مزارات ایران و جهان اسلام

سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های ایران جهان اسلام (امامزاده ، بقعه، آرامگاه، مقبره، مزار، گنبد، تربت، مشهد، قدمگاه، مقام، زیارت، معرفی عالمان انساب، کتابشناسی مزارات و زیارت و انساب

آرامگاه ابوالمِحْجَن ثقفى - کهنوش

این آرامگاه مقابل قبرستان و گلزار شهداى روستاى کهنوش[1]چسبیده به حسینیه روستا، در 34 کیلومترى شمال باختر تویسرکان واقع شده و مشهور به «کمربسته امیرالمومنین علیه ‏السلام» است.

بقعه، بر روى تپّه‏اى که حدود دو متر از سطح کوچه ارتفاع دارد واقع شده و درِ آن از جانب شمال شرق باز مى‏شود. بنایى مستطیل شکل به ابعاد 5×12 متر مى‏باشد که در وسط آن گنبد عرقچینى کوتاهى به قطر 20/1 و ارتفاع حدود دو متر تعبیه شده است. گنبد از داخل به صورت هشت ضلعى است و صورت قبرى به ابعاد 1×20/1 و ارتفاع 80 سانتى‏متر در گوشه‏اى از بقعه قرار دارد که با کاشى‏هاى حمامى تزیین شده و پارچه سبز روى آن گذاشته‏اند. پنجره‏اى در شرق بقعه جهت نورگیرى و تهویه هوا طرّاحى گردیده است. در کتاب آئینه تویسرکان درباره این زیارتگاه نوشته شده است:
«متّصل به آبادى سرکان، مقبره ابوالمحجن است. این مقبره تماشاخانه‏اى
است طبیعى و معمور و مستور در آب و اشجار و ارباب نظر که در نزدیک به
این سیاحت شوند، دیدن و تماشا نمودن این نقطه را فرض دانند و در ماه
آخر بهار غالب زیاده از سى چهل درویش در آن محل جمعیّت کنند و سکنه
سرکان نظر به حُسن عقیدتى که ایشان راست، آن جماعت را مرفّه دارند و تا
آخر تابستان در این مکان به فراغت بسر مى‏برند. این مقبره را اهالى کمر بسته
مى‏نامند. جمعیّت قصبه دوازده هزار نفر است.»[2]

در جاى دیگر از این کتاب آمده است: «طبق اسناد موثّق، ابوالمحجن
ثقفى، از شخصیّت‏هاى فداکار مسلمان است که در سال 14 هجرى قمرى در
جنگ تاریخى قادسیّه که بین سپاه یزدگرد سوّم به سردارى رستم فرحزاد و
ارتش اسلام به فرماندهى سعد بن ابى وقاص در نزدیکى‏هاى نهاوند در
مى‏گیرد، منجر به شکست یزدگرد و پیروزى مسلمین به ایران مى‏شود. او
مجروح مى‏گردد و در اثر جراحات وارده وفات مى‏یابد و در کمربسته سرکان
به خاک سپرده مى‏شود.»[3]

او همچنین مى‏نویسد: «بعضى قبر ابى‏محجن را در نواحى آذربایجان یا
گرگان نوشته‏اند. ولى به عقیده مؤلّف، همین کمر بسته سرکان قبر ابوالمحجن
است و سکنه در این مسئله متّفقند و قول ایشان به قراین خالى از
صحّت نیست.»[4]

ولى‏اللّه‏ فوزى تویسرکانى درباره این آرامگاه مى‏نویسد: «مقبره ابوالمحجن
ثقفى درسرکان که اهالى به آن، کمربسته مى‏گویند، اطرافش پوشیده است از
اشجار سرسبز و آب زلال که زنگار از دل ببرند. نویسندگان و سیّاحان
نوشته‏اند این محل تماشاخانه‏اى است طبیعى از آب و اشجار، ارباب نظر که
به این ساحت نزدیک شوند دیدن و تماشاى این نقطه را فرض دانند. اطراف
مقبره تا مسافتى دور پوشیده از انواع درختان است. به فاصله‏اى کوتاه از
مقبره شش اصله چنار کنار هم روییده که منظره‏اى جالب به وجود آورده‏اند
و گویا سر به فلک کشیده و به نظر مى‏رسد بسیار کهن‏سال باشند.

احتمال داده‏اند که در اصل یک درخت بوده و قرن‏ها پیش آن را قطع
نموده‏اند و درختان موجود شاخه‏هایى باشد که از ریشه و بُن این درخت
روییده و پس از گذشت سالیانى دراز به این شکل در آمده‏اند.»[5]

آقاى فرهنگ گلشائیان تویسرکانى یکى از معجزات واقع شده در این
آرامگاه را چنین نقل مى‏کند: «مرد درویشى به نام ابوالقاسم دادپور که اهل
کرمان بود، در کمر بسته سرکان تنها زندگى مى‏کرد. در سال 1341 ه . ش در
همان مقبره کوچک و در شبى سردِ زمستان که طبق گفته خودش، ارتفاع برف
در درب بقعه به بیش از یک متر مى‏رسید و درب مقبره ابوالمحجن به سختى
باز مى‏شد. ساعت 3 نیمه شب، ماده گرگى با زبان بى‏زبانى زوزه مى‏کشید و
در همان ساعت مرحوم ابوالقاسم درب را باز مى‏کند و مهمان خودش را
مى‏پذیرد و تا اذان صبح در همان مقبره گرگ با مرحوم ابوالقاسم شب را به
سر مى‏برد و موقع اذان صبح بدون هیچ صدمه‏اى درب را باز مى‏کند و گرگ
دنبال کار خودش مى‏رود. بعد از یک دقیقه که گرگ به بیرون مى‏رود، رو به
درویش مى‏کند و با همان زبان بى‏زبانى خود چند بار زوزه مى‏کشد و راه خود
را مى‏گیرد و مى‏رود.»[6]

ابو مِحْجَن ثقفى که در نام او اختلاف است، برخى مالک بن حبیب و
عدّه‏اى عبداللّه‏ بن حبیب بن عمرو بن عمیر و گروهى نیز معتقدند نام او کنیه
اوست، آنگاه که لشکر مسلمانان در سال هشتم هجرت به طائف آمدند، او با
سپاه مشرکین بود و به سال نهم هجرى با همه قوم خود مسلمان شد. او از
رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله این حدیث را شنیده و روایت مى‏کرده است: «از خود بر امّت
خویش، از سه چیز بیم دارم، ایمان به احکام نجوم و تکذیب اختیار آدمى و
ستم پیشوایان.»

ابو محجن در جاهلیّت وهم در اسلام، از ابطال و شجاعان به شمار
مى‏آمد و شعر او دلنشین و بدیع است؛ لیکن با اینکه مسلمان شده بود، مولع
به شرب خمر بود و به هیچ نکوهش وردعى از انهماک در شراب باز
نمى‏ایستاد؛ چنان که به شعر گفت:

 

اذا متّ فادفنّى الى جنب کرمة

  تروّى عظامى بعد موتى عروقها

و لا تدفننّى بالفلاة فانّنى

  اخاف اذا ما متّ ان لا اذوقها

 

عمر بن خطاب در خلافت خویش هفت یا هشت بار به وى حدّ خمر زد
و در آخر از تکرار شرب خمر و مستى زیاد، او را به جزیره‏اى تبعید نمود. او
در راه اندیشه کشتن نگاهبان خویش بود و نگهبان قصد او را دریافت و از وى
بگریخت و نزد عمر رفت و قصّه را گفت و ابومِحْجَن از همان راه به سپاه

سعد بن ابى وقاص پیوست و سعد در این وقت از سوى عمر سپهسالار
لشکر در قادسیّه بود. عمر به سعد نوشت تا ابومحجن را باز دارد و او به
فرمان خلیفه ابو مِحْجَن را بند کرد، و به روز ناطف که ایرانیان لشکر عرب را
در پیچیدند، ابومحجن از خیمه مى‏نگریست و از این که به یارى مسلمانان
نمى‏توانست برود، رنج  مى‏برد و ابیات زیر را گفت:

 

کفى حزنا ان ترتدى الخیل بالقنا

  و اترک مشدودا علىّ وثاقیا

اذا قمت عنّانى الحدید و غلّقت

  مصارع دونى قد تصم المنادیا

و قد کنت ذا مال کثیر و اخوة

  فقد ترکونى واحدا لا اخالیا

و قد شفّ جسمى اننى کلّ شارق

  اعالج کبلا مصمتا قد برانیا

فللّه درّى یوم اترک موثقا

  و یذهل عنى اثرتى و رجالیا

حسبنا عن الحرب العوان و قد بدت

  و اعمال غیرى یوم ذاک العوالیا

فللّه عهد لا اخیس بعهده

  لئن فرجت لا ازور الحوانیا

 

او به نزد اُمّ ولد (کنیز) یا همسر سعد کسى را فرستاد و درخواست نمود تا
فرمان کند که بند از وى برگیرند و اسب و سلاح دهند تا به جنگ رود و
شهادت یابد و گرنه باز گردد و به دست خود بند بر پاى خود نهد. زن سعد
عهد او استوار داشت و بند از وى بگشاد، سلاح به او داد و او هم بر اسب
سعد به نام لقا برنشست و نیزه بر گرفت و به میدان شد و جنگى در پیوست
سخت مردانه، و دل سپاه باز آورد و سپاه عرب او را ندانستند و با خود
گفتند: ایدون این ملکى است که خداى ـ جلّ شأنه ـ فرو فرستاده است یارى
اسلام را. و سعد را بدین روز جراحتى بود که با آن به جنگ نتوانست روَد و
خالد بن عرفطه را به جاى خویش به سپاه‏سالارى روانه کرد و خود بر
کوهکى از ریگ ایستاد و از دور، جنگ و سستى سپاه خود و جلادت سپاه
ایران و در رسیدن سوارى مجهول و مردانگى‏هاى او را تماشا مى‏کرد. او
ابوالمحجن را نشناخت و از طرفى جهش‏هاى اسب شبیه اسبِ او بلقا بود و
طعن‏ها چون طعن ابومحجن را مى‏ماند و لیکن تصوّر نمى‏کرد که این دو با
هم صحیح باشد؛ چون بلقا به شکال و ابومحجن به بند بودند.

شبانگاه چون دو لشکر از جنگ دست کشیدند، ابومحجن به پیمان خود
وفا دار شد و به خیمه محبس خود شتافت و سلاح بگشاد و بند بر پاى نهاد و
سعد نیز از بالاى تپّه به خیمه آمد و همسرش از او پرسید که، امروز آسیاى
جنگ چگونه گذشت و نصرت که را بود! سعد غلبه ایرانیان را بار نخست و
پدید آمدن ناشناس بر ابلقى و دلیرى‏هاى او و قوّت گرفتن مسلمانان با وى
بیان کرد و گفت: ابتدا تصوّر کردم که اسب بلقا و سوار ابومحجن است؛ زیرا
شباهت زیادى در میان این دو بود. زن گفت: سوگند به خداى بزرگ که
همچنان است! و سپس پیام ابومحجن را به خود و دادن سلاح و اسب و
پیمان به باز گشتن و پیمان خود را به انجام رساندن به سعد را گفت. و سعد
ابو محجن را بخواست و بندهایش را باز کرد و به زبان گفت: سوگند به
خداى عزّوجّل! که دیگر بار تو را به شرب خمر ادب نکنم. ابومحجن گفت:
سوگند به خداى! که من نیز دیگر شراب نخورم.

و این دو بیت بگفت:

 

رأیت الخمر صالحه و فیها

  خصال تهلک الرجل الحلیما

فلا و اللّه‏ اشربها حیاتى

  و لا اشفى بها ابدا سقیما

 

و تا مرگ این عهد نگاه داشت.

وفات او را به آذربایجان و گروهى به جرجان گفته‏اند. هیثم بن عدى از
مردى روایت کرد که، وى به آذربایجان یا گرگان قبر ابومحجن را دید، سه بنه
رز بر روى قبر او روییده و شاخه‏ها و برگ‏ها بر گور گسترده و خوشه‏ها فرو
هشته و بر سنگ نوشته: هذا قبر ابى محجن الثقفى. مرد گوید چون این گور و
تاک‏ها بدیدم، از شعر ابومحجن مرا یاد آمد که گفت:

 

اذا مت فادفنى الى جنب کرمة...

و در عجب شدم و از خداى تعالى آمرزش او خواستم. این شعر از
اوست:

 

لا تسأل النّاس عن مالى و کثرته

  وسائل النّاس عن حزمى و عن خلقى

القوم اعلم انى من سراتهم

  اذا تطیش ید الرعدیدة الفرق

قد ارکب الهول مسدولاً عسا کره

  و اکتم السر فیه ضربة العنق

اعطى السنان غداة الروح حصته

  و حامل الرمح ارویه من العلق

سیکثر المال یوما بعد قلته

  و یکتسى العود بعد الیبس بالورق

 

 


[1]- این روستا در ارتفاع 2020 مترى از سطح دریا واقع شده و رودخانه فصلى کهنوش از باختر آبادى مى‏گذرد. این روستا درّه‏اى سرد و خشک است و کوه آلوسان در یک کیلومترى شمال خاور، کوه سوخته رود در یک کیلومترى شمال باختر و کوه کلو در 2 کیلومترى جنوب باخترى آبادى قرار دارد. همچنین درّه آلبالو در خاور آبادى، درّه وار در یک کیلومترى جنوب خاور، درّه یاران در شمال، درّه کاسار در 2 کیلومترى شمال باختر و درّه کلو در جنوب باختر آبادى است. کار و پیشه اهالى؛ کشاورزى، باغدارى، دامدارى، پرورش زنبور عسل، کارگرى و قالى بافى است و فرآورده‏هاى آن؛ گندم، جو، نخود، پیاز، یونجه، سیب زمینى، زردآلو، بادام، هلو و سیب درختى است. رج فرهنگ جغرافیایى همدان 47: 371.

 

[2]- آئینه تویسرکان: 84-85.

 

[3]- همان: 125.

 

[4]- همان: 126.

[5]- کتاب حیقوق نبى علیه‏السلام: 98-99، پژوهشى در زندگى پیامبران در ایران: 223.

 

[6]- آئینه تویسرکان: 102.

 

اطلاعاتت غلطه کمربسته کهنوش را وصل کردی به سرکان در کل تخیلی نوشتی وراویان برات قصه بافتن

سلام ممنون از الطاف شما. بی زحمت مطالب صحیح را جنابعالی در همین پست نشر دهید تا ما و دیگران بهره ببریم.ممنون

قبر حرومزاده تازی ک باید توالت عمومی میشد نه امامزاده بی غیرتی تخم تازی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موضوعات
سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های جهان اسلام (معرفی بیش از چهل هزار زیارتگاه)

طراح وبلاگ: سید محمد علوی زاده