- پنجشنبه ۲۷ شهریور ۹۳
بقعه این امامزاده در خیابان امام حسین علیهالسلامشهر تویسرکان واقع شده، و راه آن از کوچه باغى منشعب به خیابان مزبور مىگذرد که بر فراز کوهى مشرف به شهر با چشم انداز زیبا و هوایى دلپذیر قرار گرفته است.
در گذشته این زیارتگاه در محلّ «زرهان»، که قبرستان قدیمى در آن جا بود، قرار داشت و مشهور به امامزاده زرهان بود. امّا امروزه پیرامون بقعه بازسازى شده و تبدیل به پارک گردیده است. در السنه و افواه مردم این امامزاده را «فقیره و غریبه» نیز مىخوانند؛ زیرا کمتر کسى به آن رسیدگى مىکرد، حتّى مدّتى نیز به شکل مخروبه در آمده بود. امّا اخیرا از سوى اوقاف و امور خیریّه و با همّت آقاى مهدى روشنى مرمّت شده و ضریحى آهنى، که توسّط آقاى حسن کنزى همدانى ساخته شده و در نوع خود بسیار زیبا و دیدنى است، در سال 1382 بر مرقد امامزاده نصب شده است.
درسالهاى نه چندان دور، امامزاده داراى ضریح چوبى و سنگ قبر و ساختمانى عالى بود. گویند، سنگ روى قبرش که به خطّ کوفى نوشته شده بود، به همدان بردهاند و فعلاً در مدرسه علمیّه نگهدارى مىشود و روى آن داراى حجّارىهاى زیبایى است که هنوز خواندن آن میسور نشد. بناى فعلى امامزاده مربوط به دوره آخر حکومت صفویّه است و از آثار باستانى به شمار مىرود. در اطرافش قبور عدّهاى از بزرگان شهر قرار دارد، از جمله قبر حجّة الاسلام مرحوم شیخ محمّد مدرّس سبزوارى رحمهالله در شبهاى جمعه مجلس روضه خوانى و زیارت در این امامزاده بر قرار مىشود و مورد توجّه و محلّ نذورات اهالى است.
بقعه به شکل مربّع و به ابعاد 12×12 متر مىباشد و داراى دو ورودى و
چندین پنجره است. مدخل اصلى بنا از جانب مشرق باز مىشود و دو
اتاقک کوچک به عنوان مدفن علما، در جانبین قرار دارد. بقعه از داخل
داراى چهار صفّه کوتاه مىباشد که در چهار زاویه آن با ایجاد چهار فیلپوش به
دایره تبدیل کرده و در نتیجه، گنبد عرقچینى بنا بر آن استوار شده است.
دیوار بقعه تا اندازه یک متر با سنگ مرمر تزیین شده و الباقى دیوار آجرهاى
سابق خود را دارد و اخیرا بندکشى شده است.
بزرگان شهر کرامات این امامزاده را چنین روایت مىکنند:
«صاحب این قبر در این شهر زندگى مىکرد، عدّهاى از اهل نهاوند به نزد وى
مىآیند و از ظلم و ستم حاکم نهاوند شکایت مىکنند؛ او سنگ کوچکى در
دست مىگیرد و پرتاب مىکند و به آن شاکیان مىگوید: حاکم شما کشته شد!
آنان با تعجّب به نهاوند بر مىگردند، مىبینند در شهر سرو صدا بلند است،
علّت را مىپرسند مىگویند حاکم کشتهِ شده است. پس از بررسى معلوم
مىشود همان ساعتى که آن آقا سنگ را پرتاب کرده، حاکم کشته شده است.»
در تابلویى بر دیوار بقعه از قولِ مرحوم علاّمه مجلسى رحمهالله نوشته شده که
این جا مدفن اسماعیل بن موسى علیهالسلام برادر امام على بن موسى الرضا علیهالسلام
است. بر این بیان آقاى حاجى زندى، معلّم بازنشسته تویسرکانى در مدح
امامزاده اسماعیل سروده است:
«این همایون بارگاه بنده خاصّ خداست
مدفن فرزند موسى، مظهر جود وسخاست
پاره قلب پیمبر، سرو بستان بتول
معدن جود و کرامت منبع صدق و صفاست»
سیّد جعفر آل بحرالعلوم در کتاب تحفة العالم مىنویسد:
«و اسماعیل وله مزار فى تویسرکان من بلاد ایران» [یعنى:] «و براى
اسماعیل، مزارى در شهر تویسرکان از شهرهاى ایران است.»
علاّمه نسّابه کمونه مطلب فوق را عینا از قول سیّد جعفر بحر العلوم نقل
مىنماید و در آخر باکلمه «و اللّه العالم» تشکیک مىکند.
همین مطلب از قول مرحوم سیّد جعفر بحر العلوم در چاپ جدید کتاب
بحارالانوار ـ که در 110 جلد تدوین گشته ـ وارد شده و همگان تصوّر
نمودهاند که مرحوم مجلسى رحمهالله قایل به مدفون بودن اسماعیل بن موسى علیهالسلام
در شهر تویسرکان شده است. این در حالى است که این قسمت از کتاب
تحفة العالم بر کتاب مرحوم مجلسى رحمهالله افزوده گشته است.
بنابراین، اسماعیل بن موسى علیهالسلام در کجا مدفون است؟ این همان بحثى
است که در سطور آینده به آن خواهیم پرداخت.
اسماعیل بن موسى علیهالسلام
دیگر از فرزندان امام موسى کاظم علیهالسلاماسماعیل نام دارد که مادرش اُمّ ولد
«کنیز» بود. او سیّدى جلیل، شریف و عالى مقام و از دانشمندان به نام شیعه
به حساب مىآید.
علاّمه ضامن بن شدقم درباره وى مىگوید: «کان عالما عاملاً فاضلاً
کاملاً، روى عن أبیه و أجداده وله مصنّفات عدیدة.» [یعنى: ]«او دانشمندى
عامل و فاضلى کامل بود که از پدر و از اجدادش روایت نقل مىکرد و
صاحب تألیفات زیادى است.»
علاّمه نسّابه ابن طقطقى نیز نقل مىکند: «کان من الاجلاّء الفقهاء و
المحدّثین، له کتب کثیرة، ذکره النجاشى فى رجاله.» [یعنى: ]«وى از بزرگان
فقها و محدّثین است که صاحب تألیفات زیادى بود و نجاشى آن را در کتاب
رجالش ذکر نموده است.»
او از اصحاب امام جواد علیهالسلاماست و از برادر بزرگوارش امام رضا علیهالسلام نیز
روایت نقل نموده است. برخى او را متولّى وقف اموال پدرش، امام موسى
کاظم علیهالسلام از سوى امام جواد علیهالسلام و عدّهاى دیگر از سوى امام موسى
کاظم علیهالسلام مىدانند.
اسماعیل به هنگام قیام ابو السرایا (سرى بن منصور شیبانى) از جانب او
فرماندار و حاکم فارس شد، همین امر باعث گشت که اینک مزارى به او در
شهر شیراز منسوب باشد. برخى نیز معقتدند که او استاندار مصر بود و این با
سکونت و وفات اسماعیل در مصر سازگار است. اسماعیل پس از شکست
و ناکامى قیام ابوالسرایا، به مصر مهاجرت کرد و تا آخر عمر در آن جا
مىزیست و داراى فرزندان عالم و دانشمندى گردید و سرانجام در مصر
وفات یافت و در همان جا به خاک سپرده شد.
اکثر علماى رجال از او به شایستگى نام بردهاند، مرحوم کلینى رحمهالله
مىگوید: «هنگامى که عالم جلیل القدر، صفوان بن یحیى در سال 210 ه . ق در
مدینه از دنیا رحلت کرد، حضرت امام جواد علیهالسلام کفن و حنوط براى او فرستاد و
به عموى خود اسماعیل بن موسى علیهالسلام امر کرد که بر جنازه او نماز بگذارد.»
نجاشى و دیگران پس از ذکر این مطلب نقل مىکند: «او ساکن مصر بود و
فرزندان او نیز در آن جا مىزیستهاند.» اسماعیل کتابهایى تألیف نمود که در
آنها از پدر بزرگوار و اجداد معظّم خود روایاتى نقل کرده است. شیخ
طوسى رحمهاللهنیز پس از ذکر جمله بالا اضافه مىکند، کتب او را ابو على محمّد
بن محمّد بن اشعث کوفى از وى روایت مىکند؛ از این رو کتاب مذکور به
اشعثیّات هم شهرت یافته است، چنان که به دلیل نقل مطالب و روایات آن از
موسى بن اسماعیل بن موسى علیهالسلام از امام جعفر صادق علیهالسلامبه جعفریّات
نامیده شده است. بعضى از کتابهایى که وى تألیف نمود، به این شرح
مىباشد:
کتاب «الطهاره»، «صلاة»، «صوم»، «زکات»، «حج»، «جنائز»، «نکاح»،
«طلاق»، «حدود»، «دیات»، «دعا»، «سنن و آداب» و «رؤیا.»
مرحوم شیخ عبّاس قمّى رحمهالله نیز درباره تألیفات إسماعیل مىگوید: «از
مهمترین تألیفات وى کتاب جعفریّات است که به اشعثیّات نیز معروف
مىباشد. این کتاب اخیر مورد توجّه علما و دانشمندان بزرگ شیعه قرار
گرفته است. بهبهانى در تعلیقه از کثرت تصانیف و کتابهاى اسماعیل سخن
گفته است و جعفریّات وى را مشتمل بر کتب فقه و احادیث مىداند که تمام
آن را از پدران بزرگوار خود علیهمالسلام از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نقل کرده است، و محدّث
نورى در خاتمه مستدرک آن کتاب را در نهایت اعتبار قلمداد کرده است.»
از فرزندان او ابوالحسن موسى است که از علما و محدّثین و مؤلّفین عصر
خود بود. مادرش کلثوم، دختر على العریضى بن جعفر الصادق علیهالسلامو مادر او
نیز فاطمه دختر محمّد الارقط بن عبداللّه الباهر بن امام زینالعابدین علیهالسلامبود.
او فرزندى به نام على بن موسى بن اسماعیل داشت که در ایّام مهتدى
عبداللّه بن عزیز، عاملِ طاهر در رى، او را با محمّد بن حسین بن محمّد بن
عبداللّه بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن علیهالسلامدستگیر و به سامرا برد و
در آن جا او را حبس کردند و در همان جا وفات یافت. او در آذربایجان از دو
فرزند خود به نام حمزه و عبّاس نسل دارد.
ابن عنبه مىگوید: «احفاد اسماعیل بن موسى علیهالسلامکه اندک هستند، از تنها
فرزندش موسى بن اسماعیل مىباشند؛ یکى از اولاد او جعفر بن موسى بن
اسماعیل است که به ابن کلثوم معروف مىباشد و به اولاد او کلثمیّون
مىگویند؛ زیرا امّ کلثوم دختر امام کاظم علیهالسلامربیبه او بود، از این رو، او و
فرزندش به ابن کلثوم مشهور شدند و آنان در مصر زندگى مىکردند. بنو
ابوالعساف و بنو نسیب الدولة و بنو الوارق در مصر و شام از ایشان هستند.»
امام فخر رازى، فرزند دیگرى به نام احمد بصرى که در مکّه مىزیسته را
براى اسماعیل بن موسى علیهالسلامبر شمرده، که ظاهرا نسل او منقرص شده
است. از دیگر فرزندان اسماعیل، محمّد بن اسماعیل است، که شیخ عبّاس
قمّى رحمهالله درباره ایشان مىگوید: «در غیبت شیخ طوسى؛ در وصف او آمده
است: به حدّى عمر داشت که امام زمان علیهالسلام را ملاقات نموده است.»
با وجود آنکه وفات او در مصر، اجماع مورّخان و علماى انساب را در بر
دارد، امّا برخى بر این عقیدهاند که مزار او در تویسرکان، همدان، فیروز کوه و
شهریار مىباشد؛ امّا این ادّعا اصلى ندارد و بدون شک، یکى از سادات
جلیل القدر همنام در آن مزارات مدفون مىباشند، که شرح حال هر کدام از
آنان در دایرهالمعارف بقاع متبرّکه بررسى خواهد شد.
از آن جایى که منطقه تویسرکان را در گذشته رود راور مىخواندند و هم
اکنون این نام شامل یک روستاى کوچک به نام رود آور در چهار کیلومترى
تویسرکان است و بنا به گفته علاّمه نسّابه ابن طباطبا از جمله واردین این شهر
ابو جعفر محمّد بن حسن البصرى بن قاسم بن محمّد البطحانى بن قاسم بن
حسن بن زید بن امام حسن علیهالسلام است که مادرش حمره نام داشت و داراى
فرزندانى به اسامى ابو على حسن، ابو الحسین احمد، سکینه و فاطمه بود و
مزارات این بزرگواران در اطراف رود آور و تویسرکان محلّ زیارت اهالى
است، لذا خفته در این مزار باید پسر عموى وى، اسماعیل بن حسین بن على
بن حسین بن على بن حسین المحدّث بن حسن البصرى بن قاسم بن محمّد
البطحانى بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن علیهالسلامباشد که در سال 575
ه . ق وفات یافت و در این مکان به خاک سپرده شده است. وى نوادهاى به
نام محمّد ابو الغنائم الاطروش بن حمزة بن محمّد بن حمزة بن اسماعیل
دارد که در همدان مىزیست و بنا به گفته عمیدى نسّابه، از قول فاسى در
سال 703 ه . ق وفات یافته است. وى سیّدى جلیل القدر، عظیم الشأن و از
بزرگان سادات رودآور به شمار مىرفته است.[1]
نگاهى به پدران امامزاده اسماعیل
1 الشریف النقى ابوعبداللّه حسین (ثانى) بن ابوالحسن على الرئیس(ح 370)
او نخستین رئیس همدان است که القاب سیادت «شریف نقى» براى او
نوشتهاند و همچون «شریف رضى»، دال بر بزرگى در حسب و نسب علوى
وى مىباشد. به گفته ابن عنبه، «وى از اهل علم و ادب بوده»،[2] و چنان که
ابن شادى مىگوید: همین «شریف ابوعبداللّه ثانى بود که آن قلعه و
عمارتها (در همدان) کرده است...».[3] قمى هم باز مىگوید: «قلعه همدان
او کرد، او را در شجرتها صاحب القصر نویسنده، و قصر همان
قلعه است.»[4]
ثعالبى، از جلمه کسانى است که به منطقه «جبال» آمده و در آن جا مقیم
شده و ابوعبداللّه بطحاوى را یاد کرده است؛[5] البته به نظر نگارنده، مقصود
وى، نیاکان علوى «بطحاوى» مذکور مىباشد. آنگاه، در جایى دیگر، از «ابو
عبداللّه علوى» دیگرى یاد مىکند، که به همین شریف ابوعبداللّه حسین
علوى مورد ذکر است، و مىگوید: «ابودلف خزرجى» در ستایش
وى سروده:
لو لا النّبى محمّد
و وصیّه ثم البتول
لعلمت انى شاعر
اسم الرجال بما اقول
لکننى اعرضت عن
ذاک الحدیث و فیه طول
و ترکت للخمر الخما
ر، و حبذا تلک الشمول[6]
بنابراین «ابودلف» مذکور، همان ابودلف مسعر بن مهلهل خزرجى
جغرافىدان، شاعر و جهانگرد نامدار (دهههاى 30 تا 70 سده چهارم)
است، که یکبار در سال 341 ه . ق به همدان آمده و آن را وصف نموده
است.[7] همچنین، وى سراینده چکامه ارزنده «ساسانیه» در ادب گدایى
است. او که ایران را در میان سالهاى 331-341 ه . ق گردیده، عمرى
طولانى کرده، و با صاحب بن عباد طالقانى (326-385 ه) ملاقات نموده
است. از قراین چنین بر مىآید که وى دست کم تا دهه 70 سده چهارم به
گشت و گذارهاى خود ادامه داده است. ظاهرا ابودلف آن اشعار ستایشى را
پس از دیدار ابوعبداللّه علوى ـ رئیس همدان ـ و برخوردارى از عطایاى وى
سروده است؛ امّا معلوم نیست که این امر در همان سال (341 ه) سفر به
همدان بوده یا در دهههاى پسین؛ مثلاً هنگام مواصلت صاحب بن عباد با
خاندان علویان همدان. این مطلب، از لحاظ تحدید تاریخ حیات «علوى»
مورد بحث ما، قابل اعتناست.
شاید شریف ابوعبداللّه حسین (ثانى)، چنان که اشاره شد، خواهر وزیر
ابوالفضل بن عمید (359 م) را به نام «ستى پرده» به همسرى گرفت، که از
وى سیّد ابوالحسن على (ثانى) اطروش به دنیا آمد و او نیز داماد وزیر نامدار،
صاحب بن عباد طالقانى شد، که آن وزیر به وى بسیار مفاخرت مىکرد.[8]
گویى وزراى آل بویه، در وصلت با رؤساى علوى همدان با هم مسابقه
داشتهاند! حبیب پور مظاهر نقل کرده است: «ابوعبداللّه حسین... از براى
پسر خود ابوالحسن على ـ داماد صاحب بن عباد ـ گفت: من در شرافت
خانواده خود هیچ نقصانى ندانستهام، الاّ آنکه تو با دختر صاحب بن عباد
پیوسته شدى، و این سخن را از کمال جلالت قدر و طهارت ذیل و عظمت
بیت مىگفت و خویشاوندى صاحب بن عباد را وقعى نمىنهاد.»[9]
2. الشریف الزکى ابوالحسن على (ثانى) بن ابو عبداللّه حسین (ثانى) حسنى همدانى (ح 400)
سیّد ابوالحسین على (ثانى) ملقب به «اطروش»، رئیسى فاضل و ادیب
بود،[10] که به قول قمى: «دسته گل علم و ارغوان فضل، شاعر و متبحّر بود. از
معاصى اجتناب نموده و خواطر جهانیان به ارادت او متعلّق. پس از سیّد
رضى موسوى و عمّش طباطبا، از علویان شاعرتر از وى نبود. این دو بیت
شعر از اوست:
یوم تولت الاطغان عنا
و قوض حاضر وارن باد
مددت الى الوداع یدا و اخرى
حبست بها الحیوة على فؤاد.»[11]
چنان که اشاره شد، صاحب بن عباد (326-385 ه)، یگانه دختر خود به
نام «سپهر آزرمیه» را با وى تزویج کرد که نخست «عباد بن على» و بعد «امیر
ابوالفضل حسین بن على علوى» زاده شدند. ششتمدى، نام دختر صاحب
بن عباد، همسر سیّد ابوالحسن علوى را بیهقى: «سپهر آزرمیه» نکاشته،[12] و
نجمالدّین قمى «شهر آزرمى» یاد کرده و افزوده است که، وى «کریمة
الطرفین» بود؛ زیرا مادر او دختر شیخ الدّوله ابوالفضایل و ثابى کاشى بود.[13]
تاریخ این زناشویى در هیچ یک از منابع ذکر نشده، لیکن نظر به لزوم تحدید
زمان حیات سه تن از علویان همدان، ناگزیر از تعیین آن، ولو به تقریب و
احتمال، مىباشیم. بنابراین، گوییم: «صاحب» در سال 326 ه زاده شد، و
دست کم اگر در 18-19 سالگى تزویج کرده و پس از یک یا دو سال، یگانه
دخترش زاده شده باشد، که باز هم اگر در 17-18 سالگى، او با ابوالحسن
على حسنى همدانى تزویج کرده باشد، سالهاى 364-365 ه . ق
بدست مىآید.
از سوى دیگر، یاقوت حموى که در موضعى نام پسر دختر (دختر زاده)
صاحب عباد را به درستى «عباد بن على» حسنى نوشته[14] در جاى دیگر به
نقل از تاریخ ابوسعد آبى چنین آورده است که، «صاحب» در ربیع الاول سال
384 (در «رى») دختر ابوالفضل بن داعى (از «دیکوئه» دختر حسن بن
فیروزان ـ دایى «فخر الدّوله» دیلمى) را براى دختر زاده خویش ـ (عباد بن
حسین)، که غلط است، باید «عباد بن ابى الحسن»، یا درستتر «عباد بن
على بن حسین» باشد) به زنى گرفت، که شرح آن مفصّل است.[15] از این
مطلب، چنین مستفاد مىشود که، «عباد بن على حسنى همدانى» باید به
سنّ بلوغ رسیده باشد، یعنى دست کم 19-18 سال، و ولادت او (19 یا
18-384 ه) در بین سالهاى 366 یا 365 مىشود که در واقع یکى دو سال
پس از زناشویى مادرش (دختر «صاحب») با «ابوالحسن علوى» همدانى
است. ممکن است گفته شود که این زناشویى، هنگام تسلط عضد الدّوله
دیلمى بر همدان در سال 369 ه . ق که «صاحب» را به حضور فرا خواند،[16]
بوده است، که در این صورت، «عباد بن على»، در سال زناشویىاش
(384ه)، 13-14 ساله بوده، و این مستبعد است.
به نظر ما، زناشویى این ابوالحسن على علوى همدانى- مورد ذکر - با
دختر صاحب بن عباد باید در همان سالهاى 364 تا 366 (با یکى دو سال
تقریب نقصانى یا اضافى با ماخذ هر سال) صورت گرفته باشد، بنابراین
مىتوان سال 365 را، با لحاظ مسامحه، ماخذى براى تعیین زمان تقریبى
حیات پدر ابوالحسن على - یعنى ابوعبداللّه حسین (ثانى)، خود او،
فرزندانش «عباد» مذکور، امیر ابوالفضل حسین و جز ایشان گرفت. اینک باز
مىگردیم به شرح حال ابوالحسن على علوى مورد ذکر در این موضع از
بحث، که در بعضى منابع کنیت او را «ابوالحسین» نوشتهاند، و این تصحیف
واضح است.
بارى، همان ابودلف مسعر بن مهلهل خزرجى شاعر سیاحتگر که پیشتر
ابیاتى از وى در مدح سیّد ابوعبداللّه ثانى، پدر این سیّد ابوالحسن على
(ثانى) اطروش، نقل کردیم و گفتیم که، در همدان از عطایاى رئیسان علوى
آن جا برخوردار شده بود، با پسر او - یعنى همین سیّد ابوالحسن على
الشاعر ـ ملاقات و مصاحبت داشته است. ابوحیان توحیدى، حکایتى به
نقل از «مسعر» (ابودلف خزرجى) آورده است که گفت: «مرا على بن حسین
علوى در همدان سخن کرد، که مردى معروف به ابومحمّد قمى در همدان
بود و تصرّفى داشت، و بسیار در بغض خود نسبت به معاویه حماقت
مىکرد. پس غلامى بغدادى به شهر آمد که حدیث مىنوشت. خبر او به
قمى مذکور رسید، بدین که خوشگل و نمکین است. پس دو دینار به نزد آن
غلام فرستاد، و او را به خانه خودت دعوت کرد. غلام هم آمد و مورد
پذیرایى شد، تا وقت خواب که برخاست و لباس خود را کند که بخوابد.
قمى در پى او برخاست و او را ببر گرفت. پس چون کراهت او را دید، یکباره
آلت خود را چپاند. غلام بناى داد و فریاد گذاشت و گفت: اى مادر فلان!
چیزت را بیرون کن. قمى گفت: بگذار برود و سه کار بکن؛ یا معاویه را لعنت
کن، یا دو دینار مرا پس بده، یا بگذار تمام آلت من در سرینت فرو شود. غلام
گفت: امّا لعنت بر معاویه! به هیچ وجه امکان ندارد. از دو دینار تو هم یکى را
خرج کردهام، و هم تو راضى به پس گرفتن آن یکى تنها نخواهى بود. امّا صبر
بر مراد و مقصود تو، همانا که از این بابت از خدا مدد مىطلبم. پس رضا داد
به تمام آن معامله، و گفت: اى عبدالرحمان! - یعنى اى معاویه! این بخاطر
رضاى تست.»[17]
ثعالبى مىگوید: «ابوالحسن على همدانى، از لحاظ جاه و جلال و ثروت
و مال در همدان، هم پاى یحیى بن عمر علوى در بغداد بود و در شعر و ادب
چونان شریف رضى و شریف مرتضى موسوى در آن جا. صاحب بن عباد به
داشتن چنین دامادى افتخار مىکرد و به مواصلت با او بزرگى مىنمود. وى
از رادمردترین رئیسان و گشاده دستترین آنان بود. همنشینان وى، فاضلان
و ادیبان بودند که نه او را ترک مىگفتند و نه از خوان وى غایب مىشدند. هر
کس هر خوراکى که دوست مىداشت به خوان سالار دستور مىداد فراهم
کند، و جملگى را بیاورد تا به اشتها و آرزو بخورند. یک روز به ایشان گفت:
امروز بیائید که شما را اکرام کنیم. گفتند: کدام روز سرور ما کرم نکرده، گفت:
از کرم (به سکون ثانى، یعنى: رز، درخت مو) اکرام کنیم نه از کرم و بخشش.
گفتند: چگونه کنى؟ گفت: دست در رز و منافع و نتایج آن خواهیم برد.
شاخههاى مو را بر افروخته، سکباج (آتش سرکه) و قلیه حصرمى و حلواى
دبسى درست کرده، آب رز مىنوشیم و با مویز تنقّل مىکنیم. گفتند: در این
باب ما را اختیارى نیست. پس به تمامى آن دستور داد و روزشان خوش
گذشت... .»[18]
در باب شعر و شاعرى و مناظرات وى با «صاحب» و دیگران، سخن
بسیار است.[19] همین اندازه یاد مىکنیم که، یک بار به مناسبت «عید»،
قطعهاى (به مطلع: العید زارک نازلا بر واقک...» الخ) سرود و همراه با مشک
شاهانه در طبقى نقره به نزد «صاحب» فرستاد. ثعالبى مىگوید:
«پاسخ ظریف شعرى، صاحب را گم کردهام؛ اگر یافتم بدین در خواهم
پیوست».[20] همچنین، هنگامى که صاحب بن عباد، چکامه بدون «الف»
خود را به مطلع «قد ظل یجرح صدرى... (الخ)» در ستایش خاندان
«على» علیهالسلامسرود، و مردمان را شگفت زده کرد و راویان به نقل و نشر آن
پرداختند، ابوالحسن علوى چکامه بى مانندى به مطلع «برق ذکرت به
الحبائب... (الخ)» سرود که بدون «واو» است، و در آن پدر زن خود را
ستوده است.[21]
لذا وقتى ابوالحسن علوى را از دختر صاحب، پسرى به دنیا آمد، «عباد»
نام نهاد و صاحب چون مژده ولایت او شنید، گفت:
«الحمدللّه حمدا دائما ابدا
قد صار سبط رسول اللّه لى ولدا».[22]
شاعران دیگر، این رویداد را چکامههاى تهنیت گفتهاند که به «سبطیات»
معروف گردید.[23] تنها از جهت تاریخنگارى، قطعهاى دیگر از مفاخره خود
«صاحب» در این باره، به نقل مىآوریم:
«احمد اللّه البشرى، اقبلت عندالعشى
اذ حبانى اللّه سبطا، هو سبط للنّبى
مرحبا ثمت اهلا، بغلام هاشمى
نبوى علوى، حسنى صاحبى.»[24]
البته، چنان که گذشت، ابوالحسن على همدانى به غیر از «عباد»، فرزند
دیگرى از دختر صاحب بن عباد (شهر آزرمى) به نام ابوالفضل حسین
داشت، که ملقّب به «راضى» (یا «رضا») بود و «رئیس همدان» شد،[25] گویا
وى، یک دختر هم داشت.[26] امّا چنین بر مىآید که، نظر به علاقه شدید
صاحب بن عباد بن نخستین دختر زادهاش، عباد بن على، او را خود تحت
سرپرستى گرفته و همراه خویش در «رى» و «اصفهان» کرده است. زیرا وى،
همان طور که اشاره شد، دخترزاده حسن بن فیروزان (دایى فخر الدّوله
دیلمى) را در سال 384 ه براى وى به زنى گرفت، که از جمله چکامههاى
تهنیت این وصلت، سرودهاى از اسماعیل بن احمد چاچى، پیوستن نژاد
«ساسانى» را به «مضر» عربى، شاد باش گفته است.[27]
همچنین، شاخهاى از سادات «گلستانه» اصفهان، که نیاى آنان در آن شهر،
ابوالفتوح محمّد، فرزند ابوالفضل حسین همدانى ـ برادر عباد بن على
حسنى ـ است، بسا که این از سادات از پشت همین عباد بن على بوده باشند.
صاحب ترجمه ما ـ ابوالحسن على رئیس همدان، به طور قطع، هنگام وفات
صاحب بن عباد (24 صفر سال 385 ه . ق) در حیات بود؛ زیرا در گذشت
پدر همسر خود را در چکامهاى به مطلع «الا انها یمنى المکارم شلت / و
نفس المعالى اثر فقدک سلت»، رثا گفته است.[28]
به طور کلّى علویان، به ویژه در دهههاى 60 تا 80 این سده، که از لحاظ
ادبى، بىگزاف باید «عصر صاحبى» نامید، سخت مورد عنایت و احترام قرار
گرفتند و به خصوص، توجّهات و اکرامات بى اندازه وزیر شیعى مذهب
(عرب زاه) را نسبت به آنان، علاوه از شاهان متشیّع دیلمى، باید یاد کرد.[29]
شمار بلندپایگان دولتى و مدنى و ادیبان و شاعران علوى در این عصر،
فزونى گرفت، چندان که دیگر این دوره، همانندى از این حیث نیافت.
پیشتر، در ذکر قاسم بن محمّد بطحایى (ردیف 6 «در آمد»)، از چند تن
علویان همدانى به اصطلاح «منتقله»، از جمله ابوالحسن علوى وصى، سفیر
امراى «سامانى»، و ابوالعبّاس علوى همدانى وصى یاد کردیم. همچنین باید
گفت، «ابوالعبّاس» از کسانى است که در گذشت «صاحب» را مرثیه گفته
است.[30] سبب نسبت «همدانى» ایشان، ظاهرا آن است که، از شاخه
«علویان همدان» بودهاند، منتها برخى از ایشان «منتقله» باشند. «علوى»هاى
دیگرى، در این دوره، که در همدان نزیستند، حول محور «صاحب» نامبرده
شدهاند، همانند ابوهاشم علوى طبرى یا ابوطالب علوى ـ که معلوم نیست
اهل کجا هستند، و جز اینان در منابع آن عصر یاد شدهاند.
3. الشریف الرضا امیر ابوالفضل حسین بن ابوالحسن على (ح 455)
از سیّد ابوالفضل حسین علوى همدانى اطّلاع زیادى، جز نام و نسب و
شمار فرزندان در دست نیست. تا همین قدر یاد آور مىشویم که: مادرش
همان دختر صاحب بن عباد وزیر (سپهر آزرمیه) بود.[31] ابن عنبه، لقب وى
را «راضى» آورده، و ابن شادى «رضا» یاد کرده، و افزوده است: «دختر
ابوعیسى شادى بن محمّد کردى ـ حکمران «اسد آباد» (کشته 401 ق) ـ را به
زنى گرفت، که از جمله نخستین «علاء الدّوله» همدان (یعنى امیر ابو هاشم
زید) از او بزاد.»[32] قمى مىگوید: «سیّد ابوالفضل را شعر نیست، مجلّدى از
رسائل تازى هست.»[33]
شمار فرزندان او، نُه تن گفتهاند؛ هر چند ابنعنبه مىگوید: «امیر
ابوالفضل حسین بن على...نسل بسیار دارد از نه پسر»[34]، ولى نام آنان را یاد
نکرده؛ تنها بیهقى ششتمدى نام ایشان را چنین آورده است: 1ـ ابوالبرکات
حسن، 2ـ ابوالحسن على، 3ـ ابوالثرایا حیدر، 4ـ ابوالقاسم داعى، 5ـ
ابوعبداللّه اسماعیل، 6ـ ابوشجاع ناصر (که گویا یک چند در زمان طغرل
سلجوقى نیابت وى را در همدان یافت)، 7ـ ابوطالب مانکدیم (که دخترش
«فارس بانویه» به تزویج پسر عموى خود علاءالدّوله ابوشهاب زریر علوى
همدانى در آمده است.)، 8ـ ابوالفتوح محمّد رئیس اصفهان (نوادهاش
شرفشاه بن عباد بن ابوالفتوح، معروف به «گلستانه» سردودمان سادات
گلستانه اصفهان بود. پسر دیگر ابوالفتوح، ظاهرا «حسین» بود که فرزندان
وى، از جمله المرتضى شرفشاه بن مهدى بن ابى زید و السیّد مجدالدّین
مجتبى بن ابىالمفاخر بن عربشاه بن محمّد بن مجتبى مانکدیم بن محمّد بن
حسین ـ مذکور ـ و دیگر بستگان او در همدان بودند)، 9ـ ابو هاشم زید،[35]
مشهورترین رئیس و مقتدرترین علاءالدّوله همدان در سده پنجم است.
ابن شادى اسد آبادى همدانى هم، چنین تایید مىکند: «از ابن عمان امیر
سیّد ابوهاشم و برادرانش، جماعتى به اصفهان مقام گرفتند به در، دزى
علاءالدّین [که] سیّدى از آن جماعت است و تربتها همه به اصفهان و
همدان است.»[36] از سادات «گلستانه» اصفهان، تا سدههاى هشتم و نهم،
اطّلاعات تاریخى در دست است.
بارى، امیر ابوالفضل حسین، ظاهرا تا سال 455 ه . ق ریاست داشته و یا
در حیات بوده است. از رویدادهاى روزگار وى، کشمکشهاى میان شاهان
بویهاى و زیارى خاندان «دیلمى» است؛ از جمله در همدان، که مهمتر از
همه در ارتباط با «علویان»، مىتوان فرود آمدن «ابن سینا» (370-428ه) را
در «سرا» یا «کوشک» یاد کرد. ظهیرالدّین بیهقى در این باره مىگوید: هنگامى
که «ابن سینا» متهم به پنهان نگارى با «علاءالدّوله کاکویه» گردید و چهار ماه
در قعله فردجان زندانى شد. همین که علاء الدّوله کاکویه بر همدان استیلا
یافت، شیخ را رها کرد و با خود به همراه آورد. ابن سینا در «سراى علوى»
(که باید همین امیر ابوالفضل حسین باشد) فرود آمد و به تألیف بخش منطق
از کتاب «شفا» پرداخت.[37] البته، بیهقى، تاریخ این رویداد را یاد نکرده، لیکن
بنا به گزارش خبر «کاکویه» که ابن اثیر در حوادث سال 414 ق آورده، باید
همین سال باشد.[38]
همچنین ابن اثیر در سال 434 نقل کرده است که، طغرل سلجوقى
(429-455 ق) «ناصر علوى» را که بازداشت شده بود، برآورد و در همدان
به نیابت خود گمارد و هم او را بر رى ولایت داد.[39] شاید این علوى، همان
«ابوشجاع ناصر»، یکى از نه فرزند امیر ابوالفضل حسین باشد، که هیچ چیز
دیگر از وى آورده نشده است.
[1]- سیماى همدان: 268، حیقوق نبىّ 7: 108-110، آئینه تویسرکان: 112، مشاهد العترة
الطاهرة: 60، بحار الانوار 48: 303، سرّ السلسلة العلویّه: 43، مناهل الضرب فى انساب العرب: 89، المجدى فى انساب الطالبیّین: 123، تحفة الازهار و زلال الانهار 3: 394، الاصیلى فى انساب الطالبیّین: 188، الإمام الجواد7: 136، مستدرکات علم رجال الحدیث 1: 672-673، الفهرست: 10، رجال النجاشى: 19، معجم رجال الحدیث 3: 182، حیاة الامام موسى بن جعفر 2: 419، الفخرى فى انساب الطالبیّین: 15 و 30 و 122، تحفة العالم 2: 23 و 34، معالم العلماء: 7، تنقیح المقال 1: 149، بدایع الانساب: 11، رجال ابن داوود: 36، نقد الرجال: 47، الفهرست طوسى: 10، جامع الرواة 1: 103، عیون الاخبار 1: 282، علل الشرایع 2: 345، مستدرک الوسایل 3: 292، رجال ابن داوود: 36، نقد الرجال: 47، عمدة الطالب فى انساب آل ابى طالب: 262-263، مقاتل الطالبیّین: 439، النفحة العنبریّة: 89، منتهى الآمال 2: 355-356، اختران تابناک 1: 93-94، الشجرة المبارکة فى انساب الطالبیّة: 102، امامزادگان رى 2: 203، منتقلة الطالبیّه: 150-151، مزارات همدان 1: 260-266.
[2]- عمدة الطالب: 58.
[3]- مجمل التواریخ: 459.
[4]- تاریخ الوزراء: 125.
[5]- یتیمة الدهر 3: 414.
[6]- همان 3: 353-354.
[7]- سفر نامه ابو دلف در ایران: 66-68
[8]- تاریخ الوزراء: 125، لباب الانساب: 332، عمدة الطالب: 80، معجم الادباء 6: 284.
[9]- بحرالانساب: 112-113.
[10]- لباب الانساب: 232، عمدة الطالب: 85.
[11]- تاریخ الوزراء: 124.
[12]- لباب الانساب: 232.
[13]- تاریخ الوزراء: 125.
[14]. معجمالادباء 6: 284.
[15]- همان 6: 245-241.
[16]- تجارب الامم «مسکویه» 2: 416، معجم الادبادء 6: 187.
[17]- البصائر و الذخائر 1: 224-25.
[18]- تتمّة الیتیمة 2: 99.
[19]- یتیمة الدهر 3: 410-12، تتمّة الیتیمه 1353 ه . ق، 2: 99-188، معجم الادباء لیاقوت الحموى، مصر 6: 263-4 و 284-6، کتاب «صاحب بن عباد» شرح احوال و آثار، تألیف «احمد بهمنیار»، دانشگاه تهران 1344: 151-2.
[20]- تتمّة الیتیمه 2: 155.
[21]- یتیمة الدهر 3: 410-411.
[22]- همان، چاپ دیگر 3: 236، معجم الادباء 6: 285، لباب الانساب: 233.
[23]- کتاب «صاحب بن عباد» بهمنیار: 99.
[24]- معجم الادباء 6: 285.
[25]- مجمل التواریخ 459، عمدهالطالب: 59.
[26]- بحر الانساب: 113.
[27]- معجم الادباء 6: 245، کتاب «صاحب بن عباد»: 104.
[28]- همان 6: 263-4، عمدة الطالب: 59.
[29]- رش، از جمله: «یتیمة الدهر»، «معجم الادباء»، و کتاب «صاحب بن عباد» بهمینار: 92-93 و 193 و 237.
[30]- کتاب «صاحب بن عباد»، ص 56، نیز، رش: ردیف 6 «درآمد» این گفتار.
[31]- لباب الانساب 232، عمدة الطالب: 80، تاریخ الوزراء: 125.
[32]- مجمل التواریخ: 459، لباب الانساب: 232.
[33]- تاریخ الوزراء: 124.
[34]- الفصول الفخریه: 105، عمدة الطالب: 81.
[35]- لباب الانساب، نسخه خطى مرعشى: 232-233، عمدة الطالب، طبع نجف: 81، الفصول الفخریه، طبع محدث ارموى: 105.
[36]- مجمل التواریخ: 459-60.
[37]- تتمة صوان الحکمة: 50.
[38]- جشن نامه ابن سینا 1: 31.
[39]- الکامل 9: 509.
- ۱۸۰۱
- ادامه مطلب