- چهارشنبه ۱۷ ارديبهشت ۹۳
نهاد حج همواره در تاریخ اسلام اهمیت سیاسی ـ اجتماعی و اقتصادی زیادی داشته است. حکام مسلمان از نظر سیاسی سعی میکردند با شرکت فعال در انجام مناسک حج، ذکر نامشان در خطبة نماز جمعه در مکه و اقدامات خیرخواهانه در آنجا در میان مسلمانان اعتبار، مقبولیت و مشروعیت کسب کنند. این مسئله برای امرایی که از قرن سوم در گوشه و کنار خلافت عباسی ظهور کردند اهمیت بیشتری داشت، زیرا آنها موقعیت متزلزلی در مقابل دستگاه خلافت داشتند و برایشان ضروری بود تا بدین وسیله در میان مسلمانان اعتبار و مشروعیت کسب کنند.
عضدالدوله دیلمی یکی از بزرگترین حاکمان ایرانی بود که در زمان فرمانروایی او حکومت آل بویه به اوج اقتدار و شکوفایی خود رسیده بود و خلفاء عباسی بازیچة دست آل بویه بودند.
عضدالدوله به خاطر گستردگی قلمرو و فتوحات، احترام به دانس و دانشمندان، سادات و علویان، ایجاد مؤسسات علمی و فعالیتهای عمرانی از شهرت ویژهای برخوردار است.
در این مقالة مختصر ضمن نگاهی بسیار کوتاه به زندگانی این حاکم مقتدر، به یکی از وقایع مهم زندگانی او در دوران کوتاه عمرش خواهیم پرداخت که به بهانة حجگزاری منجر به وجود نسل پاکی از رسول خدا9 و از تبار امام حسن مجتبی7 در ایران شد.
کلید واژه: آل بویه، عضدالدوله، حج، سادات
زندگی
مغیث الدین فناخسرو ابوشجاع (324 تا 372 هـ.ق) فرزند رکن الدوله حسن بود. عموی وی، عمادالدوله علی، به دلیل اینکه فرزند پسری نداشت، با وجود مخالفت برخی از سران دیلمی، جانشینی خود و امارت فارس را به او تفویض کرد. چندی بعد عمادالدوله علی برای پیشگیری از هرگونه مخالفت با فناخسرو و جلوگیری از طغیان سپاهیان، تصفیههایی انجام داد و راه را برای پذیرش فرمانروایی فناخسرو هموار کرد.[1]
پس از درگذشت عمادالدوله علی (338 هـ.ق)، فناخسرو در شیراز بر مسند فرمانروایی تکیه زد و به یاری پدر و عمویش (معزالدوله احمد)، سلطه و قدرت خود را در فارس تحکیم کرد.[2]
پس از چندی از جانب المطیع، خلیهف دست نشانده و مطیع معزالدوله احمد، برای فناخسرو، عنوان «عضدالدوله» با خلعت و لوا ارسال شد. قدیمیترین سندی که در این زمینه در دست است، سکهای است که تاریخ سال 340 هـ.ق روی آن ثبت شده است.[3]
با وجود این برخی منابع زمان اخذ عنوان عضدالدوله را سالهای 351 هـ.ق[4] و 352 هـ.ق[5] میدانند.
در سکهای که تاریخ ضرب آن سال 350 هـ.ق است و در شیراز ضرب شده، عضدالدوله خو درا «امیر عادل» میخواند؛ صفتی که ویژه پادشاهان ایران باستان بود.[6] همچنین سال 365 هـ.ق سکهای در عمان ضرب شده که عنوان «الملک العادل» بر آن نقش شده است. زمانی که عضدالدوله در بغداد عنوان «امیرالامرا» بر خود نهاد، این عنوان را روی سکههایی که در ری و عراق ضرب شد، درج کرد. وی در سال 369 هـ.ق در موقعیتی بود که بتواند لقب «شاهنشاه» را روی سکهها نقش کند.[7]
عنوان شاهنشاه که مخصوص پادشاهان باستانی ایران بود، در قصیدهای در ستایش عضدالدوله، پیش از اخذ این عنوان از خلیفه در سال 367 هـ.ق، به کار رفته است.[8]
پس از فتح بغداد ورود عضدالدوله به آن شهر، خلیفه عباسی طی مراسمی تاج بر سر وی نهاد و او را «تاج الدوله» خطاب کرد؛ «خطابی که در حکم احیای تاج و تخت و قبول اعلام سلطنت به همان معنی که در ایران باستان معمول بود، تلقی میشد»[9] و عشق وی را به تاج و مقام تاجداران باستانی ایران ارضا میکرد.[10]
عضدالدوله فرمانروایی بود «با همتی بلند و مهیب و با سیاستی نیکو و رأیی ثاقب، فضایل و اهل فضایل را دوست میداشت. علم و علما را گرامی میداشت و آنان را به خود نزدیک مینمود و در حقشان نیکی میفرمود و با آنان در مجالس مناظره مینشست».[11] «بدین جهت دربار و بارگاهش مجمع اندیشمندان و عالمان گردید».[12] «اکابر جهان در دولت او آسایشها دیدند و او در کار عدل و عمارت و سیاست ید بیضا نمود».[13] اما بنا به نوشته ابوعلی مسکویه، شخصیت عضدالدوله دربردارنده صفاتی بود که وی از آوردن نام آنها ابا میکند.[14] احتمالاً مسکویه به رذایل اخلاقی و بیرحمیها و قساوتها و جباریت وی اشاره میکند که نگارنده بخشی از آن رادر کتاب علویان و آل بویه اشاره داشته است.
هیبتی شاهانه داشت و به جشن و سرور، علاقهمند بود؛ چنان که تولد خود را هر سال جشن میگرفت. همچنین عید نوروز و جشن آبریزان را به شایستگی برگزار میکرد و این نشان از عشق او به حیات و زندگی داشت. به همین خاطر دستور داد، دیوار اطراف گورهای داخل شیراز را بلند سازند تا چشم وی به گور مردگان نیفتد و برای اجتناب از بدفالی شهر، گورستان آن را به فیروزآباد تبدیل کرد.[15] عضدالدوله از توجه به دانش و دانشمندان و انجام امور خیریه دریغ نداشت.[16]
یکی از نکات جالب توجه شخصیت عضدالدوله، معرفت وی از دانش و روشن اندیشی اوست. مسلماً معلمان و تربیت کنندگان ذهن و فکر او نقش حائز اهمیتی در معرفت و شناخت علمی وی داشتهاند. عضدالدوله پرورده ابوالفضل بن عمید، ادیب و وزیر رکن الدوله حسن بود.[17] سیاست، مدیریت و ادب را از او آموخت[18] و همواره از ابن عمید به عنوان «استاد الرئیس» یاد میکرد.[19] همچنین علم نحو را نزد ابوعلی فارسی آموخت.[20] یکی دیگر از معلمان او عبدالرحمن بن عمر صوفی رازی بود که ریاضی و زیج و ستارهشناسی را به او تعلیم داد.[21]
بدون شک بزرگداشت دانشمندان و عالمان توسط عضدالدوله، تحت تأثیر محیط تربیتی مساعد او و بهرهگیریاش از محضر دانشمندان عصر خود بوده است.
وی به نجوم، ریاضی و هندسه علاقه داشت[22] و به شعر و ادب و هنر عشق میورزید.[23] حتی ثعالبی اشعاری را به وی نسبت داده است.[24] وی در علم نحو و عربی نیز تبحر داشت.[25]
شیوه کشورداری و مدیریت اجرایی عضدالدوله نیز چون پایگاه علمی و ادبی او مورد توجه مورخان و مؤلفان سیرالملوکها و آداب الملوکها بوده است. خواجه نظام الملک طی حکایاتی در کتاب سیاستنامه خود، از عضدالدوله تصویری قابل تحسین و زیرک و کاردان ارائه میکند و نقش او را در ایجاد حکومتی شایسته و قدرتمند، و استقرار امنیت و آسایش، به عنوان الگویی مناسب و پسندیده به ولی نعمتان سلجوقی خود یادآوری مینماید.[26]
حکومت عضدالدوله، تمرکزگرا و خودگامه، اما همراه با سیاست تشویق و تنبیه بود. در تمام امور مملکت حضور محسوس و ملموس داشت و دارای دستگاه خبررسانی و بازرسی دقیق و منظمی بود.[27]
این نظارت و سیاست، آسایش و امنیت برای مردم در پی داشت.
طومار عمر عضدالدوله در هشتم شوال 372 هـ.ق و در چهل و هفت سالگی بسته شد.[28]
اقدامات عمرانی آل بویه در حج
منافع سیاسی آل بویه اقتضا میکرد تا دستگاه خلافت عباسیان را حفظ کنند تا در سایة آن بر رعایای اغلب سنی خود به آسانی فرمان رانند. در این میان با به وجود آمدن خلافت فاطمی در مصر، امرا آل بویه از دستگاه خلافت در مقابل فاطمیان دفاع کرده و در واقع به نمایندگی از آنها در مکه با فاطمیان رقابت و مبارزه میکردند.
المعزالدین الله (341 ـ 365 هـ.ق) خلیفه فاطمی پس از تصرف مصر، بدون تأخیر در همان سال برای کسب نفوذ در حجاز وارد عمل شد ولی تنها توانست خطیب مدینه را وادار کند به نام وی در موسم حج خطبه بخواند.
در مکة مکرمه ابواحمد موسوی [سید النقیب حسین بن موسی النجل بن محمد الاعرج بن موسی الثانی بن ابراهیم المرتضی بن امام موسی کاظم7][29] پدر شریف رضی و مرتضی، امیرالحاج اعزامی از عراق به نام خلیفة عباسی و قاعدتاً سلطان بویهی خطبه خواند،[30] این وضعیت دیری نپایید، زیرا عزالدوله (306 ـ 367 هـ.ق) جانشین ضعیف معزالدوله، دیگر در مکه اعمال نفوذ نداشت و فاقد قدرت سیاسی و اقتصادی بود، در حالی که لازم بود امیران و دست اندرکاران امور مکه باصله و هدایا تطمیع شوند. برخلاف وی، خلیفة فاطمی با توان اقتصادی بالا به خوبی توانست در این زمینه موفق باشد در نتیجه، خطبه به نام وی برقرار و نام خلیفه عباسی و پادشاهان آل بویه از خطبه حذف شد.
اولین گزارش در مورد خطبه خواندن به نام خلیفه فاطمی متعلق به سال 363 هـ.ق میباشد.[31] طی سالهای 365 و 367 هـ.ق نیز به نام خلیفه فاطمی، خطبه خوانده شد.[32] تا اینکه با استقرار عضدالدوله در بغداد در سال 367 هـ.ق آل بویه جانی تازه گرفتند. سلطان برای نفوذ در مکه نیز وارد عمل شد، وی در اولین گام کاروانی که امیرالحاج آن ابو احمد موسوی بود به مکه رستاد و از امیر الحاج خواست خطبه به نام وی برقرار کند. امیر الحاج در این زمینه مفوق شد و امیر مکه رضایت داد خطبه به نام سلطان بویهی و خلیفه عباسی خوانده شود، اما این موفقیت دیری نپایید و سال بعد باز هم خطبه به نام خلیفه فاطمی خوانده شد.[33]
در پی این ناکامی عضدالدوله با توسل به یکسری اقدامات خیرخواهانه در مکه سعی داشت موقعیت خود رادر آنجا تحکیم کند. وی باجی که به عنوان راهداری از حجاج عراقی گرفته میشد را لغو کرد، راه عراق به مکه را اصلاح و مبالغ قابل توجهی میان خاندانهای بانفوذ مکه و مجاوران خانه خدا تقسیم کرد،[34] برای آسایش حجاج در مسیر عراق به مکه چاههای آب احداق کرد و هر ساله برای کعبه جامه ارسال داشت.[35] شاید همین روش عضدالدوله باعث شده بود تا آل حسنویه که در منطقه جبال سکونت و حکومت داشتند به رقابت از آل بویه به پا خیزند و در سال 386 هـ.ق بدر بن حسنویه مبلغ پنج هزار دینار برای تأمین مخارج مسافرت حجاج فرستاد. برای عمارت راهها مبلغی هزینه کرد و برای امنیت حجاج مبلغ نه هزار دینار بین اعراب بدون تقسیم تا اینکه مزاحم حجاج نشوند. [36]
این اقدامات عضدالدوله اگرچه برای وی در مکه اعتبار و احترام به همراه آورد، ولی وی هرگز نتوانست بار دیگر به نام خودش در مکه خطبه بخواند و تا پایان عمر وی، همیشه خطبه به نام خلیفه فاطمی خوانده میشد.[37] این روند تا انقراض حکومت آل بویه ادامه داشت و جانشینان ضعیف عضدالدوله که اغلب مواقع سرگرم جلال با همدیگر بودند، نه توان اقتصادی داشتد که بتوانند امرای مکه را تطمیع کرده و با اقدامات خیرخواهانه در مکه اعتبار کسب کنند و حتی قادر بودند کاروان حجاج را به سلامت به مکه گسیل دارند، زیرا با ضعف آنها ناامنی در عراق و نجد شدت یافته بود و راه زنان، مخصوصاً قرامطه، مدام کاروان حجاج را که از عراق اعزام میشدند غارت میکردند و بارها حجاج عراق نتوانستند مناسک جج را به جای آورند، به عنوان نمونه در سالهای 379، 397، 395، 402، 419، 423ق و... کاروان حجاج عراق غارت شدند و در بیشتر موارد به مکه نرسیدند،[38] و بدین ترتیب با عدم حضور حجاج عراق و ایران در مکه اصولاً کسی نبود که بتواند برای سلطان بویه و خلیفه عباسی فعالیت کند.
برخلاف آل بویه، فاطمیان اهتمام بیشتری در گسیل کاروانهای حجاج داشتند و کمتر حجاج مصر و شام از طرف راه زنان تهدید میشدند. علاوه بر آن، فاطمیان هر سال حاملة کعبه، مقدری و هدایا برای خدام، مجاوران، پرده داران و کلید داران مکه میفرستادند و امیر مکه هر ماه سه هزار دینار و اسب و خلعت از مصر دریافت میداشت[39] و بدین وسیله، فاطمیان در مکه استیلای کامل داشته و همیشه خطبه به نام آنها خوانده میشد.[40]
عضدالدوله در راه مکه
مورخان دربارة تاریخ حج گزاری عضدالدوله اتفاق نظر ندارند، و در لابهلای متون تاریخی و نیز انساب به حج رفتن عضدالدوله اشاره شده است. نکتهای که این نوشتار در پی آن است، نحوة حج گزاری عضدالدوله و یا راههایی که او پیموده است نیست. بلکه اتفاق میمونی در این سفر معنوی افتاد که برای تاریخ نگاران و نیز نسبنامه نویسان مورد توجه و اهمیت است.
داستان از این قرار است که سلطان عضدالدولة دیلمی به همراه خانوادة خود قصد زیارت بیت الله الحرام را نمود، با یکی از نوادگان امام حسن مجتبی7 با عنوان ابوالحسین زید الاسود بن ابراهیم بن محمد بن قاسم رسیی بن ابراهیم طباطبا بن اسماعیل الدیباج بن ابراهیم الغمر بن حسن مثنی بن امام حسن7[41] آشنا شد که به زهد و تقوی آراسته بود و مذهب شیعه داشت و گفته میشد که در بیتالمقدس به عبادت مشغول بود و او نیز به زیارت خانه خدا به مکه مکرمه مشرف شده و عضدالدوله با او به ملاقات برخواست و چنان مهر این سید علوی حسنی در قلب سلطان جای گرفت که خواست به خلافت با او بیعت کند اما زید نپذیرفت و به اصرار عضدالدوله با خواهر او ازدواج کرد و او را به همراه خود به شیراز آورد و دارای نسل زیادی شد که به سادات انجوی شهرت یافتند و بار نخستین بار علویان ایران به شاهزاده لقب گرفتند و پس از وفات زید در حرم مطهر امامزاده علی بن حمزه بن موسی7 شیراز که مقبرة خانوادگی آل بویه بود دفن شد.
علامه نسابه، سید ضامن بن شدقم حسینی، متوفای بعد از سال 1090 هـ.ق در همین باره مینویسد: «ابوالحسین زید ملقب به قطبالدین و مشهور به اسود است. فرزندانش را بنی اسود میگفتند. در سال 312 هـ.ق[42] هنگامی که سلطان ابوشجاع عضدالدوله دیلمی به حج رفته بود، خواست با زید به خلافت بیعت کند، اما او نپذیرفت. سپس سلطان او را اکرام کرد و مقدمش را گرامی داشت و بالامقامش نمود. حکایت شده که سلطان از او درخواست کرد که خواهرش فاطمه را به ازدواج خود درآورد. زیرا او در خواب رسول خدا9 را دیده بود که به او امر نموده بود تا خواهرش را به ازدواجش درآورد «زوج أبا الحسین زیداً بامرأة حلیتها کحلیة أخته» و همچنین خواهرش نیز قبل از ازدواج خواب دید که به حج مشرف شده و رسول خدا9 او را به ازدواج مردی درآورده به شکل زید، خواب خود را کتمان کرد تا اینکه به مکه مشرف شد و با زید ازدواج نمود و خوایش تعبیر گشت و این فاطمه همان کسی است که بانی مشهد ابوالحسن علی بن حمزة بن موسی7 [در شیراز] شد و سپس وصیت کرد که پس از مرگش در همانجا به خاک بسپارند.
هنگامی که فاطمه وفات یافت، سلطان عضدالدوله دخترش شاهان دخت را به ازدواج زید در سال... درآورد و از او ابوعبدالله حسین ملقب به عماد الحق والدین و نیز یحیی مظفرالدین به دنیا آمد و سپس عضدالدوله [به یمن این فرزند] موقوفات زیادی را بر سادات علوی وقف کرد و تولیت آن را به فرزند ارشدش پس از دیگری قرار داد.
اما ابوشجاع عضدالدوله همان کسی است که مشهد امیرالمؤمنین را در نجف اشرف و همچنین مشهد سلمان فارسی رضی الله عنه و دارالشفاء در بغداد را احداث نمود و برای هریک از اینها موقوفات بیشماری وقف کرد و تولیت و نظارت آن را به دو نوادة نسل بعد از نسل سپرد».[43]
علامه سید جعفر اعرجی نسابه، متوفای 1332 هـ.ق در این باره مینویسد:
«و کان زید بن ابراهیم هذا من الزهاد والعباد، و کان منزویاً عن العباد، منقطعاً فی بیت المقدس، مشغولاً فی عبادته، فاستدعاه السلطان عضدالدولة بن بویه، فاکرمه و أجله، و رفع منزلته، و زوجه بأخته، ولما توفیت زوجه بانته شان دخت، و کان یفتخر بذلک علی الملوک، و یقول: من مثلی؟ و قد التحم نسل رسول الله9 بتسلی، و ولده کثیرون بشیراز، لهم وجاهة و تقدم و رئاسة، و هم نقباء و قضاة بفارس».[44]
یعنی زید بن ابراهیم از پرهیزکاران و عبادت کنندگان زمان خود بود و از مردم گوشه میگرفت و مشغول عبادت در بیتالمقدس بود. سلطان عضدالدوله بن بویه او را طلبید و اجلال نمود و خواهرش را به ازدواج او درآورد، و پس از مرگ خواهرش، دختر شاهان دخت را به همسری وی درآورد. وی از این ازدواج بسیار خرسند بود و نزد ملوک و پادشاهان افتخار میکرد و میگفت: همانند من، نسل رسول خدا9 با نسلم درآمیخته است. فرزندان زید در شیراز زیاد شدند که از سرشناسان و رؤسای آنجا و برخی نیز نقابت سادات و قضاوت شیراز را بر عهده داشتند.[45]
نظیر همین مطلب را علامة نسابه ابن عنبه، متوفای سال 828 هـ.ق نقل نموده و مهاجرت زید را از بیتالمقدس ذمر مینماید.[46]
زرکوب شیرازی در کتاب شیرازنامه از زید اسود ستایش به عمل میآورد و مینویسد: «العبد المطواع والمنهام المطاع، أبوالحسن[47] زید الأسود از خاندان نبوت و دودمان عصمت و طهارت غصنی بود برومند، از کبار أئمه و سادات جهان بر سر آمده، به عههد ایالت و سلطنت عضدالدوله به شیراز آمد، عضدالدوله خوابی دیده بود و اتفاقاض مقدم شریف او با آنچه او را نموده بودند، موافق آمد. از سر اعتقاد با آن حضرت تقرب نمود و دختر خود را به زنی به او داد و اول فرزندی که از ایشان مولود گشت، ابوعبدالله الحسین بن زید اسود بود و بعد از کمال بلوغ و حصول رشد و ظهور نجابت، ایالت و حکمت شرعیات و مناصب دینی شیراز، علی الاطلاق به جانب رفیع او محصص آمد و در زمان وفات هم در آن موقع مدفون گشت و دختر عضدالدوله که هلیل او بود، پهلوی قبر مبارک، او را دفن کردند و این زمان هر دو قبر در مشهد مقدس علی بن حمزه7 افتاده، چنانچه قدم زائران اول به قبر ایشان هر دو میرسد و آنگاه به اندرون مشهد میرفتند،[48] چنانکه ملاحظه شد، زرکوب شیرازی مهاجرت زید را به میل خود به شیراز نقل میکند و از طرفی خواب خواهد عضدالدوله، به خود او انتساب داده شد و این در حالی است که ابن عنبه متوفای 828 هـ.ق تصریح دارد که زید در بیت المقدس مشغول عبادت بود و به خواهش عضدالدوله به شیراز آمده است.
برخی از نویسندگان محلی [شیرازی] داستان حج گزاری عضدالدوله را چنین بیان کردند: «گویا در یکی از سالها امیر دیلمی با خانواده برای انجام حج به مکه رفته بود. ابوقتاده[49] زید اسود را میبیند، او جد اعلای سلسله سادات انجوی شیراز بود و با هشت پشت به حضرت علی7 میرسد.
عضدالدوله با آن بزرگوار فروتنانه سرگرم گفتگو میشود. ابوقتاده برای امیر تعریف میکند که در فلانی شب جد بزرگوار خود، حضرت محمد9 را در خواب دیدم که زنی را به فلان نشانه به عقد من درآورد.
امیر چون این سخن را شنید، دریافت که آن نشانهها در خواهر خودش است و گویا خواهر امیر نیز پیش از این سفر در خواب حضرت رسول9 را دیده بود که او را به ازدواج سیدی به نشانههایی درآورده است و همه این خواب را به تفصیل برای برادرش امیر تعریف کرده بود. امیر هنگامی که آن نشانهها را در ابوقتاده زید دید، فوراً خواهر خود فاطمه خاتون را به عقد ابوقتاده درآورده و سپس در سال 352 هـ.ق آنان را با احترام از مکه به شیراز آورد، فاطمه خاتون وقتی به شیراز آمد، ساختمان بزرگ و گنبدی بلند بر سر قبر حضرت علی بن حمزه7 ساخت.
چند سالی بعد، فاطمه خاتون چشم از جهان فروبست و او را در آرامگاه علی بن حمزه7 دفن کردند و سپس امیر، دختر خود، شاهان دخت را به عقد ابوقتاده درآورد و زمینهای بسیاری را در مملکت فارس وقف بر آرامگاه علی بن حمزه7 کرد و تولیت آن را پشت به پشت به فرزندان ابوقتاده واگذار نمود. نخستین فرزند ابوقتاده ابوعبدالله حسین بود که سرپرستی وقفیّات و آرامگاه را عهدهدار بود. بدین ترتیب این آرامگاه رونق گرفت و مورد توجه مردم شد».[50]
نقل فوق اگرچه از گفتار زرکوب شیرازی زیباتر است و اشتباهی که در تاریخ حج گزار عضدالدوله منقول از ضامن بن ضدقم به سال 312 هـ.ق گفته شد، با ذکر سال 352 هـ.ق اصلاح شده است، اما انتساب خواب به زید اسود معلوم نیست، باید تأمل بیشتری صورت گیرد.
انگیزه عضدالدوله از این ازدواج
چنانچه اشاره شد، عضدالدوله مرد زیرک و سیاسی بود. اما اهدافی را برای پادشاهی بر کل ایران و عراق و حتی حرمین و مصر داشت کمااینکه در آخر عمر، سپاهی را مجهز کرده بود تا به مصر حملهور شود، اما قبل از حمله به ناگهان وفات یافت و به اهداف خود نرسید. او سعی داشت بر قدرت معنوی خلفا نیز دست یابد و آن را به خاندان بویه منتقل نماید. از این رو، دخترش را در سال 369 هـ.ق به ازدواج طایع بالله، خلیفه عباسی، درآورد تا فرزند مشترک آن دو نقش خلیفه پادشاه را بر عهده گیرد و مقبول تمامی مسلمانان، اعم از شیعه و سنی گردد.
ابن مسکویه، هدف عضدالدوله از وصلت دخترش با خلیفه را اینگونه بیان میکند؛ «دارای پسری شود که ولیعهد باشد و خلافت به آل بویه برسد، پادشاهی و خلافت در دولت دیلمی یکی شود»[51] اما خلیفه عباسی که به تمام خواستههای مدبرانه و سیاست مدارانه عضدالدوله به دیده تشریفات درباری مینگریست و شاید به علت آگاهی از هدف اصلی عضدالدوله، وصلت با دختر او را نوعی تشریفات والتفات بیش از حد به خاندان بویه تلقی کرد و دختر او را هیچگاه زن رسمی خود ندانست و مسلماً فرزندی نیز از او متولد نشد.[52]
شکست این طرح عضدالدوله و نیز وفات خواهرش که قبلاً به عضد زید الأسود حسنی درآمده بود، به ناچار دختر دیگرش را به همسری زید، نوادة امام حسن مجتبی7 برگزید تا حداقل از فرزند مشترک این دو، شیعیانی که احترامی ویژه برای علویان قائل بودند و خود نیز به اعزاز و اکرام آنان سعی مینمود، بهرهمند شود و خوشبختانه زید، از دختر عضدالدوله صاحب فرزندانی شد که در کتب انساب تا سه تن آن به اثبات رسیده و عضدالدوله از سرور و خوشحالی این نعمت نزد ملوک و پادشاهان افتخار میکرد و میگفت: من مثلی و قد التخم نسل رسول الله9 بنسلی. اما عدهای تحمل این موفقیت عضدالدوله را نداشتند و نسبت به نسب والای زید و فرزندانش، حسادت کردند و سعی به رد آن نمودند تا بدینوسیله عضدالدوله را تضعیف کنند.[53]
این کار عضدالدوله باعث شد، تا علویان زیادی به شیراز مهاجرت کنند و حتی صاحب بن عباد که مدتی کاتب مؤیدالدوله و سپس به وزارت فخرالدوله دیلمی رسیده بود،[54] دختر خود را به یکی دیگر از سادات حسنی به نام ابوالحسین علی بن حسین بن حسن بن قاسم بن محمد بطحان بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن7 برساند[55] که او نیز به این ازدواج خرسند بود و پس از به دنیا آمدن نوه خود، اشعاری در مدحش سرود و نسل زیادی از آن به وجود آمد که بعدها به مقام وزارت و قضاوت و سرانجام سادات گلستانه اصفهان به وجود آمدهاند.[56]
رقابت در این عرصه چنان شدید بود که فاطمینان مصر که از رقبای جدی آل بویه بودند، پسرعموی زید اسود، محمد بن اسماعیل بن قاسم رُسی را نقیب طالبیان مصر کردند و او نسب تبه آل ابوطالب بسیار متعصب بود و به رفع نیازهای آنان کوشید.[57]
نواسگان عضدالدوله
فرزندزادگان دختری عضدالدوله که در ادبیات فارسی به آنان نواسه میگویند به اختلاف ذکر شده است.
شیخ الشرف عبیدلی نسابه، متوفای 449 هـ.ق، برای زید اسود، داماد عضدالدوله، پنج فرزند معقب به اسامی، یحیی، حسین، علی ساکن اصفهان، محمد و ابراهیم ذکر میکند.[58] این بدان معنی است که زید فرزندان دیگری نیز داشته است.
ابوطالب مروزی مینویسد: برخی گمان کردند که زید تنها دختر داشته است. این ادعا تا زمان ابوالحسین تمیمی درست بوده و پس از آن زید صاحب پسر شده و تا هفت پسر برای او برشمردهاند. علمای نسب از پنج فرزند زید نسل قائلند اما من به غیر از سه تن آنان را به اسامی ذیل نمیشناسم.
1. محمد ابوجعفر که یمفرزند به نام ابوالحسن علی داشت که نقیب جریفت کرمان بود و مادرش از سادات موسوی و از فرزندان بنی ملهوس بوده است. 2. یحیی در مدینه سکونت نمود و سپس به صعده رفت و برخیاز فرزندان او به ری برگشتند. 3. ابوعبدالله حسین که در شیراز سکونت داشت و نسل او در یک شهر بیشمار بودند.[59] اما فخر رازی نیز معقبین از فرزندان زیدرا سه نفر فوق ذکر میکند.[60] ضامن بن شدقم حسینی، ابوعبدالله حسین را ملقب به عماد الحق والدین، و بن یحیی را ملقب به مظفرالدین و محمد یا به شرف الدین ملقب میداند.[61]
برخی از فرزندان این سه تن عبارتند از:
1. ابوعبدالله حسین بن محمد شرف الدین بن زید الاسود، وی ملقب به عمادالدین و سیدی جلیل القدر و شریف بود. مادرش از قبیلة بزرگ مرواسیله در فارس بود لذا فرزندان او را بنو مرواسیه میخواندند. او قاضی القضات شیراز و متولی موقوفات مشهد علی بن حمز7 بود، ابوبکر ارجانی در قصیدهای مشهور او را مدح گفته است.[62]
2. ابوالمعالی جعفر شرف الدین بن ابی عبدالله حسین عمادالدین، وی پیشوای سادات شیراز و قاضی القضات این شهر و سیدی نجیب و شریف بود. فرزندانش در شیراز به سادات انجوی شهرت یافتهاند او سه فرزند به اسامی: شهابالدین محمد، قاضی القضات شیراز، ابومنصور اسماعیل قوام الدین و اسحاق داشت که هر سه از بزرگان سال تمام شیراز بودند.[63]
3. ابوالمعالی ابراهیم قوام الدین حسنی، وی فرزند ارشد و بزرگوار سید ابومنصور اسماعیل قوام الدین است که سیدی جلیل القدر و بزرگوار و عظیم الشأن بود او نقابت سادات شیراز و قاضی القضاتی این شهر را به عهده داشت. او همچنین ریاست اشراف و متصدی امور وزارت بود. او چهار فرزند به اسامی: نجمالدین اسماعیل، ابوالمحاسن حسین نظامالدین، زید و محمود داشت.[64]
4. سید شاه حسن فخرالدین حسنی، وی فرزند یحیی بن احمد بن حسن بن حسین بن براهیه قوام الدین بود. پدرش متولی اوقاف علویون و بزرگ سادات شیراز و دارای علم سرشار بود و در مشهد مقدس وفات یافت. سید شاه حسن نیز پس از پدر متولی موقوفات سادات علوی و مشهد علی بن حمزه7 و پیشوای سادات شیراز بود و پس از وفات در مشهد علی بن حمزه7 دفن شد.[65] خاندان انجوی شیراز که نواسگان عضدالدولة دیلمی بودند پس از پنج قرن، نقابت سادات شیراز، تولیت حرم و مشهد علی بن حمزه امام جماعت و مسجد عتیق و امام جمعه شیراز و وزارت برخی از دولتهای مستقل را به عهده داشتند. شرح حال این خاندان به تفصیل در کتاب علی بن حمزه7 آمده به آن رجوع شود.
منابع :
[1] آلبویه، ، مقاله عصر عضدالدوله، دورة اقتدار و وحدت و شکوفایی و معرفت، رشد آموزش تاریخ، سال چهارم، شماره 11،
[1]. تاریخ مردم ایران،
[1]. ابن خلدون، العبر، ج 3،
[1]. ابن مسکویه رازی، تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، طهران، دار سروش للطباعة و النشر، 1379 ش / 2000 م، ج 6
[1]. ابومنصور ثعالبی، یتیمة الدهر، الجزء الثانی، بیروت، دارالفکر، بیتا، ص 190.
[1]. الفخری فی انساب الطالبیین، ابوطالب مروزی ازورقافی، متوفای بعد از سال 614 هـ.ق، کتابخانه آیة الله مرعشی، قم، چاپ دوم 1385 هـ.ش،[1].
[1]. الهروذراوری، ظهیرالدین، ذیل تجارب الامم، شرکة التمدن الصناعیة بصر المحمیة، 1916،
[1]. مکه آوردگاه رقابت امرای ایرانی و مصری، نامه تاریخ پژوهان، سال اول، شماره 3، پاییز 84،
[1]. تاریخ ادبیات ایران، ذبیحالله صفا، جلد اول، تهران، فردوس، چاپ دوازدهم، 1371،
[1]. تاریخ ایران کمبریج، ص 237.
[1]. تاریخ مردم ایران، ص 573.
[1]. تحفة الازهار و زلال الانسی، ج 2،
[1]. جمالالدین ابوالقاسم کاشانی، زبدة التواریخ،
[1]. حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، 1362
[1]. فرای، تاریخ ایران کمبریج، ترجمة حسن انوشه، جلد چهارم، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، 1372،
[1]. زیر نظر محمد کاظم بجنوردی، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، تهران، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1369،
[1]. سیاستنامه خواجه نظامالملک، به تصحیح عباس اقبال، تهران، اساطیر، ج دوم، 1372،
[1]. شیراز شهر گل و بلبل، علی محمدی، قائم، بهار 1378 هـ.ش،
[1]. شیرازنامه، ابوالعباس معین الدین احمد بن شهاب الدین زرکوب شیرازی، به کوشش اسماعیل واعظی جوادی، بنیاد فرهنگ ایران، زمستان 1350 هـ.ش،
[1]. عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران، جلد دوم، تهران، امیرکبیر، چاپ چهارم، 1373،
[1]. عبدالحسین زرینکوب، روزگاران، چاپ دوم، تهران، سخن، جلد اول، 1375،
[1]. علی بن حمزه، محمدمهدی فقیه بحرالعلوم، قم، انتشارات وثوق، 1388، ص 180 و 181.
[1]. علیاصغر فقیهی، آلبویه و اوضاع زمان ایشان، تهران، صبا، چاپ دوم، 1365،
[1]. علیاکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، چاپ دهم، مؤسسه لغتنامه دهخدا، دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1377،.
[1]. عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب، ابن عنبه متوفای 828 هـ.ق، تحقیق سیدمهدی رجایی، کتابخانه مرعشی، ص 220 1.موارد الاتحاف فی نقباء الاشراف، سید عبدالله زاق کمونه، مطبعه اداب نجف اشرف، 1388، ج 2
[1]. قیام ایرانیان در راه تجدید مسجد و عظمت ایرانیان، عباس پرویز، تهران، دربار مرکزی جشن شاهنشاهی، 1348، ص 176 و تاریخ مردم ایران، ص 435.
[1]. لباب الانساب 2: 560، تهذیب الأنساب، 110.
[1]. مجلة تاریخ اسلام، سال هفتم، بهار 1385، شمار مسلسل 25، آل بویه، عباسیان و تشیع، پروین ترکمنی آذر، ص 90 ـ 91.
[1]. معلوم نشده که مؤلف کنی ابوقتاده را از کجا آورده است.
[1]. مناهل الضرب فی انساب العرب، سید جعفر اعرجی، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی، تحقیق سیدمهدی رجایی، ص 361 و 362.
[1]. ناصرخسرو، سف
[1]. عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران، جلد دوم، تهران، امیرکبیر، چاپ چهارم، 1373، ص 425.
[2]. عبدالحسین زرینکوب، روزگاران، چاپ دوم، تهران، سخن، جلد اول، 1375، ص 141.
[3]. ر. ن. فرای، تاریخ ایران کمبریج، ترجمة حسن انوشه، جلد چهارم، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، 1372، ص 228.
[4]. تاریخ مردم ایران، جلد دوم، ص 437.
[5]. زیر نظر محمد کاظم بجنوردی، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، تهران، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1369، ص 634.
[6]. تاریخ ایران کمبریج، ص 237.
[7]. همان، ص 238.
[8]. تاریخ مردم ایران، ص 573.
[9]. روزگاران، ص 143.
[10]. تاریخ مردم ایران، ص 434.
[11]. تاریخ ابنخلدون، ص 658.
[12]. علیاکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، چاپ دهم، مؤسسه لغتنامه دهخدا، دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1377، ص 15935.
[13]. حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده به اهتمام عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، 1362، ص 413.
[14]. علیاصغر فقیهی، آلبویه و اوضاع زمان ایشان، تهران، صبا، چاپ دوم، 1365، ص 249.
[15]. آل بویه، ص 347.
[16]. تاریخ مردم ایران، ص 435.
[17]. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ص 444، تاریخ ایران، ص 246، تاریخ ابنخلدون، ص 643.
[18]. تاریخ ابنخلدون، ص 643.
[19]. تاریخ مردم ایران، ص 464 و آلبویه، ص 253.
[20]. قیام ایرانیان در راه تجدید مسجد و عظمت ایرانیان، عباس پرویز، تهران، دربار مرکزی جشن شاهنشاهی، 1348، ص 176 و تاریخ مردم ایران، ص 435.
[21]. تاریخ ادبیات ایران، ذبیحالله صفا، جلد اول، تهران، فردوس، چاپ دوازدهم، 1371، ص 336.
[22]. همان، ص 253.
[23]. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ص 644 و تاریخ ایران، ص 248.
[24]. ترایخ مردم ایران، ص 483.
[25]. تاریخ مردم ایران، ص 435.
[26]. سیاستنامه خواجه نظامالملک، به تصحیح عباس اقبال، تهران، اساطیر، ج دوم، 1372، ص 90 تا 105.
[27]. روزکاران، ص 144.
[28] آلبویه، ص 247، برگرفته از مقاله عصر عضدالدوله، دورة اقتدار و وحدت و شکوفایی و معرفت، رشد آموزش تاریخ، سال چهارم، شماره 11، ص 25 و 26.
[29].
[30]. جمالالدین ابوالقاسم کاشانی، زبدة التواریخ، ص 60، و ابناثیر، ج 15، ص 22.
[31]. الکامل فی التاریخ، ج 15، ص 59.
[32]. همان، ص 82 و 108.
[33]. ابن خلدون، العبر، ج 3، ص 140 و 141.
[34]. ابناثیر، همان، ص 120.
[35]. ابن مسکویه، همان، ص 481.
[36]. الهروذراوری، ظهیرالدین، ذیل تجارب الامم، شرکة التمدن الصناعیة بصر المحمیة، 1916، ص 287.
[37]. ابن اثیر، همان، ص 130.
[38]. همان، ص 186، 315، 293، 343 و ج 16، ص 84 و 138.
[39]. ناصرخسرو، سفرنامه، ص 74 و 96.
[40]. به نقل از مکه آوردگاه رقابت امرای ایرانی و مصری، نامه تاریخ پژوهان، سال اول، شماره 3، پاییز 84، ص 111 ـ 113.
[41]. رج شجرهنامه، منتقلة الطالبیه، 188؛ الشجرة المبارکه، ص 42 و 43؛ الفخری، ص 104؛ مناهل الضرب، ص 362، عمدة الطالب: 207؛ التذکرة فی انساب المطهره، ص 70؛ تهذیب الانساب، ص 70؛ المجدی فی انساب الطالبیین، ص 76.
[42].ظاهراً این تاریخ صحیح نباشد و مصحح کتاب تحفة الازهار در نقل آن اشتباه کرده باشد زیرا در برخی از نقلا سال 352 هـ.ق نوشته شده که ذکرش خواهد آمد.
[43]. تحفة الازهار و زلال الانسی، ج 2، ص 262 و 263.
أبا [الحسین] قطبالدین، و یعرف ثمة بالأسود، و یقال لولده بنو الأسود، ففی سنة 312 حج السلطان أبو شجاع عضدالدولة فأراد منه أن یبایعه فامتنع فأجله، و عظم شأنه، و رفع منزلته، و حکی أنه التمس منه أن یزوجه بأخته فاطمة لمنام رآه کان رسول الله9 زوج أباالحسن زیداً بامرأة حلیتها کحلیة أخته، وقد رأت أخته قبل توجهها الی الحج، رسول الله9 کأنه وجها برجل حلیته کحلیة أبی الحسن زید، فکتمت أمرها مفکرة حتی قدما مکة فتزوجها أبوالحسن زید، فعند ذلک أفشت منامها، و هی التس أسست مشهد أ ی الحسن علی بن حمزة بن موسی الکاظم7، ثم أوصت عند وفاتها أن تدفن فی هذا الموضع، فلما توفیت زوجه أبو شجاع عضدالدولة بابنته شاهداندخت سنة... فأولدها أبا عبدالله الحسین عماد الحق والدین، و یحیی مظهر الدین، فأوقفت علی السادة العلویین أوقافاً کثیرة، و غلاتها جزیلة جاریة بشیراز و غیرها، و جعلت التولیة والنظارة علیها لابنها، ثم الأرشد فالأرشد من نسلهم. وأما والدها أبو شجاع فهو الذی أسس و عمر و شید بنیان المشهد الغروی لأمیرالمؤمنین7 و کذا مشهد سلمان الفارسی(رضی الله عنه)، و بنی دار الشفاء ببغداد، و جعل لذلک کله أوقافاً عدیدة جزیلة للغلات الجاریة، و جعل التولیة والنظارة لسبطیه ثم للأرشد فالأرشد من نسلهم.
[44]. مناهل الضرب فی انساب العرب، سید جعفر اعرجی، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی، تحقیق سیدمهدی رجایی، ص 361 و 362.
[45]. علی بن حمزه، محمدمهدی فقیه بحرالعلوم، قم، انتشارات وثوق، 1388، ص 180 و 181.
[46]. عمدة الطالب فی انساب آل ابیطالب، ابن عنبه متوفای 828 هـ.ق، تحقیق سیدمهدی رجایی، کتابخانه مرعشی، ص 220 «استدعاه عضدالدولة ابن بویه من بیت المقدس، و کان قد انقطع به، و زوجه بأخته، فلما توفیت زوجه بابنة شاهان دخت، و ولده عدد کثیر بشیراز مهم وجاهة و رئاسة، منهم نقباء شیراز وقضاتها» ورج موارد الاتحاف فی نقباء الاشراف، سید عبدالله زاق کمونه، مطبعه اداب نجف اشرف، 1388، ج 2، ص 17.
[47]. صحیح آن ابوالحسین است که ظاهراً در نقل تصحیف شده است.
[48]. شیرازنامه، ابوالعباس معین الدین احمد بن شهاب الدین زرکوب شیرازی، به کوشش اسماعیل واعظی جوادی، بنیاد فرهنگ ایران، زمستان 1350 هـ.ش، ص 201.
[49]. معلوم نشده که مؤلف کنی ابوقتاده را از کجا آورده است.
[50]. شیراز شهر گل و بلبل، علی محمدی، قائم، بهار 1378 هـ.ش، ص 160 ـ 162.
[51]. ابن مسکویه رازی، تجارب الامم، تحقیق ابوالقاسم امامی، طهران، دار سروش للطباعة و النشر، 1379 ش / 2000 م، ج 6، ص 118.
[52]. مجلة تاریخ اسلام، سال هفتم، بهار 1385، شمار مسلسل 25، آل بویه، عباسیان و تشیع، پروین ترکمنی آذر، ص 90 ـ 91.
[53]. الفخری فی انساب الطالبیین، ابوطالب مروزی ازورقافی، متوفای بعد از سال 614 هـ.ق، کتابخانه آیة الله مرعشی، قم، چاپ دوم 1385 هـ.ش، ص 104 و 105.
[54]. ابومنصور ثعالبی، یتیمة الدهر، الجزء الثانی، بیروت، دارالفکر، بیتا، ص 190.
[55]. لباب الانساب 2: 560، تهذیب الأنساب، 110.
[56] شرح حال مفضل این خانداو و نیز توجه آل بویه به سادات در کتابی با عنوان علویان و آل بویه تدوین شده که در آینده نزدیک به چاپ خواهد رسید.
[57]. البشرة المبارکه، ص 43.
[58]. تهذیب الأنساب، ص 70.
[59]. الفخری فی انساب الطالبیین، ص 104 و 105.
[60]. الشجرة المبارکه: 42.
[61]. تحفة الازهار 1: 363.
[62]. تحفة الازهار 1: 267 و 268.
[63]. تحفة الازهار 1: 268، موارد الاتحفا 2: 14، مناهل الضرب: 362، الفخری: 105، المشجر الکشاف 1: 624.
[64]. تحفة الازهار 1: 269، موارد الاتحاف 2: 17، الفخری: 105، التذکره: 70، المشجر الکشاف 1: 624، عمدة الطالب: 207.
[65]. تحفة الازهار 1: 272.
- ۲۱۳۳
- ادامه مطلب