مزارات ایران و جهان اسلام

سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های ایران جهان اسلام (امامزاده ، بقعه، آرامگاه، مقبره، مزار، گنبد، تربت، مشهد، قدمگاه، مقام، زیارت، معرفی عالمان انساب، کتابشناسی مزارات و زیارت و انساب

فصل هشتم: برادران یحیى علیه ‏السلام

مطالب این پست:

1 ـ محمّدبن زید شهید علیه‏السلام

اعتقاد محمد در مسأله امامت شیعه.

تعداد فرزندان محمد بن زید علیه‏السلام

خیانت یکى از کنیزان محمد

گذشت و فداکارى محمد بن زید علیه‏السلام

 

 1 ـ محمّدبن زید شهید علیه‏السلام

آخرین و کوچک‏ترین فرزند زید شهید علیه‏السلام، محمد نام داشت که مکنّى به
ابوعبداللّه‏[1]، و ابوجعفر[2]  و مشهور به «شبیه»[3]، و مادرش کنیزى از اهل سند
بود.[4]

در هنگام شهادت پدرش او چهل روز بیش نداشته است.[5]

درباره‏اش گفته‏اند: «وکان فى غایة الفضل و نهایة النبل»

او به عالى‏ترین درجه فضیلت و کمال رسیده بود.

حسین بن محمد بن یحیى علوى از جدش نقل مى‏کند که درباره محمد
مى‏گفت: «فکان من رجال بنى هاشم لسانا و بیانا»[6]

محمد بن زید از نظر بیان و گرمى سخن از مردمان برجسته بنى هاشم
به شمار مى‏رفت.

 

ابوالحسن عمرى قریب به این مضمون مى‏نویسد: «وکان بلیغا لسنا»[7]

خطیب بغدادى در شرح حال او مى‏نویسد:

«او در زمان خلافت مهدى عباسى به بغداد آمد و در آن جا درگذشت و
گفته است که در قیام محمد نفس الزکیه بن عبداللّه‏ المحض از جمله
رزمندگان و فرماندهان لایق و از مبارزین بود و محمد بن عبداللّه‏ وصیت
کرده بود که اگر کشته شدم رهبرى نهضت به عهده برادرم ابراهیم است و اگر
ابراهیم کشته شد، عیسى بن زید و پس از او محمد بن زید فرماندهى قیام را
به عهده گیرند.[8]

طبق روایت دیگرى که ابوالفرج اصفهانى نقل کرده، محمد بن زید در
نبرد فرزندان عبداللّه‏ المحض شرکت نکرد، ولباس سیاه - که علامت بنى
العباس بود - پوشید و نزد ابوجعفر منصور دوانیقى رفت و مقام قربى پیدا
کرد و باعث شد که برادرش حسین ذى الدمعة که در قیام محمد و ابراهیم
شرکت کرده بود و پس از شکست آن قیام، مخفیانه مى‏زیست، از سوى
خلیفه امان داده شود و به مدینه باز آید.[9]

برخى نیز نوشته‏اند که وى در سنین جوانى با منصور، خلیفه عباسى کنار
آمد و مثل عبّاسیان لباس سیاه به تن کرد و با منصور ارتباط
داشت اما بعد در مدینه قیام کرد و خود را ظاهر نمود. او کمتر
با مردم در تماس بود و به هر کس که اعتماد نمى‏کرد اجازه ورود به

خانه‏اش را نمى‏داد.[10]

اما شکى در آن نیست که او از اصحاب امام جعفر صادق علیه‏السلام بوده‏است؛
زیرا شیخ طوسى رحمه‏الله او را از جمله اصحاب آن حضرت نام برده[11] و سندهایى از
او در سلسله روایات نقل کرده است.[12]

گفته شده که او از ثقات بوده و یکى از شهود بر امامت امام رضا علیه‏السلام به
شمار مى‏رفته است.[13]

مرحوم آیه‏اللّه‏ خویى قدس‏سره از ذیل یکى از روایت‏ها چنین استنباط کرده که
وى شیعه امامى نبوده و قایل به امامت امام رضا علیه‏السلام نیز نبوده است.[14]

محمد ناگهان در سال 202 ه . ق در بین حدود 57 سالگى وفات
یافته است.[15]

 اعتقاد محمد در مسأله امامت شیعه

چنان چه در بالا گذشت، برخى از بزرگان شیعه و اصحاب رجال، محمد

بن زید علیه‏السلام را شیعه امامى و از ثقات محدثین امامیه معرّفى کرده‏اند، و یکى
دو نفر نیز برخلاف آن راى داده‏اند.

روایت ذیل بیانگر اعتقاد راسخ محمد بن زید شهید علیه‏السلامچسان برادر
بزرگوارش یحیى بن زید علیه‏السلامبه مسأله امامت
شیعه است.

او به امامت ائمه معصومین علیهم‏السلام ایمان و اعتراف و نسبت به امام موسى بن
جعفر علیه‏السلام و فرزندش امام رضا علیه‏السلام کمال خضوع و احترام را داشت؛ وى ائمه
راستین حق را مستحق امامت مى‏دانست که ادله و شواهد زیادى بر این
موضوع دلالت دارد؛ از جمله روایتى است که نقل مى‏شود:

مردى به نام حیدر بن ایوب گوید: «ما چند نفر در دهکده «قبا» بودیم و بنا
بود محمد بن زید علیه‏السلامهم به جمع ما ملحق شود، محمد مقدارى دیرتر از
موعد مقرر به نزد ما آمد به او گفتیم چرا دیر کردى؟ او عذر موجهى براى خود
ذکر کرد و گفت: ابو ابراهیم «کنیه امام هفتم» ما را که هفده نفر از فرزندان على
و فاطمه بویدم به عنوان شهود وصیتش جمع کرد و از ما درباره امامت و
جانشینى فرزندش (رضا) شاهد گرفت. سپس اضافه کرد: ابوابراهیم
فرزندش رضا را وصى و وکیل خود معین نمود که در زمان حیات و مماتش
جانشین باشد. آن‏گاه محمد با ایمانى راسخ و استوار گفت: اى حیدر به خدا
سوگند او امروز فرزندش رضا را به عنوان امامت انتخاب کرد. و همه شیعیان
بعد از او باید معتقد به امامت وى باشند.[16]»

 

از این روایت به طور کامل روشن مى‏باشد که محمد به مسئله امامت ائمه
معصومین علیه‏السلام، ایمان و اعتراف داشته و آنان را دوست مى‏داشت.

 تعداد فرزندان محمد بن زید علیه‏السلام

ابوالحسن عمرى نسّابه، براى محمد، یازده فرزند ذکر نموده که سه نفر از
آنها دختر و باقى پسر بودند که در زیر به اسامى آنان اشاره مى‏شود.

1 ـ کلثوم: با برخى از بنى اعمامش ازدواج نمود.

2 ـ فاطمة: او با پسر عمویش محمد بن حسین ذى الدمعة بن زید شهید
ازدواج کرد، او به نیکویى رفتار مشهور بود، فاطمه بسیار همسرش را دوست
مى‏داشت، پس از وفات او، از شدت علاقه‏اش به وى خود را کشت. او یک
فرزند به نام محمد داشت.[17]

3 ـ اُمّ الحسین: او نیز با پسر عمویش حسین بن حسین ذى الدمعة بن
زید الشهید علیه‏السلام که از سوى محمدبن محمدبن زید شهید علیه‏السلام، امارت کرمان
را داشت ازدواج کرد. مادر فاطمة و ام الحسین، فاطمه دختر مرجا جعفرى بود[18].

4 ـ محمّد الأکبر؛ وى بزرگ‏ترین فرزند پسر محمد و ملقب به المؤید باللّه‏
و یکى از ائمه زیدیه است. پس از وفات محمد بن ابراهیم طباطبا، ابوالسرایا
در سال 199 ه . ق با او بیعت کرد و رهبر قیام علویان شد. پس از کشته شدن
ابوالسرایا، حسن بن سهل حاکم عراق، هرثمة بن اعین را با سپاهى عظیم

جهت دستگیرى به سوى او روانه کرد؛ اما محمد خود را تسلیم نمود و او را
نزد مأمون به مرو فرستادند. مأمون از این که او را جوانى 20 ساله دید تعجب
کرد. سپس دستور داد تا او را مسموم کرده و به شهادت رساندند. گویند:
هرثمه او را در نیشابور پس از مسموم کردن آتش زد، و اینک مزار او در
نیشابور به امامزاده محمد محروق مشهور است.

ابوطالب مروزى قبر محمد را در مرو در منطقه شکیلانه نوشته است. به
هر حال او در سال 202 ه . ق در سن 20 سالگى به شهادت رسیده است.[19]

5 ـ محمد الاصغر: او در کوفه وفات یافته است.

6 ـ جعفر الشاعر: وى شاعرى ادیب بود و از سوى برادرش محمد، در ایام
ابى السرایا، امارت واسط داشت و مشهور است که شرب خمر مى‏نموده.
مادرش هنادة دختر خلف از آل عمرو بن حریث مخزومى بود؛ او با فاطمه
دختر یحیى بن الحسین ذى الدمعة بن زید شهید علیه‏السلام ازدواج کرد و ثمره آن
یک پسر به نام محمد جمانى شاعر بود. ابوطالب مروزى مى‏نویسد: او نیز
مانند برادرش محمد اکبر در مرو به شهادت رسید و در سکه ساسان مقابل
نهر سفر نرم دفن شده است.[20]

7 ـ حسن، 8 ـ قاسم، 9 ـ على، 10 ـ حسین، 11 ـ زید.

که تنها نسل باقى مانده از جعفر شاعر مى‏باشد و الباقى فرزندان محمد

بن زید علیه‏السلام بلا عقب بوده‏اند.[21]

 خیانت یکى از کنیزان محمد

به جز دو همسر محمد بن زید شهید علیه‏السلامکه در بالا به آن اشاره شد
(فاطمة دختر مرجا جعفرى، و هنادة مخرومى) او داراى کنیزانى بوده که
برخى از فرزندان او از آنها بوده است. مرحوم تاج لنگرودى روایتى را مبنى بر
خیانت یکى از کنیزان وى نقل مى‏کند که صحت و سقم آن به عهده راوى است.

از مرد شیعه‏اى نقل شده که به اتفاق محمد دمیرى بر محمد بن زید
علوى، مهمان شدیم، او بعد از پذیرایى از ما و پهن کردن بستر استراحت
از ما جدا شد و ما به خواب رفتیم، نیمه شب متوجه شدم که جامه خوابم
تکان خورد!! زنى را در کنارم دیدم که گفت: چون از فصاحت و بلاغتت خوشم
آمد، لذا آمده‏ام تا امشب را با تو بگذرانم و از هم کام بگیریم! گفتم تو کیستى؟
گفت: من زن همین مرد علوى هستم. گفتم: واى بر من که با این نمک
خوارگى خدعه و خیانت به ناموس پیغمبر کنم، از من دور شو. چون از من
مایوس شد به طرف رفیقم رفت ولى او بدون ملاحظه و در کمال شقاوت وى
را پذیرفت و در آغوش خود کشید.

من در عالم خواب حضرت امام مجتبى، امام حسن علیه‏السلام را دیدم، فرمود:
اگر شراب خوار نبودى لبان تو را مى‏بوسیدم که گفتى خدعه به ناموس

پیغمبر نمى‏کنم. در این حال از وحشت بیدار شدم، رفیق خائن را دیدم بیدار
شده و دست برصورت دارد و مى‏نالد، گفتم چه شده؟ گفت: حضرت امام
حسین علیه‏السلامرا در خواب دیدم که فرمود: تف بر تو که خیانت کردى، بنابراین
صورتم مى‏سوزد، چنان ناله زد و نقش بر زمین شد که بعد از ساعتى
جنازه‏اش از خانه بیرون رفت.[22]

 گذشت و فداکارى محمد بن زید علیه‏السلام

سرگذشت جالبى که بر فضیلت و جوانمردى و کرامت محمد دلالت دارد،
درباره پسر هشام بن عبدالملک، قاتل پدر محمد، حضرت زید شهید علیه‏السلام
است که بسیار جالب بوده و مرحوم مجلسى رحمه‏الله در بحارالانوار به آن اشاره
نموده که چنین است: ابوجعفر منصور خلیفه عباسى در مکه شنیده بود که
در نزد محمد بن هشام بن عبدالملک گوهر گران‏بهایى  است، وى
مى‏خواست به هر وسیله ممکن آن را از چنگ او بیرون آورد. یک روز صبح
دستور داد تمام درهاى مسجد الحرام را ببندند و مأمورینى چند گماشت تا
محمد فرار نکند و فقط یک در را باز گذارد و دستور داد، تا مأمورین محمد را
دستگیر کنند. محمد بن هشام فهمید که این نقشه‏ها براى گرفتن خود
اوست، وحشت زده این طرف و آن طرف مى‏رفت تا پناه و پناهگاهى پیدا کند
و بلکه خود را از مهلکه نجات دهد. در بین مردم دید جوانى که آثار کرامت و

بزرگوارى از چهره او خوانده مى‏شود در گوشه‏اى از مسجد نشسته، وى این
جوان را نمى‏شناخت. در عین حال بهتر این دید که خود را در پناه او قرار
دهد و اتفاقا این جوان شکوه‏مند محمد فرزند زید شهید علیه‏السلام بود و محمد بن
زید علیه‏السلام هم فرزند هشام را نمى‏شناخت.

محمد بن زید علیه‏السلام گفت: «چرا وحشت زده و سرگردانى؟» فرزند هشام
گفت: «آقا اگر خودم را معرّفى کنم مرا در پناه خودتان مى‏گیرید و امان
مى‏دهید؟» فرزند زید گفت: «تو در پناه منى و من تو را نجات مى‏دهم.»

محمد بن هشام گفت: «شما خودتان را معرّفى کنید.» فرزند زید گفت:
«من محمد بن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب مى‏باشم.» تا
فرزند هشام نام زید را شنید و دانست این جوان فرزند آن شهید قهرمانى
است که پدرش هشام قاتل اوست، رنگ از چهره‏اش پرید و با خود گفت که:
دیگر، مرگ من قطعى است. او لرزان و گریان از محمد بن زید تقاضاى عفو و
گذشت و کمک مى‏کرد. محمد با آرامش و بزرگوارى که خاص خاندان او بود
گفت: «جوان، نترس؛ من با تو کارى ندارم. پدرت، قاتل پدر من است؛ من تو را
به قصاص خون پدرم نمى‏کشم. ناچارم با یک نقشه‏اى از چنگال مأموران
منصور نجاتت دهم واگر براى نجاتت به تو رفتار تندى کردم پوزش
مى‏خواهم.»

زمانى که فرزند هشام چنین شنید، گفت: «آقا هر جور مى‏دانى و صلاح
مى‏بینى براى نجات من عمل کن.»

محمد بن زید علیه‏السلام عباى خود را روى فرزند هشام افکند و او را به طرفِ
تنها در خروجى مسجد کشاند؛ نزدیک مأموران تفتیش که رسید، چند

سیلى آب دارى به فرزند هشام زد و به رئیس شرطه رو کرد و گفت: «اى
ابوالفضل این مرد بدجنس شتربان است و شترهایى از او کرایه کردم براى
این که به کوفه بروم، اما او به من خیانت کرد، شترها را به افسران لشکر
خراسان داده و الآن او را گیر آورده‏ام تا نزد قاضى ببرم و در مورد ادعاى خود
حقم را بگیرم. لطفا دو پاسبان را همراه من کن تا او فرار نکند بلکه او را به
محکمه قاضى ببرم.» رییس شرطه که محمد بن زید علیه‏السلام و شخصیت او را
مى‏شناخت تعظیم کرد و گفت: چشم قربان و فورا دو مأمور را در اختیار
محمد بن زید علیه‏السلام گذاشت و از مسجد خارج شدند. در بین راه که رسیدند و
کاملاً که مطمئن شد از مهلکه خارج شده‏اند، با صداى بلند به فرزند هشام
گفت: «خوب حالا حق مرا مى‏دهى یا نه؟» فرزند هشام هم گفت: «بله، بله من
قبول دارم، حق تو را ادا مى‏کنم.»

آن‏گاه محمد بن زید علیه‏السلام رو به دو پاسبان کرد و گفت: «بسیار خوب، این
مرد حق مرا مى‏دهد، دیگر احتیاجى نیست به قاضى برویم شما هم بروید.»

موقعى که ماموران رفتند، و محمد از این نقشه جالب نتیجه گرفت، رو به
فرزند هشام کرد و گفت: «حالا دیگر خبرى نیست زود برو جاى امنى و
خودت را پنهان کن والا دستگیر مى‏شوى.»

زمانى که فرزند هشام این فداکارى و گذشت بى‏نظیر را از محمد بن
زید علیه‏السلامدید از باب سپاس‏گزارى و تشکر از این خدمت فرزند زید، دست برد
در جامه خود و آن گوهر گران‏بها و قیمتى که منصور دوانیقى به دنبال آن
مى‏گشت به محمد بن زید علیه‏السلام داد؛ این گوهر تنها باقى مانده از خزانه هشام
خلیفه اموى بود که به دست پسرش افتاده بود.»

 

اما در گزارش دیگر آمده که پسر هشام سر پسر زید را بوسید و گفت: «پدر
و مادرم به قربانت؛ اللّه‏ یعلم حیث یجعل رسالته خدا مى‏داند که رسالتش را
کجا قرار دهد به حق که شما نسل و ذریه پیامبرید، سپس گوهر گران‏بهایى از
کیسه بیرون آورد و گفت: لطف کنید از من بپذیرید. محمد بن زید با لحن
محبت‏آمیز به فرزند هشام گفت: «نه، ما خاندان پیامبر در برابر خدمت و کار نیک
مزد نمى‏خواهیم، من خون مقدس پدرم را که مهم‏تر از همه چیز بود از تو
نخواستم؛ این دانه قیمتى براى خودت باشد و هر چه زودتر برو و خودت را پنهان
کن.[23]»

آرى این سرگذشت، عظمت و شخصیت فرزند زید را مى‏رساند.

چرا چنین نباشد؟! او تربیت یافته مکتب امام پاک و مردان راستین و بزرگ
شده خانه گذشت و فداکارى و فضیلت و از خاندان پاک رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آلهاست، از
خاندان کرامت، و از شاخه‏هاى درخت نبوّت. درود خدا به‏روان پاک او باد.

 

 

[1]. الشجرة المبارکة: 152، الفخرى: 39، تهذیب الأنساب: 191.

 

[2]. سرالسلسلة العلویّة: 67.

 

[3]. الأصیلى: 237، تاریخ بغداد: 288.

 

[4]. سرالسلسة العلویة: 67 المعقبین: 93.

 

[5]. المجدى:166، زید شهید علیه‏السلام 367.

 

[6]. الأصیلى: 237

 

[7]. المجدى: 183.

 

[8]. تاریخ بغداد 5 :288، بحارالانوار 46: 158 ـ 159.

 

[9]. مقاتل الطالبیین: 331.

 

[10]. به نقل از زید شهید علیه‏السلام.

 

[11]. رجال شیخ طوسى: 276.

 

[12]. همان: 282.

 

[13]. تنقیح المقال 3: 118، نقد الرجال: 308، جامع الرواة 2: 115، مجمع الرجال 5:
213، منتهى الآمال 2: 75، عیون اخبار الرضا 1: 28، سفینة البحار 1: 324، منتهى المقال: 273، منهج المقال: 296، اتقان المقال: 228، الوجیزة: 47، الکواکب المشرقه 3: 265 ـ 266.

 

[14]. معجم رجال الحدیث 16: 96 وفیه: یظهر من ذیل الروایة انه لم یکن من الشیعة
ولم یکن یتعرف بامامة الرضا علیه‏السلام.

 

[15]. الفائق فى رواة اصحاب الامام الصادق علیه‏السلام 3: 78.

 

[16]. زید شهید علیه‏السلام: 395.

 

[17]. المعقبین: 95.

 

[18]. المجدى: 183، الأساس فى انساب الامهات السادة الناس 2: 186 ـ 187.

 

[19]. المجدى: 184. الشجرة المبارکة: 152، الأصیلى: 238، سر السلسلة العلویه:
67، الفخرى 510، عمدة المطالب: 332، الفصول الفخریه؛ 165، التحف شرح الزلف: 149 ـ 150، اختران تابناک 1: 444.

 

[20]. المجدى: 184، الفخرى: 51، سرالسلسلة: 67، تهذیب الأنساب: 218،
المعقبین: 93 و 97.

 

[21]. المجدى: 184، سر السلسلة العلویة: 97.

 

[22]. چشم روشنى: 84، گفتار وعاظ 3: 87.

 

[23]. بحارالانوار 46: 159، عمدة الطالب: 299، زید الشهید علیه‏السلام: 395 ـ 396.
شاگردان مکتب ائمه علیه‏السلام 3: 271 ـ 272.

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موضوعات
سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های جهان اسلام (معرفی بیش از چهل هزار زیارتگاه)

طراح وبلاگ: سید محمد علوی زاده