- چهارشنبه ۱۶ مهر ۹۳
این آرامگاه باشکوه در 42 کیلومترى جنوب شرقى کرمان، در دامنه کوهستان جوپاره و در شهر ماهان واقع است و یکى از باصفاترین مجموعه بناهاى آرامگاهى ایران به شمار مىرود.
این مجموعه، شامل دو سر درِ ورودى، حجرات کوچک و بزرگ، بقعه، چهار مناره کاشىکارى شده، رواق و چهار صحن زیبا و موزه است.
شخص مدفون در این بقعه، عارف نامى و مؤسس سلسلة صوفیّه نعمت اللهیّه، شاه نورالدّین نعمتاللَّه ولىّ است.
نخستین بنایی که بر مرقد شاه ولىّ ساخته شد به دستور سلطان احمد شاه بهمنى (825 ـ 838 هـ . ق) پادشاه دکن هندوستان بود که از مریدان و هواخواهان خاصّ او به شمار مىرفت.
پادشاه مزبور به جهت خوابى که در عنفوان سلطنت دیده بود و فتح و ظفرى که بر اثر آن نصیب وى شده بود، با وجود بعد مسافت از سر اخلاص به عارف مورد بحث، ارادت داشت و از او کسب فیض مىکرد و پس از فوت او نیز با ایجاد بناى تاریخى و شکوهمندى بر مرقد وى، وفادارى، ارادت و محبّت بىشایبه خود را نسبت به او تا سر حدّ کمال، به اثبات رسانید.
مؤلف طرایق الحقایق در این باره نوشته است:
«... اوّل کسى است که بر آن مرقد، بنا و عمارت کرد، سلطان احمد بهمنى پادشاه مملکت دکن است که از مریدان خالص العقیده بوده...» و رضا قلى خان هدایت نیز در مجمع الفصحاء و به مناسبت ذکر «ماهان» در فرهنگ انجمن آراى ناصرى، به این مطلب
اشارت نموده است و قریب چهار قرن پیش از هر دوی آن، عبدالرزاق کرمانى در رساله مناقب شاه نعمتاللَّه ولى، این معنى را بدین گونه بیان کرده:
«... بعد از آن که خبر وفات حضرت مقدّسه (شاه ولى) بدو (سلطان احمد بهمنى) رسیده، سیّد اجلّ را فرستاده با مبلغى خطیر، که بناى گنبد عالى بر سر تربت محفوف به رحمت آن حضرت کرده بنایى سامى و عمارتى نامى...»
سردر مزار شاه نعمتاللَّه ولى، مزیّن به کتیبه بسیار نفیسى است که هنوز هم پس از پنج قرن و نیم، زینت بخش آستان وى و نمودار کمال اخلاص و ارادتى است که شهابالدّین احمد شاه بهمنى و فرزند وى سلطان علاءالدّین، به این عارف بزرگ داشتهاند.
«حضرت سلطنت پناه و حشمت و معدلت و نصفت دستگاه و عظمت و رفعت انتباه، شهاب الملک و الدّنیا والدّین احمد شاه ابوالمغازى، به انشاءِ این گنبد حصین الارکان و بناءِ این عمارت گردون رفعت عالى بنیان امر فرمود و در زمان دولت فرزند دلبند آن حضرت مغفرت پناه، سلطان علاء الدّولة و الدّنیا والدّین احمد شاه اتمام یافت، تحریراً فى ثامن عشر محرم الحرام لسنة اربعین و ثمانمائة الهجریّة النبویّة الهلالیّة المصطفویّة المحمّدیّه».
1. بقعه مرقد شاه نعمتاللَّه که بناى آن در سال 840 هـ . ق پایان یافته و چنان که از این پیش بیان گردید و از متن کتیبه تاریخى بسیار ارزشمند آن نیز پیداست، بناى مزبور به امر سلطان شهابالدّین احمد بهمنى (متوفى به سال 838 هـ . ق) شروع شده، در عهد سلطنت سلطان علاءالدّین فرزند وى به انجام رسیده است.
در ورودى خاتم کارى شده با عاج در زمینه چوب صندل، ساخت هندوستان و کار على شاه نجّار بر زیبایى و شکوه این بقعه عالى افزوده، جلوه جمال و کمال هنر نجارى و معمارى کهن هند و ایران را بر در و دیوار آن، دو چندان نموده است.
2. رواق شاه عبّاسى و دارالحُفّاظ که به سال 998 هـ . ق در عهد سلطنت شاه عبّاس کبیر و دورة حکومت بیگ تاش خان ساخته شده است. صاحب طرایق الحقایق متن کتیبه گچبرى زیباى سر در دارالحُفّاظ را به اختصار چنین آورده: «... در عهد شاه عبّاس صفوى و حکومت بگتاش خان خلف ولیخان افشار دارالحُفّاظ به اتمام رسید، سنه ثمان و تسعین و تسعمائه».
3. سردرِ محمّد شاهى که به فرمان محمّد شاه قاجار (1250 ـ 1264 هـ . ق) در سمت غربى مزار شاه ولىّ بنا شده و منارههاى زیبا و شامخ دو طرف آن در زمان حکومت محمّد اسماعیل خان نورى ملقّب به وکیل الملک (1277 ـ 1284 هـ . ق) ساخته شده است.
مؤلّف تاریخ کرمان در باب توجّه و عنایت پادشاه مزبور به آستان شاه ولى نوشته: «... محمّد شاه قاجار... سه دانگ فرمیتن ماهان را که محصولى کرامند دارند وقف به مزار سیّد فرمود و همه ساله آن چه از مخارج خدّام زیاد آید صرف تعمیر آن جا مىشود...»
4. صحن وکیلى و رواقهاى شرقى و شمالى و جنوبى مرقد شاه ولىّ که در عهد دولت ناصرالدّین شاه قاجار (1264 ـ 1313 هـ . ق) و فرمانروایى محمّد اسماعیل خان (وکیل الملک اوّل) و فرزندش مرتضى قلى خان (وکیل الملک ثانى) تا 1287 هـ . ق ساخته شده است.
5. صحن اتابکى که بناى اصلى آن در دوره حکومت وکیل الملک اوّل و ثانى پایان یافته، ولى چون درِ ورودى قسمت شرقى صحن مزبور بعد، به امر میرزا علىاصغرخان اتابک (مقتول به سال 1325 هـ . ق) احداث گردیده، به نام او شهرت یافته است.
6. صحن میر داماد معروف به حسینیه که در عهد سلطنت ناصرالدّین شاه قاجار و حکومت ناصرالدوله فرمانفرما تعمیر شده است.
از سال 1319 شمسى با نظارت سازمان میراث فرهنگی تعمیرات ضرورى در عمارت آستانه شاه ولىّ انجام یافته، قبل از تاریخ مزبور نیز از طرف متصدیان امر در این باب اقدام لازم به عمل آمده است و مردم خیّر و نیکوکار نیز در حفظ این بناى معظم، از بذل مال و صرف وقت، مضایقت نکردهاند وگرنه صیانت و نگهدارى قریب 6000 مترمربّع ابنیه و صحنها و رواقهاى آستانه شاه ولى، به راستى کار آسانى نیست.
این بناى باشکوه و منحصر به فرد به شماره 132 و در تاریخ 15/10/1310 در فهرست آثار ملّى و تاریخى رسیده است.
کتابخانه و موزه آستانه شاه ولىّ: کتاب خانه آستانه شاه ولىّ که به مرور زمان متجاوز از هزار جلد کتاب در آن فراهم آمده در صحن وکیل الملکى قرار دارد. محل فعلى کتاب خانه درسال 1329 ش، از سوی مسوولین میراث و اوقاف تعیین شده و پس از تعمیر، از سال 1331 به عنوان کتاب خانه مورد استفاده قرار گرفته است. قسمت اعظم کتابهاى موجود در این کتاب خانه چاپى است و از طرف مردم خیر اندیش و با ایمان و اهل علم و عرفان، اهدا شده است.
نسخههاى خطّى بسیار نفیس و متعدّد قرآن مجید، که از دیرباز وقف آستانه شده، با دیگر اشیاء قیمتى، سالهاى متمادى در موزه نگهدارى مىشده است. معصومعلى نعمت اللّهى صاحب طرایق الحقایق که نزدیک به یک قرن پیش، مرقد شاه نعمتاللَّه را در ماهان کرمان زیارت کرده، در باب قرآن گرانبهایى که به سال 839 ه .ق، یعنى درست پنج سال پس از وفات عارف مزبور وقف آستانه او شده، چنین آورده است:
«... قرآن مجید و کلاماللَّه حمید بر آن آستانه بسیار وقف نمودهاند، من جمله به خطّ ثلث، سى پارهاى است که بر ورق اوّل هر یک، اسم واقفه آنهاست به این عبارت: بىبى خاتون بنت امیر سیّد عماد الحق والدین محمّد، این جزو با بیست و نه جزو دیگر بر مشهد شاه وقف نموده، فى ذى الحجة تسع و ثلثین و ثمانمائه».
موقوفات مزار شاه ولى: آستانه شاه ولىّ از روزگار قدیم در ماهان و لنگر و جوپار و گوک... داراى موقوفات بسیار و درآمد سرشارى بوده است. مؤلّف طرایق الحقایق از این که درآمد مزبور حیف و میل مىشده و به مصارف ضرورى نمىرسیده سخت اظهار تأسّف و اندوه نموده است، حتّى دربارة موقوفات منقوله نوشته: «... معلوم نیست چه شده، از قرارى که اهالى آن جاها متّفقاً گفتند تمام را آقا سیّد صالح (ظاهراً متولّى موقوفات) تملّک نموده.» آن گاه صورت املاک موقوفه غیر منقوله از باغ و صحرا و آسیا و قنات که در قرى و قصبات مزبور بوده، از جمله سه دانگ فرمتین ماهان از موقوفات محمّد شاه قاجار را که به قول مؤلّف تاریخ کرمان محصولى کرامند داشته با میزان اجاره بهاى هر کدام به حساب سیاق به تفصیل نوشته و به دعا خواسته است: «... بارى تعالى حاکمى عادل و کافى بگمارد که بر آن چه نظر واقفین بوده رفتار شود و این موقوفه از ید غصب بیرون آید».
نکته جالب توجّه این است که در نسخه خطّى تاریخ کرمان (سالاریه)، که در 1324 هـ . ق یعنى پنج سال بعد از تألیف طرایق الحقایق (1319 هـ . ق) به خط میرزا محمّد منشى یزدى کتابت شده، عبارتى الحاق شده است که مؤید صحّت مندرجات طرایق و مبیّن دخل و تصرّف بىجا در موقوفات آستانه شاه نعمتاللَّه ولى تواند بود.
نام و القاب: نام شاه ولىّ به اتّفاق تذکره نویسان و مورّخان، نعمتاللَّه و لقب اصلى او نورالدّین بوده، چنان که خود در این باره گفته است:
نعمتاللَّه نـور دین دارد لقب نور دین از نعمتاللَّه مىطلب
و در جاى دیگر آورده:
کنج اسـما به من تو بخشیدى نعمتاللَّه و نــور دیـنِ تواَم
القابِ معروفِ دیگر که به مناسبتِ مقامِ ولایت و قطبیّت به او دادهاند ولىّ، شاه و امیر است و چون در شعر سیّد تخلّص مىکرده او را سیّد نیز خواندهاند. محمّد مفیدِ مستوفىِ بافقى، صاحب جامع مفیدى از وى چنین یاد کرده است: «... قبله اصحاب علم و عرفان، قدوة ارباب تحقیق و ایقان، کاشف اسرار ازلى، شاه نور الدّین نعمتاللَّه ولىّ...»
عبدالعزیز بن شیر ملک بن محمّد واعظى، مؤلّف رساله سیر حضرت شاه نعمتاللَّه ولىّ، نام و القاب او را بدین گونه آورده: «... شاه ولىّ، نسل على، امیر نورالحقّ و الشّرع والدّین نعمتاللَّه...» و مؤلّف طرایق الحقایق در این مورد نوشته: «... قطب العارفین... السیّد نورالدّین شاه نعمتاللَّه ولىّ» و هدایت در مجمع الفصحا زیر عنوان «نعمتاللَّه کرمانى» آورده: «... هو شاه نورالدّین سیّد نعمتاللَّه بن سیّد عبداللَّه...» و عبدالرّزاق کرمانى در تذکره خود وى را به «حضرت مقدّسه» و گاهى به «حضرت نوریّه» ملقّب ساخته و عبدالعزیز بن شیر ملک نیز در بعضى موارد از او به «حضرت معلاّءِ امیر، حضرت معلاّءِ حضرت امیر و حضرت شاه ولىّ» تعبیر کرده و این لقبها غیر از دهها القاب و عناوینى است که در این دو تذکره و سایر کتابها و ترجمه احوال به وى دادهاند مانند: والىِ ولایتِ ولایت، قهرمان معموره نقابت و هدایت، مجمع البحرین جمع و فرق، قطب العارفین، قدوة الواصلین، امام المبین، دلیل الطّریقه، رکن الشرّیعة....
شاه نعمتاللَّه در یک رباعى، تخلّص خود را «نعمتاللَّه ولىّ» ذکر کرده که بدین قرار است:
بلبل سخــن از زبان گـل مىگـوید
مست است و حدیث گل ز مُل مىگوید
در یـاب رمــوز نعمـتاللَّه ولــىّ
جـزوى است ولـى سخن زکُلّ مىگوید
و در جاى دیگر گفته:
نعمتاللَّه رسید تا جایى که به جُز جانِ اولیا نرسد
به همین جهت دیگران نیز «ولىّ» را از القاب خاصّه او دانسته و بعد از نام او ذکر کردهاند.
بعضى از محقّقان دربارة لقب «شاه» که پیش از نام او آمده، عقیده دارند که به مناسبت «... سلطنت و حکومت ظاهرى و باطنى اقطاب نسبت به مریدان... بعضى اقطاب (بعد از عهد مُغُل) به آخر و اوّل اسمِ خود، لفظ شاه اضافه کردهاند، مانند شاه نعمتاللَّه و شاه داعى یا نور على شاه و کوثر على شاه. کلمه شاه بعد از قرن هفتم جانشین کلمه شیخ در عهدهاى نخستین نشده و ظاهراً اوّلین بار کلمه شاه در اوّل نام شاه نعمتاللَّه ولىّ سر سلسله درویشان نعمة اللّهیّه به کار رفته باشد».
این عارف بزرگ، در میان اهل تصوّف، خاصّه مریدان و پیروان خود به «حضرت شاه» و «شاه ولىّ» معروف است و با شواهدى که در دست داریم، هیچ بعید نیست که وى به مناسبت همان سلطنت ظاهرى و باطنى اقطاب، نسبت به مریدان، کلمه «شاه» را به عنوان لقب خاصّى براى خود برگزیده باشد، چنان که همین معنى از بعضى از اشعارش نیز استفاده مىشود، در آن جا که گفته است:
بنـده حضـرت خـداوندم پادشـاه هـزار سلــطانم
***
گر نباشد صومعه میخانه خود جاى من است
پادشاهم هر کجا خواهم چو سلطان مىروم
***
نعمتاللَّه تا گداى کوى اوست نزد شاهان پادشایى دیگرست
از این گونه اشعار که گواه اشتهار عارف مزبور به لقب «شاه» بوده است، در دیوان اشعار وى فراوان مىتوان یافت؛ خاصّه آن که تذکره نویسان معاصر یا قریب العهد مانند عبدالعزیز واعظى او را به همین لقب یاد کردهاند. علاوه بر این در آثار بعضى از مشاهیر معاصران وى، به تصریح و تلویح، اشاراتى در تأیید این معنى مىیابیم چنان که نظامالدّین محمود داعى شیرازى ملقّب به داعى الىاللَّه، که خود از مریدان شاه ولىّ بوده در مطلع غزلى چنین گفته است:
شدم به خطّه کرمان و جانم آگه شد
که مرشد دل من شاه نعمتاللَّه شد
و خواجه شیراز نیز در مقطع غزلى که در تعریض بر شاه ولىّ سروده، به ایهام اشاراتى به لقب وى نموده و فرموده است:
حـافظ دوام وصل میسّر نمىشـود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
ادوارد براون انگلیسى نیز در تاریخ ادبى ایران، دربارة شاه ولىّ سخنى دارد که ترجمه آن بدین قرار است: «... شاه نعمتاللَّه سلطان دراویش ایران است و لقب «شاه» همیشه در جلو اسم او ذکر مىشود، خود نیز محبوب پادشاهان بوده، بخصوص مورد لطف شاهرخ قرار گرفته است. احمدشاه بهمنى پادشاه دکن یکى از اعقاب او را دعوت به دارالملک خود فرمود و همواره از این رهگذر مباهات مىکرد...»
تخلّص: عارف مورد بحث ما در شعر دو تخلّص داشته است؛ یکى «نعمتاللَّه» چنان که گفته:
بیا اى ساقى رندان که دور نعمتاللَّه است
حـریفانند مىگردان زهى بزم ملوکانه
***
نعمـتاللَّه مست و جــام مـى به دسـت
جاودان در بزن سرمستان خوش است
و دیگرى «سیّد» که در این ابیات دیده مىشود:
سیّد کوى خرابات و حـریف عشقم
گـوشه مملکت خـود به جهان نفروشم
***
مــن ســیّد عُشّاقم، بُگـزیده آفاقم
در هر دو جهان طاقم، این است کراماتم
***
در خرابات مغان سیّد ســرمستانیم
تو چــه دانى ز چه دستیم، خدا مىداند
به طور کلّى در تمام غزلیّات شاه ولىّ یکى از دو تخلّص مزبورآمده و تقریباً نیمى از غزلیّات او با تخلّص «نعمتاللَّه» و نیمى دیگر با تخلّص «سیّد» پایان یافته ـ به غیر از چند غزل که در آنها دو تخلّص را با هم جمع کرده است؛ مانند:
نعمتاللَّه که جان ما به فداش سـیّد و خـوانـدگار مـا باشد
***
گـرچه سیّد رفت از دنیا ولى نعمـتاللَّه مـاند از وى یادگار
و گاهى نیز «سیّد نعمتاللَّه» تخلّص کرده و گفته است:
در خـرابات مغان دیگر مجو همچو سیّدنعمتاللَّه رندِ مست
و از این رو بعضى از تذکره نویسان و مورّخان نیز، او را «سیّد نعمتاللَّه» نامیدهاند.
اصل و نسب: پدر شاه نعمتاللَّه، میر عبداللَّه اهل حلب از شهرهاى معروف شام بوده است و همه آبا و اجدادش در آن جا به سر مىبردهاند. شاه ولىّ، در همین شهر که مجمع علماى آن روزگار بوده است، تولّد یافت و از ابتداى کودکى در دامان پدرش که «مرشد وقت و پیر نورانى» بود به تحصیل دانش پرداخت.
بنا به مندرجات تذکرهها و نیز به استناد سلسله نسب منظومى که از شاه ولىّ در دست داریم، پدر وى اهل فضل و کمال بوده، نیاکان او همه از علما و عرفاى عهد خویش به شمار مىرفتهاند.
رضاقلى خان هدایت در این باره نوشته است: «... آبا و اجداد امجادش همه طالب (کذا، ظ. صاحب) مقامات عالیه و از اهل مکاشفه و ریاضات و کرامات بودهاند...»
او خود را نوزدهمین نسل از حضرت رسول اکرم مىدانسته و همواره بدین شرفِ حسب و نسب مباهات مىکرده است چنان که در همین باب گفته:
از رسـولاللَّه نسـب دارد درسـت
خود که دارد این چنین دیگر نسب
***
نعمــتاللَّه دارد از سـیّد نشــان
آن نشــان آل پیغمبر خـوش است
***
اهــل بیت رســول اگـر جویى
از منش جـو که خـاندان من است
از این گونه اشارات مربوط به شجره نسب وى در دیوان اشعارش فراوان است و در ضمن مثنویى که سلسله مشایخ خویش را به نظم در آورده، به علوى بودن خود نیز اشاره کرده و گفته است:
نعمـت اللّهـم و ز آل رســول نسبتم با على است زوجِ بتول
این چنین نسبتِ خوشى به تمام خوش بود گر تو را بود و السّلام
و چون از سادات حسینى نیز بوده چنین سروده:
نعمــتاللَّه بــود ز آل حســین
در همه جا چو بوالحسن حسن است
و در غزلى به اصل و نژاد خود چنین اشاره کرده:
مـدّتى بودم مجاور در عجــم
گر چه اصلم باشد از مُلکِ عرب...
من مجاور حالیا در ملک فارس
جــدّ مـن آسـوده در شهر حلب
اکنون براى مزید اطّلاع بر کیفیت پیوند خانوادگى و اصل و نسب او، عین منظومهاى را که خود او در این باره سروده نقل مىکنیم:
نعمـت اللّهـم و ز آل رســول محــرم عــارفان ربّــانى
قــرة العیــن میـــر عبــداللَّه مرشــد وقت و پیر نورانى
پــدر او محمّـــد آن ســـیّد که نبودش به هیچ رو ثانى
باز سلــطان اولــیاى جــهان میر عبداللَّه اسـت تـا دانى
پیــر کـامـل کمالِ دین یحیى ســـیّد مَســندِ مسـلمانى
پدرش هاشم است و جدّ موسى مادرش شاهزاده ســامانى
دیگـــر آن جعفـر خجسته لقا روحِ محضِ لطیف و روحانى
ســیّد صالحان کـه صـالح بود جمع مىبود از پریشــانى
میـرحاتم کـه نــزد همّــت او مختصــر بـود عـالم فانى
بـاز سـیّد علــى عــالى قـدر کان احسان و بحـر عرفانى
ابراهیــم آن کـه روح مىبخشد نفسش در گــه سخنـرانى
پـادشـــاه ممــالـک دانــش بود سـیّد علـى کاشــانى
میــر محمّد کـه بندگـان درش در جهــان یافتند سلطانى
شـاه سـادات سـیّد اسماعیــل آفتــاب سپهــر سبحـانى
ابى عـبداللَّه آن کــه روح امین گفت که او را که جمله را جانى
بـاز مـــام محـمّد بـاقــر مخرب کفـر و دین را بانى
پــدر او علــىّ ابـن حســین آن که زین العباد مىخوانى
باز امـام به حـقّ حسـین شهید نور چشـم علـى عمـرانى
آن وصىّ رســولِ بـار خــداى والــى ملکــتِ سلـیمانى
آن کــه باشـد دَرِ مدینه علــم کورى خارجـىّ و مروانى
نوزدهم جدّ مـن رسول خداست آشـکار است نیست پنهانى
در رساله سِیَرِ شاه نعمتاللَّه ولىّ تألیف عبدالعزیز واعظى، سلسله نسب منثور شاه نعمتالله آمده و با این منظومه مطابقت کامل دارد، و آن چنین است:
«...شجره نسب آن شهنشاه جهان توحید بر این نهج مورود است: حضرت امیر نور الحقّ والدین نعمةاللَّه بن عبداللَّه بن محمّد بن عبداللَّه بن کمالالدّین یحیى بن هاشم بن موسىبن جعفر بن صالح بن حاتم بن على بن ابراهیم بن على کاشانى بن محمّد بن اسماعیل بن عبداللَّه بن امام محمّد باقر بن على... زینالعابدین بن امیرالمؤمنین حسین رضىاللَّه عنه عنه بن امیرالمؤمنین ابى الحسن العلىّ رضىاللَّه عنه و فاطمه زهراء (کذا) رضىاللَّه عنها...»
عبدالرزّاق کرمانى هم در تذکره خود، موسوم به مناقبِ حضرت شاه نعمتاللَّه ولىّ، ضمن توضیحى به ذکر شجره نسبِ شاه ولىّ پرداخته که به جهتِ تفاوت با نسخه رساله عبدالعزیز واعظى، نقل مىشود:
«... اتّصالِ نسبِ عزیز الحسبِ شجره طیّبه مبارکه اصلها ثابت و فرعها فى السماءِ بر وجهى است که در نظم دُرر نظامِ آن حضرت مذکور است و مجمل آنکه ... الحضرة المقدّسة نعمةاللَّه بن عبداللَّه بن محمّد بن عبداللَّه بن کمالالدّین یحیى بن هاشم بن موسىبنجعفر بن صالح بن (محمّد بن جعفر بن الحسن بن محمّد بن جعفر بن) محمّد بن اسمعیل بن ابى عبداللَّه (کذا) بن محمّد الباقر بن على زینالعابدین بن حسین السبط بن على الوصىّ و فاطمه بنت النبىّ صلواتاللَّه و سلامه علیه و علیهم اجمعین...»
در نسب نامه رساله عبدالعزیز که به مناسبت قدمت و مطابقت با دیوان اشعار شاه ولىّ بر سایر نُسخ ترجیح دارد، پس از صالح، به جاى پنج واسطه یعنى: «محمّد بن جعفر بن حسن بن محمّد بن جعفر» با تفاوت فاحش، چهار واسطه ذکر شده، بدین قرار است: «حاتم بن على بن ابراهیم بن على کاشانى»... و به جز این اختلاف کلّى که بیان شد در سایر موارد مطابقت کامل میان دو سلسله نسب برقرار است.
به نظر دکتر حمید فرزام «ترجیح سلسله نسب مذکور در نسخه عبدالعزیز، علاوه بر آن چه ذکر شد یک مزیّت دیگر هم دارد و آن برابرى تعداد واسطههاى میان شاه ولىّ و حضرت رسول است با بیت معروف:
نوزدهم جدّ من رسول خداست آشـکار است نیست پنهانى
و حال آن که در نسب نامه عبدالرزّاق علاوه بر اختلاف با متن دیوان، یکى دو واسطه نیز بیشتر ذکر شده و برخلاف استدلالى که در آن تذکره آمده، تعداد واسطهها با این بیت درست در نمىآید یعنى بیش از نوزده مىشود و قبول آن به تکلّف محتاج است.»
در صفحات پیشرو ثابت مىشود که شجره نامه فوق فاقد اعتبار است. این یا بدان خاطر است که شاه نعمتاللَّه خود از مشکوک النسب بودنش اطّلاع نداشته یا این که در بیان معرّفى اجداد خود در شعر منتسب به او از مصرع «شاه سادات سیّد اسماعیل» یک یا دو بیت از قلم افتاده است. به هر حال مبحث آینده تحقیقى در نسب فوق مىباشد که دقت در آن ضرورى به نظر مىرسد.
تأمّلى در نسب شاه نعمتاللَّه: شاه نعمتاللَّه خود را از احفاد امام محمّد باقر و از فرزندان حضرت عبداللَّه بن امام محمّد باقر مىداند و چنین مىپندارد که با نوزده واسطه به حضرت رسول اکرم نسب مىرساند که این ادّعا از دو جهت مخدوش است. ابتدا از حیث واسطهها که مىبایست فاصله او تا امام محمّد باقر ، حدود 21 واسطه باشد زیرا، علماى انساب براى هر سه نسل صد سال قایل هستند، و اگر سال وفات امام محمّد باقر را که سال 114 هـ . ق است را از تاریخ وفات شاه نعمتاللَّه که سال 834 هـ . ق است کسر کنیم 720 سال باقى مىماند که حکایت از 21 واسطه دارد. بنابراین بر فرض صحّت نسب شاه نعمتاللَّه ولى، میان او تا رسول خدا مىبایست 26 واسطه باشد. لذا از آن جایى که شاه نعمتاللَّه در شعر منسوب به سیادت خود، تا امام محمّدباقر را 15 واسطه ذکر مىکند. طبق حساب سرانگشتى، شش واسطه را از قلم انداخته است که به اضافه چهار واسطه از امام محمّدباقر تا رسول خدا باید مجموعاً با 25 واسطه به آن حضرت منتهى شود.
از طرفى مشهور بین تمام علماى انساب این است که تنها تداوم نسل از امام محمّدباقر در فرزند او امام جعفر صادق است. و برخى از ارباب تراجم و سیره در هنگام معرّفى فرزندان امام محمّدباقر از نسل دار بودن آنان، سکوت اختیار نمودهاند.
بیهقى در کتاب لباب الأنساب و الألقاب و الأعقاب براى عبداللَّه بن محمّد الباقر نسل قایل است و مىنویسد: «له ولد و لولده ولد، ثم انقرض و لم یبق على وجه الارض لهم عقب؛ براى عبداللَّه فرزندى بوده، براى فرزند او نیز فرزندى بود، سپس نسل آنان منقرض شده و بر روى زمین نسلى از آنان باقى نمانده است.» بنابراین معلوم مىشود که در قرن ششم در زمان تألیف و حیات مرحوم بیهقى از این خانواده در جهان اسلام و بخصوص حلب شخصی وجود خارجى نداشته است، چه برسد که از ایشان شاه نعمتاللَّه ولىّ به وجود آید.
ابوالحسن عمرى نسّابه نیز مىنویسد: «عبداللَّه اولد و انقرض، عبداللَّه بن امام محمّدباقر صاحب فرزند شده، سپس نسلش منقرض شد که ثابت مىکند در آخر قرن پنجم، از نسل عبداللَّه بن محمّد باقر کسى نمانده بود که ابوالحسن عمرى آن را جزو منقرضین ذکر میکند.
ابنحزم اندلسى مىنویسد: کان له ابن اسمه حمزه مات عن ابنة فقط، ولا عقب له و لا لإبنته، براى عبداللَّه فرزند ذکورى به نام حمزه بود که داراى دخترى شد. نه نسلى ازحمزه باقى ماند و نه از دخترش. همین مطلب در کتاب انساب قریش تکرار شده که حکایت از
تأیید انقراض نسل عبداللَّه در قرن چهارم هجرى زمان تألیف این دو کتاب دارد.
امام فخر رازى ضمن معرّفى فرزندان عبداللَّه بن محمّد بن عمر الاطرف مىنویسد: «مادرشان فاطمه بنت عبداللَّه بن امام محمّدباقر بوده است.»
شیخ طوسى اسماعیل بن عبداللَّه بن امام محمّدباقر را از اصحاب امام جعفر صادق برشمرده و فرزندى براى او قایل نشده است.
با وجود این که تمامى علماى انساب، اجماع به انقراض نسل عبداللَّه بن امام محمّدباقر دارند و حتّى علّامه سیّد جعفر اعرجى با صراحت کامل مىنویسد: «لا عقب له من غیره اتّفاقاً؛ نسلى براى امام محمّدباقر، جز از امام جعفر صادق به اتّفاق علماء نیست» سیّد احمد کیاء گیلانى، از اعلام قرن دهم هجرى با نقض گفتار پیشین خود (نسل امام محمّدباقر را منحصر در امام جعفر صادق مىداند) همان نسبى را که شاه نعمت اللَّه ولى در اشعارش بیان داشته ذکر مىنماید.
میرزا محمّد شیرازى در کتاب بحرالانساب براى عبداللَّه چهار فرزند ذکر مىکند که عبارتند از محمود، اسماعیل، محمّد و اسود، که آثار جعل در آن هویداست. زیرا تاکنون هیچ یک از بزرگان علم انساب این اسامى (به جز اسماعیل) را ذکر ننموده از این رو اعتبارى ندارد.
مؤلف دیگرى بر فرزندان عبداللَّه؛ مالک، محمود، اسود و ایّوب را اضافه نموده که بدون شک آثار جعل در آن آشکار است.
علّامه نسّابه سیّد مهدى تفرشى، ملقّب به بدایع نگار، در کتاب بدایع الانساب شجره نامه دیگرى براى شاه نعمتاللَّه ولىّ در کتاب خود ذکر مىکند که با شجره نامه قبلى تفاوت فاحشى دارد. ظاهراً او به جهت عدم هم خوانى نامها و عدم صحت اتصال شجره به امام محمّد باقر مىنویسد: نسب شاه نعمتاللَّه ولىّ چنین است: نورالدّین نعمةاللَّه بن عبداللَّه بن محمّد بن عبداللَّه بن یحیى بن هاشم بن موسىبنجعفر بن صالح بن احمد بن محمّد بن جعفر بن حسن بن محمّد بن جعفر بن محمّد بن اسماعیل بن امام جعفر الصادق مشهور به شاه نعمتاللَّه ولىّ از صوفیه معاصر با شاهرخ تیمورى...
وى با 16 واسطه به امام جعفر صادق نسب مىرساند که ظاهراً با 9 اسم در شجره نامه شاه نعمتاللَّه ولىّ هم خوانى دارد و پس از آن به امام جعفر صادق مىرساند.
این شجره نامه نسبت به شجره نامه اولى از اعتبار بیشترى برخوردار است و آثار صحت در آن مشاهده مىشود. بخصوص شاه سلیمان مدفون در کوهبنان که شجره نامه او خواهد آمد از همین تبار و پسر عموى جدى شاه نعمتاللَّه ولىّ است. بنابراین اگر انگیزه مهاجرت و سکونت شاه نعمتاللَّه ولىّ به کوهبنان را، علاوه بر مواردى که معروف است، درخواست پسر عموى وى بدانیم، بعید نیست.
علّامه نسّابه ضامن شدقم، با صراحت کامل دربارة نسب شاه نعمتاللَّه ولىّ مىنویسد: او سیّد نعمتاللَّه بن عبداللَّه بن محمّد بن عبداللَّه بن محمّد بن یحیى بن هاشم بن موسى بن أبى جعفر محمّد بن جعفر بن حسن البغیض بن محمّد الحبیب بن جعفر الاکبربن محمّدبن اسماعیلبن امام جعفرصادق است که فرزندى به نام خلیلاللَّه داشته و از او نوراللَّه و از اونعمتاللَّه واز او ابوالحسن على ظهیرالدّین و... به دنیا آمده است.
اگرچه در این شجره نامه نیز چندین واسطه حذف شده، امّا این که، نسبت به شجره منقول از بدایع نگار صحیحتر است شکّى در آن نمىباشد. امّا این نسب نیز باید با 21 واسطه به امام جعفر صادق منتهى شود، از این رو تعداد شش واسطه از قلم افتادهاست. که ما به جهت عدم تطویل بحث، شما را به کتاب دیگر ما با عنوان المدّعون فى النسب الشریف رهنمون مىسازیم.
مولد و منشأ: عبدالرزّاق کرمانى دربارة محل تولّد شاهولىّ مىگوید:
«... طلوع این بدر منیز و نیّر کبیر، از مطلع ولایت و افقِ سعادت، چنان چه جامع سیر اوّل، الفاضل الادیب عبدالعزیز بن شیر ملک واعظى آورده، در شهر حلب است، و منشأ حضرت مقدّسه نیز شهر حلب گفتهاند...»
عبدالعزیز واعظى که قدیمىترین نویسنده شرح احوال شاه ولىّ است در این باره نوشته است: «... مولد و منشأ حضرت معلاّ، امیر نورالحقّ والدین نعمةاللَّه، نوراللَّه مرقده، اندر شهر حلب است...»
در نسخه خطّى جامع مفیدى متعلّق به موزه بریتانیا، که مورد استفاده ریو (Rieu) قرار گرفته است و دیگر نسخ خطّى و چاپى کتاب مزبور نیز مولد شاه ولىّ را شهر حلب ذکر کرده است.
با این همه بیشتر مورّخان و تذکره نویشان جدید و قدیم، حتّى فضلاى معاصر در این باب به اشتباه افتاده، مولد وى را کهبنان، مخفّف کوهبنان (از توابع کرمان) دانستهاند که به تدریج به کهستان یا کهسان تصحیف و تحریف شده است.
مولانا صنعاللَّه نعمة اللّهى صاحب تذکره سوانح الایّام فى مشاهدات الاعوام نوشته: «...پوشیده نماند که مولود آن حضرت ولایت منقبت، در سنه 731 در قصبه کهستان (کذا) من اعمال هرات بوده...»؟!
رضا قلىخان هدایت نیز در ریاض العارفین در این باره چنین آورده: «... آبا و اجداد آن جناب، ازشهر حلب به کیچ و مکران آمده و وى در سنه 731 در قصبه کهسان (کذا) من اعمال هرات متولّد شده...»؟!!
وى جمله اخیر را از کتاب سوانح الایّام اقتباس و نقل کرده و بعضى از تذکره نویسان و فضلاى متأخر به تقلید از وى مولد شاه ولىّ را «کوه بنان» دانستهاند. از آن جمله، معصومعلى شاه نعمت اللّهى معروف به نایب الصدر، مؤلّف تذکره طرائق الحقائق که در این باب چنین آورده:
«... آباء [گرامىاش] در شهر حلب توطّن داشتهاند و همگى صاحب مقامات عالیه بودهاند، پدر عالى مقدارش سیّد عبداللَّه، از آن جا به کیچ و مکران آمد و بعد از چندى به واسطه مواصلت و مصاهرت با خوانین شبانکاره فارس، در کوه بنان کرمان توقّف فرمود و در روز پنج شنبه 22 رجب سال 730 یا 731 در قصبه کوه بنان متولّد [شد]...»؟!
پیش از آن که دربارة مسافرت سیّد عبداللَّه پدر شاه نعمتاللَّه سخن بگوییم لازم است اشاره کنیم که منشأ اشتباه و سهو القلم تذکره متأخر و فضلاى معاصر دربارة مولد شاه ولىّ، ظاهراً قول اشتباه رضا قلى خان هدایت در مجمع الفصحا و ریاض العارفین به نقل از سوانح الایّام است و چنان که ذکر شد همین قول به مرور در دیگر مآخذ مانند بستان السیاحه و آثار عجم و بالاخص طرایق الحقایق که مفصّلترین منبع مطالعه در باب شاه ولىّ است راه یافته و از این رهگذر بىتأمّل مورد استفاده بعضى از مولفان، مورّخان و نویسندگان معاصر قرار گرفته است. خاصّه آن که آثار مزبور یعنى تذکرههاى مجمع الفصحا، ریاض العارفین، بستان السیاحه و طرایق الحقایق و آثار عجم... که در آنها مولد شاه ولىّ کوهبنان آمده، همه معروف بوده، در دسترس خواصّ و عوام قرار داشته ولى منابع تحقیق قدیم مانند: مناقب شاه ولىّ، تألیف عبدالرزّاق کرمانى و رساله سِیَرِ شاه نعمتاللَّه ولىّ، تألیف عبدالعزیز واعظى و جامع مفیدى تألیف محمّد مفید مستوفى بافقى که زادگاه او را شهر حلب نوشتهاند و به جهت قدمت و نیز به استناد سخن عارف مورد بحث ما که گفته است:
من مجاور حالیا در ملک فارس جـدّ مـن آسوده در شهر حلب
مورد تأیید و تصدیق میتواند، باشد چندان معروف و سهل الوصول نبوده، بلکه نسخههاى خطّى این آثار تا این اواخر از نظر اهل تحقیق به دور و در کنج خُمول و ذُبول بوده است.
مسافرت سیّد عبداللَّه پدر شاه ولىّ از شهر حلب به کیچ و مکران که رضا قلى خان هدایت در «مجمع الفصحاء و ریاض العارفین» و معصومعلى نعمت اللّهى در «طرایق الحقایق» به ذکر آن پرداختهاند و دیگر نویسندگان از ایشان اقتباس کردهاند، از روایتى که عبدالرزاق کرمانى از مولانا سدیدالدّین نصراللَّه، یکى دیگر از شارحان و جامعان احوال وآثار شاه ولىّ، نقل کرده است ناشى شد و بعدها تذکره نویسان روایت مزبور را با شاخ و برگ، به صورتى که بیان شد در آوردهاند.
آن روایت چنین است: «... جامع سِیَرِ ثانى، جناب کمالات انتساب، تقوى مآب، مولانا سدیدالدّین نصراللَّه مرقوم ساخته که پدر بزرگوار ایشان از عربستان به کیچ و مکران که دو شهر بزرگ اند و [در گذشته] در حیطه امر و نهى ملوک و حکّام کرمان بوده، مدّتها شده که از آن جا [جدا] [شده]، انتقال فرمودهاند و والده آن حضرت از شبانکاره فارس بوده...»؟!!
با این که در روایت مزبور اسمى از محل تولّد شاه ولىّ برده نشده است و عبدالرزاق کرمانى هم که این روایت را نقل کرده است به استناد نوشته عبدالعزیز واعظى، محل تولّد شاه ولىّ را شهر حلب دانسته، اغلب تذکره نویسان متأخّر روایت مزبور را با قول صاحب سوانح الایّام تلفیق کرده و به تدریج دچار خلط مبحث شده، کوهبنان را که مدّتى محلّ اقامت شاه ولىّ و محل تولّد و مسقط الرأس فرزندش سیّد خلیلاللَّه بوده به اشتباه محل تولّد او دانستهاند و بعدها نیز اسم این شهر به تحریف و تصحیف در بعضى از کتابها به کهسان، کهستان، کوهستان تبدیل شده، چنان که در تذکره دولتشاه سمرقندى که به اهتمام ادوارد براون انگلیسى در لیدن (Leyden) به طبع رسیده، ترجمه احوال شاه ولىّ در زیر این عنوان آمده است:
«ذکر سیّد عارف کامل، نورالدّین نعمتاللَّه کوهستانى (کذا) قدّس روحه»؟!! و در ضمن شرح احوال او بدین بیت از گفتار او استشهاد شده:
ظاهرم در کهستان! و باطنم در کوه صاف
صـوفیان صـاف را صد مرحبا باید زدن!!
و به جاى کُهبنان (مخفّف کوهبنان)، کهستان ذکر شده و ادوارد براون و بعضى از همکاران محقّق او متوجّه این اشتباه نشدهاند و همین تحریف و نظایر آن موجب سهوالقلم بعضى از فضلاى معاصر نیز شده است؛ چنان که در تعریف عارف مزبور نوشتهاند: «... شاه نعمتاللَّه کهستانى کرمانى مشهور به شاه نعمتاللَّه ولى...»؟! شاید کسانى که شاه ولىّ را کوهستانى یا کهستانى دانستهاند وى را با خواجه نعمتاللَّه قهستانى اشتباه گرفته باشند.
ناگفته نماند که در منابع خارجى، از جمله در فهرست نسخ خطّى فارسى ریو و دایرة المعارف اسلامى به پیروى از عبدالعزیز بن شیر ملک واعظى، محل تولّد او را شهر حلب نوشتهاند. ادوارد براون انگلیسى هم با آن که در تصحیح تذکره دولتشاه بدین مطلب توجّه نداشته، در تاریخ ادبى ایران به نقل قول ریو و تأیید آن پرداخته که ترجمه آن بدین قرار است:
«... بهترین شرحى از احوال سیّد همان است که ریو در فهرست کتب فارسى نوشته است. در آن جا منابع اطّلاعات از کتب تذکره و سیر معروف که در تاریخ زندگانى او نوشتهاند به واسطه وجود یک رساله خطّى و نیز به واسطه تاریخ یزد موسوم به جامع مفیدى، تکمیل شده است. این رساله خطّى که در موزه بریتانیا وجود دارد نسخه نادر و کمیابى است که در عصر خود سیّد نوشته شده، نام و نسب سیّد امیر نورالدّین نعمتاللَّه، فرزند میر عبداللَّه است. نسب خود را به امام پنجم شیعیان محمد باقر فرزند زاده امیرالمؤمنین على بن ابى طالب مىرساند. وى در سال 730 هـ . ق / 1329 م یا یک سال بعد در حلب متولّد شده...»
از آن چه به استناد قدیمىترین منابع تحقیقی بیان شد، بىشبهه مىتوان گفت محل تولّد شاه ولىّ، برخلاف مشهور، شهر حلب بوده، نه کوه بنان؛ و صاحبان تذکرهها و نویسندگان، ازدو سه قرن پیش تا کنون، در این باره به خطا رفتهاند.
تأیید این مطلب را، علاوه بر آن چه به شرح باز نمودیم، هم از قول شاه ولىّ در جملهاى از تذکره عبدالرزاق کرمانى مىتوان یافت.
تاریخ تولّد: بعضى از تذکره نویسان، تاریخ ولادت سیّد نعمتللَّه را 730 و گروهى دیگر 731 هـ . ق نوشتهاند. رضا قلى خان هدایت در ریاض العارفین نوشته:
«... وى در سنه 731 در قصبه کهسان (کذا تحریف کهبنان) من اعمال هرات؟! متولّد شده...» و در تألیف دیگر خود مجمع الفصحاء نوشته: «... سیّد در پنجشنبه 22 رجب سنه ثلاثین و سبعمائه و قیل احدى و ثلاثین و سبعمائه متولّد گردیده است...»
صاحب طرایق نیز به تقلید از هدایت، تاریخ ولادت شاه ولىّ را چنین ذکر کرده:
«...(سیّد نعمتاللَّه) در روز پنجشنبه 22 رجب سال 730 یا 731 در قصبه کوه بنان! متولّد [شد] و فرموده است که دالّ بر ولادت من ذال منقوطه است...» و ذال منقوطه به حساب جمّل 731 مىشود. صاحب طرایق جمله اخیر را از عبدالرزّاق کرمانى اقتباس کرده است زیرا که وى پس از نقل روایتى از سدیدالدّین نصراللَّه جامع سیرثانى، سنه اخیر را تأیید کرده، نوشته است:
«... روز ولادت آن حضرت، پنجشنبه 22 رجب است فى سنه ثلاثین و سبعمائه به قول جامع سیر ثانى، امّا این کمینه به کرّات و مرّات، از قضات ثقات کرمان و پدر و جدّ خود شنیده، که حضرت مقدّسه مىفرمودهاند که: دالّ بر ولادت من ذالّ ملفوظ؟ (مصحّف و محرّف منقوط) است، که سنه احدى و ثلاثین و سبعمائه باشد...»
جملهاى را که عبدالرزّاق کرمانى «از قضات ثقات کرمان و پدر و جدّ خود» خاصّه از قول شاه ولىّ دربارة تاریخ ولادت او روایت کرده، مانند دیگر مطالب و مندرجات تذکره وى بعداً مورد استفاده و اقتباس مورّخان و ارباب تراجم احوال قرار گرفته است. بعضى از این جماعت گاهى بدون ذکر نام، به نقل عین عبارت وى پرداختهاند، زیرا تذکره مزبور که به سال 911 هـ . ق تألیف شده از منابع اصلى شرح احوال شاه ولىّ مىباشد. به عبارت دیگر به منزله اساس مندرجات تذکرههاى معروف قرون اخیر در این باب به شمار مىرفته است.
ناگفته نماند که عبدالعزیز بن شیر ملک هم در تألیف خویش که قدیمىترین منبع تحقیق ماست، پس از ذکر روایات دیگران دربارة ولادت عارف مزبور، سال 731 را تأیید کرده، با استناد به قول میرزا خلیلاللَّه فرزند شاه ولىّ، آن را اصحّ اقوال دانسته، مىنویسد:
«... تولّد آن سعید ازلى و اسعد ابدى بعضى در 22 ماه رجب، روز پنج شنبه سنه ثلاثین و سبعمائه گویند، و بعضى در دوازدهم ربیع الاوّل سنه ثلاثین و سبعمائه گویند؛ امّا اصحّ این است و روایت حضرت مخدوم زاده، زبده خانواده، مقبول اله، امیر خلیلاللَّه نیز بر این است که در روز دوشنبه چهاردهم ماه ربیع الاوّل سنه احدى و ثلاثین و سبعمائه بوده است» و بار دیگر، در پایان تذکره خود، روز ولادت شاه ولىّ را تأیید کرده و نوشته است: «.. بعضى اصحّ کرده گویند که در دوشنبه چهاردهم ماه ربیع الاوّل تولّد شده بودند...»
بىگمان، تاریخ تولّد شاه ولىّ را باید سال 731 هـ . ق دانست. تنها دربارة روز و ماه ولادت او اختلاف است که در آن مورد هم روز دوشنبه چهاردهم ماه ربیع الاوّل که عبدالعزیز واعظى از قول سیّد خلیلاللَّه ولد روایت کرده، بر سایر اقوال و روایات ترجیح دارد. زیرا تذکره وى، حدّ اکثر 28 سال پس از وفات شاه نعمتاللَّه نوشته شده است و علاوه بر قدمت، مستند به قول فرزند بلافصل او نیز هست.
محل وفات شاه ولىّ: با این که عبدالرزاق کرمانى و مولانا صنعاللَّه نعمت اللّهى و محمّد مفید مستوفى بافقى، محل وفات شاه نعمتاللَّه را به صراحت شهر کرمان و مدفن او را ماهان نوشتهاند و در این باره جاى هیچ تردیدى نیست، بعضى از مورّخان و تذکره نویسان قدیم و معدودى از فضلاى معاصر در این باب به خطا رفته و گرفتار خلط مبحث شدهاند.
براى روشن شدن مطلب، نخست به ذکر عبارت رساله عبدالرزّاق کرمانى که از این پیش نیز بدان استشهاد شد و از لحاظ قدمت بر سایر مآخذ مزبور برترى و مزیّت دارد، مىپردازیم:
«... آن حضرت (شاه ولىّ) در شهر رجب سنه اربع و ثلثین و ثمانمائه، در روز پنج شنبه، در شهر شهره دارالامان کرمان رحلت فرموده... و موافق لفظ (بهشت منزل) در بهشت، منزل ساخت. و نعش آن حضرت را خلفا و خادمان و درویشان و اکابر و اهالى کرمان به اتّفاق حضرت سیّد تقى پرهیزگار... سیّد شمسالدّین ابراهیم البمى الکرمانى، برداشته همگى پیاده بر دوش و روى دست به خطّه ماهان بهشت بنیان که [بیشتر] اوقات معبدِ آن حضرت قدسى منزلت بود نقل کردهاند...»
مؤلّف جامع مفیدى نیز با استفاده و اقتباس آشکار از «رساله سوانح الایّام فى مشاهدات الاعوام»، حتّى با درج عین عبارات آن، چنین آورده:
«... چون زمانى از رحلت آن حاوى کمالات انسانى (شاه ولىّ) گذشت، بابا حاجى نظام الدّین کیجى که خلیفة الخلفاى سلسله نعمت اللّهیّه بود... حاضر گردیده به وظایف آداب و سنن، به غسل آن حضرت قیام نمود. بعد از آن محفه آن سرور را به مسجد جامع کرمان برده سادات و علما منتظر بودند... ناگاه امیر شمسالدّین.. ابراهیم بمى از بم آمده... در پیش ایستاده و بر آن جنازه... نماز گزارد آن گاه تابوت منوّر را به ماهان برده و در خانقاه مقدّسه که حالا مطاف (طوایف) اکابر آفاق است به خاک سپردند...»
با این همه بعضى از تذکره نویسان مانند دولت شاه سمرقندى، قاضى نوراللَّه شوشترى و آذر بیگدلى اصلاً متعرّض محل فوت او نشدهاند و چند تن از مورّخان و صاحبان تراجم احوال مانند؛ خواند میر، احمد على خان وزیرى کرمانى و رضا قلى خان هدایت، گرفتار اشتباه یا تناقض گویى شدهاند. معصوم على نعمت اللّهى نیز در طرایق الحقایق، با تلفیق اقوال تذکره نویسان سلف، به اجمال و ابهام چنین نوشته:
«... در روز پنج شنبه 22 رجب سال 834 به فرزندش سیّد برهانالدّین خلیلاللَّه فرمود که ما بر جناح حرکتیم، ولایت عهد و ارشاد عباد با تو است و به جوار رحمتاللَّه فایز گردید و این مطابق است با...«عارف به اسرار وجود» و «جنّت الفردوس» و سیّد معینالدّین على تبریزى ملقّب به «شاه قاسم انوار»... در مرثیه آن جناب اشعارى گفته یک فرد این است:
آن ماه مسافر سفرى کرد ز کرمان
اللَّه معک گفت همه جان کریمان
بابا حاجى نظامالدّین کیجى ساکن ابرقوه بود، رسید و بر حسب وصیّت به غسل دادن بدن شریف مشغول شد. سیّد شمسالدّین ابراهیم بمى از بم رسید، نماز گزارد و محفّه را سادات و علما و اکابر و اعیان بر دوش نهاده و همین موضع که الحال مدفن اوست دفن نمودند...»
خاندان شاه ولى: عارف مورد بحث ما پس از مدّتى اقامت در سمرقند، بر اثر سعایت بدخواهان، به فرمان امیر تیمور در حدود سال 771 هـ . ق، به ترک ترکستان و یاران آن دیار گفت و به صوب خراسان عزیمت کرد و ابتدا به شهر هرات رفت و در آن جا در فاصله سالهاى 771 تا 775 هـ . ق، با دختر امیر عمادالدّین حمزة الحسینى الهروى، که نوه دخترى امیر حسینى هروى صاحب کنز الرموز و نزهة الارواح بود ازدواج کرد و سپس روانه کوه بنان کرمان شد.
چون جزییات این مسافرت و از جمله اشتباهاتى که بعضى از تذکره نویسان قدیم و فضلاى معاصر، دربارة سن شاه ولى در هنگام ازدواج مرتکب شدهاند به تفصیل در کتاب دکتر حمید فرزام مورد بررسی قرار گرفته است.
شاه نعمتاللَّه پس از رسیدن به کوه بنان کرمان، به قول شرح حال نویسان در همان جا رحل اقامت افکند و یگانه فرزند او سیّد برهانالدّین خلیلاللَّه در سنه 775 هـ . ق در آن سرزمین قدم به عرصه وجود نهاد. شاه ولىّ دربارة ولادت فرزند خود قطعهاى سروده که اگر چه از این پیش به مناسبتى نقل شده است ولى به جهت صراحت بر تاریخ ولادت او و اهمیّت آن از این بابت در این جا نیز در ادامه درج مىشود:
از قضـاى خــداى عـزّوجلّ حــىّ قیّــوم قـادر سبحان
نیم ساعت گذشته بود از روز روز آدینــه در مــه شعبان
یازدهم بود ماه و وقت شریف ماه در حوت و مهر در میزان
پنج و هفتاد و هفتصد از سال رفته در کــوبنان که ناگاهان
میــر بـرهان دیـن خلـیلاللَّه آمــد از غیب بنده را مهمان
خیــر مقدم برآمـد از عــالم مـرحبایى شــنودم از یاران
کسـب او باد علــم ربّانــى حاصلش باد عمـر جـاویدان
بر طبق مندرجات تذکرهها و تواریخ و هم چنین شواهدى که از آثار شاه ولىّ به دست داریم، عارف مزبور را جز سیّد خلیلاللَّه فرزند دیگرى نبوده و به همین جهت نسبت به او دل بستگى و محبت خاصّى داشته است.
صاحب تاریخ فرشته در این باره چنین نوشته: «... (سلطان احمد شاه بهمنى) خواجه عمادالدّین سمنانى و سیفاللَّه حسن آبادى را به خدمت شاه فرستاده التماس ارسال یکى از اولاد امجاد نمود، مگر بنابر آن که آن جناب را غیر از یک فرزند شاه خلیلاللَّه نام در باغ زندگى ثمره دیگر نبود، جدایى او رابر خود شاقّ دانسته، پسر زاده خویش، میر نوراللَّه بن شاه خلیلاللَّه را روانه دکن فرمود...»
شاه ولى در آثار منظوم و منثور خود، همواره این فرزند دلبند را با نصایح پدرانه و سخنان دلنشین عارفانه، پند و اندرز مىداده و از مکارم اخلاق و محاسن صفات او اظهار خشنودى و رضاى خاطر مىکرده است. چنان که رسالهاى به عنوان «نصیحت نامه» براى او نوشته و هر جاىِ دیگر که مناسب دیده، او را مخاطب قرار داده، حقایق عرفانى و معارف الهى را با وى در میان نهاده است.
غزل زیر نمودارى از محبت قلبى شاه ولىّ است که در هفتاد سالگى خطاب به یگانه فرزندش چنین سروده:
اى به نور روى تو روشن دو چشم جـان من
اى خلیلاللَّه مــن، فـرزند من، برهان من
شمع بزم جان من از نور رویت روشن است
باد روشـن دائمـاً چشـم و چراغ جان من
در نظــر نقـش خـیال روى تـو دارم مـدام
اى دل و دلدار من اى جان واى جانان من
مجلس عشق است و من مىگویمت از جان دعا
گـوش کن تا بشنوى اى میر سرمستان من
مـدّت هفتـاد سال از عمر من بگذشته است
حاصـل عمرم تویى اى عمر جاویدان من
بى رضاى من نبودى یک زمـان در هیچ حال
یک سخن هرگز نفرمودى تو بى فرمان من
یادگــار نعمتاللَّه، قــرة العــین رســول
نـور طــه، آل یس، ســایه سلــطان من
و در غزل دیگرى که از سر وجد و حال سروده گفته است:
بنموده جمـالى به کمالى که چه گویم
حسنى و چـه حسنى و جمالى که چه گویم
بنوشته خطى بـر ورق روى چو ماهش
هر حـرفى از آن خط به مثالى که چه گویم
بر دیده مـا نقش خیالش گـذرى کرد
نقشى که چه پرسى و خیالى که چه گویم...
بزمیست ملوکانه که شرحش نتوان داد
ذوقیست درین مجلس و حالى که چه گویم
ماییم و خلیلاللَّه و کنجى و حضورى
خوش عمر عزیزى و وصالى که چه گویم..
ناگفته نماند اگر شاه نعمتاللَّه در این غزل شورانگیز عرفانى از حضور و وصال و خوبى و خوشى حال خود و فرزندش یاد کرده، در مواردى نیز با اندوه فراوان، از رنج دورى و درد فراق و بىمهرى او ناله سر کرده، که آن هم حاکى از شدّت اشتیاق به دیدار وى بوده است.
نوادگان و اعقاب شاه ولى: برهانالدّین خلیلاللَّه را چهار پسر بود:
1. سیّد نوراللَّه که در زمان حیات شاه ولى، به خواهش سلطان احمد بهمنى، به دکن رفت و در آن جا مورد احترام و اکرام خاصّ وى قرار گرفت و تا پایان عمر به ارشاد و هدایت سالکان طریقت پرداخت.
شاه نعمتاللَّه به نواده خود سیّد نوراللَّه، محبت و علاقه فراوان داشته و در اشعار و رسایش او را بسیار ستوده، چنان که در غزلى گفته است:
چشم ما روشن به نوراللَّه ماست
همچـو نـور روى نوراللَّه کجاست
در غزل دیگرى که با ردیف «نوراللَّه خود» سروده، محبت صمیمانه و بىشایبه خویش را به وى، چنین اظهار نموده:
عاشـقم بر روى نـوراللَّه خــود والهــم از بــوى نـوراللَّه خود
شاه ولى رسالهاى در نصیحت سیّد نوراللَّه نوشته که بعد از بسماللّه بدین عبارت آغاز شده است:
«... یا ولدى اعزّکاللَّه فى الدارین، معلوم باشد که حضرت واجب الوجود از خزانه جود، بینوایان سباسب را به تشریف وجود مشرّف فرمود و خلعت لطیف هر فردى از افراد عالم، به اسمى از اسماء الهیه معلوم [کند] و در مرآت منیز موجودات تمثال، جمال بر کمال به وجه احسن نمود....
این نصیحت به گــوش جـان بشنو
دل به من ده به جان روان بشنو...»
و خطاب به وى چنین پایان یافته:
«... یا نوراللَّه انظر الى حقائق الاشیاء تعش عیش السعداء و کن من الامناء فلاتدع شیئاً من الاسرار الا لاهلها بطریق الایماء فاناللَّه اقدر على ظهورها و قدمحیها بنورها.»
دربارة وفات سیّد نوراللَّه و پدرش در کتاب تاریخ نوشته شده است: «...در عهد سلطان علاءالدّین بهمنى (838 ـ 862 هـ . ق) شاه خلیلاللَّه بن شاه نعمتاللَّه ولىّ و میر نوراللَّه بن شاه خلیلاللَّه به رحمت ایزدى واصل شدند...»
2. شاه شمسالدّین محمّد، که در هنگام عزیمت پدرش خلیلاللَّه به خطّه دکن هندوستان، به نیابت وى در ماهان مأمور ارشاد و دستگیرى سالکان طریقت شد. شاه ولى به این نواده نیز محبت خاص داشته چنان که به مناسبت لقب او، با ردیف شمس دین، دو غزل گفته است:
چیست عــالم؟ سـایه بان شمس دین
ایـن و آن بـاشد از آن شمس دین
شمس دین را دوسـت مىدارم به جان
مىخـورم سوگند جان شمس دین
عـــارفانه بــا تــو مىگــویم روان
این معـانى از بیــان شمـس دین
* * *
دیگران جانند و جانان شمس دین
این و آن چون بنده، سلطان شمس دین
هفت هیـکل آیتى در شـأن اوست
خوش بخوان قرآن و مىدان شمس دین
دل بــود گنجـینه گنـــج الـــه
نقـد گنـج کنـج ویــران شمـس دین
مؤلف جامع مفیدى نوشته است: «... شاه شمسالدّین چهل سال عمر یافت و او را سه پسر عالى مرتبه بود: شاه جلالالدّین، شاه بدرالدّین، شاه تقىالدّین. و شاه تقىالدّین را خداوند کریم دو خلف کرامت فرموده بود: سیّد خلیلاللَّه و شاه شمسالدّین...»
3. شاه محبالدّین حبیباللَّه غازى، که به اتّفاق پدر و یکى از برادرانش موسوم به حبیبالدّین محباللَّه، به سرزمین دکن رفت و در آن جا به دامادى سلطان احمد شاه بهمنى (825 ـ 838 هـ . ق) در آمد.
صاحب تاریخ فرشته در این باره چنین آورده: «...از شاه خلیلاللَّه دو پسر ماندند: یکى شاه حبیباللَّه داماد سلطان احمد شاه و دیگرى شاه محباللَّه داماد سلطان علاءالدّین شاه، و شاه حبیباللَّه با آن که برادر بزرگتر بود چون جانب سپاهیگرى او غلبه داشت، سجّاده نشینى را به برادر کوچک، شاه محبّاللَّه رجوع کرده، خود به امر امارت اشتغال مىنمود... به هر حال به این وصلت، اولاد شاه خلیلاللَّه به اعلى مراتب دنیوى فایز شده صاحب اعتبار (شدند) و شاه حبیباللَّه که در سلک امرا منتظم شده بود قصبه بیر اقطاع یافت... خانقاهى که در بیرون آن قصبه است به اعتقاد بعضى، از براى برادرش شاه محباللَّه ساخته و چون در... معارک بر افواج کفار تاخته و داد غزا و جهاد داده بود از سلطان احمد شاه، لقب «غازى» یافت...»
به قول همین مورّخ، شاه حبیباللَّه بعد از وفات سلطان علاءالدّین (862 هـ . ق) بر اثر مخالفت با پسر بزرگ او معروف به همایون شاه، محبوس و پس از فرار دوباره گرفتار و در سنه 864 هـ . ق، مقتول شد. سیّد طاهر استرآبادى براى ماده تاریخ شهادت وى، قطعه زیر را سروده است:
مه شعبان شهـادت یافت در هند حبیباللَّه غـازى طاب مثواه
روان طاهــرش تاریخ مىجست برآمـد روح پـاک نعمتاللَّه
مؤلف جامع مفیدى که از کرامات و خوارق عادات شاه ولى، فراوان سخن گفته، در اشاره به همین معنى آوره است: «... فرزند سیوم شاه خلیلاللَّه، شاه مُحبُالدّین حبیباللَّه بود و چون تولّد یافت جدش فرمود: شاه السند و شهید الهند...»
4. شاه حبیبالدّین محباللَّه که پس از وفات پدرش سیّد خلیلاللَّه (در حدود سال 860 هـ . ق) بنا به وصیت او خلیفه و جانشین وى و قطب سلسله نعمت اللّهیه گردید. محباللَّه به اتّفاق پدر و برادرش به دکن هندوستان رفت و در آن جا به دامادى شاهزاده علاءالدّین فرزند سلطان احمد شاه بهمنى اختصاص یافت و با وجود نفوذ و اقتدار صورى و معنوى، به سیره پدرو جد خویش به ترویج شعایر اسلام و تعلیم مبانى و اصول تصوّف و عرفان پرداخت و از حکومت و سیاست کناره گرفت. به قول مؤلّف طرایق الحقایق: «... با آن که داماد شاه بود به پوستى و دوازده ترکى قناعت کرد و در خانقاهى در حوالى بیر از مضافات احمدآباد بیدر، به ترویج شریعت مصطفوى و طریقت مشغول شد.
همایون شاه بهمنى، چون از صفاى ضمیر او آگاه بود به آزار وى نپرداخت و اگر حبیباللَّه غازى، نصایح این برادر را مىشنید... بدان مصائب گرفتار نمىشد. در زمان محبّاللَّه، طریقت نعمت اللّهیه در هندوستان رواج کامل یافت. محقّق شوشترى در تألیفات علّامه دوانى از رسالهاى در علم کلام یاد کرده که به نام میر محباللَّه پسر زاده شاه نعمتاللَّه نوشته و به هندوستان نزد وى فرستاده است. از محباللَّه گاهى هم چون جدّش حیدر کرّار، شجاعتها بروز مىکرده و تاریخ فرشته در احوال نظام شاه بهمنى، به این معنى اشارت نموده است.
سیّد محباللَّه 78 سال و چند ماه عمر کرد و فرزند خود میر شاه کمالالدّین عطیّةاللَّه الحسینى را به خلافت و تربیت طالبان و سالکان گماشت. وفات او در عهد سلطان محمود شاه بهمنى به سال 914 هـ . ق اتّفاق افتاد و در حظیره پدرش مدفون [شد]...»
مذهب شاه ولىّ: پیش از آن که در این باره به تحقیق و پژوهش و نقد علمى بپردازیم لازم است یادآور شویم که بیشتر نویسندگان و مورّخان و صاحبان تراجم احوال، که از عهد صفویّه تاکنون به شرح احوال و ذکر آثار و افکار شاه نعمت اللَّه پرداختهاند، به تقلید و اقتباس از یک دیگر، او را پیرو مذهب تشیّع دانسته، بعضى از آنها براى اثبات مدّعاى خود دلایل و شواهدى نیز آوردهاند.
تذکره نویسان دورة صفوى مانند عبدالرزّاق کرمانى نویسنده مناقب شاه ولى، به ویژه صنع اللَّه نعمت اللّهى صاحب سوانح الایّام و ملا محمّد مفید مستوفى یزدى مؤلّف جامع مفیدى (تاریخ یزد)، بر اثر مقتضیات زمان و مکان، تشیّع شاه ولىّ را از غایت وضوح و روشنى امرى قطعى و مسلّم شمرده، در این باب به ذکر بعضى از اشعار منسوب به وى در مدح امیرالمؤمنین على بسنده کردهاند.
در قرون و اعصار بعد نیز، بعضى از صاحبان تذکره بر همین شیوه، برخى مدایح شاه ولىّ را دربارة حضرت على گواه و برهان تشیّع وى دانستهاند، چنان که لطفعلى بیگ آذر، مؤلّف تذکره آتشکده، در احوال عارف مزبور با نهایت اختصار چنین نگاشته: «... وصف فضایل ایشان از شرح مستغنى و در اکثر کتب مذکور است، به طریق عرفا دیوانى دارد و این رباعى در وصف امیر مؤمنان على بن ابى طالب از اوست:
آن شـاه کـه او قسیم نـار اســت و جـنان
در ملک و ملک صاحب سیف است و سنان
ملک دو جهـان مسخــر اوســت، بلـــى
آن را به ســنان گـرفت و این را به سه نان
رضا قلى خان هدایت در ریاض العارفین، از روى قطع و یقین نوشته است: «... در تشیّع آن جناب کسى را مجال تردید نیست و در بزرگوارى وى خاطرى را یاراى تشکیک نه...» و در مجمع الفصحا آورده است: «مولانا عبدالرحمن جامى که مشایخ را در نفحات ذکر کرده وى و شیخ صفىالدّین اسحاق اردبیلى و سیّدنور بخش قهستانى و جمعى از فضلاى عرفاى شیعه را نام نبرده...»
در نسخه خطّى متعلّق به آقاى سلطان القرایى که به احتمال قوى از تألیفات هدایت است با استناد به رباعى جعلى در باب مذهب شاه نعمت اللَّه ولىّ چنین آمده:
«... یکى از بزرگان گفته است که چون در ایّام حیات جناب سیّد نورالدّین ، بیشتر و اغلب، مذاهب و اعتقادات مختلفه داشتهاند از دیوان حقیقت بنیان ایشان تفأل و سوال، از عقیدت جناب سیّد... نمودم... از کرامت آن جناب همین رباعى که از افکار ابکار ایشان است برآمد که فرموده است:
خواهى که ز دوزخ برهانى دل و تن
اثنا عشـرى شــو و گــزین مذهب من
دانى سـه محمّد بود و چــار على
با جعفر و موسى و حسین و دو حسن...
این رباعى در دیوان شاه ولىّ نیامده و به جهاتى که از این پس به شرح گفته مىآید ابداً در خور اعتنا و اعتبار نیست. امّا نکتهاى که در این جا ذکر آن لازم به نظر مىرسد این است که عبدالرحمن جامى، بر اثر پارهاى تعصّبات و اغراض خصوصى که در ادامه بدان اشارت خواهد شد از ذکر احوال و آثار شاه ولىّ و جمعى دیگر از عرفا و نفحات الانس خوددارى کرده و بعضى از تذکره نویسان قدیم و برخى از محقّقان معاصر، در این باره حدسها زده و گمانها بردهاند، چنان که در نسخه خطّى سابق الذکر چنین مسطور است:
«هیچ یک از این کبار (شیخ صفىالدّین اردبیلى و شاه ولىّ و سیّد محمّد نوربخش...) را ملا جامى از خامى به سبب تعصب نام نبرده است و اغلب کتاب (نفحات) در احوال مشایخ اهل سنّت و ازبکان بلخ و بخارا است که به جز رقص و سماع و جنگ و نزاع چیزى نفهمیدهاند و به تصوف ردیّه مطعون صوفیانِ حقّه اثنا عشرى مىباشند... هر که کتاب مزبور را مرور نماید یقینش در تسنّن و تعصب مصنف مذکور فزاید.... خود چه تسنّن و تعصب از این برتر که پدر حضرت امیرالمؤمنین را که ابوطالب عمّ حضرت نبوى بوده است کافر و مانند بولهب از اهل سقر شمرده، چنان که در مثنوى سلسلة الذهب این اعتقاد خود را نظم داده:
بود بوطالــب آن تهى ز طلب مــر نبى را عـم و على را اب
خـویش نـزدیک بود با ایشان نسبت دین نیافت با خــویشان
هیچ سودى نداشت آن نسبش شد مقرّ در سقر چو بولهبش...»
شواهد تسنّن شاه ولى: گذشته از این که در قرن هشتم و نهم هجرى، یعنى قبل از ظهور صفویّه، مذهب تشیّع در ایران رواج چندانى نداشته است، اصلاً شاه نعمت اللَّه ولىّ مرید و معتقد شیخ عبداللَّه یافعى (متوفّى 767 یا 768 هـ . ق) بوده، مدّت هفت سال در خدمت او به سر برده و از برکت ارشاد آن مرشد کامل مکمل که به قول عبدالعزیز بن شیر ملک واعظى، «نقد اجتهاد حنفى و شافعى» بوده، به کمال رسیده است و در آثار خود او را «قطب وقت و عارف اسم اعظم و یگانه عالم و امام همام و سلطان اولیاى زمان...» لقب داده است، از این رو بعید به نظر مىرسد که این مرید صادق در مذهب با مراد خویش موافق نبوده، یا لااقل او را تصدیق ننموده باشد.
از سوى دیگر سلسله مشایخ و نسبت خرقه شاه ولى، به تصریح خود او به شیخ احمد غزالى و حسن بصرى مىرسد که محل انکار اهل تشیّعاند.
قراین و شواهدى که در آثار منظوم و منثور شاه نعمت اللَّه یافته مىشود فراوان است و ما در ادامه به بعضى از آنها اشارت مىکنیم:
1. در غزلى به مطلع:
به کام ماست من و جام و جسم و جان هر چار
چه خوش بود که بود یار آن چنان هر چار
در باب دوستى هر چهار یار (خلفاء اربعه) گفته است:
چهــار یـار رســولند دوسـتان خدا
به دوستى یکى دوست دارشان هر چار
2. در غزل دیگرى به مطلع:
نعمت اللَّه هست پیـر ولـى یادگار محمّد است و على
در کهنترین نسخه خطّى دیوان شاه نعمت اللَّه ولىّ، متعلّق به کتاب خانه آستان قدس رضوى (شماره 4679) چنین آمده:
رافضى نیسـتم ولــى هستم مؤمن پاک و خصم معتزلى
3. باز در غزلى بدین مطلع:
اى که هستى محبّ آل على مؤمن کاملى و بى بدلى
علاوه بر دیگر نسخ چاپى دیوان وى، در نسخه چاپ سنگى کرمان، سنه 1337 هـ . ق، مصحح مرحوم سیّد ابوالقاسم وفى على شاه سیرجانى، از اقطاب سلسله نعمت اللّهى نیز مضبوط است به صراحت هر چه تمامتر گفته:
ره سنّى گزین که مذهب ماست ورنه گُـم گشتهاى و در خللى
رافضـى کیست؟ دشمن بوبکر خارجى کیست؟ دشمنان على
هر که او هر چهار دارد دوست امّت پاک مـذهب اسم و ولى
دوسـتدار صحـابهام به تمــام یار سـنّى و خصـم معــتزلى
مذهـب جامـع از خــدا دارم این هدایت مــراد بـود ازلى
نعمت اللّهـم و ز آل رســول چاکر خواجهام خفّى و جلّـى
با وجود این غزل و نظایر آن که در نسخههاى خطى بعد از عهد مندرج بوده و به همین جهت در نسخههاى چاپى روزگار ما هم راه یافته است دیگر تردیدى در تسنّن شاه ولىّ بر جاى نمىماند.
دکتر حمید فرزام شواهد دیگرى را از رسایل شاه نعمت اللَّه ولىّ بر شواهد تسنّن او آورده است.
جهت آگاهى بیشتر رجوع شود به کتاب نام برده به نام «تحقیق در احوال و نقد آثار و افکار شاه نعمت اللَّه ولىّ» که بالغ بر 10 مورد را در کتاب مذکور بیان داشته و این مختصر از تحقیقات گرانسنگ ایشان ذکر شده است.
تمایل شاه ولىّ به تشیّع: با این که شاه نعمت اللَّه ولى، طبق شواهد و دلایل محکم، پیرو مذهب تسنّن بوده است و در سرتاسر دیوان اشعار و هم چنین رسایل خود از اظهار ارادت و اخلاص بىشایبه به حضرت امیرالمؤمنین على و اولاد امجاد او و مخالفت شدید با خوارج، خوددارى نکرده، قصائد متعدّد به مطلعهاى زیر دارد:
تا ز نــور روى او گشته منـور آفتاب
نور چشم عالم است وخوب و در خور آفتاب
از نور روى اوست که عالم منور است
حسـنى چنین لطیف چه حاجت به زیور است
مــرد مــردانه شــاه مــردان است
در همــه حـال مـرد مــرد آن اســت
گفتیـم خـــداى هــر دو عـــالـم
گـفتیــم محمّـــد و علــــى هــــم
دمبــدم دم از ولاى مرتضى باید زدن
دســت دل در دامــن آل عـبا باید زدن
آن امیــرالمــؤمنین یعنــى علـــى
وان امـــام المتقیـــن یعــنى علـــى
جـــام گیتـى نمــا علــى ولـــى
معنـــى انّمــــــا علــــىّ ولــــىّ
هــرکـه دارد با علــى یک مو شکى
نــزد شــیر حــق بود چــون موشکى
در غزلیّات، رباعیات و ترجیعات نیز مدایحى از همین دست آورده است:
دوستى خـاندان، درد دلم را دواست
حـب نبىّ و ولـىّ، از صفـت اولیاست
جام على ولىّ، در حــرم کبریاست
نـور ظهـور ازل، درّه بیضــاى ماست
صورت او هل اتى، معنى او انماست
باب حسین وحسن، ابنعم مصطفاست
پیروى او بود ، دین حق و راه راست
سلطـنت لافتى، غیر على خود کراست
مشهد پاکنجف روضه رضوان ماست
یک یر موى على هردو جهانش بهاست
لحمک لحمى وراست همدم اومصطفاست
هرکه موالى بودخویش من وآشناست...
گرخدا را دوست دارى مصطفى را دوستدار
ورمحبت مصطفایى مرتضى را دوستدار
از سر صدق و صفا گر خرقهى اى پوشیدهاى
نسبت خرقه بدان،آلعبا را دوستدار...
چون شهید کربلا درکربلا آسوده است
همچو یاران موالى کربلا رادوستدار...
انگیزه اصلى گرایش شاه نعمت اللَّه ولىّ به تشیّع، همان نسب عالى سیادت وى بوده، خاصه آن که خود بارها بدان اشارت نموده، با فخر و مباهات گفته است:
نعمت الّلهــم و ز آل رســول
نسـبتم با علـى اســت زوج بتول
و چون از سادات حسینى بوده چنین سروده:
نعمــت اللَّه بـود ز آل حسـین
در همه جا چو بوالحسن حسن است
مـن چـو از آل حسینم لاجـرم
کــلّ شىء منکــم عـندى حسن
درپایان منظومه مفصلى به مطلع:
نعمــت الّلهـــم و ز آل رسـول
محرم عارفان ربّانى: اجداد و نیاکان گرامى خویش را بر شمرده، پس از ذکر امام باقر و زینالعابدین، به نسب شریف حسینى خویش اشارت نموده و با تولّى به حضرت على و تبرّى از دشمنان وى گفته است:
باز امــام به حـق حسین شهید نــور چشـم علـى عمرانى
آن وصىّ رســول بار خــداى والــى ملکــت سلــیمانى
آن که باشـد در مـدینه علــم کورى خـارجى و مــروانى
نوزدهم جدّ من رسول خداست آشکار است نیست پنهانى...
باید دانست در رسایل عارف مزبور نیز از این گونه شواهد بسیار دیده مىشود. در رساله مخزن الاسرار (ظهور حق در کلام خلق) که در نسخه خطّى ملک به خامه کاتب سنّى و در مجموعه خانقاه شمس، به دست نویسنده شیعى نگاشته آمده، از حضرت امام جعفر صادق با احترام تمام حدیثى بدین عبارت روایت شده:
«... قال امامنا جعفرالصادق سلام اللَّه علیه (و على آبائه): ان اللَّه تعالى قد تجلّى لعباده فى کلامه و هم لایعلمون...»
نکته مهم این که حدیث مزبور در هر دو مجموعه خطّى با ترکیب اضافه تخصیصى «امامنا» ذکر شده و این خود از شواهد مسلّم تمایل به تشیّع مىباشد.
در رساله دیگرى به عنوان خلقیه (جبر و قدر) که در هر سه نسخه خطّى ملک و ملّى و شمس که به خطّ کاتبان سنّى وشیعه نوشته که، هم اکنون موجود است، عارف مورد بحث ما، با روایت حدیثى از امام جعفر صادق به ویژه بیتى که بلافاصله بعد از حدیث مزبور آورده با صراحت، تمایل و علاقه قلبى خود را به تشیّع اظهار نموده، چنین نوشته است:
«... از امام جعفر صادق مروى است (روایت است): لاجبر و لاتفویض بل (هو) منزلة بین المنزلتین. بیت:
این راه طریق دوستداران من است
در راه در آ که راه یاران من است
با اینکه شواهد بىشمارى دال بر تسنّن شاه ولى، در آثار منظوم و منثور او وجود دارد، لحن وى در روایت این حدیث براى اثبات تمایل او به تشیّع کافى به نظر مىرسد، خاصه آن که در دیگر رسایل عارف مزبور از قبیل تحقیقات و هدایه و حروف و شرح ابیات فصوص الحکم نیز احادیثى از قول حضرت امیرالمؤمنین على و دیگر ائمه نقل شده که براى رعایت جانب ایجاز به ذکر دو مثال بسنده مىکنیم:
1. از رساله هدایة: «قال امیرالمؤمنین و امام المسلمین على بن ابى طالب : انا نقطة باء بسم اللَّه. مثنوى:
خوش بگو اى دوست بسماللَّه بگو ســـرّ مـا از نقطه با بازجــو
نقطـه، نقطه، دایــره پیموده ایم در همه وجه خوشى بنمودهایم.»
2. از رساله تحقیقات: «این نکته در بیان معانى آن نقطه است که امام المتقین على بن ابى طالب فرمود: العلم نقطة کثّرها الجاهلون...»
از همه مهم تر این که شاه نعمت اللَّه در رساله بیان اصطلاحات با استناد به حدیثى از جعفر بن محمّد الصادق آن حضرت را «امام معصوم» دانسته و با کمال صراحت نوشته است: «... امام معصوم جعفر بن محمّد الصادق فرموده: من عرف الفصل من الوصل و الحرکة من السکون فقد بلغ القرار فى التوحید...»
پرسش از شاه ولىّ دربارة مذهب او: با این همه شواهد تسنّن، ارادت بیش از حدّ شاه ولىّ به حضرت مولاى متّقیان و دیگر ائمه و قول به عصمت آنان، بعضى از معاصران، عارف مزبور را دربارة مذهب وى به شبهه افکنده و به پرسش از مرام و مسلک و دین و آیین او برانگیخته است و این معنى از برخى اشعار او که با لحنى تند و رنجشآمیز و متکبرانه سروده کاملاً پیداست بدین قرار:
پرسند ز من چه کیش دارى؟! اى بى خـبران چه کیش دارم؟!
از شــافعــى و ابـو حنیــفه آیینـه خــویش پیـــش دارم
ایشـان همه بر طـریق جـدّند من مـذهـب جـدّ خویش دارم
در علــم نبــوّت و ولایـت از جمله کمـــال بیــش دارم
از مذهب و دین ما چه پرسى آن استکه رأى ما برآن است...
این گونه پرسشها که دربارة کیش و آیین شاه ولىّ مىشده و او را رنجیده و دل آزرده کرده، به پاسخگویى بر مىانگیخته، گواه راستین مدّعاى ماست که عارف مزبور در عین پیروى از مذهب تسنّن، چنان که با ذکر شواهد بیان شد به آیین تشیّع اظهار تمایل داشته، براى پیشوایان بزرگوار آن، احترام و ارادت تمام قایل بوده است.
- ۲۱۲۷
- ادامه مطلب