوارم بودم که علی بن عمر بن علی بن علی از آن حضرت پرسید که جانم فدایتان باد به که پناه ببریم و مردم بعد از شما به که پناه ببرند؟ (امام) فرمود: به صاحب این دو جامة زرد که پیدا خواهد شد بر تو، پس اندکی گذشت که بر ما هویدا گردید و درآمد بر ما ابو ابراهیم موسی بن جعفر و او کودک بود و دو جامة زرد داشت.[51] همچنین اسحاق از جمله شهود وصیتی است که امام موسی کاظم دربارة امامت فرزندش حضرت رضا از او استشهاد کرده است.[52] کنیة اسحاق ابو محمد میباشد و به دلیل شهرت در امانت داری او را موتمن گفتهاند و محل تولدش را عُریض (ناحیهای در مدینه)، نوشتهاند.
فرزندان و بازماندگان
مورخان و علمای نسب شناس گفتهاند حاصل ازدواج اسحاق بن جعفر با سیده نفیسه دو فرزند به نامهای قاسم و ام کلثوم،[53] میباشد و عدهای خاطرنشان نمودهاند از این دو فرزندی بر جای نماند ولی برخی از مورخان و شرح حال نگاران طوایفی از دانشمندان، سادات و مشاهیر را از این خاندان ذکر کردهاند. یکی از پسران اسحاق که تاریخ نویسان از او به عنوان حسین یاد کردهاند به حرّان مهاجرت کرد و نخستین فرد این دودمان بود که به حلب رفت و پس از ازدواج با دختر یکی از رجال این دیار توانگر شد. وی موفق گردید در زمانی که مذهب حنفی در حلب حکمفرما بود تشیع را به آنجا ببرد.[54] ابو ابراهیم محمد حرّانی ـ از نوادگان حسین ـ شاعری اهل فضل بود که ابوالعلامعری او را ستود و از این رو به ممدوح شهرت یافت و اولین فرد این خاندان بود که نقابت طالبیان حلب را در زمان سیف الدوله حمدانی عهدهدار گردید.[55] پس از وی فرزندان و نوادگانش تا چند قرن عهدهدار این مقام بودند. نوادة او زهره دارای دو پسر به نامهای علی و حسن بود که از نسل هر دو بزرگانی پدید آمدند. زهره نیای بزرگ این دودمان نوادهای به نام زهرة بن حسن بن زهره دارد که با صفت صغیر از نیای خود (موصوف به کبیر) مشخص میشود.[56] به گفتة سید محسن امین فرزندان این خاندان همچنان در جایی به نام فوعه ـ از نواحی حلب ـ دارای قدر و منزلت و نفوذ اجتماعی هستند و شجرهنامهای که به تأیید بزرگان و مشاهیر دانشوران رسیده است، در دست دارند، برخی از آنان نیز در عراق و آذربایجان به سر میبرند.[57]
بنی زُهره خاندانی از سادات شیعه دوازده امامی هستند که بسیاری از آنان اهل علم و سیاست و دارای تالیفات بودهاند و دانشورانی بزرگ نزد آنان به کسب دانش و معرفت اهتمام ورزیدهاند، این شجرة پاک و آراسته به پرهیزگاری و علم منسوب به اسحاق بن جعفر الصادق هستند و گاه آنان را اسحاقیون خواندهاند، این هم یکی دیگر از افتخارات سیده نفیسه است که افرادی از بازماندگان او و شوهرش در نشر فرهنگ قرآن و عترت و نیز گسترش تشیع و صیانت از علویان و سادات تلاش کردهاند و در صفحات تاریخ نام خویش را به عنوان انسانهای دانشمند و سیاستمدار ثبت کرده و به درخشندگی و فروزندگی تشیع افزودهاند. برخی از دانشوران بنی زهره عبارتند از:
1. عزالدین ابوالمکارم حمزه بن زهرة الحسینی الحلبی معروف به ابن زهره و سید بن زهرة (511 ـ 585 هـ . ق)؛ وی فقیه، اصولی، متکلم، نحوی و از ثقات و نقیب سادات حلب و مشهورترین فرد این خاندان است تا آنجا که هرگاه زهره بدون قرینهای به کار رود مقصود او است. وی نوادة زهره کبیر است و نسبش با هشت واسطه به اسحاق بن جعفر میرسد، نوشتهای با خط خوش که بر لوح قبرش کشف شده این ادعا را تایید مینماید. ابن زهره علاوه بر پدرش که مرد فاضل و از فقهای امامیه بود نزد ابوعبدالله حسین یا طاهر صوری فقیه شیعی، ابن نقاش فقیه مصولی و شاگرد یکی از تلامذة شیخ مفید، ابن حاجب حلبی که استاد قرائت و فرد زاهدی بود شاگردی کرد.
از شاگردان و راویان او میتوان برادرش عبدالله علی بن زهره، محمد بن عبدالله بن علی بن زهره، محمد بن المشهدی مولف کتاب المزار، معین الدین سالم بن بدران مصری مازنی (فقیه فاضل)، محمد بن ادریس حلی و عزت الدین ابوالحرث محمد بن حسن بغدادی را نام برد.
ابن زهره افزون بر پایة بلند علمی، رهبری شیعیان را در حلب عهده دار بود. به گونهای که وقتی صلاح الدین ایوبی در سال 570 هجری حلب را محاصره کرد و حاکم نوجوان این شهر که صالح بن نورالدین زنگی نام داشت از مردم با التماس استمداد نمود تا از شهر دفاع کنند، شیعیان حلب حمایت خود را مشروط به شرایطی کردند از جمله آن که در مسایل معاملات و نکاح آنان ابوالمکارم ابن زهره مرجع باشد که حاکم حلب پذیرفت. ابن زهره در مسایل فقهی، اصولی و کلامی تألیفات قابل توجهی دارد که برخی از آنها پاسخ به استفتائات میباشد. از مجموع نوزده جلد کتابهایش معروفترین آنها «غنیة النزوع الی علم الاصول و الفروع» میباشد که یک چهارم آن به مباحث اصولی اختصاص دارد و پس از آن دوره کامل فقه همراه با استدلالی کوتاه در برخی موارد، نگارش یافته است. ابن زهره کتاب معروفی در بحث امامت تحت عنوان «قبس الانوار فی نصرة العترة الاخیار» دارد. تنوع موضوع آثارش بیانگر وسعت دامنة دانش اوست و به همین دلیل مورخان و تراجم نویسان جلالت و فقاهت او را ستودهاند و نظریّاتش به عنوان یک فقیه متقدم همواره مورد توجه فقهای امامیه بوده است. ابن زُهره در سال 580 هجری دارفانی را وداع گفت و در دامنة کوه جوشن واقع در غرب حلب و حوالی مشهد السقط به خاک سپرده شد. در سال 1279 هجری محل دفنش کشف شد.[58]
2. جمال الدین ابوالقاسم عبدالله بن علی بن زهرة الحسینی الحلبی (531 ـ 580 هـ . ق)؛ برادر سید بن زهره که تألیفاتی در فقه و اصول داشت و از ثقات رجال شیعه به شمار میآید. (التجرید فی الفقه عن الحجج و الادله و جواب سوال عن العقل) از جمله آثار این فقیه و متکلم شیعی میباشد.
3. محیی الدین ابوحامد محمد بن عبدالله بن زهرة الحسینی الحلبی (تولد پس از سال 564 هـ . ق) وی از فقیهان و مشایخ ثقة راویان شیعه است که شرح حال نویسان مقام علمیش را ستودهاند. به گفتة خودش ابن ادریس حلی جدّ مادریش بوده است و او نزد وی دانش آموخته است. وی از پدر و عموی خویش و ابن شهر آشوب و شاذان بن جبرئیل قمی روایت کرده و شخصیتهایی چون محقق حلی، یحیی بن سعید حلی و سید علی بن طاووس از شاگردان او بودهاند. ابن عدیم حلبی نیز او را جزو مشایخ خویش میشمارد. کتاب الاربعون حدیث از آثار اوست و از جملة احادیث مندرج در آن نامة حضرت امام جعفر صادق میباشد که خطاب به والی اهواز، عبدالله نجاشی نوشته است.[59]
4. ابوعلی حسن بن زهرة الحسینی: فاضل، ادیب و شاعر بود، وی که متولد سال 564 هجری میباشد، از افراد سرشناس سلسله بنوزهره و فرزند زهرة صغیر بود که مورخان مقامش را تکریم کردهاند. مورد اشاره جد اعلای بنوزهره به شمار میرود که علامه حلی اجازه معروف خود را برای آنان نوشته است. وی علاوه بر آن که از علوم گوناگون برخوردار گشت، شعر میسرود و از خطی خوش و نثری جالب برخوردار بود، او را حافظ قرآن و آشنای به فقه امامیه و شافعی معرفی کردهاند. سخنوری خوش سخن با سیمای جذاب و دارای دیانت و سیاست بود و از درایتی خوب و رفتاری پسندیده بهرهمند بود و مردم از او استفاده میکردند. علاوه بر عهدهداری نقابت علویان، مقام دبیری در دربار الملک الظاهر الغازی ( فرزند صلاح الدین ایوبی) را نیز پذیرفته بود ولی خوشایند او واقع نگردید و پس از چندی استعفاء کرد. چندین مرتبه به عنوان سفیر دربار الملک الظاهر غازی با سلاطینی از کشورهای روم، موصل، اربل، مصر، دمشق، و بغداد ملاقات کرد. با فوت الملک الظاهر جانشین وی، عزیز، مقام وزارت را به حسن بن زهره پیشنهاد کرد ولی او قبول ننمود و پس از آن به سوی حجاز رفت که اعمال حج به جای آورد اما به هنگام بازگشت دچار بیماری شد و در جمادی الاول سال 620 هجری رحلت نمود. فرزندانش ابوالحسن علی (متولد 592 هجری) و ابوالمحاسن عبدالرحمان (متولد 606 هجری) از محدثان به شمار میآیند و ابن صابونی از آنان روایت شنیده است.[60]
5. بدرالدین حسن بن محمد بن علی بن الحسین بن زهرة الحسینی؛ الحلبی از دانشوران نیمة دوم قرن هشتم هجری که نقیب اشراف و ناظر بیمارستان حلب بوده است.[61]
6. علاء الدین ابوالحسن علی بن ابراهیم بن محمد بن علی بن حسن بن زهره، از دانشمندان بزرگ شیعه که ثقه هم بوده است. وی از علامه حسن بن یوسف بن المطهر الحلی اجازة روایت خواست و او در نامهای مشتمل بر تجلیل فراوان از وی به نامبرده، فرزند، برادر و برادرزادگانش اجازه داد تا تمام تألیفات خودش و نیز کتب فقهی، لغوی، فلسفی، منطقی و کلامی را که نزد اساتید خوانده یا به او اجازة روایت آنها داده شده بود روایت کنند. این اجازه که به اجازه بنوزهره موسوم میباشد در تاریخ 25 شعبان سال 723 هجری کتابت شده و علامه مجلسی آن را که به اجازة کبیرهم مشهور است در اثر معروف خود آورده است.[62] دیگر از کسانی که نامشان در این اجازه آمده عبارتند از: بدرالدین ابو عبدالله محمد بن ابراهیم (متوفی حدود 733 هجری)، امین الدین ابوطالب احمد بن محمد بن ابراهیم (718 ـ 775 هـ . ق) است و افزون بر این اجازه در تاریخ چهاردهم ربیع الاول سال 756 هـ . ق از محمد بن حسن بن یوسف حلی ـ فرزند علامه ـ اجازه یافته است که تمامی آنچه در اجازة کبیر آمده است روایت کند.[63] عزالدین جمال الدین ابومحمد حسن بن محمد بن ابراهیم (از دانشوران شیعه) شرف الدین ابوعبدالله حسین بن علی بن ابراهیم فقیه نامدار. یادآور میشود علاء الدین ابوالحسن علی بن ابراهیم در سال 755 هجری دارفانی را وداع گفت.[64]
7. الشریف محمد بن علی بن محمد الحسن بن زهره (متوفی در حدود سال 779 هجری) این سید علوی به ایران مهاجرت کرد و از دانشوران عصر خویش استفاده نمود و با برخی از علمای خراسان و ماوراء النهر دیدار نمود و پس از فراهم آوردن توشهای علمی به حلب بازگشت. وی کتاب مشارق الانوار[65] را از فقیه محدث و مفسر معروف شمس الدین ابوعبدالله محمد بن محمد فیروز آبادی شنید و بخشی از آن را در حلب از وی روایت کرد.[66] سید شریف تاج الدین بن محمد بن حمزة بن زهرة در کتابی به نام «غایة الاختصار فی اخبار البیوتات العلویة المحفوظة من الغبار» در ذکر بیت اسحاقیین نوشته است: سپاس خداوند متعال را که ما خاندان را از بیت زهره قرار داد که نقبای حلب میباشند.
بنا به اعتقاد محدث قمی جد ایشان یعنی زهرة بن ابی المواهب علی نقیب حلب فرزند محمد نقیب فرزند ابی سالم محمد مرتضی مدینه است که از شهر پیامبر به حلب انتقال یافته است و وی فرزند احمد مدنی میباشد که در بحران اقامت داشت و او فرزند امیر شمس الدین محمد مدنی و وی فرزند امیرالموقر الحسین بن اسحق الموتمن فرزند امام جعفر صادق است و این بیت در حلب و تابع آن شهرت وافری دارند.[67]
دیگر از فرزندان اسحاق موتمن محمد میباشد که طایفهای به نام بنوالوارث در شهرستان ری از نسل او بودهاند و از آنهاست احمد بن محمد ابن ابی حمزة ابن محمد بن اسحاق. و نیز حمزة النجار بن ناصر بن حمزة بن ناصر بن حمزة بن محمد بن علی بن محمد بن محمد بن احمد الوارث. ابن طباطبا گفته است این افراد از مدینه به سوی کوفه مهاجرت کرده و از آنجا به ری رفتهاند. گروهی از بازماندگان حسن بن زید به مصر و نصیبین رفتند. از جمله این افراد میتوان میمون بن عبدالله بن حمزة بن الحسن بن علی بن الحسن بن اسحاق و نیز اسحاق بن محمد ابن الحسن بن اسحاق و محمد بن الحسین بن احمد بن الحسن بن محمد بن الحسن را نام برد. عدهای چون جعفر بن محمد بن حسن و برادرش محمد زاهد به قم و ری رفتند.[68]
ذهبی خاطر نشان مینماید که گروهی از اولاد اسحاق در نیشابور اقامت گزیدند و نیز سیدی علوی در سبزوار (بیهق) بود که به اسحاق بن جعفر انتساب داشت.[69]-[70]
بارگاه نورانی
قبه و بارگاهی که بر فراز مرقد حضرت نفیسه خاتون قرار دارد، خلیفه الحافظ لدین الله عبدالمجید علوی بنا کرد و آن را به هنرها و فنون اسلامی آراست و محراب پر شکوهی ترتیب داد که در آن میتوان گنجینههایی به خط کوفی مشاهده کرد. این عبارت قرآنی در محراب یاد شده با نهایت دقت و آرایشهای جالب به خط کوفی دیده میشود: اِنَّ المتقین فی جنات و عیون اخذین ما اتاهم ربهم انهم کانوا قبل ذلک محسنین، کانوا قلیلاً من اللیل ما یهجعون.[71]
احداث قبه و محراب در سال 532 هجری انجام شد. اصولاً فرمانروایان فاطمی چه قبل از الحافظ لدین الله و چه بعد از او نسبت به این بارگاه مبارک اهتمامی قابل توجه ورزیدهاند و مقداری از اموال و باغهای خویش را وقف این روضة نفیس ساختهاند تا با استفاده از عواید آنها در طول تاریخ مرمت و تکمیل، توسعه و نیز حافظت از این بنا با مشکلی مواجه نگردد، همچنین گروهی از امراء و اعیان این سلسله به منظور تبرک و تیمّن و هم جواری با سیده نفیسه قبرهایی در مجاورت مرقد او برای خود ساختند و در همانها به خاک سپرده شدند، برخی از این مقابر در اعصار بعد به صورت خرابهای درآمد و اکنون آثاری از آنها دیده نمیشود ولی تعدادی از آنها همچنان باقی است.
از سال 569 هجری که ایوبیان روی کار آمدند و بر مصر استیلا یافتند تا سال 650 هجری که حکومت آنان بر این سرزمین ادامه داشت به مقابر اهل بیت در مصر توجهی نگردید و روضة مبارکة سیده نفیسه نیز مورد بیاعتنایی این سلسله قرار گرفت تا آن که دولت ایوبیان پس از مشارکت شجرة الدر همسر ملک صالح با ممالیک در قتل تورانشاه ایوبی منقرض شد و رفته رفته سلسلة ممالیک فرمانروایی مصر را عهدهدار شد. دولت آنان که در مدت 275 سال این منطقه را اداره میکرد بسیار منظم و با عظمت بود و به رغم جنگهای داخلی و آشوبهای زیاد توانست تمدنی تأسیس کند که آثارش هنوز در مصر و سوریه باقی است.[72] معروفترین فرد از این فرمانروایان الملک الناصر محمد پسر قلاوون از مادری امیرزادة مغولی بود که از سال 693 تا 741 هجری حکومتش ادامه داشت و از وی همچون امیر شایسته و مصمّمی یاد کردهاند که برای مصر امنیت و آبادانی فراهم آورد و نسبت به بقاع و مزارات مربوط به خاندان اهل بیت در این سرزمین توجه داشت و به عمران و مرّمت این اماکن اهتمام ورزید.[73]
سخاوی در کتاب مزارات میگوید این سلطان خوش فکر و با لیاقت در سال 774 هجری امر کرد مشهد سیده نفیسه را نظارت جدی کرده و نسبت به آبادانی و احیاء بناهای آن بکوشند.[74] اما احمد ابوکف به نقل از حسن بن عبدالوهاب مینویسد ناصر بن محمد قلاوون در سال 714 هـ . ق زیارتگاه کنونی این بانو را ساخت و دستور داد در جوار آن مسجدی بسازند. یک جهانگرد اهل مغرب (مراکش) به نام خالد بلوی که در سال 737 هجری از مصر دیدن کرده، به وصف این بنا پرداخته و گفته است: من در قاهره مشهدی عظیم را مشاهده کردم که به سیده نفیسه تعلق داشت. سپس در همسایگی آن مسجدی را دیدم که در نهایت حسن و زیبایی بود. در قبه مسجد دری بود که از آنجا به درون گنبدی بزرگ و با شکوه میرفتند. در میان این قبه که قبر نفیسه در آن بود قندیلهای طلا و شمعدانهای زیاد پرتو افشانی میکردند و هرگونه زینت و آرایشی در آن دیده میشد که آدمی را متحیر میکرد و از هر سو به سوی خود میکشانید.[75]
موقعی که ابن بطوطه از مصر میگذشت همانگونه که خود نوشته الملک الناصر ابوالفتح محمد پسر الملک المنصور سیف الدین قلاوون به این سرزمین فرمانروایی میکرده و گویا سال 721 هجری بوده است اما شگفت آن که وی از تربت نفیسه دیدن کرده و بنای آن را زیبا و نورانی وصف نموده و ضمن اشاره به این که اهل عبادت و مستجاب الدعوة بوده او را به عنوان نفیسه دختر زید بن علی بن الحسین معرفی کرده است. متأسفانه آقای دکتر محمدعلی موحد که این سفرنامه را ترجمه کرده و یادداشتهای بسیار زیادی بر آن نوشته هیچ گونه توضیحی در خصوص این اشتباه ابن بطوطه نداده و از آن گذشته است.[76]
در سال 770 هجری والی وقت مصر فضای مسجد سیده نفیسه را توسعه داد و اشعاری را با آب طلا بر مشهد این بانو و مدخل روضه نوشت و پس از سه سال شخصی به نام امیر عبدالرحمن همانگونه که جبرتی در تاریخ خود آورده برای تجدید بنای مسجد و مشهد سیده نفیسه به پاخاست. در داخل روضة مذکور با طلا تاریخ تجدید بنا را نوشتهاند و طی شعری افزودهاند: عبدالرحمن که به عفو الهی امیدوار است به بنای این روضه اهتمام ورزید. عباس اول از خدیوان مصر که به سال 1264 هجری روی کار آمد و تا سال 1270 هجری فرمانروایی میکرد صندوقی از مس برای سیده نفیسه درست کرد و دستور داد دو بیت شعر را بر روی آن بنویسند. در اواخر سال 1310 هجری حریقی در مسجد مجاور این مکان روی داد که به دنبال آن بخش شرقی مسجد و بخشی از روضة آن خاتون آسیب دید.
عباس حلمی، خدیو دوم مصر فرمان داد مزار و مسجد را نوسازی کنند و در سال 1313 هـ . ق این تعمیرات پایان یافت، این برنامه تحت نظارت وزارت اوقاف و با رعایت کامل اصول و فنون معماری اسلامی صورت گرفت و در اجتماع بزرگی از علماء، امرا و اعیان افتتاح گردید و آن روز از ایام مهم و تاریخی مصر به شمار میرود.[77] در برخی کتابها نقل شده که وقتی خواستند آثار بنای قدیم را تخریب کنند و خاکها را از اطراف قبر دور کردند ناگهان حفرهای به داخل قبر گشوده گشت. مهندسِ مشرف بر ساختمان نزدیک آمد تا داخل قبر را بنگرد و دستش را داخل قبر نمود تا ببیند چیزی در آن هست یا خیر، وقتی چنین کرد احساس نمود کسی در آنجا خوابیده و دستش با آن بدن تماس پیدا نمود. در همان موقع زخمی بر دستش آشکار شد که عفونت و جراحت آن حدود سه ماه طول کشید تا آن که یکی از افراد صالح او را توبه داد و پس از آن شفا یافت و از این ناراحتی رهایی یافت. این ماجرا را تمامی خادمان و همسایگان مرقد این بانو نقل کردهاند.[78] بر روی یکی از دیوارهای این حرم بخشی از دعای افتتاح یعنی عبارت معروف: اللهم انا نرغب الیک فی دولة کریمه... بر تابلویی زیبا نصب شده و جالب این که زیر آن نوشتهاند: تقدیم به حضرت مهدی(عج)، در داخل حرم نیز تابلوهایی دیده میشود که بر روی آنها آیاتی در مدح اهل بیت نوشتهاند.[79]
روضة جانبخش
این که پس از رحلت سیده نفیسه بلافاصله برایش قبه، بارگاه، روضه و رواق در نظر گرفتهاند خود حکایت از نفوذ معنوی او میکند، تجدید بنا، مرمت، توسعه و آبادانی این بنا در اعصار گوناگون نیز جلوهای از اخلاص و کرامت این بانو را به نمایش گذاشته است و این هم از نفحات قدوسی اوست که تعمیر و تکمیل بنایش به طور دائم توسط محبان و عاشقان اهل بیت استمرار داشته و با هیچ گونه وقفهای روبرو نبوده است. در زمان ممالیک در مسجد بزرگ کنار این روضه روزهای جمعه، پس از اقامة نماز جمعه خطبه میخواندند و وقتی ابوالعباس احمد بن عباس معروف به اسمر در سال 701 درگذشت به فرمان سلطان ناصر جنازهاش را در جوار مرقد سیده نفیسه به خاک سپردند. هنگامی که خلفای بنی عباس و فرزندانشان از بغداد به مصر میآمدند و در این سرزمین مقیم میشدند به آرامگاه سیده نفیسه اظهار علاقه میکردند و در هنگام مرگ وصیت مینمودند اجساد آنها را در جوار مرقد این بانو به خاک بسپارند همانگونه که قبلاً خلفای فاطمی چنین میکردند. گفته شده که کثیری از زنان امیران و حاکمان این سرزمین و دختران وابسته به دستگاه حکومتی مصر یا خود به نفیسه معروف بودند یا آن که فرزند اُناث خویش را به این نام میخواندند و این موضوع تأثیر این بانو را بر آداب و رسوم آنان نشان میدهد.[80] صالح الوردانی هم خاطر نشان مینماید هم اکنون در مصر دختران را به اسامی فاطمه، زینب، سکینه و نفیسه نام گذاری میکنند.[81]
روضة شریفة این عابدة پرهیزگار در قاهره همواره مورد توجه و احترام مشاهیر و علما بوده است و مردمان صالح به زیارت این مشهد مقدس میآیند و مریدان و مخلصان او از هر سو بدین جایگاه روی میآورند و دست نیاز به خداوند متعال بر میآورند و به خواستههای خود هم میرسند. هر کس در هر موضوعی مشکلی داشته باشد در این جایگاه به درگاه الهی تضرع میکند تا خداوند اندوه او را بر طرف نماید. برخی از عارفان گفتهاند اگر کسی گرفتار سختی و مشقت باشد و به طرف مشهد سیدة نفیسه برود و در آن جا با قلبی پاک و نیتی خالص یکبار سوره حمد و یازده مرتبه سورة سبح اسم ربک و یازده مرتبه سورة توحید را تلاوت کند و ثوابش را به روح این سیدة پاک طینت هدیه نماید مشکلاتش برطرف میشود. در کتاب سفینة البحار آمده است هر کس حاجتی داشته باشد و هزار مرتبه بر روح سیده نفیسه خاتون صلوات هدیه کند ان شاء الله خداوند حاجتش را روا میگرداند.[82]
مقریزی مینویسد قبر سیده نفیسه یکی از مواضع معروف مصر که به اجابت دعا معروف است و هر وقت به مصری ها مصیبتی می رسد به این مکان می شتابند و حاجت خود را مطرح می کنند و با ذکر و دعا و استغاثه جواب می گیرند. وی این مکان را از نظر معنوی در ردیف مسجد حضرت موسی و مخدعی که در جانب چپ مصلی در قبله مسجد الاقدام در قرافه واقع است ذکر می کند.[83] محمود سخاوی هم در کتاب مزارات گفته است دعا در این مکان مستجاب می شود و برخی صالحین نیز گفته اند چنانچه محمد عبدالخالق در کتاب الجواهر النفیسه فی مناقب السیده نفیسه آن را آورده و شیخ احمد فهمی کتاب کریمه الدارین السیدة نفیسه نوشته: به درستی که خداوند تعالی نزد قبر این بانو ملکی را مقرر کرده که حاجات مردم را بر آورده نماید.[84]
اصولا مردم مصر به این جایگاه مبارک اعتقاد خاصی دارند و چون سیده نفیسه بارها مشکلات آنان را بر طرف کرده و نتایج توسل به ا ین بانو را مکرر دیده اند همواره آن مزار شریف پناهگاهی برای درماندگان می باشد. ابی مسک کافور اخشیدی که پس از وفات سومین سلطان اخشیدی با اعلان استقلال مدت سه سال از سال 335 هجری در مصر فرمانروایی کرد،[85] زیارت سیده نفیسه را ترک نمی نمود و در هر شب پنجشنبه هر کجا که بود خود را به روضة منور می رسانید و به محض اینکه آن مکان را از چند صد متری مشاهده می کرد، از اسب پایین می آمد و به احترام سیده نفیسه پیاده به سوی مزارش می رفت و در آنجا با سر برهنه به دعا مشغول می گشت و بر آوردن حوائجش را از خداوند طلب می نمود. همچنین با مشک و عنبر و بوهای خوش مرقد آن بانو را عطر آگین می ساخت و شمع های متعدد روشن می کرد و به خادمان و دست اندرکاران این بارگاه رسیدگی می نمود و این کارش در طول حیات او استمرار داشت تا آن که در سال 356 هجری وفات کرد.[86] عبدالغنی از سیاحان مسلمان که در سال 1105 هجری از قاهره دیدن کرده است درباره مشهد نفیسه خاتون می گوید: زنان مصری از قرن هشتم هجری تاکنون روز چهار شنبه را به زیارت مزار این بانو اختصاص داده اند و روز پنجشنبه به زیارت مشهد راس الحسین می روند و ا ین موضوع در عصر فاطمیان مرسوم بوده است.[87] ابو محمد عبدالله یافعی یمنی می گوید سیده نفیسه در درب السباع دفن شد و امروز جز آن قبر مزار دیگری در این محله نمی باشد و مرقدش زیارتگاه و دعا در کنار آ به اجابت می رسد. وی می افزاید من خود ره آنهگ زیارت مشهدم برفتم جمع کثیری از مرد و زن و بیمار و نابینا را در آنجا دریافتم و یکی از ناظران (مراقبان حرم) را مشاهده کردم، چون مرا دید به احترامم بر پای شد و من او را نشناختم و به قصد زیات مشغول شدم.[88]
[1] . عمدة الطالب: 9.
[2] . ریاض الأنساب 1: 101.
[3] . سفینة البحار2: 604.
[4] . معجم البلدان5: 604.
[5] . اعلام النساء، عمررضا کحاله 5: 187.
[6] . العام النساء، المومنان: 626.
[7] . مشاهدة العترة الطاهرة: 239.
[8] . وفات الاعیان 5: 423.
[9] . نور الابصار: 244.
[10] . روح و ریحان: 103.
[11] . سراج الانساب: 35.
[12] . ریاحین الشریعه 5: 85.
[13] . منتهى الامال 2: 299.
[14] . تتمة المنتهى: 188.
[15] . اعیان الشیعه 7: 96.
[16] . زندگانى حضرت عبدالعظیم علیه السلام، رازى: 8.
[17] . أعلام النساء، محمّد رضا کحّاله 5: 188، 190؛ منتهى الامال 2: 299.
[18] . ریاحین الشریعه 5: 90.
[19] . شرح حال و زندگانى محمّد و ابراهیم در موسوعهیى بنام برسى نهضتها و دولتهاى علوى از سرى تألیفات نگارنده به زودى از زیور طبع خارج خواهد شد.
[20] . اعلام النساء، عمر رضا کحالّه 5: 190؛ اعلام النساء، محمّد الحسّون: 178.
[21] . زیاحین الشریعه 5: 87.
[22] . منتخب التواریخ: 149.
[23] . انعام(6) آیه
[24] . منتهى الامال 2: 300.
[25] . تاریخ طبرى 5: 174؛ ریاحین الشریعه: 5: 93.
[26] . ریاحین الشریعه 5: 94.
[27] . ریاحین الشریعه 5: 88.
[28] . ریاحین الشریعه 5: 89.
[29] . ریاحین الشریعه 5: 91، با اندکى تصرف و اضافات.
[30] . ریاحین الشریعه 5: 89 تا91.
[31] . ریاحین الشریعه 5:92.
[32] . بانوی با کرامت: 126 ـ 127.
[33] . ناسخ التواریخ: 128.
[34] . تتمه المنتهی : 192.
[35] . نور الابصار: 256، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب 1: 21.
[36] . النجوم الزاهره 1: 186.
[37] . آل البیت النبی فی مصر: 106.
[38] . ماخذ قبل: 107.
[39] . کریمة الدارین السیدة نفیسه: 17، بانوی کرامت: 133.
[40] . نفحات الاسن: 45، روضات الجنان: 130 ـ 131 و 183.
[41] . آل البیت فی مصر: 107.
[42] . بانوی با کرامت: 136.
[43] . سوره نساء آیه 148.
[44] . سرزمین وحی سرچشمة تشیع، از نگارنده، 97 ـ 98.
[45] . نک: اصول کافی، ج 2، ص 385 ـ 387؛ سفینه البحار، ج 2، ص 469؛ ریاحین الشریعه، ج 3، ص 18.
[46] . اعلام الوری، ص 285؛ کشف الغمه، ج 2، ص 408.
[47] . المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، ج 2، ص 638.
[48] . تهذیب التهذیب، ج اول، ص 207.
[49] . حضرت صادق(ع)، فضل الله کمپانی، ص 20.
[50] . در کتاب امام صادق(ع) به قلم عقیقی بخشایشی، ص 315، این ادعا دیده میشود.
[51] . الارشاد، ج دوم، ص 219 ـ 220؛ کشف الغمه، ج 3، ص 17؛ قاموس الرجال، ج اول، ص 745.
[52] . حضرت صادق، همان، ص 22.
[53] . همان، ج دوم، ص 300.
[54] . اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج 5، ص 45.
[55] . عمده الطالب، ص 230.
[56] . دانشنامة جهان اسلام، مقالة یحیی رهایی دربارة بنی زهره.
[57] . اعیان الشیعه، ج اول، ص 201.
[58] . روضات الجنات، ج دوم، ص 374 ـ 375؛ ریاض العلماء، میرزا عبدالله افندی، ج دوم، ص 202 ـ 203؛ اعیان الشیعه، ج 6، ص 249؛ امل الامل، ج دوم، ص 93؛ منتهی الامال، ج اول، ص 299.
[59] . تنقیح المقال، علامه مامقانی، ج 3، بخش اول؛ ص 144؛ بحارالانوار، ج 106، ص 141؛ الذریعه، ج اول، ص 426، دانشنامة جهان اسلام، ذیل بنی زهره، دائرة المعارف بزرگ اسلامی ذیل آل زهره.
[60] . طبقات اعلام الشیعه (الانوار الساطعة فی المائة السابعة) شیخ آقا بزرگ تهرانی، ص 39؛ لسان المیزان، ابن حجر؛ اعیان الشیعه، ج 5، ص 73 ـ 74؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ابن عدیم ج 5، ص 390؛ تکلمة اکمال الاکمال فی الانساب و الاسماء و الالقاب، ابن صابونی، ص 186.
[61] . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقالة هادی عالم زاده، ذیل آل زهره.
[62] . بحارالانوار، ج 104، ص 137 ـ 60 .
[63] . همان، ص 59.
[64] . دربارة وی بنگرید به امل الآمل، ج 2، ص 171؛ ریاض العلماء، ج 3، ص 328؛ روضات الجنات، ج 2، ص 374؛ دانشنامه جهان اسلام، ذیل بنوزهره، دائرة المعارف بزرگ اسلامی ذیل آل زهره.
[65] . این کتاب غیر از مشارق الانوار شیخ حافظ رجب برسی مدفون در شمال زواره زادگاه نگارنده میباشد.
[66] . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل آل زهره.
[67] . منتهی الآمال، ج اول، ص 299.
[68] . عمدة الطالب، ص 230.
[69] . تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ص 415.
[70] . بانوی با کرامت: 193 ـ 201.
[71] . سوره ذاریات، آیات 15 ـ 17.
[72] . تاریخ دولتهای اسلامی و خاندان حکومتگر، استانلی لین پل و ... ، ج اول، ترجمة صادق سجادی، ص 138.
[73] . تاریخ اسلام، پژوهش دانشگاه کمبریج، ترجمه احمد آرام، ص 301؛ تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ترجمه علی جوهر کلام، ص 968.
[74] . مساجد مصر و اولیاء الصالحون، سعاد ماهر، جزء اول، ص 126 ـ 127.
[75] . آل بیت النبی فی مصر، ص 110 و نیز بنگرید به کتاب شیعه در مصر، ص 131.
[76] . سفرنامة ابن بطوطه، ج اول، ترجمه محمدعلی موحد، ص 74.
[77] . آل بیت النبی فی مصر، ص 111.
[78] . گوهر خاندان امامت، ص 50.
[79] . مجلة مشکوة، شماره 52، ص 21.
[80] . آل بیت النبی فی مصر، ص 111.
[81] . شیعه در مصر، ص 89.
[82] . یکی از هزاران، ص 20.
[83] . المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الاثار، ج دوم، ص 640.
[84] . آل البیت النبی فی مصر، 104.
[85] . تاریخ دولت های اسلامی و خاندانهای حکومتگر، ج اول، ص 110.
[86] . ال البیت النبی فی مصر، ص 109.
[87] . گوهر خاندان امامت،ص 62.
[88] . ناسخ التواریخ، همان، ج سوم، ص 133، به نقل از مرات الجنان.
شکى نیست که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن امام حسن و عمه حضرت عبدالعظیم حسنى است؛ امّا عدّهاى از علماى انساب و مورّخان وى را دختر زید بن حسن دانستهاند که على التحقیق اشتباه و رد آن بیان خواهد شد.
مؤلّف کتاب «عمدة الطالب»[1] به نقل از «ریاضل الأنساب»[2] مىنویسد:
«و کان لزید ابنة اسمها نفیسة خرجت الى الولید بن عبدالملک بن مروان فولدت منه و ماتت بمصر، ولها هناک قبر یزار و... قد قیل، انّما خرجت على عبدالملک بن مروان و انّها کانت حاملاً منه و الأصح الأوّل، و کان زید یفد على الولید بن عبدالملک و یقعده على سربره و یکرمه لمکان ابنته، و وهب له ثلاثین ألف دینار دفعة واحدة»
زیدبن حسن بالبابه دختر عبداللَّه بن عبّاس ازدواج کرد و از او دو فرزند، یکى پسر که او را حسن نامید و دیگرى دختر و او را نفیسه نام نهاد، به دنیا آمد.نفیسه را ولید بن عبدالملک تزویج کرد و از وى فرزندى آورد.چون زید بر ولید بن عبدالملک درآمد او را بر سریر خویش جاى داد و سى هزار دینار دفعة واحدة به او عطا نمود.
امّا جمعى دیگر از مورّخان نفیسه خاتون را دختر حسنبن زید بن حسن دانسته و نام همسر وى را هم اسحاق المؤتمن فرزند امام جعفر الصادق مىدانند، از این گذشته، در باره تاریخ تولّد و وفات وى هم نزد علماء اتّفات نظر است و معلوم مىشود نفیسه دختر حسن بن زید است نه زید بن حسن.
امّا گفتار عدّهاى از علماى انساب و مورّخان، در خصوص این که نفیسه دختر حسن بن زید مىباشد، چنین است:
مرحوم شیخ عبّاس قمّىرحمهم الله در کتاب «سفینة البحار»[3] مىنویسد:
«نفیسة هى السیّدة الجمیلة التى وردت روایات فى مدحها، حکى الشیخ محمّد الصبان فى اسعاف الراغبین عن کتاب حسن المحاضر، انّ السیدة النفسة بنت الحسن بن زید بن الحسن المجتبى؛
نفیسه خانمى جلیل القدر است که روایتهایى در مدح او وارد شده است. محمّد الصبان در کتاب «اسعاف الراغبین» از کتاب «حسن المحاضر» نقل مىکند که، دختر حسن بن زید بن حسن مىباشد.
یاقوت حموى، جغرافى دان اسلامى در کتاب «معجم البلدان»[4] مىنویسد: «بمصر من المشاهد و المزارات، بین مصر و القاهره، قبّه قیل انّها قبر السیّده نفیسه بنت الحسن بن زید بن حسن؛
بین مصر و قاهره، گنبد و بارگاهى است که مىگویند قبر سیده نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن مىباشد.
عمر رضا کحاله در کتاب ارزشمند خود به نام «اعلام النساء»[5] مىنویسد:
«نفیسه بنت الحسن بن زید بن الحسن بن على بن ابى طالب، هى من ربات العبادة و الصلاح و الزهد و الورع، ولدت بمکه سنه 145 هـ . ق و نشات بالمدینه و دخلت مصر مع زوجها اسحاق بن جعفر الصادق، و قیل ابها الحسن الذى عیّن و الیاً على مصر من قبل ابى جعفر المنصور؛
نفیسه دختر حسن بن زید بن حسن از زنان مشهور در عبادت، صلاح، زهد و ورع بوده که در مکه معظمه در سال 145 هجرى به دنیا آمده و نشو و نماى او در مدینه مکرمه بوده است. وى با همسر خود جناب اسحاق پسر امام جعفر صادق وارد مصر شد. گفته شده است که ورودش به مصر، همراه پدر خود حسن بن زید بود. زیرا وى از طرف منصور دوانقى حاکم مصر شد و لذا فرزندان خود را به آنجا انتقال داد.
از این رو، اکثر مورخان اتفاق نظر دارند که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید مىباشد؛ لذا مولف کتاب اعلام النساء[6] المومنات و مشاهد العترة الطاهرة[7] مىنویسد:
«توفیت بمصر نفیسه بنت الحسن بن زید بن الامام الحسن المجتبى».
و هم چنین مولفان کتابهاى وفات الاعیان،[8] نور الابصار،[9] روح و ریحان،[10] سراج الانساب،[11] ریاحین الشریعه،[12] منتهى الامال[13] و تتمة المنتهى[14] تصریح نمودهاند که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن مىباشد.
دلایلى که در پایین مىآید، ثابت مىکند که نفیسه خاتون دختر زید بن حسن نیست، بلکه دختر حسن بن زید حسن مىباشد که عبارتند از:
1- تمام مورخان در تاریخ تولد و وفات نفیسه خاتون اتفاق نظر داشته و مىنویسند که وى در سنه 145 هـ . ق در مکه معظمه به دنیا آمده و در سال 208 هجرى در مصر وفات یافته است.
از این رو، قول کسانى که این سیده جلیله را همسر ولید بن عبدالملک بن مروان دانستهاند، اشتباه مىباشد، زیرا ولید در سنه 96 هـ . ق از دار دنیا رفته است.
مورخان نفیسه خاتون را به اشتباه، خواهر حسن بن زید بن حسن و دختر زید بن حسن دانستهاند، در حالى که نفیسه خواهر زید بن حسن بن زید بن امام حسن و دختر حسن زید بن امام حسن بوده است. علامه سید محسن امین در کتاب «اعیان الشیعه»[15] مىنویسد: و فى هامش التهذیب على ترجمة زید بن حسن بن زید بن حسن بن على ... انه اخو السیده النفیسه.
اگر قائل شویم که نفیسه خاتون همسر ولید بن عبدالملک بن مروان بوده و بعد از وفات وى به عقد اسحاق بن امام جعفر صادق در آمده است، همان طور که مولف کتاب زندگانى حضرت عبدالعظیم[16] این مطلب را دعا نموده است، لازم مىآید که وى دختر زید بن حسن باشد و حال آن که بیشتر مورخان نفیسه خاتون را دختر حسن بن زید نوشتهاند. اضافه بر این، چون در تاریخ وفات این بانو در سال 208 هجرى اتفاق افتاده است، پس نمىتوان پذیرفت که وى حدود 140 سال عمر کرده باشد. از سوى دیگر جمعى از مورخان و محدثین بزرگ تاریخ ولادت نفیسه خاتون را سنه 145 هجرى نوشتهاند که دیگر هیچ شک و تردیدى باق نمىماند که نفیسه خاتون همسر اسحاق پسر امام جعفر صادق و دختر حسن بن زید بوده است.
2- چگونه مىتوان پذیرفت که نفیسه همسر ولید بن عبدالملک باشد، حال آن که بعد از وفات نفیسه به سال 208 هجرى در مصر، اسحاق بن امام جعفر صادق خواست آن جسد شریف را به مدینه منوره حمل کند و در قبرستان بقیع دفن نماید.
مصریان درخواست کردند که براى تبرک او را در مصر دفن نمایند، اما اسحاق استنکاف مىنمود، تا این که رسول خدا را در خواب مىبیند و حضرتش به اسحاق امر مىنماید که سیده نفیسه را در مصر دفن نماید. این ماجرا خود دلیلى قوى است بر این که نفیسه خاتون حسن بن زید بن حسن بود، زیرا اسحاق موتمن هم عصر با نفیسه خاتون بوده و چون هم کفو بودند، با هم ازدواج نمودند و ثمره این وصلت دو فرزند بوده که به اتفاق جمیع مورخان به هماره اسحاق به مدینه طیبه بازگشتند.
در همین رابطه محدّث کبیر شیخ عباس قمى در کتاب «منتهى الامال» در ادامه حالات فرزندان امام جعفر صادق مىنویسد:
بدان که زوجه اسحاق بن جعفر الصادق، علیا مخدره نفیسه بنت حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب است که به جلالت شان معروف لاست. وى در سنه دویست و هشت در مصر وفات کرد و در آن جا به خاک سپرده شد.
مصریان اعتقادى کاملى به او دارند و معروف است که دعا در نزد قبر او مستجاب مىشود.
شیخ ذبیح اللَّه محلاتى هم در کتاب «ریاحین الشریعه» مىنویسد: سیّده نفیسه بنت حسن بن زید بن الحسن بن على بن ابى طالب که در خاک مصر مدفون است، مزارش زیارتگاه خاص و عام مىباشد و به طاهره و کریمه الدارین مشهور است. وى در سنه 145 هـ . ق در مکه معظمه متولد شد و در مدینه منوره با زهد و عبادت به سر برد. نفیسه خاتون اسحاق الموتمن - پسر حضرت امام جعفر صادق بوده و از آن صلب پاک، یک پسر و یک دختر آورد، که قاسم و ام کلثوم نام داشتهاند. پس از آن با شوهر و فرزندان خود به مصر رفته و هفت سال در آن جا به سر برده و در ماه رمضان سنه 208 هـ . ق به سراى قرب الهى شتافت. بعد از انجام مراسم دفن، اسحاق با دو فرزند خود در مدینه طیبه، که وطن آنها بود، مراجعت کرد.
پس با دلایل فوق ثابت شد که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن بود و قول کسانى که این سیده جلیله را دختر زید بن حسن دانستهاند، نشات گرفته از قلت تتبع و عدم دقت آنان باید دانست.
نفیسه خاتون و گفتار علما درباره شخصیت او
همان طورى که در مباحث قبل اشاره شد، نفیسه خاتون به زهد و عبادت و صیام روزها و قیام شبها مشهور روزگار خود بود. او صاحب مال زیاد بود، لذا به درماندگان، مریضان و عموم مردم احسان مىکرد. وى سى مرتبه به حجّ مشرّف شد که بیشتر آن پیاده بود. در مسجدالحرام در حالى که پردههاى خانه خدا (کعبه) را مىگرفت اشک مىریخت و ناله و فریاد مىکرد، و این جملات را مىگفت:
الهى و سیّدى و مولاى متّعنى و فرّحنى برضاک عنّى...
زینب دختر یحیى متوّج درباره عبادت او مىگوید: «چهل سال در نزد عمّهام نفیسه خاتون خدمت مىکردم و هرگز ندیدم که وى شبها بخوابد و روزها افطار کند. به او گفتم: امّا ترفقین بنفسک؟ قالت: کیف أرفق بنفسى و قدّامى عقبات لا یقطعهاالاّ الفائزون؛[17]
آیا مراعات حال خود را نمىکنى؟! در جواب گفت: چگونه مراعات کنم در حالى که پیش روى من عقباتى است که جز فائزون و رستگاران نمىتوانند آن را بپیمایند».
تشریف فرمایى سیّده نفیسه به مصر در سال یکصد نود سه بود. اهل مصر چون خبر ورود او را بشنیدند، و از آن جایى که ارادتى خاص به خاندان پیامبر وسلم داشتند، از زن و مرد به استقبالش شتافتند و در ملازمت حضرتش بودند تا این که در سراى «جمال الدّین عبداللَّه بن جصاص» که از کبار تجّار و از صلحاى مصر بود، منزل ساخت و مدّتى در آن جا سکونت کرد و پس از چندى در منصوصه خانه «ام خانى» سکونت اختیار نمود.[18]
نفیسه خاتون نزد عربها «سیّده» و «ست نفیسه» که به معناى «خانم» است خوانده مىشود.
همان طور که گفته شد تولّد وى را به سال صد و چهل و پنج هجرى قمرى، همزمان با سال شهادت محمّد و ابراهیم، پسران عبداللَّه محض فرزند حسن مثنى نوشتهاند[19] و در حالات آن مخدّره چنین گفتهاند: بسیار زاهد و متقى بود و در حال احتضار روزه دار بود و جمعى از او خواستند که روزهاش را افطار کند، در جواب گفت: سبحان اللَّه سى سال است که از خدا مسألت دارم صائم از دنیا بروم، چگونه از آرزوى سى سالهام دست بکشم.
وى در وقت احتضار این اشعار را مترنّم بود:
اِصْرَفوا عَنّى طَیبى
وَدَعَوْنى و حَبیبى
زادَنى شَوْقى اِلَیْه
وَ عَزامى فى لَهیب
طابَ هتْکى فى هواهُ
بَیْنَ واشٍ و رَقیبِ
لا اُبالى بفَواتٍ
حینَ قَدْ صارَ نَصیبى
لَیْسَ مِنْ لامٍ بِعَذْلٍ
عَنْهُ فیهِ بمصیب
جَسَدى راضٍ بِسُقْمى
وَجَفوْنى بِنَحیبى
طبیب را از من دور کنید و مرا با دوست خود واگذارید. که شوق و محبّت و ناله من از براى لقاء او افزون شود و به ملاقاتش بروم.
هنگامى که نفیسه خاتون در مصر بود، امام شافعى هم ساکن مصر شده و به زیارت نفیسه مىرفت و از پس پرده، طلب ادعیه خیریّه مىنمود.
در کتاب «أعلام النساء[20]» و «ریاحین الشریعه»[21] و «منتخب التواریخ»[22] آمده است:
هنگامى که أحمد بن طولون در مصر حکومت داشت و ظلم و تعدّى او فزون شد، اهالى مصر به حضرت ست نفیسه شاکى شدند. ایشان فرمودند: چه روز أحمد سوار مىشود و به بازار شهر مىآید. عرض کردند: فلان روز. نفیسه خاتون در آن روز سر راه أحمد ایستاد. چون موکب او رسید، وى را صدا کرد. أحمد او را شناخت و براى رعایت حشمت و جلالش از مرکب خود به زیر آمد و به خدمت بانو شتافت. مخدّره صفحهاى به دست وى داد که در آن نوشته شده بود:
ملّکتم فأسرتم، وقدرتم فقهّرتم، و خوّلتم فعسفتم، وردت الیکم الارزاق فقطعتم، هذا و قد علمتم أن سهام الاسحار نافذة غیر مخطئة لا سیّما من قلوب أوجعتموها، وأکباد جوّعتموها، وأجساد عریتموها، فحال أن یموت المظلوم و یبقى الظالم، إعلموا ما شئتم فإنّا صابرون، وجوروا فإنا باللَّه مستجیرون، و أظلموا فإنّا للَّه متظلّمون، و سیعلم الذّین ظلموا أىّ منقلب ینقلبون، فعدل لوقته.
أحمد بن طولون که این کاغذ را خواند، استغفار کرد و دست از تعدّى و ظلم خود کشید و بناى عدل و داد نهاد.
در کتاب «ریاحین الشریعه» نوشته شده که این خبر قابل تأمّل است، چون أحمد بن طولون در سال 203 هـ . ق متولد شد و در سال 270 هـ . ق وفات یافت و وفات سیّده نفیسه خاتون در سال 208 هـ . ق بود، بنابر این حتماً مکالمه نفیسه با غیر أحمد بن طولون بوده و مورّخان اشتباهاً أحمد بن طولون ذکر کردهاند.
نوشتهاند که نفیسه خاتون به دست خود قبرش را حفر کرد و همه روزه در میان آن مىرفت و نماز مىگزارد و قرائت قرآن مىنمود شش هزار ختم قرآن در آن به اتمام رساند. در وقت احتضار، که بعد از هفت سال اقامت در مصر بود، بیمار شد و به بستر مرگ افتاد، روزهدار بود و قرآن قرائت مىکرد و در هنگام سوره مبارکه انعام چون به این آیه شریفه رسید« لَهُمّ دار السلام عِنْدَ رَبِّهِمْ»[23] در سنه 208 هـ . ق دار دنیا را وداع گفت و ماتم بزرگ سر تا سر مصر را فرا گرفت و آن روز از ایّام مشهور روزگار شد.
از بلاد و نواحى اطراف، مردان و زنان براى تشییع جنازه آن مخدره به مصر مىآمدند و دسته دسته بر وى نماز مىگذاشتند. در آن شب به احترام این سیّده جلیله، شمعها برافروخته شد و از هر خانه که در مصر بود صداى گریه و شیون به گوش مىآمد و تأسفى عظیم بر مردم مصر هویدا شد.
مرحوم شیخ عبّاس قمى[24] به نقل از «تاریخ طبرى»[25] مىنویسد: هنگامى که نفیسه خاتون رحلت نمود، اسحاق بن جعفر الصادق خواست بدن همسرش را از مصر به مدینه آورد و در بقیع به خاک سپارد. مردم نزد امیر شهر رفتند تا وى اسحاق را از این امر باز دارد، اما اسحاق نپذیرفت. مصریان اموال بسیارى براى او جمع کردند تا از آن اندیشه برگردد، اسحاق هم چنان قبول ننمود. مردم مصر شب را با اندوه و سختى به روز آوردند و چون بامداد رسید، خدمت اسحاق جمع شدند و حال او را دگرگون دیدند. سبب را از او سؤال کردند، گفت: دیشب رسول خدا وسلم را در خواب دیدم که مرا فرمود: «اموال ایشان را رد کن و سیّده نفیسه را نزد ایشان دفن نما «لِأنَّ الرَّحمةَ تُنْزِلُ عَلَیهمْ بِبَرَکاتِها»؛ رحمت خدا به برکت وجود خانم بر اهل مصر نازل مىشود». سرانجام سیّده را در مزار «درب السباع» دفن کردند و اسحاق المؤتمن با دو فرزند خود عازم مدینه شد.
ذکر چند کرامات از سیّده نفیسه خاتون
اخبار سیّده نفیسه و کرامات او در کتابهاى بسیارى شرح داده شده است و کرامات زیادی از آن مخدّره نقل کردهاند. کتابى در مآثر او موسوم به «مآثر النفیسه» نوشته شده است. پیش از ذکر کرامات سیّده نفیسه گفتنى است که شعرا در مدح سیّده نفیسه اشعار فراوانى سرودهاند که ما به جهت تبرک و تیّمن یکى از اشعار را از کتاب «ریاحین الشریعه»[26] تقدیم خوانندگان عزیز مىنماییم:
یا مَنْ لَهُ فى الکَونِ مِنْ حاجةٍ
عَلَیْکَ بالسَیّدَةِ الطاهِرَةِ
نفیسة و المصطَفى جَدُّها
اسرارُها بَیْنَ الْوَرَى ظاهِرَة
فى الشرْق و المغَرْبِ لَها شُهْرَةٌ
انْوارها ساطعَةٌ باهِرَة
کَمْ مِن کراماتٍ لَها قَدْ بَدَتْ
وَ کَمْ مقاماتٍ لَها فاخِرَة
یا حبَّذا سیّدهُ شَرَفتْ
بِها اراضى مِصْرُها و القاهِرَة
بِنَفسها قَدْ حَضِرَتْ قَبْرُها
خالُ حیاةً یالَها حافِرَة
تَتْلوا کتاب اللَّه فى لَحْدِها
وَ هِىَ لِمَنْ قَدْ زارها ناظرة
حجَّتْ ثلاثین على رجلها
صائمَةً عَنْ اَکلِها قاصرَة
یَسقى بها الغیثَ اِذام القرى
قَدْ اجدَبَتْ مَنْ سَجّها الماطرة
والشافعى قدْ کان یاتى لها
سعىٌ الى دارِ بها غامرة
یرجو بانْ تَدْعوا لَهُ دعوةٌ
فیالَها مِنْ دعوةٍ وافرة
صلَّت علیه بعدَ موْتٍ و قَدْ
اوصى بذا فهى لهُ شاکرة
سُبحانَ مَنْ اعْلى لَها قَدْرَها
لِاِّنها بین الورى نادرة
[کرامت 1]
در جوار منزل حضرت نفیسه خاتون مردى یهودى مىزیست که دخترى زمین گیر داشت و دخترک نیروى ایستادن نداشت. روزى مادرش قصد گرمابه نمود و خواست دخترش را همراه خود ببرد، ولى دخترش به جهت ناتوانى پاهایش، قادر به حرکت نبود، لذا به مادرش گفت که توان این کار را ندارم. مادرش گفت: تنها در خانه مىمانى تا من برگردم. دختر گفت: نمىتوانم، زیرا از تنهایى وحشت دارم.
دختر به مادر خود پیشنهاد داد که مرا به خدمت این سیّده شریفه که در همسایگى ماست ببر تا از گرمابه مراجعت کنى.
چون مادر دخترک این سخن بشنید به خدمت سیّده نفیسه رفت و از آن علیا مخدّره خواست تا دختر را نزد خود بپذیرد؛ نفیسه خانم هم درخواست او را پذیرفت. زن یهودیه دختر خود را به خانه نفیسه خاتون آورد و در اتاقى گذاشت و خود عازم گرمابه شد.
چون هنگام نماز رسیده بود، حضرت نفیسه خاتون آبى براى وضو آماده ساخت و با آن وضویى ساخت. ترشحاتى از آب وضوى این سیّده بر اعضاى دختر یهودى پاشیده شد و آن دخترک به برکت آن عافیت یافت. هنگامى که زن یهودى از گرمابه برگشت، دخترش براى استقبال با پاى خود به سوى مادر دوید. وقتى مادر این حالت را دید، سبب از دخترش پرسید.
دختر اظهار نمود که از برکت آب وضوى سیّده نفیسه، پاى فلجم شفا یافت.
در همان وقت مادر دخترک و دیگر بستگان که در آن مکان جمع شده بودند، شهادتین را جارى کردند و اسلام آوردند.[27]
[کرامت 2]
حکایت کردهاند که وقتى در زمان سیّده نفیسه رود نیل کم آب شد، اهالى به خدمت سیّده نفیسه رفته و از او دعایى خواستند. نفیسه خاتون هم مقنعه خود را به آنان داد و امر فرمود که آن را در دریا بیافکنند تا به برکت آن عنایتى از طرف ربّ الارباب شود.
اهالى مصر به فرموده سیّده نفیسه خاتون عمل کردند و مقنعه آن مخدره را به رود نیل انداختند. هنوز از آن مکان دور نشده بودند که از برکت مقنعه نفیسه خاتون آب رود افزایش یافت و بالا آمد و باعث سرور و شادمانى اهالى مصر شد.[28]
[کرامت 3]
زنى از اهل ذمّه بود، در سوز فراق پسرش، که در شهر و دیار دشمنان اسیر شده بود، مىنالید؛ تا این که روزى به شوهر خود گفت: شنیدهام در این شهر زنى است که او را نفیسه بنت الحسن گویند که در عبادت و دیانت زبان زد عام و خاص است و اهالى مصر از او طلب دعا مىنمایند. خوب است به حضور این مخدره بشتابى و از فرزند گمشدهمان، نزد او یاد کنى؛ شاید در حق وى دعایى کند! اگر دعاى او مستجاب شود و فرزندم برگردد، به دین و آیین او ایمان خواهیم آورد.
شوهر آن زن به حضور نفیسه خاتون شرفیاب شد و داستان گمشدن فرزندش و وضعیّت همسرش را به عرض آن علیا مخدره رساند. حضرت نفیسه هم دعا کرد تا خداوند فرزندش را به او باز آورد.
چون نیمههاى شب شد، دیدند در خانه را مىکوبند. زن بیرون شتافت و در را باز کرد. با تعجّب جوانش را پشت در دید. اشکها دور چشمانش حلقه زده بود و به یاد دعاى نفیسه خاتون افتاد، لذا از فرزندش چگونگى رهایىاش را پرسید. جوان گفت: اى مادر! در فلان وقت بر در ایستاده بودم (و این همان موقع بود که حضرت نفیسه خاتون دعا کرده بود) و بى خبر از همه جا سر در گریبان خود داشتم که ناگاه دستى بر قید و زنجیر افتاد و شنیدم کسى مىگفت: او را رها کنید! چرا که سیّده نفیسه بنت الحسن در حق او شفاعت کرده است.
از بند و غل رها شدم و پس از آن به ناگاه خود را در سر محله خودمان دیدم و به در خانه رسیدم. مادر جوان، شادمان شد و اسلام آورد و از خدام نفیسه خاتون شد.
این کرامت چنان در مصر و میان یهودیان منتشر شد که هفتاد تن از آنها به دین مبین اسلام تشرّف یافتند.[29]
[کرامت 4]
زنى سال خورده چهار دختر داشت که با پنبه ریسى زندگى مىکرد. پیرزن پنبههاى ریسیده را هر جمعه به سر مىگرفت و به بازار شهر مىآورد و با فروش آن مقدارى کتاب و با نیمى دیگر از آن طعامى براى یک هفته دختران خود خریدارى مىنمود.
روزى در آن هنگام که از بازار عبور مىکرد، آن رشته بر سر داشت، ناگاه پرندهاى تیز چنگال از هوا به زیر آمد و آن رزمه رشته را ربود و به هوا بلند شد، آن زن از این حادثه مهیب بى خود بر روى زمین افتاد و چون به هوش آمد گریست و مىگفت: با دختران یتیمم چه کنم که اکنون منتظر و گرسنه هستند. مردمان برگردش جمع شدند و حالش را پرسیدند. وى قصّه خود را باز گفت، لذا او را به حضرت سیّده نفیسه خاتون راهنمایى کردند و گفتند: به خدمت آن مخدره رو و درخواست دعا کن. همانا خداى تعالى از برکت دعایش، مهمّ تو را کفایت فرماید!
پیرزن با حالت نگران خدمت نفیسه خاتون رفت و سرگذشت خود را به عرض رسانید و خواستار دعا گردید.
سیّده بر وى ترحّم نمود و دست به دعا برداشت و عرض کرد: «یا من علا فقدر، و ملک فقهر حبّر من امّتک هذه ما انکسر فانها خلقک و عیالک» چون این کلمات تمام شد به آن زن فرمود: در جایى بنشین که خداى تعالى بر هر کارى تواناست.
پیرزن بر در سراى نفیسه خاتون نشست و به واسطه گرسنگى اطفالش قلبش سوزناک بود. هنوز ساعتى نگذشته بود که ناگاه جماعتى را دید که در سراى نفیسه خاتون اجازه دخول مىطلبند. چون داخل خانه شدند، سلام دادند. سیّده از حال ایشان پرسید، عرض کردند: ما را حکایتى عجیب است. ما مردمى هستیم که به دریا سفر مىکنیم و خدا را بر عافیت سپاس مىگذاشتیم. چون نزدیک شهر شما رسیدیم، کشتى ما سوراخ شد و آب در داخل آن سارى و جارى شد چنان که مشرف بر غرق شدیم. هر چند آن مکان «سوراخ» را مسدود مىکردیم فایدهاى نبخشید، لذا چون آب طغیانش را زیاد نموده بود به درگاه حضرت احدیّت و به حضرت شما توسل و استغاثه جستیم. در همین اثنا مرغى را در بالاى سرمان مشاهده کردیم که خرقهاى را که در آن پنبه رشته بود به سوى ما افکند. آن خرقه رشته را در شکاف کشتى جاى دادیم، فوراً آب از طغیان باز ایستاد و به سلامت وارد شهر شدیم. اینک به خدمت حضرت شما آمدیم و به شکرانه خداوند یگانه، پانصد درهم نقره تقدیمتان مىنماییم.
نفیسه خاتون چون این قضیه را بشنید، بگریست و عرض کرد: «الهى ما ارافک و الطفک بعبادک». در این هنگام پیرزن را صدا کرد و فرمود: رشته خود را در هر جعبه به چه مبلغى مىفروختى؟ گفت: بیست درهم. فرمود: بشارت باد تو را که ایزد تعالى در ازاى هر یک درهم، بیست و پنج درهم به تو عوض مرحمت کرده است و اصل داستان مردان داخل کشتى را براى پیرزن شرح داد. وى شاد شد و ثناى خدا گفت و به سوى اولاد خود رهسپار شد.[30]
مرحوم شیخ ذبیح اللَّه محلاتىرحمهم الله مىفرماید که عیناً این داستان در زمان داود پیغمبر اتّفاق افتاده است ـ واللَّه اعلم بالتعدّد و الاتّحاد.
[کرامت 5]
حکایت کردهاند که دخترى با کودکان مشغول بازى بود و کلاهى بر سر داشت که اطراف آن با درهم و دینار مزیّن شده بود. یکى از آن کودکان به آن کلاه طمع کرد و دخترک را در مقبرهاى که سیّده نفیسه در آن جا مدفون بود، برد و میان دخمهاى سر آن کودک را برید و کلاه را برداشت و از معرکه گریخت. خانواده آن دختر در طلب او برآمدند، هر چه تفحّص و تجسس کردند او را نیافتند. سرانجام کودکانى که با او هم بازى بودند را پیدا کرده و از حال وى جویا شدند، ولى هیچ کدام لب به سخن در نمىآوردند یا این که از ماجرا اطّلاع صحیحى نداشتند.
والدین آن دختر، بچهها را به دارالحکومه بردند و با ترساندن آنان، کودکى که این کار را کرده بود، به فعل خود اقرار کرد و آنها را به آن مکان و دخمه راهنمایى نمود.
ماموران و والدین دخترک بر سر دخمه رسیدند، ولى اطراف آن را مسدود یافتند از کودک پرسش کردند،
گفت: میان همین دخمه سرش را بریدم.
دخترک ذبح شده را یافتند ولى زنده بود. از احوال او پرسیدند، گفت: بله فلان کودک مرا در این جا ذبح نمود و رفت، به ناگاه زنى پیدا شد و دست بر گلوى من گذارد و خون گردنم باز ایستاد و گفت: «دخترم، بیمناک مباش!» آن گاه مرا آب داد. من از او پرسیدم تو کیستى؟ گفت: من سیّده نفیسهام.[31]
از این نوع کرامتها در کتابهاى تاریخ بخصوص در کتابهاى اهل تسنّن زیاد به چشم مىخورد که نشانه عظمت سیّده نفیسه مىباشد.
بارقة غیبی
سیده نفیسه بر اثر پرهیزگاری و اطاعت از پروردگار به ارتقای روحی و تکامل معنوی دست یاتف ارمغان این توفیق نوری بود که بر خانة دلش تابید و آن را روشن و تابناک ساخت و این ویژگی موجب شکوفایی استعدادهای عالی وی گشته و بُعد متعالی وجودش را فضیلت بخشید و بر علم و معرفتش افزود و به قول حضرت علی که می فرماید: العِلمُ مُحیی النَفس (دانش روح را زنده می کند).
یادآور می شود که وی در هیچ مکتب و مجلسی به تحصیل علم اقدام نکرد بلکه به دلیل تزکیه و تهذیب نفس، قلبش از هر جهت صیقلی شد و صلاحیت لازم را بدست آورد و از علم الهامی بهره مند گشت دانشی که به جهت وجود استحقاق و اقتضای حکمت و مشیت بالغة الهی بر دل شایسته اش تابید و آن را بارور از علوم، معارف و معانی کرد:
ای خدا جا را تو بنما آن مقام کاندر آن بی حرف می روید کلام[32]
دمیری میگوید: سیدة نفیسه اُمیّه بود و قرائت نتوانست کرد لکن از اهل خیر و صلاح و حدیث بسیار شنیده بود.[33] یکی از کسانی که موفق گردید از چشمة معارف سیدة نفیسه جرعه نوشی کند، محمد بن ادریس شافعی می باشد. نسبت این فقیه به مطلب بن عبد مناف منتهی می شود و به جدش شافع بن سائب منسوب است که رسول خدا را ملاقات کرد و عصر آن حضرت را درک نمود. [34] وی به سال 150 هجری به دنیا آمد. شافعی شاگرد مالک بن انس بود که در مسایل بسیاری با مذهب استادش مخالفت می کرد.
وی که بعدها فرقة شافعی را بنیان نهاد، همواره از سیدة نفیسه استفاده های علمی و معنوی می برد و هنگامی که برای تدریس به مسجد فسطاط می رفت در سر راهش در منزل این بانو توقف می کرد و از او اخذ حدیث می نمود. و گفته اند شافعی نماز تراویح را در مسجد سیده نفیسه در ماه رمضان می خواند و هر وقت برایش کسالتی روی می داد، یکی از اصحاب خود مانند ربیع جیزی یا ربیع مرادی را نزد این بانو می فرستاد و طلب شفا می کرد و هنوز قاصد بر نگشته بود که او شفا یافته و سلامتی خویش را بر ا ثر تاثیر نفس قدوسی نفیسه بدست آورده بود تا آن که یک بار در بستر الم افتاد و به نهج سابق از دختر حسن بن زید خواستار دعا گردید نفیسه این بار به فرستاده شافعی گفت: مَتَّعَهُ اللهُ بِالنَّظرِ اِلَی وَجهِهِ الکریم.
یعنی خداوند شافعی را به لقای وجه کریمش بهره مند سازد. چون قاصد پیام آورد شافعی دانست که زمان مرگش فرا رسیده است. پس وصیت کرد که نفیسه خاتون بر وی نماز بگذارد. در سال 204 هجری وی به سرای جاوید شتافت و چون نفیسه به دلیل کثرت عبادت ضعیف بود و از نظر جسمی به تحلیل رفته و نمی توانست بیرون برود حاکم وقت مصر فرزند سری بن حاکم که عبدالله نام داشت به درخواست نفیسه و برای عملی ساختن وصیت شافعی امر کرد جنازه او را از در سرای این بانو عبور دهند و وی در حالی که ماموم بود به امامت ابو یعقوب بویطی که یکی از اصحاب شافعی بود بر جنازه اش نماز گزارد.[35] جمال الدین ابن تغری بردی در حوادث سال دویست و هشتم هجری می نویسد: وارد نمودن جنازة شافعی در منزل نفیسه و نمازگزاردن او بر جنازة وی بالاترین مقام و موقعیت این بانو در زمان خودش به اثبات می رساند و آشکارا نشان می دهد که وی تا چه اندازه مورد توجه عموم مسلمانان و خصوصاً مشاهیر و خواص بوده است.[36] احمد ابو کف می گوید یکی از صالحان خاطر نشان ساخته است بعد از انقضای این نماز گوینده ای گفت خدای تعالی هر کدام از افرادی را که بر شافعی نماز گذاشتند مورد مغفرت قرار دهد و افزود این را بدانید که شافعی به برکت نمازی که سیده نفیسه بر وی گذاشت مورد عفو خداوند متعال قرار گرفت و مشمول رحمت حق گشت.[37]
پرتو افشانی
تنها شافعی نبود که از معارف و علوم این بانو از پس پرده بهره می گرفت بلکه کثیری از اهل علم و حتی عده ای در دستگاه حکومتی مناصبی بالا داشتند نزد وی می رفتند و از او حدیث می شنیدند یا آن که روایاتی را نزدش قرائت می کردند و او به حک و اصلاح آنها مبادرت می ورزید. همچنین برخی از دانشوران، قاضی ها و حکیمان در خصوص امور دینی و مسایل شریعت با وی به مشورت می پرداختند و اشکالات خویش را در امور تفسیر، حدیث و کلام مطرح می کردند و او به رفع ابهامات مبادرت می نمود. در کتب رجال اسامی کثیری از مشاهیر و صالحین که در محل اقامت این بانو برای دریافت معارف تردد داشته اند درج شده است از جملة آنان ذوالنون مصری می باشد. [38] ابوالفیض ثوبان بن ابراهیم مصری یکی از عارفان اواخر قرن دوم و نیمه اول قرن سوم هجری است که بیشتر عمرش را در هجرت و مسافرت به سر آورد و به ذوالنون (صاحب ماهی) معروف گردید. ذوالنون از والدینی نوبی (منسوب به نوبه واقع در شرق آفریقا که امروزه اتیوپی یا حبشه نامیده می شود) در اخمیم ـ در مصر علیا ـ متولد گردید. در ابتدا به تحصیل علوم دینی اشتغال ورزید و گفته شده که به نقل احادیث مالک بن انس ـ بنیان گذار مذهب مالکی ـ می پرداخت.
ذوالنون در علم و تقوا و عرفان یگانه زمان خویش به شمار می رفت و کرامات بسیاری به او نسبت داده اند، به هنگام تعقیب مسلمانان توسط فرقة معتزله دستگیر و زندانی گردید تا آن که توسط متوکل عباسی آزاد شد. می گویند در فلسفه، حکمت و علم کیمیا مهارت داشت و ابن ندیم دو اثر از وی را جزو متون کیمیا آورده است، او به زبان عربی تسلط فوق العاده داشت و با این تبحر ویژه به سرودن اشعاری کوتاه و ملیح دست زد. در برخی تذکره ها آمده که وی در سواحل نیل و صحاری مصر سرگردان بود تا این که به سرای زنی رسید (گفته شده که او همان سیده نفیسه است)، چون فهمید این بانو صاحب کمالات می باشد از وی پرسید غایت محبت چیست؟
او پاسخ داد برای محبت نمی توان غایت تعیین کرد، سپس ذوالنون سوال کرد: چرا؟ او جواب داد: زیار برای محبوب نمی توان غایتی مشخص نمود. این عارف بزرگ که مجلس معرفت سیده نفیسه را درک کرد تحت تعلیم های قرآنی آن بانو با الهام از کلام حق به این درجه از شناخت رسید که تمامی مخلوقات به زبان خودشان مشغول حمد و شکر خداوند هستند. بدین ترتیب از آن باوری که برخی زاهدان به آن اعتقاد داشتند مبنی بر این که مخلوقات حجابی نفرت انگیز هستند و آدمی را از خداوند دور می کنند فاصله گرفت و خداوند را در دعاهای خود چنین ستایش کرد: پروردگارا من هرگز به صدای وحوش یا خش خش گیاهان یا شرشر آب ها یا آواز پرندگان یا زوزة باد یا غرش گوش نکرده ام جز آن که در همة آنها شواهدی بر یگانگی تو یافته ام و دلیلی بر غیر قابل قیاس بودنت و این که بر همه جا مسلطی و بر همه چیز دانایی و حقیقت مطلقی.
ذوالنون یکی از پرجاذبه ترین چهره های عرفان است که به شایستگی او را از برجسته ترین اهل معنا خواندهاند . این زاهد عارف در مصر مورد توجه مردم نبود و حتی منکرش بودند و برخی زندیقش می خواندند و قدر و مرتبة او را نشناختند ولی چون در سال 245 هجری دارفانی را وداع گفت و خواستند جنازه اش را به سوی گورستان حمل کنند، هوا بسیار گرم بود در این حال تشییع کنندگان مشاهده کردند مرغان آسمان بر جنازه اش سایه افکندند. اهل مصر با دیدن این شگفتی، از جفایی که در حق وی کرده بودند پشیمان شدند.
بشر بن حارث که غالباً به بشر حافی (پابرهنه) معروف است از پارسیان بلند آوازه قرن دوم و سوم هجری است که همواره به زیارت سیدة نفیسه می رفت و گفته اند در برخی اوقات در خانة این بانو معتکف می گردید و از مراتب فضل و کمالش استفاده می کرد.[39] زمانی که بشر بیمار گردید و در بستر رنجوری افتاد، سیده نفیسه به عیادت او رفت و از وی استمالت نمود و برایش دعا کرد و از پیشگاه پروردگار خواست تا آن پارسای پروا پیشه را شفا دهد، هنوز نفیسه از جای خود برنخاسته بود که احمد حنبل نیز به عیادت بشر آمد و از وی پرسید این بانو چه کسی می باشد که از تو عیادت نمود، او پاسخ داد نفیسه، احمد حنبل گفت: از وی خواهش کن برای ما دعا کند، گفت: این بانو برای ما دعا کن او هم چنین دعا کرد: پروردگارا بشر و احمد به تو پناه می برند پس ای ارحم الراحمین آنان را در پناه رحمت خویش قرار بده.
بشر بن حرث (حارث) بن عبدالرحمن بن عطاء بن هلال منسوب به برخی روستاهای مرو است و تولد وی را سال 150 هجری نوشته اند، بعد ساکن بغداد گشت و به سال 226 هـ . ق دار فانی را وداع گفت. وی از صالحان بزرگ و از ثقات رجال حدیث بود، ابن ندیم کتابی به نام الزاهد را جزو تالیفات او بر می شمارد، بشر حافی از طبقه اولی در عرفان می باشد که کنیه اش ابو نصر است، علی بن دقاق می گوید وقتی بشر از جایی عبور می کرد مردم در معرفی او گفتند: این فرد کسی است که شب زنده داری می کند و روزها روزه می گیرد.[40]
احمد ابن محمد بن حنبل بن هلال وقتی متوجه شد سیده نفیسه محدث می باشد محضرش را درک کرد و از وی حدیث شنید همچنین خواستار آن بود که بانوی مزبور در نیایش های شبانه و راز و نیازهای معنوی با معبود خویش او را یاد کند و از پروردگار متعال بخواهد وی را در طریق هدایت و رسیدن به ساحل سعادت موفق بدارد. احمد بن حنبل در مجالس علمی و قرائت حدیث سیده نفیسه شرکت می کرد و پاره ای از روایات را که این بانو از پدران بزرگوارش فرا گرفته بود نزدش آموخت و برخی مسایل مشکل در امور شرعی و کلامی را از او سوال می کرد. احمد بن محمد بن حنبل در ربیع الاول سال 164 هجری در بغداد متولد شد و برخی محل ولادتش رامرو ذکر کرده اند. احمد از ناحیه پدر یتیم بود و مادرش او را پرورش داد. به سال 179 هجری یعنی در پانزده سالگی به تحصیل علم روی آورد. ابتدا قرائت قرآن و ادبیات عرب خواند سپس به تحصیل علم حدیث پرداخت. نخستین استادش هشام بن بشر سلمی (متوفی به سال 183 هجری) است. سپس به مکه، کوفه، بصره، مدینه، یمن، شام و عراق برای تحصیل حدیث سفر کرد و در مصر از محضر شافعی نیز بهره گرفت.
از مشهورترین تالیفاتش در حدیث «مسند» اوست که شامل چهل هزار حدیث بوده و از این میان ده هزار حدیث تکراری است. احمد «مسند» خود را توثیق کرده و وقتی دربارة روایتی از او سوال می کنند می گوید: به مسند مراجعه کنید و ببیند در آنجا وجود دارد یا خیر، اگر نیست حجت نمی باشد. در کتابهای زیاد و از جمله همین مسند احمد بن حنبل احادیثی از قول سیده نفیسه نقل شده است از جمله آن که رسول اکرم فرموده اند از غرور بر حذر باشید و نیز این روایت که محبت مسلمان به رسول اکرم کامل نمی شود جز آن که از آن حضرت در اعمال و گفتارش پیروی کند. و این حدیث به درستی که کوشش در طلب رزق عبادت است و ذخیره ای برای روز قیامت به حساب می آید.[41] احمد بن محمد بن حنبل در سیزدهم ربیع الثانی سال 241 هجری وفات کرد. نوشته اند در تشیع جنازة او هشتاد هزار مرد و شصت هزار زن گرد آمدند. احمد حنبل مؤسس مذهب حنبلی می باشد. می گوید وی کتابی در مناقب حضرت علی نگاشته است.
دیگر از کسانی که از فضل و دانش سیده نفیسه بهره برده اند عبارتند از: عثمان بن سعید مصری ملقب به ورش، عبدالله بن عبدالحکم، عبدالرحمن بن عبدالله، یونس بن عبدالاغلی صدقی، ابو علی صدقی، ابوعلی رودباری، ابوالحسن دینوری و ابوبکر بن احمد دقاق.[42]
صلابت و شجاعت
سیده نفیسه علاوه بر آن که شجاعت را از خاندان خود به ارث برده بود به دلیل ارتباط با خداوند، عزت و استواری و صلابت را به دست آورد و با این ویژگی جز از خدای خویش از کسی پروا نداشت، هرگونه رعب و هراس و جبن از دلش رخت بربسته و در برابر تیره گی های ستم و مقاوم بود و در دفاع از مظلومان استقامت داشت. این گونه نبود که صرفا به عبادت و تهجد بپردازد و از اوضاع عصر خویش غافل باشد، مقتضیات زمان را در نظر می گرفت و اصولا وی به دلیل فشارهای سیاسی غاصبان عباسی به مصر مهاجرت کرد . حال برایش بسیار سخت و دشوار است که فردی بخواهد نسبت به مردم ستم بورزد و حقوق آنان را پایمال سازد. در قرآن خوانده بود که: لا یحبُّ اللهُ الجَهَرَ بالسَوء منّ القَولِ الاّ مَن ظُلمَ وَ کانَ الله سَمیعاً علیما[43] یعنی خداوند دوست ندارد کسی با سخنان سوء صدایش را بلند کند مگر آن کسی که به او ستمی رسیده است و خداوند پیوسته شنوا و داناست.
پس اجازه داشت که با فریاد زشتی های ظالم را بازگو کند و برایش آبرویی در میان جامعه باقی نگذارد. برای جواز قایم و اقدام علیه حکومت جائرانه و فریادهای کوبنده و شکننده بر ضد بیداد و دفع هر گونه فساد بهترین دلیل را همین آیه مبارکه می دانست. نمونه های را هم در ذهنش گذراند از جمله آن که جده اش حضرت فاطمه زهرا برای دفاع از حریم اهل بیت و تثبیت ولایت و امامت به مسجد رفت و در برابر حاضران خطبه خواند، دختر گرامیش حضرت زینب نیز در معابر کوفه و در برابر سیل جمعیت مردان و زنان و نیز در شام در مجلس یزید طی بیاناتی فصیح و رسابه افشای ستم امویان مبادرت نمود و حقایق قیام کربلا را برای مستمعین باز گفت و نواده ارجمند آن بانو فاطمه دختر امام حسین نیز در کوفه خطبه خواند و طی آن دشمن را رسوا نمود.
برای سیّده نفیسه هم موقعیتی پیش آمد که احساس کرد در این حالت عفو و اغماض معنی ندارد و سکوت در حکم امضاء و تقریر و تصدیق جنایات می باشد و عمل زشت ستمگران را نیکو جلوه می دهد. به علاوه استمرار ستم ویرانی جامعه و زوال سعادت افراد آن را به دنبال دارد، همچنین ادامة این تیرگی و تباهی امنیت اخلاقی را به قهقرا برده و خیر و برکت را محو می نمایند. پس وقتی مردم مصر از ظلم حاکم وقت به ستوه آمدند و به محضر این بانو آمدند و از وی شکایت کردند. او به شدت نارحت شد و گفت کی از خانه اش به سوی محل امارت حرکت می کند؟
جواب دادند بامداد. سیده نفیسه نامه ای به این مضمون خطاب به آن حاکم ظلم پیشه نوشت: همانا چون امارت یافتندو بر بلاد بندگان خدا استیلا پیدا کردید بنای جور و تعدی و طغیان را گذاشتید و رزق و روزی ای که خدای تعالی از نعمت های خود به شما انعام کرد آن را مختص خود قلمداد نمودید و فقرا و زیر دستان را از آن محروم کردید و ابواب را حتی و آسایش و معیشت را بر روی آنها بستند و حال آن که البته می دانید تیره آه مستمندان در سحرگاه از هزار زوزة فولادی عبور می کند و هز گز به خطا نرود. خصوصا اگر این ناله از قلب هایی که به درد آورده اید و پرخونشان نموده اید و بدن هایی که برهنه کرده اید بیرون آید تاثیر شدیدتری خواهد گذاشت. همانا مادر مقابل طغیان شما ضمن شکیبایی به پیشگاه خداوند متعال پناه برده و زود باشد که ستمکاران جزای اعمال خود را دریابند چنانچه قرآن فرموده است:
فسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. چون این نامه را نگاشت و به پایان برد آن را برداشته و در گذرگاه امیر مصر ایستاد و خطاب به وی گفت: ای فرمانروا! در این حال حاکم سرزمین مصر وی را بشناخت و برای رعایت حشمت معنوی و جلال ملکوتی این بانو از مرکب به زیر آمد و نهایت احترام و اعزاز را اعمال نمود سپس رقعه را بگرفت و آن را مطالعه نمود و چون محتویات آن را از نظر گذرانید و مشاهده کرد آن بانوی پرهیزگار از روش ستمگرانة او انتقاد کرده و اعمال و رفتارش را نکوهش کرده است از جور و جفا منصرف گردید و از آن زمان تصمیم گرفت بر نهج عدالت رفتار کند و از تعدی به افراد جامعه اجتناب نماید و مستمندان و محرومان را حمایت کند و موجبات آرامش روحی و سعادت افراد جامعه را به نحو مطلوب پدید آورد.
در برخی منابع آمده است که این حاکم که سیده نفیسه سر راهش ایستاد و نامه حاوی شکایت را به وی داد احمد بن طولون می باشد. در حالی که وی در سال 203 هجری به دنیا آمد و در سال 270 هجری وفات کرد و در هنگام رحلت نفیسه یعنی در سال 208 هجری چهار یا پنج سال داشته است. بنابراین به طور قطع در این کتب اشتباهی رخ داده و مکالمة مزبور با حاکمی بوده که احتمالا همنام احمد بوده است. بدین گونه بانویی زاهد و زنی عابد وارسته از بند دنیا وقتی مشاهده کرد در آسمان امنیت و آسایش جامعه ابر تیرة ستم هویدا شده است لحظه ای رنگ را روا ندید و به یک مشارکت سیاسی دست زد و به حاکمی در خصوص نامطلوبیش هشدار داد و او را از ادامة تباهی بر حذر داشت.
همسر محدث
هفتمین پسر امام صادق اسحاق نام داشت، پدرش حضرت جعفر بن محمد به عنوان ششمین امام شیعه گنجینههای ارزشمندی از معارف الهی و مباحث گرانقدر علمی و دینی بر جای نهاد که در حراست از حریم اسلام و نشر اندیشههای مذهبی در طی قرون و اعصار نقش بسزایی داشت، چهار هزار محدث و دانشمند در دانشگاه مدینه در حوزة تعلیم این بزرگوار پرورش یافته و در محضرش مراتب علمی و درجات فضل و کمال خویش را ارتقا دادند. تأثیر تعلیمات امام صادق در غنای فرهنگ تشیع و باروری اندیشههای علویان تا آنجاست که مذهب شیعة اثنی عشری را مذهب جعفری نامیدهاند زیرا شیعیان بسیاری از معارف خود را از پیشوای ششم دریافت داشته و همواره تعلیمات ارزنده و آموزندة او را چراغ راه خویش قرار دادهاند.[44]
مادر اسحاق حُمَیدة مصفات نام دارد. این بانوی پاک نهاد فرزند صاعد از اهالی اندلس (اسپانیای کنونی) میباشد که در عصر امامت حضرت باقر از آن نواحی به عنوان یک کنیز به مدینه انتقال داده شد. این دختر بربری در حرم امام صادق شخصیتی شریف و جلیل داشت و با این که به عنوان یک کنیز از برده فروشان خریداری شده بود، به دلیل شایستگیهای ذاتی و کمالات اکتسابی، پیشوای ششم احترامش را داشت و از آن چنان مقام معنوی برخوردار گشت که یکی از فرزندانش امام هفتم شیعیان گشت و فرزند دیگرش اسحاق میباشد، امام صادق در وصف مقامهای معنوی این بانوی ارجمند میفرماید: حمیده همچون گوهر از پلیدیها پاک بود و فرشتگان همواره از او محافظت میکردند تا به من رسید و این به دلیل کرامتی است که خداوند در خصوص من و امام پس از من نمود. به همین جهت حمیده را (مصفاة) (دارای سرشتی پاک) نامیدهاند. حمیده در معارف و فضایل به درجهای رسید که ششمین فروغ امامت به بانوان توصیه میفرمود که در احکام علمی و امور شرعی به وی مراجعه کنند.[45]
اسحاق که فرزند فرزانة این بانو بود در کتب تاریخی و آثار شرح حال نگاران، انسانی پرهیزگار، فاضل، اهل اجتهاد معرفی شده و از وی به عنوان فردی مورد وثوق در حدیث نقل کردهاند چنانچه وقتی ابن کاسب به نقل روایتی مبادرت مینمود میگفت حدیث کرد مرا ثقه رضی اسحاق فرزند جعفر، وی (اسحاق) امامت برادر خود حضرت امام موسی را مورد تایید قرار داد و از پدر خود برای مقام امامت او روایت ذکر کرد.[46] این محدث جلیل القدر شبیهترین مردم عصر خود به رسول خدا بود. مقریزی میگوید: اسحاق اهل صلاح، خیر، فضل و فردی متدین به شمار میرفت و طوایف رقی در مصر و بنو زهره در حلب از نسل او هستند.[47] ابن حجر عسقلانی نوشته است: اسحاق از کثیر بن عبدالله، عمرو بن عوف، عبدالله بن جعفر المخزومی، صالح بن معاویة بن عبدالله بن جعفر و غیرهم روایت نقل میکرد؛ ابراهیم بن منذر، یعقوب بن حمید، یعقوب بن محمد الزهری از وی حدیث ذکر کردهاند. وی میافزاید عثمان الداری از ابن معین نقل کرده که اسحاق را جز به صداقت و درستی ندیدم.[48] اسحاق این سعادت را به دست آورد که آداب، سنن، فضایل و مناقب وافری از پدرش فراگرید و در بین سادات، علویان، شیعیان، اصحاب پدر و برادر و نیز راویان حدیث و عالمان و معاریف مقام ارجمندی به خود اختصاص داد.
یادآور میشود امام صادق هفت پسر و سه دختر داشت که مادر اسماعیل، عبدالله و ام فروه (همنام مادر امام) فاطمه دختر حسین (پسر امام سجاد) میباشد و مادر امام کاظم، اسحاق و محمد، حُمیده ام ولد است و عباس، علی و فاطمه هر کدام از یک مادر بودهاند.[49] و این که در پارهای منابع گفته شده اسحاق و دیباح از یک مادر بودهاند مورد تأمل است.[50] اسحاق به امامت برادر گرامیش حضرت موسی بن جعفر ایمان داشت و این روایت را تایید مقام با عظمت برادرش آورده است: یعقوب بن جعفر روایت میکند که حدیث کرد مرا اسحاق بن جعفر الصادق که او گفت روزی نزد پدر بزرگوارم بودم که علی بن عمر بن علی بن علی از آن حضرت پرسید که جانم فدایتان باد به که پناه ببریم و مردم بعد از شما به که پناه ببرند؟ (امام) فرمود: به صاحب این دو جامة زرد که پیدا خواهد شد بر تو، پس اندکی گذشت که بر ما هویدا گردید و درآمد بر ما ابو ابراهیم موسی بن جعفر و او کودک بود و دو جامة زرد داشت.[51] همچنین اسحاق از جمله شهود وصیتی است که امام موسی کاظم دربارة امامت فرزندش حضرت رضا از او استشهاد کرده است.[52] کنیة اسحاق ابو محمد میباشد و به دلیل شهرت در امانت داری او را موتمن گفتهاند و محل تولدش را عُریض (ناحیهای در مدینه)، نوشتهاند.
فرزندان و بازماندگان
مورخان و علمای نسب شناس گفتهاند حاصل ازدواج اسحاق بن جعفر با سیده نفیسه دو فرزند به نامهای قاسم و ام کلثوم،[53] میباشد و عدهای خاطرنشان نمودهاند از این دو فرزندی بر جای نماند ولی برخی از مورخان و شرح حال نگاران طوایفی از دانشمندان، سادات و مشاهیر را از این خاندان ذکر کردهاند. یکی از پسران اسحاق که تاریخ نویسان از او به عنوان حسین یاد کردهاند به حرّان مهاجرت کرد و نخستین فرد این دودمان بود که به حلب رفت و پس از ازدواج با دختر یکی از رجال این دیار توانگر شد. وی موفق گردید در زمانی که مذهب حنفی در حلب حکمفرما بود تشیع را به آنجا ببرد.[54] ابو ابراهیم محمد حرّانی ـ از نوادگان حسین ـ شاعری اهل فضل بود که ابوالعلامعری او را ستود و از این رو به ممدوح شهرت یافت و اولین فرد این خاندان بود که نقابت طالبیان حلب را در زمان سیف الدوله حمدانی عهدهدار گردید.[55] پس از وی فرزندان و نوادگانش تا چند قرن عهدهدار این مقام بودند. نوادة او زهره دارای دو پسر به نامهای علی و حسن بود که از نسل هر دو بزرگانی پدید آمدند. زهره نیای بزرگ این دودمان نوادهای به نام زهرة بن حسن بن زهره دارد که با صفت صغیر از نیای خود (موصوف به کبیر) مشخص میشود.[56] به گفتة سید محسن امین فرزندان این خاندان همچنان در جایی به نام فوعه ـ از نواحی حلب ـ دارای قدر و منزلت و نفوذ اجتماعی هستند و شجرهنامهای که به تأیید بزرگان و مشاهیر دانشوران رسیده است، در دست دارند، برخی از آنان نیز در عراق و آذربایجان به سر میبرند.[57]
بنی زُهره خاندانی از سادات شیعه دوازده امامی هستند که بسیاری از آنان اهل علم و سیاست و دارای تالیفات بودهاند و دانشورانی بزرگ نزد آنان به کسب دانش و معرفت اهتمام ورزیدهاند، این شجرة پاک و آراسته به پرهیزگاری و علم منسوب به اسحاق بن جعفر الصادق هستند و گاه آنان را اسحاقیون خواندهاند، این هم یکی دیگر از افتخارات سیده نفیسه است که افرادی از بازماندگان او و شوهرش در نشر فرهنگ قرآن و عترت و نیز گسترش تشیع و صیانت از علویان و سادات تلاش کردهاند و در صفحات تاریخ نام خویش را به عنوان انسانهای دانشمند و سیاستمدار ثبت کرده و به درخشندگی و فروزندگی تشیع افزودهاند. برخی از دانشوران بنی زهره عبارتند از:
1. عزالدین ابوالمکارم حمزه بن زهرة الحسینی الحلبی معروف به ابن زهره و سید بن زهرة (511 ـ 585 هـ . ق)؛ وی فقیه، اصولی، متکلم، نحوی و از ثقات و نقیب سادات حلب و مشهورترین فرد این خاندان است تا آنجا که هرگاه زهره بدون قرینهای به کار رود مقصود او است. وی نوادة زهره کبیر است و نسبش با هشت واسطه به اسحاق بن جعفر میرسد، نوشتهای با خط خوش که بر لوح قبرش کشف شده این ادعا را تایید مینماید. ابن زهره علاوه بر پدرش که مرد فاضل و از فقهای امامیه بود نزد ابوعبدالله حسین یا طاهر صوری فقیه شیعی، ابن نقاش فقیه مصولی و شاگرد یکی از تلامذة شیخ مفید، ابن حاجب حلبی که استاد قرائت و فرد زاهدی بود شاگردی کرد.
از شاگردان و راویان او میتوان برادرش عبدالله علی بن زهره، محمد بن عبدالله بن علی بن زهره، محمد بن المشهدی مولف کتاب المزار، معین الدین سالم بن بدران مصری مازنی (فقیه فاضل)، محمد بن ادریس حلی و عزت الدین ابوالحرث محمد بن حسن بغدادی را نام برد.
ابن زهره افزون بر پایة بلند علمی، رهبری شیعیان را در حلب عهده دار بود. به گونهای که وقتی صلاح الدین ایوبی در سال 570 هجری حلب را محاصره کرد و حاکم نوجوان این شهر که صالح بن نورالدین زنگی نام داشت از مردم با التماس استمداد نمود تا از شهر دفاع کنند، شیعیان حلب حمایت خود را مشروط به شرایطی کردند از جمله آن که در مسایل معاملات و نکاح آنان ابوالمکارم ابن زهره مرجع باشد که حاکم حلب پذیرفت. ابن زهره در مسایل فقهی، اصولی و کلامی تألیفات قابل توجهی دارد که برخی از آنها پاسخ به استفتائات میباشد. از مجموع نوزده جلد کتابهایش معروفترین آنها «غنیة النزوع الی علم الاصول و الفروع» میباشد که یک چهارم آن به مباحث اصولی اختصاص دارد و پس از آن دوره کامل فقه همراه با استدلالی کوتاه در برخی موارد، نگارش یافته است. ابن زهره کتاب معروفی در بحث امامت تحت عنوان «قبس الانوار فی نصرة العترة الاخیار» دارد. تنوع موضوع آثارش بیانگر وسعت دامنة دانش اوست و به همین دلیل مورخان و تراجم نویسان جلالت و فقاهت او را ستودهاند و نظریّاتش به عنوان یک فقیه متقدم همواره مورد توجه فقهای امامیه بوده است. ابن زُهره در سال 580 هجری دارفانی را وداع گفت و در دامنة کوه جوشن واقع در غرب حلب و حوالی مشهد السقط به خاک سپرده شد. در سال 1279 هجری محل دفنش کشف شد.[58]
2. جمال الدین ابوالقاسم عبدالله بن علی بن زهرة الحسینی الحلبی (531 ـ 580 هـ . ق)؛ برادر سید بن زهره که تألیفاتی در فقه و اصول داشت و از ثقات رجال شیعه به شمار میآید. (التجرید فی الفقه عن الحجج و الادله و جواب سوال عن العقل) از جمله آثار این فقیه و متکلم شیعی میباشد.
3. محیی الدین ابوحامد محمد بن عبدالله بن زهرة الحسینی الحلبی (تولد پس از سال 564 هـ . ق) وی از فقیهان و مشایخ ثقة راویان شیعه است که شرح حال نویسان مقام علمیش را ستودهاند. به گفتة خودش ابن ادریس حلی جدّ مادریش بوده است و او نزد وی دانش آموخته است. وی از پدر و عموی خویش و ابن شهر آشوب و شاذان بن جبرئیل قمی روایت کرده و شخصیتهایی چون محقق حلی، یحیی بن سعید حلی و سید علی بن طاووس از شاگردان او بودهاند. ابن عدیم حلبی نیز او را جزو مشایخ خویش میشمارد. کتاب الاربعون حدیث از آثار اوست و از جملة احادیث مندرج در آن نامة حضرت امام جعفر صادق میباشد که خطاب به والی اهواز، عبدالله نجاشی نوشته است.[59]
4. ابوعلی حسن بن زهرة الحسینی: فاضل، ادیب و شاعر بود، وی که متولد سال 564 هجری میباشد، از افراد سرشناس سلسله بنوزهره و فرزند زهرة صغیر بود که مورخان مقامش را تکریم کردهاند. مورد اشاره جد اعلای بنوزهره به شمار میرود که علامه حلی اجازه معروف خود را برای آنان نوشته است. وی علاوه بر آن که از علوم گوناگون برخوردار گشت، شعر میسرود و از خطی خوش و نثری جالب برخوردار بود، او را حافظ قرآن و آشنای به فقه امامیه و شافعی معرفی کردهاند. سخنوری خوش سخن با سیمای جذاب و دارای دیانت و سیاست بود و از درایتی خوب و رفتاری پسندیده بهرهمند بود و مردم از او استفاده میکردند. علاوه بر عهدهداری نقابت علویان، مقام دبیری در دربار الملک الظاهر الغازی ( فرزند صلاح الدین ایوبی) را نیز پذیرفته بود ولی خوشایند او واقع نگردید و پس از چندی استعفاء کرد. چندین مرتبه به عنوان سفیر دربار الملک الظاهر غازی با سلاطینی از کشورهای روم، موصل، اربل، مصر، دمشق، و بغداد ملاقات کرد. با فوت الملک الظاهر جانشین وی، عزیز، مقام وزارت را به حسن بن زهره پیشنهاد کرد ولی او قبول ننمود و پس از آن به سوی حجاز رفت که اعمال حج به جای آورد اما به هنگام بازگشت دچار بیماری شد و در جمادی الاول سال 620 هجری رحلت نمود. فرزندانش ابوالحسن علی (متولد 592 هجری) و ابوالمحاسن عبدالرحمان (متولد 606 هجری) از محدثان به شمار میآیند و ابن صابونی از آنان روایت شنیده است.[60]
5. بدرالدین حسن بن محمد بن علی بن الحسین بن زهرة الحسینی؛ الحلبی از دانشوران نیمة دوم قرن هشتم هجری که نقیب اشراف و ناظر بیمارستان حلب بوده است.[61]
6. علاء الدین ابوالحسن علی بن ابراهیم بن محمد بن علی بن حسن بن زهره، از دانشمندان بزرگ شیعه که ثقه هم بوده است. وی از علامه حسن بن یوسف بن المطهر الحلی اجازة روایت خواست و او در نامهای مشتمل بر تجلیل فراوان از وی به نامبرده، فرزند، برادر و برادرزادگانش اجازه داد تا تمام تألیفات خودش و نیز کتب فقهی، لغوی، فلسفی، منطقی و کلامی را که نزد اساتید خوانده یا به او اجازة روایت آنها داده شده بود روایت کنند. این اجازه که به اجازه بنوزهره موسوم میباشد در تاریخ 25 شعبان سال 723 هجری کتابت شده و علامه مجلسی آن را که به اجازة کبیرهم مشهور است در اثر معروف خود آورده است.[62] دیگر از کسانی که نامشان در این اجازه آمده عبارتند از: بدرالدین ابو عبدالله محمد بن ابراهیم (متوفی حدود 733 هجری)، امین الدین ابوطالب احمد بن محمد بن ابراهیم (718 ـ 775 هـ . ق) است و افزون بر این اجازه در تاریخ چهاردهم ربیع الاول سال 756 هـ . ق از محمد بن حسن بن یوسف حلی ـ فرزند علامه ـ اجازه یافته است که تمامی آنچه در اجازة کبیر آمده است روایت کند.[63] عزالدین جمال الدین ابومحمد حسن بن محمد بن ابراهیم (از دانشوران شیعه) شرف الدین ابوعبدالله حسین بن علی بن ابراهیم فقیه نامدار. یادآور میشود علاء الدین ابوالحسن علی بن ابراهیم در سال 755 هجری دارفانی را وداع گفت.[64]
7. الشریف محمد بن علی بن محمد الحسن بن زهره (متوفی در حدود سال 779 هجری) این سید علوی به ایران مهاجرت کرد و از دانشوران عصر خویش استفاده نمود و با برخی از علمای خراسان و ماوراء النهر دیدار نمود و پس از فراهم آوردن توشهای علمی به حلب بازگشت. وی کتاب مشارق الانوار[65] را از فقیه محدث و مفسر معروف شمس الدین ابوعبدالله محمد بن محمد فیروز آبادی شنید و بخشی از آن را در حلب از وی روایت کرد.[66] سید شریف تاج الدین بن محمد بن حمزة بن زهرة در کتابی به نام «غایة الاختصار فی اخبار البیوتات العلویة المحفوظة من الغبار» در ذکر بیت اسحاقیین نوشته است: سپاس خداوند متعال را که ما خاندان را از بیت زهره قرار داد که نقبای حلب میباشند.
بنا به اعتقاد محدث قمی جد ایشان یعنی زهرة بن ابی المواهب علی نقیب حلب فرزند محمد نقیب فرزند ابی سالم محمد مرتضی مدینه است که از شهر پیامبر به حلب انتقال یافته است و وی فرزند احمد مدنی میباشد که در بحران اقامت داشت و او فرزند امیر شمس الدین محمد مدنی و وی فرزند امیرالموقر الحسین بن اسحق الموتمن فرزند امام جعفر صادق است و این بیت در حلب و تابع آن شهرت وافری دارند.[67]
دیگر از فرزندان اسحاق موتمن محمد میباشد که طایفهای به نام بنوالوارث در شهرستان ری از نسل او بودهاند و از آنهاست احمد بن محمد ابن ابی حمزة ابن محمد بن اسحاق. و نیز حمزة النجار بن ناصر بن حمزة بن ناصر بن حمزة بن محمد بن علی بن محمد بن محمد بن احمد الوارث. ابن طباطبا گفته است این افراد از مدینه به سوی کوفه مهاجرت کرده و از آنجا به ری رفتهاند. گروهی از بازماندگان حسن بن زید به مصر و نصیبین رفتند. از جمله این افراد میتوان میمون بن عبدالله بن حمزة بن الحسن بن علی بن الحسن بن اسحاق و نیز اسحاق بن محمد ابن الحسن بن اسحاق و محمد بن الحسین بن احمد بن الحسن بن محمد بن الحسن را نام برد. عدهای چون جعفر بن محمد بن حسن و برادرش محمد زاهد به قم و ری رفتند.[68]
ذهبی خاطر نشان مینماید که گروهی از اولاد اسحاق در نیشابور اقامت گزیدند و نیز سیدی علوی در سبزوار (بیهق) بود که به اسحاق بن جعفر انتساب داشت.[69]-[70]
بارگاه نورانی
قبه و بارگاهی که بر فراز مرقد حضرت نفیسه خاتون قرار دارد، خلیفه الحافظ لدین الله عبدالمجید علوی بنا کرد و آن را به هنرها و فنون اسلامی آراست و محراب پر شکوهی ترتیب داد که در آن میتوان گنجینههایی به خط کوفی مشاهده کرد. این عبارت قرآنی در محراب یاد شده با نهایت دقت و آرایشهای جالب به خط کوفی دیده میشود: اِنَّ المتقین فی جنات و عیون اخذین ما اتاهم ربهم انهم کانوا قبل ذلک محسنین، کانوا قلیلاً من اللیل ما یهجعون.[71]
احداث قبه و محراب در سال 532 هجری انجام شد. اصولاً فرمانروایان فاطمی چه قبل از الحافظ لدین الله و چه بعد از او نسبت به این بارگاه مبارک اهتمامی قابل توجه ورزیدهاند و مقداری از اموال و باغهای خویش را وقف این روضة نفیس ساختهاند تا با استفاده از عواید آنها در طول تاریخ مرمت و تکمیل، توسعه و نیز حافظت از این بنا با مشکلی مواجه نگردد، همچنین گروهی از امراء و اعیان این سلسله به منظور تبرک و تیمّن و هم جواری با سیده نفیسه قبرهایی در مجاورت مرقد او برای خود ساختند و در همانها به خاک سپرده شدند، برخی از این مقابر در اعصار بعد به صورت خرابهای درآمد و اکنون آثاری از آنها دیده نمیشود ولی تعدادی از آنها همچنان باقی است.
از سال 569 هجری که ایوبیان روی کار آمدند و بر مصر استیلا یافتند تا سال 650 هجری که حکومت آنان بر این سرزمین ادامه داشت به مقابر اهل بیت در مصر توجهی نگردید و روضة مبارکة سیده نفیسه نیز مورد بیاعتنایی این سلسله قرار گرفت تا آن که دولت ایوبیان پس از مشارکت شجرة الدر همسر ملک صالح با ممالیک در قتل تورانشاه ایوبی منقرض شد و رفته رفته سلسلة ممالیک فرمانروایی مصر را عهدهدار شد. دولت آنان که در مدت 275 سال این منطقه را اداره میکرد بسیار منظم و با عظمت بود و به رغم جنگهای داخلی و آشوبهای زیاد توانست تمدنی تأسیس کند که آثارش هنوز در مصر و سوریه باقی است.[72] معروفترین فرد از این فرمانروایان الملک الناصر محمد پسر قلاوون از مادری امیرزادة مغولی بود که از سال 693 تا 741 هجری حکومتش ادامه داشت و از وی همچون امیر شایسته و مصمّمی یاد کردهاند که برای مصر امنیت و آبادانی فراهم آورد و نسبت به بقاع و مزارات مربوط به خاندان اهل بیت در این سرزمین توجه داشت و به عمران و مرّمت این اماکن اهتمام ورزید.[73]
سخاوی در کتاب مزارات میگوید این سلطان خوش فکر و با لیاقت در سال 774 هجری امر کرد مشهد سیده نفیسه را نظارت جدی کرده و نسبت به آبادانی و احیاء بناهای آن بکوشند.[74] اما احمد ابوکف به نقل از حسن بن عبدالوهاب مینویسد ناصر بن محمد قلاوون در سال 714 هـ . ق زیارتگاه کنونی این بانو را ساخت و دستور داد در جوار آن مسجدی بسازند. یک جهانگرد اهل مغرب (مراکش) به نام خالد بلوی که در سال 737 هجری از مصر دیدن کرده، به وصف این بنا پرداخته و گفته است: من در قاهره مشهدی عظیم را مشاهده کردم که به سیده نفیسه تعلق داشت. سپس در همسایگی آن مسجدی را دیدم که در نهایت حسن و زیبایی بود. در قبه مسجد دری بود که از آنجا به درون گنبدی بزرگ و با شکوه میرفتند. در میان این قبه که قبر نفیسه در آن بود قندیلهای طلا و شمعدانهای زیاد پرتو افشانی میکردند و هرگونه زینت و آرایشی در آن دیده میشد که آدمی را متحیر میکرد و از هر سو به سوی خود میکشانید.[75]
موقعی که ابن بطوطه از مصر میگذشت همانگونه که خود نوشته الملک الناصر ابوالفتح محمد پسر الملک المنصور سیف الدین قلاوون به این سرزمین فرمانروایی میکرده و گویا سال 721 هجری بوده است اما شگفت آن که وی از تربت نفیسه دیدن کرده و بنای آن را زیبا و نورانی وصف نموده و ضمن اشاره به این که اهل عبادت و مستجاب الدعوة بوده او را به عنوان نفیسه دختر زید بن علی بن الحسین معرفی کرده است. متأسفانه آقای دکتر محمدعلی موحد که این سفرنامه را ترجمه کرده و یادداشتهای بسیار زیادی بر آن نوشته هیچ گونه توضیحی در خصوص این اشتباه ابن بطوطه نداده و از آن گذشته است.[76]
در سال 770 هجری والی وقت مصر فضای مسجد سیده نفیسه را توسعه داد و اشعاری را با آب طلا بر مشهد این بانو و مدخل روضه نوشت و پس از سه سال شخصی به نام امیر عبدالرحمن همانگونه که جبرتی در تاریخ خود آورده برای تجدید بنای مسجد و مشهد سیده نفیسه به پاخاست. در داخل روضة مذکور با طلا تاریخ تجدید بنا را نوشتهاند و طی شعری افزودهاند: عبدالرحمن که به عفو الهی امیدوار است به بنای این روضه اهتمام ورزید. عباس اول از خدیوان مصر که به سال 1264 هجری روی کار آمد و تا سال 1270 هجری فرمانروایی میکرد صندوقی از مس برای سیده نفیسه درست کرد و دستور داد دو بیت شعر را بر روی آن بنویسند. در اواخر سال 1310 هجری حریقی در مسجد مجاور این مکان روی داد که به دنبال آن بخش شرقی مسجد و بخشی از روضة آن خاتون آسیب دید.
عباس حلمی، خدیو دوم مصر فرمان داد مزار و مسجد را نوسازی کنند و در سال 1313 هـ . ق این تعمیرات پایان یافت، این برنامه تحت نظارت وزارت اوقاف و با رعایت کامل اصول و فنون معماری اسلامی صورت گرفت و در اجتماع بزرگی از علماء، امرا و اعیان افتتاح گردید و آن روز از ایام مهم و تاریخی مصر به شمار میرود.[77] در برخی کتابها نقل شده که وقتی خواستند آثار بنای قدیم را تخریب کنند و خاکها را از اطراف قبر دور کردند ناگهان حفرهای به داخل قبر گشوده گشت. مهندسِ مشرف بر ساختمان نزدیک آمد تا داخل قبر را بنگرد و دستش را داخل قبر نمود تا ببیند چیزی در آن هست یا خیر، وقتی چنین کرد احساس نمود کسی در آنجا خوابیده و دستش با آن بدن تماس پیدا نمود. در همان موقع زخمی بر دستش آشکار شد که عفونت و جراحت آن حدود سه ماه طول کشید تا آن که یکی از افراد صالح او را توبه داد و پس از آن شفا یافت و از این ناراحتی رهایی یافت. این ماجرا را تمامی خادمان و همسایگان مرقد این بانو نقل کردهاند.[78] بر روی یکی از دیوارهای این حرم بخشی از دعای افتتاح یعنی عبارت معروف: اللهم انا نرغب الیک فی دولة کریمه... بر تابلویی زیبا نصب شده و جالب این که زیر آن نوشتهاند: تقدیم به حضرت مهدی(عج)، در داخل حرم نیز تابلوهایی دیده میشود که بر روی آنها آیاتی در مدح اهل بیت نوشتهاند.[79]
روضة جانبخش
این که پس از رحلت سیده نفیسه بلافاصله برایش قبه، بارگاه، روضه و رواق در نظر گرفتهاند خود حکایت از نفوذ معنوی او میکند، تجدید بنا، مرمت، توسعه و آبادانی این بنا در اعصار گوناگون نیز جلوهای از اخلاص و کرامت این بانو را به نمایش گذاشته است و این هم از نفحات قدوسی اوست که تعمیر و تکمیل بنایش به طور دائم توسط محبان و عاشقان اهل بیت استمرار داشته و با هیچ گونه وقفهای روبرو نبوده است. در زمان ممالیک در مسجد بزرگ کنار این روضه روزهای جمعه، پس از اقامة نماز جمعه خطبه میخواندند و وقتی ابوالعباس احمد بن عباس معروف به اسمر در سال 701 درگذشت به فرمان سلطان ناصر جنازهاش را در جوار مرقد سیده نفیسه به خاک سپردند. هنگامی که خلفای بنی عباس و فرزندانشان از بغداد به مصر میآمدند و در این سرزمین مقیم میشدند به آرامگاه سیده نفیسه اظهار علاقه میکردند و در هنگام مرگ وصیت مینمودند اجساد آنها را در جوار مرقد این بانو به خاک بسپارند همانگونه که قبلاً خلفای فاطمی چنین میکردند. گفته شده که کثیری از زنان امیران و حاکمان این سرزمین و دختران وابسته به دستگاه حکومتی مصر یا خود به نفیسه معروف بودند یا آن که فرزند اُناث خویش را به این نام میخواندند و این موضوع تأثیر این بانو را بر آداب و رسوم آنان نشان میدهد.[80] صالح الوردانی هم خاطر نشان مینماید هم اکنون در مصر دختران را به اسامی فاطمه، زینب، سکینه و نفیسه نام گذاری میکنند.[81]
روضة شریفة این عابدة پرهیزگار در قاهره همواره مورد توجه و احترام مشاهیر و علما بوده است و مردمان صالح به زیارت این مشهد مقدس میآیند و مریدان و مخلصان او از هر سو بدین جایگاه روی میآورند و دست نیاز به خداوند متعال بر میآورند و به خواستههای خود هم میرسند. هر کس در هر موضوعی مشکلی داشته باشد در این جایگاه به درگاه الهی تضرع میکند تا خداوند اندوه او را بر طرف نماید. برخی از عارفان گفتهاند اگر کسی گرفتار سختی و مشقت باشد و به طرف مشهد سیدة نفیسه برود و در آن جا با قلبی پاک و نیتی خالص یکبار سوره حمد و یازده مرتبه سورة سبح اسم ربک و یازده مرتبه سورة توحید را تلاوت کند و ثوابش را به روح این سیدة پاک طینت هدیه نماید مشکلاتش برطرف میشود. در کتاب سفینة البحار آمده است هر کس حاجتی داشته باشد و هزار مرتبه بر روح سیده نفیسه خاتون صلوات هدیه کند ان شاء الله خداوند حاجتش را روا میگرداند.[82]
مقریزی مینویسد قبر سیده نفیسه یکی از مواضع معروف مصر که به اجابت دعا معروف است و هر وقت به مصری ها مصیبتی می رسد به این مکان می شتابند و حاجت خود را مطرح می کنند و با ذکر و دعا و استغاثه جواب می گیرند. وی این مکان را از نظر معنوی در ردیف مسجد حضرت موسی و مخدعی که در جانب چپ مصلی در قبله مسجد الاقدام در قرافه واقع است ذکر می کند.[83] محمود سخاوی هم در کتاب مزارات گفته است دعا در این مکان مستجاب می شود و برخی صالحین نیز گفته اند چنانچه محمد عبدالخالق در کتاب الجواهر النفیسه فی مناقب السیده نفیسه آن را آورده و شیخ احمد فهمی کتاب کریمه الدارین السیدة نفیسه نوشته: به درستی که خداوند تعالی نزد قبر این بانو ملکی را مقرر کرده که حاجات مردم را بر آورده نماید.[84]
اصولا مردم مصر به این جایگاه مبارک اعتقاد خاصی دارند و چون سیده نفیسه بارها مشکلات آنان را بر طرف کرده و نتایج توسل به ا ین بانو را مکرر دیده اند همواره آن مزار شریف پناهگاهی برای درماندگان می باشد. ابی مسک کافور اخشیدی که پس از وفات سومین سلطان اخشیدی با اعلان استقلال مدت سه سال از سال 335 هجری در مصر فرمانروایی کرد،[85] زیارت سیده نفیسه را ترک نمی نمود و در هر شب پنجشنبه هر کجا که بود خود را به روضة منور می رسانید و به محض اینکه آن مکان را از چند صد متری مشاهده می کرد، از اسب پایین می آمد و به احترام سیده نفیسه پیاده به سوی مزارش می رفت و در آنجا با سر برهنه به دعا مشغول می گشت و بر آوردن حوائجش را از خداوند طلب می نمود. همچنین با مشک و عنبر و بوهای خوش مرقد آن بانو را عطر آگین می ساخت و شمع های متعدد روشن می کرد و به خادمان و دست اندرکاران این بارگاه رسیدگی می نمود و این کارش در طول حیات او استمرار داشت تا آن که در سال 356 هجری وفات کرد.[86] عبدالغنی از سیاحان مسلمان که در سال 1105 هجری از قاهره دیدن کرده است درباره مشهد نفیسه خاتون می گوید: زنان مصری از قرن هشتم هجری تاکنون روز چهار شنبه را به زیارت مزار این بانو اختصاص داده اند و روز پنجشنبه به زیارت مشهد راس الحسین می روند و ا ین موضوع در عصر فاطمیان مرسوم بوده است.[87] ابو محمد عبدالله یافعی یمنی می گوید سیده نفیسه در درب السباع دفن شد و امروز جز آن قبر مزار دیگری در این محله نمی باشد و مرقدش زیارتگاه و دعا در کنار آ به اجابت می رسد. وی می افزاید من خود ره آنهگ زیارت مشهدم برفتم جمع کثیری از مرد و زن و بیمار و نابینا را در آنجا دریافتم و یکی از ناظران (مراقبان حرم) را مشاهده کردم، چون مرا دید به احترامم بر پای شد و من او را نشناختم و به قصد زیات مشغول شدم.[88]
[1] . عمدة الطالب: 9.
[2] . ریاض الأنساب 1: 101.
[3] . سفینة البحار2: 604.
[4] . معجم البلدان5: 604.
[5] . اعلام النساء، عمررضا کحاله 5: 187.
[6] . العام النساء، المومنان: 626.
[7] . مشاهدة العترة الطاهرة: 239.
[8] . وفات الاعیان 5: 423.
[9] . نور الابصار: 244.
[10] . روح و ریحان: 103.
[11] . سراج الانساب: 35.
[12] . ریاحین الشریعه 5: 85.
[13] . منتهى الامال 2: 299.
[14] . تتمة المنتهى: 188.
[15] . اعیان الشیعه 7: 96.
[16] . زندگانى حضرت عبدالعظیم علیه السلام، رازى: 8.
[17] . أعلام النساء، محمّد رضا کحّاله 5: 188، 190؛ منتهى الامال 2: 299.
[18] . ریاحین الشریعه 5: 90.
[19] . شرح حال و زندگانى محمّد و ابراهیم در موسوعهیى بنام برسى نهضتها و دولتهاى علوى از سرى تألیفات نگارنده به زودى از زیور طبع خارج خواهد شد.
[20] . اعلام النساء، عمر رضا کحالّه 5: 190؛ اعلام النساء، محمّد الحسّون: 178.
[21] . زیاحین الشریعه 5: 87.
[22] . منتخب التواریخ: 149.
[23] . انعام(6) آیه
[24] . منتهى الامال 2: 300.
[25] . تاریخ طبرى 5: 174؛ ریاحین الشریعه: 5: 93.
[26] . ریاحین الشریعه 5: 94.
[27] . ریاحین الشریعه 5: 88.
[28] . ریاحین الشریعه 5: 89.
[29] . ریاحین الشریعه 5: 91، با اندکى تصرف و اضافات.
[30] . ریاحین الشریعه 5: 89 تا91.
[31] . ریاحین الشریعه 5:92.
[32] . بانوی با کرامت: 126 ـ 127.
[33] . ناسخ التواریخ: 128.
[34] . تتمه المنتهی : 192.
[35] . نور الابصار: 256، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب 1: 21.
[36] . النجوم الزاهره 1: 186.
[37] . آل البیت النبی فی مصر: 106.
[38] . ماخذ قبل: 107.
[39] . کریمة الدارین السیدة نفیسه: 17، بانوی کرامت: 133.
[40] . نفحات الاسن: 45، روضات الجنان: 130 ـ 131 و 183.
[41] . آل البیت فی مصر: 107.
[42] . بانوی با کرامت: 136.
[43] . سوره نساء آیه 148.
[44] . سرزمین وحی سرچشمة تشیع، از نگارنده، 97 ـ 98.
[45] . نک: اصول کافی، ج 2، ص 385 ـ 387؛ سفینه البحار، ج 2، ص 469؛ ریاحین الشریعه، ج 3، ص 18.
[46] . اعلام الوری، ص 285؛ کشف الغمه، ج 2، ص 408.
[47] . المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، ج 2، ص 638.
[48] . تهذیب التهذیب، ج اول، ص 207.
[49] . حضرت صادق(ع)، فضل الله کمپانی، ص 20.
[50] . در کتاب امام صادق(ع) به قلم عقیقی بخشایشی، ص 315، این ادعا دیده میشود.
[51] . الارشاد، ج دوم، ص 219 ـ 220؛ کشف الغمه، ج 3، ص 17؛ قاموس الرجال، ج اول، ص 745.
[52] . حضرت صادق، همان، ص 22.
[53] . همان، ج دوم، ص 300.
[54] . اعیان الشیعه، سید محسن امین، ج 5، ص 45.
[55] . عمده الطالب، ص 230.
[56] . دانشنامة جهان اسلام، مقالة یحیی رهایی دربارة بنی زهره.
[57] . اعیان الشیعه، ج اول، ص 201.
[58] . روضات الجنات، ج دوم، ص 374 ـ 375؛ ریاض العلماء، میرزا عبدالله افندی، ج دوم، ص 202 ـ 203؛ اعیان الشیعه، ج 6، ص 249؛ امل الامل، ج دوم، ص 93؛ منتهی الامال، ج اول، ص 299.
[59] . تنقیح المقال، علامه مامقانی، ج 3، بخش اول؛ ص 144؛ بحارالانوار، ج 106، ص 141؛ الذریعه، ج اول، ص 426، دانشنامة جهان اسلام، ذیل بنی زهره، دائرة المعارف بزرگ اسلامی ذیل آل زهره.
[60] . طبقات اعلام الشیعه (الانوار الساطعة فی المائة السابعة) شیخ آقا بزرگ تهرانی، ص 39؛ لسان المیزان، ابن حجر؛ اعیان الشیعه، ج 5، ص 73 ـ 74؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ابن عدیم ج 5، ص 390؛ تکلمة اکمال الاکمال فی الانساب و الاسماء و الالقاب، ابن صابونی، ص 186.
[61] . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقالة هادی عالم زاده، ذیل آل زهره.
[62] . بحارالانوار، ج 104، ص 137 ـ 60 .
[63] . همان، ص 59.
[64] . دربارة وی بنگرید به امل الآمل، ج 2، ص 171؛ ریاض العلماء، ج 3، ص 328؛ روضات الجنات، ج 2، ص 374؛ دانشنامه جهان اسلام، ذیل بنوزهره، دائرة المعارف بزرگ اسلامی ذیل آل زهره.
[65] . این کتاب غیر از مشارق الانوار شیخ حافظ رجب برسی مدفون در شمال زواره زادگاه نگارنده میباشد.
[66] . دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ذیل آل زهره.
[67] . منتهی الآمال، ج اول، ص 299.
[68] . عمدة الطالب، ص 230.
[69] . تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ص 415.
[70] . بانوی با کرامت: 193 ـ 201.
[71] . سوره ذاریات، آیات 15 ـ 17.
[72] . تاریخ دولتهای اسلامی و خاندان حکومتگر، استانلی لین پل و ... ، ج اول، ترجمة صادق سجادی، ص 138.
[73] . تاریخ اسلام، پژوهش دانشگاه کمبریج، ترجمه احمد آرام، ص 301؛ تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ترجمه علی جوهر کلام، ص 968.
[74] . مساجد مصر و اولیاء الصالحون، سعاد ماهر، جزء اول، ص 126 ـ 127.
[75] . آل بیت النبی فی مصر، ص 110 و نیز بنگرید به کتاب شیعه در مصر، ص 131.
[76] . سفرنامة ابن بطوطه، ج اول، ترجمه محمدعلی موحد، ص 74.
[77] . آل بیت النبی فی مصر، ص 111.
[78] . گوهر خاندان امامت، ص 50.
[79] . مجلة مشکوة، شماره 52، ص 21.
[80] . آل بیت النبی فی مصر، ص 111.
[81] . شیعه در مصر، ص 89.
[82] . یکی از هزاران، ص 20.
[83] . المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الاثار، ج دوم، ص 640.
[84] . آل البیت النبی فی مصر، 104.
[85] . تاریخ دولت های اسلامی و خاندانهای حکومتگر، ج اول، ص 110.
[86] . ال البیت النبی فی مصر، ص 109.
[87] . گوهر خاندان امامت،ص 62.
[88] . ناسخ التواریخ، همان، ج سوم، ص 133، به نقل از مرات الجنان.
- ۲۰۶۲
- ادامه مطلب