- شنبه ۲۹ شهریور ۹۳
این آرامگاه در خیابان پیغمبریّه، در حاشیه شرقى آن و در غرب عمارت و باغ چهلستون واقع شده است و در قسمت شمالى بقعه، مدرسه پیغمبریّه قرار دارد.
معروف است که در مقبره پیغمبریّه، چهار تن از انبیاء مدفونند.گرچه عدّهاى نام هایى براى آنها ذکر کردهاند.لیکن هیچگونه اطّلاع موثّقى درباره بقعه و سوابق صاحبان آنها در دست نیست.جغرافى دانان و سیّاحان بسیارى در طول تاریخ قزوین عبور کردهاند از جمله امام رافعى قزوینى در کتاب التدوین با آنکه گورستانهاى قزوین و بقاع و مزارات بزرگان را یاد کرده، اسمى از پیغمبریّه نبرده است. همچنین حمد اللّه مستوفى، چه در تاریخ گزیده و چه در نزهة القلوب، از این بقعه نامى ذکر نکرده است. در آثار مستشرقین و جهانگردان بسیارى از دوره تیمورى و قبل از آن تا دوره قاجار و
پهلوى، اسمى از این بقعه نیامده است. تنها در دوره قاجار (1303 ـ 1302 ه . ق) میزرا محمّد حسین فراهانى در سفرنامه خود، ضمن توصیف شهر و ابنیه آن، درباره این بقعه مىنویسد:« یکى بقعه پیغمبریّه است که این هم در جنب عمارات دیوانى واقع است و مىگویند که چهار نفر از انبیاء و یک امامزاده در این جا مدفون است، هیچ بانى و اسم و رسمشان معلوم نیست.
در چند سنوات آقا سیّد على نام مجتهد آن را تعمیر کرده است.»
کتیبهاى که بالاى در مدرسه متّصل به بقعه موجود است،نشان مىدهد
که وزیر اعظم شاه عبّاس ثانى به سال 1054 ،بناى آن جا را به اتمام رسانده،
ولى شگفت آنکه در کتیبه هم نامى از پیغمبریّه برده نشده و آن جا را به نام
مقام شریف یاد کرده است.
تنها نوشتهاى که غیر از سفر نامه میرزا محمّد حسین فراهانى درباره این
بقعه به دست آمده، تذکره حاج سیّد نقى قزوینى، یکى از دانشمندان بنام
قزوین است،که راجع به پیغمبریّه مىنویسد: «انبیاى چهارگانه در بلده قزوین
مدفونند و مدرسه پیغمبریّه در آن شهر بر پا است و همواره بنى اسرائیل به زیارت
ایشان آمدهاند. اسامى این پیامبران سلام، سلوم، سهولى و القیا بوده است.»
گذشته از این تذاکره در سفرنام مارکوپولو ایتالیایى که در قرن هفتم هجرى
به ایران آمده است در زیر نام سابه SABAمقبره سه نفر گفتوگو مىشود
که براى پرستش مسیح به بیت اللحم رفتهاند. بنا به فرموده دانشمندان
معظّم، آقاى ذبیح بهروز فرزند خلد آشیان میرزا ابوالفضل ساوجى که خود
اهل ساوه و به اوضاع آن شهر احاطه کامل داشت مىنویسد: «در ساوه چنین
مقبرهاى وجود ندارد و این چیزى که مارکوپولو نوشته است، با پیغمبریّه
قزوین قابل تطبیق است و مارکوپولو اشتباه کرده، زیرا چون او سوادى
نداشته و از مسافرتهاى خود یاداشتى نداشته و پس از چند سال در زندان
به استعانت حافظه، مشاهدات خود را تقریر کرده و دیگرى نوشته است.از
این رو جاى تردید نیست که دراین باره اشتباه کرده است، پس از مطالعه
سفرنامه مارکوپولو نیز چنین نتیجه مىگیریم که گفتههاى مارکوپولو هیچ
ارتباطى با موضوع چهار انبیا نداشته است.»
در تذکره مرحوم حاج سیّد تقى قزوینى چنانکه گذشت نام چهار پیغمبر
سلام، سلوم، سهولى و القیا نوشته شده، شیخ ابوالفتوح رازى ـ قدّس سره ـ
در تفسیر خود ـ آنجا که سوره مبارکه یس را تفسیر مىکند ـ اشاره به سه نفر
فرستادگان عیسى (ع) براى تبلیغ مردم مىکند و اسامى آنها به قولى تاروص،
ماروص، به خبرى یحیى و یونس و به گفته دیگرى توصان و مالوص را
شمعون صفا یا شمعان و به خبر دیگرى دو رسول را صادق و صدوق و
سوّمى را شلوم ذکر مىکند. آن گاه گوید، ممتنع نباشد که ایشان خود
پیغمبران باشند از قِبَل خداى تعالى الى آخر.
چون نام شلوم عینا هان سلوم مىباشد که شادروان حاجى سیّد تقى در
تذکره خود آورده و اسامى دیگر هم با آنچه که در تفسیر مذکور است، قریب
المخرج مىباشند و وجه شباهت و قرابت صوتى با یکدیگر دراند.بنا بر این
بى مناسب نیست که گفته شود، مدفونین در پیغمبریّه شاید همین پیغمبرانى
باشند که در تفسیر یاد شدهاند.در ضمن باید دانست، بر فرض صحّت اینکه
فرستادگان عیسى (ع) یا پیامبران سه گانه مأمور انطاکیه که در تفسیر آمده
است، همان کسانى باشند که در پیغمبریّه قزوین مدفونند، این اشکال پیش
مىآید، چگونه آنها را گذار به قزوین افتاده و دیگر آنکه، این جریانات به
زمان اشکانیان و جنگ آنتویو خوس با فرهاد (130 - 121 ق. م) برمى گردد
و در آن زمان اساسا قزوینى وجود نداشته ؛ زیرا زمان بناى قزوین به دوره
ساسانیان برمىگردد؛ (310-379 م) گذشته از این، مهم تراز همه آنکه،
علماى قزوین از سده پنجم تا سده یازدهم هجرى در کتابهایى که تألیف
کردهاند.همچون ارشاد، خلیل حافظ و تدوین ، امام رافعى و آثار البلاد
قزوینى و تاریخ گزیده و نزهه القلوب حمداللّه مستوفى و ضیافه الاخوان آقاى
رضى قزوینى که در بعضى از آنها، مخصوصا مقابر بزرگان و مزارهاى متبّرکه
این شهر به تفصیل نام برده شدهاند.
هیچ یک از آنها اشارتى به پیغمبر و بقعه مزبور ننمودهاند ؛ از این رو به
نظر مىرسد که بقعه مزبور محدّث باشد؛ چون در دوران صفویّه، پادشاهان
این سلسله به بقاع متبرّکه و مزارهاى منتسب به آل على (ع) توجّه خاص
داشتند و هر جا امامزاده یا مشهدى از بنى فاطمه یا علویان سراغ مىگرفتند،
براى او قبّه و بارگاه وصحن و دستگاه بنیاد کردهاند، املاک و مستغلاتى بر آن
وقف مىنموده و یکى راه هم به تولیت او مىگماشتند. در دوران قاجاریّه هم
این رویه کم و بیش معمول بود، مخصوصا امامزادههاى بسیار در دوره
قاجاریّه پیدا شد که مىگفتند خواب نما شدهاند.
درباره پیغمبریّه هم اگر بخواهیم چنین حدس نزنیم و آن را ساختگى
ندانیم،باید منتظر باشیم تا مدرک و سندى که حکایت از وجود مدفن چهار
انبیاى مزبور دارد به دست بیاید، اگر مدارک ثابتى اظهار نشود، نمىتوان
نسبت به بقعه مزبور اظهار نظر قطعى نمود و آن جا را آرامگاه پیغمبران
چهارگانه دانست.آنچه که مورد اعتماد مردم مىباشد، این است که این بقعه
محلّ دفن صالح بن مجتبى و چهار پیامبران به نامهاى سلام، سلوم، سلونى
یا سهولى و القیا مىباشد. این بقعه مدّتها پیش مورد توجّه مردم مسلمان
شیعه، مذهب قزوین بوده و براى آنان احترام خاصّى قایل هستند.
بناى مورد بحث تا کنون مورد بررسى و تک نگارى جدّى قرار نگرفته
است؛ با وجود این، در برخى کتب مرتبط با موضوع باستان شناسى، مطالبى
به صورت جسته و گریخته درباره این بنا مىخوانیم.از جمله در کتاب مینودر
اشاراتى از نظر معمارى مزارشناسى به بنا نموده است.علاوه بر اینها، در
برخى از دانشنامهها و دایرهالمعارفها، از قبیل دایره المعارف تشیّع و دایرة
المعارف بناهاى آرامگاهى مطالب کوتاهى در رابطه با این بنا شاهدیم.
توصیف کلّىبنا
مجموعه پیغمبریّه که شامل مقبره چهار انبیا، مسجد و مدرسه پیغمبریّه
مىباشد در حاشیه خیابان پیغمبریّه قزوین قرار گرفته است.کشیدگى این
مجموعه در امتداد طول خیابان مىباشد و کلّ مجموعه از طریق سه در
خیابان مرتبط مىشود.یک در به صحن مقبره و حسینیه نوسازى که در کنار
آن ساخته شده، باز مىگردد.در دوّم به ایوان ورودى مقبره، در سوم به حیاط
مشترک مدرسه و مسجد باز مىشوند.
صحن مقبره یک حیاط تقریبا مربّع شکل است و پس از ورود به حیاط از
خیابان، نماى حسینیه نو ساز در ضلع رو به رو و نماى ورودى مقبره و ادامه
حسینیه نو ساز دست چپ مشاهده مىگردد.پوشش خارجى گنبد مقبره در
گذشته تخریب شده و در حال حاضر، یک گنبد فلزى آبى رنگ جایگزین آن
شده است.بقعه داراى ایوان جنوبى بوده که دو کفش کن در قسمت غربى و
شرق آن قرار دارد و از دو طرف با سه پلّه و از زیر طاقهاى قوسى شکل وارد
حیاط یا صحن مىشود.
ایوان داراى تزیینات گچ برى، آیینه کارى و گره چینى در سقف به همراه
نقّاشى مىباشد و نماى ایوان نیز جدیدا با کاشى کارى مرمّت شده است.
ایوان بر روى چهار ستون که دو به دو کنار هم هستند، استوار گردیده
است.پس از ایوان، وارد فضاى رواق مىشویم و سپس حرم که به صورت
چلیپایى شکل است. از اره حرم تا ارتفاع 1 متر با کاشىهاى هفت رنگ مزیّن
شده است و در چهار جانب حرم، چهار قوس بلند بر پا گردیده که به کمک
فیل پوشها طاق حرم را نگه داشتهاند.از قسمت زیر سه کنجها و فیل
پوشها کتیبه گچ برى به خط نسخ به رنگ طلایى در زمینه لاجوردى نگاشته
شده است.که عبارت از سوره مبارکه جمعه به خط شیخ على سکاکى شالى
مىباشد و تاریخ کتیبه، سال 1323 ق را نشان مىدهد. در وسط طاقهاى
غربى، شرقى و شمالى حرم سه پنجره ارسى چوبى زیبا قرار دارد که در
پشت دو تاى آنها از خارج مشبّکهاى کاشى (فخر ومدین)قرار داده شده
است.در قسمت شمال حرم،اتاق مستطیل شکل مرتفعى قرار دارد و در
طرف غربى و شرقى حرم نیز دو در کوچک به اتاقهاى جنبى منتهى
مىگردند.اتاقک غربى که پنجره مشبّک فلزى آن به خیابان باز مىشود،
باعث مىگردد نماى داخل حرم از خیابان دیده شود.ضریح مقبره در گذشته
به صورت مشبّک چوبى بوده که با گره چینى مزیّن شده بود و در حال حاضر به جاى
آن یک ضریح مشبّک فلزى که از نقره و طلا ساخته شده است،قرار دارد.
مصالح بکار رفته؛ بقعه پیغمبریّه از مصالحى چون آجر همراه با ملاط
ساروج، گچ و اخیرا سیمان مرمّت شده است و جهت تزیینات بنا از کاشى
به وفور استفاده گردیده و نوع کاشىهاى بکار رفته، بیشتر کاشىهاى هفت
رنگ یا خشتى و بعضا معرّق است.مصالح دیگرى که در بنا بکار رفته
سنگ،چوب و فلز مىباشد.
نقشه بنا؛ بناى بقعه پیغمبریّه بر نقشه چهار ضلعى و در جهت شمالى ـ
جنوبى قرار گرفته است.طول و عرض بقعه 20×25 مىباشد.ساختمان این
مقبره از جهت جنوب به فضاى حیاط و صحن به ابعاد 2680×29 متر باز
مىشود .بقعه داراى دو ورودى اصلى است که اوّل مستقیم از خیابان وارد
فضاى حیاط یا صحن مىگردد. دومى ازخیابان وارد ایوان جنوبى
مىشود.در قسمت شرقى حیاط، حسینیه نوسازى قرار دارد.ارتفاع بقعه از
کف حیاط تا نوک گنبد 50/17 متر است.جهت ورود به فضاى مقبره باید از
دو طرف ایوان و از طریق کفش کنها وارد فضاى ایوان شویم؛ایوان یا مهتابى
جنوبى به ابعاد 60/3×10 متر و ارتفاع ایوان از داخل 6 متر است در طرفین
در، طرف غربى و شرقى ایوان با دو طاق گهوارهاى وارد فضاى مربّع شکل
کفش کنها مىشویم که به ابعاد 20/3×20/3 متر مىباشد و از کفش کنها
به اتاقهاى پشتى راه دارد.از فضاى ایوان وارد هشتى مىشویم که داراى
سقف نیم دایره است. در طرفین غربى و شرقى هشتى، دو نیم طاق با قوس
(پنج او هفت) قرار دارد؛ ابعاد این قسمت 20/3×50/7 متر است. از
قوسهاى غربى و شرقى، دو در به اتاقهاى جنبى هشتى باز مىشود. اتاق
شرى که ال (L) مانند است، به طول و عرض 40/4×80/4 متر مىباشد و از
این اتاق یک دربه حسینیه و در دیگرى به اتاق شرقى گنبد خانه باز مىشود؛
اتاق غربى فضاى هشتى به ابعاد 5/2×4 متر است. پس از عبور از فضاى
هشتى، وارد فضاى حرم و گنبد خانه مىشویم که به ابعاد 10×10 متر است.
فضاى گنبد خانه 20 ضلعى مىباشد که به صورت پلان مربّعى است و با 2
مستطیل مساوى عمود بر هم محور تقارن همگى آنها بر هم منطبق
مىباشند، ترکیب شده است. ارتفاع از کف حرم تا زیر گنبد داخلى حرم
20/9 متر است و از ارتفاع 40/6 متر گنبد با کمک فیلپوشها و سه کنجىها
پیاده مىشود.در فضاى گنبد خانه، چهار جانب آن چهار قوس بلند بر پا
گردیده است و در قسمت غربى گنبد خانه،اتاقک کوچکى به ابعاد
50/1×20/3 متر قرار دارد که بایک پنجره مشبّک فلزى به خیابان راه
مىیابد و یک در نیز در جنوب این اتاقک است که به اتاق اطراف هشتى راه
مىیابد.در قسمت شرقى گنبد خانه درى به اتاق مستطیلى به ابعاد
20/3×40/8 متر است که از این اتاق یک پنجره در دیواره شرقى قرار دارد و
درى نیز در سمت جنوبى که به اتاق شرقى فضاى هشتى منتهى مىشود. در
جانب شمالى گنبد خانه نیز درى به اتاق شمالى آن به ابعاد 40/2/×20/5
متر منتهى مىشود که از این اتاق نیز درى در جانب شرقى آن قرار دارد که راه
به اتاقک کوچکى به ابعاد 60/1×80/2 متر دارد.
در طبقه اوّل این بقعه نیز، بالاى کفش کنهاى شرقى و غربى، دو اتاقک
کوچک تقریبا با همین ابعاد قرار دارد که از هر اتاقک دو در به حیاط باز
مىشود و دو پنجره به ایوان جنوبى باز مىشود .همچنین بالاى فضاى
هشتى نیز با همین ابعاد اتاقى بنا شده که از آن یک پنجره به ایوان جنوبى و
دو در به اتاق شرق به ابعاد 20/3×40/4 متر، منتهى مىشود که از آن یک
ورودى به اتاقک شمالى و ورودى دیگر سوى اتاق بالاى کفش کن، و دو
پنجره، یکى به فضاى شرقى و دیگرى به فضاى هشتى راه مىیابد.اتاق
غربى فضاى هشتى به ابعاد 60/3×60/4 متر است که از آن یک پنجره به
اتاقک چوبى و دیگرى نیز به فضاى هشتى باز مىشود.
نما و تزیینات بیرونى
نماى بیرونى بنا به دو بخش اوّل بدنه اصلى بقعه و گنبد و دوّم نماى
بیرونى و داخلى حیاط تقسیم مىشود.ابتدا باید به این نکته اشاره کرد، اکثر
تزیینات بیرونى بنا، اعم از آجر کارى و کاشى کارى جدیدا مورد مرمّت و
بازسازى قرار گرفتهاند.با این اوصاف، نما و تزیینات حیاط جنوبى از این قرار
مىباشد:این حیاط به مساحت 777 متر است که در وسط آن یک حوض
آب کوچک چند وجهى وجود دارد. در شمال و جنوب حوض در فاصله
نزدیکى، دو باغچه مستطیل شکل کوچک واقع شده. دیواره جنوبى حیاط
جدیدا مرمّت گردیده که از قاب مستطیلى کوچک با چند نیم دایرهاى
(چمانه) تشکیل شده که تماما داراى نماى آجرى ساده و بدون تزیین
مىباشد که بعضى قسمتهاى قاب آجرى متصّل به دیواره غربى با کاشى
مزیّن، گردیده است. دیواره شرقى حیاط به بناى حسینیهاى نوساز منتهى
مىشود. دیواره غربى حیاط جدیدا مرمّت گردیده و ازاره دیوار از داخل
حیاط تا ارتفاع 1 مترى باسنگ سفید مزیّن شده است.نماى این دیوار نیز به
چندین قاب تقسیم مىشود که قابها با چفد جناغى (پنج او هفت) پوشش
یافتهاند، عمق چفد داخل هر قاب حدود 20 سانتیمتر مىباشد لچکىهاى
قاب با کاشىهاى آبى و نقوش اسلیمى مزیّن شدهاند ؛ در حد وسط هر قاب
یک جرز زمینه قابها نیز با آجر کارى ساده تزیین شده است.دروازه ورودى
به حیاط که با چند پلّه، حیاط را به خیابان پیغمبریّه منتهى مىسازد، در این
جبهه قرار گرفته است.سر در این دروازه، مرتفعتر از دیوارههاى اطراف
مىباشد.قوس این ورودى از نوع پنج او هفت است که در قسمت حاشیه
قاب، آیاتى قرآنى روى کاشى نگاشته شده است.در قسمت زیر پایههاى این
دیواره، اتاقک یا انبار مانندى ساخته شده که با چند پلّه به حیاط مرتبط
مىشوند که هر فضا داراى یک در فلزى است. ارتفاع نماى رو به خیابان
دیواره غربى حیاط کمتر از ارتفاع دیواره داخل حیاط مىباشد؛ زیرا کف
خیابان نسبت به کف حیاط بلندتر است.نماى بیرونى این دیواره تا ارتفاع
تقریبا نیم متر از سنگ و سه طاق نما با چفدهاى پنج او هفت پوشش
یافتهاند، سطح این طاق نما تماما نماى آجرى و ساده مىباشد. نماى بیرونى
ورودى یا دروازه غربى حیاط با کاشىکارى مزیّنگردیده است. طاق ورودى
این دروازه از دو طاق جناغى تودرتو تشکیل یافته که کتیبه مختصرى بر روى
کاشى روى سر در آن نگاشته شده است. در ورودى از جنس فلز است واز
این ورودى کمتر استفاده مىشود.سه قاب در همین امتداد با همان نوع
سبک و تزیین دیده مىگردد.
نماى جنوبى مقبره
نماى اصلى بقعه را تشکیل مىدهد که ایوان اصلى بنا نیز در این سمت
قرار دارد و به طول 5/19 متر است.ارتفاع این نما از کف حیاط تا نوک
پیشانى نما حدود 10 متر مىباشد.ایوان بر روى چهار ستون که دو به دو کنار
هم قرار دارند، استوار است.ازاره نما تا ارتفاع نزدیک به 1 متر از سنگ مرمر
سفید پوشش یافته است. بخش جلوى ایوان به وسیله نردههاى سنگى به
ارتفاع حدود نیم متر از فضاى حیاط جدا مىشود.در طرفین ایوان دو جرز به
عرض 60/1 متر وجود دارد و سطح آنها تماما با کاشى کارىهایى که جدیدا
مرمّت گردیده، پوشیده شده است.قسمت غربى و شرقى ایوان، دو ردیف
پلّه قرار دارد که به فضاى کفش کنها راه پیدا مىکند. بناى این ورودىها در
دو طرف شرقى و غربى، به دو قاب تقسیم مىشود که در امتداد یکدیگر ؛
قاب اوّلى که با چفد چمانه پوشش یافته است و داراى در فلزى دو لنگهیى
مىباشد. لچکىهاى قاب نیز با کاشى کارىهاى معرّق زیبا با نقوش اسلیمى
مزیّن گردیده و قاب فوقانى ورودى به کفش کنها داراى همین نوع چفد
(چمانه) مىباشد که پنجرهاى فلزى در آن تعبیه شده و به اتاقهاى بالایى راه
دارد و بخش لچکىهاى این چفد نیز با کاشىهاى معرّق با نقوش زیباى
اسلیمى مزیّن گردیده است. بالاى قاب پنجره، کتیبه مختصرى بر روى کاشى
لاجوردى نگاشته شده است.دو طرف ایوان، بخش غربى و شرقى قرینه
یکدیگر مىباشند. پیشانى ایوان به صورت تاج مانند مىباشد که زمینه آن با
کاشىهاى آبى لاجوردى مزیّن گردیده که کتیبهاى به رنگ سفید بر روى
کاشىهاى لاجوردى منقور شده که اخیرا مرمّت گردیده است.
نماى غربى بقعه
بقعه پیغمبریّه از طرف غرب در امتداد خیابان پیغمبریّه مستقیم و کمى
متمایل به طرف شرق مىباشد.این نما به طول 25 متر مىباشد و از قسمت
شمال به مدرسه و مسجد پیغمبریّه مىرسد. در ورودى دوّم در بدنه غربى
بقعه قرار گرفته و ازاره ورودى از بیرون به ارتفاع 1 متر با سنگ سفید مرمر
پوشش یافته است.
طرفین ورودى به دو قاب تقسیم مىگردد که با چند تیزهاى کار شده و با
کاشى کارى نقوش گل و گیاه مزیّن گردیده است.در دو جرز کنارى ورودى
چفد آیه از قرآن بر روى کاشى نگاشته شده است. قوس خود ورودى از نوع
پنج او هفت مىباشد و بخش فوقانى و ورودى به یک قاب میانى نسبتا بزرگ
و دو قاب قرینه هم تقسیم مىگردد، که قاب میانى داراى چند نوع کلیل
مىباشد و در زمینه آن بر روى کاشى لاجوردى کتیبهاى با رنگ طلایى و اسم
آستان مقدس چهار انبیا و امامزاده صالح همچنین در زیر آن دو بیتىاى با
رنگ سفید نوشته شده است .لچکىهاى چفد نیز با کاشىهاى آبى
فیروزهاى با نقوش گل و گیاه پوشش یافته است.طرفین قاب میانى با چفد
پنج او هفت کار شدهاند که زمینه چفد با کاشى آبى فیروزهاى با نقوش
اسلیمى مزیّن گردیده و قسم لچکیهاى قاب نیز با کاشى زرد رنگ که نقوش
اسلیمى دارد، با رنگهاى دیگر تزیین شده است.در امتداد ورودى به بقعه،
دیواره آجرى به ارتفاع تقریبا 3 متر با قابهاى جناغى قرار دارد که در زمینه
طاقهاى اوّلى، پس از ورودى، پنجرهاى مشبّک با کاشى لاجوردى وجود
دارد. (فخرومدین) طاق نماها از نظر تزیینى ساده مىباشند و تنها
لچکىهاى طاق نماها با کاشىهاى معقلى و باطرحهاى هندسى مزیّن
گردیدهاند.پس از دوّمین طاق نما، یک طاق نماى مستطیلى کوچکى با قوس
پنج او هفت وجود دارد و داراى پنجره مشبّک فلزى مىباشد که از داخل آن
فضاى حرم و گنبد خانه دیده مىشود و عابران نذورات خود را به داخل آن
مىاندازند. قسمت بالاى این طاق نما کتیبهاى بر روى کاشى لاجوردى
نوشته شده است. آخرین طاق نما در همین امتداد نیز همانند دو طاق نماى
قبلى مىباشد و ازاره بقعه تا ارتفاع تقریبا نیم متر با سنگ به صورت پلّه مانند
ساخته شده است.
بدنه بقعه به شکل اریب مانند و متمایل به شرق مىباشد و دراین قسمت
بدنه به صورت دو قاب مستطیل شکل ،باقوس پنج او هفت مىباشد که
لچکىهاى قوس با آجر و کاشى و به شکل شطرنجى مزیّن گردیده
است.قاب میانى که پنجرهاى فلزى دارد، با قوس پنج او هفت پوشش یافته
است ؛ لچکىهاى این پنجره نیز به شکل شطرنجى مزیّن گردیده و نوار
کتیبهاى به عرض 30 سانتیمتر، بالاى این طاقنماها کشیده شده
است.ورودى کتیبه، آیات قرآنى به رنگ سفید در زمینه کاشى لاجوردى
نوشته شده است.از قسمت جنوبى دیواره این قسمت از بقعه، جرز مانندى
حدود نیم متر به طرف خیابان جلو آمده که از کنار آن یک ردیف پلّهکان قرار
دارد و به سوى بام راه پیدا مىکند.
نماى شمالى و شرقى بقعه به مدرسه پیغمبریّه و قسمتى از مسجد متّصل
مىشود که چیزى پیدا نیست.
گنبد
گنبد بقعه که به علّت تخریب آن در سالهاى اخیر، بایک گنبد فلزى
مرمّت شده است، از کف حدود 10 متر ارتفاع دارد. گریو گنبد (گردن گنبد)2
متر است و سطح آن به صورت قاچ قاچ مىباشد که تماما به رنگ آب است.
گریو به صورت طاق نماى کوچک مىباشد که به تقلید از گنبدهاى تیمورى
ساخته شده است.
نما و تزیینات داخلى
فضاى ورودى به وسیله پلّه به خیابان راه مىیابد.
این فضا که محلّ مکث نیز گفته مىشود، در دو طرف شرقى و غربى
ایوان واقع شدهاند.ازاره این قسمت با سنگ مزیّن و از قسمت ازاره تا زیر
گلوى کاشیکارى شده است.بخش گلویى نیز با آجر و کاشى و همچنین
سقف این بخش نیز با کاشى به شکل شطرنجى تزیین شده است.از بخش
پیش ورودى، به کفشدارى و همچنین به وسیله چند پلّه، به حیاط و فضاى
ایوان جنوبى راه است.فضاى داخلى کفشدارى ساده و بدون تزیین مىباشد.
این فضا با یک طاق گهوارهاى به ایوان جنوبى منتهى مىشود که سطح طاق
نیز با گچ برىهاى زیبا مزیّن گردیده. تنها تفاوتى که فضاى پیش ورودى
شرقى با قسمت غربى دارد، این است که از نظر تزیینات ساده بوده و با گچ
سفید پوشش یافته است.فضاى ایوان فضاى نسبتا پر کار و پر تزیین مىباشد
و ازاره آن با سنگ سفید و سیاه مزیّن گردیده است.ایوان پیغمبریّه را مرحوم
حاج میرزا مسعود شیخ الاسلام بنا کرده است.از بالاى ازاره تا زیر سقف
ایوان با آیینه کارى و گچ برى تزیین شده و سقف ایوان با گره چینىهاى زیبا
به همراه نقّاشىهاى گل و گیاه به طرزى زیبایى مزیّن گردیده است. ایوان
ورودى بر روى چهار ستون که که به دو کنار هم قرار گرفتهاند، استوار
است.ستونها داراى نه ستون سنگى بوده و بدنه ستونهاى گرد و با گچ و
سیمان ساخته شده و بخش سر ستونهاى ایوان به تقلید از سبک یونانى
(کرنتى) با شکل گل و گیاه گچبرى گردیده است.
در بخش بالاى ورودىهاى غربى و شرقى، رو به ایوان، دو پنجره چوبى مىباشد
که به شکل ارسى مانند و طرفین پنجرههاى نیز مزیّن به آیینه کارى است.
پس از ایوان،به وسیله یک در چوبى وارد فضاى هشتى مىشویم. ازاره
این فضا تا ارتفاع حدود 1 مترى با سنگ پوشیده شده و از بالاى ازاره سطح
هشتى با آیینه کارى ؛ همچنین فضاى هشتى با گنبدى نیم دایرهاى پوشش
یافته است و طرفین هشتى به وسیله دو چفد پنج او هفت کند از فضاى
هشتى جدا مىشوند. هر یک از فضاهاى غربى و شرقى هشتى داراى دو در
چوبى مىباشند که در غربى وارد فضاى کفشدارى مىشود و در شرقى به
اتاقک کوچکى منتهى مىگردد. از فضاى هشتى به وسیله یک در چوبى،
وارد فضاى حرم و گنبد خانه مىشویم .فضاى حرم به صورت 20 ضلعى
است و پلان گنبد خانه مربّع مىباشد که با 2 مستطیل مساوى عمود بر هم ـ
که محور تقارن همگى آنه بر هم منطبق است ـ ترکیب شده است. ازاره حرم
تا ارتفاع حدود 1 متر با کاشیىهاى هفت رنگ (خشتى) از نوع شیشهاى
مىباشد. دیواره فضاى گنبد خانه تا ارتفاع درگاهها، حدود 2 متر با گچ به
صورت ساده و بدون تزیین پوشش شده است.در چهار جانب حرم، چهار
قوس بلند بر پا گردیده که به کمک فیل پوشها، طاق حرم را نگه داشتهاند.از
جایى که قوسها آغاز گردیده، دور تا دور حرم، کتیبه گچ برى به خط نسخ، با
رنگ طلائى بر روى زمینه سبز نوشته شده است که عبارت از سوره مبارکه
جمعه به خط شیخ على سکاکى شالى، از خطاطان معروف قزوین مىباشد.
آخرین کتیبه چنین نوشته شده است: تقبل من بانى هذا البقعة الشریف
الحضرت المستطاب الحاج میرزا مسعود شیخ الاسلام کتبه اقل المشایخ على
سنه 1323 ق؛
در بخش غربى، شرقى و شمالى حرم، در وسط طاق نماها، سه پنجره و
ارسى چوبى قرار دارد که با گره چینىهاى زیباى چوبى ساخته شده است که
پشت دو تاى آنهااز خارج، مشبّکهاى کاشى (فخرو مدین) قرار دارد. و
بخش هایى از پنجره با اسامى مبارک و جلیله اللّه و اشعارى به شکل مشبّک
نوشته شده است.اتاقهاى اطراف حرم، ساده و بدون تزیین و بعضى جهت
نماز و دعا است.
در گذشته وسط فضاى حرم، صندوق مزار چهار انبیا و امامزاده صالح بن حسن
قرار داشت که صندوق از چوب و عارى از هر گونه تکلّف و صنعت است![1]
تذکره مرحوم حاج سیّد تقى قزوینى راجع به بقعه پیغمبریّه
بسماللّه الرحمن الرحیم الحمدللّه و سلام على عباده الذى اصطفى و
صلىاللّه على محمّد و اله ـ اما بعد تذکره ایست درباره انبیاى بنى اسرائیل
سلاماللّه على نبینا و علیهم و صلىاللّه على محمّد و آله ـ انبیاى چهارگانه که
در بلده قزوین مدفونند و مدرسه پیغمبریّه در آن شهر بر پا است و همواره
بنى اسرائیل به زیارت ایشان آمدهاند و شاید که ورود روحاللّه حضرت
عیسى على نبینا و علیهم السلام به این سرزمین از براى ایشان بوده است. یا
ورود ایشان از براى زیارت مقام عیسوى که در مسجد جامع آن شهر است در
وسط قبه آن مسجد در نزدیک منبر محجّر و اسماء انبیاء علیهمالسلام در بعضى از
مسفورات آن بلداین است. سلام، سلوم، سهولى، القیا ـ مشهد شریف ایشان
از وفور روح و نور و قضاى حاجات و اجابت دعوات در کمال ظهور است و
مرجع نزدیک و دور و کرامتهاى آن مشهد شریف این داعى محمّد تقى بن
امیرمؤمن الحسینى عفىاللّه عنهما در صغر و کبر در کمال شهود مشهود بوده
است و روز بروز کرامتهاى آن افزوده است و تفاصیل آنها بتحریر نیابد و هر
متوسلى بان کرامتها برسد و مشاهده مىنماید و آنجا که عیان است چه
حاجت به بیان است و در شفاى مرضى بتوسل ایشان شفاها دیده شده
است که بتحریر نیاید و تفصیل آن نشاید و در پوست آهو یا غیر آن نوشته بر
سر صندوق ضریح ایشان بود بخط توریة باسلوب عربى مقطع الحروف که
شیخ المشایخ جعفر نجفى شیخ المجتهدین قدساللّه سره چون به زیارت
انبیاء علیهم السلام مشرف شد آن پوست مسفور را خواند و آن خط را احوال
انبیاء فرمود و شاید باستفسار بدست آید و مضمون آن معلوم شود و عالم
مباحثى که منکر آن بود و محاجه مىنمود باعجاز انبیاء علیهمالسلام مقرو معترف
گردید و مشهد انبیاء دانست. و حاج ملا عبدالوهاب از معروفین فقهاى
قزوین اهتمام تمام در تعمیر آن مشهد شریف مبارک داشت و باین نیت و
همت روزگار را سربرد و در سفر زیارت در نجف أشرف سلاماللّه على مشرفه
المتشرفین به مدفون گردید و محل تعمیر و تجدید و تجدید[2] و بناى مبارکه
است ـ سیما مدرسه آن که محل تحصیل علوم دینیه و ترقیات علماى عظام
بوده همچنانکه علاّمه قزوینى آقا رضى قدس سره ـ ضیافة الاخوان نوشته و
علماى قزوین را ایراد نموده است روات آنجا را شرح داده و همان را
سرپاشیدن آب غساله رسولاللّه صلىاللّه علیه و آله بزمین قزوین دانسته
است و اصل این حکایت چنان است که در اخبار کتب سیر مروى است که
جبرئیل علیهالسلام از بهشت آب آورد و رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله را در صغر سن در آن آب
شست در اثناى شستن نداى الهى رسید که با زغب بشو که پرهاى نازک بال
جبرئیل است. فصبّ المآء فى ارض یقال لها قزوین فظهر فى ارض قزوین امر
عظیم. پس ریخت و پاشید آن آب را که آب بهشت بود و پر جبرئیل و غساله
رسولاللّه صلىاللّه علیه و آله به زمینى که آن را قزوین گویند ـ پس ظاهر شد
در زمین قزوین امر عظیمى و شاید و جه اختصاص از زمینهاى عالم همان
انبیاء علیهالسلام باشند با آنچه علاّمه قزوینى آقا رضى فرموده از ظهور علماى عظام
و میل قلوب افاضل و اطائب و اکابر بآن و ورود ایشان در آن و استاد فاضل
آخوند ملا محمّد على مازندرانى قدس سره این امر عظیم را ظهور آیات و
کرامات دانسته که از جمله آنها «چنار خونبار» زر آباد است که هر ساله روز
عاشورا خون از آن جارى شده و مىشود که این عبد نیز در زیارت
امامزاده[3] آنجا باین کرامات رسید و آن خون را دید و جد داعى آقا سید
رضا صاحب «بحر المغفره و دلیل الزائرین» کتاب «چنار خونبار» را که اسم آن
تاریخ آنست بچندین شاخسار در آن باب نوشته و میرزا قوامالدّین قدس سره
رساله در این باب دارد که بخواهش شاه سلطان حسین صفوى بآن زیارت
مشرف شده و آن مصیبت را دیده و نوشته است و آنکه در بعضى روایات
دارد که قزوین ملعون است مراد حاتم بن ماهویه قزوینى است که خود را در
مقابل على بن جعفر امامزاده قم داشته یا بکلام غلو تکلم نموده است و
احوال او معروف است و تصحیف قزوینى به قزوین غلط ظاهرى است و
آنچه گذشت مصحح آن اخبارى است که حمداللّه مستوفى صاحب گزیده و
نزهة القلوب ایراد نموده است و رفع استنعاد مىنماید اگر چه آن اخبار نقیة
السند نباشد و امامزاده از ذریه طاهره خاتمیه صلىاللّه على محمّد و آله در
آن مشهد شریف مدفون است.
گذشته از این تذکره در سفرنامه مارکوپولوى ایتالیایى[4] که در قرن هفتم
هجرى به ایران آمده است در زیر نام سابا SABAاز مقبره سه نفر مغ گفتگو
مىشود که براى پرستش مسیح به بیت اللحلم رفتهاند.
بنا بفرموده دانشمند معظم آقاى ذبیح بهروز فرزند خلد آشیان میرزا
ابوالفضل ساوجى که خود اهل ساوه و باوضاع آن شهر احاطه کامل دارد در
ساوه چنین مقبرهاى وجود ندارد و این چیزیکه مارکوپولو نوشته است با
پیغمبریّه به قزوین قابل تطبیق است و مارکوپلو اشتباه کرده زیرا چنانکه در
شرح حال او مىخوانید مرد بیسوادى بوده و از مسافرتهاى خود یادداشتى
نداشته و پس از چند سال در زندان باستعانت حافظه مشاهدات خود را
تقریر کرده و دیگرى نوشته است از اینرو جاى تردید نیست که در این باره
اشتباه کرده و قزوین را ساوه انگاشته است ـ بارى ذیلاً عین نوشته مارکوپولو
را که جناب آقاى بهروز ترجمه کردهاند درج مىنمایند.
ترجمه از کتاب مارکوپولو ایتالیایى[5]
در ایران شهرى است بنام سابا[6] و از آنجا بودند سه نفر مغى که براى
پرستش مسیح به بیت اللحلم آمدند و هر سه آنها بخاک سپرده شدهاند در
این شهر در یک مقبره خوبى و این هر سه تاموها و ریشهاشان پوشیده نشده
و کامل هستند. یکى از اینها نامش بالداسر، گاسپار، ملچى پور در این شهر
راجع باین سه نفر مغ غالبا مارکوپولو پرسید و هیچکس نمیتوانست درباره آنها چیزى
بگوید مگر اینکه سه نفر مغ در آنجا و در زمان قدیم بخاک سپرده شدهاند.
پس از سه روز سفر شما بیک قصرى مىرسید که نامیده مىشود پالاسانا
که معناى آن این است که این قصر آتش پرستان است و این را دلیل آوردهاند
براى این قصر ـ مردمان این قصر مىگویند که سه پادشاه از این شهر رفتند
براى سرفرودآوردن بیک پادشاه نامعلومى که تازه زائیده شده بود و
فرمانبردارى کردن از او ـ ایشان سه پیشکش یا هدیه با خودشان بردند ـ که
اینها است. طلا و بخور و کندر ـ طلا را بردند براى اینکه بدانند که آیا او
پادشاه زمینى است ـ و بخور را براى اینکه بدانند او... خداوندگارى است و
کندر را بردند براى اینکه بدانند او مرگپذیر است یا نه؟
هنگامیکه این مغها در پیشگاه مسیح بودند جوانترین آن سه نفر اول نماز
برد بسوى او و بر او ظاهر شد از آن اندام و سال است. مغ دومى پس از وى
آمد و پس از دومى سومى و براى هر کدام ظاهر شد که مىباشد از همان
اندام و سال و چون ایشان دیدههاى خود را با یکدیگر مقایسه کردند ایشان
متفق شدند که هر سه با هم بروند و یکباره بسوى او نماز ببرند و پس از این
برایشان ظاهر شد که سنین و سالیانش در هیبت درست است.
وقتى که از پیش او رفتند آن کودک یک جعبه سربسته بایشان داد که آن
جعبه را آنها با خود بردند ـ چندین روب بعد جوینده شدند که ببینند او چه
داده بود بایشان آنها جعبه را باز کردند و در او یک سنگ یافتند که مقصود از
آن نشانه این بود که ایشان بایستى مانند سنگ پا برجا بمانند در عقیده
خودشان که آنرا از وى دریافت کرده بودند. همیکه ایشان آن سنگ را دیدند
تعجب کردند که ایشان گول خوردهاند و آن سنگ را پرتاب کردند و یک
گودالى و فورا آتشى در گودال روشن شد هنگامیکه ایشان چنین چیزى را
دیدند بسیار پشیمان شندند از آنچه کرده بودند و برداشتند کمى از آن آتش
را و بردند بمنزلگاه خودشان و آن آتش را در یکى از پرسشگاههاى خود
گذاشتند و ایشان همواره آن را روشن نگاه مىداند و به سوى آن نماز مىبرند
مانند ایزدى و همه قربانیهاى خود را با آن مىکنند ـ و اگر اتفاق بیفتد که ان
آتش خاموش شود ایشان مىروند به سوى آن آتش اصلى که در آن گودال
است جایى که آنها سنگ را مىانداختند و جائیکه آنها سنگ را انداختند
هرگز خاموش نمىشود و ایشان از آتش دیگر بر نمىدارند ـ بنابراین مردم این
شهرستان آتش را پرستش مىکنند همه آنها را مردم آن شهرستان به
مارکوپولو گفتند و صحیح است که بود یکى از آن پادشاهان از ساوه و دومى
آنهااز دیاوه بود و سومى آنها از قصر روى هم رفته از نوشتههاى مارکوپولو
جز یک سلسله مجهولات چیزى مفهوم نمىشود. در تذکره مرحوم حاج
سید تقى قزوینى ـ چنانکه گذشت نام چهار پیغمبر ـ سلام، سلوم، سهولى، و
القیا ـ نوشته شده ـ شیخ ابوالفتوح رازى قدس سره در تفسیر خود ـ آنجا که
سوره مبارکه یس را تفسیر مىکند اشاره به سه نفر فرستادگان عیسى علیهالسلام براى
تبلیغ مردم قریه کرده و اسامى آنها را بقولى تاروص و ماروص و بخبرى
یحیى و یونس بگفته دیگرى توصان و مالوص و سومى را شمعون صفا یا شمعان و
بخبر دیگرى دو رسول را صادق و صدوق و سومى را شلوم ذکر مىکند آنگاه گوید که
ممتنع نباشد که ایشان خود پیغمبران باشند از قبل خدایتعالى الى آخره.
چون نام شلوم عینا همان سلوم است که شادروان حاجى سید تقى در
تذکره خود آورده و اسامى دیگر هم با آنچه که در تفسیر مذکور است قریب
المخرج مىباشند و وجه شباهت و قرابت صوتى با یکدیگر دارند بنابراین
بى مناسبت نیست که گفته شود مدفونین در پیغمبریّه شاید همین پیغمبرانى
باشند که در تفسیر یاد شدهاند ـ گرچه در حالات این فرستادگان یا پیمبران
آمده است که آنها را مردم قریه که مقصود انطاکیه باشد کشتند ولى در متن
قرآن آیهاى که صراحت بکشتن داشته باشد نیست و ذکر آن باستناد اخبارى
است که ممکن است صحیح یا سقیم باشد براى مزید بصیرت خوانندگان
عین تفسیر در ذیل نگاشته مىشود ـ ضمنا باید دانست که بر فرض صحت
اینکه فرستادگان عیسى علیهالسلام با پیمبران سه گانه مامور انطاکیه که در تفسیر
آمده است همانهائى باشند که در پیغمبره قزوین مدفونند ـ این اشکال پیش
مىآید که چگونه آنها را گذار به قزوین افتاد در این باره ناچاریم بتاریخ دوره
سلوکیدها رجوع کنیم و چگونگى را در اوراق بعد بنظر خوانندگان گرامى برسانیم.
از تفسیر شیخ ابوالفتوح رازى قدس سره
(جلد چهارم چاپ تهران 1314 هجرى شمسى صفحه 404 تا 408)
سوره یس و اضرب لهم مثلا اصحاب القریة ـ آنکه گفت یا محمّد براى
ایشان مثلى بزن اصحاب آن شهر گفتند مراد اصحاب انطاکیه است ـ اذا
جائها المرسلون ـ چون بایشان آمدند رسولان ما ـ اهل سیر گفتند عیسى علیهالسلام
دو رسول از حواریون خود بمدینه انطاکیه فرستاد برفتند چون به نزدیک
شهر رسیدند پیرى را دیدند که گوسفندى چند مىچراند و او حبیب بود
صاحب گوسفندان پس بر او سلام کردند او جواب داد و گفت شما کهاید
گفتند ما رسولان عیسى ایم دعوت مىکنیم شما را از عبادت اصنام به
عبادت خدایتعالى گفت آیتى و دلیلى دارید گفتند داریم و آن آنست که به
دعاى ما خداى بیماران را شفا واکمه و ابرص را عافیت دهد پیر گفت مرا
پسرى است سالها است بیمار است و بر بستر افتاده اگر او بدست شما به
شود من ایمان آرم بعیسى و ببعضى روایت گفتند خود مؤمن بود بعیسى
گفتند روا است ایشانرا بخانه برد ایشان دعا کردند خدایتعالى عافیت داد او
را و در حال تندرست شد و برخواست و بیرون آمد و خبر ایشان در شهر
فاش شد و هر کجا بیمارى بود آمد و استدعا کرد و ایشان دعا کردند و
خدایتعالى شفاد داد تا بسیارى بیمار بر دست ایشان شفا یافتند ایشان را
ملکى بود تا نام او سلاحص[7] و گفتند ابطخس[8] و از جمله ملوک روم بود
و بت پرست بود این خبر باو رسید ایشان را بخواند و گفت شما کیستید
گفتند ما رسولان عیسى پیغمبریم گفت آیت شما چیست گفتند ابراءاکمه و
ابرص و شفاء بیماران بر دست ما به فرمان خدایتعالى گفت باز گردید تا من
در کار شما اندیشه کنم ایشان بازگشتند مردم ایشان را در بازار گرفتند و بردند
وهب منبه گفت عیسى علیهالسلام این دو رسول را بفرستاد بیامدند و مدتى مقام
کردند بنزدیک پادشاه بار نیافتند یکروز او را در بازار دیدند تکبیر کردند ملک
خشم گرفت و بفرمود تا ایشان را بگرفتند و محبوس کردند چون خبر به
عیسى رسید سرحواریان شمعون صفا را بفرستاد بنصرت ایشان و شمعون
وصى عیسى بود و متنکر در شهر شد و با حاشیه ملک صحبت افکند او را
یافتند با ادب و نیکو سیرت خبر او پیش ملک بگفتند ملک او را پیش خواند
و بدید از عقل و ادب و حسن محاورت او نیکو آمد او را پسندید و مقربش
کرد و مستأنس شد باو یک روز گفت ایهاالملک شنیدهام که دو مرد را بزندان
بازداشتهاى که ایشان ترا با دینى دعوت کردند گفت آرى گفت ایشان
شندیده خود را چه مىگویند گفت نه، خشم مرا منع کرد از این گفت اگر
صواب بینى بخوان ایشان را و بنگر تا چه مردمانند و سخنشان بشنو تا چه
مىگوید ملک کس فرستاد و ایشان را بخواند چون بیامدند شمعون گفت
شما کیستید گفتند ما رسولان عیسى رسول خدائیم گفت بچه کار آمدهاید
گفتند آمدهایم تا این ملک و قوم او را از عبادات صنامى که نه بینند و نشنوند
و ندانند و ایشان خیر و شر و نفع و ضرر نیابند با عبادت خداى خوانیم بینا و
شنوا و دانا و توانا که همه خیر و نفع و ضرر از اوست یفعلاللّه ما یشاء و
یحکم مایرید ـ شمعون گفت بر اینکه مىگوئید آیت و دلالتى دارید گفتند
بلى ابراء الاکمه و الابرص و شفاء المرضى باذناللّه ملک فرمود تا کودکى را
بیاورند مطموس العین بود جایگاه چشمهاى او چون پیشانى او شده بود
ایشان دعا کردند تا خداى تعالى جاى چشم او بشکافت ایشان دو بندق از
گل بر گرفتند و در جاى چشم او نهادند و در حال به فرمان خداى تعالى
حدقه گشت و خدایتعالى بینایى و شعاع در او نهاد تا او بینا شد و جهان بدید
ملک به تعجب فروماند شمعون گفت ایهاالملک تو نیز از خدایان خود در
خواست کن تا مانند این یا بیش از این بکنند تا دست و غلبه ترا باشد او
شمعونرا گفت مرا از تو هیچ سر پنهان نیست خداى من جمادى است که
نبیند و نشنود و منفعت و مضرت نکند آنکه ملک گفت اگر خداى شما تواند
تا مرده را زنده کند ما باو و بشما ایمان آریم ایشان گفتند خداى ما بر همه
چیز قادر است ملک گفت امروز هفت روز است تا پسر دهقانى مرده است و
او را دفن نکردهاند بانتظار پدرش اگر او را زنده کنید ما بشما ایمان آریم گفتند
رواست بفرماى تا بیاورندش او را بیاوردند از حال خود بگشته بود و بوى
بگردانیده ایشان دعا کردند آشکارا و شمعون در سر، خدایتعالى او را زنده
کرد و بر پاى خاست و گفت یا قوم بترسید از خدایتعالى و بخداى ایمان
آورید که من امروز هفت روز است مردهام مرا در هفت وادى از آتش بردند
براى آنکه مشرک بودم و درهاى آسمان بر گشادند برنائى دیدم که براى اینان
هر سه شفاعت مىکرد گفتند اینان کهاند گفت این شمعون صفا است وصى
عیسى و آن دو حواریند از حواریان عیسى این سخن در ملک ـ گرفت
شمعون در آن حال بگفت من شمعونم و ملک را دعوت کرد و او ایمان آورد
و جمعى بسیار از لشکر او محمّد بن اسحق گفت از کعب الاخبار که ملک
ایمان نیاورد و همت کرد بکشتن اینان خبر بحبیب رسید و او بر در شهر بود
به دروازه دورتر بیامد بتاختن و برایشان انکار کرد و ذلک قوله «و جاء من
اقصى المدینة رجل یسعى الایه» این است قصه آنکه خدایتعالى گفت اذا
رسلنا الیهم اثنین ـ یاد کن اى محمّد چون بفرستادیم ما دو کس را برایشان
یعنى باهل انطاکیه و در نامشان خلاف کردند محمّد بن اسحق گفت تا روص
و ماروص وهب گفت: یحیى و یونس ـ مقاتل گفت توصان و مالوص ـ
فکذبوهما دروغ داشتند ایشان هر دو را فعززنا بثالث ما قوى کردیم ایشان را
بثالث و عاصم خواند بروایات الاحفص فعززنا مخفف اى علینا من قولهم
من عزّ براى من غلب سلب و آن سوم شمعون صفا بود ـ مقاتل گفت شمعان
نام بود سوم را کعب گفت آن دو رسول صادق و صدوق نام بودند و سوم
شلوم و اضافه ارسال با خداست براى آنکه عیسى ایشان را بفرمان خداى
بفرستاد و ممتنع نباشد که ایشان خود پیغمبران باشند از قبل خدایتعالى
فرستاده ـ فقالوا انا الیکم مرسلون ـ گفتند ما را بشما فرستادهاند که اهل
انطاکیهاید ایشان گفتند یعنى اهل انطاکیه قالوا ما انتم الا بشر مثلنا شما
نیستند مگر آدمى همچون ما و ما انزل الرحمن من شیئى ان انتم الا تکذبون و
خدایتعالى چیزى نفرستاد و شما جز دروغ چیزى نمىگوئید ـ قالوا ربنا یعلم
انا الیکم لمرسلون این پیغمبران گفتند خداى داند که ما را بشما فرستادهاند و
ما علینا الا البلاغ المبین و بر ما هیچ نیست الا رسانیدنى با بیان قالوا انا تطیرنا
بکم ـ گفتند اهل آن شهر از کافران که ما شما را بفال بد گرفتهایم مقاتل گفت
این براى آن گفتند آن آن سال باران نیامد گفتند این بشومى شما است لئن لم
تنتهو لنرجمنّکم ـ اگر شما باز نهایستید از اینگفتار سنگسار کنیم شمار او
لیمسنّکم منا عذاب الیم و شما را از ماعذابى رسد دردناک قالوا گفتند آن
رسولان طائرکم معکم فال بدو شوم شما با شما است از کفرتان و معاصى که
مىکنید عبداللّه عباس و ضحاک گفتند حظکم من الخیر و الشرّ ـ بهرتان از
خیر و شر و قتاده گفت عملتان بیانه قوله و کل انسان الزمامناه طائره فى عنقه
ـ حسن و اعرج خواندند در شاذطیرکم بى الف ءان ذکرتم ـ اگر شما را یاد
دهند و وعظ گنند این کثیر و نافع و ابو عمر و مفضل عن عاصم ـ این ذکرتم
همزه دوم بیا، بین بین و باقى قرّاء خواندند به دو همزه محقق و در جواب آن
خلاف کردند بعضى گفتند جواب او محذوف است و التقدیر ائن ذکرتم قلتم
هذا القول یعنى قوله لنرجمنکم و لیمسنکم منا عذاب الیم ـ اگر شما را یاد
دهنده این قول گوئید که ما میگوئیم از تهدید و عید برجم و مس عذاب و
گفتند جواب او مقدم است و التقدیر ءان ذکرتم فطائرکم معکم ـ اگر شما را
یاد دهند و باسر اندیشه برند بدانید که فال شما با شما است بعضى دیگر
گفتند قول مضمر است اینجا و التقدیر ءان ذکرتم تطیرّکم قلتم بل انتم قوم
مسرفون ـ اگر شما را یاد دهنده بفال شما مقرآئید و بزبان خود بگوئید کا ما
مسرفانیم و بى انصافان و جاء من اقصى المدینه رجل یسعى ـ گفت از دورتر
جائى از مدینه انطاکیه مردى میآمد شتابان و آن حبیب بود مومن آل یس
عبداللّه عباس و مقاتل گفتند حبیب بن اسرائیل النجار بود وهب گفت مردى
بود بیمار مجذوم و سراى او باقصى شهر بود و مومن بود کسى که بروز کردى
نماز شام به دو نیمه کردى یک نیمه بصدقه بدادى و یک نیمه بنفقه کردى
چون بشنید که اهل شهر رسولانرا دروغ مىدانند و متابعت نمىکنند بیامد و
بر طریق امر به معروف گفت یا قوم اتبعوا المرسلین اى قوم تبع پیغمبران
باشید اتبعوا من لا یسئلکم اجرا و هم مهتدون ـ متعابعت کنید آنان را که از
شما براداء رسالت مزدى نمىخواهند و هم مهتدون و ایشان راه یافتهاند
قتاده گفت این حبیب درغارى بود و خداى را عبادت مىکرد چون باو رسید
که پیغمبران آمده اندو قوم را دعوت مىکنند با خداى از غار بیرون آمده و
نصرت ایشان کرد و گفت اتبعوا المرسلین آلایه قوم گفتند او را تو بر دین مانه
بر دین ایشانى و خداى ایشانرا پرستى گفت آرى و مالى لا اعبد الذى فطرنى
و چه بوده است مرا که نپرستم آن خدائى را که مرا آفرید و الیه ترجعون و
رجوع شما در قیامت با او است؛ اتّخذ من دونه آلهة الایه بدون خداى
خدایانى گیرم که اگر خداى تعالى بر من بدى و رنجى خواهد شفاعت ایشان
مرا سود ندارد و غنا نکند و از من و ایشان مرا نه براهاند انّى اذا لّفى ضلال
مبین، تقدیر آنکه ان فعلت ذلک ـ اگر چنین کنم در ضلال و گمراهى باشم
روشن انّى آمنت بربکم فاسمعون من ایمان آوردهام بخداى شما از من
بشنوید ـ چون این بشنیدند از او بازجستند بکار و او را بکشتند و کس نبود که
دفع کند از او ـ عبداللّه مسعود گفت شکمش بپاى فرو کوفتند تا امعایش از
زیر بیرون آمد سدى گفت سنگسار کردند او را و مىگفت اللهم اهد قومى بار
خدایا راه نماى ایشانرا تا بکشتندش، حسن گفت بسوختند او را و گور او در
بازار انطاکیه است خدایتعالى بهشت را براى او واجب کرد فذلک قوله قیل
ادخل الجنه ـ گفتند او را که بهشت رو قال یا لیت قومى یعلمون گفت کاشکى
تا قوم من بدانندى بما غفرلى ربى بآنچه خداى مرا بیامرزید و مرا از جمله
مکرمان کرد عبدالرحمن بن لیلى روایت کرد از پدرش از رسول صلىاللهعلیهوآله که
سابقان امتان سهاند که طرفة العینى بخداى شرک نیاورند امیرالمومنین على
بن ابیطالب و صاحب یس و مؤمن آل فرعون فهم الصدّیقون ایشان
صدّیقانند حبیب النجّار مؤمن آل یس حزقیل مومن آل فرعون و
امیرالمومنین على بن ابیطالب و هو افضلهم و او فاضلترین ایشان است گفتند
چون حبیب را بکشتند خدایتعالى براى او خشم گرفت و تعجیل عذاب کرد
بر ایشان جبرئیل را فرمود تا بانگ بر ایشان زد و ایشان جمله بمردند فذلک
قوله و ما انزلنا على قومه من بعده من جند گفت ما نفرستادیم بر قوم او یعنى
بر قوم حبیب از پس او هیچ لشکرى از آسمان و نفرستادیم نوعى دیگر از
عذاب ان کانت الا صیحة واحدة اى ما کانت نبود الایک آواز فاذا هم
خامدون و اذا مفاجات که بدیدى ایشان مرده بودند یعنى ما ایشان را نه
بلشکرى هلاک کردیم بل بخوارتر چیزى و آن آوازى بود که جبرئیل برایشان
زد یا حسرة على العباد یا حسرتا که برکامران باشد روز قیامت از اینکه ایمان
نیاوردند ـ و قول دیگر آنست که این حکایت قول کافران استکه گفتند آنکه که
پیغمبران را کشته بودند و عذاب پدید آمده تاسف خوردند و گفتند یا حسرتا
بر آن پیغمبران که اگر ایشانرا نکشته بود مانى ایمان آورده بود مانى با ایشان و
ابن پشیمانى بود نه در وقت خود بل در وقت الجاء در حالتى که پشیمانى
سودندارد ما یاتیهم من رسول هیچ پیغمبر بایشان نیامد و الا ایشان با او
استهزاء کردند و از او افسوس داشتند الم یروا نمىبینند یعنى نمىدانند اهل
مکه که پس هلاک کردیم پیش ایشان از قرنها و مردمان روزگارها و قرن اهل
هر عصرى باشند براى آن قرن خوانند ایشان را که در وجود مقترن باشند با
یکدیگر و انهم الیهم لایرجعون که مرجع ایشان بایشان بنا شده و ان کلّ لمّا
جمیع لدینا محضرون یعنى ما کل الا جمیع و نیستنداینان الا به نزدیک ما
جمله بیکبار حاضر یعنى هیچکس را رها نکنیم و الا زنده کنیم و بعرصه
قیامت آوریم و این برسبیل تهدید و وعید فرمود و مثله قوله و حشرنا هم فلم
نغادر منهم احدا قوله تعالى آیه لهم الارض المیتة احییناها الى آخره.
از کتاب درر التیجان فى تاریخ بنى الاشکان
مرحوم سید رضاى رضوى سابق الذکر مىنویسد که این چهار پیغمبر
هنگام جنگ رومیان با پادشاه اشکانى بایران و به قزوین آمدهاند ـ در این باره
شرح آمدن «انتوبوخوس» بایران از کتاب دررالتیجان فى تاریخ بنى الاشکان
تألیف محمّد حسنخان اعتماد السلطنه ذیلاً نقل مىشود:
فلادیوس مورّخ یهود مىنویسد وقتى «انطیوخوس» پادشاه بر شام
مصمم جنگ و حمله بر پادشاه اشکانى شد نامهاى به «حنا» یا یحیى پسر
شمعون که در آن وقت هم پادشاه یهود و هم پیغمبر ایشان بود نوشت و از او
خواهش کرد که با عساکر یهود ویرا مدد نماید ـ حنّا قبول آن خواهش نموده
جمعیّت زیادى از بیت المقدس حرکت داد و به قشون پادشاه شام ملحق
شد و اول مصادفه لشکریان آن تیوخوس و سپاه فرهاد اشکانى در کنار رود
«تیوکوس» که حالا معروف به «زاب بزرگ» است اتفاق افتاد و در ین مقابلت
و عساکر یهود طورى برشادت جنگ کردند که سواران پادشاه اشکانى را
شکست دادند و همین شکست دیگر نگذاشت که فرهاد در برابر
آنتویوخوس زیست کند این بود که روواپس نمود و بگریخت پادشاه بر شام
بتعاقب او پرداخت و دو سه جنگ دیگر نیز کردند و در هر جنگ باز فرهاد
مغلوب و آنتویوخوس غالب بود مختصر پادشاه بر شام از دجله عبور کرده
وارد عراق عجم شد از همدان و رى و سردره خوار و سمنان و دامغان
گذشته همه جا فرهاد را دنبال مىنمود و در این اثنا حنا یا یحیى پیغمبر و
پادشاه یهود را بطرف گرگان فرستاد و او آن ناحیه را بگرفت از اینهة
آنتویوخوس او را هیرگان لقب داد یعنى فاتح هیرگانى که گرگان و مضافات
باشد و در اعطاى این لقب به حنّا از جهت فتح هیرگانى شایبهاى هست چه
دو سه نفر دیگر از سلاطین یهود باز همین اسم را داشتهاند ـ بعضى از
مورخین از قید و تعصب مذهبى یهود سخن نموده گفتهاند بعد از آنکه
آنتویوخوس در کنار رودزاب بر فرهاد غالب شد خواست بعجله از رود عبور
کند و فرهاد را تعاقب نماید حنّا گفت چون فردا روز شنبه و عید «بان کت»
است و ما طایفه یهود لابد روز شنبه نمىتوانیم حرکت کنیم و در عید از جاى
خود به جنبیم خواهش دارم آنقدر توقف فرمائید که ما رسوم مذهبى خود را
بعمل آریم و بعد حرکت نمائیم آنتویوخوس با آن همه تعجیلى که داشت
محض خاطر یهود سه روز در کنار زاب توقف کرد (عیدبان کت از اعیاد
معظمه یهود و آن پنجاه روز تمام از روز عبور حضرت موسى و قوم او از
دریاى احمر است و در این روز در طور سینا الواح بحضرت موسى نازل شد
در روز عیدپان کت یک فتیر بسیار کلفتى طبخ مىکنند و آن را «سیناهم»
مىنامند و این فتیر هفت طبقه است و دراین روز یهود خانههاى خود را با گل
و سبزه مىآرایند و از میوههاى نوبر و حاصل زمینى و درختى در راه خدا
صدقه مىدهند و از فرط احتیاط که مبادا حسابى که کردهاند صحیح نباشد
دو روز عید مىگیرند ـ نصارا نیز این عید را حرمت مىگذارند و عید مىگیرند
و عقیده آنها این است که پنجاه روز پس از زنده شدن حضرت عیسى علیهالسلام و
ده روز بعد از رفع آن حضرت روح القدس بحواریین نازل شده و این همانروز
است. خلاصه در سه جنگى که آنتویوخوس و فرهاد با یکدیگر نمودند همه
جا پادشاه اشکانى مغلوب و سلطان بر شام غالب شد مقهور از پیش وقاهر از
دنبال او میراند تا دامغان و باید گفت که در این وقت تمام متصرفات
اشکانیان پادشاه سلوکیدراشد چه آنها را که بفتح و نصرت گرفته او را بود و
باقى همه خود بواسطه رنجش از سلطنت و دولت اشکانى به پادشاه بر شام
پیوسته بودند فرهاد چاره را منحصر در رها کردن «دمتریوس» دیده دمتریوس
برادر آنتویوخوس است که فرهاد دوم اشکانى او را در جنگ مغلوب کرده و خودش
را اسیر نمود سپس دختر خود را باو داده بگرگان فرستاد در آنجا او را نگاهدارى
مىکرد تا در موقع مقتضى براى تصرف سوریه از وجود او استفاده کند.
چون دمترپوس را همه جا در این جنگ همراه داشت تا بوقت مقتضى او
را براى تصرف تخت و تاج به سوریه بفرستد و انتویوخوس را دچار
مشکلات نماید ـ بالجمله در این موقع دمتریوس خلاص شده متوجه شام
گشت اما مقصود فرهاد دوم از راه دیگر حاصل شد. تبیین آنکه آنتویوخوس
بعد از استیلاى بر ممالک اشکانى چون فصل زمستان در رسیده بود در
قشلاقى از قشلاقهاى خراسان بارى یا نقطه دیگر از نقاط جبال (عراق عجم)
و بزعم بعضى در طرف کرمانشاه و ما هیدشت و زهاب و کرند اقامت و
توقف نمود و عساکر خود را در اطراف ممالک و اقطار متفرق ساخت که از
جهت آذوقه و سایر لوازم در مدت سردى هوا دچار زحمت و تعب نباشد و
پس از گذشتن زمستان مجددا در یکجا جمع شوند و کار فرهاد را یکباره تمام
کنند و آسوده خاطر ممالک اشکانى را ضمیمه دولت سلوکید نمایند در این
قیشلامیشى سپاهیان یهود چون طاقت تحمل سرما را نداشتند حنّاى ملقب
به هیرگان پادشاه پیغمبر ایشان از آنتویوخوس اجازه خواسته باجیش و
همراهان به بیت المقدس معاودت کرد و مبالغى از قوت پادشاه
سلوکیدکاست اما دستههاى قشون متفرق شده در نواحى و نقاطیکه متوقف
گشتند بواسطه اعتیاد به عیش و عشرت و احتیاج به نقود بناى ظلم و تعدى
و دست اندازى بعرض و مال مردم را گذاشتند و اهالى را بستوه آوردند و از
چنان قشون و تقاضاى آن زمان و آن غلبه و پیشرفت که عساکر بر شام را
نصیب شده بود این قسم حرکت بلکه هر نوع تطاول و چپاول امرى مستبعد
نیست بلکه طبیعى است مختصر سپاهیان آنتویوخوس کارى کردند که مردم
ایران بر خلاف میلیکه ابتدا به تبعیت سلطان بر شام داشتند یکباره از او
نافرواز عساکر و همراهان وى متنفر گشتند و یک مرتبه بشوریدند و دست
باسلحه برده هر جا از قشون سلوکید یافتند بکشتند سپهسالار لشکر
آنتویوخوس که «اتهنه» نام داشت و با اردوى بزرگى در حوالى اصفهان یا در
خود اصفهان مىزیست نیز دچار همین بلیه گردید یعنى تمام سپاهیان و اهل
اردوى او کشته گشته خود او پیاده قدم در راه فرار گذاشت و در راه بگدائى
نانى تحصیل مىکرد و مىخورد و راه مىپیمود مگر خود را به آن تیوخوس
برساند لیکن شدت سرما بگرسنگى کمک نموده اتهنه را از زحمت پیاده
روى خلاص کرده به دیار عدم رساند.
ژوستن مورّخ گوید چون آنتویوخوس از ماجرا خبر دار شد باقشونى که
در رکاب او بودند حرکت نمود که خود را باردوهاى دیگر برساند و به آنها
کمک کند «ژولیوس» و «الى بن» که هر دو از مشاهیر مورخین مىباشند
مىگویند وقتیکه آنتویوخوس بقصد امداد اردوهاى دوردست خود حرکت
کرد طلیعه بهار در رسیده بود و پرستو آمده در ناحیه که او بود آشیانه ساخته
از جمله پرستوئى در سراپرده او آشیانى بنا کرده بود شامیان و یونانیان
آشیانه ساختن پرستو را در امکنه ایشان میمون و مبارک مىدانستند و خراب
کردن آنرا مشئوم و مورث خرابى و گزند تصور مىکردند ـ آنتویوخوس چون
مىخواست بزودى خود را باردوهاى ولایات برساند اعتنائى باشیانه پرستو
نکرده حکم کرد سراپرده را جمع نمودند جمع کردن سرا پرده و حرکت
کردن آنتویوخوس همان و رسیدن فرهاد با یک دسته سوار جرار و حمله
کردن بر او همان و در همین جنگ و حمله آنتویوخوس مقتول شده و
بواسطه رکضت و نهضت بموقع فرهاد کار یکسره گشت الخ.
باتفصیلاتى که در بالا مذکور شده دانستیم که گفته مارکوپولو، با موضوع
چهار انبیا ارتباطى ندارد ـ و تفسیر شیخ بزرگوار ابوالفتوح رازى قدس سره
موضوع سه تن فرستادگان حضرت عیسى را متوجه انطاکیه مىنماید ـ از
جنگ میان آنتویوخوس پادشاه سلوکى با فرهاد دوّم اشکانى هم که مرحوم
رضوى نوشته است چهار انبیاء همراه آنتویوخوس به ایران آمدند دانسته شد
که پیغمبرى جزء «حنّا» همراه سپاه یهود نبوده و او نیز با سپاه مزبور پیش از
زمستان از ایران خارج شد و به وطن خود باز گشته است.
به علاوه در آن موقع اساسا قزوینى وجود نداشته است زیرا جنگ
آنتویوخوس با فرهاد ظاهرا در سال 130 یا 129 پیش از میلاد بوده و دژ
قزوین در زمان شاپور ذوالاکتاف ساسانى بنا شده (310-379) گذشته از
این و مهمتر از همه آنکه علماى قزوین از سده پنجم تا سده یازدهم هجرى
در کتابهائیکه تألیف کردهاند همچون «ارشاد» خلیل حافظ و «تدوین» امام
رافعى و «آثار البلاد قزوینى» و «تاریخ گزیده» و «نزههالقلوب» حمداله
مستوفى و «ضیافة الاخوان» آقا رضى قزوینى که در بعضى از آنها مخصوصا
مقابر بزرگان و مزارهاى متبرکه این شهر را بتفصیل نام بردهاند هیچیک از آنها
اشاراتى به پیغمبریّه و بقعه مزبور ننمودهاند از اینرو بنظر مىرسد که بقعه
مزبور محدث باشد چون در دوران صفویه پادشاهان این سلسله بقاع متبرکه
و مزارهاى منتسب به آل على علیهالسلام توجّه خاصى داشتند و هرجا امامزاده یا
مشهدى از بنى فاطمه یا علویان سراغ مىکردند براى او قبه و بارگاه و صحن
و دستگاه بنیاد کرده املاک و مستغلاتى بر آن وقف مىنمودند و یکى را هم
بتولیت او مىگماشتند در دوران قاجاریه همه این رویه کم و بیش معمول
بوده مخصوصا امامزادههاى بسیار در دوره قاجاریه پیدا شد که مىگفتند
خواب نما شده در اینگونه موارد یکى از سودجویان با دیدن خوابى ـ
امامزادهاى علم مىکرد و آنجا را وسیله پر کردن جیب خود قرار مىداد
درباره پیغمبریّه هم اگر بخواهیم چنین حدسى نزنیم و آنرا ساختگى ندانیم
باید منتظر باشیم که مدرک و سندى که حکایت از وجود مدفن چهار انبیاى مزبور
است بدست بیاید اگر مدارک ثابتى اظهار نشود نمىتوان نسبت به بقعه مذکور نظر
قطعى اظهار نمود و آنجا را آرامگاه پیغمبران چهار گانه دانست.
شنیدنیها راجع به پیغمبریّه
از خدام پیغمبریّه که یکى از آنها سید و چشمش نابینا شده و دیگرى آقا
عبدالحسین حکمى که سن خود را 71 سال مىگفت و از سى و پنج سال
پیش اطاقدار مقبره حاج میرزا مسعود شیخ الاسلام است پرسیدم درباره این
مقبره از پیشینیان چه شنیدهاید سید پاسخ داد آنچه از معمرین شنیدهام این
نقطه رودخانه بوه و کنار آن آسیابى قرار داشته است دو نفر از پیغمبرها که
سلام و سلوم نام داشتهاند و مردم را دعوت مىکردند باین آسیاب مىآورند
ـ آسیابان با مردم آنها را مىکشند و کنار رودخانه دفن مىکنند سهولى و القیا
که براى پیدا کردن آنها مىآیند در همین مکان بیمار شده و بدرود زندگى
مىگوید آنها را هم پهلوى آن دو تن دفن مىکنند ـ معروف است که آنها در
سردابى مدفونند برخى اشخاص که توانستهاند به سرداب بروند و جنازهها
را به بینند نقل کردهاند که سرهاى آنها بطرف مشرق و پاهاشان رو به مغرب
بوده است حکمى که ظاهرا مردى دقیقتر و مطلعتر بنظر مىرسید ـ مىگفت
آنطور که ما شنیدهایم این پیغمبرها در زمان شاهپور بودهاند.
شیخ الاسلام هنگام بناى اینجا دستور داد اطراف بقعه را براى شفته ریز
کندند و هفت زرع عمق تازه تنور و چراغ روغنى پیدا شد. این بود که شیخ
الاسلام دیگر نگذاشت بکنند و از آنجا شفته ریختند ضمنا من گفت که در
هنگام حفر این مکان دو عدد سنگ یشم پیدا شد ظاهرا چند تن یهودى
عتیقه فروش از بغداد آمده بودند و در این حفارى نظرى داشتند[9] همچنین
حکمى مىگفت این جا که مقبره واقع شده مرتفعترین نقاط قزوین است و
سطح اینجا بانوک مناره مسجد جامع مساوى است از اینرو احتمال دارد
سرداب محل دفن انبیاء که بعضى اشخاص مدعى رویت جنازه آنها شدهاند
صحت داشته باشد و بواسطه ارتفاع زیاد و خنک بودن محل بدنهاى آنها
نپوسیده باشد اما اکنون از سرداب مورد ذکر اثرى نیست و مدخل آن هم در
بناى خیابان از میان رفته است.
حکمى مىگفت در قدیم علماء و اشخاص بزرگ، احترام مالا کلامى به
این بقعه داشتند بطوریکه بعضى از آنها هنگام عبور از کنار بقعه یعنى از
خیابان کفشهاى خود را مىکندند این بود مجملى از تفضیلات که دو تن از
خدام معمر براى نگارنده تقریر کردند و راجع به برخى از آنها بعدا و در جاى
خود توضیحات لازم داده خواهد شد.
امامزاده صالح مدفون در کنار چهار انبیا
درباره امامزاده صالح مدفون در بقعه چهار انبیا، از گذشته دور به صالح
بن امام حسن مجتبى علیهالسلام خوانده مىشده است. علاّمه نسّابه ابن طباطبا از
اعلام قرن پنجم هجرى، هنگام شمارش سادات مهاجر به قزوین مىنویسد:
از دیلم ابوالقاسم زید بن صالح بن حسن بن زید بن صالح بن محمّد الاعلم بن
عبیداللّه بن محمّد بن عبدالرحمن الشجرى بن قاسم بن حسن بن زید بن امام
حسن علیهالسلام است که به همراه دو فرزندش ابو محمّد حسن، ابو طالب صالح به
قزوین مهاجرت نموده و مادرشان میمونه دختر ابویعلى حمزة بن محمّد بن
احمد بن جعفر بن محمّد بن على بن زید بن امام حسن علیهالسلام بود.[10]
ظاهرا ابن طباطبا در نسب مادر ابوطالب صالح اشتباه نموده است زیرا
نسل زید بن امام حسن علیهالسلام تنها از حسن بن زید تداوم داشته و او فرزندى بنام
على نداشته تا از او محمّد و سپس ابو یعلى حمزه به وجود آید. چنانچه در
نسب نامه امامزاده على اصغر زر آباد خواهد آمد، وى فرزندى داشته بنام
ابویعلى حمزه که از مشایخ شیخ کلینى رحمهالله بوده و نسب شریف او بدین
صورت است: میمونه بنت ابى یعلى حمزة الاکبر بن محمّد ابى على الاصغر
بن احمد سکین بن جعفر بن محمّد بن زید الشهید بن امام زینالعابدین علیهالسلام.
رافعى در کتاب التدوین از ابویعلى حمزه به شایستگى یاد نموده و
مىنویسد: «شریف نبیل فاضل عارف بالحدیث و اللغه و الشعر، سمع بقزوین
الحسن على الطوسى.»[11]
حاکم نیشابورى نیز از او به نیکى یاد نموده و مىنویسد: در سال 342 یا
346 در نیشابود وفات کرده و جنازهاش را به قزوین نقل نمودند.[12]
شیخ الشرف عبیدلى نسّابه، ابوالقاسم زید بن صالح را ملقّب به مسدّد
باللّه مىداند که در دیلم قیام نموده و فرزندانش به قزوین منتقل شدند.[13]
امام فخر رازى نیز درباره ابوالقاسم زید مىنویسد: مادرش از سادات
سیلقیه حسینیه بوده و خودِ او نیز در دیلم به سال 416 قیام کرد و در آنجا
وفات یافت و نسلش سادات بزرگى بودند.[14]
از آنجاییکه ابوطالب صالح نواده امام حسن مجتبى علیهالسلام است و همسر او
نیز از خاندان مشهور قزوین و نواده امامزاده على اصغر زرآباد بوده و از سوى
علماى انساب تصریح به سکونت او در قزوین شده است، لذا به اعتقاد ما
شخصیّت مدفون در بقعه چهار انبیاء همین ابوطالب صالح بن ابى القاسم زید
بن صالح بن حسن بن زید بن صالح بن محمّد الاعلم بن عبیداللّه بن محمّد بن
عبدالرحمن الشجرى بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن علیهالسلام است که
سیّدى جلیل القدر، عظیم الشان و بسیار بزرگوار بود و خاندان او جملگى از
بزرگان سادات دیلم، طبرستان و قزوین و زنجان به شمار مىرفتند. وفات او
به احتمال قوى باید در نیمه نخست قرن پنجم هجرى باشد.
[1]. مینو در باب الجنّه قزوین 1: 634، سفرنامه میرزا محمّد حسین فرهانى: 16، دایرهالمعارف
تشیّع: 331 و 332، دایرة المعارف بناهاى آرامگاهى: 435،
[2]. کذا فى الاصول
[3]. نگارنده در سال 1318 شمسى از راه طالقان بالموت و رودبار رفتم و از شمس کلایه گذشت و به بالا ولایت رودبار رسیدم این قسمت عبارت از اراضى مرتفعى است که از هر طرف با کوهها احاطه شده و دنباله دره از سمت جنوب غربى برود شاهرود مىپیوندد و در قسمت شرقى این محوطه قریه وره بن و بفاصله کمى اوان و نزدیک باوان زوار دشت و متصل بزوار دشت قریه زر آباد است و فواصل این دهات درههاى تنک و باریکى است که آنها را از یکدیگر جدا مىکند. امامزاده زر آباد موسوم است به على اصغر بن موسى الکاظم علیهالسلام درخت چنار خونبار معروف در بالاى بقعه این امامزاده واقع شده و ریشههاى آن بشکل شاخههاى چند از بالاى صندوق ضریح به اطراف کشیده شده است مىگوید در روز عاشورا هر ساله از آن درخت خون یا خونابهاى جارى مىشود و شاخهاى که از آن خون یا خونابه جارى مىشود «شکافته شده و خون یا خونابه بیرون مىآید و آن شاخه همان سال خشک مىگردد و دیگر سبز نمىشود. دو درخت چنار کهن دیگرى هم در صحن امامزاده است عکس آنجا ضمن شرح امامزاده از لحاظ خوانندگان محترم خواهد گذشت.
[4]. مارکوپولو ایتالیائى از اهل ونیز بود در سال 670 ـ 1271 میلادى به قصد بازرگانى بآسیا آمده و به مغولستان رفت و مدت 24 سال مسافرت او طول کشید و 17 سال از این مدت را در چین بسر برد و در خدمت قو بالاى قا آن نوکر بود. وى اکثر نقاط آسیا را گردش کرد و چون به ونیز برگشت زندانى شد. مارکوپولو سواد نداشت که مشاهدات خود را یادداشت کند در زندان براى دیگرى تقریر کرده و او نوشته است.
[5]. چاپ اورى من لندن فصل 11 صفحه پنجاه.
[6]. سابا یا سبا ـ همان شهر ساوه مراد است که مارکوپولو با این قسم نوشته.
[7]. باید صحیح آن سولو کوس باشد.
[8]. ظاهرا مقصود آنتوخیوس یکى از پادشاهان سلو کیداست که در زمان اشکانیان قشون به ایران کشید و عاقبت شکست خورد و کشته شد.
[9]. در تذکره حاج سید تقى اعلىاللّه مقامه تصرى شده است مسفوراتى که شرح حال انبیا است و در پوست آهو یا چیز دیگر نوشته شده روى ضریح است مىتوان از اظهارات خادمان به این نتیجه رسید که اگر سرقت نشده باشد یکى از متصدیان آن بقه اوراق مزبور را یا دیگر اشیاء عتیقى که در این گونه مقابر بسیار بود به یهودیها فروخته باشند و شاید با نظر یهود یها به عنوان ساختن بقعه اقدام به حفر این نقطه کرده باشند بهرحال آنچه محقق است آن مسفورات اکنون وجود ندارد و معلوم نیست بدست چه کسى از میان رفته است بعید نیست چون خط فارسى و عربى نبوده اشخاصى روى جهالت و اینکه این خط غیر مسلمان است آنها را سوزانده یا از بین برده باشند و یا کلیمیها با ثمن بخشى آنها را از چنگ متولى با متصدى بقعه بیرون آورده باشند.
[10]. منتقلة الطالبیه: 245.
[11]. التدوین 2: 201.
[12]. المنتخب من السیاق: 186.
[13]. تهذیب الانساب: 134.
[14]. الشجرة المبارکه: 67-68.
- ۱۸۵۱
- ادامه مطلب