- جمعه ۳۰ آبان ۹۳
فهرست مطالب این پست
موقعیت آرامگاه امامزاده یحیى علیهالسلام در کلیدر.
شخصیّت مدفون در بقعه کلیدر نیشابور.
دلایل مدفون بودن یحیى بن محمّد در کلیدر.
نظر سمعانى درباره یحیى بن محمّد
یحیى بن محمّد از نظر علماء رجال.
بیان شخصیّت یحیى بن محمّد از زبان بیهقى.
زن و فرزندان امامزاده یحیى کلیدر.
تاریخ و محلّ وفات یحیى بن محمّد
نگاهى به زندگانى محمّد الأمیر، و محل دفن او
موقعیت آرامگاه امامزاده یحیى علیهالسلام در کلیدر
مشهدى که به یحیى بن زید علیهالسلام در ارغیان شهرت دارد، در شمال غربى
نیشابور واقع شده، از شمال، به اسفراین و قوچان و از جنوب به سبزوار
امروزى محدود است.[1] این مشهد به سر ولایت نیز خوانده مىشود که عرض
جغرافیایى آن به 43 دقیقه و 36 درجه، و طول جغرافیایى آن به 32 دقیقه
و 58 درجه، و ارتفاع آن از سطح دریا 1680 متر مىباشد.[2]
در دامنه کوهى، مشهد و بارگاه زیبایى به چشم مىخورد که به اعتقاد
مردم، مشهد یحیى بن زید شهید علیهالسلام یا سر ولایت و زیارت کلیدر شهرت
یافته است.
بنایى است باشکوه در مساحت تقریبى 300 متر و به ظاهر از آثار صفوى
باشد که تعمیراتى در آن صورت گرفته است. گنبد آن کلاهخودى و فاقد
تزیینات مىباشد.
دلایل مدفون بودن یحیى بن زید علیهماالسلام در کلیدر
عمده دلایلى که باعث شده مشهد کلیدر به یحیى بن زید علیهالسلامنسبت
داده شود عبارتند از:
1. درگیرى حاکم نیشابور با یحیى بن زید علیهالسلام در این منطقه و ادّعاى این که
امر دشت کلیدر محل تلاقى سپاهیان نصر بن سیّار و یحیى علیهالسلامبوده[3] است.
2. اشاره یاقوت حموى به شهر ارغیان که مىنویسد: «کورة من نواحی
نیسابور، قیل إنها تشتمل على إحدى و سبعین قریة، قصبتها الراونیر، ینسب
إلیها جماعة من أهل العلم و الأدب...[4]» کورهاى از نواحى نیشابور است که شامل
71 قریه مىباشد و مرکز آن قصبه روانیر است و جماعتى از اهل علم و ادب به آن
منسوب هستند.
روى این اصل آقاى فریدون گرایلى مىنویسد: «روزى به روستاى زیارت
کلیدر (سر ولایت) رفتم که قبر یحیى بن زید علیهالسلامآن جاست. در داخل
آرامگاه لوحهاى بر دیوار نصب شده بود که روى آن نوشته شده بود:(یحیى بن
زید علوى در شهر ارغیان که همین محل مىباشد مدفون شده است) و
سپس اضافه مىکند که در کتاب (اسکندر بیک منشى) مسافرت شاه عبّاس
به مشهد و به هنگام بازگشت به سمت قزوین از راه جهان ارغیان عبور کرد که
در همین دوران مالیات کلیدر و ارغیان یک جا برآورد مىشده است و قبل از
آن تیمور لنگ چند روزى در ارغیان توقّف مىکند تا چهار پایانش از
مرغزارىهاى آن جا استفاده کنند[5].»
3. دلیل سوّم این که در کلیدر نیشابور، شهرى به نام جوزجان وجود
داشتهاست از این رو بالاتر از کلیدر محلى است به نام زیارت که محل شهادت
یحیى علیهماالسلام و قبر اوست[6]. به دلیل این ادّعا علاّمه رجالى، شیخ على نمازى
شاهرودى رحمهالله در رجال خود مىنویسد:
«و نقل لی بعض الثقات أن له مزارا معروفا فی مسیل کلیدر [اسمه سابقا
جوزجان] و بینه و بین برزنون خمسة فراسخ، و هو بین قوچان و نیشابور.»[7]
بعضى از افراد مطمئن برایم نقل کردند که در راه کلیدر مزار معروفى
است که به یحیى بن زید علیهالسلام شهرت دارد. و کلیدر اسم سابق جوزجان است و
بین آن و برزنون پنج فرسخ فاصله مىباشد و آن بین قوچان و نیشابور واقع
شده است. آقاى گرایلى چنین نتیجه مىگیرد که یحیى بن زید علیهالسلامدر
جوزجان نیشابور به شهادت رسید و ارغیان همان محل دفن یحیى علیهالسلام
است که الآن به کلیدر مشهور است.
جواب ما
پس از بیان دلایل مدفون بودن امامزداه یحیى بن زید بن على بن
الحسین علیهماالسلام در کلیدر نیشابور، در این جا صحّت و سقم این ادّعا بررّسى
مىشود.
در جواب قول اوّل باید گفت که: با مراجعه به تاریخ و جغرافیاى جنگها و
مسیر حرکت یحیى علیهالسلام، این حقیقت به دست مىآید که یحیى علیهالسلام پس از
رویارویى با حاکم نیشابور، عمرو بن زراره، به سوى هرات عزیمت نموده و از
آن جا به بلخ مىرود[8].
یاقوت حموى درباره محل تلاقى سپاهیحیى علیهالسلام با حاکم نیشابور مىنویسد:
«بَشْتَنِقان؛من قرى نیسابور واحد متنزّهاتها،بینها فرسخ،... و بهذه القریة
کانت وقعة یحیىبن زید و عمرو بن زرارة والى نیسابور منقبل نصربن سیّار.»[9]
بشتنقان، یکى از دهاتهاى نیشابور است که یک فرسخ از آن فاصله
دارد، در این روستا جنگ یحیى علیهالسلام با عمرو بن زراره حاکم نیشابور از طرف
نصر اتفّاق افتاد.
بعد از جنگ یحیى علیهالسلام با حاکم نیشابور او به طور طبیعى به هراة مىرود،
بنابراین هرات در مقابل او بوده و طبق قول حموى یحیى علیهالسلامو سپاهیان او
یک فرسخ از نیشابور به طرف خراسان فاصله داشتنهاند اما کلیدر بنا به نقل
جغرافىدانان بین نیشابور و قوچان واقع شده،[10] لذا یحیى علیهالسلام جهت رفتن به
هراة مىبایست منطقه نیشابور را دور مىزد، و حال آن که خراسان در مقابل
او بود که این عادتا بعید است.
پس از این خبر، مورّخان نوشتهاند که یحیى علیهالسلام به هراة و از آن جا به
جوزجان رفت و حاکم آن مردى به نام حماد بن عمرو سعیدى و یا به قول
طبرى سُغدى بود. بین آن نبرد سنگینى در سه شبانه روز رخ داد و
یحیى علیهالسلام در جوزجان به شهادت رسید.
سؤال این که رفتن یحیى علیهالسلام به هرات و بلخ مورد اجماع مورّخان است،
امّا برگشت آن به نیشابور و شهادت آن در کلیدر، اجتهادى ایست در مقابل
نصّ؟!
وانگهى اگر یحیى علیهالسلام در نیشابور یا یکى از قرى و شهرهاى آن به شهادت
رسیده بود، چرا مورّخان ننوشتهاند که مثلاً؛ (قتل یحیى علیهالسلامبجوزجان من
بلاد نیشابور یا قتل یحیى فی انبار من قرى نیشابور و...).
هم چنین آقاى گرایلى با اشاره به واژه روانیر که نام یکى از مناطق
نیشابور بوده است، استدلال مىکند که این منطقه همان شهر انبار، محل
شهادت یحیى بن زید علیهالسلاممىباشد.
هم اکنون منطقه روانیر در موقعیّت فعلى بقعه کلیدر نیشابور است؛
هم چنان که اشاره شد، یاقوت حموى در باره موقعیّت انبار مىنویسد:
«أنبیر، شهرى در جوزجان بین مروروذ و بلخ از خراسان است که در آنجا
یحیى بن زید علیهالسلام به شهادت رسیده و شاید نام آنجا انبار باشد».[11]
واضح است که فاصله انبارِ جوزجان و بلخ تا نیشابور از زمین تا آسمان
است، و چگونه ممکن است که یاقوت حموى جغرافىدان بزرگ اسلامى،
انبار که محل شهادت یحیى علیهالسلاماست را از انبار نیشابور تشخیص ندهد و قبر
یحیى علیهالسلام را در آن جا بداند، آنوقت آقاى گرایلى بدون هیچ دلیلى موقعیّت
فعلى بقعه کلیدر را همان انبار جوزجان بخواند.
خود یاقوت در جاى دیگر از کتابش انبار را چنین تعریف مىکند که:
«جوزجان اسم منطقه وسیعى از مناطق بلخ خراسان است. این شهر بین
مروروذ و بلخ واقع است، مرکز این منطقه «یهودیه» نام دارد و شهرهاى مهم
آن، انبار و فاریاب و کلار است»[12]
بنابر این اگر انبار، از شهرهاى نیشابور بود، پس چرا یاقوت اشارهاى به آن
نکرده، و اگر روانیر همان انبار است، چرا یاقوت حموى از تشابه اسمى این دو
شهر ذکرى به میان نیاورده است؟ در ادامه گفتار خود مىنویسد: «بها قتل
یحیى بن زید علیهالسلام»[13] که منظور او جوزجان افغانستان است.
هم چنین یاقوت در تعریف جغرافیاى یکى دیگر از شهرهاى جوزجان به
نام شبورقان مىنویسد: «تخفّفها العامه فتقول شبرقان؛ مدینة طیّبة من
الجوزجان قرب بلخ، بینها و بین أنبار مرحلة من جانب الجنوب، و من
شبورقان إلى الیهودّیة، مدینة الجوزجان راجعاً إلى فاریاب مرحلتاب فی
الشمال، ثمّ من فاریاب إلى الیهودیّة مرحلة و...»[14] مردم آن را به تخفیف
شبرقان مىگویند. شهرى خوش آب و هوا از جوزجان و نزدیک بلخ است و
میان آن و شهر انبار یک مرحله از جانب جنوب، راه است...
بنابر این طبق گفته یاقوت، در کل انبار، فاریاب و شبورقان از شهرهاى
جوزجان بوده و نزدیک به هم مىباشند. لذا اگر مناطقى نیز به نامهاى فوق
در نیشابور وجود داشته، یا شهر مشهورى نبوده، یا این که پس از تألیف کتاب
معجم البلدان احداث شدهاند که در هر دو صورت فرقى براى ما نخواهد
داشت، چه اینکه تصریح بر دفن یحیى از سوى علماى انساب و رجال و
جغرافىدانان در انبار جوزجان بلخ ، دیگر جاى هیچ تردیدى نیست که بارگاه
کنونى در کلیدر از آنِ شخص دیگرى است.
بلاذرى مىنویسد که:
«یحیى به سمت هرات حرکت کرد و آن وقت به سوى جوزجان آمد و در
آن جا قومى از طالقان و فاریاب و بلخ به او محلق شدند».[15]
واضح است که تمام منطقههاى یادشده از شهرهاى مهم افغانستان
امروزى است، یا که شاید در نظر آقاى گرایلى این طالقان نیز روزگارى نزدیک
نیشابور بوده است. آیا منظور از مروروذ و بلخ، بین قوچان و نیشابور و منطقه
کلیدر است؟ آیا کتانان که قریهاى در مروروذ و بلخ بوده و در آن جا محل
شهادت یحیى علیهالسلام را ثبت نمودهاند[16] نیز همان کلیدر است؟ چرا به جاى این
که به منابع معتبر جغرافى، تاریخ و انساب رجوع کنیم، حادثه مهم به دار
کشیدن یحیى بن زید علیهالسلام در جوزجان افغانستان را با وجود یک بقعه در
کلیدر که همنام یحیى شهید علیهالسلام است، با استناد به منابع ضعیف، بىاعتبار
جلوه دهیم و به منظور کسب شهرت براى امامزاده خود، بر اقوال و اجماع
بزرگان، بدون حتّى یک مدرک مستند، خدشه وارد سازیم؟
آیا این استدلال بىاساس پس از رجوع به مدارک معتبر انساب که در
خصوص ورود و خروج سادات به شهرهاى اسلامى مدرک دسته اول است،
صورت گرفته؟ یا این که پس از دیدن یک تابلوى دست نوشته که چند سال
قبل، در دیوار امامزاده نصب شده و معلوم نیست که نویسنده آن چه کسى
بوده و چه قصدى داشته، شکل گرفته که در هر دو صورت به یقین با عواطف
منطقهاى نیز آمیزش
داشته است. آیا بهتر نیست کسانى که سررشته انساب نداشته و یا از ورود و
خروج سادات در مناطق ایران اطّلاعى ندارند، در این خصوص اظهارنظر
بىمورد نفرمایند و کار را براى اهل تحقیق سخت نکنند؟ آرى شهادت یحیى
بن زید علیهالسلامدر جوزجان و بلخ بر مردمگران آمدهاست. «هنگامىکه ابومسلم
خراسانى بر اوضاع چیره شد، بدن پاک یحیى را از دار پایین آورد و دستور داد
تا مراسم تعزیه بر پا دارند، از اینرو مردم بلخ و مرو در عزاى هفت روز
یحیى علیهالسلامبه سوگ نشستند.»[17]
و این به خوبى روشن مىسازد که مکان حادثه در بلخ بوده نه شهر
نیشابور و گرگان.
به هر حال آن چه مسلّم است این که در کلیدر نیشابور نیز بقعهاى به
نام امامزاده یحیى وجود دارد که هم نام یحیى علیهالسلام بوده، منتهى چون مردم
از نام و نسب شریف او مطّلع نبودند، بقعه مزبور را به پسر زید شهید علیهالسلام
انتساب دادند.
شخصیّت مدفون در بقعه کلیدر نیشابور
بنابر دلایلى که در فصلهاى گذشته بیان داشتیم، دیگر وجهى براى
انتساب بقعه کلیدر به یحیى بن زید علیهالسلام وجود نخواهد داشت.
پس از مراجعه به کتب انساب به این نتیجه مىرسیم که بارگاه کنونى در
کلیدر از آنِ یحیى بن محمّد بن أحمد بن محمّد الزبارة بن عبداللّه المفقود بن
الحسن المکفوفبن الحسن الأفطس بن على الأصغر بن إمام زین العابدین علیهالسلام
است زیرا علماى انساب و رجال، و مورّخان بزرگ اسلامى سکونت وى را در
شهر نیشابور تأیید، و اضافه مىکنند که وى در مسیر گرگان وفات یافته و
جنازه او را به نیشابور حمل مىکنند که شرحش خواهد آمد.
ب: نگارنده مىگوید: «در سفرى که به بقعه مورد بحث داشته از پیرمرد
نود ساله خوش محضرى از نام و نسب صاحب بقعه سؤل کردم، او گفت: «در
زمان قدیم شخصیّت مدفون در بقعه به یحیى بن محمّد شهرت داشت، اما
اخیراً اهالى تغییر نام و نسب داده و او را به یحیى بن زید علیهالسلاممىخوانند.
از آن جایى که گفتار این مرد معمّر با مدارک و مستندات تاریخى سازگار
است و پدر یحیى نیز به نام محمّد بن أحمد از سادات بزرگوار و ذىنفوذ
نیشابور بوده و بر علیه خلیفه وقت نیز قیام کرده است و غالب مردم نیشابور با
وى بیعت نمودهاند، لذا این احتمال تقویت پیدا مىکند که مشهد کنونى در
کیلدر از آن یحیى بن محمدحسینى باشد که شرحش خواهد آمد.»
ج : تکاثر نسل یحیى بن محمّد در نیشابور بوده، و تمام احفاد و نوادگان او
در این منطقه از بزرگان سادات و نقباء و فقهاء بودهاند و غالب بقاع نیشابور و
سبزوار از آنِ همین خاندان که به آل زباره شهرت داشتهاند، مىباشد.
دلایل مدفون بودن یحیى بن محمّد در کلیدر
قدیمىترین مدرکى که سکونت یحیى بن محمّد را در نیشابور ذکر کرده،
از آنِ عبیدلى نسّابه متوّفاى 435 ه . ق است که مىنویسد: «أبومحمّد یحیى
الفقیه بن محمّد الرئیس بنیسابور و النقیب بها کان ذا قدر فی العلم
والفضل».[18]
ابومحمّد یحیى ، پسر محمّد که ریاست نیشابور و نقابت سادات آن جا را
داشت در علم و دانش بر دیگران مقدّم بود.
ابوالحسن عمرى نسّابه، از اعلام قرن پنجم مىنویسد: «یحیى نقیب
نیشابور».[19]
ابوطالب مروزى، متوّفاى بعد از سال 614 ه . ق نیز چنین مىنویسد: «امّا
محمّد الأعرج، فله إبنان من المعقّبین: یحیى الفقیه المتکلّم الکاتب العالم
المحدّث الأدیب الرئیس، وظفر أبومنصور الأعرج العالم الفاضل العابد الزکّی
الجواد الفارس، و عقبه قوم کثیر بنیسابور علماء و فضلاء وشعراء وأمّهما
طاهرة بنت محمّد بن حسین بن طاهر بن عبداللّه بن طاهرذی الیمینین بن
طلحة بن الطیّب بن طاهر بن الحسین بن مصعب بن زریق، مولى
أمیرالمؤنین علی بن أبیطالب علیهالسلامواُمّها أسماء بنت عبداللّه بن محمّد بن
الطیّب بن طلحة بن الطیّب بن طاهر بن الحسین بن مصعب بن زریق.»[20] محمّد
اعرج داراى دو فرزند معقّب(نسلدار) بود که عبارتند از؛ یحیى که مردى
دانشمند، متکلّم، نویسنده، عالم، محدّث ، ادیب و دیندار و رئیس نیشابور
بود، و ظفر مکنّى به ابومنصور اعرج که او نیز مردى عالم، فاضل، عابد، زکى،
بخشنده و جنگجو بود. مادرشان طاهرة دختر محمّد بن الحسین بن طاهر
از اولاد مصعب بن زریق مولى امیرالمؤنین على علیهالسلام بود.
امام فخر رازى متوفّاى 606 ه . ق مىنویسد:
«یحیى الفقیه المتکلّم المحدّث الرئیس بجرجان».[21]
ابن طقطقى متوفّاى 709 ه . ق نیز در این زمینه چنین مىنویسد:
«یحیى بن محمّد بن أحمد، کان فقیهاً عالماً متکلّماً یسکن نیسابور».[22]
ابن عنبه متوفّاى 827 ه . ق در باره وى مىنویسد: «أبومحمّد یحیى نقیب
النقباء بنیسابور، و کان یلّقب ب «شیخ العترة».[23] أبومحمّد یحیى، سرپرست
سادات نیشابور بود و او را شیخ العترة مىخواندند.[24]
بنابر این، آن چه مسلّم این است که یحیى بن محمّد در نیشابور ساکن و
مردى بزرگ و سیّدى محترم بوده است؛ منتهى وى در شهر جرجان قدیم وفات
یافته و جسد وى را به نیشابور منتقل نمودند که شرح حال او خواهد آمد.
نظر سمعانى درباره یحیى بن محمّد
ابوسعد عبدالکریم بن محمّد بن منصور تمیمى سمعانى، متوفّاى 562
ه . ق، درباره أبومحمّد یحیى بن محمّد مىنویسد: «او سیّدى فاضل، زاهد و
عالم بود، در نیشابور از أبوالعبّاس محمّد بن یعقوب أصم، و در مرو از
أبوالعبّاس عبداللّه بنحسین بصرى، و در بخارى از أبوصالح خلف بن محمّد بن
إسماعیل خیّام، و در بغداد از أبوبکر محمّد بن عبداللّه شافعى استماع حدیث
نمود و از او نیز حاکم ابوعبداللّه حافظ ، هم چنان که در تاریخش یاد مىکند
کسب حدیث نموده است.»[25]
وى اضافه مىکند که حاکم در تاریخش از او چنین یاد مىنماید:
«أبومحمّد بن أبی الحسین بن زبارة العلوی السیّد العالم الأدیب الکامل الکاتب
الورع الدّین، نشأ معنا و بلغ المبلغ الذی بلغه، ولم یذکر له جاهلیّة قط ، قد کان
حجّ سنة تسع و أربعین، ثمّ حجّ سنة سبع و خمسین، وصلّى بالحجیج بمکّة
عدّة صلوات، وانصرف على طریق جرجان فمات بها وقد کنت خرجّت له
الفوائد سنة ثلاث وستین وثلاثمائة، خرجّت له فوائد نیفاً وعشرین جزءاً
وحدّث بتلک البلاد وکتب الصاحب إسماعیل بن عبّاد إلى السیّد أبی محمّد بن
زبارة رقعة فأجا به عنها فکتب الصاحب على ظهرها:
باللّه قل لی أقرطاس تخط به
من حلة هوأم البسته حللاً
باللّه لفضلک هذا سأل من عسل
أم قد صببت على ألفاظک العسلا[26]»
یحیى بن محمّد از نظر علماء رجال
شخصیّت والاى یحیى بن محمّد بن أحمد زبارة حسینى، باعث
شدهاست که غالب علماى رجال و انساب، فصولى را در کتب خود به شرح
حال او و فرزندان وى اختصاص دهند. از این رو علماى رجالى شیعه پس از
بیان تألیفات وى، او را چنین مىستایند.
شیخ طوسى رحمهالله در کتاب الفهرست از او چنین یاد مىکند:
«یحیى العلوى، یکنّى أبامحمّد، من بنی زبارة، من أهل نیشابور، جلیل
القدر، عظیم الرئاسة، متکلّم حاذق زاهد ورع.
له کتب کثیرة فی الإمامة وغیرها، منها کتاب فی مسح الرجلین، کبیر
حسن، و کتاب فی أبطال القیاس، و کتاب فی التوحید و سائر أبوابه، لقیت
جماعة ممّن لقوه وقرأوا علیه».[27]
علاّمه حلى رحمهالله نیز در رجالش از او چنین تعبیر مىنماید:
«یحیى أبومحمّد، کان فقیهاً عالماً متکلّماً، یسکن نیشابور.»[28]
علاّمه نمازى نیز در کتاب رجالش، ضمن ذکر نسب شریف وى، از او به
عنوان «الشیخ المتکلّم الفقیه العالم، له کتاب فی الإمامة، کما فی أوّل مدینة
المعاجز.»[29] یاد مىنماید که نشان مىدهد او مرتبهاى بزرگ نزد علماى رجال
داشته است.
بیان شخصیّت یحیى بن محمّد از زبان بیهقى
أبوالحسن علی بن أبی القاسم زید البیهقى، مشهور به ابن فندق، متوفّاى
565 ه .ق که مورّخ و نسّابه مشهورى بوده در کتاب لباب الأنساب درباره
یحیى بن محمّد مىنویسد: «شیخ أبوالقاسم برزهى در کتاب المحامد یادآور
شده که او سرور خاندان پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله است، خاندان زباره داراى چهرههاى
سپید، اندیشههاى درست، زبانهاى فصیح، نسب روشن و سینه گشاده
هستند.
سیّد بزرگوار، مهتر مهتران، شیخ عترت، ابومحمّد یحیى زباره که مدّتى
سرپرستى اتحادیه سادات و ریاست آن را بر عهده داشته است. او مورد
احترام فراوان، ثروتمند، بخشنده، بلند همّت و درب خانهاش جایگاه ورود
هیئتها و شخصیّتها بوده است.
صاحب بزرگ و شایسته شایستگان، أبوالقاسم اسماعیل بن عبّاد بن
عبّاس به برخى از فضایل او که در پاسخ به نامه وى که در هنگام بازگشت از
حجّ بر صاحب از بیابان وارد شده نوشته بود اشاره کرده است.
هم چنین وى پس از درگذشت یحیى، نامهاى به فرزندش ابوالحسین
محمّد بن یحیى نوشت:
بخش اوّلِ نامه صاحب بزرگ، أبوالقاسم اسماعیل درباره او چنین آمده
است: داراى چهره شاد، دین حق، سینه گشاده، دانش فراوان، نام زیبا،
ستایش بسیار، زبانگویا و بخشندگى آشکار است.
بخش دوّم نامه: بى نهایت هوشمند و بزرگوار، از لحاظ بخشندگى هم
چون خوشه به هم پیوسته، بزرگوار به اتّفاق همگان، بزرگ خراسان و
سرشناس عراق، أبومحمّد یحیى بن محمّد علوى که خداى روان عزیز او را
پاکیزه بدارد، او در عمل چنین کرد و خداوند هم بهتر از آن چه وى پیش
فرستاد و عمل نمود با وى برخورد کرد.
بخش سوّم نامه: این سیّد بزرگوار در موسم حجّ حضور یافت و لذا یمانى و
شامى و عراقى و تهامى با هم برابر شدند تا آن سیّد بزرگوار پیشنمازشان
باشد و برایشان نماز گزارد و از مقام ابراهیم، مقامى به دست آورد...
تا پایاننامه که در کتاب رسائل الصاحب آمده است.
هنگامىکه یحیى حج را به پایان رسانید، به درخواست صاحب، بر وى
وارد شد و صاحب، نامهاى به او نوشت که در آغاز آن این دو بیت آمده است؛
إذا دنت المنازل زاد شوقی
ولاسیّما إذا دنت الخیام
فلمح العین دون الحتى شهر
ورجع الطرف دون السیر عام
هرگاه منزلها نزدیک مىشود، شور و شوق من افزایش مىیابد و به ویژه
هرگاه چادرها نزدیک شود.
بنابر این، باز کردن چشم بدون دیدار محله، یک ماه است و بر هم زدن
چشم بدون حرکت، یک سال.
زمانى که سیّد بزرگوار أبومحمّد یحیى از حج بازگشت، بر صاحب بزرگوار،
شایسته شایستگان در گرگان فرود آمد و در همان جا در گذشت ـ خدا
رحمتش کند ـ. و صاحب به فرزند او سیّد بزرگوار أبوالحسین، به وسیله
نامهاى تسلیت گفت که ما بیشتر بخشى از آن را یاد کردیم.
حاکم امام أبوسعد محسن بن محمّد بن کرامه حشمى که داراى تصانیف
و تفسیر است، مىگوید: «سیّد بزرگوار أبومحمّد درباره مسایل به مناظره
مىپرداخت و سخن مىگفت و درباره مسئله قیامت و قیاس و مسئله اجتهاد
فراوان سخن مىفرمود. او در روزگار سامانىها برترینِ سادات و فقیهترین
عترت به شمار مىرفت.»
برزهى از شیخ أبوحامد أحمد بن محمّد نجّار متکلّم نقل کرده
است که گوید:
«زمانى که سیّد بزرگوار أبومحمّد یحیى روانه حج شد، هفتصد تن از
سادات شایسته و عالمان پرهیزکار نیشابور را با خود برد. این خبر را امام على
فیخکردى و شیخ احمد نمازى نیز در تاریخ نیشابور یاد کردهاند.
او دست نمایندهاش را در هزینهها باز گذاشت و زمانى که اعمال حج را به
جاى آورد و خواست برگردد. نمایندهاش به نزد او آمد و از تنگدستى و
ناتوانى خود بر تأمین هزینه کاروان شکایت کرد.
سیّد بزرگوار أبومحمّد یحیى ساعتى اندیشه کرد، غلامى داشت بلند
همّت و فوقالعاده زیبا؛ به نمایندهاش گفت: این غلام را برگیر و در بازار
بردگان بفروش و قیمتش را صرف هزینه راه کن. نماینده، آن غلام را به بازار
عرضه نمود و هزار دینار قیمت کرد. نماینده به نزد سیّد بازگشت تا نظر او را
در این باره جویا شود. سیّد دست او را در فروش آزاد گذارد. غلام که در اختیار
او قرار داشت، بهناگاه قطرههاى اشک از چشمانش سرازیر شد و شروع به
گریستن کرد، زیرا نمىخواست از او جدا شود. سیّد بزرگوار أبومحمّد یحیى به
غلام گفت: گریه مکن که در را خدا آزادى، نماینده به خشم آمد و به آقایش
گفت: غلام را آزاد کردى، اینک من با این سادات و علما چه کنم؟ سیّد بزرگوار
ابومحمّد یحیى به وکیل نگاه کرد و گفت: «از رحمت خدا نا امید مباش و
موجبات خشم ولى نعمتت را فراهم مکن».
در همین حال، مردى بر أبومحمّد یحیى وارد شد و گفت: تاجر خراسانى
که در همسایگى شماست در حال احتضار است و انباشتههایى از ثروت دارد
و تقاضا نموده که شما به نزد او بروید تا درباره این ثروت به شما وصیت کند،
زیرا او هیچ وارثى در دنیا ندارد. از این رو، سیّد بزرگوار به نزد آن تاجر رفت و او
هفت بسته از کالاهاى خود را به وى تحویل داد که قیمت آنها به هفت هزار
دینار مىرسید.
سیّد آن کالاها را تحویل گرفت و به منزل خویش باز گشت و تاجر نیم
ساعت پس از باز گشت سیّد از دنیا رفت و سیّد بزرگوار أبومحمّد یحیى به
نمایندهاش گفت: خداوند به جاى هزار دینار، هفت هزار دینار به ما عنایت
کرد و خداوند براى هر کس که بخواهد چند برابر مىبخشد.»
برخى گفتهاند: سیّد نمایندهاى داشت که دچار زیان شد و به ناچار دو
باب مغازه سیّد در بازار در باب معمّر نیشابور را به فروش رساند. این دو مغازه
را به مردى فروخت و سند را نوشت و بر آن دو گواه گرفت. لیکن خریدار از او
تقاضا کرد که باید سیّد بزرگوار أبومحمّد یحیى این سند را گواهى کند.
نماینده متحیّر شد، زیرا باید سند را بر آقایش عرضه مىکرد و بالاخره سند را
نزد سیّد برد و او هم آن را گواهى نمود و چون خواند، متوّجه شد که این دو
باب مغازه از ملک خود اوست. بنابر این، گواهى و اجازه خویش را بر سند
نوشت و آن را به نمایندهاش تحویل داد و چیزى هم به او نگفت. کسى به او
گفت: این مغازهها ملک شما هست، سیّد در جواب فرمود: فهمیدم، لیکن
براى کسى که در خدمت ما گرفتار تنگ دستى شد، سزاوار است که
نعمتهاى ما را افزایش دهد.
مىگویم [بیهقى = برزهى]: به این کارهاى نیکو بنگرید، آیا چنین
کارهایى جز از حاتم و سخاوتمندان عرب سر مىزند؟
صاحب مىگوید: من آرزو داشتم که سه تن از بزرگان نیشابور را ببینم:
سیّد بزرگوار ابومحمّد یحیى، شیخ ابومحمّد منکانى و قاضى أبونصر بن
سهل. دیدار آنان به وقوع پیوست و آرزویم تحقق یافت. اما سیّد بزرگوار
ابومحمّد یحیى بهتر از آن چه که من شنیده بودم بود، شیخ أبومحمّد منکانى
به طور دقیق همان بود که دربارهاش گفته مىشد و قاضى ابونصر حالتهاى
متضادى داشت و گفتارها و کردارهایش گوناگون بود: گاهى کمتر از آن چه که
بود دربارهاش گفته مىشد و گاهى فزونتر.»
برخى گفتهاند: «شیخ امام ابوسهل صعلوکى سرآمد عالمان نیشابور بوده
است. او با سیّد بزرگوار ابومحمّد یحیى در نیشابور راه مىرفت و هر دو به یک
پل کوچک رسیدند و سیّد بزرگوار أبومحمّد زمام اسبش را نگهداشت و امام
ابوسهل بر او پیشى گرفت و مردم از فروتنى سیّد به شگفت آمدند.
زمانى که امام ابوسهل به مدرسهاش رسید، گفت: سیّد بزرگوار أبومحمّد
یحیى به خاطر خصلتهاى پسندیدهاى که دارد، بزرگان خراسان را به
فرمانبردارى خویش واداشته است.»
حکایت: سیّد بزرگوار به خانه أمیر خراسان و فرمانده ارتش، ناصرالدولة
أبوالحسن محمّد بن ابراهیم سمجور ـ نخستین کسى که در دولت سامانى
این نام بَر او نهاده شد ـ وارد گردید و ناگهان، استاد امام اسحاق بن محمّد،
پیشواى فرقه کرامیّه در نیشابور با جامهاى کهنه، پشمین و کثیف به این خانه
درآمد و سیّد بزرگوار أبومحمّد یحیى اشعار زیر را با صداى بلند خواند:
ودع التواضع فی الثیاب تخشعّاً
فاللّه یعلم ما تسرّ وتکتم
فرثات ثوبَک لایزیدک قیمة
عند الإله وأنت عبد مجرم
ونقاه ثوبک لایفرّک بعد ما
تخشى الإله و تتّقى بالمحرّم
فروتنى در جامه پوشیدن را براى فروتنى رها کن، زیرا خدا نهان و آشکار
تو را مىداند. فرسودگى جامهات به ارزش تو در پیشگاه خدا نمىافزاید، در
حالى که تو بندهاى گناهکار باشى.
پاکیزگى جامهات بر تو زیان نمىرساند، پس از آن که از خدا بترسى و از
حرام بپرهیزى.
تمامى این اشعار در کتاب المحامد آمده است.
نیز برزهى گفته است: «شیخ ابوعبّاس احمد بن حسین جشمى برایم
حدیث کرد که مردى از مبلغان مصرى، گوینده خوشبیانى بود که از مصر
آمد و به بخارا رفت و به نزد امیر نوح بن منصور سامانى رسید و هم چنان در
جایگاه والایى قرار داشت تا این که به خاطر عنایت پادشاه مشرق نوح بن
منصور، به ثروتى دست یافت و هنگام بازگشت بار دیگر به نیشابور آمد و
پیروان او از بزرگان و مردمان بىبند و بار فزونى یافتند و خواست که دعوت
پنهانى خویش را آشکار سازد و لذا به وى گفتند: این کار ممکن نیست، مگر با
موافقت سیّد بزرگوار ابومحمّد، از این رو، وى به نزد سیّد آمد و با وى به
مناظره پرداخت، سیّد بزرگوار ابومحمّد به او گفت: من به خانهات مىآیم و به
گفتههاى نهانىات گوش فرا مىدهم و آنگاه درباره آن چه تو دوست دارى با
تو به مناظره مىپردازم. آن مبلّغ در خانهاى واقع در باب معجز سکونت
داشت. او به خانهاش بازگشت و با همراهانش به رایزنى پرداخت و با کسانى
که با وى شریک و موافق بودند طرح توطئهاى را ریختند و همگى براى
کشتن سیّد همداستان و مهیّا شدند.
گروهى از آنان در جایى پنهان شدند و به انتظار ورود سیّد در خانه
نشستند. سیّد بزرگوار وارد خانه شد، در حالى که دستههاى باشکوهنبوى او
را همراهى مىکردند. او در صدر مجلس نشست و روى به سوى آن مبلّغ کرد
و گفت: آن چه دارى بیاور. آنچه مبلّغ در اندیشه خود داشت بیان کرد و آن
جناب، با دلایل روشن به وى پاسخ داد که گویى سنگ در دهان او افکند.
سپس با شتاب بر اسب سوار شد و به سلامت به خانهاش بازگشت.
مبلّغ مصرى به خاطر کنار رفتن پردههایش و فاش شدن رازهایش
سرگشته شد و زمانى که سیّد به خانه خویش رسید، گروهى از خادمان خود
را گسیل داشت تا به آن مبلّغ یورش بردند و او را اسیر کردند و از خانه بیرونش
آوردند و در میان بازار وى را کشتند و سرش را بریدند. این خبر پخش شد تا
آن جا که به پادشاه مشرق، نوح بن منصور رسید و لذا سخت به خشم آمد و
نخوت ورزید و سیّد را به شدّت محکوم کرد و او را به بخارا فرا خواند تا به
آنچه پنهان کرده است پاسخ دهد. سیّد با همراهانش بپاخاست و درباره
توطئه او به اندیشه و رایزنى پرداخت. خبر توطئه پادشاه به سیّد رسید. او
شتران و وسائل مورد نیاز در هر محلهاى را بر گرفت و به انتظار فرصت
نشست و شبانه در حالى که آنان بى خبر بودند به راه افتاد و از جیحون عبور
کرد و به نیشابور باز گشت و سپس براى از میان برداشتن پادشاهى نوح بن
منصور برنامهریزى کرد و تا آن جا به او ضربه زد که پادشاهى او از میان رفت،
چنان که در کتابهاى تاریخ آمده و ثابت شده است. فرزند سیّد بزرگوار،
رئیس و سرکرده سادات، أبومحمّد یحیى، رئیس أبوالحسین محمّد است که
جز او فرزند دیگرى ندارد».[30]
زن و فرزندان امامزاده یحیى کلیدر
یحیى بن محمّد، طبق گزارش ابوطالب مروزى، با دختر عموى خود
فاطمة دختر أبوعلى بن محمّد بن أحمد زبارة ازدواج نمود و از آن مخدّرة تنها
صاحب یک فرزند ذکور به نام محمّد مکنّى به أبوالحسین شد که او نقیب
سادات نیشابور و عالم این شهر بود.[31] امام فخر رازى، درباره محمّد بن یحیى
الفقیه مىنویسد:
«محمّد أبوالحسین النقیب بنیسابور، و کان عالماً سخیّاً.»[32]
ابن عنبه نیز پس از بیان مطلب فوق، نسل محمّد بن یحیى را از چهار
فرزند او مىداند.[33] ابوالحسن عمرى، نام یکى از فرزندان محمّد بن یحیى را،
به عنوان ابوعلى محمّد الزاهد معرّفى مىنماید.[34]
حاکم در تاریخش مىنویسد: «محمد بن محمّد بن یحیى، در سناباد
طوس وفات یافت و در مشهد در تاریخ ذىالقعدة 452ه .ق دفن شد. وى، او
را مکنّى به أبوجعفر مىداند».[35]
تاریخ و محلّ وفات یحیى بن محمّد
آن چه مسلّم این است که یحیى بن محمد بن أحمد زباره در نیشابور
وفات یافته، و مشهد کلیدر از آن اوست.
در کتاب دائرة المعارف الشیعة العامّة پس از معرّفى او به عنوان شیخ
العترة ونقیب نیشابور مىنویسد: «والمتوفّى بها سنة 376 ه . ق.»[36]که جمله
متوفّى بهاء اشاره به وفات یحیى بن محمّد در نیشابور به سال 376 ه . ق دارد.
اما سمعانى در انساب خود مىنویسد: «وى در سال 357 ه .ق. حجّ
نمود، و با حجّاج در مکّه چندین نماز جماعت خواند، تا این که به طرف راه
گرگان عازم نیشابور بود که در گرگان وفات یافت.
وى تاریخ وفات او را در گرگان در جمادى الآخرة سال 376 ه .ق در
سن 58 سالگى مىداند.»[37]
بر این اصل، امام فخر رازى او را ساکن جرجان نوشته[38] و حال آن که
چنین نبوده بلکه وى ساکن نیشابور بود، اما پس از مسافرت به خانه خدا، چند
صباحى جهت ارشاد مردم در گرگان توقّف نمود تا این که در همان شهر وفات
یافت.
علاّمه کمونه، پس از بیان وفات پدر امامزاده یحیى در نیشابور مىنویسد:
«ابومحمّد یحیى بن أبى الحسین محمّد در گرگان وفات یافت و در نیشابور
در مقبره امیر دفن شد. این قول را در بحرالأنساب «مؤّف آن» گفته است.»[39]
بنابر این مسلّم شد که پس از فوت یحیى بن محمّد در گرگان، جسد
مطهّر او را به نیشابور منتقل ساخته و آن سیّد جلیلالقدر را در این شهر دفن
نمودند. هر چند نگارنده معتقد است که وى در بقعه فعلى کلیدر مدفون
است اما مؤّف بحر الأنساب او را در مقبره امیر مدفون نموده و حال آن که
میان هفده گورستان قدیمى نیشابور، هیچ کدام به گورستان یا مقبره امیر
شهرت ندارد. بنابراین شاید منظور از مقبره امیر، گورستان عبداللّه بن طاهر
باشد که اولاد و عشیره او و جمعى از سادات علوى در بالاى این مقبره در
حظیره که منسوب است به اهل بیت است، مدفون شده باشد.[40]
به هر حال، مدرک قدیمى و مستندى که این ادّعا، مبنى بر دفن یحیى
بن محمّد بن احمد را در مقبره امیر عبداللّه بن طاهر نماید جز بحرالانساب
آن هم به قول علاّمه کمونه در دست نیست و معلوم نشده که مقصود کدام
بحر الانساب است؛ از این رو نگارنده به جزم معتقد است که یحیى بن محمّد
را در بارگاه کنونى دفن نمودند، زیرا اشاره شد که تا صد سال قبل بقعه به
امامزاده یحیى بن محمّد شهرت داشته است. از آن جایى که تطبیق این نام
براى مردم مشکل بود، لذا به یحیى بن زید علیهالسلامتغییر نام دادند و حال آن که
منابع ما تأیید مىکند که بقعه کنونى آرامگاه وى بوده است.
مرحوم بدایع نگار در کتاب انساب خود، مىنویسد: «امامزاده یحیى بن
محمّد... در سال 376 ه . ق در نیشابور وفات کرد».[41]
او اشاره به دفن وى در هیچ یک از مقابر نیشابور ننموده است، لذا اگر قول
بحر الأنساب که وى را مدفون در مقبره امیر نموده صحّت مىداشت، هر آینه
دیگر مورّخان این مطلب را ذکر مىنمودند.
نگاهى به زندگانى محمّد الأمیر، و محل دفن او
محمّد بن أحمد زباره، پدر بزرگوار امامزاده یحیى کلیدر است که مکنّى به
أبوالحسن أعرج بوده و یکى از امامزادگان جلیل القدر و شجاع به شمار
مىآمده که قصد خروج علیه عمّال خلیفه عبّاسى را داشت.
سمعانى، متوفّاى 562 ه .ق. درباره وى مىنویسد: «أبوالحسن محمّد بن
أحمد بن محمّد زبارة، أدیب، حافظ للقرآن، راویة للأشعار، حافظ لأیّام النّاس،
ذوخطّ حسن و لسان فصیح، تابعه بنیسابور خلق کثیر من الأمراء والقواد و
طبقات الرعیّه؛ وذلک فی ولایة الأمیر السعید أبی الحسن نصر بن أحمد
فأشخص إلى بخارى مقیّداً و حبس بها، ثمّ عفاعنه
الأمیر السعید و أمر بإطلاق أرزاقه کل شهر وردّه إلى نیسابور، وکان اوّل علویّ
أثبت رزقه بخراسان، سمع أبا عبداللّه محمّد بن إبراهیم البوشنجی و إبراهیم
بن أبیطالب، و محمّد بن إسحاق بن خزیمة و أقرائهم، وحدّث عن علی بن
قتیبة، عن الفضل بن شاذان بالکتب، وتوفّى فی جمادی الآخرة سنة تسع و
ثلاثین و ثلاثمائة.»[42]
أبوالحسین محمّد بن أحمد، عالمى ادیب، حافظ قرآن کریم، راوى
اشعار، دربردارنده تاریخ روزهاى مردم و صاحب خط زیبا و زبان فصیح بود.
در نیشابور، جماعت زیادى از فرماندهان و پیادگان و مردم عادى، در
ولایت امیر نصر بن احمد سامانى با وى بیعت نمودند و او محمّد را دستگیر
کرد و باغل و زنجیر به بخارا فرستاد و وى را در آن جا حبس نمود و پس از
مدّتى او را بخشید و دستور داد تمام اموال و ارزاق او را به وى رد نماید و او
اوّلین سیّد علوى بود که مقرّرى به او مىدادند.
محمّد، از ابوعبداللّه محمّد بن ابراهیم قوچانى، و ابراهیم بن ابىطالب، و
محمّد بن إسحاق بن خزیمه و نزدیکان او استماع حدیث نمود، و هم چنین از
على بن قتیبه از فضل بن شاذان از چندین کتاب حدیث نقل مىنمود.
آخرالامر او در جمادى الآخر سال 339 ه .ق وفات یافت.
مرحوم بیهقى متوفّاى 565 ه .ق به نقل از تاریخ حاکم ابوعبداللّه
نیشابورى، درباره وى چنین نقل مىکند:
«السیّد الأجلّ أبوالحسین محمّد، عالمى ادیب، حافظ قرآن کریم، راوى
اشعار، دربردارنده تاریخ روزهاى مردم و صاحب خط زیبا و زبان فصیح بود.
مردم نیشابور به خلافت از او پیروى نمودند و جمع کثیرى از امراء و سربازان و
مردم عادى به او ملحق شدند. نصر بن أحمد سامانى هنگامىکه از موضوع با
خبر شد، سیّد را به بخارا فرستاد و تمام اشخاصى که با وى همداستان شده
بودند را شناسایى کرد. مدّت چهار ماه مردم از وى تبعیّت کردند، و او را ملقّب
به عاضد باللّه کردند و خطبه به نام او در منابر اقامه داشتند.
نصر، وى را دستگیر کرده و با غُل و زنجیر روانه یکى از زندانهاى بخارا
مىکند، اما پس از مدتى، خواب بسیار عجیب و وحشتناکى مىبیند، لذا
مجبور مىشود که آن سیّد را از زندان آزاد کند و رسماً از او عذرخواهى نماید
و تمام اموال او را مسترد مىکند.
وى از على بن قتیبه و او از فضل بن شاذان و او از على بن موسى الرضا علیهالسلام
روایت نقل مىنمود. آخر الآمر وى در جمادى الآخر سال 339 ه .ق وفات
یافت.»[43]
امام فخر رازى متوفّاى 606 ه .ق از او به عنوان الشاعر القاضی یاد مىکند
و مىنویسد که: «بویع له نیسابور، واجتمع علیه عشرة ألف رجل من الجند و
الرعیّه، وأراد أن یخرج بها، فعلم ذلک أخوه أبوعلی محمّد، فدعاه إلى منزله و
قیّده، ثمّ بعث به إلى صاحب جیش نصر بن أحمد السامانی، فحمل مقیّداً إلى
بخارا، ثمّ حمل إلى بغداد و حبس مقدار سنة، ثمّ أطلق عنه و عاد إلى
نیسابور.»[44]
با وى در نیشابور بیعت کردند، و ده هزار نفر از مردم و لشکریان دورش
جمع شدند. وى قصد خروج داشت که برادرش ابوعلى محمّد از قضیّه با خبر
شد و او را به منزلش فراخواند و وى را دربند کرد. آنگاه به نزد فرمانده لشکر
نصر بن احمد سامانى فرستاد، و هم چنان در بند به بخارا و سپس به بغداد
برده شد و پس از مقدار یک سال حبس، آزاد شد و به نیشابور بازگشت.
ابوطالب مروزى، متوفّاى بعد از 614 ه .ق از او به عنوان محمّد أبوالحسن
الأعراج الفاضل الأدیب الحافظ الفصیح یاد مىکند و آن وقت به شرح
مختصرى از قیام او مىپردازد.[45]
ابن عنبه، متوفّاى 828 ه .ق نیز درباره وى مىنویسد:
«وى در نیشابور مدّعى خلافت شد و مردم مدّت چهار ماه پیرامونش جمع
شدند و در اطراف نیشابور به نام او خطبه خواندند و ده هزار مرد از لشکریان
و مردم عادى بر او گرد آمدند، هنگامىکه زمان قیام نزدیک شد، برادرش از
قضیّه با خبر و وى را در بند کرد و نزد جانشین حمویه بن على صاحب لشکر
نصر بن أحمد سامانى فرستاد، و او نیز همچنان سیّد را در بند به بخارا و سپس
به بغداد فرستاد و پس از مقدار یک سال حبس آزاد نمود و به نیشابور
بازگشت و ماهى دویست درهم برایش مقرّر شد و به سال 339 ه .ق وفات
یافت.»[46]
علاّمه نسّابه کمونه، پس از نقل شرح حال وى از قول مروزى و
ابن عنبه، مىنویسد:
«وى در نیشابور درگذشت و قبرش در آن جاست.»[47]
معرّفى مزار سلطان سیّد یحیى باغشن نیشابور
ممکن است برخى از خوانندگان عزیز که آشنایى کامل با مزارات ایران
دارند، این اشکال را بر نگارنده بگیرند که در نیشابور دو مزار دیگر به امامزاده
یحیى شهرت دارد که عبارتند از :
1 ـ امامزاده یحیى بن حمزة، در داخل نیشابور در محلى که به برکال
معروف است.
2 ـ امامزاده سلطان سیّد یحیى، واقع در روستاى باغشن از توابع
دهستان زبرخان.
باید گفت که بقعه اوّلى هم چنان که از نام و نسب او پیداست یحیى بن
حمزة است و در میان مردم به نوه حضرت ابوالفضل العبّاس علیهالسلاممشهور است
و نسب او را چنین مىدانند: یحیى بن حمزة بن قاسم بن عباس بن
امیرالمؤنین على علیهالسلام، هر چند درباره نسب آن بحث است اما از دایره بحث
ما خارج است، زیرا نسب او را ما در کتاب کشف الأستار فى مراقد ابناء الأئمة
الأطهار علیهمالسلام، المنتقلة فی محافظة خراسان تحقیق و بیان داشتیم.
متأسّفانه درباره امامزاده سلطان سیّد یحیى، او را فرزند بلافصل امام
موسى کاظم علیهالسلامانتساب دادهاند که با وجود بقاع زیادى به این نام در ایران،
این انتساب از اساس مشکوک است.
در بخش بعدى این کتاب که در خصوص بررسى بقعه یحیى بن
موسى علیهالسلامسبزوار است، این انتساب بررسى خواهد شد. اما در میان ساداتى
که در منطقه نیشابور و در این شهر مىزیسته و تکاثر نسل داشتهاند، به نام
یحیى بسیار کم بودهاند، منتهى مرحوم سیّد احمد کیاء گیلانى، از اعلام قرن
دهم هجرى در ضمن یادآورى نسب سادات قدمگاه نیشابور از شخصى به نام
یحیى بن محمّد بن زید بن عیسى بن على بن مطهّر بن محمّد بن عیسى
الجندی بن محمّد مضیرة بن جعفر الکوفی بن عیسى غضارة بن علی بن
حسین الأصغر بن امام زین العابدین علیهالسلام[48] یاد مىکند که با برخى از قراین
مىتوان شخصیّت مدفون در بقعه باغشن را به او تطبیق داد. آن دلایل
عبارتند از:
1. علماى انساب تداوم نسل محمّد بن جعفر الکوفى را در گرگان و قم و
نیشابور دانستهاند.[49]
2. محمّدبنعیسىبنمحمّدمضیره،درنیشابورمىزیسته «ولهاعقاببنیسابور».[50]
3. دیگر علماى انساب نیز با تأیید سکونت محمد بن عیسى الجندى در
نیشابور[51]، نسل او را از پنج فرزندش به اسامى مطهّر، حسن، جعفر،
اسماعیل، على مىدانند. بنابر این مطهّر بن محمّد نیز در نیشابور مىزیسته
است.[52]
4. مرحوم بیهقى اولاد مطهّر بن محمّد بن عیسى الجندى را ساکن بیهق
نیشابور دانسته و نوادگان وى را نیز متوطّن این شهر نوشته است.[53]
5. مؤف رساله اسدیّه که نسب شریف سادات سبزوار را بیان داشته، این
نسب را تأیید نموده و قایل است که احفاد او در قدمگاه نیشابور بودهاند.[54]
بنابر این اگر شخصیّت مدفون در بقعه باغشن را همین امامزاده یحیى بن
محمّد بن زید بدانیم، سخن گزافى نگفتیم و معقول به نظر مىرسد.
بخصوص قراین و امارات نشان مىدهد که مدفون در بقعه، حسینى است نه
فرزند بلافصل امام موسى کاظم علیهالسلام.
[1]. مشاهیر نیشابور: 552.
[2]. فرهنگ آبادیها و مکانهاى مذهبى کشور: 458.
[3]. مشاهیر نیشابور: 553.
[4]. معجم البلدان 1: 153، معجم ما استعجم 1: 129، تاریخ نیشابور: 53.
[5]. مشاهیر نیشابور: 367.
[6]. مشاهیر نیشابور: 553.
[7]. مستدرکات علم الرجال الحدیث 8: 206.
[8]. مقاتل الطالبیّین: 149، تاریخ الطبرى 8: 266، تاریخ یعقوبى 2: 306، تاریخ ابن
خلدون 3: 130، الأعلام 8: 146، المحبر: 492، الفتوح 8: 131 ـ 133، الحدائق الوردیه1: 153 ـ 154، الشافى 1: 190، شذرات الذهب 1: 267، تتمّة المنتهى: 134 ـ 135، الامام یحیى بن زید علیهالسلام: 24.
[9]. معجم البلدان 1: 425.
[10]. مستدرکات علم الرجال 8: 206، مشاهیر نیشابور: 367 ـ 553.
[11]. معجم البلدان 1: 259.
[12]. معجم البلدان 2: 189.
[13]. همان .
[14]. معجم البلدان 3: 322.
[15]. فتوح البلدان: 186. مزارات خراسان: 37، انساب الأشراف.
[16]. معجم البلدان 4: 435.
[17]. تاریخ الإسلام، حوادث سال 120 ـ 140 ه . ق. 300 .
[18]. تهذیب الأنساب: 257، دایرة المعارف الشیعة العامّة 18: 511 ـ 512 .
[19]. المجدى: 216.
[20]. الفخرى: 80 ، الفصول الفخریّه: 194، عمدة الطالب: 383.
[21]. الشجرة المبارکة: 187.
[22]. الأصیلى: 317.
[23]. عمدة الطالب: 383.
[24]. الفصول الفخریّة: 194.
[25]. الأنساب 3: 129.
[26]. همان .
[27]. الفهرست: 264.
[28]. خلاصة الأقوال: 294/1087 ، جامع الرواة 2: 339، منتهى المقال
7: 46/3249، رجال النجاشى: 442/1194، رجال ابن داود: 204/1717، مجمع الرجال: 6/265، الوجیزة: 338/2060، حاوى الأقوال: 343/2130، هدایة المحدّثین: 267.
[29]. مستدرکات علم الرجال الحدیث 8: 228، دائرة المعارف الشیعة العامّة 18: 511 ـ 512.
[30]. لباب الأنساب 2: 494 ـ 502 .
[31]. الفخرى: 81 .
[32]. الشجرة المبارکة: 383، موارد الإتحاف فی نقباء الأشراف 2: 193 .
[33]. الفصول الفخریّة: 194، عمدة الطالب: 383.
[34]. المجدى: 216.
[35]. تاریخ نیشابور، المنتخب من السیاق: 45، ترجمه 78 .
[36]. دائرة المعارف الشیعة العامة 18: 511 ـ 512 .
[37]. الأنساب 3: 129.
[38]. الشجرة المبارکة: 383.
[39]. مشاهد العترة الطاهرة: 274، آرامگاههاى خاندان پاک پیامبر صلىاللهعلیهوآله: 346.
[40]. آثار باستانى خراسان: 129.
[41]. بدایع الأنساب: 63 ـ 64.
[42]. الأنساب 3: 129.
[43]. لباب الأنساب 2: 495 ـ 496، امامزادگان حافظ ، مفسّر و قارى قرآن: 225 و
226 و 227، مشاهد العترة الطاهرة: 276 ـ 277.
[44]. الشجرة المبارکة: 187 .
[45]. الفخرى: 80 ؛ دائرة المعارف الشیعة العامة 18: 511 ـ 512.
[46]. عمدة الطالب: 382 ـ 383.
[47]. مشاهد العترة الطاهرة: 273 ـ 274، آرامگاههاى خاندان پاک
پیامبر صلىاللهعلیهوآله: 345 ـ 346.
[48]. سراج الأنساب: 156.
[49]. تهذیب الأنساب: 244.
[50]. همان: 245.
[51]. الفخرى: 78، الشجرة المبارکة: 179، روضة الالباب: 118.
[52]. منتقلة الطالبیّه: 338، تهذیب الأنساب: 245.
[53]. تاریخ بیهق: 60 ، لباب الانساب 2: 727 و 649 ، الشجرة المبارکة: 179.
[54]. رساله اسدیّه: 99 .
- ۳۵۸۰
- ادامه مطلب