- پنجشنبه ۲۷ شهریور ۹۳
بقعه با شکوه این امامزاده در روستاى «شاهزید» ـ که فعلاً به شهر تویسرکان متّصل شده است ـ قرار دارد.
بقعه امامزاده در انتهاى روستا و در ضلع غرب آن قرار دارد و معروف به «شاه زید» است. تاریخ بناى اصلى بقعه به درستى معلوم نیست، امّا بناى کنونى متعلّق به دوره قاجاریّه مىباشد که در دوران پهلوى باز سازى و پس از انقلاب نیز تجدید بنا و توسعه داده شده است. این بنا شامل صحن، ایوان، حرم و ضریح مىباشد. صحن امامزاده ـ که مشترک بین مسجد و بقعه است ـ به مساحت تقریبى پانصد متر مربّع مىباشد و چندین درخت گردو و چنار در آن وجود دارد. در غرب صحن، گورستان بزرگى قرار دارد و در شرق بقعه نیز، گورستانى در خارج صحن واقع شده است. ایوان بقعه در جانب شمال واقع شده و در دو طرف آن، دو گلدسته به ارتفاع تقریبى ده متر قرار دارد و در بالاى آن مأذنهاى تعبیه شده است.
بقعه از داخل شامل دو فضاى متّصل به هم مىباشد که ابعاد آن 7×12 متر است. ظاهرا در وسط این فضا درى به داخل فضاى دوّم وجود داشت که در تعمیرات سالیان قبل برداشته شده است. در انتهاى فضاى دوّم، ضریح
چوبى مشبّک بسیار عالى به ابعاد 60/2×2 و ارتفاع 5/2 متر بر روى مرقد نصب مىباشد که بر بالاى آن کتیبه ذیل نقش بسته است: «بسم اللّه الرحمن الرحیم، اتوکل... هذا الصندوق من سیّد الشهداء و قدوة الاولیاء شاه زید بن على بن حسین.» همچنین در بالاى درِ ضریح چنین کندهکارى شده است: «هذا الصندوق من سیّد الشهداء و قدوة الاولیاء زید بن زین العابدین بن حسین بن اسد اللّه الغالب على بن ابى طالب علیهما السلام 1371، و الشیخ العالم، شیخ محمّد صادق ابى مرحوم شیخ نظام تویسرکانى.»
تمام دیوار بقعه، توسّط سنگهاى مرمر پوشش یافته و الباقى دیوار آن
گچ اندود است. قدمت بنا را متعلّق به اواخر صفویّه مىدانند.[2]
تعدادى از علما و بزرگان تویسرکان در جوار این امامزاده مدفونند؛ از
جمله حجّة الالسلام مرحوم شیخ على آقا محمّدى که از جمله اجلّه علماى
تویسرکان بودهاند، و حجّة الاسلام حاج شیخ على اصغر سنجرى که از
شاهزادگان این شهر بود و بسیار به سادات ارادتمند و با واردین به منزلشان با
کمال خوشرویى بر خورد مىکردند.[3]
متأسّفانه، این امامزاده به اشتباه بر سر زبان اهالى به فرزند امام زین
العابدین علیهالسلام مشهور است؛ تا جایى که آقاى فرهنگ گلشائیان به این توهّم
دامن زده و به اشتباه درباره حضرت زید بن على بن الحسین علیهمالسلام چنین
مىگوید: «وى در زمان خلافت عمر در جنگ قادسیّه که معروف است به جنگ
نهاوند، به درجه شهادت رسید. نامبرده را چهل روز به درخت آویزان کردند که
حتّى گنجشکها و کلاغها بدنش را سوراخ سوراخ کردند و بعد از مدّتى در
همین مکان مقدّس به خاک سپرده شد و امروزه زیارتگاه مردم مؤمن و متّقى
مىباشد. تاریخ شهادت سال 21 قمرى.»
مطالب فوق که سراسر با توهّمات آمیخته و تنها ادّعاى اهالى را جمع
نموده است، از جعلیّات تاریخ اسلام است؛ زیرا حضرت زید شهید علیهالسلام در
سال 42 ه . ق به دنیا آمد و در کوفه به شهادت رسید و قیام او یکى از
مشهورترین قیامهاى شیعى بر علیه دولت غاصب اموى است که براى
روشن شدن شخصیّت برازنده او به اختصار به شرح حال او
خواهیم پرداخت.
زید شهید علیهالسلام
زید بن على علیهالسلام را «حلیف القرآن»[4] و «زید الأزیاد»[5] مىگفتند.
نام پُر افتخار زید بن على علیهالسلام، با انقلاب خونین و قیام خدا پسندانهاش
همراه است و هر کس نام زید علیهالسلام را شنیده باشد، کم و بیش آوازه قیام و
شهادت او را نیز شنیده است.
او اوّلین سیّد حسینى علوى مىباشد که علیه ظلم و فساد و برابر غاصبان
خلافت و شجره ملعونه، یعنى بنى اُمیّه قیام کرد و با وجود آنکه مردى متّقى،
پارسا، محدّث، مفسّر، عالم، جلیل القدر و شریف بود، در میدان نبرد هم
همانند جدّ بزرگوارش حضرت سیّدالشهدا علیهالسلام شجاع، دلیر و مجاهد به شمار
مىرفت.
تاریخ تولّد و شهادت زید علیهالسلام
روز ولادت زید علیهالسلام مشخّص نیست و بین مورّخان هم در سال ولادتش
اختلاف است.
ابن عساکر (متوفّاى 571 ه . ق) سال تولّد او را 78 ه . ق مىداند.[6]
مورّخ دیگرى به نام محلّى (متوفّاى 652 ه . ق) سال ولادت زید بن
على علیهالسلامرا سال 75 ه . ق نقل مىکند.[7]
گرچه دانشمند بزرگ شیعه، شیخ مفید رحمهالله یادى از سال ولادت او نکرده،
امّا نتیجه کلام وى مؤیّد قول ابن عساکر در «تهذیب التهذیب» است؛ زیرا
روایات متفّق است که، حضرت زید علیهالسلامدر موقع شهادت 42 سال[8] سن
داشت و شیخ مفید رحمهاللهسال شهادت آن حضرت را 120 ه . ق مىداند؛
بنابراین ولادت او سال 78 ه . ق مىباشد. امّا شیخ مفید رحمهاللهدر کتاب دیگرش
به نام «مسار الشیعه» سال شهادت زید علیهالسلامرا اوّل صفر 121 ه . ق ذکر مىکند
و ظاهرا این تاریخ را اختیار کرده است.[9] برخى از محقّقین نیز این قول را
پذیرفته و باکم کردن مدّت عمر آن حضرت، یعنى 42 سال، تولّد وى را به
سال 79 ه .ق ذکر نمودهاند، که این قول مقرون به صحّت مىباشد.
مادر زید علیهالسلام
درباره نام مادر زید علیهالسلام نیز اختلاف است؛ شمارى از مورّخان و علماى
انساب نام او را «غزاله»[10] نوشتهاند. بعضى از او به نام «جیّد»[11] یا «جیدا» و
عدّهاى دیگر «حیدان»[12] نام بردهاند، امّا در روایتى آمده که امام سجّاد علیهالسلاماو
را به نام «حوراء»[13] مىخواند.
به هر حال، او کنیزى شایسته و با نجابت بود که مختار بن أبى عبیده
ثقیفى[14] او را به سى هزار درهم خرید[15]. این بانو آن قدر در نظرش جلوه
کرد و خوشایند او شد که با خود گفت: من لیاقت این زن را ندارم! او شایسته
على بن الحسین علیهالسلاماست؛ لذا او را به عنوان هدیهاى ارزنده به خدمت
امام علیهالسلامفرستاد.
این بانو از امام چهارم علیهالسلام داراى سه پسر و یک دختر شد و فرزند اوّل او،
زید علیهالسلامبود و سه فرزند دیگرش عمر، على و خدیجه نام داشتند.[16]
لقبهاى زید علیهالسلام
لقبهاى زید علیهالسلام عبارتند از:
1. «شهید» که در بعضى روایات از او به این لقب ذکر کردهاند، در حالى که
علماى انساب، زید بن امام موسى کاظم علیهالسلام را ملقّب به نار (آتش)
نمودهاند.[17]
2. «حلیف القرآن» یعنى هم پیمان با قرآن. به دلیل ممارست و
ارتباط فراوان او با کتاب خدا، این لقب براى او به یادگار مانده است؛ زیرا وى
مأنوس با این کتاب شریف و مفسّر و مؤلّف کتاب «غریب القرآن»مىباشد.[18]
3. «زید الأزیاد» کنایه از مقام والا، عظمت و شخصیّت بى نظیر او
نسبت به هم نامهاى او مانند، زید بن حارثه، زید بن ارقم و زید
بن حسن مىباشد.[19]
کنیه وى «ابوالحسین» بود و این، از آن جهت است که، زید علیهالسلامفرزندى به
نام حسین داشت، لذا به آن مکنّى شد.[20]
فضایل علمى و اخلاقى زید علیهالسلام
زید بن على علیهماالسلام نه تنها در زهد، عبادت، شجاعت، سخاوت و مردانگى
معروف بود، بلکه در علم و دانش نیز یکى از بارزترین چهرههاى درخشان
اسلام به حساب مىآید.
زید علیهالسلام در شناخت احکام الهى، فقیهى عمیق و دانشمندى بس سترگ
بود و علم سرشار و دانش بىکران او زبانزد دوست و دشمن بوده است.
وى با بیان روایات و احادیثى که از پدر، برادر و برادرزادهاش شنیده بود،
سؤال کننده را قانع مى ساخت؛ لذا مقام علمى زید علیهالسلام در اذهان عمومى و
میان بزرگان صحابه و انصار، معروف و مسلّم بود، تا آنجا که او را عالم آل
محمّد و فقیه اهل بیت نامیدهاند.
امام صادق علیهالسلام دربارهاش مى فرماید: «رحِمَ اللّهُ زَیْدا إنَّهُ الْعالِمُ
الصَّدُوقُ.»[21] [یعنى: ]«خدا، زید را رحمت کند او عالمى درست گفتار بود.»
امام هشتم على بن موسى الرّضا علیهالسلام نیز در مقام تجلیل و ستایش از او
مىفرماید: «اِنَّهُ کانَ مِنْ عُلَماءِ آلِ محمّد»[22] [یعنى: ]«او از علماى آل
محمّد صلىاللهعلیهوآلهبود.»
همچنین بار دیگر، امام صادق علیهالسلام، زید علیهالسلام را با عظمت یاد کرده
و مىفرماید:
[یعنى: ]«انَّهُ کانَ مُؤْمِنا وَ کانَ عارِفا وَ کانَ عالِما وَ کانَ صادِقا.»[23]
«او مردى با ایمان، عارف، دانشمند و درست کار بود.»
از این رو، علماى بزرگ و صاحب نظران علم رجال و حدیث، مقام علمى
حضرت زید علیهالسلام را با عباراتى محکم و رسا بیان کردهاند و او را به عنوان
یکى از بارزترین چهرههاى فقهى، تفسیرى، و علمى آل محمّد صلىاللهعلیهوآله
ستایش نمودهاند.
بیان رساى زید علیهالسلام
از الطاف خداوند بزرگ در مقام خلقت انسان، یاد دادن بیان به فرزند آدم
است و قرآن کریم در سوره الرّحمن به این موضوع اشاره داشته و مىفرماید:
«عَلّمَهُ الْبَیان»[24] [یعنى: ]«خداوند انسان را بیان آموخت.»
درباره زید علیهالسلام هم نوشتهاند:
«اِءنَّهُ حُلُّو الِلّسانِ، شَدیدُ الْبَیانِ، خَلیقُ بِتَمْویهِ الْکَلام.»[25]
[یعنى: ]«زید علیهالسلام زبانى شیرین و بیانى محکم داشت و سازنده کلام
روان بود.»
حفظ مطالب گوناگون و سپردن علوم مختلف به ذهن، نشانه نبوغ و
استعداد قوى و درک عالى انسان به شمار مىرود. زید بن على علیهالسلام نیز مرد
فوقالعاده، داراى حافظهاى قوى بود؛ به طورى که اگر کتابى را فقط یک بار
براى او مىخواندند، آن را از حفظ مىگفت و بدون کم و کاست
تقریر مىنمود.[26]
زید بن على علیهالسلام قهرمان گفتار و داراى فصاحت و بیانى قوى بود و در مقام
سخن، به عنوان یکى از بهترین فصیحان عرب شناخته شده است.
او در خانه وحى و در دامن ولایت، همه فضایل و کمالات را به ارث برد.
درباره فصاحت و بلاغت او گفتهاند: «وَ کانَ یَشْبَهُ الأِمامُ عَلیِ بْنِ اَبى طالِب علیهالسلام
فی فَصاحَتِهِ وَ بَلاغَتِهِ.»[27] [یعنى: ]«او در سخنورى و بلاغت و فصاحت به
جدّش امیرالمؤمنین علیهالسلامشباهت تام داشت.»
خالد بن صفوان در همین رابطه مىگوید: فصاحت، خطابه، زهد، تقوا و
عبادت در بنى هاشم به زید علیهالسلام منتهى مىشود. من او را در مجلس خلیفه
هشام بن عبد الملک دیدم، زید علیهالسلامچنان او را با بیان محکمش کوبید و
مجلس را بر او تنگ کرد که راه فرارى نداشت.[28]
ابواسحاق سبیعى نیز مىگوید:
«رَأَیْتُ زَیْدَ بْنِ عَِلیٍّ علیهالسلام فَلَمْ اَرَفی أَهْلِه مِثْلُهُ أَفْضَلَ وَ کانَ أَفْصَحَهُمْ لِسانا وَ
أَکْثَرَهُمْ زُهدْا وَ بَیانا.»[29]
[یعنى: ]«من کسى را همانند زید علیهالسلام در فضل، فصاحت لسان، کثرت زهد
و خوبى بیان در عصر او ندیدم.»
قیروانى در کتاب زهرالآداب مىگوید:
زید بن على علیهالسلام مردى دیندار، شجاع و از بهترین نوادگان هاشم بود. او
خوش کلام و نیکو رفتار بود. سران بنى امیّه به حکّامانشان در عراق
مىنوشتند: نگذازید مردم کوفه با زید علیهالسلامتماس بگیرند، چون او زبانى
برّندهتر از شمشیر، تیزتر از نوک نیزه و مؤثّرتر از سحر و کهانت که در گرهها
دمیده شده، دارد.[30]
زید بن على علیهالسلام مفسّر و همراز قرآن
همان طورى که گفته شد، یکى از القاب زید علیهالسلام «حلیف القرآن»[31] یعنى
«همراز قرآن» بود و همیشه با قرآن سروکار داشت و از ذکر خدا و کتاب او
غافل نبود.
امام باقر علیهالسلام مىفرمایند: روزى پدرم زید را خواست و دستور داد تا قرآن
بخواند. او خواند. سپس پدرم آیات مشکل قرآن را از او پرسید، و او یکى
یکى جواب صحیح مىداد. پدرم این قدر تحت تأثیر استعداد فوق العاده و
دانش و اُنس او با قرآن زید علیهالسلام قرار گرفت، که برخاست و بین دو چشم
زید را بوسید.[32]
زید علیهالسلام مىگوید: «خَلَوْتُ بِالْقُرآنِ ثَلاثَ عَشْرَةَ سَنَةً أقرَأَهُ و أَتَّدَبِّرُهُ.»[33]
[یعنى: ]«سیزده سال با قرآن خلوت کردم آیات آن را مىخواندم و درباره
آن مىاندیشیدم.»
ابونصر بخارى، از ابن ابىجارود روایت مىکند:
«قَدِمْتُ الْمَدینَةَ فَجَعلْتُ کُلَّما سَأَلْتُ عَنْ زَیدٍ بنِ عَلیَ، قیلَ لی ذاکَ حَلیفُ
الْقْرانِ ذاکَ اُسْطُوانَةُ الْمَسجِدِ.»[34]
[یعنى: ]«به مدینه که آمدم و از هر کس حال زید را پرسیدم، در جوابم
گفته مىشد: منظورت همان حیلف القرآن، همان ستون مسجد است.»
آرى، او آن قدر با مسجد و عبادت اُنس گرفته بود که اکثر اوقات خود را
در آن جا مىگذراند؛ به طورى که چون ستونى از ستونهاى مسجد
جلوه مىکرد.[35]
او در تشخیص معانى قرآن و طرز قرائت آن صاحب نظر بود و در
بحثهاى خود همیشه با الهام از این کتاب، خصم را مغلوب مىساخت.
درباره زید علیهالسلامگفتهاند: «وَکانَتْ لَهُ فیهِ قَرائَةٌ خاصَّةٌ.»[36]
[یعنى: ]«او قرائت خاصى در قرآن داشت.»
ایشان کتابى در این زمینه تألیف نموده است و گفتهاند: «فَقَد عَلِمَ الْقرآنَ وَ
اَوْفى فَهْمَهُ.» [یعنى: ]«او قرآن را مىآموخت و خوب آن را مىفهمید.»[37]
امام صادق علیهالسلام در این مقام، از ممارست و مطالعه عمیق وى
سخن مىگوید و با جملهاى افتخارآمیز از او یاد مىکند: «کانَ وَاللّهِ
أقَرَءْنا لِلکِتابِ.»
[یعنى: ]«به خدا سوگند! او در میان ما، بیش از همه به قرائت و تلاوت
قرآن اشتغال داشت.»[38]
تفسیر قرآن در زندان
مردى به نام ابىغسّان ازدى مىگوید: زید بن على علیهالسلامدر مسافرت به
شام، در زمان حکومت هشام ستمگر، پنج ماه به زندان افتاد. هیچ مردى را
داناتر از او به کتاب خدا ندیدم. در این مدّت کوتاه که با او هم زندان
بودم، سوره حمد و بقره را به طور جالب و شیوا و با بیانى رسا به نحو تفسیر
از او آموختم.[39]
آرى، زید از فرصت استفاده کرد و زندان را به مدرسهاى عالى براى تفسیر
قرآن و معارف الهى تبدیل نمود و حتّى در موقع گرفتارى تا آنجا که برایش
ممکن بود، به وظیفه روشنگرى خویش مىپرداخت.
شاگردان زیدعلیهالسلام
زید علیهالسلام خود، یکى از برجستهترین شاگردان مکتب پدر، برادر و پسر برادر
عالىقدرش بود و علوم مختلف اسلامى را به طور مستقیم از این سه امام
معصوم فرا گرفت، و پس از این برداشتهاى پُرارزش و سنگین و تسلّط کامل
در این علوم، خود نیز به تربیت شاگردانى پرداخت.
او با همتّى بلند و روحى عالى، کرسى علوم مختلف را اشغال کرد و با
بیانى رسا، مستدل و بىنظیر افرادى را در این علوم پرورش داد.
شاگردان زید علیهالسلام خود مجتهدانى بزرگ و شخصیّتهایى کم نظیربودند که
افتخار دارند علوم خود را از عالم آل محمّد صلىاللهعلیهوآله و فرزند برومند، برادر و برادر
زاده امام معصوم علیهمالسلام، حضرت زید بن على علیهالسلام فرا گرفتهاند.
اینک اسامى تعدادى از شاگردان برجسته وى را ذکر مىکنیم:
1. یحیى؛ فرزند فقیه و شهید زید بن على بن الحسین علیهالسلام.
2. محمّد بن مسلم؛ از شخصیّتهاى عالىقدر و فقهاى برازنده اسلام.
3. ابى حمزه ثمالى؛ از یاران و اصحاب امام زین العابدین علیهالسلامکه مردى فقیه
و کم نظیر بود.
4. محمّد بن بکیر؛ از فقها، علما و راویان عالىقدر اسلام.
5. ابن شهاب زهرى.[40]
6. شعبة بن حجّاج.[41]
7. ابوحنیفه؛ علاوه بر اینکه وى مدّتى شاگرد مکتب علمى امام
محمّد باقر علیهالسلامو امام جعفر صادق علیهالسلام بود، دو سال نیز در محضر
حضرت زید بن على علیهالسلام شاگردى کرد و جزء رهبران بنى امیّه، کسى
ابوحنیفه را از این کار باز نمىداشت.[42]
8. سلمة بن کهیل؛ وى از محدّثین بزرگ شیعه بود و روایاتى نیز در کتاب
شریف کافى و تهذیب از او نقل شده است. او مردى فاضل و از بزرگان
شیعیان است.[43]
9. یزید بن ابى زیاد؛ زید علیهالسلام وى را به نهضت و همکارى باخویش دعوت
نمود و او نیز کنار آن حضرت بود.
10. هارون بن سعد کجلى کوفى؛ او مرام زیدیّه داشت و برخى وى را از
مرجئه مىدانند. وى از جمله بیعت کنندگان با زید علیهالسلامبود.[44]
11. ابوهاشم رمانى.
12. حجّاج بن دینار.
13. آدم بن عبداللّه خثعمى.
14. إسحاق بن سالم.
15. بسام بن صیرفى.
16. راشد بن سعد.
17. زیاد بن علاقه.
18. عبداللّه بن عمرو بن معاویه.
اشخاص فوق، از شاگردان ممتاز زید علیهالسلام بودند که از کلاس علمى وى
برخاستهاند. امّا غیر از اینان، از دودمان بنى هاشم و فرزندان ابوطالب علیهالسلامهم
در محضر زید علیهالسلامکسب فیض کردند که عبارتند از:
19. ابراهیم بن الحسن علیهالسلام.
20. حسن بن الحسن بن الحسن علیهالسلام.
21. حسین بن على بن الحسین علیهالسلام؛ وى از رجال برجسته اهل بیت
پیامبر صلىاللهعلیهوآلهبود.
شیخ مفید رحمهالله در کتاب ارشاد درباره او مىفرماید: «او مردى فاضل و
پارسا بود. احادیث زیادى را از پدرش امام سجّاد علیهالسلامو عمّهاش، فاطمه دختر
امام حسین علیهالسلام و برادرش امام محمّد باقر علیهالسلامنقل کرده است. وى در سن 64
یا74 سالگى از دنیا رفت و در قبرستان بقیع دفن شد.[45]
22. عبیداللّه بن محمّد بن عمر بن علی بن ابى طالب علیهالسلام؛ او از اصحاب امام
باقر و امام صادق علیهماالسلام نیز مىباشد.[46]
23. عبداللّه بن محمّد بن عمر بن على علیهالسلام؛ وى نیز از اصحاب امام محمّد
باقر علیهالسلامبود و در کتابهاى روایى شیعه روایات زیادى از او نقل
شده است.[47]
تمام آنان، افراد بارزى از شاگردان مکتب حضرت زید علیهالسلامبودند که علوم،
اخبار و احادیث زیادى را از او فراگرفتند و هر یک از آنان فقیهى صاحب نظر
بودند که میان مسلمانان نورافشانى مىنمودند.
تألیفات زید بن على علیهالسلام
زید علیهالسلام نه تنها در قرآن مفسّر قوى و نمونه بود، بلکه در علوم مختلف پس
از بردارش امام باقر علیهالسلام، سرآمد روزگار خویش بود.
او در علم کلام، فقه، حدیث و... کتابهایى تالیف نموده که تعداد آنها
بیش از ده رساله است و مهمترین و بارزترین آنها تفسیر اوست که به آن اشاره
خواهد شد.
1. مجموع الفقهى؛ این کتاب مجموعهاى از فقه و احکام شیعه است که
بعدها با تنظیم خاص، از طرف برخى از علماى زیدى به نام «مسند الامام
زید علیهالسلام» جمع آورى و چاپ شد.[48]
2. القلّة و الجماعة؛ کتابى استدلالى است که زید بن على علیهالسلامدر احتجاج و
بحث بامخالفانش از آن کمک گرفته و به آن استناد مىکرد.[49]
3. تفسیر غریب القرآن؛ این کتاب حاوى بحثهاى تفسیرى بعضى از
آیات قرآن مىباشد که در سالهاى اخیر، از سوى دفتر تبلیغات اسلامى قم
به چاپ رسیده است.
4. المجموع الحدیثى؛ در حدیث و روایت.
5. اثبات الوصیّة.
6. قرائته الخاصّة؛ در علم الفاظ قرآن و قرائت ویژه حضرت زید علیهالسلام.
7. قرائة جدّه على بن ابى طالب علیهالسلام؛ قرائت مخصوص حضرت امام
امیرالمؤمنین على علیهالسلام.
8. منسک الحج؛ بحثى فقهى در احکام حج.
9. الصفوة؛ به معناى برگزیده و منتخب است؛ در این کتاب مسئله امامت
و خلافتِ برگزیدگان واقعى حق، یعنى ائمّه علیهمالسلاممورد بحث و بررّسى قرار
گرفته و آن حضرت در این کتاب، مسئله امامت را به نحو جالب و استدلالى
با کمک قرآن مورد بحث و بررسى قرار داده است.
او در این کتاب، با الهام و استمداد از قرآن و استناد به بیش از 150 آیه،
مسئله مهمّ امامت و حقّانیّت ائمه علیهمالسلام را بررسى و اثبات کرده است.
همسر و تعداد فرزندان زید علیهالسلام
زید علیهالسلام در طول زندگى خود، سه زن عقدى و سه کنیز داشت.
اوّلین همسرى که زید علیهالسلام انتخاب کرد، «ریطة» دختر ابى هاشم عبداللّه بن
محمّد بن حنفیه بود. این زن از بانوان با شخصیّت و بنام بنى هاشم است.[50]
زید علیهالسلام، بنا به گفته طبرى، در اواخر عمرش دو زن دیگر در شهر کوفه
اختیار نمود که اوّلى دختر یعقوب بن عبداللّه سلمى و دوّمى دختر عبداللّه بن
ابى القیس ازدى بوده است و علّت ازدواج آنان با زید این بود که، این دو زن
از خاندان شیعه و طرفداران اهل بیت علیهمالسلام و خواهان ازدواج بودند.
از اسامى سه کنیزى که در نکاح حضرت علیهالسلام بودند و از آنان فرزند داشت،
اطلاّع دقیقى در دست نیست؛ علماى انساب سه تن از فرزندان آن حضرت
را از این سه کنیز دانستهاند. از این رو، در شمار فرزندان حضرت زید بن
على علیهالسلامنوشتهاند که زید علیهالسلام را چهار فرزند پسر بود و هر یک خود شخصیّتى
برازنده و مجاهد بودند. نامهاى ایشان عبارت بود از:
1. یحیى الشهید علیهالسلام.
2. حسین ذوالدمعة، ابو عبداللّه.
3. محمّد، ابو عبداللّه.
4. عیسى مؤتم الاشبال، ابویحیى.
که مادران سه نفر اخیر کنیز بودند.
نسب شریف امامزاده زید علیهالسلام
در میان قریب 110 تن از ساداتى که در شهر همدان و اطراف سکونت
داشتهاند، با کنیه ابو زید، سه تن یافت مىشوند که یکى از ایشان حسینى و
دو دیگر حسنى مىباشند.
در این میان تنها یک تن از سادات حسنى به نام زید بود، که اتّفاقا
شاهزاده نیز بوده است؛ زیرا وى نوه صاحب بن عباد، وزیر شیعى ایرانى، به
نام ابو هاشم زید الهمدانى بن ابى الفضل حسین الشیرازى بن ابى الحسین على
بن ابى عبداللّه حسین بن على بن حسین المحدّث بن حسن البصرى بن قاسم بن
محمّد البطحانى بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن علیهالسلاماست، که با 11
واسطه به امام حسن مجتبى علیهالسلام نسب مىرساند.
او ملقّب به مرتضى بود و سه پسر به اسامى ابو شهاب عماد الدّوله وزیر،
شمسالدّین ابو السرایا عربشاه و ابو نینا نوشروان و چند دختر داشت.[51]
علاّمه عمیدى نسّابه درباره وى چنین نقل مىکند:
«او روایت کم مىکرد، و فرمانروا و حاکم همدان شد. با سیاست آن جا را
اداره مىکرد واموال زیادى جمع نمود، و عمر طولانى کرد تا اینکه در سال
502 ه ق با سنّ بسیار بالا وفات یافت.»[52]
از قول عمیدى فهمیده مىشود که، ابو هاشم زید حسنى، علاوه بر علم و
تقوا، مردى محدّث نیز بود، امارت شهر همدان را بعهده داشت و اموال
زیادى را جمع آورى نمود. بعید به نظر نمىرسد که مکان کنونى، در گذشته
باغ اختصاصى او بوده و پس از وفاتش او را در باغ او دفن نمودند.
به هر حال، آنچه از منابع بر مىآید، نقابت سادات همدان در میان
فرزندان او بود و این خاندان به مجد و شرف، سیادت و نقابت، ریاست و
کرامت، دیانت و فقاهت متّصف بودهاند.
مؤلّف کتاب الدّرة الذهبیّه فى إکمال منتقلة الطالبیّة[53] معتقد است که، ابو
هاشم زید در سنّ 85 سالگى در سال 503 ه . ق در رود آور تویسرکان فعلى
وفات یافته و او را در باغ اختصاصى او ـ یعنى این مکان ـ به خاک سپردهاند.
روحش شاد باد!
موقعیّت اجتماعى ابوهاشم زید
وى مشهور به السیّد المرتضى علاء الدّوله ابوهاشم زید بن امیر
ابىالفضل حسین حسنى همدانى و معروف به امیر تاجالدّین زینالاشرف
ابوهاشم زید است که به عنوان نخستین رئیس از علویان همدان به شمار
مىآید. او ملقّب به «علاء الدّوله» و بسیار جلیل القدر بود. وى اشتهار، اقتدار
و ثروت فراوانى داشت و مادر پدرش، دختر صاحب بن عباد و مادر
خودش، دختر ابوعیسى شادى بن محمّد کردى اسد آبادى (کشته شده در
451 ه) ابن شادى همدانى بود. مؤلّف مجمل التواریخ و القصص، زنجیره
تبارى او را چنین نگاشته است: «المرتضى ابوهاشم زید بن الرضا
ابىالحسین بن الزکى ابىالحسین على بن النقى ابى عبداللّه الحسین بن
الرئیس ابىالحسین على بن عبداللّه (؟) الحسین بن ابى المحمّد (؟) الحسن
بن ابى الحسن زید بن ابىمحمّد بن... [حسن] بن على بن ابى طالب ـ
علیهمالسلام.»[54]
این «عبداللّه (؟) الحسین» که شادروان علاّمه «قزوینى»[55] با علامت
استفهامى (کذا؟) و شادروان «بهار» نیز با استفهام (؟) آن را نوشتهاند. در
حقیقت، بر اثر اسقاط ساده «ابى» از سر «عبداللّه»، کسى جز «ابوعبداللّه
حسین» نیست که پسر حسن بصرى است.
جمیع مورّخان، درباره ثروت بسیار عظیم[56] ابوهاشم زید با وى
همداستانند، امّا نگفتهاند که از کجا و از چه راه بدست آورده بود. برخى او را
«بخشنده و ستوده، مالدار و شجاع، صاحب صدقات و نفقات» یاد
کردهاند.[57] بىسبب هم نیست که عبدالجلیل قزوینى در پاسخ به «ناصبى»،
او را از زمره بزرگان و شخصیّتهاى نامدار شیعى، با این وصف که، «سیّد
ابوهاشم علاء الدّوله به همدان، که هنوز (ـ سال 565 ه) حکم در آن خاندان
باقى است» یاد کرده است.[58]
«ظهیرى»[59] و به تبع او «راوندى»[60] وى را به هنگام پیرى، سیّدى نا بینا
(چشم پوشیده) یا کردهاند، و از اینرو، شادروان علاّمه قزوینى او را به نام
«علاء الدوله ضریر» آورده است.[61] لکن این علاء الدّوله ضریر را با پسرش
علاء الدوله زریر ـ به تصوّر تحریف «ضریر» به «زریر» ـ یکى دانسته و هم در
تاریخ وفات وى، بنابر همان تصوّر، اشتباه کرده است.[62]
آنچه بیشتر موجب اشتهار وى در میان مورّخان گردیده، واقعه پرداخت
مال هنگفت، یا مصادره و یا معاملهاى است، که داستان آن در همه تواریخ
عمومى، تواریخ سلجوقى و زیست نامههاى همگانى عربى و فارسى آمده
است،[63] خلاصه داستان از این قرار است:
سیّد ابوهاشم که ریاست همدان را به عهده داشت، پس از وفات ملکشاه
بن البارسلان سلجوقى (465-485)، بر آن شهر استیلا یافت. ضیاء الملک
قوامالدّین احمد (نظام الملک ثانى) بن نظامالملک طوسى وزیر (وزارت
500-517، وفات 544) که اقامتش در همدان به درازا کشیده، و با
علاءالدّوله عداوتى به هم رسانیده بود. در سال 500 ه . ق وى گزارشى
درباره سیّد ابوهاشم علاءالدّوله و بسیارى ثروتش، و تشیّع مردم همدان
توسّط او، به نزد محمّد بن ملکشاه سلجوقى (498-511) در اصفهان
فرستاد و شکایت وى را کرد. سیّد خبردار شد و همراه سه پسر خود به
اصفهان شتافت. مختصر آنکه، با پرداخت هفتصد هزار دینار به سلطان
محمّد (خواه به گونه «مصادره» یا «معامله» فرقى نمىکند)، دفن شر کرد، که
این مبلغ را یکباره، به زر سرخ، ظرف بیست روز، به خزانهدار سلطان ـ
انوشیروان بن خالد وزیر ـ که براى تحویل گرفتن آن به همدان فرستاده شد،
پرداخت کرد، بى آنکه از بهر آن مِلکى بفروشد و یا دینارى وام کند، یامخده
از پشت خود بجنباند. بنابراین سلطان محمّد، ریاست همدان را همچنان به
وى باز گذاشت.
ابن اثیر، در حوادث سال 494 ه . ق، که مصادف با زمان سلطنت رکن
الدّین برکیارق (487-498ه) است، نیز از وى چنین یاد کرده است. که،
رئیس همدان (یعنى همین سیّد ابوهاشم) توسّط همان سلطان محمّد
مذکور، به صد هزار دینار مصادره شد.[64] همچنین، عماد کاتب افزود:
«انوشیروان گفت: پس از آنکه امیر سیّد ابوهاشم حسنى ـ رئیس همدان ـ در
گذشت، مبلغ دویست و پنجاه هزار دینار از خزانه او به خزانه سلطان محمّد
مذکور، انتقال یافت. این مبلغ براى خاندان آنان هیچ اهمیّتى نداشت؛
سلطان فرزندش را به خود نزدیک گردانید و دست او را در ریاست شهر
بازگذاشت.»[65]
بارى، از شاعران هم عصر وى، «امیر معزى» (متوفّاى 520 ه) قصیدهاى
در مدح وى، به مطلع
هر کس که دل بر آن صنم دلستان نهاد
جان در بلا فکند و تن اندر هوان نهاد
در 53 بیت سرود، که چنین فهمیده مىشود، علاء الدّوله در سفر
اصفهان، روزى میهمان امیر معزّى شد و شاعر اصرار کرده است که
بیشتر بماند:
گفتم: به داستان مبر از دوستان خویش
دستان گرفت هر که چنین داستان نهاد
بفشان غبار غربت و بنشین به نزد من
رخت و بُنه بِنه بر من، گر توان نهاد
گفتا که، خانمان نتوانم فرو گذاشت
کایزد صلاح شغلم در خانمان نهاد
* * *
وقت رحیل سوى من آمد، وداع کرد
پس بازگشت و روى سوى کاروان نهاد
* * *
عقلم به مدح «سیّد» سادات «مرتضى»
دفتر به دست داد و قلم در بنان نهاد
«بوهاشم» آفتاب «رئیسان» شرق و غرب
کز عدل در دهان ولایت زبان نهاد[66]
* * *
خلاصه آن چنین است: «امیر سیّد ابوهاشم را، و فرزندان او را، آثار بسیار
است در دولت آل سلجوقى.»، و همین مؤرّخ افزوده است: «جمله سادات
همدان از این نسبند.»[67]
این اثیر، تاریخ وفات او را رجب سال 502 ه . ق نوشته است.[68]ابن
الفوطى نیز، همین مطلب را یادآور کرده،[69]و مىگویند که، مدّت ریاست
وى 47 سال بوده است. شادروان علاّمه قزوینى، به گفته ابن اثیر توجّه
ننموده، با یکى دانستن او و علاّمه زریر، به استناد «مجمل التواریخ» (ص
414)، سال وفات او را 515 نوشته است،[70]که قطعا نادرست است.
امّا به گفته مورّخان، فرزندان و جانشینان سیّد هاشم، سه پسر داشت که
نامهاى آنان را بیان نکردهاند.[71]فقط بیهقى ششتمدى (ابن فندق) نامهاى
ایشان را، علاء الدّوله ابو شهاب زریر، ابوالعینا انوشیروان و شمسالدّین
ابوالسرایا عربشاه، نوشته است.[72]البته ابنشادى و ابنفوطى، نام اوّلى ـ
یعنى ابوشهاب «زریر» ـ را یاد کردهاند،[73]که به عنوان فرزندان سیّد ابو هاشم
زید، ذکر خواهد شد. امّا بندارى اصفهانى از فردى به نام «فخر الدّوله بن
ابىهاشم حسنى» یاد کرده که در سال 526 به ریاست شهر همدان رسید.[74]
هیچ مدرکى موجود نیست که لقب «فخر الدّوله» آیا از آنِ دوّمین فرزند سیّد
«ابوهاشم زید» حسنى ـ یعنى ابوالعینا انوشیروان ـ است یا از آن برادرش
شمسالدّین ابوالسرایا عربشاه؟ تنها با حدس و قیاس و بنا به قراین مىتوان
گفت که، لقب دولتى «فخرالدّوله» یا شاید لقب دینى «فخرالدّین» از آنِ
دوّمین فرزند ابوهاشم زید ـ یعنى: «ابوالعینا انوشیروان» ـ بوده است، که در
مورد او شرحش مىآید.
علاّمه فقید قزوینى، با توجّه به رویدادهاى سال 556 (ابن اثیر، 11،
100) که نامى از سیّد مجدالدّین علوى ـ رئیس همدان ـ به میان آمده،
مىگوید: «قاعدة ـ یعنى به قیاس عصر و زمان او ـ بایستى پسر سیّد ابو هاشم
سابق الذکر... باشد.»[75]همین نظر را وى، در جاى دیگر، با قید «ظاهرا» ابراز
نموده است،[76]که مطلقا نمىتواند صحیح باشد، و چنان که خواهد آمد،
خود این «مجدالدّین محمّد» فرزند همان «ابوالعینا انوشیروان» (فخر الدّوله
یا فخرالدّین) بوده است. امّا از سوّمین فرزند سیّد هاشم زید همدانى ـ یعنى
شمسالدّین ابو السرایا عربشاه ـ هیچ اطّلاع دیگرى بدست نیامده، مگر آنکه
بیهقى دو فرزند از پشت وى به نامهاى «ملکانشاه مکفوف» و «ابوالفضل»
یاد کرده است.[77]
به اعتقاد دکتر پرویز اذکایى، سیّد ابوهاشم زید، معروف به امامزاده شاه
زید را در گنبد علویان شهر همدان مدفون مىداند. شاید این دیدگاه از آن
جهت مطرح شده است که، فرزندان ابوهاشم زید و نوادگان او که تعدادشان
به بیش از 30 نفر مىرسد، در گنبد علویان شهر همدان مدفون مىباشند.[78]
فرزندان ابوهاشم زید
الف) امیر سیّد علاء الدّوله ابو شهاب زریر
مؤلّف «مجمل التواریخ» مىنویسد: «در سال 512 ه . ق که سلطان
محمود بن محمّد بن ملکشاه سلجوقى، 511-525 ه به همدان آمد و
عموى وى، سلطان سنجر، 511-552 ه از خراسان به رى آمده، درین وقت
امیر سیّد علاءالدوله زریر را بازداشت نمودند و مال همى طلبیدند. پس
سلطان معظّم (محمود) سوى ساوه رفت، و آنجا به ظاهرِ شهر، روز
چهارشنبه (سوّم ج 1، 512ه) مصاف بود با سنجر، و بعد حالها سپاه عراق
(محمودیان) پراکنده شدند...، و سلطان معظّم (محمود) به در همدان آمد،
بعد از آنکه به ساوه علاءالدّوله را خلاص داد... آنگاه سلطان محمود به رى
مىرود، و سنجر او را ولى عهد مىکند.»
همچنین، گفته است: «اندر محرّم سنه (515) امیر سیّد علاءالدّوله زریر،
از درگاه بازگشت، و اوّل ماه شب آدینه از دنیا بیرون شد، به ظاهر بهستون
اندر راه،... و سلطان (محمود) چون به در همدان آمد،... بر مبلغ هفتصد هزار
دینار موافقت بست تر کت علاء الدّوله را...».[79]
از مطالب فوق چنین فهمیده مىشود که، سلطان محمود سلجوقى، به
سنّت پدرش سلطان محمّد (متوفّاى 511ه)، از علاءالدوله، ثروتمند
همدان، و ظاهرا براى مصارف جنگى با عموى خود سنجر، «مال همى
طلبیده» است، و علاء الدّوله، که هنوز سلطان محمود مذکور به سلطنت
جلوس نکرده بود و در ضمن، شخصى عیّاش و دربند شکار و «شکال»،
«چنان که به مصالح جزوى مملکت نمىرسید و پرواى هیچ کار نداشت»،[80]
و همچنین یاد آور تهدیدهاى و مصادرات و اخاذىهاى پدرش مىبود، از
پرداخت وجه به او، دست کم تا تعیین تکلیف سلطنت «عراق عجم»،
خوددارى کرد. سلطان محمود هم، طبق معمول سلاطین، او را «بازداشته» و
در ساوه محبوس نمود، تا آنکه پس از شکست از سپاهیان عمویش، سنجر،
او را «خلاص» کرد.
وقایع بعدى مربوط به وى، میان سالهاى 512 تا 515 مشخّص نیست،
و نیز در متن همان موضع منقول، برخى ابهامات تداخل انشایى و ایهامات
دیگر وجود دارد، به طورى که «قزوینى» و «بهار» را نتوانسته است به یک
استنباط قطعى در این باب برساند.
در هر حال، چنان که به نقل آمد، هنگامى که سلطان محمود در سال 514
به بغداد لشکرکشى کرده بود، این علاءالدّوله زریر، تحقیقا معلوم نیست به
چه دلیل، به «درگاه» او رفته بود که هنگام بازگشت در (شب جمعه غره محرم
515 ه) نزدیک بیستون وفات مىکند. آنگاه سلطان محمود، پس از بازگشت
خود از بغداد به همدان، «هفتصد هزار دینار»، ظاهرا در نتیجه «موافقت»
قبلى با علاءالدوله متوفّا، از بازماندگان او مىگیرد.
نجمالدّین قمى اشارتى دارد که گویا به همین دوره از ریاست علویان
مربوط باشد، و مىگوید: «کار سادات همدان و اعقاب امیر سیّد ابوهاشم
حسین (کذا) ـ رحمه اللّه ـ خلل پذیرفته بود و باد حوادث احوال ایشان
شوریده تاآنکه امیر سیّد مجدالدّین پسرزاده امیر سیّد ابوهاشم در خدمت
سلطان مسعود قربت و زلفت یافت... الخ.»[81]
یکى از ایهاماتى که به نظر ما، باعث یکى دانستن این علاء الدّوله زریر
(متوفاى 515ه) با علاءالدّوله ضریر قبلى (متوفّاى 502 ه) از سوى علاّمه
قزوینى گردیده، همین قضیه «هفتصد هزار دینار» اخّاذى سلطان محمود از
این علاءالدّوله زریر است که با مشابه عین آن در مورد علاءالدوله ضریر
توسّط «سطان محمّد»، یکى دانسته شد؛ بنابراین نتیجه گرفته است که
علاءالدوله «ضریر» و «زریر»، در واقع، یک تن هستند. به همین دلیل
مىگوید: «سیّد ابوهاشم صاحب ترجمه، به تصریح عموم کتب تواریخ، از
هر دو دیده نابینا بوده، و قطعا به همین مناسبت است که در مجمل
التواریخ[82]دو مرتبه از سیّد مزبور به امیر علاءالدّوله زریر تعبیر نموده است،
و زریر بدون شبهه محرف، ضریر با ضاد است که به عربى به معنى
نابیناست.»[83]
شادروان ملک الشعرا بهار نیز، در تصحیح موضع منقول در کتاب مزبور،
یک بار «زریر» را در متن به «وزیر(؟)» ضبط کرده، و وجه اصلى را در هامش
آورده و مىگوید: «این امیر سیّد علاءالدّوله، رئیس همدان و نبیره سیّد
ابوهاشم علوى است (ظاهرا)»،[84]که مأخذ این قول مشخص نیست که
چیست؛ به هر حال، درست نیست.
بارى، علاوه از نقد و روشنگرىهایى که در اثبات وجود این علاءالدّوله
زریر جانشین بلافصل علاءالدّوله ابوهاشم «ضریر» (به تعبیر قزوینى)، بنابر
اشارات بیهقى ششتمدى و ابن شادى در بالا صورت پذیرفت، سند دیگرى
همانا «تلخیص مجمع الاداب» ابن الفوطى است، که پیش از شرح حال
ابوهاشم زید، یاد کرده است:
«امیر علاءالدّوله ابوشهاب زرنز (کذا) بن زید حسنى همدانى»، تبار شناس (نسّابه)
بوده، و از سادات بزرگوارى است که «ورثوا مجدهم کابرا عن کابر» در هامش ذکر شده
است که «قبالة اسمه قد کتب» «یکتب نسبه من دستوریه».[85]
معلوم است که نام بىمعناى «زرنز» (کذا) در این مطلب، جز تصحیفى
ساده از صورت صحیح «زریر» مذکور در مجمل التواریخ و لباب الانساب و
نهایة الالقاب و الاعقاب نیست و در این امر تردیدى نداریم. امّا «زریر»، خود
به چه معناست، در بخش پایانى این گفتار، بدان خواهیم پرداخت.
چنان که گفته شد، ما از این علاء الدّوله، نام و کنیه او «ابوشهاب» و تاریخ
در گذشت وى «515ه» آگاهى داریم، لیکن از لقب دینى وى، هیچ اطّلاع
سندى در دست نیست. روشن است که «علاء الدّوله» لقب دولتى و موروثى
«رئیسان علوى» همدان از اواسط سده پنجم بوده است. در عین حال چنین
بر مىآید که، هم آنان، دست کم از اوائل سده ششم، صاحب القاب دینى،
مانند «تاجالدّین» و «مجدالدّین» و «فخرالدّین» و جز اینها شدهاند. این
موضوع، از حیث تفکیک آنان و ترتیب زمانى «علاءالدولهاى» و تحدید
حیات هر یک اهمیّت دارد.
اینک درباره فرزندان علاء الدّوله ابوشهاب زریر، یگانه ماخذ، همانا کتاب
«لباب الانساب و نهایة الالقاب و الاعقاب» بیهقى ششتمدى است،[86]که
شمار آنان را شش تن پسر و یک دختر به نام شهرستى ملک بانویه یاد کرده
است: 1ـ دولتشاه (که پس از این به عنوان علاء الدّوله تاجالدّین زیست
نگاشته خواهد شد)، شهنشاه شرف، عین الشرف، عزالشرف، نورالشرف و سیّد
همایون، که درباره اینان هیچ اطّلاع دیگرى جز نام، بدست نیامده است.[87]
ب) علاءالدّوله تاجالدّین دولتشاه بن ابوشهاب زریر (515-525ق)
همان طور که در منابع معلوم نگردیده که پس از علاء الدّوله زریر،
ریاست شهر همدان به کدامیک از فرزندان و یا (ممکن است) به برادرش
ابوالعینا انوشیروان رسیده باشد، با احتمال قریب به یقین، مىتوان همین
تاجالدّین دولتشاه را جانشین پدرش، علاء الدّوله زریر یاد کرد، هر چند که
درباره «علاءالدّوله»هاى این دوره (سده 6)، در سلسله ریاست موروثى
علویان، برخى انقطاعهاى رخ مىدهد، که ناچار ترتب زمانى «علاء الدّوله»ها
جایگزین ترتیب نسبى (تبارى) آنان مىشود، و البته همین مهم است.
بارى، به نقل از عماد کاتب آوردهاند که: وى ریاست شهر همدان را به
عهده داشته است؛ باید سال 515، سال در گذشت پدرش باشد، که توسّط
قوامالدّین ابوالقاسم درگزینى (وزارت از سال 511 و معدوم در 527 ه . ق)
وزیر سلطان محمود بن محمّد سلجوقى (حکومت 511-525 ه . ق) به
مبلغ «یکصد و پنجاه هزار دینار» مصادره گردید، که ظاهرا و طبق معمول،
باج «ریاست» بوده، تا آن که سرانجام هم به دست آن وزیر نابکار ـ ظاهراـ در
سال 520 (؟) کشته شده است.[88]به نظر نگارنده، در نقل تاریخ کشته شدن
او، اشتباه یا تحریف و سقطى رخ داده است، که باید سال 525 درست باشد.
همچنین، بندارى اصفهانى به نقل از منابع خود، که ظاهرا درباره همین
علاءالدّوله است، مىگوید: «از جمله کسانى را که درگزینى وزیر معدوم کرد
و خونشان بریخت، علاءالدّوله ـ رئیس همدان ـ بود.
علاء الدّوله جوانى زیبا، با نسبى بزرگ بود. در اصفهان در مجلس وعظ
حاضر شده بود، پس مردى از دوستان درگزینى به سوى او بر پا خاست و با
کاردش به وى زد و رگ گردنش را بریده، او را شهید ساخت.»[89]این قوام
الدّین درگزینى وزیر، که بر قتل تاجالدّین علاءالدّوله فرمان رانده، همانى
مىباشد که بر قتل عین القضات همدانى نیز، فرمان داده است. همچنین،
خون بسیارى از بزرگان علم و ادب و مردم مستمند گمنام دیگر بر گردن او
ثبت شده است. او مردى فروپایه، غارتگر و ستم پیشه بود، که سرانجام خود
(در سال 527 ه) معدوم شد.[90]
در هر حال، تاجالدّین علاءالدّوله همدانى، همان کسى است که عین
القضات همدانى (زاده 492 ـ شهید 525 ه . ق) رساله «علائى» خود را به
عربى، «در بیان مذهبى که سلف صالح بر آن بودهاند» به نام او نوشته است.
وى در کتابش مىگوید: «کتابى کردم در این معنى به تازى و رسالت
علایىاش نام کردم از بهر خزانه مولانا تاجالدّین علاءالدّوله. و چون از آن
کتاب بپرداختم، این رسالت را به پاسى ساختم از بهر پادشاه زاده، جمال
الدّین شرف الدّوله ـ عز نصره ـ و این کتاب را نام رسالت جمالى کردم، و
تفصیلش در سه فصل یاد کنم.»[91]
درباره این علاء الدّوله در منابع دسترسى ما، بیش از این چیزى، مثلاً
فرزندان او و جز این، ذکرى به میان نیامده است، الا آنکه حبیب پور مظاهر
در دنباله بیان علویان، علاء الدّوله (ابوهاشم زید) صاحب همدان» چنین یاد
کرده است: «و برادر زادهاش سیّد تاجالدّین عارف مجرّد غازى، بعد از
تحصیل علوم، دنیا را پشت پاى زد و در شیراز طریق تجرّد پیش گرفت، و از
جامه جز ساتر عورت اختیار نکرد، و در ماوراء النهر به سراى جاودانى
شتافت.»[92]
به فرض اینکه سیّد تاجالدّین، همین علاءالدّوله مورد بحث ما باشد؛
اوّلا، مهاجرت و غازیگرى وى با کشته شدنش ـ چنان که گذشت ـ هیچ هم
سویى ندارد. ثانیا، تاجالدّین علاءالدّوله مورد بحث، نواده ابوهاشم زید
بوده، نه برادر زادهاش، که على المعمول به لقب «تاجالدّین برادر زاده
ابوهاشم زید بوده باشد و «صاحب همدان» نیز نمىتواند باشد؛ زیرا برادر
زادگان وى در اصفهان اقامت گزیدند، که محتمل است وى از جمله آنان (و
شاید فرزند ابوالقاسم داعى بن امیر ابوالفضل حسین حسنى) به شیراز و
سپس به ماوراء النهر رفته باشد. در باب مهاجرت یکى از علوىهاى همدان
به شیراز، نگارنده در بعضى از منابع (که اکنون در دسترسى نیست) چیزى
دیدهام که متأسّفانه یادداشت نکردهام.
در هر صورت، منابع پژوهش پیرامون محلهاى زندگى علویان همدان،
گذشته از کمبود در حکم نبود، چنان آشفته و نابسامان، گنگ و
ناهمداستانند، که گویا یکسره باید به حدس و قیاس و گمان توسّل جست، و
بسا سخن که به نادرست باید گفت.
ج) علاءالدّوله فخرالدّوله، فخرالدّین ابوالعیناء انوشیروان بن ابو هاشم زید
حسنى(ح525-ح530)
نخست باید گفت که، اوّلاً ما احتمال مىدهیم لقب علاءالدّوله بنابر قراین
موجود همانا «فخرالدّین» باشد، نه «فخر الدّوله» که بسا از جمله تحریفات در
نقل قول از متون است. ثانیا لقب «فخرالدّین» چنان که گذشت، از آنِ
ابوالعیناء انوشیروان (نوشیر) بن ابى هاشم زید حسنى مىباشد، که این نیز
نزدیکتر به صواب است. به هر حال، تا اینجا زنجیره نسب رئیسان علوى
همدان، به قول تبارنگاران «متّصل» بود، از این پس «منقطع» مىشود؛ زیرا نامبرده
فرزند تاجالدّین دولتشاه علاء الدوله پیشین نمىباشد، بلکه عموى اوست.
امّا اگر کشته شدن برادر زادهاش، تاجالدّین دولتشاه، در سال 525 ه . ق
درست باشد، تاریخ ریاست فخرالدّین ابوالعیناء نوشیروان از همین سال
آغاز مىشود. یگانه منبع ما ـ یعنى بندارى اصفهانى ـ که در ضمن گزارش
خود، مصادرات طغرل بن محمّد سلجوقى (526-527، در گذشته 529 ه)
توسّط همان وزیر نابکار ستم پیشه ـ ابوالقاسم درگزینى مشهور ـ را چنین،
نقل کرده است: «در همدان (به سال 526)، ریاست شهر همدان را به
فخرالدّوله بن ابىهاشم حسنى داد و بیست هزار دینار گرفت...»[93]
با توجّه به این مطلب، اگر هم تاریخ آغاز ریاست وى در سال 525 ه . ق
نباشد، نباید چنین استنباط کرد که وى در سال 526 ه . ق به «ریاست»
همدان رسیده است. زیرا با سوابقى که از این قبیل اخاذىهاى سلاطین
سلجوقى عراق از «علویان» همدان داریم مىدانیم که آنان هر چند گاه
یکبار، به بهانهاى دست به مصادره اموال توانگران زمان مىگشادهاند؛ به
ویژه وقتى که در آستانه جلوس به تخت سلطنت قرار مىگرفتند، و رقیب
سرسختى فرا روى خود مىدیدهاند، که براى از میدان به در کردن آن طى
یک نبرد خانگى، نیاز به «مصارف» جنگى پیدا مىکردهاند. بنابراین، چون
«طغرل» مذکور نیز در سال 526 ه به سلطنت رسید و یکى دو سالى بیش
نماند، درست آن است که بگوییم، در ازاى وصول مبلغ مزبور، او را در مقام
ریاست همدان، باقى گذاشت.
افزون بر این، اطّلاع دیگرى از وى در دست نیست، الاّ آنکه به احتمال
ضعیف، اشاره عین القضات همدانى در شرح تمثیلى معناى «اکبر» (در «اللّه
اکبر») به «رئیس شهر» ـ بدون ذکر نام وى ـ شاید همین علاء الدّوله باشد.
گوید: «...معنى در بزرگى، آن است که هر که از صفات کمال نصیب بیش
دارد، او بزرگتر است...، چنان که گویند: فلان عالم بزرگتر است که فلان
دیگر، و سلطان بزرگتر است که رئیس شهر، و خلیفه بزرگتر است که
سلطان. و معلوم است بدین، نه جثّه و بزرگى اندام مىخواهد، که رئیس شهر
ما به قالب از سلطان بزرگتر است...».[94]بدیهى است که چنین «رئیس
شهرى»، مىتواند تاجالدّین علاءالدوله پیشین هم باشد، که عین القضات
رساله «علایى» خود را به نام او کرده، و این درستتر است.
امّا تاریخ در گذشت یا برکنارى علاءالدّوله فخرالدّین ابوالعیناء نوشیروان
معلوم نیست، تنها از اشاره مبهم نجمالدّین قمى که مىگوید: «پس از خلل
پذیرفتن وضع سادات همدانى، با روى کار آمدن سلطان مسعود بن محمّد
سلجوقى (529-547ق)، امیر سیّد مجدالدّین علوى در خدمت او قربت
یافت و باز ستاره دولت ایشان درخشید.»[95]مىتوان گمان برد که پایان کار
علاءالدّوله فخرالدّین نوشیروان در حدود همان سال، یعنى 529 ـ 530،
بوده و منصب علاء الدولهاى همدان به یگانه فرزندى که از وى یاد شده،
یعنى امیر سیّد مجدالدّین محمّد علوى رسیده باشد.
[1]- نام قبلى آبادى، شاه زید است. روستاى امامزاده زید در ارتفاع 1815 مترى از سطح دریا
واقع شده و دشتى سرد و خشک، در جنوب تویسرکان است. کوه قصر و کوه سارى آب در 2 کیلومترى شمال خاور و کوه سنگ دو شاخ در 2 کیلومترى جنوب خاور آبادى قرار دارد. همچنین باد درّه در 2 کیلومترى خاور آبادى است و جمعیّت روستا را 250 خانوار نوشتهاند، داراى قلعه کهن به نام حاج سلیم است. رج فرهنگ جغرافیایى همدان 47: 44.
[2]- آئینه تویسرکان، 87 و 164، کتاب حیقوق نبى علیهالسلام: 108، سیماى همدان: 268.
[3]- کتاب حیقوق نبى علیهالسلام: 108 و 76.
[4]- الشجرة المبارکة فى انساب الطالبیّه: 127، سرّالسسلة العلویه: 75، الأصیلى: 227، لباب
الأنساب 1: 407.
[5]- نور الابصار: 178، امامزادگان حافظ، مفسّر و قارى قرآن: 133.
[6]- تهذیب التهذیب 6: 18.
[7]- الحدائق الوردیة 1: 143.
[8]- ارشاد 1: 148، تاریخ طبرى 8: 272، طبقات ابن سعد 5: 250.
[9]- قاموس الرجال 4: 471، قیام زید بن على علیهالسلام: 18.
[10]- المجدى فى انساب الطالبیّین 156، زید الشهید علیهالسلام: 8.
[11]- نهایة الإختصار: 66، سرّ السلسلة العلویّة 32 و 56، الحدائق الوردّیة 451.
[12]- بحارالأنوار 46: 215، ثورة زید بن على علیهالسلام: 26، فرحة الغرى: 51.
[13]- کامل مبرّد 3: 189، أعیان الشیعه 7: 107، امامزادگان رى 4: 464.
[14]- علاّمه کبیرامینى ره در کتاب نفیس الغدیر 2: 343 - 348 قیام مختار را نهضتى شرعى و الهى و مورد رضاى امام توصیف مىکند. در همین رابطه، محقّق عالى مقام، جناب سیّد ابو فاضل رضوى اردکانى کتاب مستقلّى به نام «قیام مختار» تألیف نموده که در نوع خود کم نظیر است. وى در این کتاب، قیام مختار ابىعبیده ثقفى، انگیزه قیام، کیفیّت جهاد، اصحاب و یاران، اقوال علما درباره شخصیّت مختار را به خوبى بررسى و تحلیل نموده است.
[15]- بحارالأنوار 46: 186، أعیان الشیعه 7: 107 در این دو کتاب شش هزار دینار ذکر شده است.
[16]- مقاتل الطالبیّین: 127، بحارالأنوار 46: 208، تاریخ الفرات: 71، أمالى صدوق :235.
[17]- زید بن على علیهالسلام: 14، امامزادگان رى 4: 465.
[18]- الشجرة المبارکة: 127، سرّ السلسة العلویّة: 57 الأصیلى: 227، لباب الأنساب 1: 407.
[19]- نورالأبصار: 178، زید بن على علیهالسلام: 14.
[20]- تاریخ طبرى 8: 275، تاریخ ابن عساکر 6: 60 شرح نهج البلاغة 1: 315، زید الشهید علیهالسلام: 12.
[21]- الغدیر 2: 221، زید بن على علیهالسلام: 39.
[22]. سفینه البحار 1: 288، تنقیح المقال 1: 468، الغدیر 3: 71.
[23]. رجال کشى: 184، الغدیر 3: 70 امامزادگان رى 1: 472.
[24]- الرحمن 55 آیه 4.
[25]- تاریخ یعقوبى 2:225.
[26]- قیام زید بن على علیهالسلام: 69.
[27]- الحدائق الوردیّة 1: 953، زید بن على علیهماالسلام: 70.
[28]- وقایع الأیّام، خیابانى، شهر صیام: 71.
[29]- نامه دانشوران، ناصرى 5: 169، امامزادگان رى 1: 479.
[30]- الأیّام، خیابانى، شهر صیام: 71.
[31]- الشجرة المبارکة: 127، سرّالسلسة العلویّه: 57، الأصیلى: 227، لباب الأنساب 1: 407.
[32]- زید الشهید علیهالسلام: 22، قیام زید بن على علیهالسلام: 44.
[33]. المواعظ و الإعتبار بذکر الخطط و الآثار 2: 436.
[34]- مقاتل الطالبیّین: 130، وقایع الأیّام خیابانى: 67.
[35]- قیام زید بن على علیهالسلام: 45.
[36]- الکشاف عن حقائق التنزیل 1: 43، الحور العین: 187.
[37]- الروض النضیر 1: 53.
[38]- تهذیب التهذیب 6: 18.
[39]- قیام زید بن به على علیهالسلام: 46.
[40]- تهذیب ابن عساکر 6: 15.
[41]- همان.
[42]- روض النضیر1: 66.
[43]- جامع الرواة 2: 34.
[44]- خلاصة الاقوال: 146، جامع الرواة 2: 306.
[45]. ارشاد 1: 241، امامزادگان رى 1: 476.
[46]- جامع الرواة 1: 248.
[47]- جامع الرواة 1: 248.
[48]- الروض النضیر: 58، قیام زید بن على علیهالسلام: 66.
[49]- «کان یستعمله فی محاجة خصومة و یلجأ إلیه».
[50]- المجدى فى انساب الطالبیّین: 44، لباب الأنساب 1: 262، زید الشهید علیهالسلام: 171، الفصول
الفخریّة :325، الفخرى فى انساب الطالبیّین: 39، الشجرة المبارکة: 127، سراج الأنساب: 10، تهذیب الأنساب: 190.
[51]- لباب الأنساب 2: 560 - 561.
[52]- المشجّر الکشّاف لتحقیق اصول السادة الاشراف 2: 95.
[53]- الدرّة الذهبیّه 2: 399 - 400.
[54]- مجمل التواریخ، ص 459. قس: لباب الانساب و نهایة الالقاب و الاعقاب 2: 232.
[55]- (یادداشتها، 3، 251).
[56]- الکامل 15: 167.
[57]- النجوم الزاهره 9: 199.
[58]- کتاب النقض: 229.
[59]- سلجوقنامه: 43.
[60]- راحة الصدور: 163.
[61]- یادداشتهاى قزوین 3: 252.
[62]- مجله «یادگار»، سال 1، ش 2، ص 252.
[63]- زبدة النصرة ترجمه فارسى: 111-112 (تواریخ آل سلجوقى: 97-98) سلجوقنامه:
42-43) راحة الصدور: 162-165) اخبار الدولة السلجوقیه، الکامل 15: 153 و 167، تلخیص مجمع 1: 1518، تاریخ گزیده: 446-447، روضة الصفا 4: 358-359، حبیب السیر 2: 506.
[64]- الکامل 15: 156.
[65]- زبدة النصرة: 116 تاریخ آل سلجوق: 152.
[66]- دیوان امیر معزى: 179-181.
[67]- مجمل التواریخ: 459.
[68]- الکامل 15: 167.
[69]- پتلخیص مجمع الاداب 1: 1518.
[70]- مجله «یادگار»، سال 1: ش 2، 61.
[71]- سلجوقنامه «ظهیرى»، 43، س 19، راحة الصدور: 163 س 9.
[72]- لباب الانساب: 233.
[73]- مجمل التواریخ، 414-415، تلخیص مجمع الاداب 1: ق 1، ص 1517.
[74]- زبدة النصرة: 192.
[75]- مجله «یادگار»، سال 1، ش 2، ص 61 ح.
[76]- یادداشتهاى قزوینى 3: 252.
[77]- لباب الانساب و نهایة الالقاب و الاعقاب: 233.
[78]- میراث جاویدان 51: 38.
[79]- مجمل التواریخ و القصص: 414-415.
[80]- سلجوقنامه: 53.
[81]-تاریخ الوزراء: 124.
[82]ـ صفحه 269 ب و 270 ب.
[83]- مجله «یادگار» سال 1، ش 2، ص 61.
[84]- مجمل التواریخ و القصص، ص 413، س 5 و 24.
[85]- تلخیص مجمع الاداب 1: ق 2: 1517.
[86]-نسخه خطى کتابخانه آیهاللّه مرعشى نجفى قم که حسب اشاره معظم الیه و به پیشنهاد نجل شریف ایشان آقاى دکتر سیّد محمود مرعشى، چندى است که راقم این سطور به تصحیح علمى ـ انتقادى آن بر اساس نسخه آستان قدس رضوى اشتغال دارد.
[87]- لباب الانساب و نهایة الالقاب و الاعقاب: 233.
[88]- زبدة النصره: 178 و 192.
[89]- پیشین: 178.
[90]- رش: وزارت در عهد سلاطین بزرگ سلجوقى «اقبال»، ص 265-274.
[91]- نامههاى عین القضات همدانى 2: 483.
[92]- بحر الانساب: 112.
[93]- زبدة النصرة: 192.
[94]- نامههاى عین القضات همدانى 1: 231.
[95]- تاریخ الوزراء: 124.
- ۱۹۲۶
- ادامه مطلب