- جمعه ۳۰ آبان ۹۳
مطالب این پست:
1 ـ محمّدبن زید شهید علیهالسلام
اعتقاد محمد در مسأله امامت شیعه.
تعداد فرزندان محمد بن زید علیهالسلام
گذشت و فداکارى محمد بن زید علیهالسلام
1 ـ محمّدبن زید شهید علیهالسلام
آخرین و کوچکترین فرزند زید شهید علیهالسلام، محمد نام داشت که مکنّى به
ابوعبداللّه[1]، و ابوجعفر[2] و مشهور به «شبیه»[3]، و مادرش کنیزى از اهل سند
بود.[4]
در هنگام شهادت پدرش او چهل روز بیش نداشته است.[5]
دربارهاش گفتهاند: «وکان فى غایة الفضل و نهایة النبل»
او به عالىترین درجه فضیلت و کمال رسیده بود.
حسین بن محمد بن یحیى علوى از جدش نقل مىکند که درباره محمد
مىگفت: «فکان من رجال بنى هاشم لسانا و بیانا»[6]
محمد بن زید از نظر بیان و گرمى سخن از مردمان برجسته بنى هاشم
به شمار مىرفت.
ابوالحسن عمرى قریب به این مضمون مىنویسد: «وکان بلیغا لسنا»[7]
خطیب بغدادى در شرح حال او مىنویسد:
«او در زمان خلافت مهدى عباسى به بغداد آمد و در آن جا درگذشت و
گفته است که در قیام محمد نفس الزکیه بن عبداللّه المحض از جمله
رزمندگان و فرماندهان لایق و از مبارزین بود و محمد بن عبداللّه وصیت
کرده بود که اگر کشته شدم رهبرى نهضت به عهده برادرم ابراهیم است و اگر
ابراهیم کشته شد، عیسى بن زید و پس از او محمد بن زید فرماندهى قیام را
به عهده گیرند.[8]
طبق روایت دیگرى که ابوالفرج اصفهانى نقل کرده، محمد بن زید در
نبرد فرزندان عبداللّه المحض شرکت نکرد، ولباس سیاه - که علامت بنى
العباس بود - پوشید و نزد ابوجعفر منصور دوانیقى رفت و مقام قربى پیدا
کرد و باعث شد که برادرش حسین ذى الدمعة که در قیام محمد و ابراهیم
شرکت کرده بود و پس از شکست آن قیام، مخفیانه مىزیست، از سوى
خلیفه امان داده شود و به مدینه باز آید.[9]
برخى نیز نوشتهاند که وى در سنین جوانى با منصور، خلیفه عباسى کنار
آمد و مثل عبّاسیان لباس سیاه به تن کرد و با منصور ارتباط
داشت اما بعد در مدینه قیام کرد و خود را ظاهر نمود. او کمتر
با مردم در تماس بود و به هر کس که اعتماد نمىکرد اجازه ورود به
خانهاش را نمىداد.[10]
اما شکى در آن نیست که او از اصحاب امام جعفر صادق علیهالسلام بودهاست؛
زیرا شیخ طوسى رحمهالله او را از جمله اصحاب آن حضرت نام برده[11] و سندهایى از
او در سلسله روایات نقل کرده است.[12]
گفته شده که او از ثقات بوده و یکى از شهود بر امامت امام رضا علیهالسلام به
شمار مىرفته است.[13]
مرحوم آیهاللّه خویى قدسسره از ذیل یکى از روایتها چنین استنباط کرده که
وى شیعه امامى نبوده و قایل به امامت امام رضا علیهالسلام نیز نبوده است.[14]
محمد ناگهان در سال 202 ه . ق در بین حدود 57 سالگى وفات
یافته است.[15]
اعتقاد محمد در مسأله امامت شیعه
چنان چه در بالا گذشت، برخى از بزرگان شیعه و اصحاب رجال، محمد
بن زید علیهالسلام را شیعه امامى و از ثقات محدثین امامیه معرّفى کردهاند، و یکى
دو نفر نیز برخلاف آن راى دادهاند.
روایت ذیل بیانگر اعتقاد راسخ محمد بن زید شهید علیهالسلامچسان برادر
بزرگوارش یحیى بن زید علیهالسلامبه مسأله امامت
شیعه است.
او به امامت ائمه معصومین علیهمالسلام ایمان و اعتراف و نسبت به امام موسى بن
جعفر علیهالسلام و فرزندش امام رضا علیهالسلام کمال خضوع و احترام را داشت؛ وى ائمه
راستین حق را مستحق امامت مىدانست که ادله و شواهد زیادى بر این
موضوع دلالت دارد؛ از جمله روایتى است که نقل مىشود:
مردى به نام حیدر بن ایوب گوید: «ما چند نفر در دهکده «قبا» بودیم و بنا
بود محمد بن زید علیهالسلامهم به جمع ما ملحق شود، محمد مقدارى دیرتر از
موعد مقرر به نزد ما آمد به او گفتیم چرا دیر کردى؟ او عذر موجهى براى خود
ذکر کرد و گفت: ابو ابراهیم «کنیه امام هفتم» ما را که هفده نفر از فرزندان على
و فاطمه بویدم به عنوان شهود وصیتش جمع کرد و از ما درباره امامت و
جانشینى فرزندش (رضا) شاهد گرفت. سپس اضافه کرد: ابوابراهیم
فرزندش رضا را وصى و وکیل خود معین نمود که در زمان حیات و مماتش
جانشین باشد. آنگاه محمد با ایمانى راسخ و استوار گفت: اى حیدر به خدا
سوگند او امروز فرزندش رضا را به عنوان امامت انتخاب کرد. و همه شیعیان
بعد از او باید معتقد به امامت وى باشند.[16]»
از این روایت به طور کامل روشن مىباشد که محمد به مسئله امامت ائمه
معصومین علیهالسلام، ایمان و اعتراف داشته و آنان را دوست مىداشت.
تعداد فرزندان محمد بن زید علیهالسلام
ابوالحسن عمرى نسّابه، براى محمد، یازده فرزند ذکر نموده که سه نفر از
آنها دختر و باقى پسر بودند که در زیر به اسامى آنان اشاره مىشود.
1 ـ کلثوم: با برخى از بنى اعمامش ازدواج نمود.
2 ـ فاطمة: او با پسر عمویش محمد بن حسین ذى الدمعة بن زید شهید
ازدواج کرد، او به نیکویى رفتار مشهور بود، فاطمه بسیار همسرش را دوست
مىداشت، پس از وفات او، از شدت علاقهاش به وى خود را کشت. او یک
فرزند به نام محمد داشت.[17]
3 ـ اُمّ الحسین: او نیز با پسر عمویش حسین بن حسین ذى الدمعة بن
زید الشهید علیهالسلام که از سوى محمدبن محمدبن زید شهید علیهالسلام، امارت کرمان
را داشت ازدواج کرد. مادر فاطمة و ام الحسین، فاطمه دختر مرجا جعفرى بود[18].
4 ـ محمّد الأکبر؛ وى بزرگترین فرزند پسر محمد و ملقب به المؤید باللّه
و یکى از ائمه زیدیه است. پس از وفات محمد بن ابراهیم طباطبا، ابوالسرایا
در سال 199 ه . ق با او بیعت کرد و رهبر قیام علویان شد. پس از کشته شدن
ابوالسرایا، حسن بن سهل حاکم عراق، هرثمة بن اعین را با سپاهى عظیم
جهت دستگیرى به سوى او روانه کرد؛ اما محمد خود را تسلیم نمود و او را
نزد مأمون به مرو فرستادند. مأمون از این که او را جوانى 20 ساله دید تعجب
کرد. سپس دستور داد تا او را مسموم کرده و به شهادت رساندند. گویند:
هرثمه او را در نیشابور پس از مسموم کردن آتش زد، و اینک مزار او در
نیشابور به امامزاده محمد محروق مشهور است.
ابوطالب مروزى قبر محمد را در مرو در منطقه شکیلانه نوشته است. به
هر حال او در سال 202 ه . ق در سن 20 سالگى به شهادت رسیده است.[19]
5 ـ محمد الاصغر: او در کوفه وفات یافته است.
6 ـ جعفر الشاعر: وى شاعرى ادیب بود و از سوى برادرش محمد، در ایام
ابى السرایا، امارت واسط داشت و مشهور است که شرب خمر مىنموده.
مادرش هنادة دختر خلف از آل عمرو بن حریث مخزومى بود؛ او با فاطمه
دختر یحیى بن الحسین ذى الدمعة بن زید شهید علیهالسلام ازدواج کرد و ثمره آن
یک پسر به نام محمد جمانى شاعر بود. ابوطالب مروزى مىنویسد: او نیز
مانند برادرش محمد اکبر در مرو به شهادت رسید و در سکه ساسان مقابل
نهر سفر نرم دفن شده است.[20]
7 ـ حسن، 8 ـ قاسم، 9 ـ على، 10 ـ حسین، 11 ـ زید.
که تنها نسل باقى مانده از جعفر شاعر مىباشد و الباقى فرزندان محمد
بن زید علیهالسلام بلا عقب بودهاند.[21]
خیانت یکى از کنیزان محمد
به جز دو همسر محمد بن زید شهید علیهالسلامکه در بالا به آن اشاره شد
(فاطمة دختر مرجا جعفرى، و هنادة مخرومى) او داراى کنیزانى بوده که
برخى از فرزندان او از آنها بوده است. مرحوم تاج لنگرودى روایتى را مبنى بر
خیانت یکى از کنیزان وى نقل مىکند که صحت و سقم آن به عهده راوى است.
از مرد شیعهاى نقل شده که به اتفاق محمد دمیرى بر محمد بن زید
علوى، مهمان شدیم، او بعد از پذیرایى از ما و پهن کردن بستر استراحت
از ما جدا شد و ما به خواب رفتیم، نیمه شب متوجه شدم که جامه خوابم
تکان خورد!! زنى را در کنارم دیدم که گفت: چون از فصاحت و بلاغتت خوشم
آمد، لذا آمدهام تا امشب را با تو بگذرانم و از هم کام بگیریم! گفتم تو کیستى؟
گفت: من زن همین مرد علوى هستم. گفتم: واى بر من که با این نمک
خوارگى خدعه و خیانت به ناموس پیغمبر کنم، از من دور شو. چون از من
مایوس شد به طرف رفیقم رفت ولى او بدون ملاحظه و در کمال شقاوت وى
را پذیرفت و در آغوش خود کشید.
من در عالم خواب حضرت امام مجتبى، امام حسن علیهالسلام را دیدم، فرمود:
اگر شراب خوار نبودى لبان تو را مىبوسیدم که گفتى خدعه به ناموس
پیغمبر نمىکنم. در این حال از وحشت بیدار شدم، رفیق خائن را دیدم بیدار
شده و دست برصورت دارد و مىنالد، گفتم چه شده؟ گفت: حضرت امام
حسین علیهالسلامرا در خواب دیدم که فرمود: تف بر تو که خیانت کردى، بنابراین
صورتم مىسوزد، چنان ناله زد و نقش بر زمین شد که بعد از ساعتى
جنازهاش از خانه بیرون رفت.[22]
گذشت و فداکارى محمد بن زید علیهالسلام
سرگذشت جالبى که بر فضیلت و جوانمردى و کرامت محمد دلالت دارد،
درباره پسر هشام بن عبدالملک، قاتل پدر محمد، حضرت زید شهید علیهالسلام
است که بسیار جالب بوده و مرحوم مجلسى رحمهالله در بحارالانوار به آن اشاره
نموده که چنین است: ابوجعفر منصور خلیفه عباسى در مکه شنیده بود که
در نزد محمد بن هشام بن عبدالملک گوهر گرانبهایى است، وى
مىخواست به هر وسیله ممکن آن را از چنگ او بیرون آورد. یک روز صبح
دستور داد تمام درهاى مسجد الحرام را ببندند و مأمورینى چند گماشت تا
محمد فرار نکند و فقط یک در را باز گذارد و دستور داد، تا مأمورین محمد را
دستگیر کنند. محمد بن هشام فهمید که این نقشهها براى گرفتن خود
اوست، وحشت زده این طرف و آن طرف مىرفت تا پناه و پناهگاهى پیدا کند
و بلکه خود را از مهلکه نجات دهد. در بین مردم دید جوانى که آثار کرامت و
بزرگوارى از چهره او خوانده مىشود در گوشهاى از مسجد نشسته، وى این
جوان را نمىشناخت. در عین حال بهتر این دید که خود را در پناه او قرار
دهد و اتفاقا این جوان شکوهمند محمد فرزند زید شهید علیهالسلام بود و محمد بن
زید علیهالسلام هم فرزند هشام را نمىشناخت.
محمد بن زید علیهالسلام گفت: «چرا وحشت زده و سرگردانى؟» فرزند هشام
گفت: «آقا اگر خودم را معرّفى کنم مرا در پناه خودتان مىگیرید و امان
مىدهید؟» فرزند زید گفت: «تو در پناه منى و من تو را نجات مىدهم.»
محمد بن هشام گفت: «شما خودتان را معرّفى کنید.» فرزند زید گفت:
«من محمد بن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب مىباشم.» تا
فرزند هشام نام زید را شنید و دانست این جوان فرزند آن شهید قهرمانى
است که پدرش هشام قاتل اوست، رنگ از چهرهاش پرید و با خود گفت که:
دیگر، مرگ من قطعى است. او لرزان و گریان از محمد بن زید تقاضاى عفو و
گذشت و کمک مىکرد. محمد با آرامش و بزرگوارى که خاص خاندان او بود
گفت: «جوان، نترس؛ من با تو کارى ندارم. پدرت، قاتل پدر من است؛ من تو را
به قصاص خون پدرم نمىکشم. ناچارم با یک نقشهاى از چنگال مأموران
منصور نجاتت دهم واگر براى نجاتت به تو رفتار تندى کردم پوزش
مىخواهم.»
زمانى که فرزند هشام چنین شنید، گفت: «آقا هر جور مىدانى و صلاح
مىبینى براى نجات من عمل کن.»
محمد بن زید علیهالسلام عباى خود را روى فرزند هشام افکند و او را به طرفِ
تنها در خروجى مسجد کشاند؛ نزدیک مأموران تفتیش که رسید، چند
سیلى آب دارى به فرزند هشام زد و به رئیس شرطه رو کرد و گفت: «اى
ابوالفضل این مرد بدجنس شتربان است و شترهایى از او کرایه کردم براى
این که به کوفه بروم، اما او به من خیانت کرد، شترها را به افسران لشکر
خراسان داده و الآن او را گیر آوردهام تا نزد قاضى ببرم و در مورد ادعاى خود
حقم را بگیرم. لطفا دو پاسبان را همراه من کن تا او فرار نکند بلکه او را به
محکمه قاضى ببرم.» رییس شرطه که محمد بن زید علیهالسلام و شخصیت او را
مىشناخت تعظیم کرد و گفت: چشم قربان و فورا دو مأمور را در اختیار
محمد بن زید علیهالسلام گذاشت و از مسجد خارج شدند. در بین راه که رسیدند و
کاملاً که مطمئن شد از مهلکه خارج شدهاند، با صداى بلند به فرزند هشام
گفت: «خوب حالا حق مرا مىدهى یا نه؟» فرزند هشام هم گفت: «بله، بله من
قبول دارم، حق تو را ادا مىکنم.»
آنگاه محمد بن زید علیهالسلام رو به دو پاسبان کرد و گفت: «بسیار خوب، این
مرد حق مرا مىدهد، دیگر احتیاجى نیست به قاضى برویم شما هم بروید.»
موقعى که ماموران رفتند، و محمد از این نقشه جالب نتیجه گرفت، رو به
فرزند هشام کرد و گفت: «حالا دیگر خبرى نیست زود برو جاى امنى و
خودت را پنهان کن والا دستگیر مىشوى.»
زمانى که فرزند هشام این فداکارى و گذشت بىنظیر را از محمد بن
زید علیهالسلامدید از باب سپاسگزارى و تشکر از این خدمت فرزند زید، دست برد
در جامه خود و آن گوهر گرانبها و قیمتى که منصور دوانیقى به دنبال آن
مىگشت به محمد بن زید علیهالسلام داد؛ این گوهر تنها باقى مانده از خزانه هشام
خلیفه اموى بود که به دست پسرش افتاده بود.»
اما در گزارش دیگر آمده که پسر هشام سر پسر زید را بوسید و گفت: «پدر
و مادرم به قربانت؛ اللّه یعلم حیث یجعل رسالته خدا مىداند که رسالتش را
کجا قرار دهد به حق که شما نسل و ذریه پیامبرید، سپس گوهر گرانبهایى از
کیسه بیرون آورد و گفت: لطف کنید از من بپذیرید. محمد بن زید با لحن
محبتآمیز به فرزند هشام گفت: «نه، ما خاندان پیامبر در برابر خدمت و کار نیک
مزد نمىخواهیم، من خون مقدس پدرم را که مهمتر از همه چیز بود از تو
نخواستم؛ این دانه قیمتى براى خودت باشد و هر چه زودتر برو و خودت را پنهان
کن.[23]»
آرى این سرگذشت، عظمت و شخصیت فرزند زید را مىرساند.
چرا چنین نباشد؟! او تربیت یافته مکتب امام پاک و مردان راستین و بزرگ
شده خانه گذشت و فداکارى و فضیلت و از خاندان پاک رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهاست، از
خاندان کرامت، و از شاخههاى درخت نبوّت. درود خدا بهروان پاک او باد.
[1]. الشجرة المبارکة: 152، الفخرى: 39، تهذیب الأنساب: 191.
[2]. سرالسلسلة العلویّة: 67.
[3]. الأصیلى: 237، تاریخ بغداد: 288.
[4]. سرالسلسة العلویة: 67 المعقبین: 93.
[5]. المجدى:166، زید شهید علیهالسلام 367.
[6]. الأصیلى: 237
[7]. المجدى: 183.
[8]. تاریخ بغداد 5 :288، بحارالانوار 46: 158 ـ 159.
[9]. مقاتل الطالبیین: 331.
[10]. به نقل از زید شهید علیهالسلام.
[11]. رجال شیخ طوسى: 276.
[12]. همان: 282.
[13]. تنقیح المقال 3: 118، نقد الرجال: 308، جامع الرواة 2: 115، مجمع الرجال 5:
213، منتهى الآمال 2: 75، عیون اخبار الرضا 1: 28، سفینة البحار 1: 324، منتهى المقال: 273، منهج المقال: 296، اتقان المقال: 228، الوجیزة: 47، الکواکب المشرقه 3: 265 ـ 266.
[14]. معجم رجال الحدیث 16: 96 وفیه: یظهر من ذیل الروایة انه لم یکن من الشیعة
ولم یکن یتعرف بامامة الرضا علیهالسلام.
[15]. الفائق فى رواة اصحاب الامام الصادق علیهالسلام 3: 78.
[16]. زید شهید علیهالسلام: 395.
[17]. المعقبین: 95.
[18]. المجدى: 183، الأساس فى انساب الامهات السادة الناس 2: 186 ـ 187.
[19]. المجدى: 184. الشجرة المبارکة: 152، الأصیلى: 238، سر السلسلة العلویه:
67، الفخرى 510، عمدة المطالب: 332، الفصول الفخریه؛ 165، التحف شرح الزلف: 149 ـ 150، اختران تابناک 1: 444.
[20]. المجدى: 184، الفخرى: 51، سرالسلسلة: 67، تهذیب الأنساب: 218،
المعقبین: 93 و 97.
[21]. المجدى: 184، سر السلسلة العلویة: 97.
[22]. چشم روشنى: 84، گفتار وعاظ 3: 87.
[23]. بحارالانوار 46: 159، عمدة الطالب: 299، زید الشهید علیهالسلام: 395 ـ 396.
شاگردان مکتب ائمه علیهالسلام 3: 271 ـ 272.
- ۱۲۵۸
- ادامه مطلب