- چهارشنبه ۲ مهر ۹۳
این بنا در سمت راست بلوار علویان در نزدیکى میدان عین القضات شهر همدان و در داخل محوّطه آموزشى واقع شده است. ساختمان بقعه، بنایى چهار ضلعى است که در نماى خارجى آن در گوشهها، طرحهاى ستارهاى شکل تعبیه کرده اند.
نماى داخلى و خارجى با طاقنماها و نغولهاى متنوع، نماکارى و تزیین شده است. ابعاد داخلى بنا 8×8 متر است که در بالا با ایجاد نیم طاقى مقرنس کارى شده، به هشت ضلعى تبدیل گردیده است. گنبد و پاکار آن به مرور زمان از بین رفته و به جاى آن، در سال 1317 هـ . ش پوششى از چوب و شیروانى نهادهاند. در زیر بنا، سردابى صلیبى شکل است که مدخل آن از وسط محراب و از طریق 14 پله است. فضاى صلیبى شکل سرداب با طاقهاى گهوارهاى پوشش یافته و در وسط سرداب، مرقدى پوشیده از کاشىهاى خشتى فیروزهاى رنگ است. اهمیّت این بنا بیشتر به خاطر تزیینات غنى نماى سردر و دیوارهاى داخلى بناست. سردر ورودى این بنا، با تزیینات زیباى آجرکارى و گچبرى در قالب طاقنماهاى متداخل مستطیلى و قوسى مزین شده است. دیوارهها و طاقنماهاى داخلى بنا نیز با تزیینات فراوان گچبرى با طرحهاى گیاهى و هندسى به نحو بسیار زیبایى تزیین گردیده است؛ خاصه محراب آن که از نمونههاى نادر معمارى اسلامى ایران به شمار مىرود. علاوه بر تزیینات فوق، کتیبههاى گچبرى متعدّد قرآنى به خط ثلث برجسته، زینت بخش نماى داخلى بنا و کتیبهاى به خط کوفى مشتمل بر آیات قرآنى بر بالاى دیوار خارجى بناست.
بناى گنبد علویان، از جهتى به گنبد سرخ مراغه و از جهتى دیگر به گنبد حیدریّه قزوین شباهت دارد. گنبد سرخ داراى تاریخ 542 هـ . ق است. گنبد حیدریه نیز هرچند داراى سال تاریخ نیست، ولى از قراین امر استنباط مىشود که با شبستان عهد سلجوقى مسجد جامع قزوین (گنبد خمارتاشى) که بین سالهاى 508 ـ 500 هـ . ق ساخته شده، معاصر است. بنابراین، گنبد علویان همدان،
چه از لحاظ هیأت خارجى و چه از نظر تزیینات داخلى،
با ابنیة نیمه اوّل قرن ششم هجرى تطبیق مىکند و به جهت پیشرفتى که نسبت به دو بناى مشابه نشان مىدهد، احتمالاً از آنِ نیمه دوّم قرن ششم هجرى است.
این بنا به شمارة 94 و در تاریخ 15/10/1310 به ثبت آثار ملّی و تاریخى رسیده است.
نخستین شخص مدفون در این بقعه؛ الشریف الزکى ابوالحسن على (ثانى) بن ابو عبداللَّه حسین (ثانى) بن علی بن حسین المحدّث بن حسن البصری بن قاسم بن محمّد البطحانی بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن مجتبی : سیّد ابوالحسین على (ثانى) ملقب به «اطروش» بود، رئیسى فاضل و ادیب، که به قول قمّى: «دسته گل علم و ارغوان فضل، شاعر و متبحر بود، از معاصى اجتناب نموده، و خواطر جهانیان به ارادت او متعلّق، پس از سیّد رضى موسوى و عمش طباطبا از علویان شاعرتر از وى نبود. ایو دو بیت شعر از اوست: «یوم تولت الاطغان عنا ـ و قوض حاضر وارن باد/ مددت الى الوداع یداً و اخرى ـ حبست بها الحیوة على فؤاد».
چنان که اشاره رفت، صاحب بن عباد (326ـ385 هـ)، یگانه دختر خود به نام «سپهر آزرمیه» را با وى تزویج کرد، که نخست: «عباد بن على» و بعد امیر ابوالفضل حسین بن على علوى بزاد. نام این دختر صاحب بن عباد، زن سیّد ابوالحسن علوى را بیهقى ششتمدى: «سپهر آزرمیه» نوشته، و نجم الدّین قمّى: «شهر آزرمى» یاد کرده و افزوده است که وى «کریمة الطرفین» بود (زیرا) مادر او دختر شیخ الدوله ابوالفضایل وثابى کاشى بود». تاریخ این زناشویى در هیچیک از منابع ذکر نشده، لیکن نظر به لزوم تحدید زمان حیات سه تن از علویان همدان، ناگزیر از تعیین آن، ولو به تقریب و احتمال، هستیم. از اینرو، گوییم که: «صاحب» در سال 326 هـ زاده شد، و دست کم اگر در 18ـ19 سالگى زناشویى کرده باشد و پس از یک یا دو سال یگانه دخترش زاده شده که باز دست کم اگر در 17ـ18 سالگى او را با ابوالحسن على حسنى همدانى تزویج کرده باشد، سالهاى 364ـ365 هـ . ق بدست مىآید.
از سوى دیگر، یاقوت حموى که در موضعى نام پسر دختر (دخترزاده) صاحب عباد را به درستى «عباد بن على» حسنى نوشته در جاى دیگر به نقل از تاریخ ابو سعد آبى آورده که «صاحب» در ربیع یک سال 384 (ظ: در «رى») دختر ابوالفضل بن داعى (از «دیکونه» دختر حسن بن فیروزان ـ دایى «فخر الدوله» دیلمى) را براى دختر زاده خویش ـ عباد بن حسین [کذا، غلط است، باید «عباد بن ابى الحسن» یا درستتر: «عباد بن على بن حسین» باشد] به زنى گرفت، که شرح آن مفصل است. از این نقل، چنین مستفاد مىشود که «عباد بن على حسنى همدانى» باید به سن بلوغ رسیده باشد، یعنى دست کم 19ـ18 سال، و ولادت او (19 یا 18ـ384 هـ) سال 366 یا 365 مىشود، که در واقع یکى دو سال پس از زناشویى مادرش (دختر «صاحب») با این «ابوالحسن علوى» همدانى است. ممکن است گفته شود که این زناشویى، هنگام تسلّط عضد الدوله دیلمى بر همدان، به سال 369 هـ . ق، که «صاحب» را به حضور فرا خواند، بوده است، که در این صورت، «عباد بن على»، در سال زناشویىاش (384 هـ)، 13ـ14 ساله بوده، و این مستبعد است.
به نظر ما، زناشویى این ابوالحسن على علوى همدانى ـ مورد ذکر ـ با دختر صاحب بن عباد باید در همان سالهاى 364 تا 366 (با یکى دو سال تقریب نقصانى یا اضافى با ماخذ هر سال) صورت گرفته باشد، فلذا مىتوان سال 365 را، مسامحة، ماخذى از براى تعیین زمان تقریبى حیات پدر این ابوالحسن على ـ یعنى ابوعبداللَّه حسین (ثانى)، و خود او، و فرزندانش «عباد» مذکور، و امیر ابوالفضل حسین، و جز اینها گرفت. اینک باز مىگردیم به شرح احوال ابوالحسن على علوى مورد ذکر این موضع از مقال، که در بعضى منابع کنیت او را «ابوالحسین» نوشتهاند، و این تصحیف واضح است.
ابودلف مسعر بن مهلهل خزرجى شاعر سیاحتگر که پیشتر ابیاتى از وى در مدح سید ابو عبداللَّه (ثانى پدر این سید ابو الحسن على (ثانى) اطروش، نقل کردیم و گفتیم که در همدان از عطایاى رئیسان علوى آنجا برخوردار شده، با پسر او هم ـ یعنى همین سیّد ابوالحسن على الشاعر ملاقات و مصاحبت داشته است.
ثعالبى گوید که این: «ابوالحسن على همدانى، از لحاظ جاه و جلال و ثروت و مال، در همدان، همپاى یحیى بن عمر علوى در بغداد بود، و در شعر و ادب چونان «شریف رضى» و «شریف مرتضى» موسوى در آنجا. صاحب بن عباد، به داشتن چنین دامادى افتخار مىکرد، و به مواصلت با او بزرگى مىنمود. وى از رادمردترین رئیسان و گشاده دستترین آنان بود. هم نشینان وى، فاضلان و ادیبان بودند که نه او را ترک مىگفتند و نه از خوان وى غایب مىشدند. هر کس هر خوراکى که دوست مىداشت به خوانسالار دستور مىداد، فراهم کند، و جملگى را بیاورد تا به اشتها و آرزو بخورند. یک روز به ایشان گفت: امروز بیائید که شما را اکرام کنیم. گفتند: کدام روز سرور ما کرم نکرده. گفت: از «کرم» (به سکون ثانى، یعنى: رز، درخت مو) اکرام کنیم نه از کرم و بخشش. گفتند: چگونه کنى. گفت: دست در «رز» و منافع و نتایج آن خواهیم برد. شاخههاى مو را بر افروخته، «سکباج» (=آتش سرکه) و «قلیه حصرمى» و «حلواى دبسى» درست کرده، آب رز مىنوشیم و با مویز تنقل مىکنیم. گفتند: در این باب ما را اختیارى نیست. پس به تمامى آن دستور داد، و روزشان خوش گذشت...».
در باب شعر و شاعرى و مناظرات وى با «صاحب» و دیگران، سخن بسیار است. همین اندازه یاد مىکنیم که: یک بار به
مناسبت «عید»، قطعهاى (به مطلع: العید زارک نازلا بر واقک...» الخ) سرود و همراه با مشک شاهانه در طبقى نقره به نزد «صاحب» فرستاد. ثعالبى گوید:
پاسخ ظریف شعرى «صاحب» را گم کردهام، اگر یافتم بدین در خواهم پیوست». همچنین، هنگامى که صاحب عباد، چکامه بدون «الف» خود را به مطلع «قد ظل یجرح صدرى... (الخ)» در ستایش خاندان «على» سرود، و مردمان را شگفت زده کرد و راویان به نقل و نشر آن پرداختند، ابوالحسن علوى چکامه بى مانندى به مطلع «برق ذکرت به الحبائب... (الخ) سرود که بدون «واو» است، و در آن پدر زن خود را ستوده است.
بارى، وقتى ابوالحسن علوى را از دختر صاحب، همان پسر آمد که «عباد» نام نهادند، صاحب چون مژده ولایت او شنید، گفت:
الحمــد للَّه حمــداً دائمــاً ابـدا
قد صار سبط رسول اللَّه لى ولدا».
شاعران دیگر، این رویداد را چکامههاى تهنیت گفتهاند که به «سبطیات» معروف گردید. تنها از جهت تاریخنگارى، قطعهاى دیگر از مفاخره خود «صاحب» در این باره، به نقل مىآوریم:
«احمد اللَّه البشرى، اقبلت عندالعشى
اذ حـبانى اللَّه سبطا، هـو سبط للنبى
مـرحـبا ثمت اهــلا ، بغلام هاشمى
نبــوى علــوى، حسـنى صـاحبى».
البته، چنان که گذشت، ابوالحسن على همدانى را به غیر از «عباد»، فرزندى دیگر از همان دختر صاحب بن عباد (شهر آزرمى) آمد و به نام ابوالفضل حسین، که ملقب به «راضى» (یا «رضا») و «رئیس همدان» شد، و گویا، داراى دختر هم شده است. اما چنین بر مىآید که، نظر به علاقه شدید صاحب بن عباد بن نخستین دختر زادهاش ـ عباد بن على، او را خود تحت سرپرستى گرفته و همراه خویش در «رى» و «اصفهان» کرده است. چه اینکه وى، همانطور که اشاره رفته دختر زاده حسن بن فیروزان (دایى «فخر الدوله» دیلمى) را در سال 384 هـ براى وى به زنى گرفت، که از جمله چکامههاى تهنیت این وصلت، یکى سروده اسماعیل بن احمد چاچى، پیوستن نژاد «ساسانى» را به «مضر» عربى، شاد باش گفته است.
هم چنین، بر مىآید که، شاخهاى از سادات «گلستانة» اصفهان، که نیاى آنان در آن شهر ابوالفتوح محمّد فرزند ابوالفضل حسین همدانى ـ برادر همین عباد بن على حسنى ـ است، بسا که از پشت همین عباد بن على بوده باشند. صاحب ترجمه ما ـ ابوالحسن على رئیس همدان، بطور قطع، هنگام وفات صاحب بن عباد (24 صفر سال 385 هـ . ق) در حیایت بوده، زیرا در گذشت پدر زن خود را در چکامهاى به مطلع «الاانها یمنى المکارم شلت / و نفس المعالى اثر فقدک سلت»، رثاء گفته است.
به طور کلى، علویان، به ویژه در دهههاى 60 تا 80 این سده، که از لحاظ ادبى، بى گزاف باید «عصر صاحبى» نامید، سخت مورد عنایت و احترام شدند، و به خصوص، توجّهات و اکرامات بى اندازه آن وزیر شیعى مذهب (عرب زاه) را نسبت به آنان، علاوه از شاهان متشیع دیلمى، یاد باید کرد. شمار بلند پایگان دولتى و مدنى و ادیبان و شاعران «علوى» در این عصر، فزونى گرفت، چندان که دیگر، این دوره، همانندى از این حیث نیافت. پیشتر، در ذکر قاسم بن محمّد بطحائى (ردیف 6 «در آمد»)، از چند تن «علوى» همدانى به اصطلاح «منتقله»،
و از جمله ابوالحسن علوى وصى ـ سفیر امراى «سامانى» و ابوالعبّاس علوى همدانى وصى یاد کردیم. همین «ابوالعبّاس» از کسانى است که در گذشت «صاحب» را مرثیه گفته است. سبب نسبت «همدانى» ایشان، ظاهراً آن است که از شاخه «علویان همدان» بودهاند، منتها بعضى شان «منتقله» باشند. «علوى»هاى دیگرى، در این دوره، که همدان نیستند، حول محور «صاحب» نامبرده شدهاند، چونان ابوهاشم علوى طبرى یا ابوطالب علوى ـ که معلوم نیست کجائى است، و جز اینان در منابع آن عصر، یاد شدهاند.
دوّمین شخص مدفون در این بقعه؛ الشریف الرضا امیر ابوالفضل حسین بن ابوالحسن على (ح 455): از این سیّد ابوالفضل حسین علوى همدانى، اطّلاع زیادى جز نام و نسب و شمار فرزندان در دست نیست. همین قدر دانسته است که: مادرش همان دختر صاحب بن عباد وزیر (سپهر / آزرمیه) بود. ابن عنبه، لقب وى را «راضى» نوشته، و ابن شادى «رضا» یاد کرده، و افزوده است که: دختر ابوعیسى شادى بن محمّد کردى ـ حکمران «اسد آباد» (کشته 401 ق) را به زنى گرفت، که ـ از جمله ـ نخستین «علاء الدوله» همدان ـ یعنى امیر ابوهاشم زید از او بزاد. قمّى گوید که: «سیّد ابوالفضل را شعر نیست، مجلدى از رسائل تازى هست».
شمار فرزندان او، «نه» تن بوده، که هر چند ابن عنبه گوید: «امیر ابوالفضل حسین بن على...نسل بسیار دارد از نه پسر»، ولى نام آنها را یاد نکرده، تنها بیهقى ششتمدى نام ایشان را چنین بر نوشته است: 1. ابوالبرکات حسن، 2. ابوالحسن على، 3. ابوالثرایا حیدر، 4. ابوالقاسم داعى، 5. ابو عبداللَّه اسماعیل، 6. ابو شجاع ناصر (که گویا یک چند در زمان طغرل سلجوقى نیابت وى را در همدان یافت)، 7. ابو طالب مانکدیم (که دخترش «فارس بانویه» به تزویج پسر عموى خود علاء الدوله ابو شهاب زریر علوى همدانى در آمده، که یاد خواهد شد)، 8. ابو الفتوح محمّد رئیس اصفهان (ـ که نوادهاش: شرفشاه بن عباد بن ابوالفتوح، معروف به «گلستانه» سردودمان سادات گلستانه اصفهان بود. پسر دیگر ابوالفتوح، ظاهراً «حسین» بود که فرزندان وى از جمله: المرتضى شرفشاه بن مهدى بن ابى زید، و السید مجد الدّین مجتبى بن ابوالمفاخر بن عربشاه بن محمّد بن مجتبى مانکدیم بن محمّد بن حسین (مذکور) و دیگر بستگان او در همدان بودند)، 9. ابو هاشم زید، مشهورترین رئیس و مقتدرترین علاء الدوله همدان در سده پنجم، که پس از این (ش 7) زیست نگاشته خواهد شد.
امیر ابوالفضل حسین، ظاهراً، تا سال 455 هـ . ق ریاست داشته و یا در حیات بوده است. از رویدادهاى روزگار وى، کشمکشهاى میان شاهان «بویه»اى و «زیار»ى خاندان «دیلمى» است، از جمله در همدان، که مهمتر از همه در ارتباط با «علویان»، مىتوان فرود آمدن «ابن سینا» (370ـ428هـ) را در «سرا» یا «کوشک» آنان یاد کرد. ظهیر الدّین بیهقى گوید: هنگامى که «ابن سینا» متهم به پنهان نگارى با «علاء الدوله کاکویه» گردید، و چهار ماه در قعله «فردجان» زندانى شد، همین که علاء الدوله کاکویه بر همدان استیلا یافت، «شیخ» را رها کرد و با خود به همراه آورد. ابن سینا در «سراى علوى» (که باید همین امیر ابوالفضل حسین باشد) فرود آمد، و به تألیف بخش «منطق» از کتاب «شفا» پرداخت. البته، «بیهقى»، تاریخ این رویداد را یاد نکرده، لکن بنا به گزارش خبر «کاکویه» که ابناثیر در حوادث سال 414 ق آورده، باید همین سال باشد.
هم چنین، ابن اثیر در سال 434 یاد کرده است که طغرل سلجوقى (429ـ 455 ق) «ناصر علوى» را که بازداشت شده بود، برآورد و در همدان به نیابت خود گمارد، و هم او را بر «رى» ولایت داد. شاید این علوى، همان «ابوشجاع ناصر»، یکى از نه فرزند امیر ابوالفضل حسین باشد، که هیچ چیز دیگر از وى دانسته نیست.
سوّمین شخص مدفون در این بقعه؛ امیر سیّد علاء الدوله ابو شهاب زریر بن ابیهاشم زید بن ابیالفضل حسین حسنی: مولف «مجمل التواریخ» مىنویسد: در سال 512 هـ . ق که سلطان (محمود بن محمّد بن ملکشاه سلجوقى، 511 ـ 525 هـ) به همدان آمد، و عموى وى سلطان (سنجر، 511 ـ 552 هـ) از خراسان به رى آمده، «درین وقت امیر سیّد علاء الدوله زریر را بازداشت نمودند، و مال همى طلبیدند. پس سلطان معظّم (= محمود) سوى ساوه رفت، و آنجا به ظاهر شهر، روز چهارشنبه (سوّم ج 1، 512 هـ) مصاف بود با «سنجر»، و بعد حالها سپاه عراق (= محمودیان) پراکنده شدند...، و سلطان معظّم (= محمود) به در همدان آمد، بعد از آن که به ساوه علاء الدوله را خلاص داد... (آنگاه سلطان «محمود» به رى مىرود، و «سنجر» او را ولى عهد مىکند».)
همچنین، همو، یاد کرده است که: «اندر محرم سنه (515) امیر سیّد علاء الدوله زریر، از درگاه بازگشت، و اوّل ماه شب آدینه، از دنیا بیرون شد به ظاهر بهستون اندر راه،... و سلطان (محمود) چون به در همدان آمد،... بر مبلغ هفتصد هزار دینار موافقت بست تر کت علاء الدوله را...».
از مطالب فوق چنین فهمیده مىشود که: «سلطان محمود» سلجوقى، به سنّت پدرش سلطان محمّد (متوفّاى 511 هـ) از علاء الدوله ثروتمند همدان، و ظاهراً، براى مصارف جنگى با عموى خود «سنجر»، «مال همى طلبیده» است، و علاء الدوله که هنوز سلطان محمود مذکور به سلطنت جلوس نکرده و در ضمن، شخصى عیاش و دربند شکار و «شکال»، «چنان که به مصالح جزوى مملکت نمىرسید و پرواى هیچ کار نداشت، و هم یاد آور تهدیدهاى و مصادرات و اخاذىهاى پدرش مىبود، از پرداخت وجه بدو، دست کم و ظاهراً تا تعیین تکلیف سلطنت «عراق عجم»، خوددارى کرده است. سلطان محمود هم، طبق معمول سلاطین، او را «بازداشته» و در ساوه محبوس ساخته، تا آن که پس از شکست از سپاهیان عمویش ـ سنجر، او را «خلاص» کرده است.
وقایع بعدى مربوط به وى، میان سالهاى 512 تا 515 دانسته نیست، و نیز در متن همان موضع منقول، برخى ابهامات تداخل انشائى و ایهامات دیگر وجود دارد، به طورى که شادروانان «قزوینى» و «بهار» را نتوانسته است به یک استنباط قطعى در این باب برساند.
در هر حال، چنان که به نقل آمد، هنگامى که سلطان محمود، در سال 514 به بغداد لشکر کشى کرده بود، این علاء الدوله زریر، تحقیقاً دانسته نیست به چه مناسبت، به «درگاه» او رفته بوده است، که هنگام بازگشت در (شب جمعه غره محرم 515 هـ) نزدیک بیستون وفات مىکند. آنگاه، سلطان محمود، پس از بازگشت خود از بغداد به همدان، «هفتصد هزار دینار»، ظاهراً، در نتیجه «موافقت» قبلى با علاء الدوله متوفّا، از بازماندگان (= ترکت / ترکه) او مىگیرد و نجم الدّین قمّى، اشارتى دارد که گویا به همین دوره از ریاست علویان راجع باشد، و گوید: «کار سادات همدان و اعقاب امیر سیّد ابوهاشم حسین (کذا) ـ رحمه اللَّه ـ خلل پذیرفته بود، و باد حوادث احوال ایشان شوریده (تاآن که) امیر سیّد مجد الدّین پسر زاده امیر سیّد ابوهاشم در خدمت سلطان مسعود قربت و زلفت یافت... الخ».
یکى از ایهاماتى که، به نظر ما، باعث یکى دانستن این علاء الدوله زریر (مرده 515 هـ) با علاء الدوله ضریر قبلى (مرده 502 هـ) از سوى علّامه قزوینى گردیده، همین قضیه «هفتصد هزار دینار» اخاذى سلطان محمود از این علاء الدوله زریر است که با مشابه عین آن در مورد علاء الدوله ضریر توسّط «سطان محمّد»، یکى دانسته شده، فلذا نتیجه گرفته است که علاء الدوله «ضریر» و «زریر»، در واقع، یک تن هستند. گوید: «سیّد ابوهاشم صاحب ترجمه، به تصریح عموم کتب تواریخ از هر دو دیده نابینا بوده، و قطعاً به همین مناسبت است که در مجلمل التواریخ (ورق 269 ب و 270 ب) دو مرتبه از سیّد مزبور به امیر علاء الدوله «زریر» تعبیر نموده است، و «زریر» بدون شبهه محرف «ضریر» با ضاد است که به عربى به معنى نابیناست».
شادروان ملک الشعراء بهار نیز، در تصحیح موضع منقول در کتاب مزبور، یکبار «زریر» را در متن به «وزیر(؟)» ضبط کرده، و وجه اصلى را در هامش آورده و گوید: «این امیر سیّد علاء الدوله، رئیس همدان و نبیره سیّد ابو هاشم علوى است (ظاهراً)»، که ماخذ این قول دانسته نیست که چیست، و به هر حال، درست نیست.
علاوه از نقد و روشنگریهایى که در اثبات وجود این علاء الدوله زریر جانشین بلافصل علاءالدوله ابوهاشم «ضریر» (ـ به تعبیر «قزوینى»)، بنابر اشارات بیهقى ششتمدى و ابن شادى در بالا صورت پذیرفت، سند دیگر همانا «تلخیص مجمع الاداب» ابنالفوطى است، که، پیش از شرح حال ابو هاشم زید، یاد کرده است:
«امیر علاء الدوله ابو شهاب زرنز (کذا) بن زید حسنى همدانى»، تبار شناس (= نسّابه) بوده، و از سادات بزرگوارى است که «ورثوا مجدهم کابراً عن کابر». در هامش ذکر شده است که: «قبالة اسمه قد کتب «یکتب نسبه من دستوریه».
پیداست که نام بىمعناى «زرنز» (کذا) در این فقره، جز تصحیفى ساده از صورت صحیح «زریر» مذکور در مجمل التواریخ و لباب الانساب و نهایة الالقاب و الاعقاب نیست، و در این امر تردیدى نداریم. اما «زریر»، خود به چه معناست، در بخش پایانى این گفتار، بدان خواهیم پرداخت.
چیزى که هست، از این علاء الدوله ما بر نام و کنیه او «ابوشهاب» و تاریخ در گذشت وى (515 هـ) آگاهى داریم. لیکن از لقب دینى وى، هیچ اطّلاعى سندى در دست نیست. روشن است که «علاء الدوله» لقب دولتى و موروثى «رئیسان علوى» همدان از اواسط سده پنجم بوده است. در عین حال و به علاوه، چنین بر مىآید که هم آنان، دست کم از اوائل سده ششم، صاحب القاب دینى، مانند «تاج الدّین» و «مجد الدّین» و «فخر الدّین» و جز اینها شدهاند. این موضوع، از حیث تفکیک آنان و ترتیب زمانى «علاء الدولگى» و تحدید حیات هر یک اهمیّت دارد.
اینک، درباره فرزندان علاء الدوله ابو شهاب زریر، یگانه ماخذ، همانا کتاب «لباب الانساب و نهایة الالقاب و الاعقاب» بیهقى ششتمدى است. که شمار آنها را شش تن پسر و یک دختر (به نام: شهرستى ملک بانویه) یاد کرده است: 1. دولت شاه (که پس از این به عنوان: علاء الدوله تاج الدّین زیستنگاشته خواهد شد)،
2. شهنشاه شرف، 3. عین الشرف، 4. عزالشرف، 5. نورالشرف،
6. سیّد همایون، که از اینها هیچ اطّلاع دیگرى جز نام بدست نیامده است.
چهارمین شخص مدفون در این بقعه؛ علاءالدوله تاج الدّین دولتشاه بن ابوشهاب زریر (515 ـ 525 ق): با آن که در منابع معلوم نگردیده که پس از علاء الدوله زریر، ریاست شهر همدان به کدامیک از فرزندان و یا ـ ممکن است ـ به برادرش ابو العینا انوشیروان رسیده باشد، با احتمال قریب به یقین مىتوان همین تاج الدّین دولتشاه را جانشین پدرش علاء الدوله زریر یاد کرد، هر چند که درباره «علاءالدوله»هاى این دوره (سده 6)، در سلسله ریاست موروثى علویان، برخى انقطاعهاى رخ مىدهد، که ناچار ترتب زمانى «علاء الدوله»ها جایگزین ترتیب نسبى (= تبارى) آنان مىشود، و البته همین مهم است.
به نقل از عماد کاتب آوردهاند که: وى ریاست شهر همدان را داشته ـ و همین به تحقیق باید از سال 515 (سال در گذشت پدرش) باشد، و توسّط قوام الدّین ابو القاسم درگزینى (وزارت از سال 511 ـ و معدوم در 527 هـ . ق) وزیر سلطان محمود بن محمّد سلجوقى (حکومت 511 ـ 525 هـ . ق) به مبلغ «یکصد و پنجاه هزار دینار» مصادره گردیده، که ظاهراً و طبق معمول، باج «ریاست» بوده، تا آن که سرانجام هم به دست آن وزیر نابکار ـ ظاهراً در سال 520 (؟) کشته شده است. به نظر ما، در نقل تاریخ کشته شدن او، اشتباه یا تحریف و سقطى رخ داده، و باید سال 525 صواب باشد.
همچنین، بندارى اصفهانى به نقل از منابع خود، ظاهراً درباره همین علاء الدوله است که گوید: «از جمله کسانى را که (در گزینى وزیر) معدوم کرد و خونشان بریخت، علاء الدوله ـ رئیس همدان بود.
علاء الدوله جوانى زیبا با نسبى بزرگ بود. در اصفهان در مجلس وعظ حاضر شده بود، پس مردى از دوستان در گزینى به سوى او بر پا خاست و با کاردش به وى زد و رگ گردنش را بریده، او را شهید ساخت». این قوام الدّین در گزینى وزیر، که بر قتل تاج الدّین علاء الدوله فرمان رانده، همان است که بر قتل عین القضات همدانى نیز، فرمان داده است. هم چنین، خون بسیارى از بزرگان علم و ادب، و مردم مستمند گمنام دیگر بر گردن او ثبت شده است. مردى فروپایه، غارتگر و ستم پیشه بود، که سرانجام خود (در سال 527 هـ) معدوم شد.
در هر حال، این تاج الدّین علاء الدوله همدانى، همان است که عین القضات همدانى (زاده 492 ـ شهید 525 هـ . ق) رساله «علائى» خود را به عربى، «در بیان مذهبى که سلف صالح بر آن بودهاند»، به نام او نوشته است. گوید: «کتابى کردم در این معنى به تازى و «رسالت علائى»اش نام کردم از بهر خزانه مولانا تاج الدّین علاء الدوله. و چون از آن کتاب بپرداختم، این رسالت را به پاسى ساختم از بهر پادشاه زاده جمال الدّین شرف الدوله ـ عز نصره. و این کتاب را نام «رسالت جمالى» کردم، و تفصیلش در سه فصل یاد کنم».
راجع به این علاء الدوله در منابع دسترس ما، بیش از این چیزى مثلا فرزندان او و جز این، ذکر به میان نیامده است، الا آن که حبیب پور مظاهر در دنباله بیان علویان و «علاء الدوله (ظ: ابو هاشم زید) صاحب همدان»، یاد کرده است که: «و برادر زادهاش سیّد تاج الدّین عارف مجرد غازى، بعد از تحصیل علوم، دنیا را پشت پاى زد و در شیراز طریق تجرد پیش گرفت، و از جامه جز ساتر عورت اختیار نکرد، و در ماوراء النهر به سراى جاودانى شتافت».
به فرض که این سیّد تاج الدّین همین علاء الدوله مورد بحث ما باشد، اولا مهاجرت و غازیگرى وى با کشته شدنش ـ چنان که گذشت ـ هیچ راست در نمىآید. ثانیاً تاج الدّین علاء الدوله مورد بحث نواده ابوهاشم زید بوده، نه برادر زادهاش، که على المعمول به لقب «تاج الدّین برادر زاده ابو هاشم زید بوده باشد، «صاحب همدان» نمىتواند باشد و، چنان که گذشت، برادر زادگان وى در اصفهان اقامت گزیدند، که محتمل است وى از جمله آنان (ـ شاید فرزند ابو القاسم داعى بن امیر ابوالفضل حسین حسنى) به شیراز و سپس به ماوراء النهر رفته باشد.
پنجمین شخص مدفون در این بقعه؛ علاءالدوله فخرالدوله فخرالدّین ابوالعیناء انوشیروان بن ابو هاشم زید حسنى(ح525 ـ ح530):
نخست باید گفت که اولا ما لقب این علاء الدوله را محتملتر همانا «فخر الدّین» مىدانیم که بنا به قرائن چندى همین باید درست باشد، نه «فخر الدوله» (؟) که بسا از جمله تحریفات در نقول از متون است. ثانیاً لقب «فخر الدّین» را، چنان که گذشت، از آن همین ابوالعیناء انوشیروان / نوشیر بن ابو هاشم زید حسنى دانستیم، که این نیز باید اقرب به صواب باشد. در هر حال، تا اینجا زنجیره تبارک رئیسان علوى همدان، به قول تبارنگاران «متصل» بود، از این پس «منقطع» است، زیرا نامبرده نه فرزند تاج الدّین دولتشاه علاء الدوله پیشین، بلکه عموى اوست.
اما اگر کشته شدن برادر زادهاش (ـ تاج الدّین دولتشاه) در سال «525» درست باشد، که تاریخ ریاست وى (ـ فخر الدّین ابو العیناء نوشیروان) از همین سال آغاز مىشود. یگانه منبع ما ـ یعنى بندارى اصفهانى ـ که باز در ضمن گزارش مصادرات طغرل بن محمّد سلجوقى (526 ـ 527، در گذشته 529 هـ) به توسّط همان وزیر نابکار ستم پیشه ـ ابوالقاسم در گزینى مشهور، نقل کرده: «در همدان (به سال 526)، ریاست شهر همدان را به فخر الدوله بن ابى هاشم حسنى داد و بیست هزار دینار گرفت...».
از این فقره، اگر هم تاریخ آغاز ریاست وى 525 نباشد، نباید چنین استنباط کرد که وى در سال 526 به «ریاست» همدان رسیده. زیرا، با سوابقى که از این قبیل اخاذىهاى سلاطین سلجوقى عراق از «علویان» همدان داریم، مىدانیم که آنان هر چند گاه یکبار، به بهانهاى دست به مصادره اموال توانگران زمان مىگشادهاند، به ویژه آنگاه که در آستانه جلوس به تخت قرار مىگرفته، و رقیب سرسختى فرا روى خود مىدیدهاند که براى از میدان بدر کردن آن طى یک نبرد خانگى، نیاز به «مصارف» جنگى پیدا مىکردهاند. بنابراین، و چون «طغرل» مذکور، خود در همین سال 526 ه به سلطنت رسید و یکى دو سالى بیش نماند، صواب آن است که بگوییم درازاى وصول مبلغ مزبور، او را در مقام ریاست همدان، «ابقاء» کرد.
افزون براین، اطّلاع دیگرى از وى در دست نیست، الا آن که به احتمال ضعیف، اشاره عین القضات همدانى در شرح تمثیلى معناى «اکبر» (در «اللَّه اکبر») به «رئیس شهر» ـ بدون ذکر نام وى شاید همین علاء الدوله باشد. گوید: «...معنى در بزرگى، آن است که هر که از صفات کمال نصیب بیش دارد، او بزرگتر است...، چنان که گویند: فلان عالم بزرگتر است که فلان دیگر، و سلطان بزرگتر است که رئیس شهر، و خلیفه بزرگتر است که سلطان. و معلوم است بدین، نه جثه و بزرگى اندام مىخواهد، که رئیس شهر ما به قالب از سلطان بزرگتر است...». بدیهى است که، چنین «رئیس شهر»ى، مىتواند تاج الدّین علاء الدوله پیشین هم باشد، که عین القضاة رساله «علائى» خود را به نام او کرده، و این محتملتر است.
اما تاریخ در گذشت یا برکنارى علاء الدوله فخر الدّین ابوالعیناء نوشیروان دانسته نیست، تنها از یک اشاره مبهم نجم الدّین قمّى که گوید پس از خلل پذیرفتن وضع سادات همدانى، با روى کار آمدن سلطان مسعود بن محمّد سلجوقى (529 ـ 547 ق) که امیر سیّد مجد الدّین علوى در خدمت او قربت یافت، و باز ستاره دولت ایشان درخشید، گمان مىتوان برد که پایان کار علاء الدوله فخر الدّین نوشیروان در حدود همان سال (529/530) بوده، و منصب علاء الدولگى همدان به یگانه فرزندى که از وى یاد گردیده، یعنى همان امیر سیّد مجد الدّین محمّد علوى رسیده است.
البته برخی از نوادگان و فرزندان افراد فوق در این بقعه به همراه همسرانشان مدفوناند که متأسّفانه به طور دقیق در منابع ثبت و ضبط نشده است.
- ۱۵۰۰
- ادامه مطلب