- جمعه ۲۸ شهریور ۹۳
این قلعه بر فراز کوهى است که اطراف آن را پرتگاههاى عظیم و بریدگىهاى شگفت فرا گرفته است. این کوه از نرمه گردن (میان نرمه لات و گرما رود) شروع شده و به طرف مغرب ادامه پیدا کرده است. صخرههاى پیرامون قلعه که رنگ سرخ و خاکسترى دارند، در جهت شمال شرقى به جنوب غربى کشیده شدهاند. پیرامون دژ از هر چهار سو پرتگاه است و تنها راه دسترسى به آن، راه بسیار باریکى است که در جانب شمال آن قرار دارد.
قلعه الموت را مردم محل «قلعه حسن» مى نامند. این قلعه از دو بخش غربى و شرقى تشکیل شده است. هر بخش، به دو بخش: قلعه پایین و قلعه بالا تقسیم شده است که در اصطلاح محلّى، آنها را «جورقلا» و «پیازقلا» مى نامند. طول قلعه حدود 120 متر و عرض آن در نقاط مختلف بین 10 تا
35 متر متغیر است.
دیوار شرقىِ قلعه بالا یا قلعه بزرگ که از سنگ و ملاط گچ ساخته شده
است، کمتر از سایر قسمتها آسیب دیده است. طول آن حدود 10 متر و
ارتفاع آن بین 4 تا 5 متر است. در طرف جنوب، در داخل صخره اتاقى کنده
شده که محل نگهبانى بوده است. در جانب شرقى این اتاق، دیوارى به
ارتفاع 2 متر وجود دارد که پى آن در سنگ کنده شده و پشت کار آن نیز از
سنگ گچ بنا شده است، و نماى آن از آجر مىباشد.
در جانب شمال غربى قلعه بالا نیز دو اتاق در داخل سنگ کوه کندهاند.
در اتاق اوّل، چاله آب کوچکى قرار دارد که اگر آب آن را کاملاً تخلیه
بکنند، دوباره آبدار مىشود. احتمال مىدهند که این چاله با حوض جنوبى
ارتباط داشته باشد. در پاى این اتاق، دیوار شمالى قلعه به طول 12 متر و
پهناى 1 متر قرار دارد که از سطح قلعه پایینتر واقع شده است و پرتگاه
مخوفى دارد. در جانب جنوب غربى این قسمت قلعه، حوضى به طول 8
متر و عرض 5 متر در سنگ کندهاند که هنوز هم بر اثر بارندگى زمستان و بهار
پر از آب مىشود. در کنج جنوب غربى این حوض، درخت تاک کهن سالى
که همچنان سبز و شاداب است، جلب توجّه مىکند. اهالى محل معتقدند
که آن را «حسن صباح» کاشته است. این قسمت از قلعه، به احتمال زیاد،
همان محلّى است که حسن صباح مدت 35 سال در آن اقامت داشته و
پیرامون خود را رهبرى مىنموده است.
در جانب شرقى قلعه، پاسداران قلعه و افراد خانوادههاى آنها ساکن
بودهاند. در حال حاضر، آثار کمى از دیوار جنوبى این قسمت باقى مانده
است. در جانب شمال این دیوار، دَه آخور براى چارپایان، در داخل سنگ
کوه کنده شده است. گذشته از آثار دیوار جنوبى، دیوار غربى این قسمت به
ارتفاع 2 متر همچنان پابرجاست؛ ولى از دیوار شرقى اثرى دیده نمىشود.
در این سمت، سه آب انبار کوچک در دل سنگ کندهاند و چند اتاق نیز در
سنگ ساخته شده که در حال حاضر ویران شدهاند.
بین دو قسمت قلعه؛ یعنى قلعه بالا و پایین، میدانگاهى قرار دارد که بر
گرداگردِ آن، دیوار محوطه قلعه را به دو قسمت تقسیم کرده است. در حال
حاضر، در میان میدان آثار فراوانى به صورت تودههاى سنگ و خاک
مشاهده مىشود که بى شک باقى مانده بناها و ساختمانهاى فراوانى است
که در این محل وجود داشته و ویران گشتهاند.
به طور کلى باید گفت، قلعه الموت که دو قلعه بالا و پایین را در بر
مىگیرد، به صورت بناى سترگى بر فراز صخرهاى سنگى بنا شده و
دیوارهاى چهارگانه آن به تبعیّت از شکل و وضع صخرهها ساخته شدهاند؛
از این رو عرض آن به خصوص در قسمتهاى مختلف فرق مىکند. از
برجهاى قلعه، سه برجِ گوشههاى شمالى و جنوبى و شرقى همچنان برپاى
اند و برج گوشه شرقى آن سالمتر است. دروازه و تنها راه ورود به قلعه در
انتهاى ضلع شمال شرقى قرار دارد. مدخل راه منتهى به دروازه، از پاى برج
شرقى است و چند متر پایینتر از آن واقع شده است. در این محل، تونلى به
موازات ضلع جنوب شرقى قلعه به طول 6 متر و عرض 2 متر و ارتفاع 2 متر
در دل سنگهاى کوه کنده شده است. با گذشتن از این تونل، برج جنوبى
قلعه و دیوار جنوب غربى آن، که روى شیب تخته سنگ ساخته شده است،
نمایان مىگردد. این دیوار بر دشت وسیع گازرخان که در جنوب قلعه قرار
دارد، مشرف است؛ به نحوى که درّه الموت رود از آن دیده مىشود.
راه ورود به قلعه با گذشتن از کنار برج شرقى و پاى ضلع جنوب شرقى،
به طرف برج شمالى مىرود. از آنجا که راه ورود آن در امتداد دیوار، میان دو
برج شمالى و شرقى، واقع شده است، استحکامات این قسمت، از سایر
قسمتها مفصّلتر است و آثار برجهاى کوچکترى در فاصله دو برج مزبور
دیده مىشود. دیوارهاى اطراف قلعه و برجها، در همه جا، داراى یک دیوار
پشت بندى است که 8 متر ارتفاع دارد و به موازات دیوار اصلى بنا شده
است و ضخامت آن به 2 متر مىرسد.
از آنجا که در تمام طول سال، گروه زیادى در قلعه سکونت داشته و به آب
بسیار نیاز داشتهاند؛ سازندگان قلعه با هنرمندى خاصّى اقدام به ساخت آب
آبانبارهایى کردهاند و به کمک آب روهایى که در دل سنگ کندهاند، از
فاصله دور، آب را بر این آب انبارها سوار مىنمودهاند.
در پاى کوه الموت، در گوشه شمال شرقى، غار کوچکى که از آب رو
(مجرا)هاى قلعه بوده، دیده مىشود. آب قلعه از چشمه «کلدر» که در دامنه
کوه شمال قلعه قرار دارد، تأمین مىشده است.
مصالح قسمتهاى مختلف قلعه، سنگ (از سنگ کوههاى اطراف)،
ملاط گچ، آجر، کاشى و تنپوشه سفالى است. آجرهاى بنا که مربّع شکل و به
ضلع 21 سانتىمتر و ضخامت 5 سانتى مترند، در روکار بنا به کار برده
شدهاند. در ساختمان دیوارها، براى نگهدارى دیوارها، و متصل کردن
قسمتهاى جلو برجها به قسمتهاى عقب، در داخل کار، کلافهاى
چوبى به طور افقى به کار بردهاند. از جمله قطعات کوچک کاشى که در
ویرانههاى قلعه به دست آمده، قطعهاى است به رنگ آبى آسمانى با نقش
صورت آدمى که قسمتى از چشم و ابرو و بینى آن کاملاً واضح است.
امروزه در دامنه جنوبى کوه هودکان که در شمال کوه قلعه الموت واقع
شده است، خرابههاى بسیارى دیده مىشود که نشان مىدهد روزگارى بر
جاى این خرابهها، ساختمانهاى بسیارى وجود داشته است. در حال
حاضر، اهالى محل خرابههاى این محوطه را دیلمان ده، اغوزبن، خرازرو و
زهیر کلفى مىنامند.
همچنین در سمت غرب قلعه، قبرستانى قدیمى معروف به «اسبه کله
چال» وجود دارد که در بالاى تپّه مجاور آن، بقایاى چند کوره آجرپزى نمایان
است. در قلّه کوه هودکان نیز پیه سوزهاى سفالین کهن به دست آمده است.
سال بناى قلعه الموت در کتاب نزهة القلوب حمداللّه مستوفى، 246 ه . ق
ذکر شده که هم زمان با خلافت المتوکل خلیفه عبّاسى مىباشد.
از آنجا که نام قلعه الموت و سایر قلعههاى اسماعیلیان با نام «حسن
صباح»، پیشواى این فرقه در ایران، ارتباط مستقیم دارد، بجا خواهد بود تا به
اختصار کلیاتى درباره چگونگى پیدایش فرقه اسماعیلیه و آغاز فعالیّت
چشم گیر آن به رهبرى «حسن صباح» یادآورى گردد:
اسماعیلیه فرقهاى از مذهب شیعه است که معتقدان به آن، امامت را پس
از امام جعفر صادق علیهالسلام (148 ه . ق) حق پسر بزرگ او اسماعیل ابن جعفر
(143 ه . ق) مىدانند و آن را هم به اسماعیل ختم مىکنند؛ مگر شعبه
قرامطه از این فرقه که امامت را منتهى به پسر او محمّد بن اسماعیل
مىشمردند. فرقه اسماعیلیه که در قرن دوّم ه . ق تأسیس شد، در طى تاریخ،
به جهات متفاوت و گاه در شهرهاى مختلف، به نامهاى گوناگون، مانند:
فاطمیان، باطنیان یا باطنیه، تعلیمیه، فداییان، حشیشیه، سبعیه یا هفت
امامى، ملاحده، و حتى قرامطه مشهور شده است؛ هر چند قرامطه عنوان
خاص فرقه مجزا و مستقلى از آن هاست. بقایاى فرقه اسماعیلیه هنوز در
ایران (خراسان و کرمان) و افغانستان (بدخشان و شمال جلال آباد) و
ترکستان و هند و سوریه (سلمیه و طرسوس) و مشرق آفریقا وجود دارند.
اسماعیل ابن جعفر در واقع مؤسّس فرقه اسماعیلیه نیست، و تأسیس و
تبلیغ این فرقه را به شخصى موهوم و مجهول، مشهور به «قداح»
نسبت دادهاند.
ظاهرا اسماعیلیه بعد از وفات امام جعفر صادق علیهالسلام و به هر حال، در
حیات اسماعیل در باب امامت اسماعیل ابن جعفر اصرار کردهاند، و به
سبب اعتقاد به امامت اسماعیل، به نام اسماعیلیه مشهور شدهاند. این فرقه
شیعه، که از آنها به نام «الاسماعیلیه الخاصه» تعبیر شده، ظاهرا در اوایل
تأسیس خود؛ یعنى در قرن دوّم ه . ق، در مبادى و أصول با فرقههاى دیگر
شیعه تفاوت چندانى نداشتهاند؛ الا این که اقدام امام جعفر صادق علیهالسلام را در
عزل اسماعیل از امامت و نصب پسر معصوم منصوص مقرب امامت او
نمىشمردند، و تغییر و بداء را هم در تعیین امام، روا نمىشناختند. به هر
حال، اسماعیلیه در اوایل حال، چندان موقع و شهرت مهمّى نداشتند، و
لیکن بعدها، و مخصوصا در حدود قرن سوم ه . ق به بعد، این فرقه به تدریج
صاحب مقالات (مقاله) خاصّى شدند. یکى از اولاد اسماعیل، به نام محمّد
ابن اسماعیل، معروف به محمّد مکتوم، به حدود دماوند رفت، و اعقاب او
چندى در خراسان و قندهار به نشر دعوت خویش پرداختند و عاقبت به
هند رفتند. پسر دیگر اسماعیل به نام على، به شام و مغرب رفت و در آنجا به
تبلیغ دعوت اهتمام نمود. بارى، اعقاب اسماعیل که ائمه مستور بودند، از
پایگاههاى خویش داعیان به اطراف گسیل مىکردند و طریقه اسماعیله را
ترویج مىنمودند. در حدود سال 297 ه . ق عبیداللّه ابن محمّد نامى ملقب
به مهدى، که خود را از اولاد فاطمه زهرا و از اعقاب محمّد ابن اسماعیل ابن
جعفر مىدانست، در شمال آفریقا به دعوى خلافت برخاست، و به ترویج
مبادى اسماعیلیه پرداخت. اعقاب او نیز همچنان در این امر اهتمام تمام به
جاى آوردند و دستگاه تبلیغاتى مصر، به نام مستنصر، بر ضد خلیفه قائم
عبّاسى به تحریک پرداخت و به وسیله یکى از پیروان خویش، به نام ارسلان
بساسیرى، او را از بغداد براند ـ اما ظهور طغرل بیگ و ورود او به بغداد،
خلافت عبّاسیان را نجات داد. مع هذا، دعاة و مبلغان فاطمیان در شهرهاى
ایران و عراق به نشر و ترویج طریقه اسماعیلیه اهتمام کردند. کار تبلیغ
چندان بالا گرفت که در عهد سامانیان در ماوراءالنهر و خراسان نیز
پیشرفتهایى نموده بودند و بعضى از امیران سامانى مانند ابوعلى سیمجور
و امیرک طوسى به این مذهب تمایل یافته بودند. در عهد غزنویان نیز ـ با
وجود آنکه محمود غزنویان و پسرش مسعود غزنوى در دفع و تعقیب
اسماعیلیان اهتمام داشتند، و قتل تاهرتى، فرستاده خلیفه فاطمى، به وسیله
محمود و قتل حسنک وزیر به دست مسعود نمونه آن است ـ افراد فرقه در
بعضى شهرها به نشر دعوت اسماعیلیه پرداختند. در اصفهان، عبدالملک
عطاش و پسرش ابن عطاش به نشر دعوت اشتغال جستند. عاقبت با ظهور
حسن صباح دعوت «جدیده»ى اسماعیلیه در ایران نیز رواج و انتشارى
تمام یافت.
اسماعیلیه ایران به اسماعیلیه جدید یا شیعه نزاریه معروفاند، و علّت
آن است که خلیفه مستنصر ابتدا پسر بزرگ خود نزار را به امامت برگزید، و
بعد او را عزل کرد و پسر دیگرش مستعلى را امام کرد. بعد از مستنصر، بین
نزار و مستعلى رقابت در گرفت و اسماعیلیه عراق و ایران، بر خلاف
اسماعیلیه شام و مصر و آفریقا، که امامت مستعلى را قبول کردند، همچنان
به امامت نزار قائل شدند. بعد از کشته شدن نزار، شیعه او نوادهاش را پنهانى
به الموت بردند و پروردند و به وسیله حسن صباح به نشر آن دعوت
پرداختند، و دولت خداوندان الموت یا کیاهاى الموت را تشکیل دادند.
فداییان آنها در خراسان و عراق وحشت و اضطراب سخت در میان
مسلمین به وجود آوردند، و حتى یک بار سنجر را و یک دفعه صلاحالدّین
ایوبى و همچنین یک بار امام فخر رازى را تهدید کردند و خلیفه مسترشد و
خواجه نظام الملک طوسى وزیر و هم ظاهرا قزل ارسلان (اتابک آذربایجان)
را به قتل رساندند، و در جنگهاى صلیبى، بعضى از امیران مسیحى را هلاک
کردند. بعد از سقوط الموت به دست هلاکوخان در سال 654 ه . ق ـ با
وجود تصریح جوینى در تاریخ جهانگشاى به قلع و استیصال رکنالدّین
خورشاه و اولاد او ـ ائمه اسماعیلیه جدید به طور مستتر و متوارى در
آذربایجان و عراق و فارس همچنان فعالیّت کردند. این فرقه، تا ظهور آقا خان
محلاتى، مطابق یکى از روایات خودشان 18 تن امام داشته است که
فهرست نام و تواریخ و سنین آنها در کتابهاى اسماعیلیه آمده است. این
ائمه تا عهد آقا خان مستور بودهاند، و بین آنها و اتباع شان بیشتر رابطه
مریدى و مرادى بوده است، و مع هذا از زحمت رقبا و مدعیان نیز
آسوده نبودهاند.
بعضى از مسلمین به سبب عداوت و نفرتى که نسبت به اسماعیلیه
داشتهاند، آنها را با زندانیان و خرم دینان و سپید جامگان و سرخ علمان
یکى شمردهاند، و عدّهاى هم به جهت رضاى خلفاى عبّاسى، آنها را کافر و
فاسق و اباحى و مجوسى و ثنوى خواندهاند، و نه فقط علماى اهل سنّت در
طعن باطنیه اسماعیلیه افراز، و در نسب فاطمیان طغى کردهاند، بلکه شیعه
نیز با وجود سکوت سیّد رضى از طعن به آنها، غالبا در این باب نسبت آنها
را مجهول شناختهاند. در هر حال، اسماعیلیه در نزد عامه مسلمین منفور و
مطعون بودهاند؛ در صورتى که قطع نظر از کشتارها و فتکهاى = ترورهاى
آنها، آن گونه که از آثار و اخبار خودشان بر مىآید، دستگاه آنها لااقل بدان
حد که دشمنانشان تصویر کردهاند، زشت و منفور نبودهاند. عقاید و آراء
آنها، که از آثار ناصر خسرو و ابویعقوب سجستانى و حمیدالدّین کرمانى و
ابو حاتم رازى و مؤیّد شیرازى بر مىآید، حکایت از تمسک آنها به محبّت
اهل بیت علیهمالسلام و توجّه آنها به زهد و پارسایى دارد و مطالعه آثار آنها به
خوبى نشان مىدهد که بر خلاف تهمتهاى عامه، اسماعیلیه به هیچ وجه
در باب توحید و نبوت و قرآن، اهل تردید و شک نبودهاند. نهایت آن که،
مانند حکما و معتزله اسلام، آن عقاید را، از طریق قول به باطن احکام و
تاویل ظاهر آن، رنگ فلسفى مىدادهاند، و در آن عقاید فلسفى و کلام آنها،
که خودشان «حقایق» مىخوانند، تأثیر غیر مستقیم پلوتینوس (فلوطین) و
افلاطونیان جدید و هم چنین نفوذ آیین مانى و مخصوصا نفوذ آیین مسیح
(که غالبا گویا به اصل اناجیل به طور مستقیم رجوع مىکردهاند) محسوس و
مشهود است. در آثار اسماعیلیه جدید، على الخصوص در ایران و هند،
نفوذ تصوّف هم قابل ملاحظه است. درباره ضرورت شناخت امام و لزوم
تبعیّت محض از او نیز عقاید مخصوص دارند، و خلفاى فاطمى را امام
مىدانند، و مراتب چهارگانه براى مدارج سیر اهل باطن قائلاند، که نزد
فاطمیان به ترتیب عبارتاند از: مستجیب، مأذون، داعى، حجّت بعد از
مرتبه حجّت، مقام امام است، و سپس مقام اساسى، و بعد از آن مقام ناطق
است، که جمعا هفت درجه مىشود. این مدارج و عناوین آنها در نزد نزاریه
و پیروان حسن صباح، البته با آنچه ذکر شد، تفاوت دارد.
- ۱۲۲۰
- ادامه مطلب