- جمعه ۲۸ شهریور ۹۳
شاید کمتر امامزادهاى باشد که علماى انساب و بزرگان رجال، تصریح به محلّ دفن او در مکان خاصّى نموده باشند. متأسّفانه، درباره اکثر مزارات مشهور ایران چند نقل قول وجود دارد که باعث سردرگمى بین حقیقت و باطل مى شود.
خوشبختانه، درباره على بن حمزة بن موسى علیهالسلام اتّفاق و اجماع علماى انساب بر این مىباشد که وى در این مکان مقدّس آرمیده است.
اینک به نقل قول علماى انساب و مورّخان مى پردازیم:
1. نخستین مدرک، قول علامه نسّابه ابوالحسن عمرى ـ از اعلام قرن پنجم هجرى ـ
است که مىگوید:
«على بن حمزه، درج قبره بباب اصطخر من شیراز.»[1]
[یعنى:] «على بن حمزه علیهالسلام فرزندى نداشت و در دروازه اصطخر شیراز مدفون
است.» این جمله حاکى از آن است که، وى در قرن پنجم هجرى در شیراز صاحب
بارگاهى بود و از شهرت خاصّى نیز برخوردار بود.
2. احمدبن محمّدبن مهنا حسینى عبیدلى ـ از اعلام قرن هفتم هجرى ـ نیز مىگوید:
«على، مدفنه باب الاسطخر بشیراز.»[2]
[یعنى:] «على بن حمزه علیهالسلام، محلّ دفن او در دروازه استخر شیراز است.»
3. ابن عنبه، از علماى انساب قرن نهم هجرى، با عبارت: «على بن حمزه، مضى
دارجا و هو المدفون بشیراز خارج باب اصطخر له مشهد یزار.» [یعنى:] «على بدون
فرزند بود و در خارج دروازه استخر شیراز مدفون است و داراى مشهد و بارگاهى است
که به آن زیارت مىشود.» قایل به دفن وى در شیراز شده است.[3]
وى در کتاب دیگر خود به نام الفصول الفخریّة مىنویسد: «حمزة بن موسى علیهالسلامرا
فرزند دیگرى به نام على بن حمزه علیهالسلام است که در باب استخر، در خارج شیراز مدفون
است؛ اما نسل ندارد.»[4]
4. محمّدکاظم یمانى، از اعلام قرن نهم هجرى، گفتار ابن عنبه را نقل مىنماید.[5]
5. محمّد بن احمدبن عمید الدّین حسینى نسّابه ـ متوفّاى بعد از 927 ه . ق ـ
گفتار ابن عنبه را عینا نقل نموده و قایل به مدفون بودن على بن حمزه علیهالسلامدر استخر
شیراز است.[6]
6. مرحوم سیّد کیا گیلانى. از علماى انساب قرن دهم هجرى. با عبارت: «على، در
باب خارج شیراز مدفون است» او را مدفون در شیراز دانسته است.[7]
7. علاّمه نسّابه ضامن بن شدقم ـ متوفّاى بعد از سال 1090 ه . ق ـ پس از تشویشى
در تاریخ شهادت وى، او را مدفون در استخر شیراز مىداند.[8]
8. سیّدمهدى بن مصطفى تفرشى، معروف به بدایع نگار نیز مىنویسد:
«على بن حمزة بن امام موسى علیهالسلام در شیراز سمت اصفهان بقعه دارد.»[9]
9. سیّد عبدالرزّاق کمونه در کتاب مشاهده العترة الطاهر، در دو موضع از کتاب
خود، تصریح به دفن وى در شیراز دارد. او مىنویسد:
«و فى شیراز قبر على بن حمزة بن الامام موسى الکاظم علیهالسلام، قال احمد بن محمّد
بن مهنا فى تذکرة الأنساب هو صاحب الصندوق و البقعة فى شیراز.»[10]
[یعنى:] «در شیراز، قبر على بن حمزة بن امام موسى کاظم علیهالسلام است. احمدبن
محمّد بن مهنا در تذکرة الانساب گوید: على بن حمزه در شیراز داراى ضریح و
گنبد است.»[11]
«و بها قبر على بن حمزة بن الإمام موسى الکاظم، ذکر ابن مهنا فى التذکرة و
صاحب بحر الأنساب المشجّر انّه صاحب الصندوق و البقعة فى شیراز.»[12]
[یعنى:] «در شیراز قبر على بن حمزة بن امام موسى کاظم علیهالسلام است. ابن مهنا در
تذکره و صاحب بحر الأنساب المشجّر نقل کردهاند که، على بن حمزه در شیراز صاحب
ضریح و بقعه است.»[13]
10. حاج ملاّ هاشم خراسانى در کتاب منتخب التواریخ خود مىنویسد:
«بقعه شریفه میر على بن حمزة بن موسى بن جعفر علیهالسلام و ایشان هم بقعه و بارگاهى
دارند که واقع است در خارج شهر شیراز، نزدیک دروازه اصفهان». وى همچنین از قول
ابن عنبه در عمدة الطالب مىنویسد: «در شیراز خارج باب استخر است قبر جناب على
بن حمزة بن موسى الکاظم علیهالسلام.»[14]
مؤلّفان کتابهاى اختران تابناک،[15] بدر فروزان،[16] امامزادگان رى،[17] شاگردان
مکتب ائمّه علیهالسلام،[18] سفینة البحار[19] و دهها کتاب و تذکره دیگر،[20] قایل به مدفون بودن
حضرت على بن حمزة بن موسى علیهالسلام در شیراز در دروازه قرآن هستند، که نشان از
اعتبار و اتقان انتساب بقعه به میر على بن حمزه علیهالسلاممىباشد که در کمتر بقعهاى
مىتوان چنین مدارک مستند و متقنى یافت.
علّت مهاجرت و کیفیّت شهادت
منابع تاریخى و کتب انساب اطلاعات در خور توجّهى از زندگانى على بن
حمزه علیهالسلام، قبل از هجرت او به سمت ایران و علّت این مهاجرت را به روشنى فرا رو
نمىنهند. چنانچه به گزارشهاى معدودى که در لابهلاى متون تاریخى و تذکرهها آمده
است اکتفا کنیم، قادر به دریافت زمینههاى مهاجرت وى و علل آن نخواهیم بود.
تنها سه سند معتبر از مهاجرت على بن حمزه علیهالسلام به ایران و توطّن او در شیراز
سخن به میان آمده است، که در یکى از این اسناد آشفتگىاى وجود دارد، و بقیّه
مورّخان از این منابع نقل نموده و با کم و کسر نمودن مضامین آن، به طرقى دیگر نقل
کردهاند که همه آنان، از اقوال فوق سرچشمه مىگیرد. ما ضمن نقل آنها، به بررسى این
اقوال پرداخته و نقاط ضعف و قوّت آن را بررسى مىنماییم.
1. قول معین الدّین ابوالقاسم جنید شیرازى؛ کتابى تحت عنوان شدّ الازار فى حط
الاوزار عن زوّار المزار در سال 791 ه . ق تألیف نمود و در آن جا از علّت هجرت على
بن حمزه علیهالسلام سخن به میان آورده است. اینک عین متن عربى آن را ذکر مىنماییم و
سپس به ترجمه آن مىپردازیم:
«السیّد الإمام على بن حمزة بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسین بن
على المرتضى رضوان اللّه علیهم أجمعین».
روى أنّه لما قتل إبراهیم و محمّد ابنا زید بن الحسن[21] و هم بنو العبّاس باستئصال
العلویّة فى البلاد. فأتى السیّد على بن حمزة بن موسى فى نفر من أقاربة فى سنة
عشرین و مائتین إلى شیراز متنکّرین فأقوا فى کهف من جبالها و هى المغارة التى
اتّخذها ابن باکویة بعد هم لإنزوائة و خلوته و کانوا یجمعون الحطب فى أیّام ثمّ یبیعونة
فى یوم على درب اصطخر فیتعیّشون به وانفذت العبّاسیّة فى آثارهم جواسیس
لإستطلاع أخبارهم و لمّا قدّر اللّه تعالى له الشهادة هبط یوماً من الجبل و على ظهره
المبارک حزمة حطب فامتدعین بعض أعوان الظلمة إلیه فعرفه و انهى خبرة الى خصّى
کان مأذونا من قبلهم فرکب الخصّى فى فرسانه حتّى وقف على رأسه و کان له شامة
على جبینه فلمّا رآه الخصّى قوى ظنّه فقال له: ما اسمک فقال: على قال: ابن من قال:
حمزه قال: ابن من قال: موسى علیهالسلام فنزل الظالم عن فرسه و ضرب عنقه و مرّ قبلغنا
فیما یقال أنّ السیّد قام و أخذ رأسه بیده و مضى إلى موضع تربته الطیّبة فِسقط على
جنبه و بقى أیّاماً یسمعون منه لا اِله إلاّ اللّه ثم دفنوه و قیل: أرسلوا رأسه الى دمشق و
دفنت جتّته هناک».[22]
[یعنى:] «روایت شده است که، پس از قتل ابراهیم و محمّد، فرزندان عبداللّه
المحض بن الحسن المثنى بن الإمام الحسن علیهالسلام، بنىعبّاس بن تعقیب علویّون در
تمام بلاد پرداختند. در این هنگام، حضرت على بن حمزة بن موسى علیهالسلام به همراه
تعدادى از نزدیکان خود در سال 220 ه . ق (زمان حکومت معتصم عبّاسى) به حالت
اختفا و فرار از حکومت وقت، به شیراز آمد و در یکى از غارهاى کوه شمالى،[23] که در
آن چشمه آبى نیز وجود داشته، به طور مخفیانه به زندگى مىپردازد، مىگویند، این
همان غارى است که بعدها ابن باکویه براى انزواى خود انتخاب کرده، مىباشد.
این سیّد بزرگوار روزها هیزم جمع مىکرد و جلوى دروازه استخر مىآورد و
مىفروخت و با آن زندگى مىکرد. حکومت بنىعبّاس جاسوسانى در تعقیب او فرستاد،
تا آن که خدا شهادت را نصیب او فرمود. روزى با پشته هیزمى از کوه سرازیر شد، یکى
از جاسوسان حکومت او را دید و با خالى که در صورت داشت، او را شناخت. به یکى از
مأموران بنىعبّاس گزارش داد. آن مأمور سوار بر اسب و به تعقیب سیّد رفت، تا او را
یافت و از نامش پرسید، گفت: على؛ از نام پدرش پرسید، گفت: حمزه؛ از نام جدّ او
پرسید، گفت: موسى؛ ظالم از مرکّب پیاده شد و سر از بدنش جدا کرد و رفت.
گویند: سیّد برخاست و سر بریدهاش را در دست گرفت و به راه افتاد، تا رسید
به جایى که مزارش در آن جا قرار دارد، بر زمین افتاد. چند روز بر او گذشت و از
سر مقدّسش لا إله إلاّ اللّه شنیده مىشد. سپس عدّهاى از مسلمانان او را در آن
نقطه دفن کردند. گویند: سر مبارکش را به دمشق فرستادند و بدنش را در همان جا
به خاک سپردند.»[24]
در تمام نقلها، پس از آن، این بیعت شعر نیز افزوده شده است که به حافظ
شیرازى منتسب است.[25]
تن آن کشته بنازم که پس از کشته شدن
سر خود گیرد و اندر پى قاتل برود
2. قول ملک الکتّاب شیرازى؛ ملک الکتاب شیرازى در کتاب ریاض الانساب و
مجمع الاعقاب، معروف بحر الانساب، که در سال 1335 در بمبئى به چاپ رسیده،
درباره کیفیّت شهادت حضرت على بن حمزة بن موسى علیهالسلام چنین مىنویسد: «وى از
جمله همراهان حضرت احمدبن موسى علیهالسلام بود و در حربگاه او را چند زخم رسید؛
بدان سبب روى از حرب برتافت و به جانب کوه روان گردید. چون به پاى کوه قبله
شیراز رسید، از شدّت آن جراحت و کثرت، خونى که از بدن شریفش رفته بود، بر آن
جناب ضعف مستولى گردیده، بیفتاد. در آن کوه پیرى بود از دوستان ائمّه هدى علیهمالسلام از
دنیا گذشته، به نام شیخ على و معروف به باباکوهى، معبد و صومعه داشت و سالها به
عبادت پروردگار به سر مىبرد. در آن روز به جهت ضرورتى از کوه به زیر آمد. چون به
دامنه کوه رسید، امامزاده را با تن مجروح افتاده دید. به سبب صفاى باطن، امامزاده را
بشناخت و او را به دوش خود گرفته، بر کوه برآمد و به خانقاه خود آورد و کمر به
پرستارى امامزاده بربست تا مدّت سه ماه که زخمهاى آن بزرگوار بهبودى یافت و مدّت
هفت سال در آن کوه با شیخ کوهى به سر مىبرد و شیخ تمام همّت خود را مصروف به
تربیت آن بزرگوار داشتى. روزى روغن چراغ خانقاه تمام شده بود. شیخ کوهى وى را
گفت که، دبّه را بگیر و به جانب شهر برو و قدرى روغن جهت چراغ تحصیل کن! آن
بزرگوار دبّه را برگرفته و از کوه سرازیر گردیده و در دامنه کوه آب جارى بود، پس دبّه را
از آب پر کرد، مراجعت به خانقاه نمود و شب از آن آب در چراغ نمود. چون روغن
بسوخت، شیخ باباکوهى به صفاى باطن ملطفت شد و رو به امامزاده کرد و گفت: اى
سیّد و مولاى من! شما آقازادهاید و کرامات و خارق عادات حقّ شما و خانواده
شماست! بهترین آن بود که زحمت را بر خود قرار دهید و به شهر بروید و تحصیل
روغن فرمایید، که اجرى هم داشته باشید. چون شب بگذشت، صبح آن بزرگوار دبّه را
برداشته به جانب شهر روى نهاد. چون وارد شهر گردید و در پى تحصیل روغن برآمد و
روغنى بدست آورد؛ خواست که مراجعت نماید، جمعى از منافقین آن بزرگوار را دیدند
و از حُسن منظر و جلالت او در شگفت بماندند و با یکدیگر گفتند که، این جوان
کیست؟ شاید از ابوترابیان باشد. شنیدهایم که در نزد شیخ باباکوهى، جوانى از
ابوترابیان است. گمان مىرود که او باشد. درصدد شناسایى امامزاده برآمدند؛ چون
یقین کردند که از آل ابوتراب است، از عقب آن بزرگوار از شهر بیرون آمدند، قریب
دروازه شهر به امامزاده رسیدند و اطراف آن مظلوم را گرفته، او را شهید و سرش را از
بدن جدا کردند. هر چه خواستند که آن سر را با خود نزد امیرشان برند، دیدند آن سر
چنان سنگین شده که از زمین حرکت نمىکند؛ از این رو به شهر مراجعت کردند. از آن
طرف، شیخ باباکوهى تا قریب شام به انتظار آن جناب بود. چون دید مراجعت ننمود، از
کوه روى به شهر نهاد چون نزدیک دروازه رسید، امامزاده را دید در خاک و خون غلطیده و
بر در افتاده [است]. شیخ کوهى به نزدیک جسد آن مظلوم رفته، این مصرع برخواند.
مردان خدا چنین نخسبند
چون این مصرع را شیخ بگفت، آن جسد برخواست و سر خود را برداشته، به زیر
بغل خود گرفته، حرکت نمود، تا به همین موضع که مدفن حالیه است، رسید بیفتاد.
شیخ دانست که محل دفن او همان جاست. پس شیخ در همان شب، قبرى حفر نموده،
آن جانب را مدفون ساخت و بر سر قبر او علامتى بنا نهاد. و در عهد امیر عضدالدّوله
گنبد و بارگاهى بر آن قبر شریف بر پا نمودند و سایر امامزادگان که همراه شاه چراغ
بودند، شرح حال هر یک محقّقا به دست نیامده، لکن تمامى همراهان آن حضرت در
شیراز و اطراف و توابع مدفون هستند. و اللّه اعلم.»[26]
در حاشیه همین کتاب تاریخ شهادت امامزاده 23 محرّم الحرام سال 221 ه . ق ذکر
شده است. امّامعلوم نیستکه،این حاشیه ازچه کسى است؟امّا نسبتا صحیح بهنظر مىرسد.
3. قول علاّمه ضامن بن شدقم؛ علاّمه ضامن بن شدقم، که از علماى بزرگ انساب و
متوفاى بعد از سال 1090 ه . ق است، مىنویسد: «على بن حمزة بن على بن حمزة بن
موسى علیهالسلام قال أبوالغنائم عبداللّه فى جامع الدینورى أنّه خرج معه (عمّة) القاسم إلى
اصفهان سنة 355 ه . ق فى أیّام المستعین باللّه العبّاسى فنزلا فى ظلّ شجرة عند
قریة اشترجان فهجم علیهما قوم من الخوارج فقتلوهما و هما نیام و قبرا بخارج باب
اصطخر ببلدة شیراز و قبره مشهور یزار.»[27]
[یعنى:] «على بن حمزة بن على بن حمزة بن موسى علیهالسلام، ابوالغنائم عبداللّه در کتاب
جامع دینورى گوید: وى با عموى خود قاسم به سوى اصفهان در سال 355 ه . ق، در
زمان مستعین باللّه عبّاسى خارج شدند. آنان در زیر سایه درختى در روستاى اشترجان
خوابیده بودند که گروهى از خوارج ـ در حالى که آنان در خواب بودند ـ به آنان حملهور
شده و به قتل رساندند و آن دو را در خارج باب اصطخر در شهر شیراز دفن نموده، و
قبر ایشان مشهور و محلّ زیارت است.»
تشویش گفته ضامن بن شدقم:
درباره نقل ضامن بن شدقم، آشفتگى بزرگ و آشکار و به وضوح نمایانگر چنین ضدّ
و نقیض گویى است. حال آن که معلوم نیست این مطلب در کتاب جامع دینورى چنین
آمده و یا در استنساخ از کتاب مزبور چنین شده است. به هر حال، آن چه که در این
متن سازگار نیست، به آن اشاره کرده و نتیجهگیرى خواهیم گرفت.
1. وى شخصیّت مدفون در شیراز را به قول ابوالغنائم، على بن حمزة بن على بن
حمزة بن موسى علیهالسلام مىداند و گوید که، با عمویش قاسم به طرف اصفهان حرکت کرده
است، نه عموى وى؛ وانگهى تمام مورّخان و علماى انساب على بن حمزة بن
موسى علیهالسلامرا بلاعقب و دارج نوشتهاند؛ چگونه ممکن است که وى فرزندى به نام
حمزه علیهالسلام داشته و از وى على به وجود آمده باشد. همچنین فرزند درست کردن براى
على بن حمزه علیهالسلام، علاوه بر این که خلاف نظر همه علماى انساب است، اجتهادى
مقابل نصّ و اشتباهى است واضح!
2. شهادت وى در سال 355 ه . ق و زمان مستعین باللّه عبّاسى ذکر شده است، و
حال آن که مستعین باللّه عبّاسى که نام وى احمدبن محمّدبن معتصم بوده در روز
یکشنبه پنجم ربیع الثانى سال 248 ه . ق، پس از مرگ منتصر باللّه به حکومت انتخاب
شد و در سال 252 ه . ق در ششم شوّال به قتل رسید.[28] بنابراین تاریخ سال شهادت
(355 ه . ق) با زمان خلافت مستعین باللّه عبّاسى، 103 سال اختلاف دارد و این
اشتباه فاحشى است؛ از این رو نمىتوان این تاریخ را پذیرفت.
از طرفى، خود مرحوم ضامن بن شدقم در چند سطر بعد درباره کیفیّت شهادت
قاسم بن حمزة بن موسى علیهالسلام مىنویسد: که وى با پسر برادرش، حمزه در سال 255 ه .
ق در زمان معتصم عبّاسى در اصفهان به شهادت رسیده است، که این جا منظور از
پسر برادر، على بن حمزة بن حمزة بن موسى علیهالسلام است، که علاّمه نسّابه ابن طباطبا
وى را از واردین به شیراز نوشته است.[29] هر چند ابن شدقم در تاریخ شهادت او نیز
اشتباه نموده است.
3. وى محلّ شهادت را در قریه اشترجان از توابع اصفهان نقل کرده، سپس محلّ
دفن وى را در دروازه اصطخر شیراز نوشته است، حال آن که این بعید به نظر مىرسد.
ظاهرا وى دروازه اصطخر شیراز را که محلّ شهادت على بن حمزة بن موسى علیهالسلاماست،
را با محلّ شهادت على بن حمزة بن حمزة بن موسى علیهالسلام اشتباه و خلط نموده است.
چرا که مرحوم علاّمه نسّابه عبدالرّزاق کمونه در کتابش مىنویسد: «حمزة بن حمزة
بن موسى علیهالسلام دو پسر به نام اسماعیل و على داشته، که ابن شدقم ذکر نکرده است که
کدام یک از آن دو با عموى خود قاسم همراه بودند.»[30]
به هر حال، آن چه مىتوان در این نقل قول نتیجه گرفت آن است که، على بن
حمزة بن موسى علیهالسلام در اصطخر شیراز به شهادت رسیده است و على بن حمزة بن
حمزة بن موسى علیهالسلام با عموى خود قاسم بن حمزة بن موسى علیهالسلام در قریه اشتر جان
اصفهان در سال 250 ه . ق شهید شدهاند، و این همان تاریخى مىباشد که مرحوم
کمونه پذیرفته و صحیح به نظر مىرسد.
جنبههاى افسانهاى در خبر شهادت على بن حمزه علیهالسلام
همچنان که در دو نقل جنید شیرازى و ملک الکتاب شیرازى ملاحظه فرمودید، هر
دو در کیفیّت شهادت حضرت على بن حمزه علیهالسلام نقلهاى متفاوتى روایت کردهاند که
قسمتى از این دو نقل به افسانه شبیهتر است تا به واقعیّت؟
آن چه که مسلّم است، علّت مهاجرت على بن حمزه علیهالسلام ترس و خفقان شدید در
منطقه حجاز و عراق و ظلم و جورى بود که پس از قیام ابراهیم و محمّد، پسران
عبداللّه المحض بن الحسن المثّنى به اوج خود رسیده بود، و ما خلاصهاى از آن را در
فصل اوّل کتاب على بن حمزه علیهالسلام نقل نمودیم.
خوشبختانه، مرحوم جنید شیرازى، کیفیّت شهادت على بن حمزه علیهالسلام را
اغراقآمیز نقل ننمود، و تنها آخر داستان فوق را که آن حضرت سر خود را به دست
گرفت و به موضع کنونى که مشهد او شد به راه افتاد، مقدارى اغراقآمیز است؛ از این
رو مىبینیم ملک الکتاب شیرازى آن را آب و تاب داده و مىنویسد: سر چنان سنگین
شد که قاتل نتوانست آن را بلند کند[31] و... . همچنین او زندگانى مخفیانه حمزه را
هفت سال نزد باباکوهى در صومعهاى نزدیک کوه نوشته است، که ظاهرا شبیه افسانه
مىباشد تا واقعیت. بخصوص زمانى که امامزاده را پى روغن فرستاده[32] و او آب را به
جاى روغن در ظرف ریخته و به عنوان کرامت نقل مىکند، و یا در جاى دیگر
مىنویسد: پس از بهبودى زخم او، به تربیت او پرداخته و... . از این جهت مطالبى که
خوشایند محقّقین نیست، معلوم مىگردد که على بن حمزه علیهالسلام طفل بوده است، نه
یک جوان رشید. از طرفى، او باباکوهى را شیخ على زاهد معرّفى مىکند که صومعه در
کوه ساخته و به عبادت خدا مشغول بوده است؛ حال آن که جنید شیرازى محلّ
اختفاى على بن حمزه علیهالسلام را محلّ عبادت و انزواى ابن ماکویه، معروف به باباکوهى
مىداند. این شخص که شیخ ابوعبداللّه محمّدبن عبداللّه، معروف به باکویه است، برخى
نام وى را على و عدّهاى دیگر عبداللّه نوشتهاند. به هر حال، او از عرفاى قرن چهارم و
پنجم هجرى مىباشد که پس از مسافرتهاى زیاد، به موطنخود شیراز بر مىگردد و
در این مکان غارى که محلّ اختفاى على بن حمزه علیهالسلام بود را تبرّکا به عنوان عبادتگاه
خویش برمىگزیند و به راز و نیاز مشغول مىگردد و تا این که به قول جنید شیرازى،
عاقبت در سال 442 ه . ق وفات مىکند و او را در همان پایه کوه دفن مىنماید.
بنابراین معلوم مىگردد که، اصولاً وى هم عصر على بن حمزه علیهالسلام نبوده تا زخمهاى او
را پس از جراحات در جنگ مرحم نماید و به تربیت دروغى او بپردازد و او را با علم
به این که در تحت تعقیب دشمنان است، پى روغن بفرستد. بنابراین معلوم شد
که باباکوهى 222 سال فاصله زمانى با شهادت على بن حمزه علیهالسلام داشته است.
در نتیجه، داستان على بن حمزه علیهالسلام را باید یکى از جعلیّات تاریخ و دروغى آشکار
و شبیه افسانه دانست.
تاریخ شهادت و سال تولّد
درباره تاریخ شهادت حضرت على بن حمزة بن موسى علیهالسلام، همچنان که در نقل
قولهاى مذکور عنوان گردید، سه تاریخ اشاره شد که عبارتند از:
1. سال 220 ه . ق به نقل از جنید شیرازى.
2. روز 23 محرم سال 211 ه . ق در حاشیه کتاب بحرالانساب.
3. سال 335 ه . ق بنا به قول ضامن بن شدقم.
درباره بطلان قول اخیر استدلال شد و اشاره نمودیم که، تشویش و اشتباه فاحشى
در این تاریخ است و بر فرض صحّت، مربوط به على بن حمزة بن حمزة بن موسى علیهالسلام
است، نه على بن حمزة بن موسى علیهالسلام که ظاهرا تشابه اسمى و نسبى باعث این خلط و
اشتباه شده است.
درباره نقل جنید شیرازى که وى را مستشهد سال 220 ه . ق مىداند، با قراینى
صحیح به نظر مىرسد؛ امّا وى على بن حمزه را مهاجر با چند تن از اقرباى خود ذکر
نموده، در حالى که ملک الکتاب شیرازى وى را از جمله همراهان کاروان احمد بن
موسى علیهالسلام پنداشته است و مىگوید: پس از شهادت شاه چراغ، وى زخمى شد و هفت
سال مخفیانه زندگى کرد، که اگر سال شهادت شاه چراغ را 203 یا 204 ه . ق بدانیم، به
علاوه هفت سال مخفى بودن على بن حمزه علیهالسلام، سال 210 یا 211 ه . ق به دست
مىآید که با مجعول بودن داستان وى، این قول نیز مردود است. لذا مىتوان تاریخى
که بر حاشیه کتاب بحرالانساب ذکر شده را با داستان شهادت على بن حمزه علیهالسلام از
سوى جنید شیرازى مطابقت نمود که در این صورت، اختلاف 9 سال خواهد بود و از
آن جایى که نقل جنید شیرازى از اتقان بیشترى برخوردار است، صحیح است که 23
محرّم الحرام سال 220 ه . ق را به عنوان سالروز شهادت این سیّد جلیل القدر بپذیریم
و همین روز را به عنوان مراسم عزادارى او ارج نهیم.
از سال تولد على بن حمزه علیهالسلام و روز آن، هیچ یک از مورّخان نقلى ذکر ننمودهاند.
امّا چون برخى احتمال دادند که، سال میلاد پدر بزرگوارش 151 ه . ق و شهادتش سال
203 یا 204 ه . ق در سنّ 53 سالگى مىباشد[33] و چنان که وى داراى 8 دختر و 4 پسر
است و اینکه علماى انساب على بن حمزة بن موسى علیهالسلامرا جزو آخرین فرزند ذکور و
کوچکترین آنان بر شمردهاند، بنابراین معلوم مىگردد که وى در سال 190 ه . ق به
دنیا آمده و در روز 23 محرّم الحرم سال 220 ه . ق در شیراز در سنّ 30 سالگى به
شهادت رسیده است.
بیتى منسوب به حافظ (ره)
اکثر تاریخ نویسان معاصر، بیت ذیل را منسوب به حافظ دانسته و چنین معتقدند
که، مرحوم حافظ شیرازى از زایران قبر آن حضرت بوده و درباره آن حضرت چنین
گفته است:
سر آن کشته بنازم که پس از کشته شدن
سر خود گیرد و اندر پى قاتل برود[34]
انتساب این بیت شعر به حافظ ـ علیه الرحمه ـ در هیچ یک از تذکرهها دیده نشده و
این در حالى است که نگارنده معتقد است، ابیاتى از این شعر نیز حذف گردیده است،
هر چند از لحاظ ادبى نیز اشکال دارد و به قول آیت اللّه حائرى شیرازى صحیح آن باید
چنین باشد:
تن آن کشته بنازم که پس از کشته شدن
سر خود گیرد و اندر پى قاتل برود
در شعر منسوب به حافظ، او مىخواهد به سر کشتهاى بنازد که سر خود را در
دست گرفته و حال آن که تکرار کلمه سر در این بیت از لحاظ ادبى صحیح نبوده، بلکه
تن آن کشته بنازم صحیحتر است.
به هر حال، ما معتقدیم حافظ براى سرودن اشعارش از روح بلند و پرفتوح این
امامزاده جلیلالقدر استمداد مىجسته؛ همچنان که در گذشته نیز ابن باکویه جهت
تیمّن و تبرّک از مکان اختفاى آن حضرت، آن جا را عبادتگاه خود قرار داده و همان
جا نیز دفن شده است، و این نشان مىدهد که، چقدر در قرون گذشته این امامزاده
جلیلالقدر، مورد توجّه عرفا و اهل تصوّف بوده است.
در این کتاب قصد بر این است که، شخصیّتهاى مذهبى و معنوى را آن طور که
بودند، معرّفى کنیم و با انتسابات بعضى از مجعولات و داستانهاى خرافى بزرگنمایى
نکنیم، که این خود کوچک کردن آن مقام خواهد بود. على بن حمزه علیهالسلام از لحاظ
شرافت نسبى والا تبار مىباشد و شهیدى از شهداى اهل بیت علیهالسلام و جوانى از جوانان
غیرتمند علوى است که براى حفظ دین اجدادش و ظلم و فساد دستگاه عبّاسى، از
زادگاه و موطن اصلى خویش به دیار غربت خروج نموده و در شیراز مظلومانه به
شهادت رسید.
آرى، افتخارات این سیّد جلیلالقدر چنان است که بدون آن اشعار و افسانههاى
جعلى صاحب بحرالانساب، بر تارک فارس بدرخشد و جلوهگاه نورى از انوار اهل
بیت علیهمالسلام باشد.
از طرفى، رد نمودن این مجعولات، دفاع از حریم مقدّس على بن حمزه علیهالسلاماست؛
چرا که درباره او در بعضى از منابع چنین نوشته شده است:
«راجع به اصل و نسب این شخص، مزارات شرح مفصلى ذکر مىکنند، با شاخ و برگ
بسیار که بیشتر به افسانه شبیه است، ولى آن چه محقّق است، این شخص از نوادگان
امام موسى کاظم علیهالسلاممىباشد.»[35]
چنان که ملاحظه نمودید، مؤلّف مذکور، اصل امامزاده بودن على بن حمزه علیهالسلامرا
قبول دارد، امّا داستانهاى مربوط به وى را افسانه تلقى مىکند؛ چنانچه این شیوه
ادامه پیدا کند و یکى بگوید، حضرت با پاى پیاده به شیراز آمده[36] و دیگرى بگوید،
روزى برخلاف میل میزبان خود، باباکوهى. براى خریدن نان به شهر آمد و در دروازه
استخر او را شناختند و وى را به شهادت رساندند،[37] یا سر خود را برداشت و پى قاتل
دوید و او را تعقیب کرد،[38] و یا سر او چنان سنگین شد که قاتلِ او پس از بریدن
نتوانست آن را بلند کند،[39] سخنانى دروغ و بىاساس و خرافه است و ما نقل این
مطالب را توهین مستقیم به على بن حمزه علیهالسلاممىدانیم و آن را بىارزش و سست
مىشماریم. این گونه راویان قدر و منزلت این شخصیّت والا تبار را چنان پایین
مىآورند که مىگویند: این باکویه به تربیت او همّت گماشت؛[40] و دیگر نقل کند که، وى
کودکى بوده و در باغ مجاور به بازى کردن اشتغال داشته که او را شناختند و کشتند؟[41]
آرى، گفتن جملات لا اله الا اللّه پس از بریده شدن سر حضرت هیچ استبعادى
ندارد، چرا که در گذشته سر مقدّس حضرت ابا عبداللّه حسین بن على علیهالسلام نیز بالاى
نیزه به تلاوت قرآن مشغول بود و على بن حمزه علیهالسلام با آن خلوص و پاکى، نوه همین
امام معصوم است.
به طور قطع، مردان خدا و مقرّبان درگاه او، به خاطر مقام قربتى که نزد وى دارند،
امورى غیرعادى چه در زمان حیات و چه در زمان ممات براى آنان اتّفاق مىافتد که
حاکى از تقرّب و نمایانگر بلندى مرتبه و عظمت آنان در پیشگاه حق است که براى
افراد عادّى به وقوع نمىپیوندد.
على بن حمزة بن موسى علیهالسلام پیامبر نیست، امام واجب الطاعه نیست، امّا نوه امام،
و شهید والاتبارى است که شهادت در میان خاندان او به ارث نهاده شد و داراى طینت
پاک و منهج آبا و اجدادش مىباشد. لذا اگر مؤلّف شدّالازار قایل به گفتن سر بریده شده
حضرت على بن حمزه علیهالسلامبه ذکر لا اله الا اللّه در سه شبانه روز مىباشد، بعید نیست و
ما به آن اعتقاد داریم؛ زیرا در گذشته نیز امامزادگانى پس از کشته شدن آنان، کراماتى
از آنان بروز مىکرده که در کتب تواریخ به آن اشاره شده است؛ لذا ما به جهت اثبات
این مهم، تنها به ذکر چند کرامت حضرت زیدبن على بن الحسین علیهالسلامخواهیم پرداخت.
دشمنان هنگامى که بدن زید علیهالسلام را به دار آویختند، با کمال تعجّب متوجّه شدند
که بدن آن حضرت رو به قبله بر مىگردد و هر چه آن را بر مىگردانند، باز به سوى
قبله مىگشت.
آرى، او در زمان حیاتش همیشه رویش به درگاه حق بود، بعد از شهادت هم جسد
مقدّسش به سوى قبله مىگردد.[42]
حکم بن عبّاس کلبى ـ شاعر اموى (یا حکیم الاعور) ـ از دشمنان زید است، وقتى خبر
شهادت زید و به دار آویختن او را شنید، بسیار خوشحال شد و چند بیت شعر که حاکى از
عداوت وى با خاندان رسالت و محبتش به اجداد اموى خویش است، چنین سرود:
صلبنا لکم زیداً على جذع نخلة
و لم نر مهدیّا على الجذع یصلب
و قستم بعثمان علیا سفاهة
و عثمان خیر من علىّ و أطیب
[یعنى:] «ما زید را بر شاخ درخت خرما به دار زدیم، و ندیدیم که (مهدى) را بر دار
کشند، شما از روى نادانى، على را با عثمان مقایسه کردید، و حال آنکه عثمان از
على پاکتر و بهتر است.» هنگامى که امام صادق علیهالسلام شعر این ملعون را شنید،
سخت منقلب شد.
امام در حالى که دستهایش از شدّت ناراحتى مىلرزید، به آسمان بلند کرد و
عرض نمود: «پروردگارا! اگر گوینده این شعر دروغگو است، کلب خود را بر وى مسلط
کن.!» دعاى امام مستجاب شد، و وقتى این شاعر ملعون عازم کوفه بود، در بین راه،
شیرى به او حملهور شد و وى را از پاى درآورد.[43]
هنگامى که بدن مطهّر زید علیهالسلام با وضع رقت بارى روى چوبه دار، برهنه آویزان بود،
عنکبوتها با تارهاى خود روى عورت او را مىپوشاندند و هر گاه دشمنان آن تارها را
برطرف مىکردند، مجدّدا عنکبوتها روى آن تار مىتنیدند.[44]
همچنین مردى به نام شبیب بن عزقد گوید: پس از مراجعت از سفر مکّه، به کوفه
آمدم. با هم سفران خود به کناسه کوفه رسیدیم. شب بود. به چوبه دارى که بدن زید بالاى
آن بود، نزدیک شدیم. بوى بسیار معطّرى به مشام مىرسید. به دوستان گفتم که، بوى
دارآویختگان چنین است. ناگهان صدایى که گوینده آن را نمىدیدیم، شنیدیم که مىگفت:
«هکذا توجد رائحة أولاد الأنبیاء الذین یقضون بالحقّ و به یعدلون» [یعنى: ]«بلى،
بوى فرزندان پیامبر که قدم به راه حق و عدالت نهادند، این چنین است.»[45]
چنین کراماتى نیز براى یحیى بن زید علیهالسلام و یحیى بن عبداللّه المحض علیهالسلامدر کتب
تاریخ و انساب ذکر شده است که نقل همه آنان در این مختصر نمىگنجد. از این رو ما
خواندن ذکر لا اله الا اللّه از سربریده على بن حمزه علیهالسلامبعید نیست؛ زیرا آنان فرزندان
پیامبر صلىاللهعلیهوآله هستند که قدم به راه حق و عدالت نهادهاند.
همراهان على بن حمزه علیهالسلام
درباره همراهان على بن حمزة بن موسى علیهالسلام در هیچ یک از مصادر ترجمه از او
سخنى به میان نیامده است. تنها جنید شیرازى با جمله «فاتى السیّد على بن حمزه
فى نفر من اقاربه» [یعنى: ]«سیّد على بن حمزه علیهالسلام با برخى از نزدیکان خود به شیراز
آمده است.» اشاره به مراهى نزدیکان او مىنماید.[46] پرواضح است که، نزدیکان و
اقرباى هر فرد شامل برادر، برادرزاده، عمو، عموزاده و امثال ایشان مىباشد. با نگاهى
اجمالى به شهادت برادر و برادرزاده او، بنا به قول علاّمه ضامن بن شدقم و دیگران
معلوم مىگردد که، قاسم بن حمزة بن موسى علیهالسلام[47] و على بن حمزة بن حمزة بن
موسى علیهالسلام در این مهاجرت با وى بودهاند. خصوصا علامه نسّابه ابن طباطبا از سکونت
على بن حمزة بن حمزه علیهالسلام در شیراز خبر داده است.[48]
همچنین سیّد عبدالرزّاق کمونه از مدفون بودن ابراهیم بن موسى بن ابراهیم بن
موسى علیهالسلام در شیراز، گزارشى را نقل نموده است که[49] بعید به نظر نمىرسد، وى از
جمله همراهان شاه میرعلى حمزه علیهالسلام باشد.
حمزة بن حمزة بن موسى علیهالسلام که به «ثائر» معروف است نیز را باید از جمله
همراهان وى بدانیم؛ زیرا او برادر على بوده و مشهور به انقلابى است. ظاهرا پس از
محاربه با دشمنان و شهادت برادرش، به خراسان مهاجرت کرده است.[50]
به طور قطع، یکى دیگر از همراهان على بن حمزه، پسر عموى وى، حسین بن
اسحاق بن موسى علیهالسلام است. مرحوم سیّد عبدالرزّاق کمونه گوید: «جمال الدّین عبداللّه
گرگانى در حاشیه خود بر بحر الأنساب المشجّر گوید: قبر حسین بن اسحاق بن
موسى علیهالسلام در شیراز است.»[51]
بنابراین مىتوان قایل به همراه بودن دو برادر، یک برادرزاده و دو پسر عموى على
بن حمزه علیهالسلام در این مهاجرت شد.
اشعارى در مدح حضرت علىبن حمزه علیهالسلام
محبّت و مودّت خاندان عصمت و طهارت علیهالسلام با آب و گل مردم ایران آمیخته شده
و دلهاى آگاه و احساسهاى بىآلایش را به ثناخوانى و مدیحهسرایى وداشته است.
در میان چهرههاى تابناک و شخصیّتهاى بىنظیر این دودمان، که نظر شاعران
نکتهسنج و سخنسرایان زبردست را به خود جلب کرده است، حضرت على بن
حمزه علیهالسلام تجلّىگاه انوار امام موسى کاظم علیهالسلام در شهر شیراز مىباشد. جلالت قدر و
رفعت مقامش به حدّى است که هر صاحب دلِ نیک سرشتِ پاک اعتقاد را جذب نموده
و از این رو، صاحبدلان را به ثناخوانى و مدیحهسرایى واداشته است. ما هم به خاطر
ارج نهادن به آثار و سرودههاى شاعران اهلبیت علیهالسلام و مدّاحان خاندان پاک پیامبر صلىاللهعلیهوآلهاز
هر چمنى گُلى برچیده و اشعارى را خدمت شما خوانندگان تقدیم مىنماییم.
حجّت الإسلام شیخ کمال الدّین فراهانى که خود از محقّقین و مؤلّفین است، درباره
این امامزاده در قصیدهاى به نام جلوه نور چنین مىسراید:
این جا فروغ عشق و وفا جلوه مىکند
نور خدا به صحن و سرا جلوه مىکند
این جا درّى نهفته است زدریاى اهل بیت
قرآن اگر به سینه ما جلوه مىکند
در آستان زاده موسى امام نور
در نور خدا از طور و لاجلوه مىکند
این جا على زاده حمزه که از شرف
در شهر رى به نام خدا جلوه مىکند
استخر مدفن وى و رى قبر باب او
وز کاظمین روح دعا جلوه مىکند
باب الحوائج است بر این شاخها شجر
زباب او امید و رجا جلوه مىکند
این جا على نواده موسى کاظم است
این جا قمر زبرج و لا جلوه مىکند
از آن که شد شهید حقیقت در این زمین
یاد ذبیح و کوه منى جلوه مىکند
بانى این حریم که آل محبتى است
نامش به دل چو فرّ هما جلوه مىکند
سر را گرفت بر کف خود طىّ راه کرد
کز کار ما حقیقت ما جلوه مىکند
یاد حسین قبله دلهاى عاشقان
از این حریم قبله نما جلوه مىکند
این جا گلى زگلستان مصطفى آرمیده است
پا منهِ بىوضو که نور خدا جلوه مىکند
گوید کمال الدّین، نهایت در وصف او
این جا على بن حمزه نور موسى جلوه مىکند
* * *
آقاى احمد على ازهار که از مدّاحان اهل بیت علیهالسلام است، در سال 78 اشعارى در
مدح على بن حمزه علیهالسلام سروده که از قرار ذیل است:
سلام خدا بر نکو رهبر دین
که سر تا به پا بود درس آیین
سلام خدا بر على بن حمزه
که قدرش جلیل است در آل یاسین
زفرزند فرزند موسى بن جعفر
حوایج روا گشته از عهد دیرین
برادر بود حمزه با خسرو طوس
رضا آنکه گردیده میر سلاطین
على زاده حمزه خفته در این جا
ورا خاک بستر بگردید و بالین
به شاه چراغ است زاده برادر
زنورش ره راست گردیده تعیین
شهید است، آرى على بن حمزه
که خون هر تنى را بشد زیب و تزیین
شهیدى که مىآورد پیش کش سر
بگوید که سر چیست بر اهل تمکین
سعادت اگر خواهى این جا قدم نِه
کز او کار دنیا و عقباست تأمین
چه سرّى است این جا که «ازهار» گوید:
دل بىقرار مرا داده تسکین
* * *
در قسمت کفشدارى سمت چپ، اشعارى روى کاشى بر دیوار بالاى قفسهها
نمایانگر است که ظاهرا این اشعار قسمتى از بین رفته و شاعر آن معلوم نیست، این
سروده که در زمان بازسازى حرم در سال 1351 انشاد شده، از قرار ذیل است:
«این بارگاه قدس که محبوب داور است
نبود عجب که گویمش از عرش برتر است
این خاک پاک مدفن اولاد مصطفى است
وین نور طور مرقد فرزند حیدر است
دارالامان خاصّه و دارالشفاى عام
قصر مشیّد و قبله حاجات کشور است
آرامگاه شاه على بن حمزه کان
نور دو چشم حضرت موسى بن جعفر است
خورشید چون از مشرقین ما گذر کند
چشمش به ماه جادّه اللّه اکبر است
ماهى که آفتاب کند سجده صبح و شام
بر تربتش که پاره جان پیمبر است
افسوس و آه کز پس قتل غریب طوس
این جا رسید و دید زمانه مکدّر است
چون جد خود زخصم نهان شد به غار کوه
آخر که هر بلا چو ولا را مقدّر است
بارى چو شد به کوه صبوش سر از بدن
دیدند خلق کاید و اندر کفش سر است
آمد در این مکان که بود با ازل جنان
کاینجا مر است مضجع و این خاک بستر است
دانسته شد که او گل گلزار مصطفى است
معلوم شد که زاده زهراى اطهر است
لعن ابد مدام به مأمون دون شعار
از ما که قتل آل على زان ستمگر است
وین گنبد و بارگاه و صحن و حصار پیر
از میر مؤتمن عضدالدّوله اشهر است
شد از بلاى زلزله پس گنبدش خراب
وین طاق گل زوالى قاجارش اندر است
دارم رجاء واثق ازین پس که گنبدش
برپا کنند زانکه نشان بدین سر است
در پرتو عنایت شاهنشهى که ملک
در پرتو عنایت او امن و پرتو است»
[1]. المجدى: 117.
[2]. التذکرة: 150.
[3]. عمده الطالب: 258.
[4]. القصول الفخریّه: 141.
[5]. النفحة المنبریّه: 93.
[6]. المشجر الکشاف 1: 133.
[7]. سراج الأنساب: 76.
[8]. تحفة الأزهار 3: 323.
[9]. بدایع الأنساب: 43.
[10]. مشاهده العترة الطاهرة: 143.
[11]. آرامگاههاى خاندان پاک پیامبر: 161.
[12]. مشاهد العترة الطاهرة: 123.
[13]. آرامگاههاى خاندان پاک پیامبر: 161.
[14]. منتخب التواریخ: 764.
[15]. اختران تابناک 1: 570.
[16]. بدر فروزان: 138.
[17]. امامزادگان رى 1: 342 ـ 347.
[18]. شاگردان مکتب ائمّه علیهالسلام 3: 46.
[19]. سفینة البحار 2: 245، دائرة المعارف الشیعه 13: 287 ـ 288.
[20]. مستدرکات علم رجال الحیث 5: 363، مراقد المعارف 1: 262، 267، 268، انوار پراکنده 1: 336 ـ 347، گنجینه دانشمندان 5: 423 و ... .
[21]. صحیح ابنا عبداللّه المحض بن الحسن المثنى بن الإمام الحسن علیهالسلام.
[22]. شدّ الإزار فى خط الاوزار: 366 ـ 367.
[23]. این غار در منطقهاى که الان به باباکوهى شهرت دارد، قرار داشته است.
[24]. شاگردان مکتب ائمّه علیهالسلام 3: 46، شیراز یادگار گذشتگان: 118 ـ 117.
[25]. على بن حمزه علیهالسلام: 49.
[26]. بحرالأنساب: 155 ـ 157.
[27]. تحفه الأزهار 3: 323.
[28]. تتمّه المنتهى: 294 ـ 295.
[29]. منتقله الطالبیّه: 190.
[30]. آرامگاههاى خاندان پاک پیامبر صلىاللهعلیهوآله: 28.
[31]. مگر سر على بن حمزه علیهالسلام با سر مقدّس امام حسین، سیّد سالار شهیدان علیهالسلام چه تفاوتى داشته که آن سر پس از جدا شدن چنان سنگین مىشود که قاتل آن نتواند آن را بلند کند، امّا سر امام حسین علیهالسلام را قاتل آن به سادگى و با بىرحمى تمام بالاى نیزه زند!
[32]. بر فرض قبول این داستان، مگر باباکوهى نمىدانست که وى تحت تعقیب دژخیمان و عمّال عبّاسى است؟
[33]. امامزادگان رى 1: 335 ـ 339.
[34]. شیراز یادگار گذشتگان: 118.
[35]. بزرگان شیراز: 53.
[36]. على بن حمزه علیهالسلام: 60، نزهة الاخبار: 72.
[37]. بناهاى تاریخى و آثار هنرى جلگه شیراز: 125.
[38]. شد الازار: 366 ـ 367، شیراز یادگار گذشتگان: 52.
[39]. بحرالأنساب: 155 ـ 156.
[40]. همان: 156 ـ 157.
[41]. به نقل از آقاى گودرزى.
[42]. شخصیّت و قیام زیدبن على؛ 226.
[43]. همان: 226 ـ 227، به نقل از الغدیر 3: 75.
[44]. زید الشهید: 163.
[45]. شخصیّت و قیام زیدبن على، 228، زید الشهید: 160.
[46]. شدالازار: 366 ـ 367، مستدرکات علم رجال الحدیث 5: 363 ـ 364، سفینه البحار 2: 245، دائره المعارف الشیعه العامه 13: 187 ـ 188.
[47]. تحفه الأزهار 3: 323.
[48]. منتقله الطالبیّه: 190.
[49]. آرامگاههاى خاندان پاک پیامبر: 161.
[50]. المجدى: 117، امامزادگان رى 1: 345.
[51]. آرامگاههاى خاندان پاک پیامبر: 161.
- ۲۵۰۵
- ادامه مطلب