- جمعه ۲۸ شهریور ۹۳
زید، پسر بزرگ امام حسن مجتبى (علیه السلام) است، مادرش امّ بشر ([1]) دختر ابى مسعود عقبة بن عمرو بن ثعلبه بن الخزرجى انصارى است که کنیهاش ابوالحسن میباشد.
وى در سفر عراق ملازمت رکاب عموى بزرگوارش حضرت سیّدالشهدا (علیه السلام) را اختیار ننموده. بعد از قضیّه و داستان طف؟ و به شهادت رسیدن امام حسین (علیه السلام)، هنگامى که عبدالله پسر زبیر بن العوام دعوى خلافت نمود، با وى بیعت کرد و نزد او شتافت و این به جهت آن بود که خواهرش ام الحسن که از جانب مادر هم با او خواهر بود، عیال و زوجه عبدالله زبیر بود. چون عبدالله کشته شد، زید خواهر خود را برداشته و از مکّه به مدینه آمد و متّولى صدقات رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) شد ([2]).
در کتاب «ارشاد»([3]) و «بحارالانوار»([4]) آمده است که زید بن حسن (علیه السلام) متولّى امور صدقات حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) بود. وقتى که سلیمان بن عبدالملک به خلافت رسید، به عامل و حاکم خود در مدینه نوشت:
«اما بعد فإذا جائک کتابى هذا فاعزل زیداً عن صدقات رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) وادفعها الى فلان بن فلان رجل من قومه واعنه على ما استعانک علیه;
هنگامى که نامه من به تو رسید زید را از تولیت صدقات رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) عزل کن و تولیت او را به شخصى که از خویشاوندان اوست واگذار نما و وى را در این امر معاونت و مساعدت کن».
حاکم مدینه، دستور خلیفه را در معرض اجرا گذاشت و زید را از تولیت صدقات عزل نمود و دیگرى را متولى آن ساخت. آن گاه که خلافت به عمر بن عبدالعزیز رسید، نامه از طرف او براى والى مدینه آمد که در آن نوشته شده بود:
«اما بعد إنّ زید بن الحسن، شریف بنى هاشم وذو سنّهم فإذا جائک کتابى فاردد إلیه صدقات رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) واعنه على ما استعانک علیه».
یعنى زید بن حسن (علیه السلام)، شریف بنى هاشم و مسنترین آنها میباشد، هنگامى که نامه من به تو رسید، صدقات حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) را به او برگردان و او را در این امر کمک نما.
در همین رابطه مؤلّف کتاب «عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده»([5]) خبرى درباره اختلاف بین زید بن حسن (علیه السلام) و ابو هاشم عبدالله بن حنفیّه در تصدّى و تولیت صدقات حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل نمود، که حقیر سند آن را نیافتم لذا به جهت آگاهى خوانندگان عین عبارات کتاب مزبور را میآورم: ابو معشر گوید ([6]): «حضرت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) مقرّر داشته بود که باید تولیت صدقات او در دست اهل فضل و کمال از فرزندان او باشد. راوى گوید: تولیت صدقات آن حضرت در زمان ولید بن عبدالملک ([7]) به زید بن حسن (علیه السلام) رسید. در این هنگام بین او و ابو هاشم عبدالله بن محمّد حنفیّه بر سر تولیت و تصدى صدقات اختلاف پیدا شد.
ابوهاشم به زید گفت: تو مى دانى که ما در حسب و نسب با هم فرقى نداریم. تنها جهتى که تو را بر من فضیلت میدهد، این است که تو از اولاد فاطمه زهرا- سلام الله علیها- هستى و من از این شرف بهره اى ندارم، ولى این صدقات که اکنون موجود است از فاطمه زهرا- سلام الله علیها- نیست، بلکه به امیرالمؤمنین على بن ابى طالب (علیه السلام) تعلّق دارد. علاوه بر این، امیرالمؤمنین على (علیه السلام) شرط کرده که باید تولیت این صدقات در دست افضل و اعلم از فرزندان او باشد، و من اکنون از شما افقه و اعلم هستم.
در این هنگام که اختلاف بین این دو نفر در مورد تصدّى صدقات، پیش آمده بود، زید بن حسن (علیه السلام) به دمشق رفت و جریان را به خلیفه اموى گفت. در این وقت به ولید بن عبدالملک از ابوهاشم سعایت شده بود که وى ادّعاى خلافت دارد و هم اکنون لشگریانش در عراق جمع شده و در انتظار فرمان او هستند و هرگاه فرمان صادر کند ناگهان بر علیه تو انقلاب خواهند کرد.
ولید بن عبدالملک هنگامى که این سخنان را درباره ابوهاشم شنید، آتش خشمش شعله ور شد و به عامل خود در مدینه نوشت که هر چه زودتر ابوهاشم را به دمشق بفرستد. نامه را به قاصدى داد و او آر روانه مدینه نمود. امیر مدینه ابوهاشم را دستگیر کرده و به دمشق فرستاد.
ولید بن عبدالملک بر ابوهاشم خشمناک شد و او را به زندان افکند. او مدتى در زندان ماند. در هنگامى که وى در زندان به سر میبرد، حضرت على بن الحسین (علیه السلام) براى استخلاص او به دمشق تشریف بردند. حضرت سجّاد رو به خلیفه نموده و فرمود: فرزندان ابوبکر و عمر و عثمان به جهت پدران خود در میان مردم به راحتى زندگى میکنند و در اجتماع معزّز هستند و کسى به آنها صدمه و آزار نمیرساند. اکنون فرزندان پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در حبس و شکنجه و آزار هستند و شرافت و قرابت آنها با حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) مراعات نمیشود. اینک ابوهاشم عبدالله بن محمّد مدتى است که در زندان تو گرفتار است. ولید گفت: شنیدهام که وى با پسر عم خود اختلافى دارد، علاوه به قرار اطّلاع وى مدتى مدعى خلافت شده و گویا طرف دارانى در عراق پیدا کرده و قصد بلوى و آشوب دارد.
حضرت سجّاد (علیه السلام) فرمود: زید بن حسن (علیه السلام) و ابوهاشم هر دو پسر عم یک دیگر و گاهى ممکن است که یک موضوع کوچک خانوادگى موجب رنجش و کدورت شود. این اختلافات جزئى نباید موجب خشم و غضب شما شود. البته این اختلاف کوچک که همواره در بین افراد هر خانواده هست قابل اهمّیت نیست. در این هنگام حضرت امام سجّاد (علیه السلام) جریان نزاع و اختلاف آن دو نفر را براى ولید بن عبدالملک روشن کرد.
بعد از بیان علل اختلاف و سوى امام سجّاد (علیه السلام)، ولید که کینه ابوهاشم را به دل گرفته بود و قصد آزار و اذیت او را داشت، کینه از دل برون کرد و از وى مطمئن شد. پس از این حضرت سجّاد (علیه السلام) فرمود: اکنون به خاطر حضرت رسول اکرم (علیه السلام) ابوهاشم را از زندان آزاد کن و او را نزد اهل بیتش بفرست.
ولید گفت: من اکنون او را از زندان آزاد کردم و از وى در گذشتم. در این هنگام ابوهاشم از زندان آزاد شد، و لیکن ولید به او اجازه نداد از دمشق بیرون شود و او را در نزد خود تحت نظر داشت.
ولید روزى به او گفت: «یا ابا البنات; اى پدر دخترها». ابوهاشم جواب داد: آیا مرا به داشتن دختر سرزنش میکنی و حال این که حضرت لوط و خاتم النبیّن (علیه السلام) پدران دخترها بودند!
ولید از این جواب خشمگین شد و گفت: تو اهل جدل هستى از نزد من دور شو!
ابو هاشم گفت: آرى به خدا قسم از نزد تو خواهم رفت. بعد از این جریان از دمشق بیرون شد و به طرف مدینه گریخت، که سرانجام ولید وسائلى را بر انگیخت و او را مسموم کرد. باید اضافه نمود که خلفاى بنى امیّه و عمّال ستمگر آنها براى این که با فراغت بال به حکومت ظالمانه خود ادامه دهند، این نوع اختلافات کوچک خانوادگى را که معمولاً در بین افراد هر خانواده جریان دارد، بزرگ جلوه میدادند و به این وسیله قصد داشتند میان علویان نفاق و اختلاف ایجاد کنند و مسلمانان را از گرایش به آنان باز دارند.
علّامه مجلسى (رحمهم الله) در کتاب «بحار الانوار»([8]) در ضمن بیان حالات امام محمّد باقر (علیه السلام) از «خرائج راوندى» حدیثى را مرسلاً نقل کرده که دانشمند فرزانه جناب آقاى عطاردى هم در کتاب خود ([9]) آن را ذکر نموده است.
اینک ما بخشى از آن حدیث را براى خوانندگان ارجمند ترجمه میکنیم:
ابوبصیر از حضرت امام صادق (علیه السلام) روایت کرد که آن جناب فرمود: زید بن حسن (علیه السلام) نزد پدرم آمد و از وى میراث حضرت رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) را مطالبه میکرد (میراث حضرت عبارت بود از: زره و شمشیر و انگشتر و عصا که در دست حضرت امام باقر (علیه السلام) بود) زید اظهار نمود: من فرزند امام حسن (علیه السلام) هستم و او بزرگترین فرزند پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) است و اکنون ارث جناب به من میرسد و من اولى و احق به آن میباشم.
در این هنگام میان زید بن حسن (علیه السلام) و زید بن على بن الحسین (علیه السلام)([10]) که در مجلس بود، گفتوگوهایى صورت گرفت. زید بن على (علیه السلام) پیش حضرت امام باقر (علیه السلام) رفت و عرض کرد: اى برادر، من دیگر در این مورد با زید بن حسن (علیه السلام) سخنى ندارم. این جریان به گوش زید بن حسن (علیه السلام) رسید و از این قضیّه بسیار ناراحت شد. پس از این، زید بن حسن (علیه السلام) خدمت حضرت امام باقر (علیه السلام) آمد و با آن جناب مطالبى را در میان گذاشت.
حضرت امام باقر (علیه السلام) به زید فرمود: اگر این تخته سنگ که ما اکنون روى آن هستیم گواهى دهد که من احق به میراث حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) هستم، باز حرف خود را تکرار میکنی و یا از گفتار خود دست بر میداری؟ زید جواب داد اگر این موضوع را مشاهده کردم البته دست از عقیده خود برمى دارم.
در این وقت آن صخره عظیم به سخن آمد و گفت: اى زید تو در حق امام، ظالم هستى و به میراث پیغمبر حقى ندارى. زید هنگامى که این منظره را دید از خوف و وحشت بر زمین افتاد و از حال رفت.
عبدالملک بن مروان ([11]) خلیفه اموى از این موضوع اطّلاع پیدا کرد. زید بن حسن (علیه السلام) هم بعد از این جریان به دمشق رفت و موضوع اختلاف خود را با او در میان گذاشت. عبدالملک به عامل خود در مدینه نوشت و به او دستور داد که محمّد بن على (علیه السلام) را به دمشق بفرستد و حاکم را تهدید کرد در این قضیه کوتاهى کنى تو را خواهم کشت.
عامل مدینه در جواب او نوشت: نامه شما رسید و از موضوع آن اطّلاع کامل حاصل شد، لیکن اکنون توّجه تو را به این موضوع جلب میکنم که محمّد بن على (علیه السلام) که تو او را از من خواسته اى، مردى است که تا به امروز فردى پاک دامن از او در روى زمین یافت نمیشود. او. مردى زاهد و پرهیزگار میباشد و همواره در محراب خود مشغول عبادت است.
محمّد بن على (علیه السلام) آن گاه که به قرائت قرآن اشتغال دارد، سباع و طیور پیرامون او اجتماع میکنند و با او انس و الفت دارند. وى از جهت علم، کمال، فضل، شرف و عبادت از اعلم مردمان و دقیقترین آنها میباشد. من اکنون صلاح شما را در این مى دانم که به او رنج و آزار نرسانى و وى را صدمه نزنى. خداوند نعمت را از هیچ قومى سلب نمیکند، مگر این که خود آن قوم موجبات تغییر نعمت را فراهم سازند و روحیّات و اخلاق خود را تغییر دهند.
هنگامى که این نامه به عبدالملک به مروان رسید، وى فهمید که عامل مدینه او را نصیحت کرده و خیر او را خواسته است. خلیفه بار دیگر به حاکم مدینه نوشت، که یک میلیون درهم به محمّد بن على (علیه السلام) بده و سلاح و زره و شمشیر و انگشتر و عصاى رسول خدا (علیه السلام) که نزد او محفوظ است، از وى بگیر و براى من بفرست.
عامل مدینه خدمت حضرت امام باقر (علیه السلام) آمده و عرض کرد: از طرف عبدالملک بن مروان نامه اى رسیده و به من دستور داده که یک میلیون درهم به شما بدهم و میراث حضرت رسول (علیه السلام) را که در نزد شما نگهدارى میشود، براى او بفرستم. حضرت امام باقر (علیه السلام) فرمود: پدرم نامه اى براى عبدالملک بن مروان نوشت و مقدارى اثاثیه نیز براى او فرستاد در این هنگام زید بن حسن (علیه السلام) از دمشق به مدینه آمد و بین او و حضرت باقر (علیه السلام) مذاکراتى شد. چند روز بعد از ورود زید، امام باقر (علیه السلام) به شهادت رسید و زید بن حسن (علیه السلام) هم پس از مدّت قلیلى مریض شد و چندى بیهوش بود تا از جهان بر بست.
مرحوم مجلسى (رحمهم الله) بعد از نقل این حدیث گوید: این حدیث مخالف با تاریخ است.
گویا راوى اشتباه کرده است. این داستان در زمان هشام بن عبدالملک ([12]) اتّفاق، و ظاهر این است که کلمه «هشام» از قلم نسّاخ و روات افتاده باشد ([13]).
به هر حال همان طورى که در بحث آینده خواهیم گفت، بیشتر علماى رجال، انساب و مورّخان نسبت به زید بن حسن (علیه السلام) کمترین بدبینى را نداشته و متّفقاً وى را شخصى ثقه، شریف، شجاع، جواد، سخى الطبع و بدون لغزش در زندگانى دانسته و قائل به عظمت و جلالت شأن او شدهاند.
گفتار علما درباره زید بن حسن (علیه السلام)
زید بن حسن (علیه السلام) را سیّد و شریف بنى هاشم میگفتند و او را دو فخر سزاوار است، زیرا پدر وى حضرت امام حسن مجتبى (علیه السلام)، فرزند امام متّقین على (علیه السلام) و سبط اکبر رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) و جدّه او فاطمه زهرا -سلام الله علیها- یگانه دختر رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) است. از این رو مرحوم مفید (رحمهم الله) در کتاب «ارشاد»([14]) زید را چنین ستود:
«اما زید بن الحسن فکان یلى صدقات رسول الله و أسنّ و کان جلیل القدر، کریم الطبع، ظریف النفس، کثیرالبّر، و مدحه الشعراء، و قصده النّاس من الافاق لطلب فضله;
زید بن حسن (علیه السلام) متوّلى صدقات رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) و مردى مسنّ، جلیل القدر و کریم الطبع و داراى نفس لطیف و خیر بى شمار بود و شعرا و ادباى عصر در شأن او قصاید فراوانى گفته و او را ستودهاند».
علّامه مجلسى (رحمهم الله) در کتاب «بحارالانوار»([15]) خود به مضمون گفتار فوق، در مورد زید مطالبى را آورده است که همه اینها دلیل بر عظمت و شرافت و جلالت زید دارد.
علاّمه مجلسى (رحمهم الله) به نقل از شیخ مفید (رحمهم الله) مینویسد: شعراى زیادى در مدح زید بن حسن (علیه السلام) شعر سرودهاند که از جمله آنها محمّد بن بشیر خارجى است. وى در مدح زید میسراید ([16]):
إذا نَزَلَ ابْنُ المصطفى بَطْنَ طلْعَة *** نَفَى جَدْبَها واخْضَرَّ بالنَّبْتِ عُودُها
وَزَیْدٌ رَبیعُ النّاسِ فى کُلِّ شَتْوَة *** اءذا اخْلَفَتْ اَنْواؤُها وَرُعُودُها
حَمولٌ لِاَشْناقِ الدِّیاتِ کَاَنَّهُ *** سِراجُ الدُّجى اءذْ قارَنَتْهُ سُعوُدُها
هنگامى که پسر مصطفى به سرزمین در آید، خشکسالى آن را بزداید و چوب خشک آن وادى به سبزى بگراید.
در هر زمستانى که نزولات و بارندگى نباشد; زید بهار مردم است.
همه خون بهاها را میپردازد; گویى هنگامى که ستاره سعد او برآید، چون چراغى در تاریکیها است.
مؤلف کتاب «زندگانى حسن بن على (علیه السلام)([17]) درباره زید مینویسد: «عبدالرحمن بن ابى الموالى گوید: زید بن حسن (علیه السلام) را دیدم که بر مرکبى مى نشست و به «سوق الظهر» میآمد و در آن جا توقّف میکرد. مردم را میدیدم که در اطرافش جمع میشدند و به او نگاه کرده و از هیکل درشت او در شگفت میشدند و به یک دیگر میگفتند: این پسر رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) است».
سیّد نسّابه عبدالحمید ثانى گوید ([18]): «زید از برادرش حسن بزرگ تر بود. علماى انساب او را از برادرش مؤخّر داشتهاند، لیکن فضل و کرم و سن او، وى را از برادرش حسن تمایز میسازد.
زید بن حسن (علیه السلام) نود سال زندگى کرد و از اهل جود و کرم بود و همه اوصاف در او جمع بوده و از زهّاد و اهل ورع به شمار میآمد. وى در زمان خود رئیس خانواده و عشیره خویش بوده و به خیر، احسان، فضیلت و شرف در میان خویشاوندان و اهل بیتش مشهور بودند.
زید بن حسن (علیه السلام) به جود و شجاعت ممدوح مردمان زمان خود بود و از او در زندگى لغزش دیده نشده و جز خوبى مطلبى از وى مشاهده نشده و از افعال زشت و کارهاى ناپسند دور بوده است.
در کتاب «تهذیب التهذیب»([19]) آمده است که جناب زید بن حسن بن على بن ابى طالب (علیه السلام) از پدر خود و جابر بن عبدالله انصارى و ابن عبّاس روایت میکند و از وى جماعتى دیگر از جمله عبدالله بن عمرو بن خدّاش و عبدالله بن زکریّا انصارى و یزید بن جعدبه، اخذ حدیث نمودهاند.
ابن حبّان، زید بن حسن (علیه السلام) را از ثقات شمرده و او را مقبول الروایه میداند.
ابن حجر در کتاب «تقریب التهذیب»([20]) گوید: «زید، فردى هاشمى، مدنى، جلیل القدر و بزرگوار بود و در میان محدّثان و روات، از ثقات بوده است.
آخرین گفتار در شخصیّت زید بن حسن (علیه السلام) گفتار مرحوم ملأ باقر نورى مازندرانى است که در کتاب «روح و ریحان»([21]) به نقل از نامه دانشوران مینویسد: «دیگر از مجد و بزرگوارى زید این است که جدّ عالى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) است و در میان شیعه هم به همین جهت ارزشمند و بزرگ و معروف گشته است و این افتخار بس که فرزندى چون حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) منسوب به او است».
تاریخ ولادت و و فات زید بن حسن (علیه السلام) و عقیده او
زید بن حسن (علیه السلام) از بزرگان و رؤساى بنى هاشم بود و امور صدقات رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) و تولیت آنها در دست او بود.
عمر بن عبدالعزیز به عامل خود در مدینه نوشت که زید بن حسن (علیه السلام) از سادات بنى هاشم است و مقام او را محفوظ دار و او را تعظیم و تکریم کن. احدى از مورّخان و علماى رجال اشاره اى به تاریخ تولد زید نداشته و در تاریخ وفات وى هم اختلاف است که به آن اشاره مینماییم:
الف- شیخ مفید (رحمهم الله) در کتاب ارشاد ([22]) گفته است: «زید بن حسن (علیه السلام) در سن 90 سالگى وفات یافت»; مرحوم علّامه مجلسى (رحمه الله) هم در کتاب بحارالانوار ([23]) این عقیده را پسندیده است.
ب- ابونصر بخارى ([24]) در کتاب «سر السلسلة العلویه»([25]) مینویسد: «زید بن حسن بن على بن ابى طالب (علیه السلام) مادرش ام بشیر دختر ابومسعود عقبه بن عمروبن ثعلبه خزرجى انصارى است. او از برادرش حسن بن حسن (علیه السلام) از جهت سن بزرگ تر است و در محلّى بین مکه و مدینه به نام «حاجر» از دنیا رفت و در موقع وفات، عمرش به صد سال رسیده بود.
ج- نسّابه معروف یحیى بن حسن عقیقى ([26]) در کتاب خود گوید: «زید بن حسن (علیه السلام) در هنگام مرگ نود و پنج سال داشت ([27]).
د- مرحوم سیّد محسن امین (رحمهم الله) هم در کتاب بزرگ «أعیان الشیعه»([28]) مینویسد: «زید بن حسن (علیه السلام) در سال 120 هـ . ق بین مکه و مدینه، مکانى که آن را «حاجز» نامند، در سن نود سالگى یا صد و یا نود و پنج سالگى فوت کرد. وى دلیل گفتار خود را کتابهای «ارشاد»([29]) و «تهذیب التهذیب»([30]) و «عمدة الطالب»([31]) قرار داده است.
معلوم شد که زید بن حسن (علیه السلام) به اتّفاق جمیع موّرخان کمتر از نود سال نداشته و از طرفى هم مرحوم «سیّد محسن امین» تاریخ وفات وى را سال 120 هـ . ق معیّن نموده است لذا، میتوان چنین استدلال کرد:
چون اوّلین زوجه امام حسن مجتبى (علیه السلام) بنا به قول جمیع موّرخان، امّ بشیر دختر ابو مسعود عقبة بن عمرو انصارى بود ([32]) و از طرفى هم میان اعراب ازدواج جوانان در بیست سالگى و کمتر از آن مرسوم نبوده است، پس میتوان تولّد زید پسر بزرگ امام حسن مجتبى (علیه السلام) را در سنه 25 هجرى و وفات او را بنا به نقل صاحب «أعیان الشیعه» در سنه 120 هـ . ق، یعنى در سن 95 سالگى دانست.
امّا محلّ دفن وى، بنا به نقل موّرخان و علماى انساب رجال در میان مکّه و مدینه در ارض «حاجز» نزدیک به «ثغره» که محلّى در حجاز میباشد و بدنش را به مدینه آورده و در قبرستان بقیع به خاک سپردند ([33]).
مرگ وى بر بسیارى از مردمان حجاز گران آمد، زیرا وى تنها حامى محرومان و مظلومان بود. از این رو شعرا در روز وفاتش مرثیه خوانى نمودهاند. از آن جمله قدامه بن موسى الجحمى ([34]) در مرثیهاش گفته است:
فَاِنْ یَکُ زَیْدٌ غالَتِ الاَرْضُ شَخْصُه *** فَقَدْ بانَ مَعْروفٌ هُناکَ وَجوُدُ
و اءن یَکُ اَمسى رهْنَ رَمْس فقدثوى *** بِه وهْوَ مَحْمودٌ فِعالِ فَقیدُ
سَمیعٌ الَى المُعْتَرَّ یَعلَمُ انَّهُ *** سَیُطلُبُهُ المَعْروفَ ثَمَ یَعود
و لَیْسَ بقوّال و قَدْ حطَّ رحلَهُ *** لِملْتَمِسِ المَعروفْ أیْنَ تریدُ
اءِذا قَصَّرَ الوَعْدُ الدَّنىُّ نمابه *** الى المَجْدَ آباءٌ له وَجدُودُ
مَبا ذیلُ لِلْمولى مَحاشیدُ لِلقِرى *** وفى الرَّوْع عِنْدَ النائِباتِ اُسُودُ
اذا انْتُحلَ العِزُّ الطَّریفُ فاءنَّهم *** لهم ارثُ مَجْد ما یُرامُ تَلیدُ
اءذا ماتَ مِنْهُمْ سیِّدُ قامَ سیِّدٌ *** کریم یُبَنّى بعْدَهُ و یَشیدُ ([35])
گرچه دست روزگار جسم زید را ربود، امّا همانا که جود و بخشش او آشکارا و هویدا است.
و اگر پیکرش به خاک رفته پس زمین در بر گرفته فقیدى که همه کارهایش پسندیده بود. او نداى بیچارگان را میشنود و میداند که از او کمک میخواهند و کامیاب باز میگردند.
او کسى نبود که به نیازمند بگوید چه میخواهی و کجا میروی، بلکه عمداً از آنان رفع نیاز میکرد.
اگر هم نیازمندى به همه درخواستهایش نمیرسید، ولى به سوى مردى که نیاکانى بزرگوار داشت رفته بود.
بستههایی براى بردگان و گرههایی براى مهمانى داشت و به هنگام ترس و ناگواریها بردبار بود. وقتى که آقایى از آنها بمیرد آقایى دیگر بر میخیزد- بزرگوارى که بزرگوارى آنها استوار و پا برجاست.
شعراء از این گونه اشعار، در فضایل زید بن حسن (علیه السلام)، فراوان سروده و ستودهاند که این مختصر را جاى نقل تمام آنها نیست و به همین دو مدح و مرثیه اکتفا نمودیم.
عبدالله بن ابى عبیده گوید: روزى که زید بن حسن (علیه السلام) در بطحا از دنیا رفت و جنازه او را به مدینه حمل میکردند، من هم به اتّفاق پدرم به استقبال جنازه او رفته بودیم. هنگامى که به ثنیّه ([36]) رسیدیم، ناگهان جنازه زید در حالى که در قبّه اى نهاده و روى شترى گذاشته بودند از دور نمایان شد، و عبدالله بن الحسن بن الحسن (علیه السلام) «عبدالله محض» در جلوى جنازه پیاده حرکت میکرد، در حالى که رداى خود را بر کمرش بسته بود.
در این هنگام پدرم گفت: اى پسر! رکاب را نگهدار من هم پیاده شوم تا نسبت به جنازه زید احترامات لازم را به جا آورم. به خدا قسم اگر من سواره باشم و عبدالله پیاده راه برود، به ما خیر و نصیبى نخواهد رسید و هرگز روى سعادت را نخواهم دید. پدرم نیز از مرکّب پیاده شد و به اتّفاق عبدالله بن حسن در پیشاپیش جنازه حرکت کردند تا جنازه را وارد منزل نمودند، و در آن جا غسل دادند و بعد از آن به قبرستان بقیع حمل نمودند و در آن جا به خاک سپردند ([37]).
زید بن حسن (علیه السلام) با بنى امیّه مماشات میکرد، و از آنها تقیّه مینمود. عقیده و مذهبش بنابر تحقیق همان مذهب امامیّه و روش اهل بیت رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) بوده است و در این مورد خلافى نیست. وى در مدّت عمرش هیچ وقت دعوى امامت ننموده و کسانى که زیدى هستند منسوب به او نمیباشند، زیرا «زیدیها» را عقیده چنان است که هر کس از اولاد حضرت على و زهرا (علیه السلام) قیام به سیف و خروج نمود، او را امام میدانند خواه حسنى باشد و خواه حسینى ([38])، و زیدیها هم چند فرقه هستند; براى آن که از مقصود خارج نشویم از ذکر آنها خوددارى میکنیم.
مؤلف کتاب زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) در صفحه 78 کتاب مزبور، در مورد نمونه این از تقیّه جناب زید بن حسن (علیه السلام) مینویسد: «ولید بن عبدالملک براى زید نامه اى نوشت و از او درخواست کرد که با عبدالعزیز بن ولید بیعت کند و سلیمان بن ولید را از خلافت خلع نماید. زید هم از خلیفه تقیّه نموده و خواسته او را اجابت کرد.
هنگامى که سلیمان بن ولید به خلافت رسید، از نامه زید به ولید مطّلع شد و به ابوبکر بن حزم، والى مدینه نوشت که زید بن حسن (علیه السلام) را پیش خود حاضر کن و این نامه را از براى او قرائت نما. اگر موضوع این نامه را تصدیق کرد جریان را براى من بنویس و اگر مندرجات او را تکذیب نمود به او پیشنهاد کن این قضیّه را بالاى منبر حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) در حضور مردم تکذیب نماید.
ابن حزم جریان را به زید بن حسن (علیه السلام) گفت. وى پاسخ داد: مرا مهلت بده تا در این مورد از خداوند طلب خیر کنم. زید پس از خروج از نزد امیر مدینه، نزد قاسم بن محمّد و سالم بن عبدالله رفت و راجع به پیام خلیفه با این دو نفر به مذاکره پرداخت و مشورت کرد.
زید بن حسن (علیه السلام) گفت: من از سلیمان بیمناکم و میترسم خون مرا بریزد، و لذا ناگزیرم که به او جواب بدهم. بعضى به او گفتند: براى حفظ جان خود سوگند یاد کن و از قضیّه اظهار بى اطّلاعى نما.
این دو نفر که مورد مشورت او بودند، گفتند: قسم یاد نکن و منکر نامهات هم مباش، و در بالاى منبر با خدا جنگ مکن; امیدوارم خداوند تو را از مکر، حیله، دشمنى وغضب او نجات دهد.
زید بن حسن (علیه السلام) در این هنگام موضوع نامه را تصدیق کرد و گفت: مندرجات نامه از طرف من نوشته شده است. امیر مدینه هم جریان را براى خلیفه نوشت.
سلیمان بن ولید براى عامل خود نوشت و به او دستور داد که زید بن حسن (علیه السلام) را صد تازیانه بزند، و به او لباس درشت بپوشاند، و پا برهنه در کوچههای مدینه حرکت دهد. در این هنگام خلیفه نامه را نوشته و به قاصد داد که به مدینه ببرد. قاصد میخواست از حضور خلیفه خارج شود که عمر بن عبدالعزیز گفت: اکنون خلیفه مریض است شما اندکى توقّف کن تا وى بهبودى یابد. او نیز حرکت خود را به تأخیر افکند اندکى پس از آن سلیمان بن ولید در گذشت و نوبت به عمر بن عبدالعزیز رسید. وى همین که به خلافت رسید و زمام امور را به دست گرفت، قاصد را پیش خود خواند و نامه را از وى گرفت و پاره کرد.
از این مباحث معلوم شد که جناب زید بن حسن (علیه السلام) بزرگترین فرزند امام حسن مجتبى (علیه السلام) بوده و تمام علماى رجال از وثاقت، دیانت، شجاعت، مناعت طبع و سخاوت وى سخن گفتهاند و وى را از روات حدیث و مأمون و صحیح الحدیث به شمار آوردهاند.
از این رو علماى رجال در کتابهای خود روایاتى را از زید نقل کردهاند، که ما هم چند حدیث و روایت را انتخاب نموده و ذیلاً خدمت شما خوانندگان عزیز تقدیم میداریم.
ذکر چند روایت از زید بن حسن (علیه السلام)
با مراجعه به بیشتر کتابهای روایى توانستیم چند حدیث منقول از زید بن حسن (علیه السلام) را یافته و زینت بخش این کتاب نماییم; البته واضح است که استقصاى روایات زید، با زیادى کتابهای اخبار ممکن نبود، امّا با استفاده از مرکز اطّلاع رسانى کامپیوترى، این امر میسر شد و روایاتى که به آن اشاره میشود، تنها اخبارى است که از زید به جا مانده است:
1 ـ محمّد بن مسعود العیّاشى فى تفسیره، عن خالد بن یزید، عن معمّر بن المکّى، عن اسحاق بن عبدالله بن محمّد بن على بن الحسین (علیه السلام)، عن الحسن بن زید، عن أبیه زید بن الحسن (علیه السلام)، عن جدّه، قال: سمعت عمّار بن یاسر یقول: وقف لعلى بن أبى طالب (علیه السلام) سائل و هو راکع فى صلاة تطوّع، فنزع خاتمه فأعطاه السائل، فأتى رسول الله فأعلمه بذلک، فنزل على النبىّ هذه الایة: «انّما ولِیُّکُمُ اللّهُ و رَسولُهُ و الّذینَ آمَنوا الّذینَ یقیمون الصلاةُ و یؤتون الزَّکاةَ و هُمْ راکِعونَ..».، ([39]) فقرأها رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) علینا، ثم قال: من کنت مولاه، فعلى مولاه الّهم و آل من ولاه و عاد من عاداه ([40]);
زید بن حسن (علیه السلام) از جد خود روایت میکند که گفت: شنیدم عمّار پسر یاسر میگفت: امیر المؤمنین على (علیه السلام) در نماز مستحبّى بود که فقیرى هنگام رکوع نزد آن حضرت ایستاد. حضرت در همان هنگام انگشتر خود را بیرون آورد و به او بخشید. پس رسول خدا (صلى الله علیه وآله) آمد و از مسئله آگاه شد، و در همان هنگام آیه «انما ولیکم الله.». بر رسول خدا (صلى الله علیه وآله) نازل شد. پیغمبر (صلى الله علیه وآله) آیه را براى ما خواند و سپس فرمود: هر که من مولاى او هستم، پس على مولاى اوست، پروردگارا دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار.
2 ـ روى زید بن الحسن (علیه السلام) عن أبى عیسى، عن أبى بکر ابن أبى اویس، عن عبدالله بن على بن الحسین، عن أبیه، عن جدّه، عن أمیر المؤمنین (علیه السلام) أنّه کان یقطع ید السارق الیمنى فى أوّل سرقته فان سرق ثانیة قطع رجله الیسرى فان سرق ثالثة خلّده فى السجن ([41])
زید بن حسن (علیه السلام) روایت میکند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) دست راست سارق را در مرحله اوّل دزدى قطع مینمود، و اگر بار دوّم هم مرتکب سرقت میشد، پاى چپ او را قطع میکرد، و اگر در مرحله سوّم هم مرتکب دزدى میشد، وى را در زندان محبوس مینمود.
3 - عن سهل بن زیاده، عن أحمد بن محمّد بن أبى نصر، عن حماد بن عثمان، عن زید بن الحسن (علیه السلام)، قال: سمعت أبا عبدالله یقول:
کان على (علیه السلام) أشبه النّاس طعمه و سیره برسول الله (صلى الله علیه وآله) و کان یأکل الخبز و الزیت و یطعم الناس الخبز و اللحم قال و کان على (علیه السلام) یستقى و یحتطب و کانت فاطمة (علیه السلام) تطحن و تعجن و تخبز و ترفع و کانت من أحسن النّاس وجهاً کان جنتیها وردتان صلّى الله علیها وعلى أبیها و بعلها و ولدها الطاهرین ([42])
زید بن حسن (علیه السلام) گفت: شنیدم از امام حسین (علیه السلام) که میفرمود: على (علیه السلام) شبیهترین مردم از لحاظ روش و کردار، به رسول خدا (صلى الله علیه وآله) بود. نان و روغن زیتون میخورد و مردم را با نان و گوشت سیر مینمود، و فرمود: على (علیه السلام) آب و هیزم میآورد و فاطمه (علیهما السلام) گندم را آسیاب سپس خمیر و آن وقت نان میپخت و پیراهنها وصله میزد و فاطمه (علیهما السلام) از حیث صورت، زیباترین مردم بود و گونههای او مثل دو گل سرخ و خوش بو بود، درود خدا بر او و پدر و شوهر و دو پسران پاک او باد.
نصر از عمروبن شمر، از جابر، از أبى جعفر و زیدبن حسن (علیه السلام) روایت کردند که معاویه از عمروبن عاص خواست که صفوف شامیان را بیاراید، عمروبن عاص به او گفت: بدین شرط چنین کارى میکنم که اگر خداوند پسر أبى طالب (علیه السلام) را (در این جنگ که من صفوف آن را آرایش دادهام) کشت و مملکت سراسر به طاعت تو درآمد، فرمان مرا باشد (که هرچه بخواهم مرا دهى)، گفت: آیا فرمانروایى مصر (که آن را پیشتر به تو وعده دادهام) تو را بس نیست؟ گفت: آیا مصر در عوض بهشت میتوان باشد؟ و کشتن پسر أبى طالب (علیه السلام) به بهاى تحمل آتشى میارزد، که وصفش در قرآن چنین آمده: وَلا یُفْتَرُّ عَنْهُمْ وَهُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ ([43]) هیچ از عذابشان کاسته نشود و امید نجات و خلاصى ندارد. پس معاویه (ناگزیر) گفت: اى ابا عبد الله ([44]) اگر پسر أبى طالب (علیه السلام) در این جنگ کشته شود فرمان توراست ([45])، امّا اینک آهسته گوى که مردم سخنت را نشنوند.
پس عمرو به سپاهیان شام گفت اى گروه شامیان، صفوف خود را منظّم بیارایید و کاسههای سرتان را به پروردگارتان عاریت دهید، و از خداوند، مدد گیرید، و با دشمن خدا و دشمن خویش جهاد کنید و به پیکارشان درآیید که خدایشان بکشد و نابود کند.
وَاصْبِروُا اِنَّ الَْارْضَ لِلّهِ یُورِثُها مِنْ عِبادِهِ وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ ([46])
و صبر کنید که زمین از آن خداست; آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد به میراث دهد و سرانجام نیکو، از آن پرهیز کاران است»([47])
بازهم، نصر، از عمروبن شمر، از محمّد بن على، وزید بن حسن (علیه السلام) و محمّد روایت میکنند: على (علیه السلام) اَشتر بن حارث نخعى را به جلودارى سپاه خود گماشت، و على (علیه السلام) با یکصد و پنجاه هزار تن از مردم عراق به پیشروى پرداخت و گروهى از یارانش او را در میان گرفته بودند.
معاویه نیز با سپاهى در همین حدود از مردم شام، در حالى که سفیان بن عمرو (معروف به) أبو اَعور سُلمى را به جلودارى سپاه خود گماشته بود، به حرکت درآمد.
چون به معاویه خبر رسید که على (علیه السلام) رسید با یاران خود به پیشروى ادامه داد. (از این سو) چون معاویه از خبر حرکت او آگاه شد، با تمام نیرویش از خرد و کلان به سوى امام على (علیه السلام) تاخت. وى که جلودارى سپاهش را به سفیان بن عمرو داده بود، ارطاة عامرى، بُسر، را به سردارى دنباله سپاه گماشت، و این لشکر به راه افتاد تا همگى به «قُناصِرین» در کنار صفّین رسیدند.
اَشتر، با چهار هزار تن از زبده دیده وران عراقى، بر جلوداران لشکر معاویه، که پیش از او بر سر آب اردو زده بودند، و أبواعور را از اردوگاهش براند. معاویه با تمام انبود لشکر خود به سوى لشرگاه على (علیه السلام) تاخت، و چون اَشتر چنین دید به جانب امیر المؤمنین (علیه السلام) برگشت، و به این گونه معاویه بر آب مسلّط شد و میان اهل عراق و آب فاصله افکند. ([48])
همسر و فرزندان زید بن حسن (علیه السلام)
به اتّفاق جمیع مورّخان و به گفته ابونصر بخارى در کتاب «سر السلسلة العلویة»([49])
همسر زید بن حسن، «لبابه» دختر عبدالله بن عبّاس بن عبدالمطّلب بود، که ابتدا عبّاس بن على بن أبى طالب (علیه السلام) او را تزویج نمود و هنگامى که آن جناب در کربلا شهید شد، زیدبن حسن (علیه السلام) وى را به نکاح خویش در آورد.
از لبابه پسرى به نام حسن متولّد شد. در همین رابطه عدّه اى از مورّخان مادر حسن بن زید بن حسن (علیه السلام) را «زجاجه» ملّقب به «رقرق» نوشتهاند. ([50])
گروهى از مورّخان براى زیدبن حسن (علیه السلام) فرزندى بنام «نفیسه» قائل شدهاند ([51]) که على التحقیق صحیح نمیباشد، و ما در بحث آینده روشن خواهیم کرد، که نفیسه دختر حسن بن زید بن حسن (علیه السلام) بود.
ابن سعد ([52]) در کتاب «طبقات»([53]) در شمار فرزندان زید بن حسن (علیه السلام) مینویسد: «زید بن حسن (علیه السلام) فرزندى به نام محمّد داشت که از دنیا رفت و از براى محمّد فرزندى نماند. فرزند دیگرش حسن بن زید بن حسن (علیه السلام) بود که از طرف «ابوجعفر منصور دوانقى» والى مدینه شد و دخترى داشت به نام «نفیسه» که به ولید بن عبدالملک تزویج کرد. مادر نفیسه «لبابه» دختر عبدالله بن عبّاس بن عبدالمطلب بود. ([54])
مؤلّف کتاب «المجدى» مینویسد: «گفتهاند براى زید بن حسن (علیه السلام) فرزندى به نام یحیى میباشد، که قبر او در مصر است، ولى این مطلب را در کتابى ندیدهام، بلکه این قول مجرّد سماع و قایلین آناند کند».
به هر حال در مورد لبابه دختر عبدالله بن عبّاس، در کتاب «اعلام النساء»([55]) نوشته شده است که وى در حسن جمال و زیبایى شهرت به سزایى داشته و به گونه اى که: عمربن أبى ربیعه وى را هنگام طواف خانه خدا میبیند، بالبدائه اشعارى در نه بیت در وصف و جمال او میسراید.
معلوم شد که زیدبن حسن (علیه السلام) را دو فرزند ذکور به نامهای حسن و محمّد بود. این که یحیى و نفیسه از فرزندان زید باشد، میان علما اختلاف است، و ما در این کتاب به جهت این که نفیسه خاتون عمّه حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) میباشد، پاره اى از حالات وى را اشاره خواهیم نمود.
[1]. عدّه اى از علماى انساب فاطمه ثبت کردهاند. ر.ک: لباب الانساب 1: 342.
[2]. ارشاد شیخ مفید 2: 21; بحار الانوار 44: 163; ناسح التواریخ مجلّدات امام حسن (علیه السلام) 2: 271; عمدة الطالب: 89.
[3]. ارشاد مفید 2: 21.
[4]. بحارالانوار 44: 163-164.
[5]. عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده، عطاردى: 75.
[6]. جعفر بن محمّد بن عمر بلخى ابومشعر، صاحب تألیفات زیادى است که گویند مؤلفات او در کتابخانههای اروپا موجود است. نقل شده که وى منجّم «موفق باللّه»، خلیفه عبّاسى بود. او در آغاز از اصحاب حدیث به شمار میرفت، پس از آن به فلسفه و نجوم روى آورد و در این علوم متبحّر شد. وى صد سال عمر کرد و در سال 272 هـ . ق جهان را به درود گفت.
[7]. ولید بن عبدالملک در سال 86 هـ . ق به خلافت رسید. وى مردى ستمگر، عنود، و بدخو بود. حضرت على بن الحسین (علیه السلام) و عبدالله بن جعفر بن ابى طالب (علیه السلام) در زمان این خلیفه به شهادت رسیدند. سعید بن جبیر هم در زمان او به دست حجّاج بن یوسف به شهادت رسید. ولید در سال 96 هـ . ق وفات کرد.
[8]. بحارالانوار 46: 329; الخرائج و الجرائح: 230.
[9]. عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده:79.
[10]. زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیه السلام) از اصحاب حضرت باقر و صادق (علیه السلام) بوده، علماى اسلام به وثاقت، ورع، فضل، تقوى و علم و کمال او اتّفاق دارند. او براى امر به معروف و نهى از منکر قیام کرد. شیخ شهید (رحمهم الله) گوید: وى به اجازه امام خروج کرده. گویند علّت خروج زید این بود که او بر عبدالملک مروان وارد شد و عبدالملک به او اهانت و جسارت نمود. وى پس از این به کوفه رفت و بر ضد حکومت فاسد اموى، طغیان قیام کرد و پس از مدّتى که با بنى امیّه جنگید، اطرافیانش از دور او پراکنده شدند و سرانجام در جنگ کشته شد. چون وى جد هفتم امامزاده طاهر میباشد، حالاتش مفصّلا خواهد آمد.
[11]. عبدالملک بن مروان در سال 65 به خلافت رسید. گویند وى در اوایل زندگى پیشى از این که به ریاست برسد حلیف مسجد و قرآن بود. هنگامى که بر اریکه سلطنت نشست، قرآن را گرفته بوسید و گفت: اکنون بین من و تو جدایى افتاد. وى خون بسیارى از مسلمین و شیعیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) آر ریخت و آنان را به بدترین وضعى شکنجه و آزار کرد و بیست و یک سال خلافت نمود و در سنه 86 هـ . ق از دنیا رفت.
[12]. هشام بن عبدالملک در سال 105 هـ . ق به خلافت رسید. موّرخان نوشتهاند هشام مردى بدخو، سرکش، ظالم و خشن بود. او به جمع آورى ثروت بسیار حریص و در آبادى و عمران کوشش داشت. در زمان این خلیفه بازار شعرا رونقى نداشت، زیرا هشام به آنان توجّه نمیکرد. زید بن على بن الحسین (علیه السلام) در زمان این خلیفه ستمگر به شهادت رسید. وى سرانجام در سال 125 هـ . ق از دنیا رفت.
[13]. قاموس الرجال 4: 544.
[14]. ارشاد، شیخ مفید 2: 21.
[15]. بحارالانوار 44: 163.
[16]. ارشاد، شیخ مفید 2: 21; أنساب الاشراف 3: 72-84; أعیان الشیعه 7: 95-96.
[17]. زندگانى حسن بن على (علیه السلام)، باقر شریف قریشى 2: 572.
[18]. عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده: 74.
[19]. تهذیب التهذیب 3: 406; اعیان الشیعه 7: 96; عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده:84.
[20]. همان: 84.
[21]. روح و ریحان: 82; نامه دانشوران 4: 179; زندگانى عبدالعظیم (علیه السلام)، رازى: 5.
[22]. ارشاد، شیخ مفید 2: 22; المجدى فى انساب الطالبین: 20.
[23]. بحارالانوار 44: 163; الشجرة المبارکة:41.
[24]. محدّث و موّرخ نسّابه، شیخ ابو نصر سهل بن عبدالله بن داود البخارى از علماى قرن چهارم هجرى است. وى براى تألیف کتاب خود مسافرتهای زیادى به شهرها نمود. او وارد بغداد شد و از علماى آن جا درباره انساب کسب علم و اطلاعات نمود، و همواره به کتب انساب اشتغال داشت و راجع به خاندان آل ابى طالب (علیه السلام) مطالعات فراوانى کرد، تا سرانجام کتاب خود را به رشته نگارش در آورد. کتاب او مورد اعتماد کلیّه علماى انساب است و از وى بسیار نقل میکنند.
[25]. سرالسلسلة العلویّه: 21-22; الفخرى فى أنساب الطالبین: 130.
[26]. ابوالحسن یحیى بن حسن بن جعفر بن عبیدالله بن الحسین بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیه السلام) مشهور به یحیى نسّابه، در سال 214 هـ . ق در مدینه به دنیا آمد و در سنة 277 هـ . ق در گذشت، نجاشى در رجال خود گوید: وى مردى عالم و فاضل و راستگو بود و از حضرت رضا (علیه السلام) روایت میکند. او چند کتاب تصنیف کرده که از آن جمله است کتاب نسب آل ابى طالب است. نقل از عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسندهُ: 73، پاورقى.
[27]. عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده: 73.
[28]. أعیان الشیعه 7: 95.
[29]. ارشاد، شیخ مفید 2: 22. شیخ مفید سن زید بن حسن را نود سال ذکر کرده است.
[30]. تهذیب التهذیب 3: 406. در این کتاب سن زید بن حسن 95 سال ذکر شده است.
[31]. عمدة الطالب: 89 مؤلف این کتاب است سن زید بن حسن را 100 سال ذکر نموده و دو نظر فوق را هم متذکّر شده است.
[32]. ناسخ التواریخ، امام حسن مجتبى (علیه السلام)2: 286.
[33]. ارشاد 2: 21; أعیان الشیعه 7: 95; بحارالانوار 44: 163.
[34]. زندگانى حسن بن على (علیه السلام)، باقر شریف قریشى 2: 573.
[35]. أنساب الاشراف، بلاذرى 3: 72-73; تاریخ دمشق 6: 302; حدائق الوردیه: 107; و کتابهای ارشاد، بحار، اعیان الشیعه همان صفحات.
[36]. ثنیه، تپّه اى است که مشرف به مدینه منوّره است. این تپّه به ثنیة الوداع نیز معروف میباشد. هنگامى که شخصى به مسافرت میرفت او را تا این تپّه مشایعت میکردند، و یا مسافرى که از سفر بر میگشت، تا این محلّ به استقبالش میرفتند، لذا شاعر هم در مورد پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: طلع البدر علینا من ثنیات الوداع. عبدالعظیم الحسنى (علیه السلام): 83، پاورقى.
[37]. عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده: 84.
[38]. ارشاد، شیخ مفید 2: 22; بحارالانوار 44: 164.
[39]. مائده (5) آیه 55.
[40]. بحارالنوار 79: 188، روایت 25، باب 91.
[41]. بحار الانوار: 187، روایت 7، باب 4; وسائل الشیعه 9، باب 51: 479; مستدرک الوسائل 4، باب 18: 439، روایت 5112; بحار الانوار 35: 20، روایت 23
[42]. وسائل الشیعه 25: باب 43: 87، روایت 31226; اصول کافى 6: 328، روایت 3 و 8:165، روایت 176، باب 8; بحار الانوار 40: 330، روایت 12، باب 98 و 41: 131، روایت 42، باب 107.
[43]. زخرف (43) آیه 75
[44]. ابو عبدالله کنیه عمروبن عاص است.
[45]. مراد این که افزون بر حکومت مصر هر چیز دیگر که تو خواهى به تو خواهم داد.
[46]. اعراف (7) آیه 128
[47]. پیکار صفّین: 325; قریب به همین روایت در کتاب بحار الانوار 32: 466، روایت 405 موجود میباشد.
[48]. پیکار صفّین: 216; قریب به این روایت درکتاب بحار الانوار 32: 442، روایت 393 موجود میباشد.
[49]. سر السلسلة العلویّة: 28.
[50]. عمدة الطالب: 90.
[51]. عمدة الطالب:90; المجدى:20; أعیان الشیعه: 96; ریاض الأنساب:102; ناسخ امام حسن (علیه السلام) 2، ص 270; سراج الانساب: 35; منتهى الامال 1، 148
[52]. ابو عبدالله محمّدبن سعد زهرى بصرى، کاتب و منشى واقدى، معروف به «ابن سعد» مؤلف کتاب «طبقات الصحابة و التابعین» از فضلاى بزرگ و محدّثین مشهور است. وى از اصحاب واقدى مورّخ معروف و از خواص او بود. کتاب طبقات که از کتب مشهور است، از تالیفات بزرگ او در پانزده مجلّد میباشد، که یکى از مصادر مهمّه و همواره مورد استفاده علما و دانشمندان بوده و هست. وى در سال 230 هـ . ق در بغداد وفات کرد. نقل از عبدالعظیم الحسنى (علیه السلام): 82 پاورقى
[53]. طبقات الصاحبة و التابعین 5: 315
[54]. نقل از عبدالعظیم الحسنى (علیه السلام): 82 - 83
[55]. اعلام النساء، عمر رضا کحّاله 4: 273
- ۱۸۵۵
- ادامه مطلب