- جمعه ۳۰ آبان ۹۳
مطالب این پست:
سر یحیى علیهالسلام در دامن مادر.
گریه امام صادق علیهالسلام بر شهادت یحیى علیهالسلام
تعقیب و دستگیرى یاران یحیى علیهالسلام
تأثیر شهادت یحیى علیهالسلام در برادرش حسین.
أبومسلم و انتقام خون یحیى علیهالسلام
مرثیه دعبل و گریه امام رضا علیهالسلام
أشعار سُدیف در مصیبت یحیى علیه السلام
مرثیه سیّد ابراهیم صارم الدین.
اشعار عبداللّه بن معاویة در سوگ یحیى علیهالسلام
اشعار دکتر قوام الدین شاهرودى..
رباعىهاى سیّد حسین موحد بلخى.
جسد یحیى علیهالسلام
پس از شهادت یحیى علیهالسلام، سورة بن محمّد بن عزیر کندى[1] در میان
کشته شدگان، یحیى علیهالسلام را پیدا کرد و سر مقدّس او را از بدن جدا ساخت و براى
نصر بن سیّار فرستاد.
نصر نیز جهت خوش خدمتى نزد خلیفه، سر را به شام براى ولید بن یزید
اموى فرستاد[2].
او نیز به خاطر آن که فرزند رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را به شهادت رسانده مجلس
جشن و سرورى ترتیب داد و مردم و اشراف شام جهت تبریک نزد ولید
مىآمدند[3].
عاقبت سر مبارک در دروازه شهر شام به دار آویخته [4] و بدن مطهّر
یحیى علیهالسلام نیز در دروازه جوزجان مصلوب شد.[5].
جعفر احمر گوید: «من خود جسد یحیى علیهالسلام را بر سر دار در دروازه
جوزجان مشاهده کردم. و جنازهاش هم چنان بالاى دار بود تا وقتى که دولت
عباسى روى کار آمد، آن را به زیر آورده غسل دادند و کفن کردند و نماز
گزاردند و در همان جوزجان به خاکش سپردند، و متصدى این کارها خالد
ابن ابراهیم ابو داود، حازم بن خزیمه و عیسى بن ماهان بودند[6].»
سر یحیى علیهالسلام در دامن مادر
ولید بن عبدالملک اموى، خلیفه سفاک اموى سر یحیى علیهالسلامرا به مدینه
فرستاد و گفت آن را در دامن مادرش ریطه بیندازند.
موقعى که سر مبارک یحیى علیهالسلام را در دامن مادرش نهادند، نگاهى
تأثرآمیز به سر فرزند عزیزش کرده و با صدایى لرزان و چشمانى پر از اشک
گفت:
«شرّدتموه عنّی طویلاً واهدیتموه إلىّ قتیلاً. صلوات اللّه علیه و على آبائه
بکرة وأصیلاً.»[7]
او را در مدّت زیادى از من دور کردید و حال او را کشته به من هدیه مىدهید.
درود خدا بر او و پدرانش باد، صبحگاهان و شبانگاهان.
پس از طواف سر مقدّس یحیى علیهالسلام در شهرهاى بلاد اسلامى، مجدّدا آن
را به شام فرستادند تا در مرکز خلافت و در دروازه شهر شام به دار آویزان
نموده و باعث تنبّه ظاهرى مردم و وحشت آنان از خروج علیه خلیفه اموى
شود. مدارک تاریخى بازگشت سر یحیى علیهالسلام را از شام به شهرى دیگر ثبت
ننمودهاند، لذا برخى احتمال دادهاند که سر مقدّس یحیى بن زید علیهالسلام در
شام در جامع اموى باشد. از این رو مؤلّف کتاب نورالعین مىنویسد: «آن
مسجد که در شام معروف به مسجد یحیى است و مشهور [است که] سر
یحیى بن زکریاء پیغمبر صلىاللهعلیهوآله در آنجا دفن است، از مفاد تواریخ صحیحه
خیلى بعید مىباشد زیرا سر یحیى [پیغمبر] را در بیت المقدّس بریدند و سر
او را نزد پادشاه آن جا که ساکن بیت المقدس بود در طشت نهادند، مناسبت
نداشت که سر یحیى پیغمبر علیهالسلام را به شام آورند و در آن مسجد دفن کنند،
همانا آن مسجد محل دفن سر مبارک یحیى بن زید علیهالسلاماست.»[8]
اما مشهور چنین است که در جامع اموى سر مبارک یحیى بن زکریا علیهالسلام
است که به مقام رأس یحیى شهرت دارد.
از «زید بن واقد» که سرپرست ساختمان و بناى جامع اموى در دورهى
ولید بوده، نقل شده است که گفت: هنگام کار در جامع اموى، شکافى در دیوار
یافتم و به ولید بن عبدالملک گزارش دادم. وى آمد و آن را مورد بررسى قرار
داد. در داخل آن شکاف، صندوقى بود، وقتى آن را باز کردیم سبدى در آن
دیدیم، وقتى سبد را گشودیم سرى بریده در آن یافتیم ؛ بر روى آن سبد
نوشته شده بود «هذا رَأسُ یَحیَى بنِ زکریّا» ولید امر کرد آن را برجاى گذاشته و
ستونهایى بر آن قرار دادیم.[9]
از «ولید بن مسلم» نقل شده است که آن سر را از زیر گوشهاى از زوایاى
دیوار قبله بدست آوردیم که پوست و مو داشت و هنوز تغییر نیافته بود. اگر
این گزارش صحیح باشد دیگر وجهى براى سر یحیى بن زید علیهالسلام در جامع
اموى نخواهد بود.
اما گویند: «سر یحیى پیغمبر علیهالسلام در ابتدا از دمشق به «بعلبک» منتقل
شد و پس از آن به حمص و آنگاه در قلعه حلب قرار داده شد و هنگام تسلّط
مغول بر حلب و قلعهى آن، این سر به مکان جامع دمشق منتقل شد.[10]»
با نقل اخیر، قول اوّل ضعیف مىشود، زیرا این احتمال هست که یحیى
بن زید علیهالسلامبه یحیى بن زکریا علیهالسلام تصحیف شده باشد چه این که غالب
انتسابات به مقام انبیاء در جامع اموى مورد سؤال است.
مثلاً: در سمت چپ «مقام رأس یحیى علیهالسلام» یعنى در مقابل ستون چهارم
در دیوار قبله از سمت شرق شبستان، و بر سنگ دیوار قبله به خطى زیبا در
زمینهى سبز نوشته شده است «هذا مقام هود النبىّ علیهالسلام» در این مکان
کتیبهاى در دوران ولید یافت شده که وقتى ترجمه کردند پند و اندرزهایى از
حضرت هود علیهالسلامبوده است.[11]
بعضى گویند: در این جا معاویهى اوّل مدفون شده و چون از خوارج
وحشت داشته او را در دیوارهى قبلهى مسجد مدفون کردهاند.
ابن بطوطه قبرى که در یمن به حضرت هود علیهالسلاممنسوب بوده را مشاهده
نموده است.[12]
بنابر این اختلافات، این احتمال که مقام رأس یحیى علیهالسلامدر جامع اموى،
متعلّق به یحیى بن زید علیهالسلام باشد بعید به نظر نمىرسد، بخصوص از آن جایى
که عمال اموى جسد پدر وى را پس از به دار کشیدن سوزاندند، لذا ممکن
است که بعضى از شیعیان سر یحیى بن زید علیهالسلام را در جامع اموى پنهان
نموده و آن وقت به جهت رد گم کردن، اسم سر را یحیى بن زکریاء نوشتند که
در صورت یافت شدن سر مبارک، کسى به آن تعرّض ننماید. البته در منابع
تاریخى به جهت هوش سرشار زید از او به عنوان زکى(با هوش) یاد شده، لذا
این انتساب صحیح مىباشد.
اکنون مدفن رأس یحیى علیهالسلام در داخل شبستانِ جامع اموى و نیمه
شرقى آن قرار گرفته است. مقام به صورت مربع با 22 ستون سنگى سفید
است که حد فاصل میان آنها پنجرهى ضریح مانندى قرار گرفته است.
بر بالاى این مقام گنبدى کوچک بین دو ستون که با رنگ سبز تزئین
شده استقرار یافته است.
داخل مقام، مقبره و سنگ قبر بزرگى است که با پارچهاى سبز رنگ
پوشانده شده است. فاصله مقام تا دیوار قبله حدود ده متر مىباشد.
گریه امام صادق علیهالسلام بر شهادت یحیى علیهالسلام
روایاتى که حاکى از حزن و اندوه فراوان امام صادق علیهالسلام و گریههاى شدید
حضرتش پس از شهادت یحیى علیهالسلام گویاى این مطلب است که یحیى علیهالسلام در
نزد امام، مقام و مرتبهاى خاص داشته و این نکته ناگفته نماند که حب و بغض
امام نسبت به افراد، فقط جنبه عاطفى ندارد، بلکه روى حساب و جنبه الهى
است.
هر کس محبوب خدا باشد، محبوب امام است و هر کس مبغوض خدا
باشد، در نزد امام نیز همان است.
شیخ عبّاس قمّى قدسسره مىنویسد: «بکى لقتله واشتدّ علیه حزنه علیه»
یعنى امام صادق علیهالسلامدر شهادت یحیى علیهالسلامگریست و اندوهش شدید
شد و فرمود:
«خدا رحمت کند پسر عمویم یحیى را و ملحق فرماید او را با
آباء و اجدادش»[13]
علاّمه امینى قدسسره نیز مىنویسد: «و قد بکى علیه الصادق علیهالسلامو ترحّم له
فسلام اللّه علیه و على روحه الطاهرة»[14] یعنى امام صادق علیهالسلامنیز بر یحیى
گریه کرد و بر او رحمت فرستاد، بس سلام خدا بر او و بر روح پاک او باد.
سیّد علیخان در همین باره در ریاض السالکین گوید:
«تنبیه فی بکائه «أی الصادق علیهالسلام» على یحیى بن زید و شدّة و جده و
دعائه له دلیل على أنّ یحیى کان عارفا بالحقّ، معتقدا له و أنّ حاله فی
الخروج کحال أبیه رضى اللّه عنه»[15]
گریه امام صادق علیهالسلام بر یحیى علیهالسلام و شدّت اندوه و دعاى خیر حضرتش
براى وى دلیل است بر این که یحیى علیهالسلامعارف به حقّ و معتقد به امامت بود و
برنامه قیام او همان برنامه پدرش زید علیهالسلامبود. درود خدا بر او باد.
محمد حلبى از امام صادق علیهالسلام نقل کرده است که آن حضرت فرمود:
«إن آل أبی سفیان قتلوا الحسین بن على صلوات اللّه علیه فنزع اللّه ملکهم
و قتل هشام، زید بن على فنزع اللّه ملکه و قتل الولید یحیى بن زید
رحمة اللّه، فنزع ملکه»[16]
دودمان ابوسفیان، حسین بن على علیهالسلام را کشتند، خداوند هم ملک و
حکومت را از آنان گرفت و هشام، زید علیهالسلام را کشت خداوند هم در عوض
حکومت را از آنان زایل ساخت و ولید، یحیى علیهالسلام را کشت، و خداوند هم در
مقابل حکومت او را نابود ساخت.
تعقیب و دستگیرى یاران یحیى علیهالسلام
پس از شهادت یحیى بن زید علیهماالسلام، دشمن تمام کسانى را که به نحوى به
او کمک رسانده بودند مورد تعقیب قرار داد.
از آن جمله مىتوان خشخاش ازدى را نام برد، وى از جمله سربازان
یحیى علیهالسلاممحسوب مىشد که پس از شکست قیام دستگیر شد و نصر بن
سیّار دست و پاهاى او را بعد از شکنجههاى زیاد قطع نمود.[17]
از این رو عراق، شام و مدینه دیگر براى سادات علوى امن نبود، لذا آنان
براى حفظ جان از اوطان خود هجرت کرده و به طور ناشناس در شهرهاى
دور دست پراکنده شدند. آنها، یا هم چون ادریس بن عبداللّه به شمال آفریقا
رفتند و یا مانند یحیى بن عبداللّه به مناطق شرقى یعنى ایران، متوارى شدند.
تأثیر شهادت یحیى علیهالسلام در برادرش حسین
حسین، کوچکترین فرزندان زید علیهالسلام بود. پدر بزرگوارش به جهت
دوست داشتن جدّ مظلومش اباعبداللّه الحسین علیهالسلام، او را مکنّى به ابو عبداللّه
نمود.[18] اکثر مورّخان دو لقب، که هر دو به یک معنى مىباشد، براى حسین
بن زید علیهماالسلامنوشتهاند که «ذوالدمعة» و «ذو العبرة» مىباشد. دو کلمه دمع و
عبر، هر دو به معناى اشک ریختن است و حسین را صاحب اشک مىگفتند.
حسین علاقه زیادى به پدر و برادر شهیدش داشت. از این رو پس از
شهادت آنان مدام مىگریست و ملقّب به صاحب اشک شد. وى در شهادت
پدر و برادر شهیدش آن قدر گریه کرد که چشمانش آسیب دید و در اواخر
عمرِ خود نابینا شد.
در این زمینه یحیى پسرش روایت مىکند: مادرم به پدرم گفت: «ما أکثر
بکاءک؛ چرا این قدر گریه مىکنى؟»
پدرم پاسخ داد: «و هل ترک السهمان و النّار سرورا؛ آیا دو تیر و آتش،
شادى و سرورى براى من باقى گذاشته است؟!»[19]
علاّمه محسن امین در «اعیان الشیعه» مىنویسد: منظور از تیر، آن دو
تیرى است که به پیشانى پدر و برادرش یحیى علیهالسلاماصابت کرده است و منظور
از آتش یا آتش جهنم و یا آتشى که پدرش را با آن سوزاندند مىباشد.
انعکاس شهادت یحیى علیهالسلام
شهادت دلخراش یحیى بن زید علیهالسلام پس از شهادت امام حسین علیهالسلام و
زید علیهالسلامکوبندهترین ضربات را بر پیکر رژیم بىاعتبار بنىامیّه وارد آورد.
رفتار اهانتآمیزى که پس از شهادت یحیى علیهالسلامبر کشته او و یارانش کردند،
شیعیان خراسان را سخت متأثّر ساخت، به طورى که مردم خراسان هفت
روز بر یحیى علیهالسلامسوگوارى نمودند،[20] و از بس که غمگین بودند در عزاى او
جامه سیاه پوشیدند.
طبق نقل مسعودى در آن سالهم هیچ کودکى در خراسان متولّد نشد
مگر این که نام او را یحیى یا زید علیهماالسلامگذاشتند.[21]
ذهبى در تاریخ الاسلام مىنویسد: «هنگامى که ابومسلم خراسانى بر
اوضاع چیره شد، بدن پاک یحیى علیهالسلامرا از دار پایین آورد و دستور داد تا
مراسم تعزیه برپا دارند از این رو مردم بلخ و مرو هفت روز در عزاى یحیى به
سوگ نشستند و بیش از آنان زنان، نوحه و گریه مىکردند.»[22]
ابودلف در سفرنامه خود خبر جالبى را نقل مىکند که نشان از انعکاس
شهادت یحیى علیهالسلام در مناطق مرکزى ایران مثل رى دارد، وى مىنویسد:
«سورین (چشمه على) نام چشمهاى در شهر رى است که خود به شخصه
دیدم، مردم استفاده از آن آب را کراهت دارند و به فال نیک نمىگیرند و بدان
نزدیک نمىشوند، سبب را پرسیدم، پیرمردى از اهالى آن سامان گفت: علّت
آن است که شمشیرى که با آن یحیى بن زید علیهماالسلامکشته شد در این آب
شسته شده است.»[23]
یاقوت حموى نیز این خبر را تأیید مىکند،[24] و روایتى از امام صادق علیهالسلام
نقل مىکند که مىفرماید: «الری و قزوین و ساوه ملعونات مشؤومات؛ رى،
قزوین، و ساوه این سه شهر در تسنن متعصّب بوده و به ویژه ساوه درگیر با
شهر آوه که مردمى شیعه داشته بوده است.[25] و این نشان مىدهد که در قرن
دوّم اسلامى این شهرها سنّى نشین بوده و از طرفى در جنگ با اهل
بیت علیهمالسلام، به ویژه بر علیه زید و یحیى علیهماالسلام شرکت داشتهاند.
تأیید این ادّعا روایتى است که از امام صادق علیهالسلام درباره مردم رى آمده
است: که مىفرماید: «...وأهل مدینة تدعى الری، هم أعداء اللّه وأعداء رسوله و
أعداء أهل بیته، یرون حرب أهل بیت رسول اللّه جهادا»[26] مردمان شهرى که
رى خوانده مىشود دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا و اهل بیت اویند.
آنان جنگ با اهل بیت را جهاد مىشمرند.
جمله «یرون حرب أهل بیت رسول اللّه جهادا» مىتواند به نحوى اشاره به
شرکت برخى از مردم رى در سرکوبى قیام یحیى بن زید علیهالسلام باشد.[27]
أبومسلم و انتقام خون یحیى علیهالسلام
انقلابیّونى که بعد از شهادت زید علیهالسلام در رکاب پسر برومندش یحیى علیهالسلام
جنگیدند، پس از به شهادت رسیدن او، لباس سیاه بر تن کردند و آن را از تن
بیرون نیاوردند. ابومسلم خراسانى از موقعیّت استفاده کرد و مردم خراسان
را جمع نمود و وعده داد که انتقام خون یحیى علیهالسلام را از کشندگان او باز خواهد
گرفت.
در حقیقت خون یحیى علیهالسلامبهانه تحریک مردم شد و آتش غیظ و غضب
را در نهاد مردم روز به روز شعلهورتر ساخت و در نتیجه جمع بسیارى از
مردم خراسان را بر ضدّ بنىامیّه هم داستان نمود.
در حقیقت قیام زید و سپس یحیى علیهماالسلام علّت اصلى سقوط و هلاکت بنى
امیّه شد.
«فتکون قوى الزیدیّة هی الأساسى لإرتکاز الثورة العبّاسیّة»[28] نیروى
هواخواه زید علیهالسلام در واقع اساس به ثمر رسیدن انقلاب عبّاسیان بود.
روى کار آمدن عبّاسیان به معناى پایان یافتن و اضمحلال امویان بود و
بنى عباس پیروزى خود را مرهون جهاد و فداکارى علویان و در رأس آنان
زید علیهالسلام و فرزندش یحیى علیهالسلاممىدانستند.
بر همین اصل در سال 130 ه . ق موقعى قحطیة بن شبیب طائى متوفّاى
سال 132 ه . ق که از سران انقلاب بنى عباس بود، بر خراسان و نیشابور
مسلّط شد به تمام مردان امان داد مگر به کسانى که در جنگ با یحیى علیهالسلام
دست داشتند.[29]
ابو مسلم خراسانى تصمیم گرفت تمام کسانى که در قتل یحیى علیهالسلامو
یاران او دست داشتند دستگیر کرده و به قتل برساند.
به او گفتند: دفترى که نام اموىها و عمّال حکومت سابق در آن ثبت شده
نگاه کن آنها را خواهى شناخت.
ابو مسلم از روى آن دفتر همه قاتلین یحیى علیهالسلام و عمّال حکومت و هر
کس که به نوعى در قتل یحیى علیهالسلامشرکت داشته دستگیر کرد و آنان را به
سزاى اعمال خویش رساند و همه را کشت.[30]
ابن اثیر مىنویسد: «ابومسلم پس از خواندن آن اسامى از دیوان، همه
کسانى را که زنده بودند به قتل رساند و آنهایى که مرده بودند با خانواده آنان
بدرفتارى کرده و سخت گرفت.[31]»
و زمانى که عبداللّه بن على عبّاسى متوفّاى سال 147 ه . ق رهبر انقلاب
عبّاسیان بر شام، بر مرکز قدرت بنى امیّه تسلّط یافت دستور داد بدن ننگین
هشام بن عبدالملک را از قبرش بیرون آورده به دار زدند و گفت: «هذا بما فعل
بزید بن على»[32] این تلافى عملى است که نسبت به زید علیهالسلاممرتکب شد.
موقعى که مروان بن محمّد در سال 132 ه . ق به قتل رسید به دستور
حسن بن قحطبة بن شبیب، سربریده او را در دامن یکى از دختران مروان
قرار دادند ، علّت را پرسیدند، وى در جواب گفت: «فعلت فعلهم بزید بن علی
لما قتلوه جعلوا رأسه فی هجر زینب بنت علی بن الحسین»[33] من این کار را
به خاطر آن چه آنان نسبت به زید علیهالسلاممرتکب شدند، انجام دادم، آنان
سر زید علیهالسلام را بعد از جدا کردن از بدن در دامن زینب دختر على
بن حسین علیهماالسلامقرار دادند.
ابن حمدون مىنویسد: «هذا جزاء ما فعلتم بیحیى بن زید لما أتى الولید
برأسه، أمر به ألقى فی حجر أمّه»[34] این جزاى آن کارى بود که با یحیى بن
زید علیهماالسلامشد. هنگامى که سر او را براى ولید آورده بودند، دستور داد که آن
سر مبارک را در دامن مادرش بیندازند.
و هنگامى که سر مروان بن محمّد اموى را براى عبّاس سفاح آوردند او به
سجده افتاد و سر را بلند کرد و گفت: «الحمد للّه الذی أظفرنا علیک ما أبالی
منّی طرقنی الموت و قد قتلت بالحسین ألفامن بنی أمیة و أحرقت شلو هشام
بابن عمّى زیدا» سپاس خدا را که ما را بر تو چیره ساخت و پیروزى بخشید،
من اکنون دیگر از مرگ باکى ندارم، زیرا به خونخواهى حسین علیهالسلامهزار نفر
از بنى امیّه را کشتم و اعضاى جسد هشام را به تلافى آتش زدن بدن پسر
عمویم زید علیهالسلامآتش زدم، آنگاه به این شعر تمثل جست :
لو یشربون دمی لم یرو شاربهم
ولا دماؤهم جمعا تروینی[35]
هنگامى که دختران مروان بن محمّد، به حضور صالح بن عبداللّه آمدند و
از وى امان مىخواستند، وى گفت: «ألم یقتل هشام بن عبدالملک زید بن
على و صلبه بکناسة الکوفة و قتل إمرأة زید بالحیرة على ید یوسف بن عمر،
ألم یقتل الولید بن یزید، یحیى بن زید و صلبه فی خراسان»[36] آیا هشام بن
عبدالملک، زید بن على علیهماالسلامرا نکشت و بدن او را در کناسه کوفه به دار
نیاویخت؟، یوسف بن عمر، همسر زید علیهالسلامرا در حیره نکشت؟، و آیا ولید بن
یزید، یحیى بن زید علیهماالسلامرا نکشت؟، و بدن او را در خراسان به دار نزد؟ آن گاه
به این شعر تمثّل جست:
سننتم علینا القتل، لا تنکرونه
فذوقوا کما ذقنا على سالف الدهر[37]
سالیانى است که از ما کشتید و منکر آن نیستید، پس بچشید. هم چنان
که چشیدیم ما از روزگاران پیش.
سقوط امویان از نتایج قیام
نابودى حکومت جابرانه بنى امیّه یکى از آثار و نتایج قیام زید و
یحیى علیهماالسلامبود.
سرگذشت بنى امیّه پس از آن جنایتشان، خود درس عبرتى است.
شاعران بنى امیّه در اعترافهاى خود مىگویند:
طبنا لکم زیدا على جذع نخلةٍ
ولم نرمهدّیا على الجذع یصلب
و قستم بعثمان علیّا سفاهة
و عثمان خیرٌ من علنّی واطیب[38]
امام صادق علیهالسلام فرمود: «إِنَّ اللّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ أَذِنَ فی هَلاکِ بَنی اُمَیَّةَ بَعَدَ اِحْراقِهِمْ
زَیْدا بِسَبْعَةِ أیامِ».[39]
خداوند هفت روز بعد از آن که بنى امیّه جسد زید علیهالسلام را به آتش
سوزاندند، اذن هلاک آنان را داد.
یعقوبى مىگوید: «لما قتل زید تحرّکت الشیعة بخراسان» بعد از شهادت
زید علیهالسلام شیعیان خراسان به جنبش در آمدند و روز به روز این حرکت سریعتر
مىشد، «و جعلوا یذکرون النّاس افعال بنى امیّه» و مرتّب جنایات و بدکردارى
بنى امیّه را براى مردم یادآور مىشدند، و ظلمهایى که نسبت به خاندان
پیامبر صلىاللهعلیهوآله روا مىداشتند بیان مىکردند.[40]
آرى، انقلابیّون به رهبرى فرزند رشید زید علیهالسلام پرچم شورش و قیام
برضد حکومت اموى را به دست گرفتند، و ساکت نشدند تا این که بنى امیّه را
از تخت سلطنت به زیر کشاندند و انتقام خون امام حسین، زید و یحیى علیهمالسلام
را باز پس ستاندند.
هم چنان که اشاره شد محمد حلبى از امام صادق علیهالسلامعلیه نقل مىکند
که حضرتش فرمود:
«اِنَّ آلَ أَبی سُفْیانَ قَتَلُوا الْحُسَیْنَ بْنَ عَلیٍّ صَلواتُ اللّهِ عَلَیْهِ فَنَزَعَ اللّهُ
مُلْکَهُمْ، وَ قَتَلَ هُشامُ زَیْدَ بْنِ عَلیِ فَنَزَعَ اللّهُ مُلْکَهُ، وَ قَتَلَ الْوَلِیدَ یَحْیَى بْنَ زَیْدِ
رَحِمَهُ اللّهُ فَنَزَعَ اللّهُ مُلْکَهُ.»[41]
دودمان ابوسفیان، حسین علیهالسلام را کشتند خداوند هم ملک و حکومت را از
آنان گرفت و هشام زید علیهالسلام را کشت، خداوند هم در عوض حکومت وى را
زایل ساخت، و ولید، یحیى علیهالسلامرا کشت، خداوند هم در مقابل حکومت او را
نابود ساخت.
مرثیه دعبل و گریه امام رضا علیهالسلام
دعبل بن على خزاعى، از شعراى نامى اسلام، در مدح و مصیبت اهل
بیت علیهماالسلاماشعار بسیارى سروده، و غالب علماى رجال، دعبل را از اصحاب
امام رضا علیهالسلامبرشمردهاند.[42]
شیخ صدوق قدسسره به سند معتبر روایت مىکند که دعبل در مرو خدمت امام
رضا علیهالسلامرسید و عرض کرد: یابن رسول اللّه صلىاللهعلیهوآلهمن قصیدهاى در مصائب
شما خاندان گفتهام و قسم خوردهام که قبل از شما براى کسى نخوانم.
حضرت فرمود: بخوان سروده ات را!
دعبل قصیده (مدارس آیات) را مىخواند تا رسید به این بیت که:
أرى فَیْئَهُمْ فی غَیْرِهِمْ مُتَقَسِّما
وَأَیْدِیَهُمْ مِنْ فَیْئِهِمْ صَفِراتِ
مىبینم مال اختصاصى فرزندان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در بین مخالفین
تقسیم شد، و عزیزان پیغمبر صلىاللهعلیهوآله دستشان از اموالشان خالى است.
در همین اشاره امام علیهالسلام گریه کرد و فرمود: راست گفتى خزاعى!
آن وقت دعبل اشعار خود را ادامه داد تا این که در حال گریهى امام به
این ابیات رسید؛
وَقَبْرٌ بِأرْضِ الجَوْزِجانِ مَحِلُّها
وَقَبْرٌ بِباخْمَرى لَذِى الْقُرُباتِ
و قبرى (از فرزند فاطمه) در سرزمین جوزجان است و قبرى در باخمرى
که از نزدیکان است.[43]
در این حال امام علیهالسلام به دعبل فرمود: آیا اضافه نکنم به این موضع از
قصیدهات دوبیتى که با آن قصیده تو تمام شود. دعبل عرض کرد، اضافه
فرمایید یابن رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله :
وَ قَبْرٌ بِطوسِ یالَهَا مِنْ مُصیبَةِ
اَلَحَّتْ عَلَى اْلأحْشاءِ بِالزَّفَراتِ
إلَى الْحَشْرِ حَتىَّ یَبْعَثَ اللّهُ قائِما
یُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمُّ والْکُرُباتِ[44]
به این صورت دعبل در قصیدهاش اشاره به یحیى بن زید علیهالسلامنمود و
امام علیهالسلامبراى این شهداى اهل بیت علیهمالسلام و مصائبشان گریستند که نشانه
مأجور بودن یحیى علیهالسلام نزد ائمه علیهمالسلام و امام رضا علیهالسلام مىباشد.
شعر کثیر نهلشى
کثیر نهلشى که در جریان شهادت یحیى علیهالسلام بوده چنین مىسراید:
سقى مزن السحاب إذا الستقلت
مصارع فتیة بالجوزجان
إلى القصرین من رستاق خوط
اقادهم هناک الأقرعان[45]
أشعار سُدیف در مصیبت یحیى علیهالسلام
سدیف بن میمون از جمله اشخاصى است که با اشعار خود ابوالعباس
سفّاح را در کشتن بنى امیّه تشویق و تحریض مىنمود و مظلومیّت
یحیى علیهالسلام و اهل بیت علیهمالسلامرا در اشعار خود یادآور مىشد؛
کَیْفَ بِالْعَفْو عَنْهُمْ وَقَدیما
قَتَلُوکُمْ وَ هَتَّکُوا الْحُرماتِ
أَیْنَ زَیَدٌ وَأَیْنَ یَحْیَى بْنِ زَیْدٍ
یالَها مِنْ مُصیبَةٍ وَتِزاتِ!
وَالإمامِ الَّذی أَصیِبَ بِحَرَّآنِ
اِیامَ الْهُدى وَرَأسُ الثّقات
قَتَلَوُا آلَ اَحْمَدَ لا عَفَا الذَّنْبَ
لِمَرْوانِ غافِرُ السَّیِّئاتِ[46]
1. چگونه مىخواهید آنان (بنى امیّه) را ببخشید و حال آن که قبلاً شما
را کشتند و هتک حرمت نمودند.
2. کجاست زید علیهالسلام و کجاست یحیى پسر او. اى خدا از مصیبت و ظلمى
که به آنان روا مىداشتند.
3. پیشوایى که پس از [جراحت زیاد] او را به منزل حران بن أبی کریمه
بردند، او پیشواى هدایت و رییس ثقات و مطمئنین بود.
4. فرزندان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را کشتند که بخششى براى گناهان آنان و
مروان نخواهد بود.
در رثاء یحیى علیهالسلام
ضیاء الدین یوسف در کتاب خود یک دو بیتى مرثیه نقل مىکند که
متأسفانه شاعر آن معلوم نیست، وى مىنویسد:
یَابْن زَیْدٍ اَلَیْسَ قَدْ قالَ زَیْدٌ
مَنْ أَحَبُّ الْحَیاةَ عاشَ ذَلِیلاً
کُنْ لِزَیْدٍ فَأَنْت نَجْلُ لِزَیْدٍ
وَاتَّخَذَ فیِ الجَنانِ ظَلاَّ ظَلَیلاً[47]
1. اى فرزند زید علیهالسلام آیا گوینده این سخن زید علیهالسلام نیست که فرمود کسى
که دوست داشته باشد زندگى را، در حالى معیشت مىکند که ذلیل و پست
است. (در مقابل ظلم طاغوت)
2. مثل زید علیهالسلام باش، چون تو فرزند زید هستى، و بگیر در بهشت
سایهاى از سایههاى گسترده را.
مرثیه سیّد ابراهیم صارم الدین
سیّد ابراهیم صارم الدّین که از علماى بنام و مردى فصیح، بلیغ، ادیب و
شاعر بود در قصیده مشهور خود که به نام (بسامیّه) است، مصایب و ظلم
هایى که بر اهل بیت علیهمالسلام روا شده به نظم در آورده که بالغ بر 210 بیت
مىباشد که به جهت اختصار ابیاتى که در خصوص یحیى علیهالسلام است تقدیم
شما خوانندگان عزیز مىشود:
و قام یحیى بن زید بعد والده
و مهزّ عاسل عزم غیر منکسر
فسلمته إلى سلم بن أحوزها
بالجوزجان بلا ضعف ولا خور
صلّى الإله على زید و عترته
یحیى و صلّى على أشیاعه الغرر
السالکین إلى الاُخرى مسالکها
واللیل ترجیع آمی الذکر فی السحر
و أشهد اللّه أن الحق دینهم
و أنهم صفوة الباری من البشر[48]
1.یحیى بن زید علیهالسلام بعد از پدرش قیام کرد، و آن چنان در عزم خود ثابت
قدم بود که چیزى نتوانست او را تسلیم کند.
2. او در جوزجان تسلیم [شهادت] سلم بن احوز شد، در حالى که ضعف و
سستى در او مشاهده نمىشد.
3. درود و سلام خدا بر زید و اهل بیت او یحیى باد، و هم چنین درود بر
پیروان و شیعیان او که در معرض هلاکت افتادند.
4. آنان ره پیمایان به سوى آخرت و طریق آن مىباشند، و در آن جهان
نیز اعمالشان مقابلشان است (حاکى از این که ماجورند).
5. در روز، جهادشان با کفّار به طول مىکشید و در شب، نالههاى آنان از
آیههاى قرآن و ذکر در سحرگاهان بود.
6. شهادت مىدهم خداوند را که دینشان حق بود، و آنان انسانهاى
برگزیده خداوند در روى زمین بودند.
اشعار عبداللّه بن معاویة در سوگ یحیى علیهالسلام
عبداللّه بن معاویة بن عبداللّه بن جعفر بن أبى طالب علیهالسلامدرباره
دستگیرى و شکنجه دادن یحیى علیهالسلام اشعارى دارد که برخى از این اشعار را به
مردى از بنى امیّه منسوب نمودهاند که چنین است:
ألیس بعین اللّه ما تصنعوته
عشیة یحیى موثق فی السلاسل
ألمتر لیثا ما الذی حتمت به
لها الویل فی سلطانها المتزایل
لقد کشفت للناس لیث عن استها
أخیرا و صارت ضحکة فی القبایل
کلاب عوت لا قدّس اللّه أمرها
فحائت بصید لا یحلّ لآکل[49]
1. آیا خدا این کارهاى زشت شما را نمىبیند، در آن شبى که یحیى علیهالسلام را
به زنجیر کشاندید.
2. ندیدى که بنىلیث: (مقصود نصربن سیّار لیثى) به چه
سرنوشتى گرفتار شدند، واى برآنها دراین قدرتى کهاز دست آنها بیرون
خواهد رفت.
3. آرى این بنى لیث است که خود را رسوا ساخت، و عیب خویش را برملا
کرد و مورد استهزاء مردم قرار گرفت.
4. آنان مانند سگانى پارس کنان بودند که، صیدى آوردند که بر
خورندهاى حلال نبود.
اشعار دکتر قوام الدین شاهرودى
وى که معتقد است یحیى بن زید علیهالسلامدر گنبد قابوس یعنى گرگان قدیم
مدفون است، اشعارى در مدح و ثناء آن حضرت سروده که در کتاب نورالعین
آورده، آن اشعار از قرار زیر است:
حبذا ساحت جرجان و فضاى جبلین
مرحبا سبزهى صحرا و صفاى نهرین
رود اترک به شمالِ رى و گرگان بجنوب
هر دو را بحر خزر مجمع بین النهرین
بارگاهى است در آن ساحت چون خلد برین
که در او خفته پسر زادهى نور العینین
زادهى شیر خدا کشتهى جرجان یحیى
پسر حضرت زید بن على بن الحسین
زادهى سیّد سجّاد و حسین بن على
حسن طبع و حسینى نسب و ذوالفخرین
پادشاهى است در آن بقعه که مولائى او
شد تسلیم بلاحاجت نصب حکمین
نهر گرگان که ز فیضش شده چون آب حیات
خضر نوشیده و مأیوس شده ذوالقرنین
گنبد شاهى قابوس در آن ساحت قدس
افتخار است که شاید بقدومش خَدّین
آستان بوسى او خضر اگر ره یابد
سر نه یکسره در راه بجاى قدمین
اسداللّه على بن ابى طالب را
بچه شیرى است که افتاده به صحراى حنین
نور حقى است در آن طور حقیقى گویا
گفته موسى ارنى، دیده در او پور حسین
گر به منصور سوى دار نظر اندازد
گوید البته هوالحق عدیم العدمین
اهل ایمان که به پا بوسى آن شاه روند
سعى دارند چو حجاج به بین الحرمین
صادق آل محمد به وجود یحیى
دَر مَثل بسته به یأجوج شمال سدین
گوئیا حضرت یحیى است به زهدش معروف
اوست آن وارث معراج و مقام قوسین
پورشاهى است که اندر شب معراج رسول
داشت او جلوه نه موسى و نه عیسى دربین
بر ولید بن یزید اموى کرد خروج
کشته با عدّهى اصحاب شد آن شه به سنین
نعش پاکش بروى دار فنا ماند دو سال
اقتدا کرد به این کشته شدن با ابوین
گشت ظاهر چه ابومسلم و جرجان بگرفت
دفن کرد آن پسر سبط رسول ثقلین
سرور بندهى محتاج بصد عجز و نیاز
به پناه درت آورده به حاجات یدین
شهسوارا ز کرم گر نظرى اندازى
مرتفع مىشود از دوش قوام الدین دین [50]
اشعار کمال الدّین فراهانى
حجّة الاسلام شیخ کمال الدین فراهانى که خود از محقّقین
حوزه و شاعرى سخن سراست، اشعارى در مدح و ثناء اهل بیت علیهمالسلام،
به ویژه دربارهى امامزادگان دارد که در مجموعهى دیوانى به چاپ
رسانده است.
شعر زیر در مدح حضرت امامزاده یحیى بن زید علیهالسلام سروده شده که براى
نگارنده ارسال داشته است ؛
این مزار زادهى زهراستى
نوگلى از گلشن مولاستى
خفته این جا شیر مرد شیرگیر
تکسوار عرصهى هیجاستى
زادهى زید بن زین العابدین
شاهزاده حضرت یحیاستى
نقش ایمان و حماسه آفرید
ردّپایش هر کجا پیداستى
این مکان از این مکین با مکان
در قداست مسجد الأقصاستى
در حماسه در سلحشورى و عشق
از بزرگان بنى الزهراستى
سرخط آزادگى را در جهان
خون پاکش بهترین امضاستى
با خروش آن سلیل انبیاء
روى ننگین ستم رسواستى
خود شهید و باب و اجداش شهید
بر شهادت شاهدى گویاستى
در سرِ پُل قبّهى آن پاکباز
جلوهاى از قُبّة الخضراستى
آنچه دُرّ سُفته جلالى فقیه
در ثنایش جامع و والاستى
اى کمال الدین بگو با صدق دل
این گلى از جنّة الأعلاستى
رباعىهاى سیّد حسین موحد بلخى
آقاى سیّد حسین موحد بلخى که از سرایندگان خوش ذوق افغانى است
در مدّح حضرت یحیى بن زید و آرامگاه باشکوه آن چندین رباعى سروده
است که تقدیم شما خوانندگان عزیز مىشود.
پرچم
این جا که نظاره خیمهى غم زده است
دشت و دل و کوه و صخره ماتم زده است
«یحیاى» على دو شعله پیش از من و تو
با موکبى از ستاره پرچم زده است
نگین
سرچشمهى جوشان کرامات است این
اشک افشردهى سماوات است این
این مرد که چون نگین خورشید امروز
گل کرده به کلک «جوزجانات» است این
بارقه
این مرد که در هیبت توفان گل کرد
در وسعت شب صاعقه باران گل کرد
یک بارقه از تیغ على بود، کزو
در هیأت خورشید، «خراسان» گل کرد
توفانکده
اینجا که هزار و یک علامت پیداست
توفانکدهى جمع کرامت پیر آست...
از بس خورشید در کنار یحیى است
اینجا گویى دو صد قیامت برپاست
صد قیامت
اینجا خورشید، میزبان دریاست
انجُم چشمک زنان به شور و غوغاست
از فیض گل سرخ «خراسانى» ما...
اینجا هر روز صد قیامت برپاست
مروارید
اینجا گلى از باغ «نجف» افتادست
اینسان که شکوه هر طرف افتادست
یعنى دو قدم گذشته مرواریدى
بیرون از سینهى صدف افتادست
آینه گردان
اینجا، اینجا که صد قیامت غوغاست
دلبند و جگر گوشهى «زهرا» اینجاست
«یحیاى» غریب آینه گردان زمین
فرزند على، امام ایل دریاست...
انقلاب
این بقعه زجیب آفتاب افتادست
کاینسان چو نگین به آب و تاب افتادست
از فیض حضور سیدى سبز در آن
صد قافله دل به انقلاب افتادست
کربلاى دیگر
اى زایر گل! «مِناى» دیگر اینجاست
حج و سعى و صفاى دیگر، اینجاست
بوى عطش خون حسینى دارد...
بشتاب که کربلاى دیگر اینجاست
سرزنده
این گل که نسبزادهى بیت علوى است
یک شاخهى شوخ از چمن مصطفوى است
سرزندهتر از هزار و یک خورشید است
تاریخ، گواه ننگ و مرگ «اموى» است[51]
[1]. مقاتل الطالبیّین: 150، تاریخ الطبرى 8: 266، المنتظم 4: 707، أنساب الأشراف: 275، لباب الأنساب 1: 405.
[2]. مروج الذهب 3: 236، تاریخ ابن خلدون 3: 130، تاریخ الإسلام،
حوادث 121 ـ 140، ه . ق: 300، شرح الأخبار 3: 319، لباب الأنساب 1: 405، عمدة الطالب: 290، تتمّة المنتهى: 135.
[3]. الإمامة و السیاسة 2: 151.
[4]. أنساب الأشراف: 275.
[5]. الکامل فى التاریخ 5: 272، مروج الذهب 3: 236، سفینة البحار 2: 532،
المحبر: 484، زهرالآداب 1: 119، الأعلام 8: 146، لباب الأنساب 1: 405، تتمّة المنتهى: 135، تحفة الأحباب: 573، شرح الأخبار 3: 319.
[6]. مقاتل الطالبیّین: 150.
[7]. تذکرة الحمدونیة 9: 240، عمدة الطالب: 190 ـ 191، بدایع الأنساب: 63.
[8]. نورالعین: 52.
[9]. زیارات الشام: 16 ـ 17، الدارس فى تاریخ المدارس 2: 286، تاریخ مدینه دمشق
2: 10؛ الجامع الاموى: 58 ـ 97.
[10]. الجامع الأموى 97 ـ 98.
[11]. همان، 47.
[12]. الرحلة: 65، نقل از تاریخ و اماکم سیاحتى و زیارتى سوریه: 92 ـ 94.
[13]. سفینة البحار 2: 532، تتمّة المنتهى: 136، تحفة الأحباب: 573.
[14]ـالغدیر 2: 328.
[15]. ریاض السالکین: 188، وقایع الأیام: 78.
[16]. ثواب الاعمال و عقاب الأعمال: 198، بحار الأنوار 26: 182، مستدرکات علم
رجال الحدیث 8: 205.
[17]. مقاتل الطالبیّین: 149، تاریخ الطبرى 8: 266.
[18]. اعیان الشیعه 6: 24، مقاتل الطالبیّین: 35، رجال نجاشى: 52.
[19]. البصائر و الذخایر 8: 97، ربیع الأبرار 2: 353، بحار الأنوار 46، 157، الکنى و
الألقاب 2: 25، منتخب التواریخ: 308، اعیان الشیعه 6: 24، مقاتل الطالبیّین: 358، 359، عمدة الطالب: 260، زید الشهید علیهالسلام: 191، منتهى الآمال: 2: 123، قاموس الرجال 3: .
[20]. مروج الذهب 3: 236، الکامل فى التاریخ 5: 272، تاریخ الطبرى 8: 266، تتمّة المنتهى: 135، بحر الزخار: 226، لباب الأنساب 1: 327، الشافى 1: 190، تحفة الأجاب: 573. الفتوح 8: 160.
[21]. تاریخ الإسلام، حوادث سال 120 ـ 140 ه . ق: 300، مورج الذهب 3: 236،
الاعلام 8: 146، 454، مقدّمه صحیفه سجادیّه: 17، سراج الأنساب: 102، الشجرة المبارکة: 126، المجدی: 159، امامزداگان رى 1: 539، البیان و التبیین 3: 125.
[22]. همان.
[23]. سفرنامه ابودلف: 75، تاریخ تشیّع در ایران 1: 392.
[24]. معجم البلدان 3: 279.
[25]. معجم البلدان 1: 51، روضات الجنات 1: 253.
[26]. بحار الأنوار 1: 51، روضات الجنّات 1: 253.
[27]. بحار الأنوار: 69: 222، 5: 279، 57: 206، الخصال: 96.
[28]. ثورة زید بن على علیهالسلام: 152.
[29]. همان: 153.
[30]. مقاتل الطالبیّین: 15، المحبر: 484.
[31]. الکامل فى التایخ 5: 272، الأعلام 8: 146.
[32]. سیرى در تاریخ تشیّع: 399.
[33]. شرح نهج البلاغه 7: 89.
[34]. التذکرة الحمدونیة 9: 24.
[35]. شرح نهج البلاغة 7: 30 ـ 129.
[36]. شرح نهج البلاغه 7: 30 ـ 129.
[37]. التذکرة الحمدونیّة 2: 133.
[38]. شرح نهج البلاغه 15: 163.
[39]. بحار الأنوار 46: 205، اثبات الهدى 5: 426.
[40]. تاریخ یعقوبى 2: 326.
[41]. ثواب الأعمال و عقابها: 198، بحار الأنوار 46: 182.
[42]. رجال الطوسى: 357، خلاصة الأقوال: 144، قاموس الرجال 4: 277، منتهى
المقال 3: 218، رجال النجاشى: 161، رجال الکشى: 504.
[43]. منظور از قبر باخمرى، مرقد ابراهیم بن عبداللّه بن حسن بن حسن علیهالسلامکه قیام او
در جلد پنجم این موسوعه آمده است به آنجا رجوع گردد.
[44]. عیون اخبار الرضا علیهالسلام 2: 143، سفینة البحار 2: 447، منتهى الآمال 2: 554،
الأنساب 2: 114 تاریخ قم: 25 ـ 30، قاموس الرجال 8: 278، الأغانى 18: 50، منتهى الآمال 3: 218 ـ 212.
[45]. عیون الأخبار الرضا علیهالسلام 2: 143، سفینة البحار 2: 447، منتهى الآمال 2: 554،
الأنساب: 2: 116 تاریخ قم: 25 ـ 30 قاموس الرجال 8: 278، الأغانی 18: 58، منتهى المقال 3: 218 ـ 222.
[46]. شرح نهج البلاغه 7: 99.
[47]. نسمة السحر 2: 182.
[48]. تحفة الأجاب: 55.
[49]. سرّ السلسلة العلویّة: 60، مقاتل الطالبیّین: 147، أنساب الأشراف: 275، دائرة
المعارف الشیعة العامّة 18: 489، عمدة الطالب: 29، الأصیلى: 438، الزیدیّه: 339.
[50]. نورالعین: 70 ـ 72.
[51]. بهار، شماره 57، یکشنبه 12 میزان 1383 ه . ش، ص 6.
- ۱۹۵۷
- ادامه مطلب