- سه شنبه ۲۸ مرداد ۹۳
حسن بن زید داعى، از سادات حسنی به سبب ظلمى که در اواخر ایام متوکل نسبت به علویان اعمال مى شد، به سوى عراق رفت و در راستاى نهضت علویانى که به رى، قزوین، قم و طبرستان مهاجرت مى کردند، به رى شتافت و در آن جا اقامت گزید.([1])
مستعین، خلیفه عباسى، براى قدردانى از محمد بن عبدالله طاهرى به خاطر کشتن یحیى بن عمر بن یحیى و متفرق نمودن سادات، اقطاعاتى که در طبرستان میان کلار و چالوس قرار داشت، به او بخشید. محمد بن عبدالله، جابر بن هارون نصرانى را فرستاد تا آن اقطاعات را تصرف نماید. وى بعد از تصرف اقطاعات یاد شده، زمین هاى مواتى را که در اختیار مردم آن منطقه بود، به زور تصرّف کرد. افزون بر آن، محمد بن اوس، از طرف سلیمان بن عبدالله، کارگزار طاهریان در طبرستان، قسمتهایى از طبرستان را بین فرزندان خود تقسیم کرد و در حق مردم، ستم فراوانى روا مى داشت.
محمد و جعفر، فرزندان رستم، به دلیرى و شجاعت و اطعام مردم و کمک کردن به آنان، معروف بودند و از سویى، خاندان پادوسپان، کلار و چالوس را در اختیار داشتند.([2]) آن دو با کمک مردم به مقابله با جابر پرداختند و او از ترس به نزد سلیمان رفت. آن دو از مردم دیلم براى رویارویى با کارگزاران خلیفه عباسى کمک خواستند وبا آنان، هم پیمان شدند که براى تنظیم کارها، یکى از بزرگان علوى را به رهبرى انتخاب کنند.
محمد و جعفر، از این نارضایتى مردم که از ستم کارگزاران طاهرى به ویژه محمد بن اوس به ستوه آمده بودند، استفاده کردند. از طرفى، علویان در منطقه به حسن سلوک و تظلم خواهى([3]) معروف بودند، آنان، نزد محمد بن ابراهیم که به زهد، تقوا و دانش مشهور بود،([4]) رفتند و گفتند که: «ما از ظلم جماعت محمد بن اوس به جان آمدیم و شما و آباء و اجدادتان، همواره مقتداى اهل اسلام بوده اید. ما مى خواهیم که سید والایى از آل محمد را بر خود حاکم گردانیم تا در بین ما به عدالت، سلوک نماید. چه، باشد که بر تو بیعت کنیم تا به حرکت تو ظلم او مندفع گردد.»([5])
محمد بن ابراهیم، در پاسخ آنان گفت: من اهلیت این کار را ندارم، ولى دامادى دارم که شجاع و در امور جنگى، مجرب است و بسیارى از حوادث را پشت سر گذاشته است. او اکنون در رى ساکن است. اگر نامه مراد نزد او ببرید، به کمک و نیروى او مقصود شما برآورده مى شود.([6])
وقتى نامه محمد بن ابراهیم به حسن بن زید رسید، از دعوت مردم استقبال کرد و نماینده اى فرستاد تا اطلاع دهد که او اکنون در سعیدآباد (نزدیک کلار) است. مردم و بزرگان کلار به استقبال او آمدند و بر اقامه کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امر به معروف با وى بیعت کردند.([7])
وى، مبلّغانى را به چالوس و نواحى آن فرستاد. سادات آن نواحى به همراه محمد بن ابراهیم، از حسن بن زید استقبال کردند. وى چند روزى در کجور ماند و نماز عید فطر را در مصلاى آن شهر اقامه نمود و مردم را به قیام، فرا خواند.([8]) این قیام مردمى چنان جاذبه داشت که حسین بن محمد المهدى حنفى، عالم اهل سنت چالوس، فرستادگان حسن بن زید را به حضور پذیرفت و با اجازه او در مسجد جامع آن شهر، براساس کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى داعى کبیر، بیعت گرفتند.([9])
داعى کبیر به سوى آمل رفت و مردم شهرهاى مسیر حرکتش با او بیعت کرده، کارگزاران طاهرى را از شهرها اخراج مى کردند. آن گاه، جنگ شدیدى میان او و محمد بن اوس ـ که مانع ورود داعى به شهر آمل بود ـ درگرفت و محمد بن اوس، شکست خورد و نزد سلیمان بن عبدالله، کارگزار طبرستان رفت. داعى، شهر را تصرف کرد و براى شهرهایى که از دست طاهریان خارج شده بود، حاکمانى برگزید. وى محمد بن عبدالعزیز را به حکومت رویان، جعفر بن رستم را به حکومت کلار و محمد بن عباس رابه حکومت چالوس گماشت و انتخاب حاکم آمل را به خود مردم واگذاشت و آنان، محمد بن ابراهیم را به امیرى خود برگزیدند.([10]) داعى، سپس مبلغانى به شهرهاى دماوند و فیروزکوه، که در محدوده رى بود فرستاد([11]) و خود به طرف سارى حرکت کرد و بدون درگیرى، شهر رابه تصرف در آورد و سلیمان به سوى خراسان گریخت. از این پس، طبرستان براى مدتى روى آرامش به خود دید. داعى براى گسترش نهضت، مبلغانى را به خارج از نواحى طبرستان فرستاد.
معتز، خلیفه عباسى، وقتى خطر فعالیت گسترده علویان را در خارج از مناطق طبرستان احساس کرد، سپاهى به فرماندهى مفلح اعزام کرد تا قدرت داعى کبیر را در هم بشکند. در این درگیرى، بسیارى از دیلمیان همراه او کشته شدند و از طرفى، عده اى از سران محلى طبرستان، مفلح را در این جنگ، یارى کردند.([12]) سپس مفلح به سوى سارى رفت و حسن عقیقى، حاکم علوى، در مقابله با او شکست خورد.([13]) مفلح، آن گاه به سوى آمل پیشروى کرد و به تعقیب داعى کبیر، که مشغول جمع آورى نیرو بود، پرداخت. داعى به طرف دیلمان حرکت کرد و در مناطق کوهستانى، درگیرى سختى به وقوع پیوست که بسیارى از دیلمیان و یاران داعى کشته شدند.
مفلح، قصد تعقیب داعى را داشت; اما به سبب مرگ خلیفه به رى احضار شد([14]) و از ادامه تعقیب، باز ماند. پس از خروج مفلح از منطقه، داعى کبیر به کمک دیلمیان، بار دیگر بر طبرستان تسلط یافت و به نواحى خارج از آن حمله کرد و در رمضان سال 256 هجرى، رى را به تصرف درآورد.([15]) وى حتى در سال 257 هجرى بر گرگان، که در اختیار طاهریان بود، تسلط یافت. همین شکست طاهریان، به زوال آنان انجامید.
در این زمان، یعقوب لیث صفارى در سیستان قدرتى پیدا کرده بود. یکى از مخالفان او به نام عبدالله سگزى که به طاهریان پناه برده بود، به محمد بن طاهر اعلام کرد که از طرف خلیفه، قصد مقابله با علویان را دارد. از طرفى، بعضى از کارگزاران ناراضى از محمد، از یعقوب دعوت کردند تا بدان ناحیه لشکرکشى کند.([16]) یعقوب به بهانه تحویل ندادن عبدالله سگزى، بدون درگیرى نیشابور را تصرف کرد و محمد بن طاهر را دستگیر کرد و به زندان انداخت. عبدالله سگزى نیز به داعى پناه برد.
یعقوب با تجهیزات کامل نظامى اى که به دست آورده بود، به طرف گرگان حرکت کرد. وى از حسن بن زید خواست که عبدالله سگزى را که به او پناه برده، تحویل دهد;([17]) اما حسن بن زید، از تحویل دادن او خوددارى کرد. داعى پس از درگیرى با سپاهیان یعقوب، شکست خورد و شهرهاى آمل، سارى و رویان به دست سپاهیان یعقوب افتاد.
یعقوب، از مردم رویان، مالیات سنگینى مى گرفت و آنان را چنان در مضیقه مادى قرار داد که غذا و لباس نداشتند.([18]) مردم بر کارگزاران یعقوب، شورش کردند و مقر آنان را آتش زدند. از طرفى، یعقوب به تعقیب داعى که در کوهستان بود، پرداخت; ولى وجود راه هاى کوهستانى و عدم شناخت از محیط منطقه و باران هاى پیاپى، موجب شد تا او از تعقیب داعى دست بردارد. یعقوب، ماندن سپاه خود را در منطقه، باعث خسارت هاى فراوانى براى خود دید از این رو، آن جا را ترک کرد و به گرگان آمد. داعى کبیر با کمک دیلمیان، بار دیگر توانست بر طبرستان تسلط یابد; ولى حاکمان محلى و دشمنان خارجى او بارها سر به شورش برداشتند که داعى توانست آن ها را سرکوب نماید. داعى در سال 270 هجرى در اثر بیمارى درگذشت.([19])
گویند حسن بن زید، گور خود را آماده ساخت و از شهر آمل و پیرامون دهکده ها و باغ ها و دکان ها براى خود وقف کرد و در روز دوشنبه سوم رجب سال 270 هـ.ق از این جهان رخت بست.([20])
در مدفون شدن داعى در نقطه اى از گرگان امروزى یا محله اى به نام ستکوى بنا برنوشته آملى ویا نقطه دیگر اتفاق نظر موجود نیست. زیرا آثارى از قبر وى که بتوان با قاطعیت به او نسبت داد، اکنون شناخته نمى شود.([21])
روحیات و افکار داعى
از بررسى آثار و متون تاریخى بر مى آید که داعى، شخصى با روحیات ممتاز و از طرفى داراى خصوصیات متضاد بوده است. روحیه دلیرى، جنگجویى، جسارت و شهامت وى اگرچه با ذوقیات علمى و ادبى وى قابل جمع بوده و به همین جهت وى را یک انسان خود ساخته آن عصر، تبدیل ساخته است. ولى نقل بعضى از ارباب تراجم و تاریخ، پیرامون افراط وى در خونریزى مى تواند ناشى از اغراق و یا احیاناً تحت تأثیر مورخان و ترجمه نویسان مرتبط با دستگاه عباسى باشد.([22])
از جمله منابعى که در مورد سخت گیرى و بى رحمى داعى اغراق نموده اند از متقدمین محمد بن جریر طبرى، ابن اثیر، و ابونصر بخارى و ابوالحسن عمرى و از متأخرین محمد تقى سپهر صاحب ناسخ التواریخ هستند.
ابوالحسن عمرى نسابه، از دانشیان قرن پنجم هجرى مى نویسد:
«الشریف الامیر الداعى الحسن صاحب العجائب بطبرستان، دعا الى نفسه و سفک الدماء و اباد العباد و البلاد»([23])
امیر شریف، حسن داعى، صاحب کارهاى عجیب در طبرستان، او مردم را به سوى خود دعوت نمود، و خون هاى زیادى ریخت و باعث انهدام آبادى ها شد.
طبرى در تاریخ خود و ابن اثیر به متابعت از وى نوشته است که از اقدامات انتقام جویانه داعى، به آتش کشیدن شهر چالوس بوده است که به تصور همکارى مردم آن دیار و تسلیم شهر به یعقوب لیث توسط داعى انجام شد. وى مردم چالوس را به سبب خیانت به حکومت علوى و همراهى با صفاریان، این چنین عقوبت نمود.([24])
ابونصر بخارى، متوفاى بعد از سال 341 هـ . ق در این باره مى نویسد:
«قتل حسن بن زید الداعى ایام ولایته جماعة من کبار العلماء و الاشراف و سادات العلویة»([25]) در ایام حکمرانى حسن بن زید داعى، جماعتى از بزرگان علماء و اشراف و سادات علوى به شهادت رسیده اند.
محمدتقى سپهر مى نویسد: داعى نسبت به عده اى از اهالى و برجستگان طبرستان بیمناک بود که مبادا با او از در حیله و خیانت برآیند. بنابراین چاره کار را در آن دید که همه آنها را از دم تیغ بگذارند. به همین جهت اظهارتمارض کرده و سپس دستور داد تا مرگ وى را شایع و اعلام کنند. طبق دستور قبلى جنازه داعى رادر مسجد قرار دادند تا بر او نماز گزارند. در این هنگام مخالفین وى، در مسجد دست به شمشیر برده و آماده ایجاد فتنه بودند که داعى از جاى جسته و به همراه سربازان تعلیم دیده اش که از قبل براى این منظور تدارک شده بودند، بر فرصت طلبان تاخته و در صحن مسجد، همه آنها رااز دم تیغ گذراند.([26]) بعضى از مستشرقین نظیر «رابینو» اغراق را از این حدّ نیز گذرانده و نوشته اند که حسن بن زید، دستور داد، جنازه جمعى ایشان را در گودالى داخل مسجد قرار دادند.([27])
پرواضح است که در استحکام و دوام حکومتى که در محاصره دشمنان داخلى و خارجى بوده و خصوصاً از سوى خلفاء عباسى دائماً در معرض خطر مى باشد. قاطعیت در فرماندهى وى شیوه برخورد با مخالفین امرى طبیعى قلمداد شود. معمولا در آغاز هر سلسله اى که با نوعى جنبش عمومى و جوشش احساسات جمعى مواجه است، افراط کارى هایى در قلع و قمع مخالفان مشاهده مى شود! جنبش علویان از این قاعده مستثنى نیست. داعى کبیر با این که شخصى عدالتخواه بوده است، به جهت مقتضاى زمانه و تجربه اى که در خروج و شهادت علویون قبل از خودش دیده بود، نهایت سعى را در حفظ و مراعات احتیاط در همه جوانب داشته و در این باب بعضاً افراطى عمل کرده است. ابن اسفندیار مى نویسد: حسن بن زید، هر آفریده را که هوادار عباسیان بود، عقوبت مى کرد.
شدت قاطعیت داعى، در برخورد با بعضى از علویانى که در دستگاه حکومتى وى دچار سوء مدیریت و در مبارزه با دشمنان گریخته بودند، شدیدتر بوده است. از جمله قضیه مربوط به حسین بن احمد بن محمد بن اسماعیل بن محمد بن عبدالله الباهر بن امام زین العابدین(علیه السلام) و عبیدالله بن على بن حسن بن حسین بن جعفر بن عبدالله بن حسین الاصغر بن امام زین العابدین(علیه السلام)است که از سوى داعى، حکومت قزوین، زنجان و ابهر را داشتند و در جنگ موسى بن بغا عامل خلیفه عباسى، صحنه را ترک کرده و گریخته بودند. معروف است که به امر داعى و جهت عبرت سائرین در همان سال یعنى 258 هـ.ق در برکه آبى غرق شدند.([28])
از جمله کسانى که به جرم خروج علیه داعى مجازات شد، حسن بن محمد بن جعفر بن عبدالله بن حسین الاصغر بن امام سجاد(علیه السلام) بود که با داعى نسبت خویشى نزدیک داشت و پسر خاله او بود. وى هنگام حکومت بر شهرستان سارى به دلایلى که معلوم نیست به دشمنان علویان تمایل پیدا کرده بود و خطبه به نام سلاطین خراسانى منصوب از جانب عباسى ها مى نمود.([29])
تمامى این گفته ها، بر فرض صحت کامل، مى تواند حاکى از روحیه خلل ناپذیر داعى و اعتقاد شدید وى در بسط حکومت علویان دانست و در این باب وى از خطاى نزدیکان نیز چشم پوشى نمى کرد.
مورّخان قدیم و معاصر به فضائل علمى و ادبى داعى اذعان دارند که به نمونه هایى از نقل قول آنان اشاره مى شود:
میرزا عبدالله افندى درباره او مى نویسد: «وى از بزرگان علماء شیعه و سادات و از جمله والیان امامیه محسوب شده و حاکم به حق بوده است که به داعى شهرت یافته و اهالى طبرستان جملگى با وى بیعت نمودند. او در مذهب شیعى([30])]زیدى[ بود و شناخت عمیقى نسبت به فقه و علوم ادبى عرب داشت.»([31])
قاضى نورالله شوشترى در شرح حال حسن بن زید، ضمن توصیف او به داعى خلق الى الحق نوشته است: «او شعار تشیع را در طبرستان رواج داده و به امر به معروف و نهى از منکر پرداخت.»([32])
علامه سید محسن امین مى نویسد: «کان الحسن بن زید الداعى مع شرف نسبه و کرم حسبه، عالى الهمة، شجاعاً حازماً، ثاقب الرأى، متواضعاً، جواداً، کریماً، عارفاً بمواقع الکلام متعطفاً، محسناً الیهم، کثیر البرّ بهم;([33]) حسن بن زید داعى، علاوه بر شرافت و بزرگى نسب و کرامت گذشتگانش، شخصى با همتى بلند، شجاع، دور اندیش، داراى نظرى محکم، فروتن، بخشنده، با گذشت، عارف به علم کلام، با عاطفه به مردم و نیکوکار بوده است.»
[1]. تاریخ الفرقة الزیدیه بین القرنین الثانى و الثالث للهجرة: 237.
[2]. تاریخ الطبرى 9: 272، الکامل فى التاریخ 6: 159.
[3]. تاریخ رویان: 62.
[4]. تاریخ طبرستان: 228، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 129.
[5]. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 129، تاریخ رویان: 64.
[6]. اخبار أئمّة الزیدیه: 20.
[7]. تاریخ طبرستان: 229.
[8]. همان: 229; تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 130.
[9]. تاریخ طبرستان و رویان و مازندران: 130.
[10]. تاریخ طبرستان: 230.
[11]. همان: 231.
[12]. تاریخ الطبرى 9: 406; الکامل فى التاریخ 6: 204.
[13]. تاریخ طبرستان: 239.
[14]. تاریخ الطبرى 9: 407; الکامل فى التاریخ 6: 205.
[15]. همان 9: 474.
[16]. الکامل فى التاریخ 6: 242.
[17]. همان: 264.
[18]. تاریخ طبرستان: 245.
[19]. همان: 249، دولتها، خاندانها و آثار علمى و فرهنگى شیعه: 10 ـ 12.
[20]. تاریخ مازندران 1: 142.
[21]. علویان طبرستان، شائق: 69.
[22]. علویان طبرستان: 62.
[23]. المجدى: 34، عمدة الطالب: 111.
[24]. الکامل فى التاریخ 4: 124، تاریخ الطبرى 8: 248 حوادث سال261 هـ.ق، تحفة الازهار 1: 193.
[25]. سرالسلسلة العلویه: 26.
[26]. ناسخ التواریخ، مجلدات امام حسن 2: 167 ـ 168.
[27]. علویان طبرستان، حکیمیان: 86، علویان طبرستان، شائق: 63.
[28]. سرّ السلسلة العلویه: 26ـ27.
[29]. سرالسلسلة العلویه: 27، علویان طبرستان: 85.
[30]. درباره مذهب حسن بن زید بین مورّخان اختلاف است. برخى او را از شیعیان امامى، و عدّه اى دیگر او را از شیعیان زیدى مى دانند که قول اخیر مقرون به صحّت است و منابع و اسناد زیادى این ادّعا را تایید مى کند.
[31]. ریاض العلماء: 188.
[32]. مجالس المؤمنین 2: 317.
[33]. اعیان الشیعه 21: 340.
کتاب مزارات ساری
- ۲۲۵۳
- ادامه مطلب