مزارات ایران و جهان اسلام

سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های ایران جهان اسلام (امامزاده ، بقعه، آرامگاه، مقبره، مزار، گنبد، تربت، مشهد، قدمگاه، مقام، زیارت، معرفی عالمان انساب، کتابشناسی مزارات و زیارت و انساب

بقعة شیخ محمّد کاکو ـ ماهان

این بقعه در روستای لقمان از توابع ماهان کرمان واقع شده است.

محرابى کرمانى دربارة وى مى‏نویسد:شیخ محمّد کاکو در قریه لقمان (اطراف ماهان) مدفون است و پسر شیخ على بابا (مدفون در سه کنج) بود. شیخ على بابا و دو برادرش؛ شیخ محمود ضیاءالدّین و بابا عیسى، بزرگ و عالى مقام بوده‏اند و غایت آن که به صورت شبانان به نظر مردم مى‏آمدند و دایم با هم صحبت مى‏داشتند ـ اگرچه هر یک را منزلى و موضعى جداگانه بود. امّا به منزل و مقام یک دیگر مى‏ آمدند.

یک شب به دستور صحبت مى‏داشتند. چون شیخ محمّد کاکو آن شب در مجلس ایشان وارد شد، یاران گفتند: که هر یک چیزى حواله به شیخ محمّد کنیم. محمود ضیاءالدّین و بابا عیسى هر یک دو دانگ از وقت خود به او حواله کردند و با پدر او شیخ على بابا گفتند تو هم مدد کن. گفت: من دانگى دارم، گفتند: چرا دو دانگى ندهى، گفت: او را بیش از این قوّت نیست، باشد نیز با او بماند. پس شیخ محمّد کاکو صاحب مال کمال شده و از او چیزهاى غریب سر مى‏زد.

یکى از آن‏ها آن است که چون خواجه عماد فقیه را غبار خاطرى از یاران بوده که او را تمکین نمى‏کردند و خواجه عماد مسلّم و مجموع سالکان و مبتدیان و مجاهدان به خدمت ایشان مى‏رفتند و این عزیزان نمى‏رفتند خواجه تحریم یا تجویز نمود که از ملازمان حاکم، عثمان نامى را فرستاد که شیخ محمّد کاکو را بیاورد و گوسفندان او را ببرد.

پس عثمان ملازم حاکم از عقب ایشان به ماهان رفته و ایشان در درّه آب یا کهنو بودند. به ایشان رسیده‏اند و سؤالى کرده‏اند که شیخ محمّد کاکو کدام است و در کجا باشد. شیخ محمّد مى‏پرسد که به او چه کار دارى؟ مى‏گوید: حکم حاکم است که دست او را بر بندم و گوسفندان او را برانم وبه کرمان برم. شیخ گرم شده گفته: خویش باشد، من محمّد کاکوأم این گوسفندان. اگر مى‏توانى ببر. سر در پیش انداخته و رفته‏اند. آن ترک را بد مى‏آید که شیخ تمکین او نمى‏کند. بانگ بر اسب مى‏زند که خود را به او رساند، اسب پیش نمى‏رود. آخر تیرى از جعبه بیرون مى‏کشد و بر کمان مى‏نهد به طرف شیخ نشانه مى‏رود. حضرت شیخ رو به عقب کرده، در او به چشم غیرت و بطش نظر کرده ـ آن ترک هم چنان با دست و کمان خشک مى‏شود. پس شیخ پیش مى‏رود و لجام اسب او گرفته و روى اسب او [به] کرمان کرده، [مى‏فرماید:] که برو این جواب تو باشد. اسب بر دو نشسته و نمى‏ایستاده و به هر کس مى‏رسیده با این هیات از او مى‏گریخته تا به دروازه مى‏رسد و به شهر مى‏آید و به هر جا رو مى‏نهاده مردم مى‏گریختند تا به در خانه حاکم مى‏رسد و مى‏ایستد و عثمان نمى‏تواند از اسب پایین آید.

حاکم از این معنى خبر مى‏یابد و بیرون مى‏آید و او را مى‏نگرد و خواجه را از آن حال خبر شده، همه دانسته‏اند که این از قوّت باطن شیخ است. پس خواجه مى‏گوید که هیچ علاجى نیست مگر آن که همان کس که این مشکل کرده، [گره] بگشاید.

پس عثمان را با تحف و هدایا به خدمت شیخ محمّد مى‏فرستند و شیخ در صحرا با گوسفندان بوده‏اند و دوک مى‏رشته‏اند. چون عثمان از دور پیدا مى‏شود، شیخ تبسّمى کرده مى‏فرماید که بر این تل انداز. فى الحال تیر از کمان جسته و بر آن تل فرود مى‏آید و عثمان از اسب پایین آمده و در دست و پاى شیخ مى‏افتد و مرید مى‏شود و در خدمت شیخ مى‏ماند تا او وفات مى‏یابد و شیخ مى‏فرماید که او را در مزار ما دفن کنند و مى‏گوید اوّل او را زیارت کنید دیگر ما را. امّا مى‏فرماید پاى بر او نهند و گذرند و به زیارت ما آیند. چون او بى‏ادبى کرده و تیرى بر روى ما کشیده. و حال در مزار حضرت شیخ آسوده است.

و چنین گویند که شیخ محمّد کاکو مظهر جلال بوده‏اند. وقتى وزیرى که در اردوى پادشاه چیزى بر مردم حشمى اطلاق نموده و از آن جا نیز چیزى به اسم شیخ نوشته بود و ظالم بود و مردم حشمى و غیر ایشان از ظلم آن وزیر تشنیع مى‏کردند.

یک نوبت در حضور شیخ گفتند که فلان وزیر ظالم است و بندگان خداى را مى‏آزارد.

بطش شیخ در حرکت آمده و دست راسه را رانده‏اند و گفته‏اند جُدم جُدم و مریدان آن را در خاطر نگاه داشته‏اند. بعد از مدّتى خبر مى‏رسد که در فلان روز و فلان محل در مجلس پادشاه دستى ظاهر شده و تیغى و سر وزیر را بینداخت. آن دیگر موجب زیادتى اعتقاد مردم شده است.

دیگر چنین مشهور است که چون خواجه عماد فقیه را غبار خاطرى از شیخ محمّد کاکو بوده و مفسدان دایم غیبت شیخ در حضور خواجه مى‏کردند، آخر چنان شد که خواجه با مریدان و مخلصان بسیار به زیارت آستانه ماهان مى‏آیند و چون یک دو روزى بودند دیگر حاسدان مقدمه غیبت شیخ نهاده‏اند که حالا میان شما و او یک فرسخ یا دو فرسخ است و او به مجلس شما نمى‏آید. تا آن که خواجه گفته‏اند ما خودمان مى‏رویم که این درویش را ببینیم.

پس با جمعى [بسیار] متوجّه صحبت شیخ مى‏شوند و شیخ در آن ایّام در کهنو و یا درّه آب بوده‏اند. خواجه متوجّه مى‏شود، چون به نزدیک آن موضع مى‏رسد، یک دو نفر از مریدان خواجه مى‏روند و اعلام مى‏دارند که خواجه مى‏رسد و درویشان مى‏روند و با شیخ مى‏گویند که خواجه مى‏آید، یا استقبال کنید یا تهیّه اسباب ضیافت نمایید. شیخ مى‏گوید: ما مردم درویش کوهى، و خواجه مردى بزرگ، مناسبتى ندارد صحبت، میان ما و ایشان ملاقات نمى‏شود. درویشان لمحه‏اى توقّف مى‏کنند و مى‏بینند که سیاهى مردم خواجه پیدا شده، دوباره مى‏گویند و مبالغه مى‏کنند. شیخ باز مى‏گوید که میان ما و ایشان ملاقات نیست. آخر درویشان شیخ فرار مى‏کنند و با یکدیگر مى‏گویند که شیخ را و ما را اهانت خواهد رسید و گریخته‏اند.

چون خواجه چنان نزدیک مى‏رسند که به سیاهه لشکر در آید، دردى در شکم خواجه گرفته و دفعتاً چنان تند شده که خواجه بى‌تحمّل شده گفته مرا از این استر پایین آورید که کوهى که مرا از دور فرو آورده در همان محل از صحرا تسلیم مى‏شود، پس خواجه را در نعش کش کرده و به در شهر آورده‏اند و حاکم شاه شجاع بوده و مرید و معتقد خواجه بوده، حصار شهر را سوراخ کرده و نعش خواجه را به اندرون مى‏آورند و در خانقاهى که خود ساخته بود دفن مى‏کنند و این مشهور و معروف است و بعضى گفته‏اند که شیخ محمود ضیاءالدّین بوده که خواجه عماد ضرب او خورده است.»

بناى بقعه شیخ محمّد کاکو به شماره 2163 و در تاریخ 20/8/1377 به ثبت آثار ملّی و تاریخى رسیده است.

من ازفرزندان ایشان هستم ولی نمیدونم چرابهمون سید گفته نمیشه 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موضوعات
سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های جهان اسلام (معرفی بیش از چهل هزار زیارتگاه)

طراح وبلاگ: سید محمد علوی زاده