- جمعه ۲۸ شهریور ۹۳
وى مُکَنّى به ابوالقاسم[1] و سیّدى جلیل القدر، شریف و عالمى فاضل و متقّى بود. به قول شیخ مفید رحمهالله: «و لکلّ واحد من ولد أبى الحسن موسى بن جعفر فضل و منقبة مشهورة»[2]
براى هر یک از فرزندان حضرت امام موسى کاظم علیهالسلام فضیلت خاصّ و مَنقَبت مشهورى است. مادرش اُمّ ولد «کنیز» بود.[3]
برخى نیز مادر وى را اُمّ احمد نوشتهاند.[4] بنابر این او برادر اعیانى = پدرى حضرت احمد بن موسى علیهالسلامملقّب به شاه چراغ و محمّد عابد مىباشد. درباره اُمّ احمد نوشتهاند که وى از زنان محترمه و صالحه زمان خود بود. امام موسى کاظم علیهالسلام عنایتى اص به او داشت و مورد اعتماد و اطمینان آن حضرت بود، تا جاییکه او رایکى از اوصیاى خود به حساب آورده است.
زمانى که امام موسى کاظم علیهالسلام عازم بغداد بود، ودایع امامت را به «اُمّ احمد» سپرد
و فرمود: براى هیچ کس بازگو مکن! هرگاه کسى آمد و آن را مطالبه کرد، تحویل بده و بدان که من شهید شدهام و کسى که این امانات را از تو بخواهد، وصىّ و جانشین من
است و اوست امام واجب الإطاعة که بر تو و همه لازم است از او اطاعت نمایند. روزى
که هارون الرشید، حضرت امام موسى بن جعفر علیهالسلام را در بغداد شهید کرد، امام
رضا علیهالسلام نزد «اُمّ احمد آمد و فرمود: اماناتى که پدرم هنگام رفتن به شما سپرد بیاورید!
اُمّ احمد پرسید: آیا پدرت، امام موسى کاظم علیهالسلام به شهادت رسید؟
امام رضا علیهالسلام فرمود: بلى، الآن از دفن پدرم مىآیم، امانات را به من بسپار که منم
خلیفه و جانشین پدرم امام موسى بن جعفر علیهالسلام و امام بر جنّ و انس.
اُمّ احمد، با شنیدن این خبر شروع به گریه نمود و با صداى بلند شیون مىکرد و
بعد از تسکین یافتن، امانات امام موسى کاظم علیهالسلام را تحویل امام رضا علیهالسلام داد و با امام
رضا علیهالسلام به امامت بیعت نمود.[5]
عبّاس فیض رحمهالله درباره سیّد حمزه مىنویسد: «حمزة بن موسى علیهالسلامسیّدى جلیل
القدر، شریف و مردى عالم و فاضل بود و نزد همگان محترم بشمار مىرفت»[6]
علّامه نسّابه سیّد ضامن بن شدقم، از اعلام قرن یازدهم هجرى، از او چنین یاد
مىکند؛ «کان عالما فاضلاً صینا دینا جلیلاً، رفیع المنزلة، عالى الرتبة، عظیم الحظّ و
الجاه والعزّ والابتهال، محبوبا عندالخاصّ والعامّ...»[7]
وى عالم، دانشمند، کامل، دیندار، جلیل القدر، بلند جایگاه، عالى رتبه و برخوردار
از جاه و مکنت، عزیز و صاحب منزلتِ والایى بوده که در نزد همگان محترم و دوست
داشتنى بود.
علماى انساب او را داراى سه پسر و هشت دختر دانستهاند، اما به اسامى دختران
او هیچ اشارهاى ننمودهاند.[8]
از تاریخ تولّد و وفات یا شهادت وى اطّلاع دقیقى در دست نیست و در مصادر
ترجمه او از این موضوع ذکرى به میان نیامده است. اما برخى احتمال دادند که وى در
سال 151 ه . ق در مدینه به دنیا آمده و در سال 203 یا 204 ه . ق در سن 53 سالگى
در شهر رى وفات یافته است.[9]
علاّمه حِرزالدّین همین ادّعا را تأیید مىکند و مىنویسد: «استشهد فى الرى فى
عهد المأمون العبّاسى»[10]
او در زمان مأمون عبّاسى در شهر رى به شهادت رسیده است.
علاّمه سیّد جعفر اعرجى در همین باره مىنویسد:
«وقع هو و بنوه فى بلاد العجم، مات هو بالرى، و دفن فى مسجد الشجره و له
مشهد یزار.»[11]
او و فرزندانش در بلاد عجم رفتند، سیّد حمزه در شهر رى وفات یافت، و در مسجد
شجره دفن شد، و براى او آرامگاهى است که زیارت مىشود.
حاج محمّد باقر واعظ طهرانى کجورى مازندرانى مىنویسد: «یکى از علماى آن
زمان قاضى نوراللّه شوشترى است که خبر مىدهد از نسبت آن سیّد جلیل القدر و
احترامى که حضرت عبدالعظیم بر این مزار شریف ـ در شهر رى بود ـ مىفرمود: همانا
بر صحّت مراد دلالت مىنماید؛ از آنکه جلالت قدر امامزاده حمزه اجلّ از اعقاب و
احفاد وى بوده است.»[12]
دلایل هجرت حمزة و اختلاف در مدفن او
دلیل هجرت حضرت امامزاده حمزه علیهالسلام فرزند بزرگوار امام موسى کاظم علیهالسلامدر
کتب تاریخى و اسناد دیگر، به طور دقیق و مستند ذکر نشده است. مورّخان و علما هر
کدام با الهام از مدارکى ضعیف، دلایلى را براى هجرت حضرت حمزه علیهالسلامفرزند بلافصل
امام موسى کاظم علیهالسلام ذکر نمودهاند. از این رو در مورد مدفن آن جناب آرا و عقاید
گوناگونى وجود دارد و علماى انساب و پارهاى از مورّخان در تعیین مزار آن امامزاده
عظیم الشأن و محدّث عالى مقام، بین ترشیز(= کاشمر)، رى، قم، سیرجان، تبریز و حلّه
اختلاف دارند که ذیلاً نقل مىشود و در پایان امر، نگارنده عقیده خود را ذکر خواهد
کرد. در این میان زیارتگاههایى نیز بنام حمزه در جاى جاىِ کشورمان وجود دارد که
متولّیان هریک معتقدند، شخصیّت مدفون در آن، فرزند بلافصل امام موسى کاظم علیهالسلام
است که در پایان به آنان نیز اشاره کوتاهى خواهد شد.
عمده دلایلى که مىتوان براى هجرت آل على علیهالسلام و امامزادگان عالى مقام به ایران
برشمرد، به قرار ذیل است:
1. ارادت و احترام ایرانیان نسبت به ذریّه پاک رسول اللّه علیهالسلام.
2. فشار دولت غاصب اموى نسبت به اولاد على علیهالسلام تا جایى که دودمان جلیل
علوى از شدّت جور و ستم، قتل و غارت، حبس و تبعید و شکنجه امویان، مجبور
شدند براى حفظ جان خود هجرت نموده و با انکار سیادت و اختفاى نسب نامه شریف
خود به شهرهاى دور دست پراکنده شوند.
3. با ضعیف شدن دولت عبّاسى و فشار فزاینده آنان نسبت به ذریّه پاک و مطهّر
رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در اطراف و اکناف ممالک اسلامى، گروههایى به پا خاسته و دولت
مستقلى تشکیل دادند؛ از آن جمله در مازندران و گیلان دولت علوى و آل بویه به
وجود آمدند و چون دودمان شریف نبوى صلىاللهعلیهوآله و امامزادگان عالى مقام با خلفاى عبّاسى
در حال مبارزه بودند، به این نواحى، یعنى ایران هجرت نمودند و اهالى این مناطق
مقدمشان را گرامى مىداشتند.
4. دعوت امام رضا علیهالسلام از امامزادگان به ایران را مىتوان از اهمّ موارد هجرت این
اختران فروزان به ایران دانست.[13]
عدّهاى از مورّخان، با الهام گرفتن از موارد فوق، در مورد علّت هجرت حضرت
امامزاده حمزه علیهالسلامنوشتهاند:
«حمزة بن موسى علیهالسلام در خدمت برادرش امام على بن موسى الرضا علیهالسلام عازم
خراسان شد و همواره در خدمت برادر بود و در رفع حوایج امام مىکوشید. چون به
سوسسفید رسیدند، عدّهاى از عُمّال مأمون بر آنان حمله کردند و او را کشتند و
برادرش امام رضا علیهالسلاماو را در باغى دفن کرد.»[14]
این مطلب اساس عقیدهاى مبنى بر مدفون بودن آن امامزاده واجب التعظیم در
کاشمر و یا سیرجان شد، که ما در کتاب «انوار پراکنده» و «امامزادگان رى» و «على بن
حمزه علیهالسلام» مجعول بودن این داستان را ثابت کردیم.
عدّهاى دیگر از مورّخان[15] بر آنند که حضرت امامزاده حمزه علیهالسلام با خواهر خود
حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلامدر سفر به قم همسفر بود. آنان داستان هجرت فاطمه
معصومه علیهاالسلام را با بیست و سه تن از برادران و برادرزادگان خود، و حمله مخالفان
به کاروان مذکور در ساوه[16] و زخمى شدن امامزاده حمزه علیهالسلامدر آن مکان و به
شهادت رسیدن آن حضرت در قم را نوشتهاند، که به طور تحقیق اصل داستان
صحّت ندارد و ما در جلد اوّل کتاب انوار پراکنده (صفحه 154) آن را ردّ نمودیم
و امامزاده مدفون در بقعه قم را با استناد به تاریخ قدیم قم ثابت کردیم که در بحث
بعدى خواهد آمد.
امّا برخى دیگر از مورّخان با توجّه به اسناد و شواهدى، مدفن حضرت امامزاده
حمزه علیهالسلام را در شهر رى دانسته و مىنویسند: حضرت عبدالعظیم علیهالسلامروزها به زیارت
قبرى در باغى مشرّف مىشد که به قراینى قوى و نیز از آنجا که امام زمان علیهالسلاماین
مکان را در داستان سیّد مهدى قزوینى بحرالعلوم رحمهالله نفى نکرده، ثابت مىگردد که قبر
مذکور از آنِ حضرت حمزه علیهالسلامباشد که در بحث آینده به آن اشاره مىشود.[17]
عدّهاى دیگر از مورّخان دلیل هجرت حضرت حمزه علیهالسلام را دعوت امام رضا علیهالسلاماز
امامزادگان مدینه نوشته و ابراز مىدارند: چون آن حضرت از برادران و برادرزادگان و
بنى اعمام خود دعوت به عمل آورده بود و از طرفى چون امامزاده حمزه علیهالسلام برادر
احمد بن موسى علیهالسلام معروف به شاهچراغ بود، معلوم مىشود که آن حضرت با برادر
خود به ایران آمده و بعد از درگیرى در شیراز به شهادت رسیدهاند و لذا قبر وى در
جوار برادرش قرار دارد. ما در کتاب «امامزادگان رى» این عقیده و عقیده کسانى را که
مدفون در شیراز را امامزاده حمزه علیهالسلام فرزند بلافصل حضرت امام موسى بن جعفر علیهالسلام
مىدانند، با ادلّه مستند ردّ نمودیم.
آرى، در مدفن امامزاده حمزه اختلافات زیادى وجود دارد که در مبحث آینده همه
آن اختلافات را به اختصار ذکر کرده و دیدگاه خود را بیان خواهیم داشت.
[1]. بحارالأنوار 48: 313، تحفة الأزهار 3: 322.
[2]. ارشاد 2: 248.
[3]. لباب الأنساب 2: 594، على بن حمزه علیهالسلام: 34.
[4]. منتخب التواریخ: 469، امامزادگان رى 1: 334.
[5]. بحارالأنوار 48: 307، اعلام النساء المؤمنات: 125، ریاحین الشریعه 3: 358، شاگردان مکتب ائمه علیهمالسلام 1:
147، انوار پراکنده 1: 335، امامزادگان رى 1: 335.
[6]. بدر فروزان: 59، على بن حمزه علیهالسلام: 32.
[7]. تحفة الازهار 3: 322.
[8]. المجدى: 117، النفحة العنبریة: 93، لباب الانساب 2: 441.
[9]. مراقد المعارف 1: 262، امامزادگان رى 1: 337 ـ 338، على بن حمزه علیهالسلام: 33.
[10]. مراقد المعارف 1: 267.
[11]. الدرّ المنثور: 244.
[12]. روح و ریحان 4: 194.
[13]. امامزادگان رى 1: 33 ـ 340.
[14]. اعیان الشیعه 6: 251، بحارالانوار 48: 284، مشاهدالعترة الطاهره: 95، روضات الجنّات 4: 212، حیاة الامام
موسى بن جعفر 2: 419.
[15]. انوار المشعشعین1: 141، گنجینه آثار قم1: 389، کریمه اهل بیت: 172.
[16]. بحرالأنساب: 16، حیاة الست: 5، امامزادگان رى1: 241.
[17]. مستدرک الوسائل 3: 613، بحارالأنوار 53: 286، حکایت 45 و 48: 312، اختران فروزان رى و طهران: 58.
- ۸۳۸
- ادامه مطلب