- جمعه ۲۸ شهریور ۹۳
نفیسه خاتون دختر کیست؟
شکى نیست که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن امام حسن (علیه السلام) و عمه حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) است; امّا عدّه اى از علماى انساب و مورّخان وى را دختر زید بن حسن (علیه السلام) دانستهاند که على التحقیق اشتباه و رد آن بیان خواهد شد.
مؤلّف کتاب «عمدة الطالب»([1]) به نقل از «ریاضل الأنساب»([2]) مینویسد:
«و کان لزید ابنة اسمها نفیسة خرجت الى الولید بن عبدالملک بن مروان فولدت منه و ماتت بمصر، ولها هناک قبر یزار و... قد قیل، انّما خرجت على عبدالملک بن مروان و انّها کانت حاملا منه و الأصح الأوّل، و کان زید یفد على الولید بن عبدالملک و یقعده على سریره و یکرمه لمکان ابنته، و وهب له ثلاثین ألف دینار دفعة واحدة»
زیدبن حسن (علیه السلام) بالبابه دختر عبدالله بن عبّاس ازدواج کرد و از او دو فرزند، یکى پسر که او را حسن نامید و دیگرى دختر و او را نفیسه نام نهاد، به دنیا آمد. نفیسه را ولید بن عبدالملک تزویج کرد و از وى فرزندى آورد. چون زید بر ولید بن عبدالملک درآمد او را بر سریر خویش جاى داد و سى هزار دینار دفعة واحدة به او عطا نمود.
امّا جمعى دیگر از مورّخان نفیسه خاتون را دختر حسن بن زید بن حسن (علیه السلام) دانسته و نام همسر وى را هم اسحاق المؤتمن فرزند امام جعفر الصادق (علیه السلام) میدانند، از این گذشته، در باره تاریخ تولّد و وفات وى هم نزد علماء اتّفات نظر است و معلوم میشود نفیسه دختر حسن بن زید است نه زید بن حسن (علیه السلام).
امّا گفتار عدّه اى از علماى انساب و مورّخان، در خصوص این که نفیسه دختر حسن بن زید میباشد، چنین است:
مرحوم شیخ عبّاس قمّى (رحمهم الله) در کتاب «سفینة البحار»([3]) مینویسد:
«نفیسة هى السیّدة الجمیلة آلتی وردت روایات فى مدحها، حکى الشیخ محمّد الصبان فى اسعاف الراغبین عن کتاب حسن المحاضر، انّ السیدة النفسة بنت الحسن بن زید بن الحسن المجتبى (علیه السلام);
نفیسه خانمى جلیل القدر است که روایتهایی در مدح او وارد شده است. محمّد الصبان در کتاب «اسعاف الراغبین» از کتاب «حسن المحاضر» نقل میکند که، دختر حسن بن زید بن حسن (علیه السلام) میباشد.
یاقوت حموى، جغرافى دان اسلامى در کتاب «معجم البلدان»([4]) مینویسد: «بمصر من المشاهد و المزارات، بین مصر و القاهره، قبّه قیل انّها قبر السیّده نفیسه بنت الحسن بن زید بن حسن (علیه السلام);
بین مصر و قاهره، گنبد و بارگاهى است که مى گویند قبر سیّده نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن (علیه السلام) میباشد.
عمر رضا کحاله در کتاب ارزشمند خود به نام «اعلام النساء» ([5]) مینویسد:
«نفیسه بنت الحسن بن زید بن الحسن بن على بن ابى طالب (علیه السلام)، هى من ربات العبادة و الصلاح و الزهد و الورع، ولدت بمکه سنه 145 هـ . ق و نشأت بالمدینه و دخلت مصر مع زوجها اسحاق بن جعفر الصادق (علیه السلام)، و قیل ابیها الحسن الذى عیّن و الیاً على مصر من قبل ابى جعفر المنصور;
نفیسه دختر حسن بن زید بن حسن (علیه السلام) از زنان مشهور در عبادت، صلاح، زهد و ورع بوده که در مکه معظمه در سال 145 هجرى به دنیا آمده و نشو و نماى او در مدینه منوره بوده است. وى با همسر خود جناب اسحاق پسر امام جعفر صادق (علیه السلام) وارد مصر شد. گفته شده است که ورودش به مصر، همراه پدر خود حسن بن زید بود. زیرا وى از طرف منصور دوانقى حاکم مصر شد و لذا فرزندان خود را به آنجا انتقال داد.
از این رو، اکثر مورّخان اتّفاق نظر دارند که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید میباشد; لذا مؤلّف کتاب اعلام النساء ([6]) المؤمنات و مشاهد العترة الطاهرة ([7]) مینویسد:
«توفیت بمصر نفیسه بنت الحسن بن زید بن الامام الحسن المجتبى (علیه السلام)».
و هم چنین مؤلفان کتابهای وفیات الاعیان ([8])، نور الابصار ([9])، روح و ریحان ([10])، سراج الانساب ([11])، ریاحین الشریعه ([12])، منتهى الامال ([13]) و تتمة المنتهى ([14]) تصریح نمودهاند که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن (علیه السلام) میباشد.
دلایلى که در پایین میآید، ثابت میکند که نفیسه خاتون دختر زید بن حسن (علیه السلام) نیست، بلکه دختر حسن بن زید حسن (علیه السلام) میباشد که عبارتاند از:
1 ـ تمام مورّخان در تاریخ تولد و وفات نفیسه خاتون اتّفاق نظر داشته و مینویسند که وى در سنه 145 هـ . ق در مکه معظمه به دنیا آمده و در سال 208 هجرى در مصر وفات یافته است.
از این رو، قول کسانى که این سیّده جلیله را همسر ولید بن عبدالملک بن مروان دانستهاند، اشتباه میباشد، زیرا ولید در سنه 96 هـ . ق از دار دنیا رفته است.
مورّخان نفیسه خاتون را به اشتباه، خواهر حسن بن زید بن حسن (علیه السلام) و دختر زید بن حسن دانستهاند، در حالى که نفیسه خواهر زید بن حسن بن زید بن امام حسن و دختر حسن بن زید بن امام حسن بوده است. علاّمه سیّد محسن امین (رحمه الله) در کتاب «اعیان الشیعه» ([15]) مینویسد: و فى هامش التهذیب على ترجمة زید بن حسن بن زید بن حسن بن على (علیهما السلام)... انه اخو السیده النفیسه.
اگر قائل شویم که نفیسه خاتون همسر ولید بن عبدالملک بن مروان بوده و بعد از وفات وى به عقد اسحاق بن امام جعفر صادق (علیه السلام) در آمده است، همان طور که مؤلّف کتاب زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) ([16]) این مطلب را ادّعا نموده است، لازم میآید که وى دختر زید بن حسن (علیه السلام) باشد و حال آن که بیشتر مورّخان نفیسه خاتون را دختر حسن بن زید نوشتهاند. اضافه بر این، چون در تاریخ وفات این بانو در سال 208 هجرى اتّفاق افتاده است، پس نمیتوان پذیرفت که وى حدود 140 سال عمر کرده باشد. از سوى دیگر جمعى از مورّخان و محدّثین بزرگ تاریخ ولادت نفیسه خاتون را سنه 145 هجرى نوشتهاند که دیگر هیچ شک و تردیدى باق نمیماند که نفیسه خاتون همسر اسحاق پسر امام جعفر صادق (علیه السلام) و دختر حسن بن زید بوده است.
2 ـ چگونه میتوان پذیرفت که نفیسه همسر ولید بن عبدالملک باشد، حال آن که بعد از وفات نفیسه به سال 208 هجرى در مصر، اسحاق بن امام جعفر صادق (علیه السلام) خواست آن جسد شریف را به مدینه منوره حمل کند و در قبرستان بقیع دفن نماید.
مصریان درخواست کردند که براى تبرک او را در مصر دفن نمایند، اما اسحاق استنکاف مینمود، تا این که رسول خدا (صلى الله علیه وآله) را در خواب میبیند و حضرتش به اسحاق امر مینماید که سیده نفیسه را در مصر دفن نماید. این ماجرا خود دلیلى قوى است بر این که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن (علیه السلام) بود، زیرا اسحاق مؤتمن هم عصر با نفیسه خاتون بوده و چون هم کفو بودند، با هم ازدواج نمودند و ثمره این وصلت دو فرزند بوده که به اتّفاق جمیع مورّخان به همراه اسحاق به مدینه طیبه بازگشتند.
در همین رابطه محدّث کبیر شیخ عبّاس قمّى (رحمه الله) در کتاب «منتهى الامال» در ادامه حالات فرزندان امام جعفر صادق (علیه السلام) مینویسد:
بدان که زوجه اسحاق بن جعفر الصادق (علیه السلام)، علیا مخدره نفیسه بنت حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب (علیه السلام) است که به جلالتشان معروف است. وى در سنه دویست و هشت در مصر وفات کرد و در آن جا به خاک سپرده شد.
مصریان اعتقادى کاملى به او دارند و معروف است که دعا در نزد قبر او مستجاب میشود.
شیخ ذبیح الله محلاتى هم در کتاب «ریاحین الشریعه» مینویسد: سیّده نفیسه بنت حسن بن زید بن الحسن بن على بن ابى طالب (علیه السلام) که در خاک مصر مدفون است، مزارش زیارتگاه خاص و عام میباشد و به طاهره و کریمة الدارین مشهور است. وى در سنه 145 هـ . ق در مکه معظمه متولد شد و در مدینه منوره با زهد و عبادت به سر برد. نفیسه خاتون همسر اسحاق الموتمن ـ پسر حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) بوده و از آن صلب پاک، یک پسر و یک دختر آورد، که قاسم و ام کلثوم نام داشتهاند. پس از آن با شوهر و فرزندان خود به مصر رفته و هفت سال در آن جا به سر برده و در ماه رمضان سنه 208 هـ . ق به سراى قرب الهى شتافت. بعد از انجام مراسم دفن، اسحاق با دو فرزند خود در مدینه طیبه، که وطن آنها بود، مراجعت کرد.
پس با دلایل فوق ثابت شد که نفیسه خاتون دختر حسن بن زید بن حسن (علیه السلام) بود و قول کسانى که این سیّده جلیله را دختر زید بن حسن (علیه السلام) دانستهاند، نشأت گرفته از قلت تتبع و عدم دقت آنان باید دانست.
نفیسه خاتون و گفتار علما درباره شخصیّت او
همان طورى که در مباحث قبل اشاره شد، نفیسه خاتون به زهد و عبادت و صیام روزها و قیام شبها مشهور روزگار خود بود. او صاحب مال زیاد بود، لذا به درماندگان، مریضان و عموم مردم احسان میکرد. وى سى مرتبه به حجّ مشرّف شد که بیشتر آن پیاده بود. در مسجدالاحرام در حالى که پردههای خانه خدا (کعبه) را میگرفت اشک میریخت و ناله و فریاد میکرد، و این جملات را میگفت:
الهى و سیّدى و مولاى متّعنى و فرّحنى برضاک عنّى...
زینب دختر یحیى متوّج درباره عبادت او میگوید: «چهل سال در نزد عمّهام نفیسه خاتون خدمت میکردم و هرگز ندیدم که وى شبها بخوابد و روزها افطار کند. به او گفتم: امّا ترفقین بنفسک؟ قالت: کیف أرفق بنفسى و قدّامى عقبات لا یقطعهاالاّ الفائزون ([17]);
آیا مراعات حال خود را نمیکنی؟! در جواب گفت: چگونه مراعات کنم در حالى که پیش روى من عقباتى است که جز فائزون و رستگاران نمیتوانند آن را بپیمایند».
تشریف فرمایى سیّده نفیسه به مصر در سال یکصد نود سه بود. اهل مصر چون خبر ورود او را بشنیدند، و از آن جایى که ارادتى خاص به خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) داشتند، از زن و مرد به استقبالش شتافتند و در ملازمت حضرتش بودند تا این که در سراى «جمال الدّین عبدالله بن جصاص» که از کبار تجّار و از صلحاى مصر بود، منزل ساخت و مدّتى در آن جا سکونت کرد و پس از چندى در منصوصه خانه «ام خانى» سکونت اختیار نمود ([18]).
نفیسه خاتون نزد عربها «سیّده» و «ست نفیسه» که به معناى «خانم» است خوانده میشود.
همان طور که گفته شد تولّد وى را به سال صد و چهل و پنج هجرى قمرى، همزمان با سال شهادت محمّد و ابراهیم، پسران عبدالله محض فرزند حسن مثنى نوشتهاند ([19]) و در حالات آن مخدّره چنین گفتهاند: بسیار زاهد و متقى بود و در حال احتضار روزه دار بود و جمعى از او خواستند که روزهاش را افطار کند، در جواب گفت: سبحان الله سى سال است که از خدا مسألت دارم صائم از دنیا بروم، چگونه از آرزوى سى سالهام دست بکشم.
وى در وقت احتضار این اشعار را مترنّم بود:
اِصْرَفوا عَنّى طَبیبى *** وَدَعَوْنى و حَبیبى
زادَنى شَوْقى اِلَیْه *** وَ عَزامى فى لَهیب
طابَ هتْکى فى هواهُ *** بَیْنَ واش و رَقیبِ
لا اُبالى بفَوات *** حینَ قَدْ صارَ نَصَیبى
لَیْسَ مِنْ لام بِعَذْل *** عَنْهُ فیهِ بمصیب
جَسَدى راض بِسُقْمى *** وَجَفوْنى بِنَحیبى
طبیب را از من دور کنید و مرا با دوست خود واگذارید. که شوق و محبّت و ناله من از براى لقاء او افزون شود و به ملاقاتش بروم.
هنگامى که نفیسه خاتون در مصر بود، امام شافعى هم ساکن مصر شده و به زیارت نفیسه میرفت و از پس پرده، طلب ادعیه خیریّه مینمود.
در کتاب «أعلام النساء ([20])» و «ریاحین الشریعه»([21]) و «منتخب التواریخ»([22]) آمده است:
هنگامى که أحمد بن طولون در مصر حکومت داشت و ظلم و تعدّى او فزون شد، اهالى مصر به حضرت ست نفیسه شاکى شدند. ایشان فرمودند: چه روز أحمد سوار میشود و به بازار شهر میآید. عرض کردند: فلان روز. نفیسه خاتون در آن روز سر راه أحمد ایستاد. چون موکب او رسید، وى را صدا کرد. أحمد او را شناخت و براى رعایت حشمت و جلالش از مرکّب خود به زیر آمد و به خدمت بانو شتافت. مخدّره صفحه اى به دست وى داد که در آن نوشته شده بود:
ملّکتم فأسرتم، وقدرتم فقهّرتم، و خوّلتم فعسفتم، وردت الیکم الارزاق فقطعتم، هذا و قد علمتم أن سهام الاسحار نافذة غیر مخطئة لا سیّما من قلوب أوجعتموها، وأکباد جوّعتموها، وأجساد عریتموها، فحال أن یموت المظلوم و یبقى الظالم، إعلموا ما شئتم فإنّا صابرون، وجوروا فإنا بالله مستجیرون، و أظلموا فإنّا لله متظلّمون، و سیعلم الذّین ظلموا أىّ منقلب ینقلبون، فعدل لوقته.
أحمد بن طولون که این کاغذ را خواند، استغفار کرد و دست از تعدّى و ظلم خود کشید و بناى عدل و داد نهاد.
در کتاب «ریاحین الشریعه» نوشته شده که این خبر قابل تأمّل است، چون أحمد بن طولون در سال 203 هـ. ق متولد شد و در سال 270 هـ. ق وفات یافت و وفات سیّده نفیسه خاتون در سال 208 هـ . ق بود، بنابر این حتماً مکالمه نفیسه با غیر أحمد بن طولون بوده و مورّخان اشتباهاً أحمد بن طولون ذکر کردهاند.
نوشتهاند که نفیسه خاتون به دست خود قبرش را حفر کرد و همه روزه در میان آن میرفت و نماز میگزارد و قرائت قرآن مینمود شش هزار ختم قرآن در آن به اتمام رساند. در وقت احتضار، که بعد از هفت سال اقامت در مصر بیمار شد و بستر مرگ افتاده بود، روزه دار بود و قرآن قرائت میکرد و در هنگام سوره مبارکه انعام چون به این آیه شریفه رسید «لَهُمّ دار السلام عِنْدَ رَبِّهِمْ»([23]) در سنه 208 هـ . ق
دار دنیا را وداع گفت و ماتمى بزرگ سر تا سر مصر را فرا گرفت و آن روز از ایّام مشهور روزگار شد.
از بلاد و نواحى اطراف، مردان و زنان براى تشییع جنازه آن مخدره به مصر میآمدند و دسته دسته بر وى نماز میگذاشتند. در آن شب به احترام این سیّده جلیله، شمعها برافروخته شد و از هر خانه که در مصر بود صداى گریه و شیون به گوش میآمد و تأسفى عظیم بر مردم مصر هویدا شد.
مرحوم شیخ عبّاس قمّى (رحمهم الله)([24]) به نقل از «تاریخ طبرى»([25]) مینویسد: هنگامى که نفیسه خاتون رحلت نمود، اسحاق بن جعفر الصادق (علیه السلام) خواست بدن همسرش را از مصر به مدینه آورد و در بقیع به خاک سپارد. مردم نزد امیر شهر رفتند تا وى اسحاق را از این امر باز دارد، اما اسحاق نپذیرفت. مصریان اموال بسیارى براى او جمع کردند تا از آن اندیشه برگردد، اسحاق هم چنان قبول ننمود. مردم مصر شب را با اندوه و سختى به روز آوردند و چون بامداد رسید، خدمت اسحاق جمع شدند و حال او را دگرگون دیدند. سبب را از او سؤال کردند، گفت: دیشب رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) را در خواب دیدم که مرا فرمود: «اموال ایشان را رد کن و سیّده نفیسه را نزد ایشان دفن نما «لِأنَّ الرَّحمةَ تُنْزِلُ عَلَیهمْ بِبَرَکاتِها»; رحمت خدا به برکت وجود خانم بر اهل مصر نازل میشود». سرانجام سیّده را در مزار «درب السباع» دفن کردند و اسحاق المؤتمن با دو فرزند خود عازم مدینه شد.
ذکر چند کرامات از سیّده نفیسه خاتون
اخبار سیّده نفیسه و کرامات او در کتابهای بسیارى شرح داده شده است و کرامات زیاد از آن مخدّره نقل کردهاند. کتابى در مآثر او موسوم به «مآثر النفیسه» نوشته شده است. پیش از ذکر کرامات سیّده نفیسه گفتنى است که شعرا در مدح سیّده نفیسه اشعار فراوانى سرودهاند که ما به جهت تبرک و تیّمن یکى از اشعار از کتاب «ریاحین الشریعه»([26]) تقدیم خوانندگان عزیز مینماییم:
یا مَنْ لَهُ فى الکَونِ مِنْ حاجة *** عَلَیْکَ بالسَیّدَةِ الطاهِرَةِ
نفیسه و المصطَفى جَدُّها *** اسرارُها بَیْنَ الْوَرَى ظاهِرَة
فى الشرْق و المغَرْبِ لَها شُهْرَةٌ *** انْوارها ساطعَةٌ باهِرَة
کَمْ مِن کرامات لَها قَدْ بَدَتْ *** وَ کَمْ مقامات لَها فاخِرَة
یا حبَّذا سیّدهُ شَرَفتْ *** بِها اراضى مِصْرُها و القاهِرَة
بِنَفسها قَدْ حَضِرَتْ قَبْرُها *** خالُ حیاةً یالها حافِرَة
تَتْلوا کتاب الله فى لَحْدِها *** وَ هِىَ لِمَنْ قَدْ زارها ناظرة
حجَّتْ ثلاثین على رجلها *** صائمَةً عَنْ اَکلِها قاصرَة
یَسقى بها الغیثَ اِذام القرى *** قَدْ اجدَبَتْ مَنْ سَجّها الماطرة
والشافعى قدْ کان یاتى لها *** سعىٌ الى دارِ بها غامرة
یرجو بانْ تَدْعوا لَهُ دعوةٌ *** فیالَها مِنْ دعوة وافرة
صلَّت علیه بعدَ موْت و قَدْ *** اوصى بذا فهى لهُ شاکرة
سُبحانَ مَنْ اعْلى لَها قَدْرَها *** لِاِّنها بین الورى نادرة
] کرامت 1[
در جوار منزل حضرت نفیسه خاتون مردى یهودى مى زیست که دخترى زمین گیر داشت و دخترک نیروى ایستادن نداشت. روزى مادرش قصد گرمابه نمود و خواست دخترش را همراه خود ببرد، ولى دخترش به جهت ناتوانى پاهایش، قادر به حرکت نبود، لذا به مادرش گفت که توان این کار را ندارم. مادرش گفت: تنها در خانه میمانی تا من برگردم. دختر گفت: نمیتوانم، زیرا از تنهاى وحشت دارم.
دختر به مادر خود پیشنهاد داد که مرا به خدمت این سیّده شریفه که در همسایگى ماست ببر تا از گرمابه مراجعت کنى.
چون مادر دخترک این سخن بشنید به خدمت سیّده نفیسه رفت و از آن علیا مخدّره خواست تا دختر را نزد خود بپذیرد; نفیسه خانم هم درخواست او را پذیرفت. زن یهودیه دختر خود را به خانه نفیسه خاتون آورد و در اتاقى گذاشت و خود عازم گرمابه شد.
چون هنگام نماز رسیده بود، حضرت نفیسه خاتون آبى براى وضو آماده ساخت و با آن وضویى ساخت. ترشخاتى از آب وضوى این سیّده بر اعضاى دختر یهودى پاشیده شد و آن دخترک به برکت آن عافیت یافت. هنگامى که زن یهودى از گرمابه برگشت، دخترش براى استقبال با پاى خود به سوى مادر دوید. وقتى مادر این حالت را دید، سبب از دخترش پرسید.
دختر اظهار نمود که از برکت آب وضوى سیّده نفیسه، پاى فلجم شفا یافت.
در همان وقت مادر دخترک و دیگر بستگان که در آن مکان جمع شده بودند، شهادتین را جارى کردند و اسلام آوردند ([27]).
] کرامت 2[
حکایت کردهاند که وقتى در زمان سیّده نفیسه رود نیل کم آب شد، اهالى به خدمت سیّده نفیسه رفته و از او دعایى خواستند. نفیسه خاتون هم مقنعه خود را به آنان داد و امر فرمود که آن را در دریا بیافکنند تا به برکت آن عنایتى از طرف ربّ الارباب شود.
اهالى مصر به فرموده سیّده نفیسه خاتون عمل کردند و مقنعه آن مخدره را به رود نیل انداختند. هنوز از آن مکان دور نشده بودند که از برکت مقنعه نفیسه خاتون آب رود افزایش یافت و بالا آمد و باعث سرور و شادمانى اهالى مصر شد ([28]).
] کرامت 3[
زنى از اهل ذمّه بود، در سوز فراق پسرش، که در شهر و دیار دشمنان اسیر شده بود، مینالید; تا این که روزى به شوهر خود گفت: شنیدهام در این شهر زنى است که او را نفیسه بنت الحسن گویند که در عبادت و دیانت زبان زد عام و خاص است و اهالى مصر از او طلب دعا مینمایند. خوب است به حضور این مخدره بشتابى و از فرزند گمشده مان، نزد او یاد کنى; شاید در حق وى دعایى کند! اگر دعاى او مستجاب شود و فرزندم برگردد، به دین و آیین او ایمان خواهیم آورد.
شوهر آن زن به حضور نفیسه خاتون شرف یاب شد و داستان گمشدن فرزندش و وضعیّت همسرش را به عرض آن علیا مخدره رساند. حضرت نفیسه هم دعا کرد تا خداوند فرزندش را به او باز آورد.
چون نیمههای شب شد، دیدند در خانه را میکوبند. زن بیرون شتافت و در را باز کرد. با تعجّب جوانش را پشت در دید. اشکها دور چشمانش حلقه زده بود و به یاد دعاى نفیسه خاتون افتاد، لذا از فرزندش چگونگى رهاییاش را پرسید. جوان گفت: اى مادر! در فلان وقت بر در ایستاده بودم (و این همان موقع بود که حضرت نفیسه خاتون دعا کرده بود) و بى خبر از همه جا سر در گریبان خود داشتم که ناگاه دستى بر قید و زنجیر افتاد و شنیدم کسى میگفت: او را رها کنید! چرا که سیّده نفیسه بنت الحسن در حق او شفاعت کرده است.
از بند و غل رها شدم و پس از آن به ناگاه خود را در سر محلّه خودمان دیدم و به در خانه رسیدم. مادر جوان، شادمان شد و اسلام آورد و از خدّام نفیسه خاتون شد.
این کرامت چنان در مصر و میان یهودیان منتشر شد که هفتاد تن از آنها به دین مبین اسلام تشرّف یافتند ([29]).
] کرامت 4[
زنى سال خورده چهار دختر داشت که با پنبه ریسى زندگى میکرد. پیرزن پنبههای ریسیده را هر جمعه به سر میگرفت و به بازار شهر میآورد و با فروش آن مقدارى کتاب و با نیمى دیگر از آن طعامى براى یک هفته دختران خود خریدارى مینمود.
روزى در آن اثنا که از بازار عبور میکرد، آن رشته بر سر داشت، ناگاه پرنده اى تیز چنگال از هوا به زیر آمد و آن رزمه رشته را ربود و به هوا بلند شد، آن زن از این حادثه مهیب بى خود بر روى زمین افتاد و چون به هوش آمد گریست و میگفت: با دختران یتیمم چه کنم که اکنون منتظر و گرسنه هستند. مردمان برگردش جمع شدند و حالش را پرسیدند. وى قصّه خود را باز گفت، لذا او را به حضرت سیّده نفیسه خاتون راهنمایى کردند و گفتند: به خدمت آن مخدره رو و درخواست دعا کن. همانا خداى تعالى از برکت دعایش، مهمّ تو را کفایت فرماید!
پیرزن با حالت نگران خدمت نفیسه خاتون رفت و سرگذشت خود را به عرض رسانید و خواستار دعا گردید.
سیّده بر وى ترحّم نمود و دست به دعا برداشت و عرض کرد: «یا من علا فقدر، و ملک فقهر جبّر من امّتک هذه ما انکسر فانها خلقک و عیالک» چون این کلمات تمام شد به آن زن فرمود: در جایى بنشین که خداى تعالى بر هر کارى تواناست.
پیرزن بر در سراى نفیسه خاتون نشست و به واسطه گرسنگى اطفالش قلبش سوزناک بود. هنوز ساعتى نگذشته بود که ناگاه جماعتى را دید که در سراى نفیسه خاتون اجازه دخول میطلبند. چون داخل خانه شدند، سلام دادند. سیّده از حال ایشان پرسید، عرض کردند: ما را حکایتى عجیب است. ما مردمى هستیم که به دریا سفر میکنیم و خدا را بر عافیت سپاس میگذاشتیم. چون نزدیک شهر شما رسیدیم، کشتى ما سوراخ شد و آب در داخل آن سارى و جارى شد چنان که مشرّف بر غرق شدیم. هر چند آن مکان «سوراخ» را مسدود میکردیم فایده اى نبخشید، لذا چون آب طغیانش را زیاد نموده بود به درگاه حضرت احدیّت و به حضرت شما توسل و استغاثه جستیم. در همین اثنا مرغى را در بالاى سرمان مشاهده کردیم که خرقه اى را که در آن پنبه رشته بود به سوى ما افکند. آن خرقه رشته را در شکاف کشتى جاى دادیم، فوراً آب از طغیان باز ایستاد و به سلامت وارد شهر شدیم. اینک به خدمت حضرت شما آمدیم و به شکرانه خداوند یگانه، پانصد درهم نقره تقدیمتان مینماییم.
نفیسه خاتون چون این قضیه را بشنید، بگریست و عرض کرد: «الهى ما ارافک و الطفک بعبادک». در این هنگام پیرزن را صدا کرد و فرمود: رشته خود را در هر جعبه به چه مبلغى مى فروختى؟ گفت: بیست درهم. فرمود: بشارت باد تو را که ایزد تعالى در ازاى هر یک درهم، بیست و پنج درهم به تو عوض مرحمت کرده است و اصل داستان مردان داخل کشتى را براى پیرزن شرح داد. وى شاد شد و ثناى خدا گفت و به سوى اولاد خود رهسپار شد ([30]).
مرحوم شیخ ذبیح الله محلاتى (رحمهم الله) میفرماید که عیناً این داستان در زمان داود پیغمبر (علیه السلام) اتّفاق افتاده است -والله اعلم بالتعدّد و الاتّحاد.
] کرامت 5[
حکایت کردهاند که دخترى با کودکان مشغول بازى بود و کلاهى بر سر داشت که اطراف آن با درهم و دینار مزیّن شده بود. یکى از آن کودکان به آن کلاه طمع کرد و دخترک را در مقبره اى که سیّده نفیسه در آن جا مدفون بود، برد و میان دخمه اى سر آن کودک را برید و کلاه را برداشت و از معرکه گریخت. خانواده آن دختر در طلب او برآمدند، هر چه تفحّص و تجسس کردند او را نیافتند. سرانجام کودکانى که با او هم بازى بودند را پیدا کرده و از حال وى جویا شدند، ولى هیچ کدام لب به سخن در نمیآوردند یا این که از ماجرا اطّلاع صحیحى نداشتند.
والدین آن دختر، بچهها را به دارالحکومة بردند و با ترساندن آنان، کودکى که این کار را کرده بود، به فعل خود اقرار کرد و آنها را به آن مکان و دخمه راهنمایى نمود.
ماموران و والدین دخترک بر سر دخمه رسیدند، ولى اطراف آن را مسدود یافتند از کودک پرسش کردند، گفت: میان همین دخمه سرش را بریدم.
دخترک ذبح شده را یافتند ولى زنده بود. از احوال او پرسیدند، گفت: بله فلان کودک مرا در این جا ذبح نمود و رفت، به ناگاه زنى پیدا شد و دست بر گلوى من گذارد و خون گردنم باز ایستاد و گفت: «دخترم، بیمناک مباش!» آن گاه مرا آب داد. من از او پرسیدم تو کیستى؟ گفت: من سیّده نفیسهام ([31]).
از این نوع کرامتها در کتابهای تاریخ بخصوص در کتابهای اهل تسنّن زیاد به چشم میخورد که نشانه عظمت سیّده نفیسه میباشد. ما هم به جهت اختصار این چند کرامت را تبرکاً ذکر نموده و از آستانه مقدّسه آن بى بى طلب عفو و یارى جهت اتمام این دائرة المعارف را داریم.
ارادت و اعتقاد اهل سنّت نسبت به نفیسه خاتون
برادران اهل سنّت ارادت شدیدى به نفیسه خاتون دارند و کنار قبر مطهّرش شمع روشن نموده و نذر میکنند و به روح پاکش توّسل جسته و حاجات خویش را میطلبند. اکنون در قاهره -پایتخت کشور مصر- بقعه اى بسیار مجلّل که داراى صحن و حرم و آستان با شکوهى است در این سرزمین نور افشانى مینماید و تمام مصریها از سنى و شیعه به حرم ملکوتى او براى زیارت میروند.
گویند محمّد بن ادریس شافعى، امام فرقه شافعیّه، که یکى از رهبران چهار مذهب اهل سنّت است، در زمان حیات این علیا مخدّره خدمتش میرسند و از او استماع حدیث میکرد ([32]).
مرحوم شیخ ذبیح الله محلاتى در کتاب «ریاحین الشریعه»([33]) و محمّد الحسون در کتاب «اعلام النساء»([34]) آوردهاند که: چون شافعى در گذشت، بر حسب وصیّت او جنازهاش را بر گرد خانه حضرت نفیسه خاتون طواف دادند، و وصیّت کرده بود که نفیسه بر جنازه وى نماز بخواند. ابو یعقوب، یکى از شاگردان امام شافعى، بر جنازه او نماز بخواند. ابویعقوب، یکى از شاگردان امام شافعى، بر جنازه او نماز گزارد و حضرت نفیسه خاتون هم پشت سر او بر جنازه امام شافعى نماز گذاشت.
نوشتهاند که محمّد بن ادریس شافعى، هرگاه مریض میشد از سیّده نفیسه طلب دعا میکرد و از اثر دعاى او صحّت و شفا مییافت، تا این که یک مرتبه وى به مرض سختى مبتلا شد و به عادت خود از علیا مخدّره نفیسه خواستار دعا شد. سیّده نفیسه خاتون به فرستاده امام شافعى گفت که مولاى تو در این مرض رحلت خواهد کرد و چنان شد که او گفته بود.
از این روست که اهالى مصر بخصوص اهل تسنّن به مقامات عالیه این خاتون بزرگوار عقیده اى بس عظیم دارند و تاکنون از آن عقیده عدول ننموده و پیوسته به زیارت مرقد منوّرش میشتابند و از آستانه ملکوتى او بر آورده شدن حاجات خود را میخواهند.
تمام این عظمتها نتیجه دین دارى و پرهیزکارى زنى است که توجّه تمامى مردم از شیعه و سنّى و دیگران را به خود جلب کرد و هزار و دویست سال است که آثار شخصیّت معنوى او در مصر و ممالک مجاورش هم چنان پاینده و مشهور است، بنابراین بانوان روشن ضمیر عالم باید که این بانو را الگوى دین و دنیاى خود قرار دهند.
[1]. عمدة الطالب: 9.
[2]. ریاض الأنساب 1: 101
[3]. سفینة البحار 2: 604.
[4]. معجم البلدان 5: 604.
[5]. اعلام النساء، عمررضا کحاله 5: 187.
[6]. العام النساء، المومنان: 626.
[7]. مشاهدة العترة الطاهرة: 239.
[8]. وفات الاعیان 5: 423.
[9]. نور الابصار: 244.
[10]. روح و ریحان: 103.
[11]. سراج الانساب: 35.
[12]. ریاحین الشریعه 5: 85.
[13]. منتهى الامال 2: 299.
[14]. تتمة المنتهى: 188.
[15]. اعیان الشیعه 7: 96.
[16]. زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، رازى: 8.
[17]. أعلام النساء- محمّد رضا کحّاله 5: 188، 190; منتهى الامال 2: 299.
[18]. ریاحین الشریعه 5: 90.
[19]. شرح حال و زندگانى محمّد و ابراهیم در موسوعه یى بنام برسى نهضتها و دولتهای علوى از سرى تألیفات نگارنده به زودى از زیور طبع خارج خواهد شد.
[20]. اعلام النساء، عمر رضا کحالّه 5: 190; اعلام النساء، محمّد الحسّون: 178.
[21]. زیاحین الشریعه 5: 87.
[22]. منتخب التواریخ: 149.
[23]. انعام (6) آیه
[24]. منتهى الامال 2: 300.
[25]. تاریخ طبرى 5: 174; ریاحین الشریعه: 5: 93.
[26]. ریاحین الشریعه 5: 94.
[27]. ریاحین الشریعه 5: 88.
[28]. ریاحین الشریعه 5: 89.
[29]. ریاحین الشریعه 5: 91، با اندکى تصرّف و اضافات.
[30]. ریاخین الشریعه 5: 89 تا 91.
[31]. ریاحین الشریعه 5:92.
[32]. اعلام النساء 5: 190; اعلام النساء، محمّد الحسون: 627; منتهى الامال 2: 299; وفیات الاعیان 6: 149، اعیان الشیعه: 7: 96; سفینة البحار 2: 604; خیرات حسان 2: 192.
[33]. ریاحین الشریعه 5: 86.
[34]. اعلام النساء، محمّد الحسون: 627.
- ۳۵۳۴
- ادامه مطلب