- جمعه ۲۸ شهریور ۹۳
این مقبره در انتهای خیابان کشاورز شهر سنندج، روی تپّة شرف الملک که اینک قبرستان شهر است، واقع شده و از چشم انداز زیبایی برخوردار میباشد.
این تپّه در ضلع شمال غربی عمارت خسروآباد و در غرب شهر سنندج قرار دارد و مساحت آن حدود یک هکتار به عنوان فضای سبز و مکمّل دیگر فضای سرسبز عمارت خسروآباد بوده و در زمان قاجاریّه یعنی هنگام وفات عالم و زاهد نامدار مرحوم شیخ احمد نودوشهای و اخلاص خاندان اردلان به آن بزرگوار، به مکان متبرکه تبدیل میگردد.
بر بالای این تپّه، دو مقبره و ساختمان قدیمی جدا از هم به چشم میخورد که نوع سازة آنها وزنی و پوشش سقف آنها از نوع غیرمسطّح گنبدی میباشد. مقبرة بالاتر که از آن علی اکبرخان شرف الملک، پسر محمّدصادق خان، پسر امان الله خان بزرگ، از والیان کردستان و شیخ احمد نودشهای است دارای پلان مربّع شکل به مساحت 110 مترمربّع است که با اجرای تویزههایی با حفر نیم دایره و کاربندی 8 ضلعیاش زیر عرقچین را به گنبد تبدیل نموده است. مقبرة دوّم که از آن شیخ محمّدباقر غیاثی است دارای پلان مربّع شکل با سقف گنبدی در مساحت 5/123 مترمربّع است که از داخل به روش زیبایی آئینهکاری شده است.
این دو بنا تحت قبرستان شرف الملک به شمارة 12791 و در تاریخ 19/5/1384 به ثبت آثار تاریخی و ملّی رسیده است.
شرح حال علی اکبرخان شرف الملک اردلان: از أمرا و رجال نامی و مقتدر خاندان اردلان است که در سال 1292 هـ . ق در شهر سنندج نیابت حکومت داشته و مدّتها هم در جاهای دیگر کردستان حکمرانی کرد و در سال 1311 هـ . ق درگذشت و در تپّه و باغ اختصاصیشان در خسروآباد دفن شد.
شرح حال حاج شیخ محمّدباقر سنندجی: ملقّب به غیاث الدّین فرزند یوسف بیگ بن محمّد شریف بیگ از نسل کهیا صالح است. کهیا صالح رئیس یکی از عشایر کردستان ترکیه بوده است که با قبیلة خود به عللی از خاک عثمانی به ایران مهاجرت کرده و در بخش هوباتو و قره توره و مریوان ـ از مناطق کُردنشین ایران ـ اقامت گُزیدهاند.
حاج شیخ محمّدباقر در آغاز جوانی ـ بر حَسَب معمول جوانان ایلات و عشایر ـ بیشتر اوقات را به سواری و تیراندازی و شکار و کوهنوردی سپری کرده و چندان پای بند درس و مدرسه نبوده است. اما پدرش بسیار علاقه داشته که او درس بخواند و معلوماتی داشته باشد و سرانجام با زور و اجبار، رام میشود و مدّتی به تحصیل و فراگیری مقدّماتی از فقه و اصول میپردازد؛ تا اینکه خوابی میبیند و در اثر آن خواب تصمیم میگیرد که مانند طلّاب علوم دینی به دنبال کسب دانش راه سفر پیش گیرد و ناگهان بدون اینکه کسان خود را مطلّع سازد به همراهی یکی از طلّاب، شبانگاهی به طرف خاک عراق راه میاُفتد. پس از چند روز، گذار آنها به آبادی تهویلی، دارالارشاد شیخ عثمان سراج الدّین میافتد. حاج شیخ محمّدباقر به رفیقش میگوید حال که ما به اینجا رسیدهایم چه ضرری دارد به خدمت این شیخ که همه از او تعریف میکنند برسیم و برای موفقیّت خود در تحصیل استمداد بجوییم؟ طالب همراهش موافقت میکند و دو نفری به حضور شیخ میرسند و پس از دستبوسی و التماس دعای خیر بر میخیزند که به راه خود ادامه دهند؛ اما شیخ محمّدباقر میبیند که قادر به حرکت نیست و نمیتواند گامی بردارد، ناچار به رفیقش میگوید: تو میتوانی بروی، من اینجا میمانم. نیم ساعت میگذرد و او همچنان ایستاده و بدون حرکت در آنجا میماند. ناگاه شیخ او را به نزد خود فراخوانده، امر میکند که در برابر او بنشیند و پس از دلجویی و اظهار ملاطفت زیاد، ناگهانی چنان مورد توجّه قرارش میدهد که مانند مرده بر زمین میافتد. پس از لحظاتی شیخ دستور میدهد او را به خانقاه میان سالکان ببرند و تحت مراقبت قرار دهند و پس از اینکه حالی پیدا کرد با آداب طریقه آشنایش سازند.
حاج شیخ محمّدباقر به این ترتیب در جرگة مریدان، راه مییابد و یکی از خُلفای بزرگ خانقاه، او را به راه و رسم و ذکر و فکر طریقت نقشبندیّه آشنا میکند. از آن لحظه تا مدّت سی سال شخص مورد بحث ما در ملازمت مُرشد بزرگوار خود به سر میبرد و چون سالکان دیگر، قسمتی از اوقات خود را به عبادت و انجام آداب طریقه سپری میکند و قسمتی را هم به دستور پیر روشن ضمیر به سرپرستی کارهای خانقاه و ادارة امور مریدان و زایرن میپردازد؛ تا اینکه از هر جهت اهلیّت و شایستگی احراز مقام ارشاد را پیدا کرده و به اخذ خلعت خرقة درویشی و اجازه از طرف مرشد نایل میگردد. آنگاه به سنندج مراجعت میکند و در کنار مسجدی در محلة جنّت، خانقاه و تکیهای بنا مینهد و به ارشاد و تعلیم طالبان طریقه مشغول میشود. این مسجد و خانقاه از آن تاریخ به نام خانقاه حاج شیخ محمّدباقر شهرت یافته است.
چیزی نمیگذرد که از هر طرف مردم جهت توبه و تمسّک به طریقه، بدانجا روی مینهند و گروه کثیری متدرجاً به بهرة معنوی میرسند.
مرحوم حاج شیخ محمّدباقر در تاریخ یازدهم ربیع الاوّل
سال 1332 هـ . ق، دارفانی را وداع میگوید. جنازهاش را با
تجلیل شایانی به گورستان «سهرتهپ» خُسروآباد تشیّع کرده،
به خاک میسپارند.
شرح حال حاج ملا احمد نودشی اورامانی: مشهور به «حاجی ماموسا»، فرزند ملاعبدالرحمن بن ملااحمد، مُفتی سلیمانیّه، از علمای متبحّر و فُقهای کم نظیر بوده و در سال 1228 هـ . ق در آبادی نودشه، از قُرای اورامان تولّد یافته است.
وی پس از خاتمة تحصیل، مدّتی در سلیمانیّة عراق به سربرده و پس از آن به زادگاه خود «نودشه» برگشته، و به تدریس و تعلیم طلّاب و ارشاد مسلمانان پرداخته و در اواخر عُمر به سال 1300 هـ . ق به شهر سنندج مهاجرت کرده و در یکی از مساجد و مدارس دینی که به نام «مسجد مولانا» معروف است، به تدریس خود ادامه داده و فضلای زیادی در محضر درس وی به بهره رسیدهاند.
حاجی ماموسا گذشته از جنبة علمی دارای جنبة عرفانی و از مقبولان و خُلفای مجاز شیخ عثمان سراج الدّین ، بوده و در غره ماه صفر سال 1302 هـ . ق در سنندج وفات یافته و در قبرستان جنب خسروآباد سنندج دفن شده است.
حاج ماموسا طبع شعر نیز داشته و «فانی» تخلّص میکرده است. ابیات فارسی ذیل از یک غزل عرفانی آن شادروان است:
ســاقیا! مــی ده و بر بـاد ده این ما و منی را
مُطــربا! نَــی زن و بــردار حجــابِ بدنی را
تـن نی و ناله نـــوا، نَی زنِ من نیست به جُـز
آن لبــــانـی کـــه بَرَنـد آبِ عمیقِ یَمنی را
ناله از بس که لطیف است، به گوشت نرسد هیچ
گوش جــان میشـنود ناله، بِهِـل گوش تَنی را
کَنده دندان وصـال، آن که ز هجرش مَزَه جوید
کــرده تقلید در این بحـــث «اُویس قَرَنی» را
«فانِیا»! عــود به مَی کــن که بود عَوْد احمـد
ســاقیا! مـی ده و بر باد ده این مــا و مَنی را
- ۳۱۸۱
- ادامه مطلب