- يكشنبه ۳۰ شهریور ۹۳
وقتى قیام یحیى بن عمر بن یحیى به دست محمد بن عبدالله طاهرى به سال 249 هجرى در کوفه سرکوب شد. جمع کثیرى از سادات علوى، موسوى و حسنى به دیگر شهرهاى اسلامى روى آوردند. ابوالحسن عمرى نسابه مى نویسد: «فرزندان جعفر بن محمد ابلّه بن عمر بن امام على(علیه السلام) به خاطر ترس از عمال خلیفه عباسى، به دیگر شهرهاى اسلامى متفرق و مخفى شدند. از این رو اسحاق و یعقوب فرزندان جعفر به قم، و مظفر به فارس و محمد و هاشم به رى و سپس به کرمان منتقل گشتند.»([1])
تیره دیگر از سادات علوى مهاجر را مى توان از جعفر الملک بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عمر الاطرف بن امام على(علیه السلام) نام برد که با سیزده تن از فرزندان خود شبانه از مدینه خارج شده و به ملتان رفتند و سپس برخى از فرزندان او به نام هاى عقیل، حسن، عبدالله، عبدالرحمن و عبدالجبار و ذوالکفل و چند تن دیگر به طبرستان و سارى و آمل مهاجرت نمودند.([2])
از جمله مهاجران حسنىه منطقه طبرستان یاد کرد که پس از اندکى توقف در این منطقه به زنجان و از آن جا به شهر رى رحل اقامت افکند.([3])پس از او بود که حسن بن زید داعى، به سبب ظلمى که در اواخر ایام متوکل نسبت به علویان اعمال مى شد، به سوى عراق رفت و در راستاى نهضت علویانى که به رى، قزوین، قم و طبرستان مهاجرت مى کردند، به رى شتافت و در آن جا اقامت گزید.([4])
مستعین، خلیفه عباسى، براى قدردانى از محمد بن عبدالله طاهرى به خاطر کشتن یحیى بن عمر بن یحیى و متفرق نمودن سادات، اقطاعاتى که در طبرستان میان کلار و چالوس قرار داشت، به او بخشید. محمد بن عبدالله، جابر بن هارون نصرانى را فرستاد تا آن اقطاعات را تصرف نماید. وى بعد از تصرف اقطاعات یاد شده، زمین هاى مواتى را که در اختیار مردم آن منطقه بود، به زور تصرّف کرد. افزون بر آن، محمد بن اوس، از طرف سلیمان بن عبدالله، کارگزار طاهریان در طبرستان، قسمتهایى از طبرستان را بین فرزندان خود تقسیم کرد و در حق مردم، ستم فراوانى روا مى داشت.
محمد و جعفر، فرزندان رستم، به دلیرى و شجاعت و اطعام مردم و کمک کردن به آنان، معروف بودند و از سویى، خاندان پادوسپان، کلار و چالوس را در اختیار داشتند.([5]) آن دو با کمک مردم به مقابله با جابر پرداختند و او از ترس به نزد سلیمان رفت. آن دو از مردم دیلم براى رویارویى با کارگزاران خلیفه عباسى کمک خواستند وبا آنان، هم پیمان شدند که براى تنظیم کارها، یکى از بزرگان علوى را به رهبرى انتخاب کنند.
محمد و جعفر، از این نارضایتى مردم که از ستم کارگزاران طاهرى به ویژه محمد بن اوس به ستوه آمده بودند، استفاده کردند. از طرفى، علویان در منطقه به حسن سلوک و تظلم خواهى([6]) معروف بودند، آنان، نزد محمد بن ابراهیم که به زهد، تقوا و دانش مشهور بود،([7]) رفتند و گفتند که: «ما از ظلم جماعت محمد بن اوس به جان آمدیم و شما و آباء و اجدادتان، همواره مقتداى اهل اسلام بوده اید. ما مى خواهیم که سید والایى از آل محمد را بر خود حاکم گردانیم تا در بین ما به عدالت، سلوک نماید. چه، باشد که بر تو بیعت کنیم تا به حرکت تو ظلم او مندفع گردد.»([8])
محمد بن ابراهیم، در پاسخ آنان گفت: من اهلیت این کار را ندارم، ولى دامادى دارم که شجاع و در امور جنگى، مجرب است و بسیارى از حوادث را پشت سر گذاشته است. او اکنون در رى ساکن است. اگر نامه مراد نزد او ببرید، به کمک و نیروى او مقصود شما برآورده مى شود.([9])
حسن بن زید، داعى کبیر (250ـ270 ق)
وقتى نامه محمد بن ابراهیم به حسن بن زید رسید، از دعوت مردم استقبال کرد و نماینده اى فرستاد تا اطلاع دهد که او اکنون در سعیدآباد (نزدیک کلار) است. مردم و بزرگان کلار به استقبال او آمدند و بر اقامه کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امر به معروف با وى بیعت کردند.([10])
وى، مبلّغانى را به چالوس و نواحى آن فرستاد. سادات آن نواحى به همراه محمد بن ابراهیم، از حسن بن زید استقبال کردند. وى چند روزى در کجور ماند و نماز عید فطر را در مصلاى آن شهر اقامه نمود و مردم را به قیام، فرا خواند.([11]) این قیام مردمى چنان جاذبه داشت که حسین بن محمد المهدى حنفى، عالم اهل سنت چالوس، فرستادگان حسن بن زید را به حضور پذیرفت و با اجازه او در مسجد جامع آن شهر، براساس کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى داعى کبیر، بیعت گرفتند.([12])
داعى کبیر به سوى آمل رفت و مردم شهرهاى مسیر حرکتش با او بیعت کرده، کارگزاران طاهرى را از شهرها اخراج مى کردند. آن گاه، جنگ شدیدى میان او و محمد بن اوس ـ که مانع ورود داعى به شهر آمل بود ـ درگرفت و محمد بن اوس، شکست خورد و نزد سلیمان بن عبدالله، کارگزار طبرستان رفت. داعى، شهر را تصرف کرد و براى شهرهایى که از دست طاهریان خارج شده بود، حاکمانى برگزید. وى محمد بن عبدالعزیز را به حکومت رویان، جعفر بن رستم را به حکومت کلار و محمد بن عباس رابه حکومت چالوس گماشت و انتخاب حاکم آمل را به خود مردم واگذاشت و آنان، محمد بن ابراهیم را به امیرى خود برگزیدند.([13]) داعى، سپس مبلغانى به شهرهاى دماوند و فیروزکوه، که در محدوده رى بود فرستاد([14]) و خود به طرف سارى حرکت کرد و بدون درگیرى، شهر رابه تصرف در آورد و سلیمان به سوى خراسان گریخت. از این پس، طبرستان براى مدتى روى آرامش به خود دید. داعى براى گسترش نهضت، مبلغانى را به خارج از نواحى طبرستان فرستاد.
معتز، خلیفه عباسى، وقتى خطر فعالیت گسترده علویان را در خارج از مناطق طبرستان احساس کرد، سپاهى به فرماندهى مفلح اعزام کرد تا قدرت داعى کبیر را در هم بشکند. در این درگیرى، بسیارى از دیلمیان همراه او کشته شدند و از طرفى، عده اى از سران محلى طبرستان، مفلح را در این جنگ، یارى کردند.([15]) سپس مفلح به سوى سارى رفت و حسن عقیقى، حاکم علوى، در مقابله با او شکست خورد.([16]) مفلح، آن گاه به سوى آمل پیشروى کرد و به تعقیب داعى کبیر، که مشغول جمع آورى نیرو بود، پرداخت. داعى به طرف دیلمان حرکت کرد و در مناطق کوهستانى، درگیرى سختى به وقوع پیوست که بسیارى از دیلمیان و یاران داعى کشته شدند.
مفلح، قصد تعقیب داعى را داشت; اما به سبب مرگ خلیفه به رى احضار شد([17]) و از ادامه تعقیب، باز ماند. پس از خروج مفلح از منطقه، داعى کبیر به کمک دیلمیان، بار دیگر بر طبرستان تسلط یافت و به نواحى خارج از آن حمله کرد و در رمضان سال 256 هجرى، رى را به تصرف درآورد.([18]) وى حتى در سال 257 هجرى بر گرگان، که در اختیار طاهریان بود، تسلط یافت. همین شکست طاهریان، به زوال آنان انجامید.
در این زمان، یعقوب لیث صفارى در سیستان قدرتى پیدا کرده بود. یکى از مخالفان او به نام عبدالله سگزى که به طاهریان پناه برده بود، به محمد بن طاهر اعلام کرد که از طرف خلیفه، قصد مقابله با علویان را دارد. از طرفى، بعضى از کارگزاران ناراضى از محمد، از یعقوب دعوت کردند تا بدان ناحیه لشکرکشى کند.([19]) یعقوب به بهانه تحویل ندادن عبدالله سگزى، بدون درگیرى نیشابور را تصرف کرد و محمد بن طاهر را دستگیر کرد و به زندان انداخت. عبدالله سگزى نیز به داعى پناه برد.
یعقوب با تجهیزات کامل نظامى اى که به دست آورده بود، به طرف گرگان حرکت کرد. وى از حسن بن زید خواست که عبدالله سگزى را که به او پناه برده، تحویل دهد;([20]) اما حسن بن زید، از تحویل دادن او خوددارى کرد. داعى پس از درگیرى با سپاهیان یعقوب، شکست خورد و شهرهاى آمل، سارى و رویان به دست سپاهیان یعقوب افتاد.
یعقوب، از مردم رویان، مالیات سنگینى مى گرفت و آنان را چنان در مضیقه مادى قرار داد که غذا و لباس نداشتند.([21]) مردم بر کارگزاران یعقوب، شورش کردند و مقر آنان را آتش زدند. از طرفى، یعقوب به تعقیب داعى که در کوهستان بود، پرداخت; ولى وجود راه هاى کوهستانى و عدم شناخت از محیط منطقه و باران هاى پیاپى، موجب شد تا او از تعقیب داعى دست بردارد. یعقوب، ماندن سپاه خود را در منطقه، باعث خسارت هاى فراوانى براى خود دید از این رو، آن جا را ترک کرد و به گرگان آمد. داعى کبیر با کمک دیلمیان، بار دیگر توانست بر طبرستان تسلط یابد; ولى حاکمان محلى و دشمنان خارجى او بارها سر به شورش برداشتند که داعى توانست آن ها را سرکوب نماید. داعى در سال 270 هجرى در اثر بیمارى درگذشت.([22])
گویند حسن بن زید، گور خود را آماده ساخت و از شهر آمل و پیرامون دهکده ها و باغ ها و دکان ها براى خود وقف کرد و در روز دوشنبه سوم رجب سال 270 هـ.ق از این جهان رخت بست.([23])
در مدفون شدن داعى در نقطه اى از گرگان امروزى یا محله اى به نام ستکوى بنا برنوشته آملى ویا نقطه دیگر اتفاق نظر موجود نیست. زیرا آثارى از قبر وى که بتوان با قاطعیت به او نسبت داد، اکنون شناخته نمى شود.([24])
[1]. المجدى: 249 ـ 250.
[2]. عمدة الطالب: 405، المجدى: 270 و 280ـ 1، 264، تهذیب الانساب: 300، منتقلة الطالبیة: 216، الشجرة المبارکه: 309، الفخرى: 179 ـ 177.
[3]. امامزادگان رى 1: 118 ـ 123، الشجرة المبارکه: 64.
[4]. تاریخ الفرقة الزیدیه بین القرنین الثانى و الثالث للهجرة: 237.
[5]. تاریخ الطبرى 9: 272، الکامل فى التاریخ 6: 159.
[6]. تاریخ رویان: 62.
[7]. تاریخ طبرستان: 228، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 129.
[8]. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 129، تاریخ رویان: 64.
[9]. اخبار أئمّة الزیدیه: 20.
[10]. تاریخ طبرستان: 229.
[11]. همان: 229; تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 130.
[12]. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 130.
[13]. تاریخ طبرستان: 230.
[14]. همان: 231.
[15]. تاریخ الطبرى 9: 406; الکامل فى التاریخ 6: 204.
[16]. تاریخ طبرستان: 239.
[17]. تاریخ الطبرى 9: 407; الکامل فى التاریخ 6: 205.
[18]. همان 9: 474.
[19]. الکامل فى التاریخ 6: 242.
[20]. همان: 264.
[21]. تاریخ طبرستان: 245.
[22]. همان: 249، دولتها، خاندانها و آثار علمى و فرهنگى شیعه: 10 ـ 12.
[23]. تاریخ مازندران 1: 142.
[24]. علویان طبرستان، شائق: 69.
- ۱۷۱۳
- ادامه مطلب