مزارات ایران و جهان اسلام

سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های ایران جهان اسلام (امامزاده ، بقعه، آرامگاه، مقبره، مزار، گنبد، تربت، مشهد، قدمگاه، مقام، زیارت، معرفی عالمان انساب، کتابشناسی مزارات و زیارت و انساب

آرامگاه ابوالعباس نهاوندی - نهاوند

شیخ ابوالعباس قطب العارفین  *** بود بحرى که نبودش ساحلى

یافت ره از همّتش هر زاد مرد  *** حل شد از انفاس او هر مشکلى

خاک روبىِ درش را پیشه کن  *** گر تو هم اى دل به عرفان مایلى

مرقدش چون بود کهف الاولیا *** هم براى اهل دانش محفلى

بود لازم بقعه برتر پى اش *** تا که باشد سالکان را منزلى

کرده مر این بقعه را شاهى بنا  *** که جهان چون او ندیده باذلى

شاه محمود آن خدیوى کز کرم  *** نیست مرحوم از درِ او سائلى

سایه اش بر خلق بادا مستدام  *** این دعا را مى کند هر عاقلى

زد رقم از بهر تاریخش «حسن» *** «شد زیارتگاه هر اهل دلى »

اهالى نهاوند عقیده دارند که وى از طرف امام رضا(علیه السلام) براى ماموریتى به زادگاهش آمده و در همین شهر فوت نموده است.([2]) این اعتقاد از اساس مردود است، زیرا شیخ ابوالعباس نهاوندى پس از امام رضا(علیه السلام) به دنیا آمده و هرگز آن حضرت را ملاقات ننموده است. هر چند درباره مذهب او بین تسنّن و تشیّع بحث است که با قراین متعدّد مى توان راى به تسنّن او نمود.

 

شرح حال شیخ ابوالعبّاس نهاوندى

نام وى، احمد بن محمّد بن فضل و معروف به شیخ ابوالعباس نهاوندى است. او یکى از برجسته ترین عرفاى جهان اسلام و از بزرگترین مشایخ صوفیه در نیمه دوّم قرن چهارم هجرى قمرى است. او در شهر نهاوند به دنیا آمده و مدت ها در این شهر سکونت داشته است. وى نخستین گام هاى اساسى را در تعلیم و تربیت اسلامىو مسیر و سلوک عرفانى در نهاوند سپرى نموده و جان تشنه او به دنبال حقیقت مراحل متعدّدى را گذرانده است.

در عصر او بزرگترین شهرى که مرکز علوم اسلامى و جایگاه مشایخ صوفیه نیز به شمار مى آمد، بغداد بود. شیخ ابوالعبّاس براى تکمیل مراحل معنوى خویش به بغداد هجرت کرد. این شیوه همه بزرگان در آن عصر بود که به مراکز علم و معنویت روى مى آوردند، دو نسل قبل از او، جنید بغدادى نیز همین مسیر را طى کرده است. منابع متعدّد صوفیه از شیخ ابوالعباس به نهاوندى یاد کرده اند که نشان مى دهد با همین نام در سراسر مملکت اسلامى آن عصر شناخته شده بود.([3])

عطار نیشابورى از او چنین یاد مى کند: «آن محتشمِ روزگار، آن محترمِ اخیار، آن کعبه مروّت، آن قبله فتوّت، آن اساسِ خردمندى، شیخ ابوالعباس نهاوندى، رحمة الله علیه، یگانه عهد و معتبر اصحاب بود، و در تمکین قدمى راسخ داشت، و در ورع و معرفت شأنى عظیم داشت.»([4])

عبدالرحمن جامى از شیخ الاسلام نقل مى کند که شیخ ابو العباس نهاوندى به طبقه ششم از عرفا تعلّق داشته و «پیر» و «مرشدى» بى مانند در عرفان و تصوّف اسلامى بوده است. او را یگانه عهد و معتبر اصحاب گفته اند. اقامتگاه او، به منزله عبادتگاهى معنوى و مدرسه اى علمى و عرفانى، تعالى بخش جان هاى خسته بود و گروه گروه از مشتاقان حقیقت از شهرهاى مختلف جهان اسلام به سوى او روى مى آوردند و از برکات معنوى وى بهره مى بردند. شیخ ابوالعباس نهاوندى در نیمه دوّم از قرن چهارم هجرى قمرى زندگى مى کرد و چنین به نظر مى رسد که در دهه هاى نخست از همین قرن در نهاوند متولّد شده باشد و در نیمه نخست از قرن پنجم هجرى قمرى از دنیا رفته است.

در کتاب نامه دانشوران ناصرى درباره وفات او چنین آمده است: «آن عارف کامل را سال وفات به دست نیامده، همین قدر معلوم شد که مقارن بوده است با اواخر چهارصد هجریه. واللّه اعلم.»([5])

عطار نیشابورى در تذکرة الاولیا و عبدالرحمن جامى در نفحات الأنسهیچ اشاره اى به تاریخ تولّد و وفات او ننموده اند. البته جامى درباره یکى از شاگردان و مریدان او به نام اخى فرج زنجانى سخن گفته و نوشته است: «وى مرید شیخ ابوالعبّاس نهاوندى است. روز چهارشنبه غرّه رجب سنه سبع و خمسین و اربعمانه از دنیا رفته است و قبر وى در زنجان است. مى گویند که وى را گربه اى بوده است که هرگاه جمعى مهمانان به خانقاه شیخ ابوالعباس توجّه کردند، آن گربه به عدد هر یک از ایشان بانگى کردى...»([6])

از مطلب فوق چنین استفاده مى شود «اخى فرج زنجانى» که از عرفاى بزرگ اسلامى است، مرید و شاگرد ابوالعباس نهاوندى بوده و با شیخ ابوالعباس نهاوندى معاشرت داشته است. در ضمن نشان مى دهد که در نیمه دوم قرن چهارم هجرى قمرى شیخ ابوالعباس به تربیت مشتاقان و دست گیرى از سالکان مشغول بوده است.([7])

معصوم على شاه در کتاب طرائق الحقایق نیز مطلبى دارد که راهنماست. در این کتاب آمده است:

«شیخ ابوعبداللّه کوهى ]معروف به بابا کوهى[ با شیخ ابوالعباس نهاوندى مدّتى مصاحب بوده و میان ایشان در طریقت سخنان بسیار گذشته، بعد از آن به شیراز مراجعت کرد.»([8])

این نوشته نشان مى دهد که ابوالعباس نهاوندى با عارف نامدار «بابا کوهى شیرازى» رابطه دوستانه داشته و مدّتها مصاحب همدیگر بوده اند. از طرفى بابا کوهى شیرازى در سال 442 هـ.ق وفات نموده است. بنابراین مى توان دریافت که دوره پختگى و سالهاى پایانى زندگى شیخ ابوالعباس نیمه نخست از قرن پنجم هجرى بوده است.([9])

على اکبر دهخدا به نقل از جامى و معصوم على شاه مى نویسد:

«ابوالعباس نهاوندى، احمد بن محمّد بن فضل، یکى از اکابر مشایخ صوفیه در نیمه آخرمائه چهارم، معاصر با الطائع لله عباسى و عضدالدوله فخرالدوله دیلمى است. مولد او نهاوند و منشا بغداد است. وى مرید شیخ جعفر خلدى و پیر اخى فرج زنجانى و شیخ عمو است...»([10])

از این گفته ها در مى یابیم که شیخ ابوالعباس نهاوندى مرید یکى از عرفاى بزرگ تصوّف اسلامى به نام شیخ جعفر خلدى بوده و این مرشد والامقام با نام «پیر شیخ عمو» شناخته شده و شیخ ابوالعباس به او «عمو» گفته و چنان که عبدالرحمن جامى گزارش مى دهد، «عموسالار» بوده است. جعفربن محمّد خلدى، خود شاگرد مرید شیخ جنید نهاوندى قواریزى عارف بزرگ و صوفى بى مانند بوده که به نام جنید بغدادى معروف شده است. خلدى با «رویم» و «جریرى» نیز مصاحبت داشته است. ([11])

فى الجمله شیخ ابوالعباس نهاوندى در شهر نهاوند به دنیا آمده و در همین شهر تحصیلات خود را آغاز نموده و براى رسیدن به رشد و شکوفایى در زندگى معنوى خود، به شهر بغداد رفته و از نظر شغلى نیز مدّتى کلاه دوزى مى کرده و از دسترنج خود به مستمندان انفاق مى نموده است.

او همچنین مدت دوازده سال از عمر خود را به ریاضت و خود سازى و پالایش درون، سپرى نموده، چنان که در اثر همین عبادات و ریاضت ها به مراحل و مراتب عرفانى  و بالاخره شیخوخیت و پیرى در تصوّف اسلامى رسیده و به عنوان یکى از اکابر شیوخ صوفیه در آن عصر و در سراسر سرزمین هاى اسلامى شناخته شده، چنان که کراماتى نیز از او دیده شده که در ضمن حکایات به آنها اشاره خواهد گردید.

در نامه دانشوران ناصرى آمده: وقتى از او پرسیدند که از ابتداى امر خود چیزى ما را گوى، گفت: در بدایت حال مرا این خیال در سر افتاد. به گوشه اى به عبادت بنشستم. دوازده سال سر به گریبان فرو بردم تا یک گوشه دل به من نمودند. مراد از این، بیان طلب است و مجاهده در راه دین. بدون آن که شخصى را خیال به جاى دیگر باشد، آنگاه که طلب بدین حد رسید آن چه را که در خیال اوست بدان خواهد رسید.([12])

 

گفتارهاى عرفانى شیخ

از شیخ ابوالعباس نهاوندى جملات و تعابیر زیبایى به جا مانده که به منزله گوهرهایى در ادبیات فارسى ثبت و ضبط شده است. این عبارات معنوى و عارفانه، نشانه اى از مراتب بالاى او در سیرو سلوک عرفانى نیز هست و گوشه اى از دانش هاى شهودى و دریافت هاى اشراقى او را نشان مى دهد. اکنون به نمونه هایى از این گفتارهاى عرفانى مى پردازیم:

نهایة الفقر بدایة التصوّف: پایان فقر، آغاز تصوّف است، یا آخر درویشى اوّل تصوّف است.([13])

فقر در عرفان و تصوّف در حقیقت کنایه از مرحله تخلیه قبل از تجلیه و تحلیه نیز هست، شیخ ابوالعبّاس نهاوندى با این سخن تاکید کرده است که در ابتداى سیر و سلوک عارفانه، هر سالکى باید خود را از صفات رذیله و دلبستگى هاى نا صواب رها کند و این گونه پیرایه ها را از خود بزداید، تا به مرحله خلوص و پاکى برسد.

2ـ هر که از این علم سخن گوید که اللّه- تعالى- نه حجت او بُوَد، اللّه تعالى خصم او بُوَد.([14])

3ـ عالم همه در آرزوى آنند که حق تعالى- یک ساعت ایشان را بُوَ، و من در آرزوى آنم که یک ساعت مرا با من باز دهد و مرا با من باز گذارد تا من خود چه چیزم و کجایم؟ و این آرزو هرگز بر نمى آید.([15])

4ـ آنان که خداوندان همّت اند، اگر دست چپ ایشان، ایشان را از او مشغول دارد. به دست راست، دست چپ خود بِبُرند.([16])

5ـ تصوّف پنهان داشتن حال است، و جاه را بذل کردن بر برادران. ([17])

6ـ با خداى تعالى بسیار نشینید و با خلق اندک.([18])

 

حکایاتى از شیخ ابوالعبّاس نهاوندى

حوادث و وقایعى که در زندگى شیخ اتفاق افتاده، بزرگترین منبع آگاهى بخش از عقاید و جایگاه عرفانى اوست. در این باره حکایاتى در نوشته هاى بزرگان آمده که آموزنده است و ما را با زوایاى مختلف زندگى و اخلاقى شیخ آشنا مى سازد.

عطار نیشابورى مى نویسد: یک روز درویشى نزدیک او آمد و گفت: شیخا، مرا دعا گوى! گفت: خداوند تعالى وقت([19]) خوشت بدهد([20]).

نقل است که وى در اوایل حال از وجه کلاه دوزى معیشت نمودى، هر روز کلاهى دوختى و دو درم فروختى یکى انفاق نموده و یکى دیگر به نان دادى و با یکى از فقرا صرف نمودى، و بر همین حال روزگار خود را مى گذرانید.([21])

شیخ را مریدى بود پولدار، روزى به او گفت: که دینار زکات برذمه من بود حاضر کرده، بگویید که رادهم، گفت: به هر فقیرى که امروز برخوردى بده، مرید در عرض راه نابینایى را دیده، دینار زر بدو داد. روز دیگر از همان مکان عبور کرده نابینا را دید نشسته و از براى رفیق خود حکایت مى کند که دیروز کسى دینار زر به من داد به خرابات شدم و با فلان مطرب خمر خوردم. مرید شیخ چون این بشنید تغییرى در حالش حاصل شد و به نزد شیخ ابوالعباس نهاوندى رفته قبل از آن که حرفى بزند شیخ بدو گفت: بگیر یک درم را و به هر که نخست به نزد تو آید بدو ده.

مرید بگرفت و از سراى بیرون رفت، اول کسى که به نظر در آمد مردى علوى بود، دینار زر بدو داد و در عقب مى رفت. به جاى خلوتى رسید. آن علوى مرغى مرده از جیب در آورده به دور انداخت. پیش رفت و بدان مرد علوى گفت: راست گوى که این چه حال است؟ گفت گرسنگى من و عیال به حدّى رسیده بود که در ما هیچ طاقت باقى نمانده بود و بر من ذُلّ سوال بسیار سخت بود. گذارم به خرابه افتاد. این مرغ مرده را در خرابه دیدم به حکم ضرورت برداشتم، چون این درم بدادى آن مرغ را بینداختم که شاید درمانده تر از منى او را بردارد. آن مرید در عجب بماند و به نزد شیخ آمد; او را گفت این ارشادى است تو را که به اهل ظلم معاملت ننمایى و آن چه منفعت از آن تو حاصل گردد بدان جاى رفت که دیدى; و چون از حاصل گردید به مانند آن علوى اهل استحقاق خواهد رسید و از این حکایت ارشاد مى شود، مرید بر آن که از طریق نیکو و حلال باید منفعت حاصل کرد و اجتناب از طریق حرام.([22])

ترسایى در روم شنیده بود که به میان مسلمانان، اهل فراست بسیار است. براى امتحان به جانب دارالسّلام روان شد. برقع پوشیده و خود را شبیه صوفیان نمود و عصا در دست به خانقاه شیخ ابوالعباس قصاب در آمد. شیخ چون نظرش بر وى افتاد گفت: بیگانه در کوى آشنایان چه کار دارد؟ ترسا بازگشت و گفت: یکى معلوم شد. از آنجا عزم خانقاه شیخ ابوالعباس نهاوندى کرد چون به آن جا در آمد، شیخ هیچ نگفت. چهار ماه با ایشان وضو مى ساخت و نماز مى کرد. بعد از چهار ماه پاى افزار در پاى کرد که برود. شیخ فرمود که: جوان مردى نبُود که چون حق نان و نمک افتاد، بیگانه بیایى و بیگانه بروى! ترسا مسلمان شد و آنجا مقام کرد، و بعد از شیخ به جاى شیخ بنشست.([23])

در کتاب نفحات الانس آمده است: شیخ الاسلام گفت که: شخصى بود نفت فروش نهاوندى و فقرا از وى در دنیا مى آسودند. به آخر وى را مهجور کردند و از وى چیزى نمى ستدند. نهاوندى را از آن پرسیدند، گفت: وى خرسند شد به آن که به برکه درویشان مال وى مى افزاید. مال وى بر فقرا حرام شد.([24])

 

2ـ آرامگاه عمرو بن معدیکرب ـ لیلى یادگار

این آرامگاه در 20 کیلومترى جاده کرمانشاه ـ نهاوند در قریه لیلى یادگار و بر روى تپّه اى واقع شده و مورد احترام روستائیان است.

در گذشته بقعه اى کوچک پیرامون قبر وجود داشت که متأسّفانه در سالیان گذشته تخریب شد و اینک تنها دور قبر به صورت سنگ چین است و حتى در ایام کاشت گندم و جو، مکان مورد نظر شخم زده مى شود. در بین روستائیان چنین مشهور است که در زیر این تپّه، غارى است که غنائم و طلاجات بدست آمده توسّط سپاه اسلام نگهدارى مى شود. شبهاى جمعه زنان روستایى با افروختن شمع این مکان را زیارت مى کنند.

شخصیت مدفون در این آرامگاه، عمرو بن معدیکرب یکى از جنگجویان عرب است که در واقعه جنگ نهاوند به دست بهرام، سردار ایرانى کشته شد و در این مکان دفن گردید. عمرو در هنگام مرگ 125 سال داشت زیرا سن او را در جنگ یرموک که در سال 16 هجرى اتفاق افتاد 120 سال نوشته اند. عمرو، از قبیله زبید و لقبش «اباثور» بود، فضیلت او تنها جنگچویى بوده و هنگامى که حضرت محمّد (ص) از جنگ تبوک بر مى گشت عمرو به حضور آن حضرت رسید و اسلام آورد، ولى چندى بعد راه ارتداد در پیش گرفت و علت آن را چنین نوشته اند; روزى عمرو، قاتل پدر خود را به حضور رسول خدا (ص) برد و از وى اجازه کشتن او را خواست، حضرت فرمود: خونى که در جاهلیت ریخته شده در اسلام هدر است. عمرو هم با قبیله خود از اسلام روى گرداند. در جنگى که امیرالمومنین على(علیه السلام) با کفار انجام داد، عمرو از رویارویى با آن حضرت گریخت. در این جنگ بود که زنش «رکانه» و دخترش «سلامه» اسیر شدند.

از جانب پیامبر (ص)، خالد بن سعید بر قبیله او حاکم شد و عمرو پس از مدتها در بدرى از روى ناچارى مسلمان شد. گویند شخصى بسیار دروغگو و خالى بند بود. روزى در مجلسى گفت، من در جنگى، با یک ضربه شمشیر خالد بن صعقب را کشته ام. خالد هم در آن مجلس حاضر بود و سخنان او را مى شنید. در حالیکه عمرو او را نمى شناخت. وقتى خالد خود را معرفى کرد و به او گفت چرا این همه دروغ مى گویى در جواب گفت: منظورم این است که دیگران از من بترسند.

پس از جنگ قادسیه هنگامى که غنایم را تقسیم مى کردند عمرو خواست که به او سهم بیشترى بدهند ولى سعد بن ابى وقاص از این کار خوددارى کرد و جریان را به اطلاع خلیفه رسانید، او هم دستور داد که بقیه غنایم را بین قارئین قرآن تقسیم نمایند. سعد از عمرو پرسید: آیا قرآن خواندن مى دانى، عمرو گفت: نه فرصتى براى یاد گرفتن نداشتم.

سمعانى در کتاب الانساب محل قبر عمرو را در جندى شاپور نوشته است. لکن مولف معجم ما استعجم آرامگاه او را در قریه (روذت) از قراء نهاوند مى داند.([25])

 


[1]- ستارگان نهاوند: 33، به نقل از دیوان خطّى مرحوم حسن نهاوندى.

[2]- جغرافیاى تاریخى نهاوند: 595.

[3]- ستارگان نهاوند: 22-23، به نقل از فصلنامه فرهنگیان 4، شیخ ابوالعباس نهاوندى، عارف بزرگ قرن چهارم.

[4]- تذکرة الأولیا: 827.

[5]- نامه دانشوران 7: 303.

[6]- نفحات الانس: 150، ریاض السیاحة: 207، جغرافیاى تاریخى نهاوند: 594.

[7]- ستارگان نهاوندى: 24-25.

[8]- طرائق الحقایق 2: 497، مردان صوفى: 114.

[9]- ستارگان نهاوندى: 25.

[10]- لغت نامه دهخدا، ذیل ابوالعباس، طرائق الحقایق 2: 441، نفحات الانس: 150، مردان صوفى: 92 و 100-101، طبقات صوفیه: 369.

[11]- جغرافیاى تاریخى نهاوند: 595، ستارگان نهاوند: 27.

[12]- مبانى عرفان وتصوّف: 112.

[13]- تذکرة الاولیاء: 827، طرائق الحقایق1: 100، مردان صوفى: 100. 

[14]- نفحات الانس: 149.

[15]- تذکرة الاولیاء: 827، نفحات الانس: 150، طبقات الصوفیه: 369.

[16]- نفحات الانس: 149.

[17]- تذکرة الاولیاء: 827، مردان صوفى: 100.

[18]- تذکرة الاولیا: 827، نفحات الانس: 150، مردان صوفى: 100.

[19]- در برخى از نسخه ها مرگى خوشت.

[20]- تذکرة الأولیا: 827.

[21]- تذکرة الالیاء: 827-828، نامه دانشوران ناصرى 7: 302.

[22]- تذکرة الاولیاء: 828-829، نامه دانشوران 7: 302.

[23]- تذکرة الاولیاء: 829، نفحات الاُنس: 150.

[24]- نفحات الانس: 149، ستارگان نهاوند: 30-31.

[25]- نهاوند در هزاره هاى تاریخ: 438-439، معجم ما استعجم 1: 684 چاپ قاهره.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موضوعات
سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های جهان اسلام (معرفی بیش از چهل هزار زیارتگاه)

طراح وبلاگ: سید محمد علوی زاده