- جمعه ۲۸ شهریور ۹۳
فهرست مطالب: (برای پرش به مطلب مورد نظر روی عناوین مربوطه کلیک کنید)
شرح حال حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) از زبان صاحب بن عبّاد
دلایل هجرت سادات و حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به ایران
آیا حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به شهادت رسید؟
فضیلت و ثواب زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)
دلایل تشبیه زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به زیارت حضرت سیّدالشهداء (علیه السلام)
فرزندان حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)
سیماى تابناک حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) در ادب پارسى و عربى.
ذکر چهارده روایت از حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)
کیفیّت زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)
تعداد فرزندان امام حسن مجتبى (علیه السلام)
شرح حال حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) از زبان صاحب بن عبّاد
از جمله کسانى که به خلاصه اى از شرح زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) پرداخته، «صاحب بن عبّاد» است. ابوالقاسم اسماعیل بن عبّاد، معروف به صاحب و کافى الکافاة، از دانشمندان و رجال معروف عصر دیلمیان بود. او در سال 336 هـ . ق در طالقان متولّد شد. در جوانى در شهر رى به خدمت دیوان ابوالفضل بن عمید در آمد، و چون مرد کاردان، لایق و دانشمندى بود، به وزارت «مؤیّد الدوله دیلمى» رسید و در سال 358 هـ . ق در رى وفات یافت; جسد او را به اصفهان منتقل کردند و در محلّه «طوقچى» در خانه خود او به خاک سپردند. ([1])
صاحب در زمینه تاریخ، حدیث، شعر و بسیارى از علوم ادبى و انسانى از موجود و مفقود، 29 جلد کتاب و رساله تألیف کرده است. یکى از آن رسالهها و نوشتهها، کتاب کوچکى است در شرح حال حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) که حدود 1062 سال پیش، آن را نوشته است.
نسخه خطى این کتاب کوچک چهار صفحه اى را یکى از افراد «آل بوبه» به خط خود نوشته است; این رساله را محدّث بزرگوار و مشهور، حاج میرزا حسین نورى حدود یک قرن قبل در خاتمه کتاب «مستدرک الوسائل» خود آورده است. ([2])
«محدّث نورى» روایت میکند: صاحب بن عباد، در جواب شخصى که از حسب و نسب حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) جویا شده بود، فرموده است: «از دودمان عبدالعظیم حسنى (علیه السلام)، که در مزار درختدار مدفون است، از من سؤال کردى و درخواست نمودى تو را از عقاید، علم و پرهیزگارى او مطّلع کنم. من هم به توفیق الهى به طور خلاصه درباره آن بزرگوار مطالبى را یادآور میشوم; وى، ابوالقاسم عبدالعظیم فرزند عبدالله فرزند على، فرزند حسن، فرزند زید، فرزند حسن بن على بن ابى طالب (علیه السلام) است. داراى تقوا و پرهیزگارى و صاحب دین صحیح و عبادت کاملى بود و در امانت دارى و صداقت و درستکارى شهرت داشت.
عبدالعظیم (علیه السلام)، از مسائل دین آگاه بود و به معارف مذهب و احکام قرآن شناخت زیادى داشت و حقایق اسلام را خوب درک میکرد و نیز به توحید و عدل پروردگار که از شرایط اعتقادى هر مسلمانى است، اعتقاد محکمى داشت.
حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) اخبار و احادیث فراوانى نقل کرده است و از امام جواد و امام هادى (علیه السلام) روایت حدیث نموده، و آن دو امام بزرگوار براى او نامهها و پیامهایی دادهاند.
وى از گروهى از اصحاب موسى بن جعفر و امام رضا (علیه السلام) نیز احادیثى نقل کرده است. عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) داراى کتابها و تألیفاتى نیز بوده است که یکى از آنها کتاب «یوم و لیله» است و افراد بزرگ و دانشمندى مانند أحمد بن ابى عبدالله برقى، أحمد بن محمّد بن خالد و ابوتراب رویانى از او، حدیث نقل میکردهاند.
عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) از حکومت زمان خود، در هراس و مورد تهدید بود و به همین دلیل وطن خود را ترک کرد و به طور ناشناس از این شهر به آن شهر میگریخت، تا این که وارد شهر «رى» شد و در محلّه «ساربانان» در خانه یکى از شیعیان در «کوى بردگان» ساکن و به عبادت پروردگار مشغول شد.
وى، روزها را در «سرداب» خانه به سر میبرد و روزه میگرفت و شبها را به نماز و مناجات میگذرانید.
گاهى به صورت ناشناس از خانه بیرون میآمد و قبرى را، که اکنون مقابل قبر اوست، زیارت میکرد. میان خانه اى که وى در آن زندگى میکرد تا آن قبر راهى باز شده بود. عبدالعظیم (علیه السلام) درباره صاحب آن قبر میگفت: این قبر از آن یکى از فرزندان امام موسى بن جعفر (علیه السلام) است.
پس از این مرحله، طولى نکشید که خبر آمدن عبدالعظیم (علیه السلام) به آن شهر، به گوش همه شیعیان رسید و دوست داران و علاقه مندان به اهل بیت (علیه السلام) از وضع او مطّلع شده و بیشتر با او آشنا شدند و ارتباط و رفت و آمد برقرار کردند و طبیعى است که از علم و دانش او بهره مند میشدند.
در همان روزها بود که یکى از شیعیان خوابى دید. در عالم خواب رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به او اطّلاع داده بود که به زودى مردى از خانواده من، در محلّه ساربانان از دنیا خواهد رفت و در باغ عبدالجبّار نزدیک درخت سیبى به خاک سپرده خواهد شد.
آن مرد وقتى از خواب بیدار شد، براى خریدارى آن باغ راهى خانه صاحب باغ شد، و جریان خواب خود و مطلب رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) را با وى گذاشت و منظور خود را از خریدارى باغ بیان کرد. صاحب باغ نیز اظهار داشت، اتفاقاً من هم چنین خوابى دیدهام و اکنون خود تصمیم دارم باغ را براى افراد شریف و نیز براى شیعیان وقف کنم، تا آنان اموات خود را در زمین آن دفن کنند.
سرانجام پس از آن خوابها و وقف زمین باغ، حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) از دنیا رفت و در آن باغ که اکنون بقعه و بارگاه وى قرار دارد، به خاک سپرده شد. ([3])
وقتى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را براى غسل برهنه میکردند، در جیب او ورقه اى کشف شد که روى آن نوشته شده بود: من، ابوالقاسم فرزند عبدالله، فرزند على، فرزند حسن، فرزند زید، فرزند حسن، بن امام على بن أبى طالب (علیه السلام) هستم. ([4])
مرحوم صاحب بن عبّاد پس از بیان این مرحله، داستان مردى از شهر رى که در سامرّا به حضور امام هادى (علیه السلام) رسید، نقل میکند که براى او موضوع فضیلت و زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) مطرح شده بود. سپس سرگذشت «ابوحمّاد رازى» و ملاقات وى را با حضرت هادى (علیه السلام) در سامرّا و معرّفى عبدالعظیم (علیه السلام) به عنوان نماینده آن حضرت، براى هدایت و آموزش احکام دین مطرح کرده و نیز بعضى از روایاتى را که از عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) نقل شده، آورده است، که چون آن روایات در بخش دیگر همین کتاب خواهد آمد، احتیاجى به مطرح کردن آن در این بخش نیست.
دلایل هجرت سادات و حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به ایران
حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) تقریباً در سال 250 هـ . ق به امر امام زمان خود، حضرت امام على النقى (علیه السلام) از سامراء هجرت نموده و متوّجه ایران شد.
امّا مورّخان و علماى رجال در سبب هجرت آن حضرت اختلاف کردهاند که ما در سطور آینده، همه آنها را ذکر کرده و براى هر یک توضیحى را بیان خواهیم داشت.
1 ـ صاحب بن عبّاد و ابوالعبّاس أحمد بن على نجاشى، هر کدام در کتاب خود علّت هجرت آن حضرت را ترس از خلیفه معاصر خود عنوان نمودهاند. ([5])
باید گفت که یکى از مهمترین دلایل هجرت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به کشور پهناور ایران، ترس از خلفاى جور بوده است; زیرا با مطالعه کتابهای تاریخى معتبر به خوبى میتوان از مفاسد، فجایع و مظالم خلفاى بنى امیّه و بنى عبّاس نسبت به اولاد على (علیه السلام) و سادات عظام (امامزادگان) پى برد.
ما در سطور آینده از شدّت و عصر و فشارى که بر این شجره طیبه و سادات بزرگوار وارد شد و علّت مهاجرت این مشعلهای فروزان و «انوار پراکنده» را به کشور ایران، که محلّ امنى براى آنان بود، با وقایع تاریخى تطبیق میدهیم و براى خوانندگان عزیز عمق جنایت و خباثت خاندان منحوس بنى امیّه و بنى عبّاس را نسبت به آل رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) روشن میکنیم. هنگامى که رسول گرامیرالمؤمنین اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) دعوت آفریدگار خود را لبیک گفت مسئله خلافت پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) از حال طبیعى و مجراى اصلى خود منحرف گشت و این نخستین وهله بود که حقوق آل محمّد (صلى الله علیه وآله وسلم) پایمال میشد.
دوره خلافت خلفا چندان طولى نکشید که مقام مقدّس خلافت به حکومت منحوس، ظالمانه و غاصبانه دودمان بنى امیّه منجر شد. موقعى که این ریاست و سلطنت پاى گرفت، اوضاع، بیشتر رو به وخامت گذاشت و اشخاصى که فاقد دیانت و بصیرت بودند، بر گرد معاویه ظالم و مکّار جمع شده و با حیله، تهدید، شکنجه، حبس و تبعید حقایق را مستور مینمودند و بازار تلبیس و تدلیس روز به روز رواج بیشترى پیدا میکرد.
تا جایى که معاویه، زیاد بن ابى را که قبلاً شیعه على (علیه السلام) بود، فرماندار عراق نمود چون او همه شیعیان عراق را به خوبى میشناخت، لذا باجستوجو و آگاهى از مخفیگاه آنان باعث ترساندن آنان شد و به قطع نمودن دستها و پاها و کور نمودن چشمهای هزاران بى گناه مبادرت کرد; افرادى را به شاخه خرما آویزان کرد و کسانى را تبعید و شکنجه نمود. که در نتیجه بیشتر سادات و شیعیان را مجبور به هجرت و ترک موطن خود کرد. اگر معاویه در سه سال حکومت یزید زنده بود و میدید که یزید چه میکند، خوشحال میشد چون «الولدسرأبیه» لذا میبینیم پسر خبیث و نابکارش در سال اوّل، امام حسین (علیه السلام) سرور جوانان اهل بهشت را با اطفال و یارانش به وضع فجیعى به شهادت رسانید و زنان و خانوادهاش را به اسارت برد. در سال دوّم از حکومتش، مدینه رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) را براى لشگریانش مباح کرد و هزاران دختر بى عصمت و هزاران نفر کشته شدند که در میان آنان مهاجر، انصار و سادات عظام وجود داشتند. در سال سوّم حکومت خود نیز منجنیق به کعبه بست! که اگر معاویه زنده بود و این جنایات را از فرزند بى خردش میدید پیشانى او را میبوسید و میگفت: «أنتَ منّى و اَنَا منکَ وکُلُنا مِنْ اکِلِة الاَکْباد; تو فرزند من و من پدر تو هستم، و هر دوى ما، زاده هند جگر خوار هستیم.
این جنایات بود که پایه دولت اموى را سست نمود و مردان فداکارى، فرماندهى قیامها و نهضتهایی را بر عهده گرفته و بنیان دولت اموى را ریشه کن کردند. ([6])
زمانى که بنى عبّاس بر اریکه سلطنت نشستند، ابتدا براى تحکیم حکومت خود با آل على (علیه السلام) به خوبى رفتار کردند، اما به زودى ماهیّت پلید خود را بر همگان آشکار نمودند و جنایاتى را بر صحنه روزگار به نام خود ثبت کردند که انسان با اندکى مطالعه در باره تاریخ خلفاى بنى امیّه و بنى عبّاس، به مظالم و مفاسد و فجایع حکومت آنان پى خواهد برد و جوّ ترس و خفقان و ظلم و جنایات آن دوره را حس خواهد نمود.
امام محمّدباقر (علیه السلام) میفرماید: «شیعیان ما را در هر شهرى به دست میآورند میکشتند و دست و پاها را به گمان شیعه بودن قطع مى کرند و کسى که نامش به دوستى ما آشکار میشد را زندانى و یا مالش را غارت میکردند و خانه او را خراب مینمودند.
این بلاها روز به روز شدّت پیدا میکرد و تا زمان عبیدالله بن زیاد که قاتل امام حسین (علیه السلام) بود، ادامه داشت. پس از آن حجّاج آمد و شیعیان را میکشت و به گمان و تهمت شیعه بودن زندانى و شکنجه میکرد. آن قدر وضع شیعه و دوست داران اهل بیت (علیه السلام) خطرناک بود که اگر به کسى میگفتند، تو کافر هستى بهتر دوست میداشت تا بگوید شیعه على (علیه السلام) هستى». ([7])
از دودمان شریف نبوى، آنهایی که توانستند جان به سلامت بدر برند، پنهانى و در تاریکى شبها خود را از مقرّ خلافت، دور میکردند و به طور ناشناسى در اطراف کشور اسلامى پراکنده میشدند.
بنى عبّاس به نام حمایت از آل على (علیه السلام) و مبارزات پیروانش به قدرت رسیدند، امّا پس از تثبیت مقام خود به آل على (علیه السلام) بى اعتنایى نموده و قساوت قلب و ظلم خود را آشکار ساختند.
در این دوره نیز آل على (علیه السلام) به حقوق مغصوبه خویش نرسید و همواره در زجر و حبس به سر برده و با دسایس و حیل، اولاد فاطمه زهرا (علیه السلام) از سرزمینهای خود تبعید شده و مسموم و یا مقتول میشدند. در این دوره وضع به طورى بر آل محمّد (صلى الله علیه وآله وسلم) تنگ شد که احدى جرات نداشت نام آنها را هم بر زبان آورد، چه رسد به این که از آنها تفقّد یا دل جویى نماید.
در همین رابطه شاعرى در مورد شکنجههای بنى عبّاس میگوید: به خدا سوگند جنایات بنى امیّه ده یک جنایات بنى عبّاس نبوده است. ([8])
این مظالم و مفاسد در زمان خلافت هارون الرشید به اوج خود رسید; زیرا سیاست این خلیفه نسبت به اولاد على (علیه السلام) و پیروانش این بود که فرزندى از على (علیه السلام) روى زمین نماند. حمید بن قحطبه طائى طوسى میگوید: «در یکى از شبها هارون مرا احضار کرد و دستور داد هر چه که خادمش گفته انجام دهم. خادم مرا داخل اطاقى برده و امر کرد ساداتى را که در آن جا محبوس بودند، گردن بزنم. من چون دستور هارون الرشید بود، یکى یکى را گردن زده و همه را کشتم و تنها یک نفر پیر مرد باقى مانده بود که متوجه من شد و گفت: اى مرد، خدا نابودت کند، روز قیامت در پیش جّد ما رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) چه عذرى دارى؟ دستهای من لرزید و گوشتهای بدنم از هم جدا میشد، نوکر هارون با نگاه غضب آلودى به من نگریست و مرا تهدید کرد، من آن پیرمرد را هم کشتم و نوکر، بدنش را در چاه انداخت…»([9]).
صاحب عیون أخبار الرضا (علیه السلام) مینویسد: موقعى که هارون بنایى میساخت، اولاد على (علیه السلام) وذریّه پاک رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) را میگرفت و در میان دیوارهایى که از آجر و گچ بنا میشد میانداخت.
از دیگر جنایات این خلیفه غاصب و ظالم این است که عدّه اى از سادات بنى هاشم را در سیاهچال هاى زندان مخوف خود حبس میکرد تا مرگشان فرا رسد. از جمله محبوسین، امام هفتم شیعیان حضرت امام موسى کاظم (علیه السلام) بود که به دستور هارون در زندان سندى بن شاهک یهودى مسموم و به شهادت رسید. ([10])
هارون الرشید در سال 193 هـ . ق در طوس به درک واصل شد. در امر خلافت، میان دو پسر او امین و مأمون نزاع در گرفت و عاقبت مأمون برادر خود امین را کشت و بر تاج و تخت پدر خبیث خود مسلّط شد و براى جلب سادات و جلوگیرى از قیام علیه دستگاهش، حضرت امام رضا (علیه السلام) را به مرو دعوت نمود و ولایت عهدى خویش را به ایشان تفویض کرد; حضرت رضا (علیه السلام) با شرط عدم خلافت در امور کشورى و لشگرى و با زور و تهدید به مرگ از سوى مأمون، مجبور به قبول این ولایت عهدى شد، اما غرض مأمون این بود که ارزش و احترام حضرت رضا (علیه السلام) را در نزد شیعیان کم نماید و او را در اذهان عموم شخصى ریاست طلب معرّفى کند. اما چون شیعیان مخلص، رفتار و برنامه حضرت رضا (علیه السلام) را فهمیده بودند، لذا احترام فوق العاده اى به آن ذریّه پاک رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) مبذول میداشتند و کرد آن امام همام (علیه السلام) جمع میشدند.
کم کم مأمون از ترس این که نکند امام (علیه السلام) در صدد تقویت شیعیان باشد، حضرت را مسموم نموده و به شهادت رسانید.
از طرفى عدّه زیادى از سادات عظام که به جهت زیارت حضرت امام رضا (علیه السلام) به ایران حرکت کرده بودند، به دستور مأمون به قتل رسیده، وعده اى هم در کوهها و درّهها و دهات و مناطق دور دست متوارى شدند. ([11])
خلافت اسلامى پس از مأمون به دست «معتصم» رسید و سلطنت او پنج سال و چند ماه ادامه داشت ([12]). روش او هم مثل اجداد خبیثش آزار و اذیّت، شکنجه و تبعید سادات و اولاد على (علیه السلام) بود. وى دستور داد تا امام جواد (علیه السلام) را دستگیر و از مدینه جدش رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) به بغداد تبعید نمایند تا بدین ترتیب بتواند، روابط و حرکات امام (علیه السلام) را تحت نظر داشته و از فعالیّت هاى وى، مراقبت و مواظبت به عمل آورد. ([13])
هم چنین با توطئه از پیش تعیین شده اى، ام الفضل، دختر مأمون را به همسرى امام جواد (علیه السلام) در آوردند، تا آن زن پیوسته گزارش و اطلاعاتى از فعالیتهای امام و کسانى که با امام (علیه السلام) دیدار دارند، به معتصم برساند. سرانجام وى با وعده و وعید معتصم، امام را مسموم و شهید نمود. ([14])
خلافت اسلامى همین طور، دست به دست افراد نالایق و پست در گردش بود، تا این که به دست متوکّل رسید. در دوران این خلیفه عبّاسى، اولاد و ذرارى پاک رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) نتوانستند نفس راحتى بکشند و حملات سختى از طرف متوکّل متوجّه فرزندان على (علیه السلام) میشد و به جمعیّت آنان فشار میآمد و به ناچار این سادات از کاشانه خود آواره بیابانها و بلاد دیگر میشدند و یا این که به دست عمّال متوّکل مقتول و محبوس میشدند. ([15])
در همین دوران بود که به دربار خلیفه گزارش دادند، امام هادى (علیه السلام) افرادى را دور خود جمع کرده و سلاح تهیّه دیده تا با متوکّل جنگ کند. بدین جهت متوکّل دستور داد، حضرت امام هادى (علیه السلام) را به حسب ظاهر محترمانه از مدینه ([16]) به سامرّا منتقل کردند و به وسیله عمّالى خائن و جاسوس، پیوسته آن بزرگوار را تحت نظارت و مراقبت سختى قرار دادند، تا این که امام در همان شهر، در ماه رجب سال 254 ق. در سن 41 سالگى مسموم شده و به شهادت رسیدند و او را در همان خانه اى که تحت نظر بودند، به خاک سپردند ([17]).
در زمان همین خلیفه بود که جناب عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) و جمع کثیرى از سادات عالى مقام، خانه و کاشانه و شهر و دیار خود را ترک گفتند و سر به بیابان نهاده و غریبانه وارد شهرهاى دیگر شدند; زیرا هنگامى که دستگاه ظالمانه عبّاسى به امام رضا و امام جواد و امام هادى (علیه السلام) رحم و مروّت نشان نمیداد و این حضرات و امامان معصوم (علیهم السلام) را تبعید، مقتول و مسموم کرد، چگونه سادات و عالمان و شیعیان میتوانستند در آن محیط، آن همه ظلم و شکنجه را تحمّل نمایند.
در همان زمان بود که خلیفه وقت، متوکّل، قبر شریف و تربت پاک سیّدالشهداء حسین بن على (علیه السلام) را تخریب و به آب بست و در آن کشت کرد. ([18]) در همان دوران، متوکّل از معاشرت و ملاقات حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) با امام هادى (علیه السلام) در سامرّا با خبر میشود، و این ملاقاتها و دریافت پیام اهل بیت (علیه السلام) و انتقال آن به جامعه شیعه و مجاهدان ظلم ستیز را براى حاکمیّت چند روزه خود خطرناک میبیند، دستور دستگیرى و قتل عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) را صادر میکند. ([19]) این جاست که با استناد به «من یهاجر فى سبیل الله یجد فى الارض مراغماً کثیرة واسعة» جناب عبدالعظیم (علیه السلام) هجرت از چنگال ظلم را بر ماندن در مدینة الرسول (صلى الله علیه وآله وسلم) ترجیح میدهد و به منظور نشر معارف ناب اسلامى، وطن عزیز و شهر جدّش، مدینه را ترک میگوید و در شهرهاى مختلف به طور مخفیانه زندگى میکند و از این شهر به آن شهر میرود، تا این که به شهررى در ایران وارد میشود و در این شهر سکونت اختیار میکند.
اما در این که چرا به شهررى جلوس اجلال نموده، مطالبى است که خواهد آمد.
2 ـ حضرت عبدالعظیم به عزم زیارت قبر حضرت رضا (علیه السلام) از عراق به بلاد خراسان متوجّه شد. شیخ محمّد شریف رازى در کتاب خود ([20]) به این قول اشاره نموده اما مدرکى براى قول خود ارائه ننموده است.
این احتمال هم وجود دارد که جناب عبدالعظیم (علیه السلام) در حالى که از خلفاى زمان خود فرارى بود، وارد ایران شده و متوجه قبر شریف و منوّر امام رضا (علیه السلام) شده و چند صباحى در آن دیار بود تا این که وارد طبرستان و منطقه مازندران شد و پس از آن، به شهررى وارد شد و رحل اقامت افکند.
مؤید قول ما کتاب «منتقلة الطالبیة»([21]) و «الشجرة المبارکة»([22]) است.
مؤلف کتاب مذکور هنگامى که در معرّفى جناب عبدالعظیم (علیه السلام) بحث میکند، مینویسد: «ومن ناقله طبرستان و هو المحدث الزاهد صاحب المشهد فى الشجرة بالرى وقبرة یزار…»
پس با وجود گفتار صاحب «منتقلة الطالبیّه» و «الشجرة المبارکة» دیگر جاى تردیدى نیست که آن حضرت به طبرستان هم وارد و احتمالاً به زیارت قبر امام هشتم امام رضا (علیه السلام) هم موفّق و نائل شده است.
3 ـ هجرت حضرت عبدالعظیم به شهررى به دستور امام هادى (علیه السلام) بوده و به عنوان وکالت و تبلیغ احکام دین و قوانین شرع و نیابت آن حضرت در «رى» بوده است.
این قول را هم ملّا باقر مازندرانى در کتاب خود ([23]) بیان داشته که مقرون به صحت است; زیرا مردمان آن روز شهررى، مرکّب از جمعیّت و مذاهب گوناگونى بودهاند که در میان آنها سنّى حنفى، شافعى و شیعه به چشم میخورد. هنگامى که جمعیّت قلیل شیعیان در برابر مخالفان فراوانى واقع شدند، محتاج به پیشوا و نماینده دینى و مبلّغ احکام بودند، تا هم معارف خویش را یاد گرفته و هم از فشارهاى تبلیغى مخالفان ایمن باشند.
حدیث اباحماد رازى هم این معنا را تأیید و تقویت مینماید، زیرا که حضرت امام هادى (علیه السلام) به اباحماد فرمود: «یا أبا حماد! اذا اشکل علیک شىء من أمر دینک بناحیتک فاسئل عنه عن عبدالعظیم بن عبدالله الحسنى واقرأه منى السلام;
اى أباحماد! هرگاه مشکلى در امر دین برایت پیش آمد، در ناحیه و سرزمین خودت جواب آن را از عبدالعظیم حسنى بخواه و سلام مرا به او برسان».
علاوه بر این حدیث، هر کدام از امامها در زمان خودشان نمایندگان و وکلایى داشتند که از طرف آنها به مردم احکام میآموختند و قوانین حقیقى را به کسانى که در طریق مستقیم بودند تعلیم میدادند، بخصوص در شهرهاى که آن عدّه در مقابل مخالفان مذهب واقع شده بودند، مانند کوفه، بغداد، قم، رى، بصره، حجاز.
این وکلا و نوّاب، منشأ کارهاى خیر و ارشاد مؤمنان بودند که این مقال، گنجایش بحث بیشتر از این را ندارد.
بنابراین معلوم شد که جناب عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) به امر امام هادى (علیه السلام) تصمیم به هجرت گرفت و از آن جایى که سادات حسنى (علیه السلام) در تعقیب و شکنجه بودند، وى مخفیانه وارد ایران و به زیارت قبر شریف حضرت امام رضا (علیه السلام) نائل شد و از راه طبرستان به رى منتقل شد و در خانه یکى از شیعیان در حالى که روزها را به روزه و شبها را به عبادت میگذرانید، مسائل فقهى، دینى، اجتماعى و احکام الهى را براى مردم بیان میداشت تا این که وفات یافت و یا به شهادت رسید.
علّت هجرت عبدالعظیم (علیه السلام) به «رى»
همان طورى که در دلایل هجرت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به ایران اشاره نمودیم، این احتمال وجود دارد که عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) از طرف امام هادى (علیه السلام) نایب و وکیل در امور دینى و ابلاغ احکام شرعى در رى بودند; زیرا زمینه مناسب و جاذبه خاص این شهر و نیاز جامعه شیعه براى هدایت و رهبرى این امر را ایجاب میکرد. از سوى دیگر در سال 64 هـ . ق که یزید بن معاویه پس از چهار سال حکومت از دنیا رفت، در شهرهاى عراق و حجاز، حرکتهای ضد اموى و انتقام جویانه به حمایت اهل بیت (علیه السلام) شروع شد.
آن طور که تاریخ بازگو میکند، از جمله مردمى که به عنوان مخالفت با بنى امیّه از خود قیام و انقلابى نشان دادند، مردم رى بودند.
در برابر قیام و حرکت مردم رى، دشمن احساس خطر نمود و عامر بن مسعود، فرماندار کوفه، محمّدبن عمروبن عطارد را با لشگر نیرومندى به سوى رى اعزام داشت. هنگامى که خبر ورود لشگریان کوفه به گوش اهالى رى رسید، مردم این شهر هم به فرماندهى «فرخان رازى» براى دفع و سرکوبى سپاهیان اموى قیام کردند و آنان را شکست داده و آنان به سوى کوفه فرارى و متوارى شدند. ([24])
بنابراین، به نظر میرسد، باتوجّه به این زمینه مساعد شیعى و انقلابى و نیاز آنان به هدایت و رهبرى بوده است که حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) براى پرورش این حرکتهای شیعى و انقلابى و تقویت استعدادهاى پاک اسلامى و فرار از دست خلفاى جور به عنوان وکیل امام هادى (علیه السلام) وارد این شهر شد و آن جا را به عنوان یک پایگاه تبلیغ و مبارزه، براى سکونت و فعالیّت خود انتخاب کرد.
ملامحمّد باقر مازندرانى در کتاب روح و ریحان که درباره زندگى و حالات عبدالعظیم (علیه السلام) نگاشته است، این معنا را بیشتر تأیید و تقویت میکند. وى در کتاب خود ([25]) مینویسد: هجرت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به شهر رى به دستور امام هادى (علیه السلام) بوده است.
دلیل دیگر بر این نظریّه، تشویق و تاکید خود امام هادى (علیه السلام) است که به اباحماد رازى میفرماید مشکلات دینى خود را از عبدالعظیم حسنى بپرس و نیز ترغیب نمودن اشخاص به زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) است، که عمدتاً به منظور تقویت و تشکیل پایگاه تبلیغ تشیّع به عمل آمده است ([26]).
آیا حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به شهادت رسید؟
میان علما و مورخّان اسلامى درباره شهادت و یا وفات آن حضرت اختلاف نظر وجود دارد. که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
همان طورى که بیان شد، حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) در محلّه ساربانان یا «سکة الموالى» در سردابه خانه شخصى، یکى از پیروان على (علیه السلام)، منزل نموده و در پنهانى و خفا، زندگانى را به سر میبرد. در اوایل ورود آن حضرت، هیچ کس از حال او مطّلع نبود تا این که کم کم پیروان ائمه (علیه السلام) از ورود وى به شهررى باخبر شده و به منزل او رفت و آمد میکردند و از محضر مبارکش کسب فیض مینمودند. شیعیان ورود آن حضرت را به گوش دیگران رسانده و منتشر ساختند، تا این که در اندک زمانى، بیشتر شیعیان رى از ورود وکیل امام هادى (علیه السلام) باخبر شده و به خدمت حضرتش شرفیاب میشدند. دانشمندان دین و علماى حدیث که آن زمان در رى میزیستهاند، مانند أحمد بن أبى عبدالله برقى که از اکابر و بزرگان اهل حدیث و روایت بوده و أبوتراب عبدالله بن موسى الرویانى و أحمد بن مهران و سهل بن زیاد رازى و عدهّ اى دیگر از روات و محدّثین و خردمندان و دانشجویان، به محضر حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) رسیده و اخذ علم و کسب حدیث مینمودند.
حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) دورانى را که در آن خانه زندگى میکرد، در نهایت زهد و تقوى روزها را روزه و شبها را به عبادت و شب زنده دارى مشغول بود، تا وفات یافت.
سبب وفات او را به چند طریق نوشتهاند و مشهور این است که، وى مریض شده و از دنیا رحلت نمودند، هم چنان که این قول را بیشتر بزرگان و دانشمندان علم رجال و تراجم مانند ابوالعبّاس أحمد بن على النجاشى در کتاب رجال خود و صاحب بن عبّاد در رساله اى، که در احوال آن حضرت نوشته است، پذیرفتهاند. ([27])
اما قول دوّم چنین است که وى به مرض و یا مرگ طبیعى از دنیا نرفته، بلکه به شهادت رسیده است، که این قول را «منتخب المراثى والخطب» و هم چنین ملأ محمّدباقر مازندرانى در کتاب «روح و ریحان»([28]) نقل نموده و مینویسد: «و قیل ممن دفن حیا من الطالبیین عبدالعظیم الحسنى بالرى و محمّدبن عبدالله بن الحسن; گفته شده است از کسانى که زنده مدفون شدند از اولاد أبى طالب، یکى عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) است که در رى مدفون گشت و دیگرى محمّدبن عبدالله بن حسن.
با این که این قول مجهول است و ما مدرک صحیح و متقنى غیر از دو کتاب مذکور نداریم، از طرفى هم نمیتوانیم با جدیّت این قول را انکار نماییم; زیرا همان گونه که اشاره نمودیم، اهالى رى از سه مذهب حنفى، شافعى و شیعه بودند. حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) هم در محلّه شیعیان مشغول تبلیغ احکام الهى شده بود و چون جمعیّت سنیها چندین برابر شیعیان بود، با آنان در نزاع و جدال بودند و چون رویکرد شیعیان با حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) زیاد شده و آن دو فرقه وجود آن بزرگوار را باعث گسترش شیعه میدیدند، بر این اساس زمینه زنده به گور کردن و به شهادت رساندن آن حضرت فراهم شد و مخالفان شیعه به این کار مبادرت کردند; هم چنان که هر گاه اینان در جایى قدرتى یافتند، به بدترین وجهى شیعیان و بزرگان و علماى شیعه را به شهادت میرساندند، مانند شهید اوّل، صاحب کتاب لمعه و شهید ثانى، شارع لمعه، که در شام با بدترین وجهى به شهادت رسیدند و حتى بدن مبارکشان را به آتش کشیده و خاکستر آن را به باد دادند! اگر به کتابهای «شهداء الفضیله» علّامه امینى و «قصص العلماء» مراجعه شود، خواهیم دید که چه اندازه از نوابغ و مردان بزرگ و نام دار شیعه را به هزاران نوع آزار، از بین برده و دستخوش تیغ و یا زهر مخالفان کردهاند. ([29])
امّا قول سوّم را جناب حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمّد شریف رازى به نقل از چند تن از علما چنین نوشته است: «علّت وفات آن حضرت را بعضى شهادت به زهر میدانند که وى را زهر خورانیده و شهید کردهاند. وى اضافه میکند که این قول را حضرت آیة الله سیّد شهاب الدّین النجفى المرعشى از استاد مرحوم سیّد رضاى نسّابه غریفى نجفى (رحمهم الله) نقل نموده که ایشان از کتاب مشجرات ابن معیّه نقل کردند که حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را به زهر شهید نمودند.
گرچه این قول هم مانند دیگر اقوال مدرک صحیحى ندارد ولى این احتمال هم داده میشود که خلفاى عبّاسى براى حفظ حاکمیّت و زمامدارى خود پیوسته سادات را تعقیب کرده و زیر نظر و در حصر نگه میداشتند. حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) هم که یکى از افراد نزدیک به امام هادى (علیه السلام) بوده و بارها در زمان تبعید آن حضرت در سامراء مخفیانه به ملاقات آن حضرت میرفت; لذا وى هم تحت تعقیب بوده است. زمانى که به شهر رى وارد شد و مرکز و پایگاهى براى تشیّع در این شهر بنیان نمود، دارالخلافه عبّاسى براى از بین بردن این مرکز نوپا، حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را مخفیانه با زهر مسموم و شهید کرد. از این رو امام فخر رازى در کتاب گران سنگ خود به نام «الشجرة المبارکة فى أنساب الطالبیّه» مینویسد: «عبدالعظیم بطبرستان، و قتل بالرى و مشهده بها معروف و مشهور»([30])
یعنى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) از سوى امام فخر رازى دیگر جاى تردید نیست که آن حضرت مسموم شده و به شهادت رسیده باشد، چون این که مرحوم علّامه فقید مرتضى مطهّرى (رحمهم الله) زنده به گور شدن حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را غیر واقع و از جعلیات مؤلّف کتاب منتخب میداند. ([31]) والله العالم.
به هر حال شهادت یا وفات آن حضرت بنا به گفته آغا بزرگ تهرانى ([32]) در پانزدهم شوّال سال 252 هـ . ق در شهر رى بوده است. در روز آخر زندگانى آن بزرگوار، شخصى از پیروان على (علیه السلام)، حضرت رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) را در خواب دید که فرمود: فردا مردى از فرزندان مرا از «سکة الموالى» به باغ عبدالجبّار فرزند عبدالوهاب رازى حمل میکنند و وى را در پاى درخت سیبى دفن مینمایند. پس آن شخص از خواب بیدار شده و به نزد عبدالعظیم الجبّار آمد تا باغ وى را خریدارى نموده و گوى این فضیلت را بر باید. صاحب باغ گفت: براى چه این باغ را میخواهی؟ وى خواب خود را بیان کرد. در این هنگام عبدالجبّار گفت: من هم چنین خوابى را دیدهام، لذا اکنون خود تصمیم دارم باغ را براى افراد شریف و نیز براى شیعیان وقف کنم، تا آنان اموات خود را در زمین آن دفن نمایند.
شیخ محمّد رازى اضافه میکند: از بزرگان رسیده است که چون پاى آن درخت را کندند قبرى ساخته و آماده ظاهر شد. هنگامى که براى غسل دادن، لباس عبدالعظیم (علیه السلام) را میکندند، در جیب او ورقه اى کشف شد که روى آن نوشته شده بود: ابوالقاسم عبدالعظیم بن عبدالله بن على بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابى طالب (علیه السلام) ([33]). جسد شریفش را در میان آن قبر گذاردند. مهیّا بودن قبر در هیچ کتاب معتبرى بدان اشاره نشده، اما از آن جا که حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) در خواب آن موضع را نشان داده بودند، فهمیده میشود که قبر آن حضرت مهیّا بوده است. در این که همین قبر معروف، قبر آن حضرت باشد، هیچ تردیدى نیست.
فضیلت و ثواب زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)
پیش از آنکه اخبارى را که در فضیلت و ثواب زیارت حضرت عبدالعظیم رسیده است متذکّر شویم، بحث کوتاهى درباره زیارت مطرح میکنیم. زیارت یعنى چه؟ مزور چه شخصیّتى است؟ آیا در مورد زیارت حضرت عبدالعظیم سفارشى از سوى ائمه (علیهم السلام) وارد شده است یا نه؟
در کتاب «مجمع البحرین» در ذیل لغت زَوَر نوشته شده است: الزیارة فى العرف قصد المزور اکراماً له و تعظیماً و استیناساً; زیارت در عرف به معناى به سوى کسى رفتن است جهت بزرگ شمردن و احترام به او و براى دوستى.
در حدیث آمده است: زوروا اخوانکم; دیدن کنید برادرهاى ایمانى خود را!
در اصطلاح شیعه، زیارت عبارت است از: حضور الزائر عند مزوره مع العرفان بشخصیّته; حاضر شدن زائر نزد مزور خود با آگاهى و شناخت از شخصیّت او.
زیارت مزار عموم مؤمنین مستحب است بخصوص اگر آن مؤمن فردى باشد از نسل رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) و شخصیّتى باشد که در شأن و فضیلت و ثواب زیارت او وعده بهشت داده شده، استحباب آن افزون میشود.
در حدیثى از معصوم (علیه السلام) آمده است که فرمود: «اگر ممکن نشود شما را که به زیارت ما آیید، پس صالحین از دوستان و شیعیان ما را زیارت کنید، چنان است که ما را زیارت کرده باشید. ([34])»
از این رو، معلوم است که زیارت کردن ذریّه پاک رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)، بنا به مضمون آیه شریفه «قل لا اسئلکم علیه اجراالاالمودة فى القربى»([35]) قرار میگیرد، دوستى و محبت به خاندان عصمت و طهارت (علیه السلام) است; زیرا نبى خاتم بود که انسانها را از حضیض ذلت به اوج عزّت و رفعت و سرحد رشد و کمال رسانید; پس میتوان تنها چیزى که در قبال اجر نبوت و تبلیغ بى دریغ آن رسول خاتم (صلى الله علیه وآله وسلم) قرار داد، دوستى و محبت آن خاندان است، هم چنان که در کتاب شریف کافى ([36]) شیخ کلینى روایت میکند از حضرت ابى جعفر که به زید بن على بن الحسین (علیه السلام) میفرمود: «الطاعة لواحد منا و المودة الجمیع; در هر دوره و عصرى اطاعت و ولایت براى یک نفر ماها است، ولى محبت و دوستى نسبت به همه ما فرض و لازم شمرده شده است».
از این رو است که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید:
«یا على اِنَّ الله جَعَل قبرُکَ و قَبرُ أوْلادِکَ بقْعَةٌ مِن بُقاعِ الْجَنَةِ وَ عَرْصَةٌ مِن عرصاتها ([37]);
اى على! خداوند قبر تو و قبر فرزندان تو را، خانه اى از خانههای بهشت و عرصه اى از عرصههای بهشت قرار داده است».
در کتاب «سفینة البحار»([38]) از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت شده که حضرت فرمود: «عِیادَةُ بَنى هاشم فریضَةٌ وَ زیارَتُهُم سُنةٌ; عیادت فرزندان هاشم (سادات) جزو فرایض و وظایف است و زیارت آنان سنّت و مستحب میباشد».
از این احادیث شریف استفاده میشود که عیادت و زیارت بنى هاشم و ذریّه پاک رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) عبادت مفروضه و سنّت مؤکده است و زیارتشان در ثواب و اجر، مشابه زیارت جدّشان محسوب میشود! لذا میبینیم در کتاب «ثواب الاعمال»([39]) روایتى نقل شده که حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) فرموده:
«یا على مَنْ زارَنى أوْ زارَ احَداً مِنْ ذُریَّتى زُرْتُهُ فى یوم القیامة فَانْقَذْتُهُ مِنْ اهوالها;
هر کسى مرا، یا یکى از ذریّه من را زیارت کند، من او را در روز قیامت زیارت میکنم و از هولها و آتش آن روز نجاتش میدهم».
و قریب به این حدیث در کتاب جامع الاخبار آمده است: ([40])
«مَن زارَ واحِداً مِن أولادى فى الحَیوةِ وَ بَعْدَ الْمَمات فکأنَّما زارَنى و مَنْ زارنى غَفُرَلَهُ البَتَّة;
هر کس زیارت کند یکى از اولاد مرا در حیات و بعد از ممات، چنان است که مرا زیارت کرده است و کسى که مرا زیارت کند، البته گناهانش آمرزیده میشود».
در امالى شیخ صدوق (رحمهم الله)([41]) از ابى عامر واعظ اهل حجاز روایت است که گفت: «خدمت امام جعفر صادق (علیه السلام) شرف یاب شدم و عرض کردم: اى پسر رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم)! براى کسانى که قبر امیرمومنان (علیه السلام) را زیارت کنند و تعمیر مرقد پاکش را بنمایند چه پاداشى است؟
حضرت فرمود: اى ابى عامر! پدرم از پدرش و او از جدّش امام حسین (علیه السلام) و او از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: یا على! تو در زمین عراق کشته میشوی و در آن جا هم مدفون خواهى شد. پس آن بزرگوار عرض کرد: چه پاداشى است براى کسى که عهد کند به زیارت ما آید و آباد کند آن قبور را در حالى که عهد نماید؟ فرمود: اى ابوالحسن! به درستى که قرار داده است خدا قبر تو و قبور فرزندان تو را بارگاهى از بارگاههای بهشت و میدانهای جنّت و قرار داده خداوند دلهای پاکان مخلوقات و برگزیدگان از بندگانش را که ناله و توجّه کنند به قبرهاى شما و بسیار به زیارت آنها بروند براى نزدیکى به خدا و آفریننده پاک و دوستى با من و پیغمبر خدا. اى على! کسى که آباد کند قبرهاى شما را مثل کسى است که کمک کرده حضرت سلیمان بن داود (علیه السلام) را بر ساختمان بیت المقدس و کسى که زیارت کند قبرهاى شما را حساب شود براى او ثواب نود حج بعد از حج واجب و بیرون رود از گناهانش تا بازگشت نماید از زیارت شما، مانند کسى است که تازه از مادر متولّد شده است».
از امام حسین (علیه السلام) هم روایت شده که آن حضرت فرمود: «کسى که یکى از فرزندان مرا در حیات یا بعد از ممات زیارت کند، مانند آن است که مرا زیارت کرده و کسى که مرا زیارت کند، گناهانش آمرزیده میشود».
از این روایات دانسته میشود که ثواب زیارت فرزندان خاص ائمه (علیه السلام)، که یکى از آنها جناب عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) است، تا چه حدّ میباشد. دو روایت اخیر از روایتهای بسیار مهمّى است که اگر روایتى غیر از همین دو روایت نبود، هر آیینه کافى بود براى تشویق و ترغیب شیعیان و علاقه مندان به خاندان اهل بیت (علیه السلام) به زیارت قبور این اختران فروزان و انجمن هدایت که در این کار شتاب کنند و در تعمیر قبورشان احساس مسئولیت نمایند.
امام در مورد فضیلت و ثواب زیارت، امامزاده واجب التعظیم، حضرت شاه عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) دو حدیث وارد شده، که به منظور توجّه بیشتر به زیارت آن بزرگوار و درک فضیلت و معنویت بهتر از حرم ملکوتى و آستان نورانى آن سیّد جلیل القدر، آن احادیث را مورد برّرسى و مطالعه قرار میدهیم:
در کتاب زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) ([42]) که به قلم دانشمند محترم جناب آقاى شیخ محمّد شریف رازى است، در ثواب زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) روایتى نقل شده که به شرح زیر است:
«شیخ زین الدّین شهید ثانى (رحمهم الله) صاحب کتاب شرح لمعه و مسالک در حاشیه اى که بر خلاصة الرجال علاّمه حلى (رحمهم الله) نوشته است، مینویسد که: «عبدالعظیم هذا هو المدفون بمسجد الشجرة و قبره یزار و قد نصّ على زیارته الامام على بن موسى الرضا (علیه السلام) و قال و من زاره و جبت له على الله الجنّة و قد ذکره بعض النسابین;»
عبدالعظیم، همان کسى که مدفون در مسجد شجره رى است و قبرش را زیارت میکنند، به تحقیق براى زیارت او نصّى از مام رضا (علیه السلام) رسیده که فرموند: هر کسى که زیارت کند قبر او را، واجب میشود براى خداى تعالى که او را به بهشت برد».
این روایت را بعضى از علماى علم انساب ذکر کردهاند.
مؤلّف مزبور، براى تقویت این روایت مینویسد: «این خبر اگر چه مدرکش در کتاب صحیحى با روات معیّنى دیده نشده، اما چون شخصى مانند شهید ثانى آن را نقل کرده و ذکر آن را به بعضى از علماى انساب هم نسبت داده است لابد نزد او صحت داشته و اطمینان به صدور آن نموده که در حاشیه کتاب خود ذکر کرده است. به علاوه میرداماد هم در کتاب رواشح خود این روایت را نقل کرده; بسیارى از علماى دیگر هم به این مطلب اشاره کردهاند، لذا اقوال این علما براى ما حجّت و دلیل است.
در این باره باید گفت که این روایت، از پیش بینیهای حضرت رضا (علیه السلام) در مورد مدفون بودن حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) در رى است».
امّا حضرت آیة الله العُظمى خوئى (رحمهم الله) در کتاب خود ([43])، صدور این روایت را از حضرت امام رضا (علیه السلام) بعید شمرده است. براى توجیه این مطلب باید گفت: به احتمال قوى «ابوالحسن الهادى» به «ابوالحسن رضا» تصحیف و تحریف شده باشد; چون که تمام فرزندان امام رضا (علیه السلام) را، بعد از آن حضرت «ابن الرضا» میخواندند و مقرون به صحت است که بگوییم، ابن الرضا امام هادى (علیه السلام)، به امام رضا (علیه السلام) اشتباه شده باشد. همان طورى که بیشتر مورّخان صدور این روایت را به حضرت امام هادى (علیه السلام) نسبت دادهاند، از جمله مؤلّف کتاب «عبدالعظیم الحسنى حیاته ومسنده» در صفحه 61 کتاب مینویسد: «حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) در زمان حضرت رضا (علیه السلام) حیات داشته و پس از وى تا زمان امام هادى (علیه السلام) هم در قید حیات بوده است و لذا عدّه اى احتمال دادهاند که این حدیث بر فرض صحّت صدورش از حضرت هادى (علیه السلام) رسیده باشد.
در این جا محتمل است که ابوالحسن هادى به ابوالحسن رضا تصحیف و تحریف شده باشد.
کسانى که با کتابها و سلسله رجال حدیث و طرق روایات آشنایى دارند، متوجهاند که از این نوع اشتباهات زیاد شده است و اکنون این اشتباه از قلم مبارک شهید سرزده و یا از طرف کتاب و نساخ در طریق روایت دخل و تعرّضى شده است».
در همین رابطه، دانشمند فرزانه جناب آقاى أحمد صادقى اردستانى در کتاب خود، اظهار میکند: این حدیث ظاهراً از امام دهم حضرت هادى (علیه السلام) است …»([44])
معلوم شد که روایت اول در فضیلت ثواب زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) از ناحیّه مقدّسه امام دهم شیعیان، حضرت امام هادى (علیه السلام)، صادر شده است، بنابراین، صحیح خواهد بود که این خبر را به آن حضرت نسبت دهیم.
وانگهى از روایت دوّم که به زودى نقل خواهد شد به وضوح معلوم میشود که صدور هر دو روایت از جانب مبارک آن امام همام میباشد.
اما روایت دوّم:
«مردى از اهالى شهر رى میگوید: در سامراء به حضور امام هادى (علیه السلام) رسیدم، آن بزرگوار از من پرسید: کجا بودى؟ پاسخ دادم: به زیارت جدّ شما، حضرت امام حسین فرزند امیرالمؤمنین (علیه السلام)، مشرف شده بودم، و اکنون از کربلا میآیم. آن حضرت فرمود: توجّه داشته باش، اگر قبر حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را که نزد شماست زیارت میکردی، مانند این بود که به زیارت قبر حضرت امام حسین بن على (علیه السلام) رفته باشى»([45]).
بنابراین، با استناد به این فرمایش امام دهم، پاداش زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) با فضیلت و ثواب زیارت سرور شهیدان حضرت سیّدالشهدا، امام حسین- علیه آلاف التحیه و الثنا- مساوى میباشد.
ممکن است، مقایسه زیارت آن بزرگوار با زیارت حضرت سیّدالشهدا (علیه السلام) در نظر عدّه اى از خوانندگان که به مقام حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) آشنایى ندارند و از حالات و زندگى وى بى خبرند، مورد تردید و عجیب باشد و بپرسند که چگونه ممکن است زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، که به چهار واسطه به امام حسن مجتبى (علیه السلام) بر میگردد و در زندگى خود هم مصیبت و مبارزه چشمگیرى نداشته است، با زیارت حضرت سیّدالشهدا امام حسین (علیه السلام) مساوى و هم تراز باشد؟ با این که امام حسین (علیه السلام) امام معصوم و فرزند حضرت فاطمه- سلام الله علیها- و على (علیه السلام) است و در روایت سرور جوانان اهل بهشت معرفى شده ([46]) و در راه دین خدا و احیاى قران و اسلام آن همه مصیبتها و رنجها کشیده و جان پاکش را فدا کرده، چنان چه در حقش آمده است: «من زار الحسین بکربلاء کمن زار الله فى عرشه»([47]) چگونه ممکن است، ثواب زائر حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، از نظر فضیلت و ثواب مانند زائر حضرت سیّدالشهدا (علیه السلام) باشد؟
در بخش آینده به توضیح سؤالات فوق و بیان این که سلسله روات این حدیث چه کسانى میباشند، خواهیم پرداخت و توضیح خواهیم داد که چگونه و به چه علّت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به این مقام نائل شده و ثواب وى مساوى با زیارت امام حسین (علیه السلام) میباشد.
دلایل تشبیه زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به زیارت حضرت سیّدالشهداء (علیه السلام)
حدیث معروفى که حضرت امام هادى (علیه السلام) در ثواب و فضیلت زیارت عبدالعظیم (علیه السلام) بیان فرمودند و آن را به زیارت حضرت امام حسین (علیه السلام) تشبیه نمودهاند، در کتاب «ثواب الاعمال» شیخ صدوق (رحمهم الله) و نیز در رساله صاحب بن عباد ذکر شده است.
جهت تقریب اذهان و چگونگى رجال این روایت و توجیه این سخن که چگونه زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به زیارت امام حسین (علیه السلام) تشبیه شده است، مطالبى را خدمت خوانندگان عزیز تقدیم میداریم.
در گذشته اشاره شد که حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) در زندگى خود دچار نارحتى ها و گرفتاریهای زیادى شده است. او براى ترویج و طرف دارى از مذهب تشیّع و انتساب به حضرات ائمه معصومین (علیهم السلام)، بخصوص امام هادى (علیه السلام)، دچار مخاطرات شد. حکومت غاصب وقت و عمال ظالم و ستمگر خلیفه عباسى در صدد آزار و اذیت او بودند. مؤلّف کتاب «عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده» ([48]) در مورد روایت این حدیث تحقیقات زیبا و جالبى نمودهاند که به آن اشاره میکنیم.
وى مینویسد: «زیارت این محدّث جلیل القدر از زمان ائمه (علیهم السلام) مورد توجّه بوده و در کلیّه کتابهای زیارت به این موضوع اشاره شده و باب مخصوصى براى او باز شده است.
در میان این کتابها، مهمترین کتاب زیارتى که اکنون موجود است «کامل الزیارات» ابن قولویه ([49]) است که این حدیث در آن جا ذکر شده است. پس از آن «ثواب الاعمال»([50]) شیخ صدوق (رحمهم الله) میباشد که این روایت در آن جا نیز آمده و مؤلفان بعدى این حدیث را از این دو کتاب اخذ کردهاند و در طریق این خبر شش نفر واقع شدهاند که ما در ادامه درباره آنها بحث خواهیم کرد تا اهمیّت موضوع روشن شود».
1 ـ ابوالقاسم جعفر بن محمّد بن جعفر بن موسى بن قولویه، مرحوم مجلسى (رحمهم الله) در مقدمه «بحارالانوار» باب توثیق المصادر ([51]) میگوید: «کامل الزیارات از اصول معروفه محسوب است». شیخ طوسى (رحمهم الله) هم در تهذیب از این کتاب روایت نقل کرده است. محدّثین دیگر هم در کتابهای خود از این محدّث بزرگ اخذ حدیث نمودهاند.
این کتاب از مأخذ و مصادیر شیخ حر عاملى- رضوان الله علیه - میباشد و علماى رجال درباره صداقت و وثاقت جعفر بن قولویه، اتّفاق نظر دارند.
شیخ در «فهرست»([52])، نجاشى در «رجال»([53]) و علّامه در «خلاصه»([54]) او را توثیق و توصیف نمودهاند. وى استاد شیخ مفید (رحمهم الله) بوده و تالیفات و تصنیفاتى هم دارد.
خلاصه این که، کتاب «کامل الزیارات» و مؤلّف گرامیاش از عصر شیخ ابو جعفر طوسى (رحمهم الله) و حتى قبل از آن مورد توجّه و اعتماد کلیّه محدّثین و فقهاء بوده و در بیشتر کتابهای رجال و تراجم به عظمت و بزرگى، از او یاد شده است.
شایان ذکر است که این محدّث جلیل القدر در آغاز کتاب «کامل الزیارات» تصریح کرده است که کلیّه اخبار و روایات وارده در این کتاب موثوق الصدور است و میگوید: «من در این جا جز از ثقات، حدیث نقل نکردهام و تمام مندرجات آن از ائمه (علیه السلام) رسیده است.
2 ـ ابوالحسن على بن الحسین بن موسى بن بابویه القمّى، والد ماجد شیخ صدوق (رحمهم الله) از مشایخ و مولفان بزرگ شیعه محسوب میشود و بیشتر علماى رجال به اتّفاق، او را ستودهاند و از وى به جلالت شأن و عظمت مقام یاد میکنند.
شیخ الطائفه طوسى (رحمهم الله) در کتاب خود ([55]) «على بن الحسین» را از فقها شمرده و او را از ثقات و اجلا ذکر کرده است.
نجاشى در «رجال»([56]) میگوید: «ابوالحسن على بن الحسین در زمان خود، شیخ علماى قم و از رؤسا و بزرگان آنها بود. وى از ثقات مشایخ حدیث و فقهاى این شهر محسوب میشد. وى از قم به عراق هجرت کرده و با «ابوالقاسم حسین بن روح»، نائب خاص حضرت صاحب الزمان (علیه السلام)، ملاقات نمود و با او مسائل چندى را در میان گذاشت و نامه اى توسّط «على بن جعفر بن اسود» براى حسین بن روح فرستاد تا به امام زمان (علیه السلام) تقدیم کند و در آن نامه از آن جناب درخواست نمود که از خداوند براى وى فرزندى بخواهد. حضرت در پاسخ نامه او فرموند: «ما از خداوند جهت تو فرزندى طلب کردیم و به زودى داراى دو فرزند صالح خواهید شد».
3 ـ محمّد بن یحیى اشعرى، از محدّثین قم و مشایخ بزرگ حدیث به شمار میآید.
شیخ بزرگوار محمّد بن یعقوب کلینى - رضوان الله علیه - از وى اخذ روایت کرده و در کافى از او اخبار فراوانى نقل میکند. آنها که با کتاب مذکور مأنوس هستند، میدانند که بیشتر احادیث او از طریق این محدّث جلیل القدر است و در تمام ابواب کتاب مزبور، روایات او ذکر شده است; که این امر نشان دهنده اعتماد و اطمینان مرحوم کلینى (رحمه الله) به این شخصیّت بزرگوار است.
علماى رجال و فقهاى شیعه او را توثیق و تمجید کردهاند.
در رجال «نجاشى»([57]) و «شیخ طوسى» ([58]) و «خلاصه» علّامه ([59]) از او به عظمت و بزرگوارى یاد شده است. شهید (رحمهم الله) در تألیفات خود او را از ثقات شمرده است; لذا این محدّث شریف هم مورد اعتماد کلیّه مؤلفان و اصحاب رجال و تراجم است و حدیث او مورد تأیید تمام علما و قفها و رجالیّون میباشد.
4 ـ محمّد بن على بن الحسین معروف به شیخ صدوق (رحمهم الله) از اعیان محّدثین شیعه به شمار میرود. وى به دعاى حضرت صاحب الزمان (علیه السلام) متولّد شد و در میان علماى شیعه و فقهاى امامیّه، چون آفتاب تابانى میدرخشد.
تألیفات و تصنیفات این محدّث بزرگوار مشهور و معروف است و براى همان تألیفها مورد توجّه علماى امصار در تمام اعصار قرار گرفته است.
فضایل و مناقب رئیس المحدثین شیخ صدوق (رحمهم الله) در این مختصر نمیگنجد. خلاصه آن که، همگان وى را صدوق دانسته و او را توثیق نمودهاند. ([60])
5 ـ على بن أحمد بن موسى الدقاق از مشایخ شیخ صدوق ابن بابویه (رحمهم الله) است و صدوق در تألیفات خود از این محدّث روایات زیادى نقل کرده است و براى او از خدا طلب رحمت و آمرزش نموده است که این امر نشانه آن است که شیخ صدوق (رحمهم الله) او را شخص خوش عقیده و صحیح العمل میدانست.
محقّق داماد- رضوان الله علیه - فرموده: «مشایخ بزرگ، مانند صدوق (رحمهم الله)، اگر درباره بعضى راویان، جمله - رضى الله عنه - و یا - رحمه الله - را ذکر میکنند، این نشان اعتماد و اطمینان او به این راوى است.
6 ـ حمزه بن قاسم بن على بن حمزة بن حسن بن عبدالله بن ابى الفضل العبّاس بن امیرالمؤمنین (علیه السلام): از محدّثین بزرگ صاحب تألیف به شمار میآید.
نجاشى ([61]) میگوید: «وى از ثقات و بزرگان اصحاب امامیّه است».
او سیّدى جلیل القدر و کثیر الحدیث بوده و چندین کتاب هم تصنیف کرده که از جمله آنها «کتاب توحید»، کتاب زیارات»، «کتاب مناسک» و «کتاب ردّ بر محمّد بن جعفر اسدى»([62]) است ونیز از تألیفات او کتابى است که درباره راویان حضرت صادق (علیه السلام) نوشته است.
علّامه حلى (قدس سرهم) نیز او را در قسم اوّل «خلاصه» عنوان کرده و او را از ثقات و اجلاء مشایخ ذکر نموده است. و در تنقیح المقال میگوید: «قبر سیّد جلیل حمزه بن قاسم ابویعلى در جنوب حله بین فرات و دجله واقع شده و اکنون موجود و معروف است».
به هر حال در حالات این راوى نوشته شده که وى کتابى در زیارت تألیف کرده است و روایت زیارت عبدالعظیم (علیه السلام) را در کتاب خود آورده و حدیث مزبور را از محمّد بن یحیى عطار قمّى نقل کرده است.
معلوم شد که سلسله روات این روایت همه از ثقات و محدّثین بوده و قبلاً هم درباره محمّدبن یحیى قمّى اشعرى بحث کردیم و موقعیت علمى و شخصیّت عظیم او را نزد فقها، ذکر نمودیم.
اینک مختصرى هم درباره این شخص مجهول، یعنى «ابوجعفر عطار» که در اول سند این روایت واقع شده و اصل حدیث را هم او از امام هادى (علیه السلام) شنیده است، بیان میکنیم: «از متن این خبر معلوم است که این شخص از موالیان و دوستان اهل بیت (علیه السلام) بوده، و نسبت به آنان مهر و علاقه داشته است; زیرا این شخص تمام مشکلاتى را که در زیارت حضرت سیّدالشهداء (علیه السلام) بود، متحمّل شده و از طرفى هم پس از زیارت آن امام ثائر، به ملاقات امام هادى (علیه السلام) شتافته بود و با این که آن جناب در سامرا کاملاً تحت نظر بوده و عمّال حکومتى رفت و آمد اشخاص را با آن حضرت تحت نظر داشتند، این حدیث را در محضر شریف آن حضرت استماع نمود.
لذا امکان دارد یکى از جهات صدور این روایت از حضرت امام هادى (علیه السلام) را این گونه دانست: راوى این خبر، به زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) اهمیّت چندانى نمیداده و به فضل و مقام او معرفت نداشته است و امام هادى (علیه السلام) با این فرمایش، عظمت مقام، شرافت و بزرگوارى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را به مرد رازى فهمانده، تا او به جناب عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) توجّه کند و به زیارت او مشرف شود». ([63])
در همین رابطه مرحوم ملأ باقر کجورى مازندرانى در کتاب ارزشمند خود میفرماید: «امام (علیه السلام) به راوى فرمود: تو اگر عبدالعظیم (علیه السلام) را زیارت میکردی، چنان بود که امام حسین (علیه السلام) حضرت سیّد الشهدا (علیه السلام) را در کربلا زیارت کرده باشى. که از این عبارت، تخصیص معلوم میشود، نه تعمیم; زیرا اگر امام هادى (علیه السلام) میفرمود: هر کس حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را در رى زیارت کند، هر آیینه امام حسین (علیه السلام) را زیارت کرده است، میتوان معناى عموم را استنباط کرد; یا این که ممکن است بگوییم حضرت براى تشویق و تحریص اهل رى این مطلب را فرمود، تا قدر و زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را عظیم بشمارند»([64]).
مرحوم علاّمه جلیل القدر شیخ عبدالحسین امینى (رحمهم الله) مؤلّف گرامى کتاب «الغدیر» در ذیل این حدیث در کامل الزیارات فرمود: «این حدیث اشاره دارد به خصوصیّت این مرد که راوى خبر است. از این روایت معلوم میشود که این شخص نسبت به حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) بى اعتنا بوده و به وى میل و رغبتى نشان نمیداده و از مقام، عظمت و شخصیّت او بى اطلّاع بوده است; لذا امام (علیه السلام) چنین فرموده است»([65]).
مؤلف کتاب ارزشمند «عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده» میگوید: «ممکن است شرایط زمان و مکان و حوادث آن روز که اکنون جریان آن بر ما مخفى است و اطلّاع درستى از آن نداریم، موجب شده که امام (علیه السلام) مردم را ترغیب و تشویق به زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) کرده باشد. شاهد بر این مطلب روایتى است که محدّثین بزرگ درباره زیارت حضرت امام رضا (علیه السلام) نقل کردهاند; که روایت چنین است:
مرحوم کلینى (رحمهم الله) در ابواب الزیارات «کافى»([66]) و ابن قولویه (رحمهم الله) در «کامل الزیارات»([67]) و صدوق (رحمهم الله) در «عیون اخبارالرضا»(علیه السلام)([68]) از حضرت ابو جعفر امام جواد (علیه السلام) روایت کردهاند که از آن جناب سؤال شد: زیارت پدرت افضل است، یا زیارت جدّ شما سیّدالشهدا (علیه السلام)؟ حضرت فرمودند: زیارت پدرم افضل است; زیرا که حسین بن على (علیه السلام) را تمام مردم زیارت میکنند، و لیکن پدرم فقط عدّه اى از خواص شیعه به زیارت او میروند».
در این که حضرت سیّدالشهدا -سلام الله علیه- از امام رضا (علیه السلام) افضل است حرفى نیست; زیرا در این مورد اخبار فراوانى هست که میفرمایند: للسابق منّا فضل على لاحقنا. راجع به حسنین (علیه السلام) بخصوص وارد شده که: «والحسن و الحسین فضلهما» پس وقتى که حضرت امام حسین (علیه السلام) افضل باشد، قطعاً باید زیارت او نیز افضل باشد.
امّا چون حضرت رضا (علیه السلام) مرقد ملکوتى و منوّرش در خراسان واقع شده، و در آن زمانها زیارت آن بزرگوار مشقّت زیادى داشت، لذا شیعیان و دوستان اهل بیت (علیه السلام) کمتر به زیارت آن جناب موفق میشدند، و فقط معدودى از خواص رنج سفر را بر خود هموار میکردند و به آستان شریف او مشرّف میشدند.
لیکن حضرت سیّدالشهدا- سلام الله علیه- چون در قلب مملکت اسلام واقع شده بود، و به دلیل قرابت با حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) عامّه و خاصّه، مخالف و موافق او را زیارت میکردند، لذا ابو جعفر حضرت امام جواد (علیه السلام) میفرماید: علّت افضل بودن زیارت پدرم این است که زایرین او اندکاند و جز مردمان علاقه مند و خاندان طهارت (علیه السلام)، دیگران به زیارت او نمیروند».
براى تقویت قول فوق، مؤلف کتاب «زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)» محمّد شریف رازى دو احتمال دیگر را در کتاب خود صفحه 108 مطرح کرده است:
«بر صاحبان خرد و دانش پنهان نیست، که تشبیه زیارت حضرت عبدالعظیم به زیارت حضرت امام حسین (علیه السلام) بر طریق گفته اهل ادب است، که مى گویند: مشبه به باید اقوى از مشبه باشد; چون زیارت حضرت سیّدالشهدا (علیه السلام) از زیارت سایر امامها مشهورتر و ثوابش بر تمامى شیعه و بیشتر فرقههای مسلمین روشن است، زیارت عبدالعظیم به زیارت امام حسین (علیه السلام) تشبیه شده است، هم چنان که زیارت حضرت امام حسین (علیه السلام) را تشبیه به زیارت حضرت حق ـ عزّاسمه ـ نمودهاند و حدیث «من زار الحسین بکربلا کمن زار الله فى عرشه»([69]) در بین شیعه معروف است.
همان طورى که ثواب زیارت حضرت امام حسین (علیه السلام) براى مردم به نسبت معرفت و شناخت آنها مختلف است که براى بعضى ثواب زیارت حضرت حق و برخى ثواب حج و طواف خانه کعبه آن هم به اختلاف معرفت مردم تا صد حج است و ثوابهای دیگرى، زیارت عبدالعظیم (علیه السلام) هم براى زوّارش به مثابه زیارت آن حضرت است; زیرا که از ظاهر کلام امام (علیه السلام) چنین استفاده میشود.
به علاوه اخبار بسیارى در این باب از حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) وحضرات ائمه معصومین (علیه السلام) وارد شده است که زیارت بعضى از فرزندان و اصحاب گرامى خود را تشبیه به زیارت خودشان کرده و فرمودهاند: «اگر کسى دستش از زیارت قبور ما کوتاه است به زیارت فلان و فلان رود، مانند آن است که به زیارت ما آمده باشد».
خبرى هم در این خصوص از حضرت امام رضا (علیه السلام) بر زبان اهالى رى جارى است و در کتیبه در حرم آن حضرت هم نوشته است که آن حضرت فرمودند: «اگر کسى دستش به زیارت قبر من نرسیده و قدرت زیارت مرا پیدا ننموده است، زیارت کند قبر برادرم عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) را در رى، مثل آن است که مرا زیارت کرده باشد در خراسان بعد از وفات من».
گرچه این روایت به این شکل نیست و سند و مأخذ صحیحى هم ندارد، ولى ارادت دیرینه مردم رى را نسبت به بارگاه ملکوتى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) نشان میدهد.
دلیل تشبیه زیارت عبدالعظیم (علیه السلام) به حضرت سیّدالشهدا (علیه السلام) به گفته طریحى و کوفى این است که عبدالعظیم را شهید و یا زنده دفن کردهاند، لذا در شهادت با سیّدالشهدا (علیه السلام) شریک است; دلیل دیگر دورى از شهر و دیارش به خصوص تنهایى و بى کسى او در شهرى غریب است که در وقت وفات او هیچ یک از خانوادهاش در نزد او نبوده و غریبانه مثل عمویش حسین (علیه السلام) از دنیا رفته است و دلیل دیگر، همان طورى که عموى گرامیاش، على بن حسین (علیه السلام)، در راه دین خدا و ترویج شریعت و مرام پاک احمدى، غربت و شهادت را اختیار نمود، آن حضرت هم براى ترویج و تبلیغ احکام قرآن و راهنمایى دین مقدّس اسلام و خشنودى امام زمان (علیه السلام) خود که خشنودى و رضاى خداوند است، هجرت و غربت در راه خدا را پذیرفت و به مضمون فرمایش جدّش رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) که فرمود: «من کان للّه کان الله له; کسى که براى خدا باشد، خدا هم براى او خواهد بود» و به اقتضاى وعده حضرت ایزد متعال که در قرآن مجید درباره مهاجرت به سوى خدا فرموده است: «وَ مَنْ یَخْرجْ مِنْ بیْتِهِ مهاجراً الى الله و رسُولِهِ ثُمَ یُدْرِکهُ الموتَ فَقَدْ وَقَعَ أَجرُهُ على اللّهِ ([70]); کسى که براى هجرت به سوى خدا و رسول او از خانهاش بیرون رود و آن گاه مرگ او را دریابد، به تحقیق که اجر و مزد او بر خداى تعالى است».
روى این حساب، بیان امام هادى (علیه السلام) که فرمود: «اگر کسى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را در شهر رى زیارت کند مثل این است که، حسین (علیه السلام) را در کربلا زیارت نموده،» شاید یک جهت عمده آن این باشد که آن حضرت میخواسته است با این گونه تحریکها و تشویقها، براى معرّفى اهل بیت (علیه السلام) و نشر معارف خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) پایگاه عبادت و زیارت و بالاخره مرکز جدیدى براى تبلیغ، ارشاد، مبارزه و سازندگى به وجود آورده باشد.
به ویژه آن که در عصر امام جواد و امام هادى (علیه السلام) بارگاه امام حسین (علیه السلام) مورد توجّه شیعیان واقع شده بود و با وجود فشارها و مخالت هاى دشمن، هر طورى شده بود، آنان به زیارت آن بزرگوار مشرّف میشدند، امّا شهر رى و مزار عبدالعظیم (علیه السلام)، بر خلاف قبر امام حسین (علیه السلام) که در مرکز بلاد اسلامى مانند مکّه، مدینه و نجف واقع شده بود، آن روز زائر کمترى داشت.
افزون بر آن، آن طورى که از بیان امام هادى (علیه السلام) نسبت به آن مردى که به کربلا مشرّف شده بود، استفاده میشود، وى و شاید دیگران، آن معرفت لازمى را که میبایست نسبت به مقام بلند حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) داشته باشند، نداشتند; بدین لحاظ امام هادى (علیه السلام) خواسته است:
اول، شخصیّت آن بزرگوار را معرّفى کند.
دوّم، عقیده آن راوى را تقویت نماید.
سوّم، با تشویق و تحریص مردم به زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، مرکز جدیدى براى تبلیغ و مبارزه ایجاد نماید; لذا زیارت حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) را به زیارت سرور شهیدان عالم حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) تشبیه کرد و آن را ضرورى دانست. ([71])
فرزندان حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)
حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، بنا به نقل علماى انساب و مورّخان، دو زن اختیار نمودند که از هر کدام داراى فرزندانى شدهاند که عبارتاند از:
از «خدیجه بنت قاسم بن حسن الامیر»، داراى دو فرزند به اسامى «محمّد» و «ام سلمه» هستند ([72]).
از «فاطمه بنت عقبه بن قیس الحمیریه» هم فرزندانى به نام «رقیه» و «خدیجه» و بنا به قولى «أحمد» داشته است. ([73])
گرچه عدّه اى از مورّخان براى آن حضرت فرزندانى به اسامى «قاسم و صفیّه و فاطمه» قائل شدهاند، اما چون براى ادّعاى خود مدرکى ارائه ننمودهاند و تنها به نقل قول و یا سماع نمیتواند پذیرفت.
از این رو، مؤلف این کتاب با تحقیقاتى که انجام داده است، پنج فرزند فوق الذکر را براى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) قائل میباشد.
به هر حال از زندگانى، تاریخ تولّد فرزندان حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) اطّلاع درستى در دست نیست، جز آن که در مورد «محمّد» و «ام سلمه» عدّه اى از مورّخان مطالب اندکى را به قرار زیر ثبت نمودهاند:
ابونصر بخارى در کتاب «سرالسلسله العلویه»([74]) در عدد فرزندان حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) و چگونگى زندگانى آنان به اختصار مینویسد: «وى یک پسر به نام «محمّد» داشت که بسیار با ورع، متّقى، زاهد و عابد بود که از او اولادى به جا نماند. یک دختر هم به نام «ام سلمه» داشت که این بانو زوجه محمّد بن ابراهیم بن ابراهیم بن حسن بود و از او سه پسر به نام «حسن»، «عبدالله» و «احمد» به جاى مانده است».
در همین رابطه امام فخر رازى در کتاب «الشجرة المبارکه»([75]) و ابن عنبه در «عمدة الطالب»([76]) در خصوص حالات محمّد بن عبدالعظیم (علیه السلام) مینویسند:
«اما عبدالعظیم فلا اعرف من عقبه الا ابنه محمّد و محمّد بن عبدالعظیم کان زهداً کبیراً».
مرحوم شیخ عبّاس قمّى (رحمه الله) هم در کتاب «منتهى الامال» درباره محمّد مینویسد: «جناب عبدالعظیم (علیه السلام) را پسرى بود به نام محمّد. او نیز مردى بزرگ قدر به زهد و کثرت عبادت معروف بود»([77]).
مؤلف کتاب «دائرة المعارف الشیعه العامة»([78]) به نقل از کتاب «منتخب التواریخ»([79]) مینویسد: «محمّد بن عبدالعظیم الحسنى الزاهد العابد قیل قبره بقرب البلد».
صاحب «منتخب التواریخ» مینویسد: «از کتاب «منتقلة الطالبیّة» نقل شده که «محمّد» به سامرا منتقل شد و در اراضى بلد و دجیل وفات یافت».
مرحوم علّامه آقا میرزا فتح الله شریعت اصفهانى با نقل این قضیّه در «منتقله» احتمال دادند که قبر منسوب به امامزاده سیّد محمّد در نزدیک بلد، منسوب باشد به جناب محمّد بن عبدالعظیم (علیه السلام)، لکن مشهور آن است که آن، قبر سیّد محمّد بن امام على الهادى (علیه السلام) است.
در همین رابطه مرحوم محدّث قمّى در کتاب «منتهى الامال» مینویسد:
«مکشوف باد که احقر در ایّام مجاورت ارض اقدس و اوان استفاده از شیخ جلیل علّامه عصره و فرید دهر جناب آقا میرزا فتح الله مشهور به شریعت اصفهانى - دام ظلّه العالى - از جناب ایشان شنیدم که فرمودند: یکى از علماى نسّابه، کتابى تألیف نموده موسوم به «منتقلة الطالبیّه» و در آن کتاب شرح داده احوال هر یک از سادات را که از جایى به جایى منتقل شدند. از جمله نوشته است که محمّد بن عبدالعظیم (علیه السلام) منتقل شد به جانب سامرا و در اراضى بلد و دجیل وفات یافت و چون درست عبارات کلام ایشان را مستحضر نیستم، به حاصل آن پرداختم. بالجمله جناب ایشان از نقل این قضیّه در منتقله استظهار فرمودند که این قبر معروف به امامزاده سیّد محمّد که در نزدیکى «بلد» در یک منزلى سامره واقع است و به جلالت شأن و عظمت قدر و بروز کرامات معروف است، همان قبر محمّد بن عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) باشد، و لیکن مشهور آن است که آن قبر سیّد محمّد بن امام على الهادى (علیه السلام) است که به جلالت شأن، ممتاز است و اوست که حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) به جهت مرگش، گریبان چاک زد و همین بود معتقد شیخ مرحوم علّامه نورى -طاب ثراه- و عامه علما، بلکه علماى عصر سابق، چنان که یاقوت حموى در معجم البلدان در ماده بلد گفته است:
«و قال عبدالکریم بن طاوس، بها قبر أبى جعفر محمّد بن على الهادى (علیه السلام) باتّفاق». ([80])
شیخ عبّاس قمّى (رحمهم الله) درباره امّ سلمه دختر حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) مینویسد: «ابراهیم بن ابراهیم بن حسن بن زید بن حسن (علیه السلام) را دو پسر بود به نامهای محمّد و حسن و محمّد را سه پسر از ام سلمه، دختر حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) مدفون به رى، به اسامى حسن، عبدالله و أحمد به وجود آمد». ([81])
در پایان باید اضافه کرد که به اتّفاق جمیع مورّخان و علماى انساب از محمّد بن عبدالعظیم (علیه السلام) نسلى باقى نمانده است ([82]).
سیماى تابناک حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) در ادب پارسى و عربى
محبّت و مودّت خاندان عصمت و طهارت (علیه السلام) با آب و گل مردم ایران آمیخته شده و دلهای آگاه احساسهای بى آلایشى را به ثناخوانى و مدیحه سرایى واداشته است.
در میان چهرههای تابناک و شخصیّت هاى بى نظیر این دودمان، که نظر شاعران نکته سنج و سخن سرایان زبر دست را به خود جلب کرده است، حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) تجلى گاه انوار امام حسن مجتبى (علیه السلام) در شهررى میباشد. جلالت قدر و رفعت مقامش به حدّى است که هر صاحب دل نیک سرشت پاک اعتقادرا جذب مینماید; از این رو صاحب دلان را به ثنا خوانى و مدیحه سرایى واداشته است. شعراى فارسى گوى و عرب زبان کشور عزیزمان، در عظمت و جلالت شأن این سیّد جلیل القدر که زیارت او به زیارت سیّدالشهداء (علیه السلام) تشبیه شده، قصاید فراوان و اشعار نغز و روان سرودهاند که همه اینها ناشى از محبّت و مودّت این طبقه از جامعه اسلامى نسبت به خاندان مجد و کرم میباشد. ما هم به جهت ارج نهادن به آثار و سرودههای این شاعران اهل بیت (علیهم السلام) و مداحان خاندان پاک رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) از هر چمنى گلى برچیده و طبق ذوق شخصى، چند بیتى از نغمههای دلنشین این مداحان اهل بیت (علیه السلام) را تقدیم شما خوانندگان عزیز میکنیم: 1 ـ تاج افتخار
زهى سعادت کز لطف کردگار حکیم *** در این مقام رسیدم رسم به فیض عظیم
هزار شکر به توفیق حىّ لم یزل *** یگانه اى بود قادر و سمیع و علیام
سزا بود که به سر تاج افتار نهم *** من از ثناگرى شاهزاده عبدالعظیم
تو آن شهى که شهان بر در تو رخ سایند *** زافتخار براین آستان شوند مقیم
دهم امام بحق حضرت على نقى *** به عصر خویش به ترویج دین و شرع قویم
نیابتاً به سوى رى روانه کرد تو را *** که بر هدایت مخلوق رو نهى ز صمیم
نسب تو را بود از مجتبى حسب ز على *** سلیل ختم رسل سیّدالکرم حلیم
به جسم مرده ببخشد شمیم کوى تو روح *** چنان مسیح بدم زنده کرد عظم رمیم
بر آستان تو آیند فوج فوج ملک *** ز چرخ به هر طواف در تو باتکریم
تو را مفاخرت این بس که انبیاى عظام *** خلیل و آدم و نوح و مسیح و همچو کلیم
پى زیارتت اى مظهر جمال و جلال *** در این رواق مشرّف شوند از تسلیم
به طوف کوى تو آید اگر ملک چه عجب *** در آستان تو جسته مقام ابراهیم
سلیل سیّد لو لاک اى سپهر جلال *** شهنشهى بتو داده است کردگار حلیم
سلام ما به تو اى سیّد شریف نسب *** تویى پناه به درماندگان ز لطف عمیم ([83])
2 ـ عنبر افشان
زهى آن روضه کش مینو بر شک اندر زبستانش *** فرح بخشاى و جان پرور نسیم عنبر افشانش
معطّر بوى و نسرین خوى و جنّت روى ساحانش *** عبیرآمیز و عنبر بیز و روح انگیز و ریحانش
همایون مرقد پاکش مطاف دور نزدیکش *** مبارک آستان وى مزار ملک ایرانش
حریم حضرت شهزاده عبدالعظیم آن کو *** ز برج زهره زهرا بود نجم درخشانش
نهال بوستان مصطفى را هشتمین شاخش *** زباغ مرتضى وى هفتمین گل از گلستانش
ز گلزار امامت مجتبى را وى ششم لاله *** حسن کلبن على باغ و چمن زهرا نبى کانش
نبّى نسبت ولى سیرت حسن طلعت علا همّت *** فلک رفعت ملک صفوت هدایت اصل بنیانش
قریشى اصل و هاشم دوحه، زهرا غصن و قدسى جان *** کرامت وى و رحمت بنیه و پاکیزه ارکانش
نوشته صفحه فلکش زکلک صنع جبریلش *** سرشته تربت پاکش ز آب فیض یزدانش
حجازى مولد و موطن مدینه خانه رى مدفون *** تهامی ربع و بطحا رکن و مشعر دل صفا جانش
کرم وضع و هدى پیش خدا کیش و ولا ریشه *** برون از حد و اندیشه مقام و حد و سامانش
نبوت در نسب دارد ولایت در حسب دارد *** کرامت از ادب دارد که تابنده است برهانش
جلالت در نژاد وى همى تا بوالبشر دائم *** سیادت در نهاد وى به میراث از نیاکانش
چو از نسل حسن آمد حسن شد خلقت خلقش *** سلیل مجتبى چون شد گزیده گشت دورانش
دو حضرت از امامان را شرفیابى شدش روزى *** به وى این بخت فیروزى ز یزدان باد ارزانش
چو ایشان دانش و بینش ز فضل وى بدیدندى *** پزیرفتند آئینش، پسندیدند ایمانش
روایات سر آمیزش همه در مدحت ایشان *** احادیث دل آویزش همه در فضل آمالش ([84])
3 ـ درّ نظیم
مرحوم حاج میر سیّد على مشهور به اخوى، در مدح و تاریخ اختتام کتاب «جنة النعیم یا روح و ریحان» مرحوم آیة الله حاج شیخ ملّا باقر کجورى مازندرانى 4، اشعار زیر را سروده که ملخّص آن را در زیر میآوریم:
اى که مثل تو را بسیط فلک *** در بساط زمین عدیام آمد
پدر چرخ تا تو فرزندى *** آورد قامتش دو نیم آمد
داشت نقصى کمال و از تو کنون *** طاق ابر وى او دو نیم آمد
شاهد دعویام همین گنج است *** کم در او درها نظیم آمد
عقل را گفتم این کتاب ز چیست *** در نظر آنقدر کریم آمد
گفت عبدالعظیم را چو ستود *** پا رتبهاش عظیم آمد
4 ـ سَیّدُالْمِفْضال
و من یرید الفوز بالامال *** فقد یلوذون بخیر الال
والال آل المصطفى و خیرهم *** عبدالعظیم السیّدالمفضال
قدوة احفاد الامام المؤتمن *** هذا و اَیْمُ الله فى مقالى
قد اصطفاه الله من بنى الحسن *** لما حوى العلوم و المعالى
بل اجتباه الله من عباده *** کالحسن الزکى فى الخصال
فیالها من نسب قد انتهى *** الى علا بالفکر لن تنال
فیالها من تربة فیها ثوى *** غصن الهوى من دوحة الافضال
فیالها من تربة حفَّت بها *** املاک حول العرش بالاجلال
فیالها من تربه طیبة *** قرَّتْ بها الاعین باکتحال
یا معشرالخلاّن زورواتربته *** لانه من افضل الاعمال
من زاره کان کمن *** زار الحسین ابن على العالى
یحدث الاخبار عن بصیرة *** و عن سماع من درى الرجال
نعم حدیث مسندات البلاء *** یقَیَّد الولاء لا العِقال
اجرک الله وزادک خیرا *** یا منبع الخیرات و النّوال
یا سیّدى انظر الى عبیدک *** من حر نار الحشرِ و النِّکالِ ([85])
5 ـ شافع اهل زمان
نگارنده با این که در دریاى موّاج و فصاحت و بلاغت شعر پارسى ذوق و تبحّرى نداشته، ولى با الهام از بیت اوّل، از اشعار زیبایى که در مدح حضرت فاطمه معصومه (علیه السلام) کریمه اهل بیت (علیه السلام) گفته شده است و با توجّه به عنایت خاص حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به مؤلف، چند بیتى در فضایل و سجایاى اخلاقى این سیّدالکریم; یعنى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) سرودهاند که بسیار مسجّع و اشعارى نغز و پر محتوى میباشد.
یا رب این خلد برین یا جنّة المأواستى *** این همایون بارگان بضعه زهراستى
بقعه اى همچو صدف در آسمان معرفت *** شافع اهل زمان در ساحة سیناستى
پرتو انوار او گشته مُشَعشع در نظر *** چونکه بین سبط سبط مصطفى ساراستى ([86])
کنیهاش بوالقاسم و نامش بود عبدالعظیم *** حدّ او تا سبط اکبر حاء وزاء، عیناستى ([87])
من چه گویم در طریق وصف شاه عبدالعظیم *** آیتى روشن ز صدر نامه طاها ستى
وى که دارد از امام هشتمین خط و نشان *** در شرافت، هم جلالت اظهر اعلاستى
نقل اخبار و احادیث از امام نهمین دارد زیاد *** چونکه وى را در وثاقت هم امانت ساقى عظماستى
هجرتش بهر وکالت بود از ابن الجواد *** چون شجاعت با عبادت مجتمع هر یک را داراستى
آستان رى منوّر گشته از یوم الورودش *** منبع فیض و ادب، علم و عمل یکتاستى
این فقیه اهل بیت در ساحة رى گشته مدفون *** خاک درگاهش عبیره طّره حوراستى
6 ـ قبله تهران
رازهاست که در پرده نهان است هنوز *** سرّ مستور شده، در کنف سر عُلاست
گرِه بسته کند باز، دعا در حرمش *** میرود عرش از این صحنه سرا، ذکر و دعاست
هر که دلبسته این بیت شده در دو جهان *** میتوان گفت: ز هر دغدغه و غصه رهاست
در جوار حرمش هست حرمهای عزیز *** همگى مظهر دلدادگى و لطف و صفاست
دل پروانه و شم، طوف کند در حرمش *** این همه، از کرم و لطف و عنایات و عطاست
نظرى کرد «فرائى» به ت و مولاى دلم *** شد عیان، آن حرمِ پاک عجب روح فزاست
«سروده: عبدالمجید فرانى»
ذکر چهارده روایت از حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)
پیش از آن که روایات منقول از حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را در این صفحات بیاوریم، مى گوییم که درباره علم حدیث و فضیلت آن، روایات زیادى از جانب امامان معصوم (علیه السلام)، وارد شده است که کثرت این روایات خود بر ارزش و اهمیّت این علم دلالت دارد; لذا میبینیم ابوعمرو و محمّد بن عمر الکشى در کتاب خود ([88]) از حذیفة بن منصور ([89]) درباره اهتمام ائمه (علیهم السلام) به این علم، روایتى را نقل مینماید که حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: «مقامات اشخاص را به اندازه روایات آنها از ما خاندان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بشناسید. اگر اشخاصى را دیدید که از ما اهل بیت روایت زیادى نقل میکنند، این دلیلى است که آنها زیاد با ما ارتباط دارند و از ما دورى نمیکنند و این آمد و رفت زیاد حاکى از علاقه درونى و محبّت آنها نسبت به اهل بیت است».
على بن سویید سائى ([90]) گوید: حضرت امام موسى بن جعفر (علیه السلام) هنگامى که در زندان بود براى من نامه اى نوشت که در آن نامه مرقوم شده بود: «تو از من پرسیده اى که مسائل دین را از کجا اخذ کنى. اکنون مى گویم احکام دینت را جز از شیعیان ما از دیگرى نپرس! تو اگر از آنها تجاوز کنى و به دیگران روى آورى، مانند این است به خیانت کاران توجّه کرده باشى; خائنینى که به خداوند و پیغمبر و امانتهای آنان خیانت ورزیدند. کتاب خداوند در نزد آنان به امانت نهاده شد، اینها نسبت به این ودیعه خیانت کردند و از پیش خود در کتاب خدا باب تفسیر و تأویل را باز نمودند».
از داود بن فرقد ([91]) روایت است که میگوید: به حضرت امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: از شما سخنانى میشنوم که پس از آن میخواهم آن را براى دیگران روایت کنم به همان طریقى که از شما شنیدهام، لیکن قادر نیستم سخنان شما را آن طور که فرمودید تشریح کنم. حضرت فرمود: اگر بخواهید معانى گفتار ما را توضیح دهید به هر عبارت که میل دارید بیان کنید.
با ذکر سه روایت فوق، اهمیّت این علم و راوى آن و امانت دارى ناقل به خوبى روشن میشود.
از این روست که جناب عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) در لسان ائمه (علیه السلام) بسیار تمجید شده، چون تمام شرایط یک راوى و ناقل را داشته است. ما در آن جا چهارده روایت از روایات وارد شده از طرف حضرات ائمه (علیهم السلام) و به نقل حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به شما خوانندگان عزیز تقدیم مینماییم;
باشد که با الهام از این روایتها و عمل به آنها از شیعیان واقعى ائمه معصومین (علیهم السلام) باشیم.
1 ـ دوستى و محبّت به اهل بیت (علیه السلام)
محمّد بن یعقوب، عن عدّة من أصحابه، عن أحمد بن محمّد، عن عبدالعظیم ابن عبدالله الحسنى (علیه السلام)، عن أبى جعفر الثانى (علیه السلام) عن أبیه، عن جده صلوات الله علیهم قال: قال امیرالمؤمنین (علیه السلام)، قال رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم):
اِنَّ اللّهَ خَلَقَ الاسلام فَجَعَل لَه عَرْصَةً وَ جَعَلَ لَه نوراً وجَعَلَ لَهُ حِصْناً و جَعَلَ لَهُ ناصراً، فَأَمّا عَرْصَتَه فالقرآنُ، وَ امّا نُورُه فالحکمَةُ، وَ اَمّا حصْنُهُ فَالْمَعروفُ، وَ اَمّا اَنصارُهُ فاَنا و أهْلَ بَیْتى و شیعَتُنا، فَأَحَبُّوا اهل بیتى و شیعَتِهمْ و أَنْصارِهم، فاِنَهُ لَمّا اُسرى بى اِلى السَّماءِ الدُنیا فَنَسَبَنى جَبْرئیل لأهلِ السَماءِ اسْتَودَعَ الله حُبّى و حُبُّ أهلِ بیتى و شیعَتِهِمْ فى قلوب الملائکةِ، فهو عِنْدَهُمْ وَدیعَةٌ الى یَوْمِ القیامة.
ثُمَ هَبَطَ بى الى اهل الارض، فَنَسَبنى الى اهْلِ الارض فاستوْدَعَ الله عزوجلَّ حبّى و حبِّ اهل بیتى و شیعتهم فى قلوب مؤمنى اُمَتى یحفظون ودیعتى فى اهل بیتى الى یوم الْقیامَةِ الا فلو اَنَّ الرَجُلَ مِنْ اُمَتى عبدالله عزَوجَلّ عمرهُ ایّامَ الدُنْیا ثُمَ لَقى الله عزَّوجَلَّ مبغضاً لاهل بیتى و شیعَتى ما فَرَجَ اللّهُ صدْرَهُ اِلاّ عَنِ النِّفاقِ ([92]).
حضرت عبدالعظیم حسنى از حضرت امام جواد (علیه السلام) و او از پدرش امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت کرده که پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«خداوند اسلام را پدید آورد و از براى او فضا و عرصه اى قرار داد و نورى و حصنى و ناصرى مقرّر داشت. پس فضایش قرآن، نورش حکمت، حصنش کارهاى نیک و انصار او، من واهل بیتم و شیعیان ما هستند. پس دوست بدارید اهل بیت مرا و شیعیان و انصار آنها را.
هنگامى که مرا به آسمانها بردند، جبرئیل مرا به اهل آسمان معرّفى کرد. خداوند دوستى من و خاندانم و شیعیان آنها را در دلهای فرشتگان به ودیعه نهاد. این محبّت تا روز قیامت در نزد آنها محفوظ است. پس از آن جبرئیل مرا به زمین آورد و به اهل زمین معرّفى نمود. پروردگار محبّت من و اهل بیتم و شیعیان آنها را در دلهای مومنان امتم به ودیعه نهاد. پس مؤمنان امت من تا روز قیامت ودیعه مرا در خاندانم نگهدارى خواهند کرد.
آگاه باشید اگر مردى از امت من تمام عمر خود را در عبادت و پرستش خدا به پایان رساند، پس از این در پیشگاه پروردگار حاضر شود و بغض خاندانم را در دل داشته باشد و یا شیعیان آنها را دشمن دارد، خداوند او را به حال خود واگذاشته و سینه او هیچ وقت از نفاق خالى نخواهد بود».
2 ـ گناهان کبیره
محمّد بن یعقوب، عن عدّة من اصحابه، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن عبدالعظیم بن عبدالله الحسنى، قال حدّثنى ابو جعفر (علیه السلام) قال: سمعت أبى یقول: سمعت أبى موسى بن جعفر (علیه السلام) یقول: دخل عمروبن عبید على أبى عبدالله (علیه السلام) فلما سلم و جلس تلا هذه الایة: «الّذینَ یَجْتَنِبونَ کبائر الاثم والفواحِشَ»([93]) ثم أمسک، فقال له أبوعبدالله (علیه السلام): ما اسکتک؟ قال: اُحب أن أعرف الکبائر من کتاب الله. فقال له ابوعبدالله (علیه السلام): نعم یا عمرو أکبر الکبائر الاشراک باللّه، یقول الله: «مَنْ یُشْرکْ باللّه فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیْه الجنَّة»([94]) و بعد الیأس من روح الله، لأن الله عزّوجلّ یقول: «اِنَّهُ لا یَیْأَسَ مِنْ روح الله اِلاّ القوْمُ الکافِرونَ»([95]) ثم الامن من مکر الله، لان الله عزّوجل یقول: «فَلا یَأمَنَ مَکْرَالله إلاّ القوم الخاسِرونَ»([96]).
منها عقوق الوالدّین، لأن الله عزّوجلّ یقول: «فجَزاؤُهُ جَهَنَّمَ خالداً فیها»([97]) الى آخر الایة، وقذف المحصنة، لأن الله عزّوجلّ یقول: «لُعِنوا فى الدُّنیا و فى الآخرةِ و لَهُمْ عذابٌ عظیمٌ»([98]) و أکل مال الیتیم لأن الله عزّوجلّ یقول: «إنما یَاْکُلونَ فى بُطونِهِمْ ناراً و سیصْلَوُنَ سعیراً». ([99])
والفرار من الزحف لان الله عزّوجلّ یقول: «وَ مَنْ یُوَلِهِمْ یوْمَئِذ دُبُره الاّ متحرّفاً لقتال اوْ متحیّزاً الى فِئَة فَقَدْ باءَ بِغَضَب مِنَ الله و مَأواهُ جَهَنَّمَ و بئسَ المصیرٌ»([100]) و أکل الربا لان الله عزّوجلّ یقول: «الّذین یاکُلون الرِبا لا یَقومون الا کما یَقُومُ الّذى یَتَخَبَطُهُ الشیطان مِنَ المَسِّ» ([101]) والسحر، لان الله عزّوجّل یقول: «وَ لَقَدْ عَلِموا لَمَنِ اشْتراهُ مالَه فى الاخرة مِنْ خلاق»([102]) و الزنا، لان الله عزّوجل یقول: «وَ مَنْ یَفْعَل ذلک یلق اثاماً یضاعَفُ لهُ العذابُ یَوْمَ القیامة و یَخْلُدْ فیه مهاناً»([103])
والیمین اعموس الفاجرة، لان الله عزّوجلّ یقول: «اَلَذینَ یَشْتَروُنَ بِعَهْدِ اللّهِ و أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قلیلاً اولئک لا خلاق لهم فى الاخرة»([104]) والغلول لان الله عزّوجلّ یقول: «وَ مَنْ یغلُلْ یاْتِ بِما غَلَّ یومَ القیامة»([105]) و منع الزکوة المفروضة، لان الله عزّوجلّ یقول: «فَتُکْوى بها جباهُهُم و جُنُوبُهُمْ و ظُهُورُهُم»([106]) وشهادة الزور و کتمان الشهادة، لان الله عزّوجلّ یقول: «وَ مَنْ یَکْتُمها فإنَّهُ آثمٌ قَلبُهُ»([107]).
و شرب الخمر لان الله عزّوجّل نهى عنها، کما نهى عن عبادة الاوثان وترک الصلاة متعمداً أو شیئاً مما فرض الله، لان رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) قال: من ترک الصلاة مُتَعَمِّداً فقد برىء مِنْ ذمَّة الله و ذمَّةِ رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)([108]) و نقض العهد و قطیعة الرحم، لانَّ الله عزّوجلّ یقول: «اولئک لَهُمْ الْلعَنَةُ و لَهُم سُوءُ الدّار»([109]) قال: فخرج عمرو وله صراخ من بکائه و هو یقول: هلک من قال برأیه و نازعکم فى الفضل و العلم ([110]).
عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) فرمود: «حضرت ابو جعفر جواد (علیه السلام) فرمود: از پدرم شنیدم که میفرمودند: از پدر خود امام موسى بن جعفر (علیه السلام) شنیدم که فرمود: عمرو بن عبید خدمت حضرت امام صادق (علیه السلام) رسید پس از سلام در محضر آن بزرگوار نشست و آیه شریفه «الّذینَ یجتَنبونَ کبائرَ الإثْمِ و الفَواحِشَ» را قرائت نمود و پس از خواندن آیه سکوت کرد. حضرت فرمود: چرا سکوت کردى؟ عرض کرد: میل دارم گناهان کبیره را در قرآن بشناسم. امام صادق (علیه السلام) در این هنگام گناهان کبیره را براى او تشریح کرده و فرمودند:
نخست، بزرگترین گناهان شرک به خداوند است. خداوند میفرماید: هر کس براى خدا شریکى قائل شود، پروردگار بهشت را بر او حرام خواهد ساخت.
دوّم، از گناهان کبیره ناامیدى از رحمت خداوند است; زیرا که خداوند فرمود: از رحمت پروردگار ناامید نمیشود مگر کافران.
سوّم، از گناهان کبیره، ایمن بودن از مکر خداست (یعنى انسان به عذاب و غضب خداوند اعتنا نکند و با کمال آسایش به معصیّت و نافرمانى پروردگار سرگرم باشد) زیرا خداوند در قرآن کریم میفرماید: از عذاب و مکر پروردگار ایمن نخواهند بود مگر زیانکاران.
چهارم، از معاصى کبیره، نافرمانى پدر و مادر است. خداوند سبحان کسانى را که از فرمان پدر و مادر سرپیچى نمایند، بدبخت و ستمگر معرّفى فرموده است.
پنجم، از گناهان کبیره، کشتن کسى است که خداوند ریختن خون وى را حرام نموده است، مگر اشخاصى که به دستور حکّام شرع، حکم قتل آن صادر شده باشد. پروردگار میفرماید: جزاى کسى که خون مؤمنى را بریزد دوزخ است و او همواره در آن جا مغذّب خواهد بود.
ششم، از معاصى کبیره نسبت زنا و فحشا دادن به زن مسلمان پاکدامن است (به طور کلّى نسبت هر عمل زشت و فعل حرامى را به مسلمانان دادن از گناهان بزرگ است) خداوند در قرآن کریم فرمودند: این اشخاص که مسلمین را به اعمال زشت نسبت میدهند در دنیا و آخرت از رحمت و آمرزش پروردگار دور هستند و براى آنان عذاب بزرگى آماده است.
هفتم، از گناهان بزرگ خوردن مال یتیمان و تصرّف غیر مشروع در اموال آنان است.
خداوند میفرماید: کسانى که مال یتیمان را میخورند، مانند این است که آتش میخورند و زود است که به آتش دوزخ بپیوندند.
هشتم، از معاصى بزرگ، فرار نمودن از جهاد و دورى از اجتماع مسلمانان در جنگ با کفّار است; زیرا خداوند در کتابش میفرماید: «هر کس از مسلمانان در روز جهاد از دشمن فرار کند و پشت به جنگ نماید، مشمول غضب خداوند سبحان شده و در جهنّم منزل خواهد کرد، مگر اشخاصى که از جبهه بر گردند و خود را براى حمله بعدى آماده نمایند، یا سربازانى که از عدّه اى، فرار کرده و به دسته دیگرى از مجاهدین متّصل شوند».
نهم، از گناهان خوردن ربا و گرفتن نزول و بهره است. خداوند در قرآن میفرماید: کسانى که ربا میخورند روز قیامت بپاخیزند مگر آن کس که شیطان او را آسیب رسانده و دیوانه شده باشد -ربا خواران روز قیامت مانند دیوانگان عقل و شعور خود از دست میدهند، و در آن وادى حیراى و سرگردان بوده و راه به جایى نخواهند برد.
دهم، از گناهان کبیره بزرگ، سحر و جادو است. خداوند متعال میفرماید: «و قطعاً دریافته بودند که هر کس خریدار آن (سحر و جادو) باشد، در آخرت بهره اى ندارد».
یازدهم، از گناهان بزرگ، زنا کردن و زنا دادن است. خداوند منان فرمود: «و هر کس این کارها را انجام دهد، سزایش را دریافت خواهد کرد. براى او در روز قیامت عذاب دو چندان میشود و پیوسته در آن خوار میماند».
دوازدهم، از معاصى کبیره، دروغى است که صاحبش را در زشتى و بد کارى فرو برد.
خداوند میفرماید: «کسانى که پیمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى اندکى میفروشند، آنان را در آخرت بهره اى نیست».
سیزدهم، از گناهان بزرگ، خیانت در امانت و اموال مسلمانان است. خداوند میفرماید: «هر کس خیانت بورزد، روز قیامت با آن چه در آن خیانت کرده (در محضر خداوند) حاضر شود».
چهاردهم، از گناهان کبیره، ندادن زکات واجب است. خداوند میفرماید: «پس با آنها (پولهای اندوخته شده که حقوق واجب آنها داده نشده باشد) پیشانى و پهلو و پشت آنان را داغ کنند».
پانزدهم، از معاصى کبیره، گواهى دادن به دروغ و یا تزویر و مخفى داشتن شهادت است در هنگامى که به آن احتیاج پیدا شود. خداوند تبارک و تعالى در قرآن کریم میفرماید: «هر کس (در وقت احتیاج به شهادت) کتمان کند، قلبش گناه کار است».
شانزدهم، از معاصى بزرگ، نوشیدن و استعمال مسکرات است، زیرا خداوند از خوردن شراب نهى فرموده، هم چنان که از پرستش بتان جلوگیرى نموده است.
هفدهم، از گناهان بزرگ ترک نماز از روى قصد و عمد و یا ترک هر عملى است که خداوند واجب نموده است. رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) میفرماید: «هر کس نماز را از روى قصد و عمد ترک نماید از ذمّه پروردگار و پیغمبرش بیرون خواهد شد».
هجدهم، از گناهان بزرگ، پیمان شکنى و قطع رحم است. خداوند در قرآن کریم فرموده است: «این دسته از مردمان (که گرفتار این صفت مذموم شدند) مشمول لعنت خداوند خواهند شد، و براى آنان عاقبت بدى خواهد بود.
حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) فرمود: در این هنگام عمرو بن عبید از محضر حضرت امام صادق (علیه السلام) بیرون شد، در حالى که گریهاش بلند شده بود و میگفت هلاک شد کسى که از نزد خود مطلبى گفت و با شما در فضیلت و دانش خصومت ورزید.
3 ـ معصیّت و گناه از کیست؟
محمّد بن على بن الحسین قال: حدّثنا محمّد بن أحمد الشیبانى المکتب -رضى الله عنه- قال: حدّثنا سهل بن زیاد الادمى، عن عبدالعظیم بن عبدالله الحسنى، عن الامام على بن محمّد عن أبیه محمّد بن على، عن أبیه الرضا على بن موسى (علیه السلام)، قال: خرج أبو حنیفه ذات یوم عند الصادق (علیه السلام) فاستقبله موسى بن جعفر فقال له: یا غلام ممن المعصیة؟ قال: لا تخلو من ثلاث اما أن یکون من الله عزّوجلّ، و لیست منه فلا ینبغى للکریم أن یعذب عبده بما لا یکتسبه، و اما أن یکون من الله عزّوجلّ و من العبد و لیس کذلک، فلا ینبغى للشریک القوى أن یظلم الشریک الضعیف، و اما أن یکون من العبد و هى منه، فان عاقبه الله، و ان عفا عنه فبکرمه وجوده ([111]).
حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) از حضرت هادى (علیه السلام) و او از پدرش از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده که فرمود:
ابوحنیفه روزى از خدمت حضرت امام صادق (علیه السلام) بیرون میرفت. در این هنگام حضرت امام موسى بن جعفر (علیه السلام) با او روبه رو شد. ابوحنیفه گفت: اى جوان معصیت و گناه از ناحیّه چه کسى است؟ امام موسى کاظم (علیه السلام) در جواب فرمود: این سؤال تو از سه موضوع خارج نیست، یا این که معصیت از جانب خداوند است و از طرف عبد نیست، در این صورت لازم نیست که خداى کریم و رحیم بنده خود را براى گناهى که نکرده معذّب سازد; یا از جانب خداوند و عبد هر دو صادر شده، در این صورت نیز سزاوار نخواهد بود که شریک قوى رفیق ضعیف خود را ستم نماید.
سوّمین موضوع این است که معصیت از طرف عبد است و گناه از وى صادر شده; در این صورت اگر خداوند از وى در گذرد و گناهان او را بیامرزد، این کرم و لطفى است که پروردگار به او نموده است، و اگر او را معاقب قرار دهد، به خاطر گناهى است که از وى سرزده است.
4 ـ معناى رجیم
محمّد بن على بن الحسین قال: حدّثنا محمّدبن احمد الشیبانى المکتب (رضی الله عنه) قال: حدّثنا محمّد بن أبى عبدالله الکوفى، قال: حدّثنا سهل بن زیاد، عن عبدالعظیم بن عبدالله الحسنى، قال: سمعت اباالحسن على بن محمّد العسکرى (علیه السلام) یقول: معنى الرجیم أنه مرجوم باللعن، مطرود من مواضع الخیر، لا یذکره مؤمن الا بلعنه، و إنَّ فى علم الله السابق أنه اذا خرج القائم (علیه السلام) الا یبقى مؤمن فى زمانه الا رجمه بالحجارة کما کان قبل ذلک مرجوماً باللعن ([112]).
حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) از حضرت ابوالحسن هادى (علیه السلام) روایت میکند که شنیدم آن حضرت میفرمود: «رجیم» یعنى کسى که رجم شده به نفرین و رانده از جایگاه خیر و نیکى است.
هیچ مؤمنى از او یاد نمیکند، مگر با لعن و نفرین و از علم خداوند گذشته که هر گاه ولّى عصر -عجل الله تعالى فرجه الشریف- ظهور نماید همه مؤمنین زمان آن حضرت، شیطان را سنگ باران خواهند کرد، همان طور که پیش از او با لعن و نفرین رانده شده بود.
5 ـ مناظره هشام بن حکم با علماء اهل سنّت
محمّد بن النعمان المفید فى الاختصاص: أحمد بن الحسین قال: حدّثنا عبدالعظیم بن عبدالله قال: قال هارون الرشید لجعفر بن یحیى البرمکى: انى اُحب أن أسمع کلام المتکلمین من حیث لا یعلمون بمکانى فیحتجون عن بعض ما یریدون، فأمر جعفر المتکلمین فاحضروا داره و صار هارون فى مجلس یسمع کلامهم و أرخى بینه و بین المتکلمین ستراً، فاجتمع المتکلّمون و غصّ المجلس باهله ینتظرون هشام بن الحکم، فدخل علیهم هشام و علیه قمیص الى الرکبة و سراویل الى نصف الساق، فسلم على الجمیع و لم یخص جعفراً بشىء.
فقال له رجل من القول:
لم فضلت علیا على ابى بکر والله یقول: «ثانى اثْنَیْن إِذ هما فى الْغار إِذْ یَقول لصاحبه لا تَحْزَنْ إنَّ الله مَعَنا»([113]) فقال هشام: فأخبرنى عن حزنه فى ذلک الوقت أکان للّه رضى أم غیر رضى؟ فسکت، فقال هشام: إن زعمت أنه کان للّه رضى فلم نهاه رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)؟ فقال: «لا تحزن» أنها عن طاعة الله و رضاه؟ و إن زعمت انه کان للّه غیر رضى، فلم تفتخر بشى کان للّه غیر رضى؟ و قد علمت ما قد قال الله تبارک و تعالى حین قال: «فَاَنْزَلَ اللّهُ سکینَتَهُ على رسولهِ و على الْمومِننَ»([114]) و لکنّکم قلتم و قلنا و قالت العامة: الجنّة اشتاقت الى أربعة نفر الى على بن أبى طالب (علیه السلام)، والمقداد بن الاسود، و عمار بن یاسر، و أبى ذر الغفارى، فأرى صاحبنا قد دخل مع هؤلاء فى هذه الفضیلة، و تخلف عنها صاحبکم فضلّنا صاحبنا على صاحبکم بهذه الفضیلة.
وقلتم و قلنا و قالت العامّة: إنّ الذابین عن الاسلام أربعة نفر; على بن أبى طالب (علیه السلام)، و الزبیر بن العوام، وابودجانة الانصارى و سلمان الفارسى، فأرى صاحبنا قد دخل مع هؤلاء فى هذه الفضیلة و تخلّف عنها صاحبکم، ففضّلنا صاحبنا على صاحبکم بهذه الفضیلة.
و قلتم و قلنا وقالت العامّه: ان القراء أربعة: على بن أبى طالب (علیه السلام) و عبدالله بن مسعود، و أبى بن کعب، وزید بن ثابت، فأرى صاحبنا قد دخل مع هؤلاء فى هذه الفضیلة و تخلّف عنها صاحبکم، ففضّلنا صاحبنا على صاحبکم بهذه الفضیلة.
و قلتم و قالت العامه: إن الابرار اربعة نفر; على بن أبى طالب 7 و فاطمة و الحسن و الحسین 7، فأرى صاحبنا قد دخل مع هؤلاء فى هذه الفضیله و تخلّف عنها صاحبکم، ففضّلنا على صاحبکم بهذه الفضیلة.
و قلتم و قلنا و قالت العامه: ان الشهدا اربعه نفر: على بن أبى طالب (علیه السلام) و جعفر و حمزة بن المطلب، و عبیدة بن الحارث بن عبدالمطلب (علیه السلام)، فأرى صاحبنا قد دخل مع هولاء فى هذه الفضلة و تخلّف عنها صاحبکم، ففضّلنا صاحبنا على حاصبکم بهذه الفضیلة.
قال: فحرّک هارون الستر وأمر جعفر الناس بالخروج فخرجوا مرعوبین و خرج هارون الى المجلس، قال: من هذا ابن الفاعلة فوالله لقد هممتُ بقتله و إحراقه بالنّار.
قال: کتب المأمون الى الرضا (علیه السلام) فقال: عظنى، فکتب (علیه السلام) الیه:
آنک فى دنیا لها مدَّةُ *** یَقبَلُ فیها عَمل العامل
اما ترى الموت محیطاً بها *** یسْلُبُ منها امل الامل
تعجل الذنب بما تشتهى *** و تأمّل التَوْبَهَ مِنْ قابل
وَالموتُ یاْتى أَهلَه بَغْتَةً *** ما ذاکَ فعل الحازم العاقِلِ ([115])
حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) روایت میکند، هارون الرشید به یحیى بر مکى گفت: دوست دارم متکلّمان در مکانى که مرا نبینند گرد هم جمع شوند و درباره مسائل مورد نظر خود بحث نمایند و من نیز سخنان آنها را گوش دهم و مناظرات آنان را بشنوم. جعفر بر مکى به فرمان خلیفه عمل کرد و متکلّمان را در خانه خود گرد هم آورد و هارون نیز در مکانى که وى را نمیدیدند نشست و به مذاکرات و مباحثات آنان گوش میداد. در این هنگام که همه اجتماع کرده و مجلس از آنان پر شده بود، در انتظار هشام بن حکم بودند.
در این وقت که همه چشم به راه او بودند، هشام وارد شد در حالى که پیراهنى که تا زانوى وى را پوشیده بود و شلوارى که تا نصف ساق او را گرفته بود بر تن داشت. وى به همه اهل مجلس سلام نمود و براى جعفر برمکى امتیازى قائل نشد.
در این هنگام مردى از میان جمعیّت گفت: چرا على (علیه السلام) را بر ابوبکر فضیلت میدهی در حالى که خداوند میفرماید: دوّمى از آن دو نفر وقتى که در غار بودند به رفیقش گفت: اندوهگین مباش خدا با ماست.
در این هنگام هشام از آن مرد پرسید: مرا از حزن ابوبکر آگاه نما. آیا خداوند از اندوه و غم او راضى بود یا از حزن وى رضایت نداشت؟ آن مرد ساکت شد و از پاسخ هشام خوددارى کرد. هشام گفت: اگر گمان کردى که خداوند از حزن او راضى بود، پس چرا پیغمبر (صلى الله علیه وآله وسلم) او را نهى کرد و فرمود: اندوهگین مباش. آیا وى را از اطاعت خداوند بازداشت و از عملى که رضاى خداوند در او بود منع کرد؟! و اگر پنداشتى که خداوند از این حزن ابوبکر رضایت نداشت، پس چگونه افتخار میکنی به مطلبى که پروردگار از او راضى نیست.
اى سائل تو خود نیک مى دانى که خداوند در این مقام فرمودند: پس پروردگار از طرف خود آرامش و اطمینانى به پیغمبرش و به مؤمنین فرو فرستاد، یعنى این آیه هیچ دلالتى بر فضل ابوبکر ندارد. ] اهل سنّت گویند «فَاَنْزَل اللّهُ سکینة علیْه»([116]) که در آیه غار آمده راجع به ابوبکر است و این خود شرافتى از براى اوست لیکن آیه دیگرى در قرآن هست که خداوند میفرماید: «فَاَنْزَلَ اللّهُ سکینَتَهُ على رسوُلهِ»([117]) از این آیه میتوان شاهد گرفت که ضمیر «سکینه» در آیه «غار» به حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) بر میگردد نه به خلیفه اوّل ابوبکر تا فضیلتى براى او باشد[.
هشام به سائل گفت: شما روایت کردهاید و ما هم روایت کردهایم و عامه مردم هم میدانند که بهشت در اشتیاق چهار نفر است، على بن ابى طالب (علیه السلام)، مقداد بن اسود، عمّار بن یاسر، ابوذر غفارى -رحمة الله علیهم- ما صاحب خود را در میان این جماعت دیدیم که در این فضیلت با اینها شریک است، ولى صاحب شما در این فضیلت جایش خالى است، لذا صاحب خود را بر صاحب شما فضیلت دادیم.
شما و ما و مردم مى گویند، مدافعان از اسلام چهار نفر بودند: على بن ابى طالب (علیه السلام) زبیر بن عوام، ابودجانه انصارى، سلمان فارسى -رحمة الله علیهم- ما پیشواى خود را در میان این چهار نفر دیدیم که در این فضیلت با آنها شریک بود، ولى پیشواى شما از این فضیلت دور است، براى همین فضیلت، ما پیشواى خود را بر پیشواى شما برترى دادیم.
شما و ما و همه مردم مى گویند: قرّاء چهار نفرند، على بن ابى طالب (علیه السلام)، عبدالله بن مسعود، أبى بن کعب، زید بن ثابت -رحمة الله علیهم- ما صاحب و امام خود را در میان این عدّه دیدیم که در این فضیلت با آنها شریک بود، ولى صاحب شما را از این فضیلت دور است; براى این مقامى که در صاحب ما بود، ما صاحب خود را بر صاحب شما برترى دادیم.
شما و ما و همه مردمان گفتهاند: مطهّران و پاکان چهار نفرند: على بن ابى طالب (علیه السلام) فاطمه -سلام الله علیها- حسن و حسین (علیه السلام). ما صاحب و مولا و آقاى خود را در این میان مشاهده کردیم که در این منقبت با اینها شریک است، ولى صاحب شما از این منقبت دور است; لذا ما صاحب خود را به دلیل این مقام، بر صاحب شما برترى دادیم.
شما و ما و مردم گفتند: نیکان چهار نفرند، على بن ابى طالب (علیه السلام)، فاطمه -سلام الله علیها- حسن و حسین (علیه السلام). ما پیشواى خود در این میان یافتیم براى این فضیلتى که در وجود او هست، لیکن پیشواى شما از این فضیلت عارى است و ما پیشواى خود را به دلیل این فضیلت بر پیشواى شما برترى دادیم.
شما گفتید، ماهم گفتیم، مردم هم گفتند: شهدا چهار نفرند: على بن ابى طالب (علیه السلام) جعفر و حمزة وعبیده بن حارث -رحمة الله علیهم- ما صاحب خود را در این میان دیدیم که در این فضیلت با آنها شرکت داشت و صاحب شما از این شرافت خالى بود. براى این فضیلت، ما صاحب خود را بر صاحب شما برترى دادیم.
حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) میفرماید: در این هنگام هارون پرده را برداشت و جعفر مردم را امر به خروج داد. آنها نیز از مجلس بیرون شدند، در حالى که از این جریان سخت ترسیده بودند. هارون از مجلس بیرون شد و گفت: این که بود؟ به خدا قسم او را خواهم کشت و در آتش خواهم سوزانید.
حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) اضافه میکند: مأمون به حضرت رضا (علیه السلام) نوشت مرا موعظه کن، آن حضرت نیز براى او نوشت:
تو در دنیایى قرار گرفته اى که از براى آن زمان معیّنى مقرّر است، که در او عمل هر عاملى مورد قبول واقع میشود.
آیا نمینگری مرگ بر دنیا احاطه نموده و آن را فرا گرفته و آرزوى آرزومندان را سلب کرده است.
در ارتکاب گناهان و مشتهیات نفسانى شتاب به خرج میدهی ولى توبه و بازگشت به سوى خداوند را به آینده محوّل میسازی.
مرگ به سوى اهلش ناگهان سر میرسد و غفلت از مرگ، کار مردم خردمند و عاقل نیست.
6 ـ کیفر زنان خطاکار
محمّد بن على بن الحسین، قال: حدّثنا على بن عبدالله الوراق -رضى الله عنه- قال: حدّثنا محمّد بن أبى عبدالله الکوفى، عن سهل بن زیاد الادمى، عن عبدالعظیم بن عبدالله الحسنى، عن محمّد بن على الرضا، عن أبیه موسى بن جعفر، عن أبیه جعفر بن محمّد، عن أبیه محمّد بن على، عن أبیه على بن الحسین، عن أبیه حسین بن على، عن أبیه أمیرالمؤمنین على بن أبى طالب (علیه السلام) قال: دخلت أنا و فاطمه على رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)، فوجدته یبکى بکاءاً شدیداً، فقلت: فداک أبى و أمى یا رسول الله ما الذى ابکاک؟
فقال: یا على لیلة اسرى بى الى السماء رأیت نساء من أمّتى فى عذاب شدى فأنکرت شأنهن، فبکیت لما رأیت من شدة عذابهن و رأیت إمرأة معلّقة بشعرها یغلى دماغ رأسها و رأیت إمرأة معلّقة بلسانها و الحمیم یصبّ فى حلقها، ورأیت إمرأة معلّقة بلسانها و الحمیم یصبّ فى حلقها، ورأیت إمرأة معلّقة بثدییها، ورأیت إمرأة تأکل لحم جسدها و النار توقد من تحتها و رأیت إمرأة قد شدّ رجلاها الى یدیها و قد سلط علیها الحیات و العقارب، و رأیت إمرأة صماء، خرساء، عمیاء، فى تابوت من نار یخرج دماغ رأسها من منخرها و بدنها منقطع من الجذاع و البرص.
و رأیت إمرأة معلّقة برجلیها فى تنور من نار، و رأیت إمرأة یحرق وجهها ویداها، و هى تأکل أمعائها، ورأیت رأسها رأس الخنزیر و بدنها و بدن الحمار و علیها الف الف لون من العذاب، ورأیت إمرأة على صورة الکلب و النّار تدخل من تبرها و تخرج من فیها و الملائکة یضربون رأسها و بدنها بمقامع من نار.
فقالت فاطمة (علیه السلام): حبیبى و قرّة عینى اخبرنى ما کان عملهنّ و سیرتهنّ حتّى وضع الله علیهن هذا العذاب؟ فقال: یا بنیّتى امّا المعلّقة بشعرها فانّها کانت لا تغطى شعرها من الرجال، و أما المعلّقة بلسانها فأنّها کانت تؤذى زوجها، و امّا المعلّقة بثدییها فانها کانت تمتنع من فراش زوجها، و امّا المعلّقة برجلیها فانّها کانت تخرج من بیتها بغیر اذن زوجها، و امّا التّى کانت تأکل لحم جسدها فانها کانت تزین بدنها للناس، و امّا التّى شدّ یدیها الى رجلیها و سلّط علیها الحیات و العقارب فانّها کانت قذرة الوضوء، قذرة الثیاب، و کانت لا تغتسل من الجنابة و الحیض و لا تنظف و کانت تستهین بالصّلوة، و أمّاالصماء الخرساء، فانها کانت تلد من الزناء فتعلّقه فى عنق زوجها.
و امّا التّى کانت تقرض لحمها بالمقاریض فانّها کانت تعرض نفسها على الرجال و اما آلتی کانت تحرق و جهها و بدنها و هى تاکل امعائها، فانها کانت قوادة، و أمّا التّى کان رأسها الخنزیر، و بدنها بدن الحمار فانّها کانت نمامة کذّابة، و امّا التّى کانت على صورة الکلب، والنّار تدخل من دبرها و تخرج من فیها، فانّها کانت قینة نواحة حاسدة، ثم قال (علیه السلام): ویل لامراة أغضبت زوجها و طوبى لامرأة رضى عنها زوجها ([118]).
حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) از حضرت رضا (علیه السلام) و او از پدران گرامیاش از امام امیر المومنین (علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: من و فاطمه -سلام الله علیها- بر حضرت رسول (صلى الله علیه وآله وسلم) داخل شدیم و او را در حالى که سخت میگریست، مشاهده کردیم. گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد، علّت گریه شما چیست؟ فرمود: یا على! شبى که مرا به آسمان بردند عدّه اى از زنان امّت خود را دیدم که به عذاب سختى گرفتار بودند، از این گرفتارى که از براى آنها بود، بسیار ناراحت شدم و لذا از دیدن این منظره و شدّت عذاب اینها به گریه افتادم:
زنى را دیدم که از موهاى خود آویزان بود و مغز سرش میجوشید; دیگرى را دیدم که از زبان معلّق شده و آب داغ بر حلق او میریختند; یکى را دیدم که از دو پستان خود آویزان بود; زنى را دیدم که از گوشت بدن خود میخورد در
حالى که آتش در زیر او شعله میکشید; زنى را دیدم که پاهایش به دستانش بسته شده و مار و عقرب بر او مسلّط شده بودند; دیگرى را مشاهده کردم در حالى که گنگ و کر و لال بود و در میان تابوتى از آتش قرار داشت و مغز سرش از دو سوراخ بینى او بیرون میریخت و بدن او از جذام و برص از هم پاشیده بود.
فرمود: زنى را دیدم که از پا به تنورى از آتش معلّق شده بود; دیگرى را مشاهده کردم که گوشت بدنش را از جلو و عقب با مقراضها میبریدند; زنى را دیدم که صورت و دستهای او میسوخت و وى امعاى خود را میخورد; دیگرى را دیدم که سرش مانند سر خوک و بدنش مانند بدن الاغ و او را هزاران هزار انواع عذاب فرا گرفته بود; زنى را دیدم به هیئت سگ در حالى که آتش در اسافل اعضاى وى میرفت و از دهان او بیرون میشد و فرشتگان با عمود به سر و بدن او میزدند.
حضرت زهرا-سلام الله علیها- عرض کرد: اى پدر بزرگوار بفرمایید کارهاى آنان در دنیا چه بوده که خداوند این عذابها را بر آنها مقرّر ساخت؟
حضرت فرمود: اى دخترک من آن زنى که به موهایش آویزان بود، براى این است که وى سر خود را از نامحرمان نمیپوشید و موهاى خود را پنهان نمیساخت، زنى که از زبان معلّق بود به خاطر این است که وى از تمکین و فراش شوهرش خوددارى میکرد، زنى که از پا آویزان گردیده براى این بود که بدون اذن شوهرش از خانه خارج میشد.
امّا زنى که از گوشت بدن خود میخورد، براى آن بود که خود را آرایش میداد و در انظار مردم جلوه میکرد. زنى که پاهایش به دستانش بسته شده بود و مار و عقرب بر او مسلّط گردیده بود، براى آن بود که از کثافت و آلودگى خود را تمیز نمیکرد و لباسهای خویش را چرکین نگه میداشت و از جنابت و حیض غسل نمیکرد و به نظافت و پاکیزگى اهمیّت نمیداد و نماز را سبک میداشت. زنى که گنگ و کر و کور بود، از آن جهت است که فرزندانى از زنا میزایید و به شوهرش نسبت میداد. زنى که گوشتهای بدنش با مقراض بریده میشد، از این جهت بود که او خود را در معرض خواهشهای مردان میگذاشت. امّا زنى که صورت و بدنش میسوخت و رودههای خود را میخورد، براى آن بود که وى زنها و مردها را به هم مربوط میساخت تا کارهاى زشت و فحشا انجام دهند. زنى که سرش مانند سر خنزیر و بدنش مانند بدن الاغ بود، علّتش این بود که سخن چین و نمّامى میکرد. زنى که صورتش مانند سگ بود و آتش در اسافل او داخل میشد و از دهانش بیرون میرفت، بدان علّت بود که وى زنى آوازه خوان و حسود بود. پس از این، حضرت فرمود: واى بر زنى که شوهرش را به خشم آورد و خوشبخت آن زنى است که زوج او از وى خشنود باشد.
7 ـ زیارت امام رضا (علیه السلام)
محمّد بن على بن الحسین: قال: حدّثنا محمّد بن على ماجیلویه (رضی الله عنه) قال: حدّثنا على بن ابراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن عبدالعظیم بن عبدالله قال: قلت لابى جعفر (علیه السلام)، قد تحیّرت بین زیارت قبر أبى عبدالله (علیه السلام)، و بین زیارة أبیک (علیه السلام) بطوس فما ترى؟
فقال لى: مکانک; ثمّ دخل و خرج و دموعه تسیل على خدیه، فقال: زوّار قبر أبى عبدالله (علیه السلام) کثیرون وزواز قبر أبى بطوس قلیلون ([119]).
حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) میفرماید:
به حضرت ابو جعفر امام جواد (علیه السلام) عرض کردم: من راجع به زیارت قبر ابوعبدالله (علیه السلام) در کربلا و قبر پدرت در طوس متحیّرم که کدام را انتخاب کنم، شما در این مورد چه میفرمایید؟ حضرت فرمود: این جا توقّف کن! بعد از این فرمایش داخل اطاقى شد و فوراً بیرون آمد در حالى که اشک از دیدگانش جارى بود و به گونههایش میریخت: فرمود: زائرین قبر سیّدالشهدا زیادند، لیکن قبر پدر من زائرین کمى دارد.
8 ـ سخنان موسى (علیه السلام) با خدا
محمّد بن على ین الحسین، قال: حدّثنا على بن أحمد، قال: حدّثنا محمّد ابن أبى عبدالله الکوفى، عن سهل بن زیاد الادمى، عن عبدالعظیم بن عبدالله الحسنى عن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب (علیه السلام) قال: لمّا کلّم الله عزّوجل موسى بن عمران (علیه السلام) قال موسى: الهى ما جزاء من وصل رحمه؟ قال: یا موسى انسى له أجله و أهون علیه سکرات الموت، وینادیه خزنة الجنّة هلمّ الینا، فأدخل من أىّ أبوابها شئت.
قال موسى: الهى فما جزاء من کفّ أذاه عن الناس و بذل معروفه لهم؟
قال: یا موسى ینادیه النار یوم القیامة لا سبیل لى علیک، قال: الهى فما جزاء من ذکرک بلسانه و قلبه؟ قال: یا موسى اظلّه یوم القیامة بظلّ عرشى، وأجعله فى کنفى قال: الهى فما جزاء من تلا حکمتک سراً أو جهراً؟ قال: یا موسى یمرّ على الصراط کالبرق. قال: الهى فما جزاء من صبر على أذى الناس و شتمهم فیک؟ قال: اعینه على أهوال القیامة. قال: الهى فما جزاء من دمعت عیناه من خشیتک؟ قال: یا موسى أقى وجهه من حرّ النّار و أومنه یوم الفزع الاکبر.
قال: الهى فما جزاء من ترک الخیانة حیاء منک؟ قال: یا موسى له الامان یوم القیامة.
قال: الهى فما جزاء من احّب اهل طاعتک؟ قال: یا موسى أحرمه على نارى، قال: الهى فما جزاء من دعى نفساً کافرة الى الاسلام؟ قال: یا موسى آذن له فى الشفاعة یوم القیامة لمن یرید، قال: یا الهى فما جزاء من صلّى الصلوات لوقتها؟ قال: أعطیه سوله و ابیحه جنّتى.
قال: الهى فما جزاء من أتم الوضوء من خشیتک؟ قال: أبعثه یوم القیامة و له نور بین عینیه یتلألاه. قال: الهى فما جزاء من صام شهر رمضان لک محتسباً؟ قال: یا موسى اقیمه یوم القیامة مقاماً لا یخاف فیه، قال: الهى فما جاء من صام شهر رمضان یرید به الناس؟ قال: یا موسى ثوابه کثواب من لم یصمه ([120]).
حضرت عبدالعظیم حسنى از حضرت امام هادى (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت فرمود: هنگامى که خداوند با موسى بن عمران (علیه السلام) سخن میگفت، موسى عرض کرد: خدایا پاداش کسى که گواهى دهد من پیغمبر و رسول تو هستم و تو با من سخن گفتى چیست؟ فرمود: یا موسى فرشتگانم در نزد او حاضر شوند و وى را به بهشت من مژده دهند.
موسى عرض کرد: خدایا پاداش کسى که در پیشگاه تو بایستد و نماز بخواند چیست؟
فرمود به قیام و رکوع و سجود او به فرشتگانم مباهات خواهم کرد، البته کسى را که من به عمل او مباهات نمایم او را عذاب نخواهم نمود.
بار دیگر عرض کرد: پروردگارا پاداش کسى که نیازمندى را سیر کند و این عمل را براى رضاى تو انجام دهد چیست؟ فرمود: روز قیامت امر میکنم فریاد بزنند که این شخص از آزاد شدگان دوزخ است.
عرض کرد: خدایا پاداش کسى که با خویشاوندانش به نیکى رفتار نماید چیست؟
فرمود: مرگ او را به تأخیر خواهم انداخت و سختیهای مرگ را بر او آسان خواهم نمود و کارگزاران بهشت بر او فریاد خواهند زد: به سوى ما شتاب کن و از هر درى که میل دارى به بهشت درآى.
عرض کرد: خدایا پاداش کسى که از آزار مردم دست بردارد و با آنها به نیکى رفتار نماید چیست؟ فرمود: آتش جهنّم به او فریاد خواهد زد از من دور شو تو را به طرف من راهى نیست.
موسى عرض کرد: خداوندا پاداش کسى که تو را به زبان و دل خود یاد کند چیست؟
فرمود: اى موسى او را روز قیامت در سایه عرش خود قرار دهم و در تحت حمایت خویش حفظ کنم.
گفت: خدایا پاداش کسى که کتاب حکمت تو را پنهان و آشکارا بخواند چیست؟
فرمود: اى موسى او از صراط مانند برق خواهد گذشت.
عرض کرد: پروردگارا پاداش کسى که بر اذیّت و آزار مردم و دشنام آنها شکیبایى ورزد چیست؟ فرمود: اى موسى او را در شداید و سختیهای روز قیامت کمک خواهم نمود.
گفت: خدایا پاداش کسى که از خوف تو گریه کند چیست؟ فرمود: اى موسى چهره او را از آتش نگه دارى خواهم کرد و او را از وحشت روز قیامت ایمن خواهم ساخت.
موسى گفت: خداوندا پاداش کسى که براى شرم از تو خیانت را ترک کند چیست؟ فرمود: اى موسى او در روز قیامت در آسایش و راحتى است.
عرض کرد: پاداش کسى که اطاعت کنندگان تو را دوست بدارد چیست؟ فرمود: اى موسى بدن او را بر آتش غضب خود حرام خواهم ساخت.
گفت: پروردگارا پاداش کسى که از روى قصد و عمد مؤمنى را بکشد چیست؟ فرمود: در روز قیامت نظر رحمت به او نخواهم داشت و از لغزش وى نخواهم گذشت.
گفت: پروردگارا پاداش کسى که کافرى را به اسلام دعوت کند چیست؟ فرمود: او را در روز قیامت اذن خواهم داد براى هر کسى که بخواهد شفاعت کند.
موسى عرض کرد: پاداش کسى که نمازها را در اوقاتش ادا کند چیست؟ فرمود: او را در روز قیامت برانگیزم در حالى که نور درخشانى در میان دو چشمانش باشد.
عرض کرد: پروردگارا پاداش کسى که براى رضاى تو روزه ماه رمضان را بگیرد چیست؟ فرمود: اى موسى او را در روز قیامت در جایى قرار خواهم داد که از هول و وحشت آن روز نترسد.
موسى گفت: خداوندا پاداش کسى که براى خاطر مردم روزه بگیرد چیست؟ فرمود: اى موسى جزاى وى مانند کسى است که روزه نگرفته است.
9 ـ «ذوالکفل» کیست؟
الصدوق عن الدّقاق، عن الاسدى، عن سهل، عن عبدالعظیم الحسنى قال: کتبت الى أبى جعفر الثانى أسأله عن ذى الکفل ما اسمه، و هل کان من المرسلین؟ فکتب: بعث الله جلّ ذکره مائة و أربعة و عشرین ألف نبیّاً، مرسلون منهم ثلاثمائة و ثلث عشر رجلاً، و انّ ذى الکفل منهم صلوات الله علیهم، و کان بعد سلیمان بن داود (علیه السلام)، وکان یقضى بین النّاس کما کان یقضى داود، و لم یغضب الاّ للّه عزّوجلّ و کان اسمه «عویدیا» و هو الّذى ذکره الله تعالى جلّت عظمته فى کتابه حیث قال: «وَاذْکُرْ اسمعیل والْیَسَعَ وَ ذِى الْکِفْلِ کُلٌ مِنَ الاخْیار»([121]).
حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) میگوید: از حضرت جواد (علیه السلام) از نام «ذى الکفل» پرسیدم. در جواب فرمود: خداوند صد و بیست و چهار هزار پیغمبر (علیه السلام) مبعوث کرد که سیصد و سیزده نفر آنان از مرسلین بودند و ذى الکفل (علیه السلام) هم از این پیغمبران به شمار میرفت. حضرت ذى الکفل (علیه السلام) پس از حضرت سلیمان بن داود (علیه السلام) مبعوث شد و مانند حضرت داود (علیه السلام) میان مردم داورى و حکومت میکرد و در اجراى فرمان پروردگار کوشش فوق العاده اى داشت. جز براى اجراى احکام و رضاى خداوند اظهار خشم و غضب نمیکرد و نام وى عویدیا بود و مقصود از آیه شریفه در قرآن مجید هم، همین ذى الکفل پیغمبر است.
10 ـ انتظار ظهور مهدى (عج)
محمّد بن على بن الحسین قال: حدّثنا على بن أحمد بن موسى الدّقاق (رضی الله عنه) حدّثنا محمّد بن هارون الصوفى، قال: حدّثنا أبوتراب عبید الله بن موسى الرویانى، قال: حدّثنا عبدالعظیم بن عبدالله بن على بن الحسن بن زید بن الحسن بن على بن أبى طالب (علیه السلام) قال: دخلت على سیّدى محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسین بن على بن أبى طالب (علیه السلام)، و أنا اُرید أن أسأله عن القائم أهو المهدى -عجّل الله تعالى فرجه الشریف - أو غیره، فابتدأنى فقال لى: یا أباالقاسم إنّ القائم منّا هو المهدى -عجّل الله تعالى فرجه الشریف - الّذى یجب أن ینتظر فى غیبته و یطاع فى ظهوره و هو الثالث من ولدى.
والّذى بعث محمّد (صلى الله علیه وآله وسلم) بالنبوّة، و خصنا بالامامة أنّه لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله ذلک الیوم حتى یخرج فیه، فیملأ الأرض قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً، و أنّ الله تبارک و تعالى لیصلح له أمره فى لیلة کما اصلح أمر کلیمه موسى، اذ ذهب یقتبس ناراً فرجع و هو رسول نبىّ، ثم قال (علیه السلام): أفضل أعمال شیعتنا انتظار الفرج ([122]).
حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) گفت: بر ابو جعفر محمّد بن على (علیه السلام) وارد شدم و قصد داشتم که از آن بپرسم که آیا قائم، همان مهدى است؟ قبل از این که من موضوع سؤال را مطرح کنم، آن بزرگوار خود آغاز سخن فرمود و گفت: اى ابوالقاسم، به درستى که قائم خاندان ما همان «مهدى» است که واجب است انتظار او کشیده شود در غیبتش، و اطاعت شود در ظهورش، وى سوّمین فرزند از اولاد من است.
سوگند به خدایى که محمّد را به راستى برانگیخت و ما را به امامت مخصوص داشت، اگر از دنیا نماند مگر یک روز، خداوند آن روز را چنان طول خواهد داد که تا مهدى از پشت پرده غیبت بیرون آید و زمین را از عدل پر نماید; همان طور که از جور ستم پر شده باشد.
خداوند امور ولى عصر را در یک شب اصلاح خواهد نمود، به همان روشى که امر موسى بن عمران را هنگامى که میرفت تا از کوه آتش بیاورد اصلاح فرمود و او را به اهلش برگردانید، در حالى که پیغمبر بود.
در پایان حدیث حضرت فرمود: «بهترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج است».
11 ـ قائم آل محمّد (عج)
محمّد بن على بن الحسین، قال: حدّثنا محمّد بن أحمد الشیبانى (رضی الله عنه) قال: حدّثنا محمّد بن أبى عبدالله الکوفى، عن سهل بن زیاد الادمى، عن عبدالعظیم ابن عبدالله الحسنى، قال: قلت لمحمّد بن على بن موسى (علیه السلام): انّى لأرجو أن تکون القائم من أهل بیت محمّد الّذى یملأ الارض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً، فقال: یا أباالقاسم ما منّا إلاو هو قائم بامر الله عزّوجلّ و هاد الى دین الله و لکن القائم الّذى یظهر الله عزّوجلّ و به الارض من أهل الکفر و الجحود و یملأها عدلاً و قسطاً، هو الّذى تخفى على النّاس ولادته، و یغیب عنهم شخصه و یحرم علیهم تسمیته و هو سمّى رسول الله و کنیه (صلى الله علیه وآله وسلم).
و هو الّذى تطوى له الارض و یدْلّ کلّ صعب و یجتمع الیه أصحابه عدّة أهل بدر ثلاثمائة عشر رجلاً من أقاصى الارض و ذلک قول الله عزّوجلّ: «اَیْنَما تکونوا یَاْتِ بِکُمُ اللّهَ جمیعاً اِنَّ اللّهَ على کُلِّ شىء قدیرٌ»([123])
فإذا اجتمعت له هذه العدة من أهل الاخلاص أظهر الله أمره، فاذا أکمل له العقد و هو عشرة آلاف رجل خرج باذن الله فلا یزال یقتل اعداء الله حتى یرضى الله تعالى.
قال عبدالعظیم: قلت له: یاسیّدى کیف یعلم أن الله عزّوجلّ قد رضى،
قال: یلقى فى قلبه الرحمة فإذا دخل المدینه أخرج اللات و العزى فاحرقهما ([124]).
حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) گفت: به حضرت امام جواد (علیه السلام) عرض کردم: من امیدوارم که آن «قائم» که زمین را پر از عدل و داد کند پس از آن که از جور و ستم پر شده باشد، از خاندان حضرت رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) باشد. حضرت فرمود: اى ابوالقاسم! ما اهل بیت همه قائم به امر خداوندیم و راهنماى دین او هستیم، لیکن آن قائم که خداوند به وسیله او جهان را از کفر و آلودگى و ظلم و جنایت پاک خواهد کرد و جهان را پر از عدل و داد مینماید، کسى است که ولادت او از انظار مخفى میماند و شخص او از مردم پنهان میشود و بردن نام او بر مردم حرام میشود. نام و کنیه آن حضرت نام و کنیه پیغمبر است.
وى آن کسى است که زمین از براى او درهم پیچیده میشود و هر دشوارى برایش آسان میشود. یاران وى که به اندازه اصحاب بدر هستند; در هر کجاى دنیا باشند، پیرامونش جمع میشوند.
تفسیر آیه شریفه «أَینما تکونُوا یأْتِ بکُمُ الله جمیعاً اَنَّ اللّهَ على کلِّ شىء قدیر; ([125]) هر جایى که باشید خداوند همه شما را جمع میکند و پروردگار به همه چیز توانا است» ناظر به این معنا است.
هر گاه این عدّه که از اهل اخلاص هستند اجتماع کنند، خداوند امر او را اظهار خواهد نمود. وقتى که لشگریان آن حضرت، که ده هزار نفرند، به هم پیوندند، در این هنگام به فرمان و إذن پروردگار ظهور خواهد نمود و دشمنان خداوند را خواهد کشت تا خدا از وى راضى شود.
حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) گوید: عرض کردم: آن بزرگوار از کجا میداند که خدا از وى راضى شده است، فرمود: در دل وى رحمت و عاطفه اى پیدا میشود که حاکى از رضایت خداوند است، و هرگاه داخل مدینه شود لات و عزى را از قبر بیرون میآورد و میسوزاند.
12 ـ اوقات نامناسب زناشویى
محمّد بن على بن الحسین، قال: حدّثنا محمّد بن أحمد النسائى (رحمهم الله) قال: حدثنا محمّد بن أبى عبدالله الکوفى قال: حدّثنا سهل بن زیاد الادمى، عن عبدالعظیم بن عبدالله الحسنى قال: حدّثنى على بن محمّد العسکرى، عن أبیه محمّد بن على عن أبیه الرضا على بن موسى، عن أبیه موسى، عن أبیه جعفر، عن أبیه (علیه السلام) قال: یکره للرجال أن یجامع فى أوّل لیلة من الشهر و فى وسطه، و فى آخره فإنّه من فعل ذلک خرج الولد مجنوناً، ألاترى أنّ المجنون أکثر ما یصرع فى أوّل الشهر و وسطه و آخره.
و قال (علیه السلام): من تزوجّ و القمر فى العقرب لم یرى الحسنى و قال (علیه السلام): من تزوج فى محاق الشهر فلیسلم لسقط الولد ([126]).
عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) میگوید: روایت فرمود براى من حضرت على بن محمّد از پدرش جعفر بن محمّد (علیه السلام) که فرمود:
مکروه است مجامعت و آمیزش با زنان در اوّل و وسط و آخر هر ماه. هر کس مرتکب این عمل شود، فرزند دیوانه متولّد خواهد شد. آیا نمیبینی که اکثر دیوانگان در اوّل و یا وسط و یا آخر ماه، جنون آنان شدّت پیدا میکند، و آن حضرت فرمود: کسى که عقد ازدواج انجام دهد در حالى که قمر در عقرب باشد، نیکى نخواهد دید.
و فرمود: کسى که تزویج کند در وقتى که ماه در محاق باشد (مقصود در اواخر ماه است که چون با خورشید طلوع و غروب میکند شعاع آن مانع رؤیت هلال است از این جهت محاقش گویند) مرتکب این عمل باید در انتظار سقط ولد باشد.
13 ـ دعوت سلمان از ابوذر غفارى
محمّد بن على بن الحسین، قال: حدّثنا على بن أحمد بن محمّد بن عمران الدّقاق (رضی الله عنه) قال: حدّثنا محمّد بن هارون الصوفى، قال: حدّثنا أبو تراب محمّد بن عبدالله بن موسى الرویانى، قال: حدّثنا عبدالعظیم بن عبدالله الحسنى، عن الامام محمّد بن على، عن أبیه الرضا على بن موسى، عن أبیه موسى بن جعفر، عن أبیه الصادق جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن جدّه (علیه السلام)، قال: دعا سلمان أباذر ـ رحمة الله علیهما ـ الى منزله، فقدم الیه رغیفین، فأخذ أبوذر الرغیفین فقلّبهما، فقال سلمان: یا أباذر لأىّ تقلّب هذین الرغیفین، قال: خفت أن لا یکونا نضیجین فغضب سلمان من ذلک غضباً شدیداً.
ثم قال: ما أجرأک! حیث تقلّب هذین الرغیفین، فوالله لقد عمل هذا الخبز الماء الّذى تحت العرش و عملت فیه الملائکة، حتى ألقوه الى الریح و عملت فیه الریح حتى ألقته الى السحاب، و عمل فیه السحاب حتى امطره الى الارض، و عمل فیه الرعد و البرق و الملائکة حتى وضعوه مواضعه، و عملت فیه الارض و الخشب و الحدید و البهائم و النار و الحطب و الملح، و ما لا أحصیه أکثر، فکیف لک أن تقوم بهذا الشکر؟! فقال أبوذر: الى الله أتوب و أستغفر إلیه مما احدثت و الیک أعتذر مما کرهت قال: و دعا سلمان أباذر (رحمهم الله) ذات یوم الى ضیافة فقدم الیه من جرابه کسرة یابسة و بلها من رکوته فقال أبوذر: ما أطیب هذا الخبز؟ لو کان معه ملح، فقام سلمان و خرج و رهن رکوته بملح و حمله إلیه، فجعل أبوذر یأکل ذلک الخبز، و یذر علیه ذلک الملح و یقول: الحمدلله الّذى رزقنا هذه القاعة، فقال سلمان: لو کانت قناعة لم تکن رَکوتى مرهونة ([127]).
حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) از حضرت امام جواد (علیه السلام) و او از پدرش روایت کرده که حضرت امام سجّاد (علیه السلام) فرمود: سلمان، ابوذر را به منزل خود دعوت نمود و در مقابل او دو دانه نان گذاشت. ابوذر، آن دو گرده نان را با دست خود آزمایش و وارسى کرد. سلمان گفت: براى چه این نانها را آزمایش میکنی؟ ابوذر گفت: ترسیدم که این نانها تازه نباشد. در این هنگام سلمان خشمناک شد و سپس فرمود: چه چیز تو را جرأت داد که این دو نان را بیازمایى; به خدا سوگند که در عمل آوردن این نان آب زیر عرش به کار رفته و فرشتگان در او عمل کرده تا آن را به دست باد سپردند و باد آن را به ابرها سپرد و ابرها در او عمل نموده و به وسیله باران او را به زمین آوردهاند و رعد و برق و فرشتگان در او خدمت کرده تا او را به این جا رسانیدهاند و زمین و آهن و چوب در او عمل کرده و چهار پایان و آتش و هیزم و نمک در او بکار رفته روى هم رفته در عمل فراهم آوردن این دو تکّه نان کلیّه عوامل به کار افتادهاند که از شماره کردن آن عاجزم، پس چگونه توانى شکر همه این نعمتها را بگذارى.
ابوذر گفت: من از این عمل خود استغفار میکنم و به سوى پروردگار بازگشت مینمایم. و از این کار که موجب کراهت شما شد پوزش میخواهم.
حضرت فرمود: روزى سلمان، ابوذر را به مهمانى خواند و از میان انبانى یک تکّه نان خشکى بیرون کرد و سپس مقدارى آب بر آن پاشید. ابوذر گفت: چه قدر خوب است این نان اگر مقدارى نمک همراه داشت، در این هنگام سلمان بیرون شد و ظرف آب خود را گرو گذاشت و مقدارى نمک تهیّه کرد و در پیش ابوذر نهاده ابوذر از آن نمک به آن نان میپاشید و میل میکرد و میگفت: ستایش میکنم خداوند را که به ما این قناعت را روزى فرمود. سلمان گفت: اگر قناعتى در بین بود مشک آب گرو نمیرفت.
14 ـ مواردى که مؤمن باید ترک کند
محمّد بن على بن الحسین، قال: حدّثنا على بن أحمد بن عمران الدقاق قال: حدّثنا محمّد بن هارون الصوفى، قال: حدّثنى أبو تراب عبیدالله بن موسى الرویانى عن عبدالعظیم بن عبدالله الحسنى، قال: قلت لأبى جعفر محمّد بن على الرضا (علیه السلام) یا بن رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) حدّثنى بحدیث آبائک (علیه السلام)، فقال حدّثنى أبى عن جدّى، عن آبائى قال: قال أمیرالمؤمنین (علیه السلام): لا یزال الناس بخیر ما تفاوتوا فإذا استووا هلکوا قال: فقلت له: زدنى یابن رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)، قال حدّثنى أبى عن جدّى عن آبائى (علیه السلام) قال: أمیرالمومنین (علیه السلام): لو تکاشفتم ما تدافنتم.
قال: فقلت زدنى یابن رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)، قال: حدّثنى أبى عن جدّى، عن آبائه (علیه السلام) قال: قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): إنّکم لن تسعو النّاس بأموالکم، فسعوهم بطلاقة الوجه و حسن اللقاء فإنى سمعت رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) یقول: إنکم لن تسعوا الناس بأموالکم، فسعوهم باخلاقکم، قال: فقلت له: زدنى یابن رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)، قال: حدّثنى أبى عن جدّى، عن آبائه (علیه السلام) قال: قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): من عتب على الزمان طالت معتبته، فقلت له: زدنى یابن رسول الله، فقال حدّثنى ابى، عن جدّى عن آبائه (علیه السلام) قال: قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): مجالسة الاشرار تورث سوء الظن بالاخیار.
قال: فقلت له: زدنى یابن رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) قال: حدّثنى أبى، عن جدّى عن آبائه (علیه السلام) قال: قال أمیر المومنین (علیه السلام): بئس الزاد الى المعاد، العدوان على العباد، قال: فقلت له: زدنى یابن رسول الله فقال: حدّثنى أبى، عن جدّى، عن آبائه (علیه السلام) قال: قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): المرء مخبوء تحت لسانه، قال فقلت له: زدنى یابن رسول الله، فقال حدّثنى أبى، عن جدّى، عن آبائه (علیه السلام) قال: امیرالمؤمنین (علیه السلام): ما هلک امرؤ عرف قده، قال: فقلت له: زدنى یابن رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)، فقال حدّثنى أبى، عن جدّى عن آبائه (علیه السلام) قال: قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): التدبیر قبل العمل یؤمنک من الندم.
قال: فقلت له: زدنى یابن رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)، فقال: حدّثنى أبى عن جدّى، عن آبائه قال: قال أمیرالمؤمنین (علیه السلام): من وثق بالزمان صرع. قال: فقلت له: زدنى یابن رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)، فقال: حدّثنى أبى، عن جدّى، عن أبائه (علیه السلام) قال: قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): خاطر بنفسه من الستغنى. قال: فقلت له: یابن رسول الله زدنى فقال حدّثنى أبى عن جدّى، عن آبائه (علیه السلام) قال: قال أمیرالمومنین (علیه السلام): قلة العیال أحد الیسارین.
قال: فقلت له: زدنى یابن رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)، فقال: حدّثنى أبى، عن جدّى، عن آبائه (علیه السلام) قال: قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): من دخله العجب هلک. قال: فقلت له: زدنى بابن رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)، فقال حدّثنى أبى، عن جدّى، عن أبائه (علیه السلام) قال: قال امیرالمؤمنین (علیه السلام): من أیقن بالخلف جاد بالعطیة. قال: فقلت له: زدنى یابن رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم)، فقال: حدّثنى أبى، عن جدّى، عن آبائه (علیه السلام): قال: امیرالمؤمنین (علیه السلام): من رضى بالعافیة ممّن دونه رزق السلامة ممّن فوقه. قال: فقلت له: حسبى ([128]).
حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) گفت: به حضرت أبو جعفر جواد (علیه السلام) عرض کردم: از پدرانت براى من حدیثى روایت فرما. حضرت فرمود: پدرم از جدّم و او از پدرانش از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: مردم همواره در خیر هستند تا آن وقت که با یک دیگر تفاوت داشته باشند; هر گاه باهم مساوى شدند، از بین خواهند رفت. عرض کردم بیش از این بفرمایید. فرمود: امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیان داشت. شما هرگز نمیتوانید مردم را با ثروت و مالى که در دست دارید، به خود متوجه سازید، بلکه آنان را با اخلاق و روش صحیح به خود نزدیک کنید.
گوید عرض نمودم: زیادتر بیان نمایید فرمود: امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفتند: کسى که به زمان خود خشمگین شود ناراحتى او زیاد به طول خواهد انجامید. گفت زیادتر توضیح دهید فرمود: امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفتند: هم نشینى با بدان موجب بد بینى نسبت به نیکان است. گفتم: زیادتر بفرمایید. گفتند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: دشمنى کردن با بندگان خدا بد توشه اى است براى روز قیامت.
عرض کردم بیشتر بفرمایید، گفتند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: ارزش هر انسانى بسته به اعمالى است که موجب نیک نامى او شود.
عرض کردم بیشتر بفرمایید، فرمودند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: مردم در زیر زبان خود مستور و مخفى هستند] مقصود این است که تا انسان سخن نگوید قدر و اندازهاش معلوم نمیگردد[. گفتم: باز هم بیان نمایید، فرمودند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: مردمانى که اندازه و ارزش خود را بدانند، هیچ گاه از بین نخواهند رفت.
حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) گوید: عرض کردم باز هم بفرمایید. اظهار داشت: امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: پیش از این که به کارى شروع کنى، در اطراف آن نیک تأمّل کن تا شما را از پشیمانى نگه دارد.
گفتم: بیشتر بفرمایید. گفتند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: هر کس به زمان خود اعتماد بورزد به پشت به زمین خواهد افتاد.
گفتم: زیادتر بیان فرمایید، گفتند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: کسى که خویشتن را بى نیاز دانست، خود را به مخاطره و هلاکت خواهند افکند.
عرض کردم بیشتر بیان کنید. گفت: امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: یکى از دو راحتى و آسایش، قلّت اهل و عیال است.
گفتم: زیادتر بیان فرمایید، گفت: امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: هر کسى گرفتار خود بینى شود هلاک خواهد شد.
عرض کردم: اى پسر پیغمبر زیادتر بیان فرمایید، گفتند: امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: کسى که یقین داشته باشد اعمال و افعال او پس از مرگ به او خواهد رسید، در بذل و بخشش و احسان به هم نوعان خود کوتاهى نخواهد کرد.
گفتم: باز هم بفرمایید، اظهار نمود: امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: هر کس با گذشت او، زیر دستانش خوشنود شوند، از اذیت و آزار مافوق خود در آرامش و سلامتى خواهد بود.
حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) فرمود: در این هنگام به حضرت ابو جعفر جواد (علیه السلام) عرض کردم: از این فرمایشات شما کمال استفاده را بردم و همین اندازه از براى من بس است.
کیفیّت زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)
درباره زیارت حضرت عبدالعظیم حسنى (علیه السلام) جاى شک نیست که از سوى امام معصوم (علیه السلام) براى اصل زیارت وى توصیه شده است; لذا از وظایف اخلاقى و دینى ما محسوب میشود که به زیارت آن بزرگوار بشتابیم و از فیض زیارت وى بیش از پیش بهره مند شویم.
همان طورى که در بخش فضیلت و ثواب زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) گفته شد، در بیانى که «مرحوم محدّث قمّى (رحمهم الله)» از امام معصوم روایت میکند، پاداش زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را بهشت معیّن فرموده است ([129]).
هم چنین جعفر بن محمّد بن جعفر بن موسى بن قولویه قمّى (رحمهم الله)، که در قرن چهارم هجرى میزیسته، با واسطه على بن حسین بن موسى بن بابویه قمّى (رحمهم الله) و محمّد بن یحیى عطّار قمّى (رحمهم الله)، که همگان از رجال بزرگ علم و حدیث و از ثقات بودهاند ([130])، از قول مردى از «رى» روایت کردهاند، که گفته است:
من به هنگام بازگشت از کربلاء در شهر سامرّا به حضور امام هادى (علیه السلام) رسیدم، آن حضرت فرمود: کجا بوده اى؟
گفتم: از زیارت حضرت سیّدالشهداء (علیه السلام) بر میگردم.
آن حضرت فرمود: اما إنَّکَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عبدالعظیم عِنْدَکُم، لَکُنْتَ کَمَنْ زار الحُسَیْنَ (علیه السلام)([131]);
امّا اگر تو، قبر حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) را که نزد خود شماست زیارت میکردی، مثل کسى بودى که حضرت امام حسین (علیه السلام) را زیارت کرده باشد.
روى این حساب، اصل دستور زیارت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) منصوص و مورد توجّه معصوم (علیه السلام) بوده است ([132]).
این که آن حضرت را با چه زیارتى میتوان زیارت نمود، مرحوم محدّث قمّى (رحمهم الله) بنا به نظریّه فخر المحققین، زیارت نامه مفصّلى مانند زیارت نامه حضرت فاطمه معصومه (علیه السلام) (که در «قم» مدفون میباشد) آورده و خواندن آن را توصیه کرده است ([133]). از طرف دیگر، مرحوم «ملاباقر نورى مازندرانى» هم براى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) سه زیارت نامه نگاشته، که یکى کوتاه و خلاصه و دو زیارت دیگر تا حدّى مفصّل و مشروح میباشد و ما در این جا دو زیارت را که بنا به نظریه مرحوم نورى مأخوذ از ائمه هدى (علیه السلام) است، براى افرادى که فرصت لازم را دارند، و یکى از زیارت نامههای مفصّل را که خواندن آن قربة الى الله، محبوب و مطلوب خواهد بود، میآوریم ([134]):
زیارت نامه خلاصه
السلام عَلَیْکَ ایُّهَا الْمُحَدِّثُ الْعِلیم، السَّلامُ عَلَیْکَ ایّها السَیِّدُ الْکریم، السَّلامُ عَلَیْکَ ایُّها الشَّخْصُ الشَّریفُ ([135])
تعداد فرزندان امام حسن مجتبى (علیه السلام)
همان طورى که اصحاب سیره نوشتهاند، حسن بن على بن ابى طالب (علیه السلام) ملّقب به مجتبى، دوّمین امام شیعیان، فرزند امیرالمؤمنین امام على (علیه السلام) و حضرت فاطمه زهرا (علیهما السلام)، سبط اکبر رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) به أصلحّ أخبار و أقوال در روز سه شنبه نیمه ماه رمضان سال سوّم هجرى در مدینه به دنیا آمد ([136]) و در ماه صفر سال پنجاه هجرى قمرى به فیض شهادت نائل شد ([137]).
باید گفت که در تعداد اولاد و فرزندان حضرت امام حسن مجتبى (علیه السلام) اختلاف است. «واقدى»([138]) قائل است: «براى آن حضرت شانزده پسر و چهار دختر بوده و لیکن در تعیین نام پسران و دختران اتّفاق وجود ندارد».
صاحب کتاب «مجدى»([139]) به نقل از «شیخ الشرف» مینویسد: «براى امام حسن مجتبى (علیه السلام) شانزده پسر و پنج دختر میباشد».
«ابن شهر آشوب» هم در کتاب خود ([140]) تعداد فرزندان آن حضرت را پانزده پسر و شش دختر ثبت نموده است.
در کتاب «فصول المهمّه»([141]) تعداد فرزندان امام حسن مجتبى (علیه السلام) را یازده پسر و یک دختر به نام فاطمه نگاشته است.
مؤلف کتاب «نفحة العنبریّه»([142]) هم تعداد فرزندان امام حسن مجتبى (علیه السلام) را پانزده تن که یازده پسر و چهار دختر باشد، رقم زده است.
«ابو نصر بخارى» در کتاب «سر السلسلة العلویه»([143]) تعداد فرزندان آن حضرت را نوزده تن، سیزده پسر و شش دختر، دانسته است; امام فخر رازى در کتاب خود نیز بر همین عقیده است ([144]).
در کتاب «استیعاب»([145]) هم براى امام حسن مجتبى (علیه السلام) هشت پسر و چهار دختر ذکر شده است.
نظر «شیخ مفید»([146]) هشت پسر و هفت دختر میباشد;
مرحوم شیخ عبّاس قمّى (رحمهم الله) در کتاب «منتهى الامال»([147]) نظریّه شیخ مفید را مقدّم دانسته و مینویسد: «شیخ اجل در ارشاد فرموده: شمار اولاد حسن بن على (علیه السلام) از ذکور و اناث پانزده تن میباشد که عبارتاند از: زید، امّ الحسن و امّ الحسین که مادر این سه تن امّ بشیر دختر ابى مسعود عقبه خزرجى است. حسن، که او را حسن مثنّى گویند و مادر او خوله دختر منظور فزاریّه است.
عمر، قاسم و عبدالله، که مادر ایشان ام ولد بود.
عبدالرحمن، مادر او نیز ام ولد بود.
حسین اثرم، طلحه و فاطمه که مادر این سه تن امّ اسحاق دختر طلحه بن عبید الله تیمى است. چهار دختر دیگر، نامشان امّ عبدالله، فاطمه، امّ سلمه و رقیّه بود که براى هر کدام مادرانى جداگانه بوده است».
امّا آن چه از کتابها قولهای دیگر مورّخان و علماى انساب و اصحاب سیره بر میآید، شمار پسران امام حسن (علیه السلام) بیست تن و دختران آن حضرت یازده تن بوده است که اسامى مابقى آنان عبارتاند از:
16 ـ على اکبر 17 ـ على اصغر 18 ـ جعفر 19 ـ عبدالله اکبر 20 ـ احمد 21 ـ اسماعیل 22 ـ یعقوب 23 ـ عقیل 24 ـمحمّداکبر 25- محمّداصغر 26 ـ حمزه 27 ـ ابوبکر 28 ـ سکینه 29 ـ امّ الخیر 30 ـ ام عبدالرحمن 31 ـ رمله.
اما شرح حال بیشتر این آقازادگان مجهول مانده و جمیع مورّخان و علماى انساب ([148])، تداوم نسل براى امام حسن مجتبى (علیه السلام) را تنها از دو فرزند او به نامهای زید و حسن ذکر کردهاند.
[1]. فرهنگ عمید; تاریخ و جغرافیا: 561; هدیة العباد: 298; عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده: 37; زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، اردستانى: 18.
[2]. زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، اردستانى: 19.
[3]. مستدرک الوسائل 3: 669; سفینة البحار 2:121; هدیة العباد:175.
[4]. رجال نجاشى: 247 ـ 248.
[5]. مستدرک الوسائل 3: 669; سفینة البحار 2: 121; هدیة العباد: 175; رجال نجاشى:147.
[6]. نگارنده موسوعه یى را به نام بررّسى نهضتها و دولتهای علوى در دست تألیف دارد که بالغ بر 110 تن از ساداتى که در جهان اسالم بر علیه خلفاى جور قیام کردهاند را کاوش مینماید و حتى الان بالغ بر 10 جلد از این کتاب ارزشمند تألیف یافته و آماده چاپ میباشد.
[7]. نهج البلاغه ابن أبى الحدید:174، طبع قدیم.
[8]. تاریخ شیعه: تاریخ خلفاى بنى امیّه و بنى عبّاس:175.
[9]. عیون أخبار الرضا (علیه السلام): 109; تاریخ خلفاى بنى امیّه و بنى عبّاس:181.
[10]. ارشاد مفید 2: 244.
[11]. ر.ک: انوار پراکنده 1:128.
[12]. اعیان الشیعه 3: 62.
[13]. اصول کافى 1: 429; ارشاد 2: 295.
[14]. تاریخ خلفا: 189; اصول کافى 1: 498; منهاج التحرّک: 20.
[15]. مقاتل الطالبّیین:256.
[16]. مروج الذهب: 2: 11.
[17]. مروج الذهب: 3: 170; ارشاد مفید 2: 309 ـ 312; اصول کافى 1: 498; زندگانى عبدالعظیم (علیه السلام): 54.
[18]. تتمة المنتهى: 239; ترجمه مقاتل الطالبییّن: 522.
[19]. نقل از عبدالعظیم حسنى حیاته و مسنده: 51-52.
[20]. زندگانى عبدالعظیم (علیه السلام)، رازى:43.
[21]. منقلة الطالبیة:157.
[22]. الشجرة المبارکة: 64.
[23]. روح و ریحان: 328; زندگانى حضرت عبدالعظیم; اردستانى: 60; زندگانى عبدالعظیم، رازى: 43.
[24]. ناسخ امام سجّاد (علیه السلام) 3:96; زندگى عبدالعظیم (علیه السلام)، اردستانى:59.
[25]. روح و ریحان:328.
[26]. اقتباس و نقل از زندگى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، اردستانى: 60; زندگانى حضرت عبدالعظیم، رازى: 44.
[27]. مستدرک الوسائل 3: سفینة البحار 2: 121; رجال نجاشى:247; زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، رازى:96 ـ 97.
[28]. روح و ریحان:399; از زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، رازى: 98.
[29]. همان: 99.
[30]. الشجرة المبارکة: 64.
[31]. حماسه حسینى 3: 272.
[32]. الذریعه الى تصانیف الشیعه 7: 169.
[33]. رجال نجاشى: 247.
[34]. سفینه البحار 1: 566، نقل از روح و ریحان: 406.
[35]. شورى (42) آیه 23.
[36]. اصول کافى 3: 186; انوار پراکنده 1: 11.
[37]. تهذیب الأحکام 6: 22 حدیث 7; معراج السعادة: 890.
[38]. سفینة البحار 1: 567; کتاب امامزادگان 7-8.
[39]. ثواب الاعمال: 242; انجم فروزان: 59; جنة النعیم: 407.
[40]. جامع الخبار 2: 193.
[41]. امالى شیخ صدوق: 210، تهذیب 6: 42، حدیث 7، معراج السعاده:890.
[42]. زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، رازى: 110.
[43]. معجم رجال الحدیث 10: 49.
[44]. زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، اردستانى: 100.
[45]. کامل الزیارات: 324; ثواب الاعمال: 124; مستدرک الوسایل 3: 614-669; سفینة البحار 2: 121; مفاتیح الجنان 656; منتهى الامال 1: 179; جامع الرواة 1:46; زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، اردستانى: 102.
[46]. بحارالانوار 49: 122; کشف الغمه فى معرفه الائمه 2: 124.
[47]. سفینة البحار 1: 564.
[48]. عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده: 52.
[49]. کامل الزیارات: 324.
[50]. ثواب الاعمال: 124.
[51]. بحار الانوار: صفر: 117.
[52]. فهرست، شیخ الطائفه الطوسى، فهرست: 458.
[53]. رجال نجاشى: 123.
[54]. خلاصه علاّمه حلى: 194.
[55]. فهرست: 101; بحار الانوار، صفر: 75-84.
[56]. رجال نجاشى: 261.
[57]. رجال، نجاشى: 173.
[58]. رجال، شیخ طوسى: 202.
[59]. خلاصه، علّامه حلى: 187.
[60]. بحارالانوار صفر: 186 الى 100.
[61]. رجال، نجاشى: 140.
[62]. محمّد بن جعفر اسدى مکنّى به ابوالحسین اهل کوفه بود و در رى سکنا داشت. شیخ در رجال خود او را در باب کسانى که ائمه (علیه السلام) را درک نکردهاند ذکر نموده و نجاشى در فهرست خود گفته: محمّد بن جعفر اسدى معروف به «محمّد بن ابى عبدالله» از ثقات محدّثین محسوب میشد و در نقل روایات قابل اعتماد بود، لیکن وى از ضعفا حدیث نقل کرده و به جبر و تشبیه نیز اعتقاد داشت.
[63]. عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده: 60.
[64]. روح و ریحان: 411 ـ 412.
[65]. عبدالعظیم الحسنى حیاته و مسنده: 59.
[66]. اصول کافى 2: 244.
[67]. کامل الزیارات: 320.
[68]. عیون اخبارالرضا 2: 186.
[69]. سفینة البحار 1: 565.
[70]. نساء (4) آیه 100.
[71]. نقل از زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، اردستانى: 100-110.
[72]. منتهى الامال 1: 46; سرالسلسه العلوّیه: سفینة البحار 2: 121.
[73]. متقله الطالبیّه: 157; وى محمّد را فرزند فاطمه بنت عقبه ثبت نموده که با دلایلى به أحمد تصحیح میگردد.
[74]. سر السلسله العلولیه: 24; مناهل الضرب: 167.
[75]. الشجرة المبارکه: 64.
[76]. عمدة الطالب: 71.
[77]. منتهى الامال 1: 461.
[78]. دائرة المعارف الشیعه العامة 16: 439.
[79]. منتخب التواریخ: 173.
[80]. منتهى الامال 1: 461-462.
[81]. همان 1: 463.
[82]. تهذیب الانساب: 139; عمدة الطالب: 71; الشجرة المبارکة: 74; سرالسلسلة العلوّیة: 24; سفینة البحار 2: 121; منتهى الامال 1: 461; منتخب التواریخ: 173.
[83]. زندگانى حضرت عبدالعظیم، رازى: 16.
[84]. روح و ریحان، ص 541. با اندکى تلخیص.
[85]. این شعر از شیخ ملأ باقر کجورى مازندرانى است.
[86]. سبط اکبر حضرت رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) امام حسن مجتبى (علیه السلام) میباشد و سبطى که از لحاظ تدیّن، شجاعت، اخلاص و وثاقت براى امام حسن مجتبى (علیه السلام) ظاهر گشت، حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) میباشد.
[87]. این مصرع اشاره به این است که، نسبت حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) به چهار واسطه به امام حسن مجتبى (علیه السلام) بر میگردد به این صورت که منظور از دو «عین» عبدالله پدر او و عین دوّم على بن حسن جد اوست، و منظور از «ح» حسن بن زید دوّم و از حرف «ز» زید بن حسن، جد سوّم حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) میباشد، که در جاى خود مورد تأمّل است.
[88]. رجال کشى: 86.
[89]. حذیفة بن منصور الخزاعى السابرى از اصحاب امام صادق و باقر و کاظم (علیه السلام) است. شیخ او را در رجال و فهرست خود ذکر نموده، نجاشى او را از ثقات شمرده و شیخ کشى در رجال خود از حضرت امام صادق (علیه السلام) حدیثى نقل کرده است که دلالت بر اطاعت و انقیاد او از آن حضرت دارد. غفائرى گوید: حذیفه بن منصور اخبار ضعاف و صحاح را به هم آمیخته، لذا از این جهت امر او مشتبه است، و اخبار او استقلالاً مورد اعتماد نیست و به طور شاهد قابل استخراج است، نقل از زندگانى عبدالعظیم (علیه السلام)، عطاردى: 11.
[90]. على بن سویید سائى از اصحاب حضرت امام موسى بن جعفر و حضرت امام رضا (علیه السلام)، و از ثقات روات به شمار میآید. شیخ کشى روایاتى درباره او نقل کرده است که دلیل بر حسن اعتقاد او میباشد. نامه اى که او براى امام موسى بن جعفر (علیه السلام) هنگامى که در زندان بود نوشته است، نهایت علاقه و خلوص او نسبت به خاندان عصمت و طهارت (علیه السلام) میرساند.
[91]. داود بن فرقد ابوزید اسدى از موالیان آل سمّاک و اهل کوفه است. او از ثقات اصحاب حضرت امام صادق و امام کاظم (علیه السلام) میباشد. وى از مدافعان اهل بیت (علیه السلام) بود و با دشمنان آنها به مناظره میپرداخت و از طرف مخالفان گاهى به او آزار و اذیّت میرسید. او از اصحاب اصول و مؤلفان عصر ائمه (علیه السلام) به شمار میرفت، و علماى رجال وى را به عظمت و بزرگى و صفاى باطن و خلوص عقیده ستودهاند.
[92]. اصول کافى 3: 186; کتاب الایمان و الکفر، باب نسبة الاسلام، حدیث 3.
[93]. نجم (53) آیه 32.
[94]. مائده (5) آیه 72.
[95]. یوسف (12) آیه 87.
[96]. اعراف (7) آیه 99.
[97]. نساء (4) آیه 93.
[98]. نور (24) آیه 23.
[99]. نساء (4) آیه 10.
[100]. انفال (8) آیه 16.
[101]. بقره (2) آیه 257.
[102]. بقره (2) آیه 102.
[103]. فرقان (25) آیه 68-69.
[104]. آل عمران (3) آیه 77.
[105]. آل عمران (3) آیه 161.
[106]. توبه (9) آیه 35.
[107]. بقره (2) آیه 238.
[108]. وسائل الشیعه 3: 29.
[109]. حج (13) آیه 25.
[110] - اصول کافى 2: 287; کتاب الایمان و الکفر، باب الکبائر، حدیث 24.
[111]. کتاب التوحید: 55، باب معنى التوحید و العدل; عیون الاخبار: 145، باب ما جاء عن الرضا (علیه السلام) من الاخبار فى التوحید، حدیث 37.
[112]. معانى الأخبار: 39، باب معنى الرجیم.
[113]. توبه (9) آیه 10.
[114]. فتح (48) آیه 26.
[115]. اختصاص: 96-98.
[116]. توبه (9) آیه 40.
[117]. فتح (48) آیه 26.
[118]. عیون الاخبار: 232، باب ما جاء عن الرضا (علیه السلام)، حدیث 24.
[119]. عیون الاخبار: 341، باب ثواب زیارت الرضا (علیه السلام)، حدیث 8.
[120]. امالى الصدوق: مجلس 37.
[121]. بحارالانوار 15: 319; امّا آیه اى که در آخر این روایت به آن استشهاد شده از سوره مبارکه انبیاء آیه 85 میباشد.
[122]. کمال الدّین 1: 188، باب 36، حدیث 2.
[123]. بقره (2) آیه 148.
[124]. کمال الدّین 1: 288، باب 36، حدیث 1.
[125]. بقره (2) آیه 148.
[126]. علل الشرایع 1: 514.
[127]. عیون اخبار الرضا (علیه السلام): 286، باب ما جاء عن الرضا (علیه السلام) من الأخبار المجموعة الحدیث 52.
[128]. عیون الاخبار: باب ما جاء عن الرضا (علیه السلام) من الاخبار المجموعه الحدیث 2-4; الامالى: مجلس 68.
[129]. سفینه البحار 2: 121; مفاتیح الجنان: 1036.
[130]. جامع الروات 1: 158 و 574; همان 2: 213; زندگانى حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)، اردستانى: 208.
[131]. کامل الزیارات: 321; بحار الانوار 99: 286; مفاتیح الجنان: 1036 و...
[132]. جنّة النعیم: 418.
[133]. همان: 418.
[134]. همان: 112; زندگى عبدالعظیم (علیه السلام)، اردستانى: 118.
[135]. جنة النعیم: 112.
[136]. کشف الغمّه اربلى 2: 80; مناقب، ابن شهر آشوب: 142.
[137]. در مورد تاریخ شهادت آن حضرت اقوال متعدّدى است. رجوع گردد به کتاب منتهى الامال 2: 433; ارشاد مفید 1: 18 و...
[138]. ناسخ امام حسن (علیه السلام) 2: 571.
[139]. المجدى: فى أنساب الطالبین: 19.
[140]. مناقب، ابن شهر آشوب 3: 192.
[141]. فصول المهمّه: 145، به نقل از کشف الغمه.
[142]. نفحة العنبریة: 186.
[143]. سر السلسلة العلویّه: 14.
[144]. الشجرة المبارکة: 3.
[145]. استیعاب 1: 387.
[146]. ارشاد، مفید 2: 20.
[147]. منتهى الامال 1: 286.
[148]. ر.ک: الفصول الفخریه: 102. وى قائل به معقّب بودن عمر و حسین اثرم است منتهى اضافه میکند که نسلشان منقرض گشته، مجدى: 18 ـ 29; لباب الانساب: 342-484; سراج الانساب: 34; الشجرة المبارکه: 3; عمدة الطالب: 88; سر السلسلة العلویّه 15 و...
مطالب مرتبط:
شخصیّت حسن بن زید بن حسن (علیه السلام)، جدّ دوّم حضرت عبدالعظیم (علیه السلام
عبدالله قافه پدر حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)
نفیسه خاتون عمه حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام)
زید بن حسن (علیه السلام)، جد سوّم حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)
على بن حسن، جدّ اوّل حضرت عبدالعظیم (علیه السلام)
- ۴۰۶۲
- ادامه مطلب