- سه شنبه ۲۹ مهر ۹۳
فصل اول کتاب: مشخصّات رهبر قیام2
یحیى علیه السلام از نظر علماء رجال
یحیى علیه السلام و شهادت پدرش
وصیّت زید علیه السلام به فرزندش یحیى علیه السلام
همسر و تعداد فرزندان
یحیى علیهالسلام با دختر عموى خود بنام محنه دختر عمر الأشرف بن علی بن
الحسین علیهالسلام[1] ازدواج نمود. گویند او از این خانم فرزندانى داشته است که
همه در کودکى در گذشتهاند.
ابن جبیر در رحله خود مى نویسد:
«مشاهد زیادى براى أهل بیت علیهمالسلام در مصر وجود دارد که از آن جمله قبر
زینب دختر یحیى بن زید بن على علیهالسلاماست که این مشهد داراى کرامات
درخشان و مشهورى مى باشد[2].
ابن حزم در جمهرة همین قول را پسندیده و مى نویسد:
«و لم یُعَقَّب إلاّ ابنةٌ واحِدَةٌ توُفِیَّتْ بَعْدَهُ وَ هِىَ صَغیَرةٌ»[3].
نسلى از او نمانده مگر دخترى که کوچک بود و بعد از شهادت پدر
رحلت کرد. وى اضافه مى کند که برخى براى یحیى فرزندى به نام محّمد بر
شمردهاند. و در نتیجه صاحب زنج محمّد بن على، ادّعا کرده که از نسل یحیى
است و این دروغ است[4].
ابن اثیر مىنویسد:
«صاحب زنج هنگامى که بصره را تخریب کرد، به طرفداران خود چنین
گفت که از نسل یحیى بن زید علیهالسلاماست، اما قاسم بن نوفلى مىگوید:
دروغ مىگوید، زیرا یحیى فرزندى نداشت جز یک دختر که در خردسالى
فوت شد[5]».
به قول ابن ندیم، چون ابومسلم کشته شد، جمعى از داعیان و نزدیکانش
به بلاد دور دست رفتند، که ایشان را مسلمیّه گویند، از آن جمله مردى که
اسحاق نام داشت، به شهرهاى ماوراءالنهر رفت، و مدعى شد که ابومسلم در
جبال رى محبوس است و در وقت معیّن خواهد آمد.
این مرد به اسحاق ترک شهرت یافت، و علّت آن هم به قول ابن ندیم آن
بود که او به بلاد ترک رفت، و در آن جا مردم را به رسالت ابومسلم فرا خواند.
برخى راعقیده بر این بود، که او از علویان و از فرزندان اولاد یحیى بن زید بن
على علیهالسلاماست که از ستم بنى امیّه گریخته، و در بلاد ترک گشت و گذارى
داشت، و این مذهب و نسب را در آنجا براى پیشرفت کار خود درآورد.[6]
بنابراین از یحیى علیهالسلام عقب و فرزندى نمانده و این قول مورد اتفّاق تمام
مورّخان و علماى انساب است[7].
محلّى و سیّد مجدالدّین براى یحیى چهار فرزند برشمردهاند که عبارتند از:
اُمّ الحسن، حسنه، احمد، حسین که همگى در خردسالى فوت شدند.
و اُمّ الحسن همان زینب است که در خرد سالى رحلت نمود[8].
گویند که زینب در ماجراى شهادت یحیى علیهالسلام به همراه سر مقدّس آن
حضرت به شام فرستاده شد و تنها یادگار پس از شهادت یحیى علیهالسلام بوده
است.
در برخى از کتب تاریخى چنین آمده است:
«براى یحیى بن زید علیهالسلام دختر شیرخوارهاى بود که او را به همراه سر پر
خون پدر به نزد ولید بن یزید فرستادند، او هم به مدینه فرستاد تا سر نورانى
یحیى و فرزندش را به دامن ریطة مادر وى بیندازند.»[9]
با این گفتار روشن مىشود که یحیى بن زید علیهالسلام فرزندى داشته است؛
حتّى درحادثه شهادت او همسرش همراه وى بوده که فرزندش را به
اسارت مىبرند.
البته از بیان گنگ تاریخ چنین به دست مىآید که همسر شهید جوزجان
به شهادت مىرسد و تنها یادگار او دختر شیر خوارهاى بوده است که هم
اکنون قبر او در یکى از محلّات مصر زیارتگاه خاص و عام است.[10]
معلوم نیست که چگونه دختر شیرخوار یحیى علیهالسلام به مصر برده شده
است، این احتمال که یکى از کسان یحیى یا نزدیکان مادر او این طفل را از
دستگاه خلافت اموى تحویل گرفته و به مصر برده بعید نیست. یا این که به
همراه سر یحیى علیهالسلام به مصر برده شده و پس از وفات کودک، وى را در آنجا
دفن نمودهاند.
آرى! دختر شش ماهه یحیى علیهالسلام با دستهاى کوچک اما سبز و پر
برکت خویش درسهاى بسیار آموزنده و هدیههاى بسیار قابل
توجّه به زایران تربت خود هدیه کرده است که کوردلان تاریخ توان درک آن
را ندارند.
فرزند ساختگى
یکى از نویسندگان معاصر در کتابى مىنویسد:
«حضرت یحیى علیهالسلام در سن 22 سالگى با زنى ازدواج نمود و از او صاحب
فرزندى به نام عبداللّه طالب الحق شد، که پس از شهادت پدرش به طرف
صنعاء رفت و از آن جا عَلَم مخالفت علیه حکومت اموى را به دوش گرفت،
لباس سیاه پوشید، همراه عدهاى با پرچمهاى سیاه با حالت احرام وارد خانه
خدا شدند و اعلام داشتند که ما به خونخواهى علویان قیام نمودهایم.
حاکم «مکه» عبدالواحد بن سلیمان به عبداللّه و یاران او پیغام داد: هم
اکنون ایّام حج و طواف زایرین خانه خداست. فرصت براى جهاد نیست
بگذارید پس از اعمال حج اهداف خود را به مردم اعلام کنید. طالب الحق و
یارانش از تصمیم خود برگشتند و پس از اعمال حج، آهنگ مدینه نمودند.
مردم مدینه به این گروه احترام زیادى نمودند.
پس از چندى در ناحیه «غدیر» جنگ سختى میان طرفداران عبداللّه و
حاکم مکه رخ داد. جنگ به سود عبداللّه تمام و حاکم مکه عازم شام شد، ولى
در جنگ بعدى حاکم مکه پیروز شد و عبداللّه از پاى درآمد»[11]
از دلایل جعل این گزارش آن است که مىنویسند: یحیى در سن 22
سالگى ازدواج نموده و صاحب فرزندى به نام عبداللّه طالب الحق شده که در
جواب باید گفت:
1. اگر سال تولّد یحیى در 107 ه . ق و شهادت آن حضرت را 125 ه . ق
بدانیم، آن حضرت در سن 18 سالگى به شهادت رسیده، کما این که نظر
برخى از مورّخان است.
پس به طور کلّى گزارش فوق جعلى مىباشد، زیرا یحیى به سن 22
سالگى نرسیده بود تا ازدواج کند!
2. اگر سال تولد یحیى علیهالسلام را سال 98 ه . ق و سال شهادت آن حضرت را
سال 125 ه . ق بدانیم، آن حضرت بیش از 27 سال عمر کرده، و اگر در سن
22 سالگى ازدواج کرده باشد، سال 120 ه . ق بدست مىآید، در این صورت
اگر سال 120 ه . ق را با سال مرگ آخرین خلیفه اموى یعنى مروان حمار که در
سال 132 ه . ق بوده، کم نماییم، در این وقت عبداللّه طالب الحق 12 سال
بیشتر نداشته، چنین حرکت عظیمى از نوجوانى 12 ساله و سکوت مورّخان
جاى سؤال دارد.
3. عدم ثبت چنین گزارشى از سوى مورّخان هم نشان از جعل این خبر دارد.
4. این گزارش مربوط به شخص دیگرى در سال 130 ه . ق است که در
ادامه به آن اشاره مىشود.
در کتب تاریخى چنین آمده است:
«عبداللّه طالب الحق فرزند کندى از خوارج یمن در سال 130 هجرى با
جمعى از خوارج وارد مدینه شدند. شهر را به تصرّف خود درآورند و تا نواحى
مکه پیشروى نموند. مروان، خلیفه اموى، سپاه زیادى در مقابل خوارج
فرستاد. در ناحیه طایف جنگ سختى میان طرفداران عبداللّه و مروان حمار
درگرفت و عبداللّه در این جنگ کشته شد.»[12]
بنابراین معلوم شد که گزارش فوق مربوط به یکى از خوارج بوده که به نام
فرزند یحیى تصوّر شده است. هنوز هم این شبهه در اندیشهى برخى وجود
دارد که خود را از فرزندان یحیى بن زید علیهالسلاممىپندارند و بدون هیچ
دلیل و مدرکى به گفته خود اصرار مىورزند.
شاید این پندارها از آن جا ناشى شده باشد که میان یحیى بن زید علیهالسلامو
یحیى بن حسین بن زید علیهالسلام(با حذف یک واسطه) اشتباه کردهاند.
چنان چه در بسیارى از موارد دیگر همین تعدّد اسامى باعث اشتباه و
اختلاف تاریخى شده است. ولى با کوچکترین دقت، این اختلاف و پندار از
بین خواهد رفت.
در همین باره ابونصر بخارى، نسّابه شهیر مىنویسد:
«من ینتسب إلى یحیى بن زید فهو دعى فأنما النسب الصحیح لیحیى بن
الحسین بن زید و غلط من قال أنا من أولاد یحیى بن زید و هو من ولد یحیى
بن الحسین بن زید بن على بن الحسین علیهمالسلام؛ کسانى که خود را منسوب به
یحیى بن زید علیهالسلاممىدانند، ادّعایى بیش نیست.[13]
نسبت صحیح و درست از یحیى بن حسین است؛ این طایفه از سادات
محترم، از تبار و نسل یحیى بن حسین بن زید بن على بن حسین علیهمالسلام
مىباشند.»[14]
گفته مىشود عدّهاى در عراق و قزوین خود را منسوب به یحیى بن
زید علیهالسلاممىدانند که البته صحیح نیست.[15]
احتمال دارد که این اشتباه از کتاب الفخرى فى انساب الطالبیّین؛ تألیف
علّامه نسّابه ابوطالب اسماعیل مروزى متوفّاى بعد از سال 614 ه . ق نشأت
گرفته باشد که مىنویسد: «فرزندان عمر بن یحیى بن زید شهید علیهالسلام»[16] که با
کمى دقت و رجوع به نسخههاى اصلى این کتاب معلوم مىشود که اشتباه از
نسّاخ و مصحّح این کتاب آقاى سیّد مهدى رجایى بوده است. زیرا به طور
قطع منظور مؤلّف کتاب الفخری، اشاره به فرزندان عمر بن یحیى بن حسین
بن زید شهید علیهالسلام، و فرزندان یحیى بن یحیى بن حسین بن زید شهید علیهالسلام
بوده که شرح حال آنان را بعد از اشاره تیتر به تفصیل مىنویسد. این اشتباه
در گفتار سیّد مهدى بن مصطفى تفرشى نیز آمده است.[17]
مزار على بن یحیى در امام کلا[18]
با وجود آن که تصریح به عدم داشتن فرزند ذکورى به نام على، براى
یحیى شده، مزار باشکوهى در روستاى امام کلا قائمشهر به على بن یحیى بن
زید علیهالسلام منسوب است.
این آرامگاه با عظمت که در قلب روستاى امام کلا قرار دارد از نظر
چشمانداز، فوق العاده زیبا و دیدنى است. بقعه در دو طبقه ساخته شده و
داراى ایوان رفیع، گنبد و مناره مىباشد. زایرسرا و همهى امکانات رفاهى
یک مزار بزرگ نیز از دیگر مزایاى این بنا است.
این ساختمان که در سال 1374 تجدید بنا گشته در سال 1380 ه . ش به
کمک اهالى به اتمام رسیده است و خفته آن به سیّد على کیا سلطان شهرت
دارد. اهالى بر این اعتقادند که على بن یحیى بن زید شهید علیهالسلام به دست
سیاوش سمنانى که از حکام محلى منطقه بوده در عصر مأمون عباسى
به شهادت رسیده است.
اما این ادّعا اساس صحیحى ندارد، بلکه شخصیّت مدفون در آن بدون
هیچ شک و شبههاى سیّد على بن یحیى بن زید بن على بن عبدالرحمن
الشجرى بن قاسم بن حسن بن زید بن امام حسن مجتبى علیهالسلاماست که پدرش
امیر منطقه جرجان بوده و از نزدیکان حسن بن زید داعى و محمد بن زید
داعى به شمار مىآمده است.
او در تهاجم یعقوب لیث صفارى از طریق سمنان، جهت سرکوبى دولت
علویان طبرستان، جانانه جنگید و در جرجان به شهادت رسید؛ اینک
آرامگاه او در گنبدکاوس به یحیى بن زید شهرت دارد.
او چندین فرزند داشت که یکى از آنها سیّد على نام داشت که بدون شک،
پس از شهادت پدر و سقوط شهر جرجان به این منطقه پناهنده شد و به
دست کسان یعقوب لیث به شهادت رسید. شرح حال پدر او در قسمت
امامزاده یحیى بن زید گنبد اشاره خواهد شد.
یحیى علیهالسلام از نظر علماء رجال
تمام علماى رجال، یحیى علیهالسلام را از اصحاب امام صادق علیهالسلامو امام
کاظم علیهالسلاممىدانند[19]، حال آن که وى در زمان امام صادق علیهالسلامبه شهادت
رسیدهاست. پس چگونه مى تواند از اصحاب امام کاظم علیهالسلام نیز باشد؟! شاید
منظور از نقل روایت از امام کاظم علیهالسلامدر دوران جوانى اش باشد که آن هم
نیز بعید است.[20] احتمال دارد در این اظهار نظرها نام یحیى بن حسین بن
زید الشهید علیهالسلام با نام وى خلط شده باشد.[21]
برخى از علماى رجال، یحیى را مدنى و واقفى[22] معرّفى کردهاند که على
التحقیق از دو لحاظ مورد تأمّل است:
اوّل: یحیى در زمان امام صادق علیهالسلام به شهادت رسیده، و حال آن که
مذهب واقفیّه پس از شهادت امام صادق علیهالسلام به وجود آمدهاست و به کسانى
که قایل به امامت موسى کاظم علیهالسلامبودند و در آن امام توّقف کردند،
واقفیّه گفته مىشد. پس چگونه ممکن است یحیى علیهالسلامچنین اعتقادى
داشته باشد.
دوّم: این عبارت واقفى بودن یحیى علیهالسلام فقط در یک نسخه از کتاب رجال
شیخ آمده و در نسخ دیگر تصحیح شده، و ظاهرا اشتباهى صورت گرفته
است. صاحب منتهى المقال نیز به این اشتباه اشاره نموده است[23].
قاضى نوراللّه شوشترى درباره یحیى علیهالسلام مىنویسد:
«یحیى به حُلیه فضل و شجاعت اتّصاف داشت»[24].
مامقانى پس از اعتراف به امامى بودن یحیى علیهالسلاممىنویسد:
«و ظاهِر کونه إمامیّا اِلّا اَنَّ حالَهُ مَجْهُولٌ»[25].
ظاهرا او امامى است اما زندگانى و احوال او نامعلوم است.
با استناد به اینِ قول مامقافى رحمهالله، مرحوم آیة اللّه خویى رحمهاللهنیز در
رجالش مىنویسد:
«أقول: یظهر من مقدّمة الصحیفة أنّه کان مستقلاً فی أمره، و غیر تابع لإبن
عمّه جعفربن محمّد علیهماالسلام [26]».
مىگویم، از مقدّمه صحیفه سجادیّه آشکار مى شود که یحیى در کارش
مستقل بود و متابعت به پسر عمویش امام صادق علیهالسلامنمىنمود.
در جواب مامقانى رحمهالله و مرحوم خویى رحمهالله باید گفت:
یحیى علیهالسلام جوانى پاکدامن، نیکو خصال، عالم، شجاع و پارسا بود، و
نسبت به ائمه اطهار علیهمالسلام اخلاص خاصّى ابراز مىنمود و در مقابل آنان کمال
خضوع و اطاعت را داشت.
امام صادق علیهالسلامهم متقابلاً او را بسیار دوست مىداشت و موقعى که خبر
شهادت وى را شنید به شدّت گریست و براى او طلب آمرزش کرد.
معلوم است کسى که مورد ترّحم و علاقه امام باشد چه مرتبهاى دارد و
کسى که امام در مرگ او عزادار شود داراى چه مقام ارجمندى است.
آیا با تمام اینها شایسته است که گفته شود حال او مجهول است؟!
و یا این که او تابع امام جعفر صادق علیهالسلامنبوده است؟!
مرحوم علاّمه امینى رحمهالله در جواب به این دو پرسش مىنویسد:
«و لم توجد للشیعة حوله کلمة غمز فضلاً عن بغضه و غایة نظر الشیعة
فیه، أنّه کان معترفا بإمامة الإمام الصادق، حُسن العقیدة، متبصّرا بالأمر، و قد
بکى علیه الصادق علیهالسلام و ترحّم له، فسلام اللّه علیه و على روحه الطاهرة»[27].
در نزد شیعه در باره یحیى کلمه تندى نیست چه رسد به این که بغضى
باشد. و انتهاى دید شیعه درباره او این است که وى معترف به امامت امام
صادق علیهالسلام، و داراى عقیده نیکو و آگاه به امور بود و امام صادق علیهالسلام در مرگش
اشک ریخت و به او ترّحم کرد. پس سلام خدا بر او و بر روح پاکش باد.
ابن أبى الحدید نیز از قول علماى شیعه مىنویسد:
«من رجالنا عیسى و یحیى بن زید، و کانا أفضل أهل زمانهما شجاعةً و
زهدا و فقها و نسکا[28]».
از مردان نامى ما، عیسى و یحیى فرزندان زید علیهالسلام هستند که داناترین
اهل زمانشان در شجاعت، زهد، فقه و عبادت بودند.
اعتراف یحیى علیهالسلام به امامت ائمّه علیهمالسلام
یحیى علیهالسلام از جمله روایان احادیث بوده[29] و آن چه در سند صحیفه
سجادیّه مىبینیم، شاهد این است که یحیى علیهالسلام از علاقهمندان و
ارادتمندان امام صادق علیهالسلاماست و به امامت او اعتراف و اقرار دارد.
از این رو روایت شده که یحیى علیهالسلام مىگوید: از پدرم تعداد ائمّه
معصومین علیهالسلامرا سؤال کردم، فرمود:
«ألإئمّة إثنى عشر، أربعة من الماضین و ثمانیة من الباقین»
امامان دوازده نفرند، چهار نفر از گذشتگانند (تا امام باقر علیهالسلام) و هشت نفر
باقى اند و عصر آنان در پیش است.
یحیى علیهالسلام مىگوید: عرض کردم پدر، اسامى آنان را بفرمائید. فرمود: امّا
گذشتگان، على بن أبى طالب، حسن و حسین، و على بن الحسین علیهماالسلام، و اما
باز ماندگان و آیندگان بردارم، باقر علیهالسلام و بعد از او جعفرصادق علیهالسلام و سپس
فرزندش موسى، آنگاه على فرزند وى، و بعد از وى محمّد فرزند وى، و بعد از
او على، سپس حسن و آخرین آنان مهدى علیهمالسلاممىباشد.
گفتم: اى پدر «اَلَسْتَ مِنْهُمْ؟» آیا تو از آنهانیستى (یعنى امام نیستى؟)
فرمود: نه لیکن من از عترتم. گفتم: پس نام آنها را از کجا دانستى؟ فرمود:
عهدى بود از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهکه به ما رسیده است[30].
متوکّل بن هارون، گفت و گوى مفصّلى با یحیى علیهالسلام دارد که در قسم راوى
صحیفه سجادیّه خواهد آمد؛ امّا جملهاى از سخنان یحیى علیهالسلاممربوط به این
فصل است که در این جا مىآوریم.
موقعى که یحیى علیهالسلام، حالتِ عبادت و زهد پدرش را براى متوکّل شرح
مىداد. متوکّل گوید: گفتم فرزند پیغمبر صلىاللهعلیهوآله، امام باید چنین باشد.
یحیى گفت: اى أبا عبداللّه، پدرم امام نبود، ولى وى از سادات بزرگوار و از
زهّاد و مجاهدین در راه خدا بود.
گفتم: آیا پدرت مدّعى امامت بود؟ احادیثى در رّد مدعیان دروغین
امامت از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهبه ما رسیده است؟
یحیى علیهالسلام گفت: ساکت باش، پدرم زیرکتر و داناتر از آن بود که چیزى
را که حقّ وى نیست ادّعا کند. بلکه او مى گفت: من شمارا به (رضاى مرضى آل
محمّد صلىاللهعلیهوآله) دعوت مىکنم و منظور وى از رضا پسر عمویم امام صادق علیهالسلامبود.
گفتم: پس در این زمان امام صادق فقیه و امام است؟
گفت: بلى در خاندان، خود از همه داناتر و بالاتر است[31].
یحیى علیهالسلام و شهادت پدرش
بدون شک یحیى علیهالسلام یکى از سربازان، در قیام پدرش محسوب مىشد.[32]
او خود در دفن پدر شرکت داشت.
چگونـگى آن از قـرار زیر است.
عمّال اموى که پس از جنگ باسپاه زید علیهالسلام برکوفه مسلّط شدند به شدّت
در جستوجوى جسد آن حضرت بودند، تابلکه آن را پیدا کنند. به همین
منظور به تفتیش و جستوجوى خانه به خانه پرداختند، و سعى داشتند به
هر نحوى شدهجسد مقدّس زید علیهالسلامرا به دست آورند و سر او را براى خلیفه
جنایتکار اموى، هشام بن عبدالملک اموى بفرستند.
یاران وفادار زید علیهالسلام باحالتى متأثّر و چشمان گریان متحیّر بودند که بدن
را چگونه دفن کنند که دشمن متوجّه نشود.
بعضى گفتند: زره آهنین را به تن او مى پوشانیم تا بدن سنگین شود،
آنگاه آن را به امواج آبهاى فرات مى سپاریم تابه قعر آب فرو رود.
اما یاران زید علیهالسلام در آن بحبوحه حسّاس این نظر را رد کردند، بعضى
گفتند: بهتر است که سر او را از بدنش جدا سازیم تاشناخته نشود و بدن را
میان دیگر شهداء رها سازیم.
اما یحیى علیهالسلام فرزند برومند زید علیهالسلام این رأى را رد کرد و گفت:
«لا وَاللّه لایَأْکُلُ لَحْمَ أَبی السِّباع».
نه، به خدا سوگند گوشت بدن پدرم طعمه درندگان نمىشود، (شاید
مقصود یحیى علیهالسلام این بوده که بدن زید علیهالسلام را درندگان و سگها نمى خورند و
همین علّت مى شود که بدن را بشناسند) دیگرى گفت:
بهتر است بدن را تا عباسیّه[33] ببریم و در آن جا دفنش کنیم، این سخن
پذیرفته شد، و همه تصمیم گرفتند از تاریکى همان شب استفاده کنند و
بدون سر و صدا بدن را دفن نمایند[34].
یحیى علیهالسلام و بازماندگان اصحاب زید علیهالسلام، بدن این شهید مجاهد را آرام و
با سکوت از خانه بیرون آوردند و کنار جوى آبى بردند. آب را بستند و در
وسط جوى قبرى حفر کردند و پس از دفن بدن و خاک ریزى روى آن، آب را
از روى آن عبور دادند تا دشمن به هیچ وجه متوّجه بدن نشود[35].
در هنگام دفن پدر اشک، چشمان یحیى علیهالسلام را گرفته بود و نمىتوانست
خوب ببیند، چنان غم و اندوه بر او مستولى شد که بى اختیار در غم از دست
دادن پدر اشعارى سرود که خواهد آمد.
اشعار یحیى علیهالسلام در سوگ پدر
این اشعار چنان از ته قلب است که عمق فاجعه در دوران خلافت بنى
امیّه را نشان مى دهد.
یحیى علیهالسلام در عزاى پدرش و زمانى که قصد خروج بر علیه ظلم و دستگاه
غاصب اموى را نموده بود چنین سرود:
خلیلى عنّی بالمدینه بلغا
بنی هاشم أهل النهى و التجارب
فحتى متى مروان یقتل منکم
خیار کم و الدهر جم العجائب
سأبغى بحدالسیف ما قدترکنم
وضیعتم مادام بالسیف ضارب
وحتى متى ترضون بالخرق منهم
وکنتم اباة الخسف عند التحارب
لکلّ قتیل معشر یطلبونه
و لیس لزیدٍ بالعراقین طالب[36]
1. اى دوست پیام مرا در مدینه به بنى هاشم آن مردان با خرد و تجربه
برسان و بگو!.
2. تاکى بنى مروان از خوبان شما را بکشد و روز گار پر شگفت است.
3. تاکى به بد رفتارى و عهد شکنى آنان تن در دهید و حال آن که شما
آزاد مردان در کار زارید.
4. براى هر شهیدى خونخواهى است، امّا براى زید در عراق و حجاز
خونخواهى نیست.
وصیّت زید علیهالسلام به فرزندش یحیى علیهالسلام
قیام زید علیهالسلام با شهادت او تمام نشد، و انقلابیّون به رهبرى فرزند
رشیدش یحیى علیهالسلام، پرچم شورش و قیام برضد حکومت اموى را به دست
گرفتند. و این وصیت زید علیهالسلامبود، که در بستر شهادت به یحیى علیهالسلامیادآور
شد و فرمود:
(فرزندم با این قوم نبرد کن[37]).
یحیى سالم عزان مىنویسد: هنگامى که تیر به پیشانى زید علیهالسلام
اصابت کرد و او نزدیک بود وفات یابد، به اطرافیان خود گفت که یحیى،
فرزند دلبند او را نزدش بیاورند. یحیى با چشمان اشکبار به بالین
پدر آمد. خون از پیشانى پدر به صورت مبارک ریخته بود،
یحیى پیراهن خود را به درآورد و با آن خونهاى صورت پدر را پاک مىکرد،
اشک مىریخت و گفت: بشارت باد اى فرزندِ رسول خدا که به نزد او و
على و فاطمه و خدیجه و حسن و حسین مىروى، در حالى که آنان از
تو راضىاند.
زید علیهالسلام با صداى گرفته فرمود: صدقت یا بنى، فأىّ شئ ترید ان تصنع؟
راست گفتى، مىخواهى پس از من چکار کنى؟
یحیى علیهالسلام با حالت گریه گفت: أجاهدهم الا أن لا أجد الناصر! مىخواهم
جهاد کنم اما یارى دهندهاى نمىیابم.
زید علیهالسلام که آخرین گفتار خود را به فرزندش مىگفت فرمود: آرى فرزندم،
جهاد کن، قسم به خداوند تو بر حق هستى و آنان باطل، و اگر کشته شوى وارد
بهشت مىشود و کشته آنان در جهنم است.[38]
و یحیى علیهالسلام پس از پدر، این مشعل فروزان جهاد بر علیه دستگاه خلافت
را به دست گرفت و پس از خود به دست دیگر مجاهدین علوى و مبارزین
مسلمان سپرد و دلهاى ستمدیدگان را نور بخشید و ریشه دشمن را
سوزانید و قیام این پدر و پسر مقدّمهاى براى سقوط حکومت غاصب بنى
امیّه شد.
[1]. الحدائق الوردّیه 1: 189.
[2]. الرحله: 206، تاریخ شیعه: 281.
[3]. جمهرة أنساب العرب: 56.
[4]5 - همان :57.
[5]6- الکامل فى التاریخ 7: 246، شرح نهج البلاغه 8: 304، سراسلسلة العلویه: 61.
[6]. تاریخ افغانستان بعد از اسلام: 303.
[7]7- لباب الأنساب 2: 241، الفخرى: 38، الفصول الفخریّه: 68، المعارف: 271،
سرّالسلسة العلویّه: 61، عمدة الطالب ؛ 291، الشجره المبارکة: 127.
[8]. التحف شرح الزلف : 77، الحدائق الوردّیه 1 : 207.
[9]. مهتاب خاوران: 39.
[10]. سر السلسلة العلویّه: 61.
[11]. زندگانى حضرت یحیى بن زید بن على علیهالسلام: 34.
[12]. منتخب التواریخ: 339.
[13]. چنانکه گفته شد، نخستین بار صاحب زنج این ادّعا را نموده بود و این مطلب
اشاره به آن است.
[14]. سرّالسلسلة العلویّه: 91.
[15]. مهتاب خاوران: 42.
[16]. الفخرى: 40 و 236.
[17]. بدایع الانساب: 62 مىنویسد: یحیى بن عمر بن یحیى بن زید شهید علیهالسلام و حال
آنکه صحیح یحیى بن عمر بن یحیى بن حسین بن زید شهید علیهالسلام است.
[18]. نام این آبادى در گذشته به شاه کلا بوده که پس از انقلاب اسلامى به امام کلا
تغییر نام داده است.
[19]. خلاصة الأقوال: 216، عدّة الرجال 1: 187، معجم الرجال الحدیث 21: 54، نقد الرجال 5: 70، رجال النجاشى: 426، الفهرست: 170، سماء المقال 1: 207، مستدرکات رجال الحدیث 8: 207.
[20]. عدّة الرجال 1: 187.
[21]. خلاصة الأقوال: 264، منتهى المقال 7: 17، معجم رجال الحدیث 20: 44 ـ 45،
رجالالشیخ:346، رجال ابنداوود: 284، مجمعالرجال 6: 255، نقدالرجال 5:66.
[22]. رجال الشیخ: 332، منتهى المقال 7؛ 20.
[23]. منتهى المقال 7: 20.
[24]. مجالس المؤمنین 2 ؛ 258.
[25]. تنقیح المقال 3: 316.
[26]. معجم رجال الحدیث 21: 54.
[27]. الغدیر 3: 328.
[28]. شرح نهج البلاغة 15: 201.
[29]. در کتاب المعرفة و التاریخ جلد 3 ص 314 روایتى از او مبنى بر شهادت عمّار در جنگ صفیّن در سن 90 سالگى وارد شده است. تاریخ بغداد 1 : 152.
[30]. کفایة الأثر: 326، وقایع الأیام، شهر صیام: 87، بحارالأنوار 11: 56 و 46: 198،
مستدرکات علم الرجال 8: 205، قیام زید بن على علیهالسلام: 309.
[31]. ریاض الأحزان :181، قاموس الرجال 4: 262، وقایع الأیّام، شهر صیام: 75.
[32]. الأعلام 8: 146، نسمة السحر2: 182.
[33]. عباسیّه در غرب خُزَیمه قرار داشت. معجم البلدان 4: 75.
[34]. تاریخ الطبرى 8: 276.
[35]. مقاتل الطالبیّین: 142، أنساب الأشراف 3: 203.
[36]. مجالس المؤمنین 2:258، مقالات اسلامیین 3:131، شرح الأخبار 3: 319.
[37]. قیام زید بن على علیهالسلام: 272.
[38]. الامام یحیى بن زید علیهالسلام: 11 ـ 12، المصابیح: 219.
- ۱۹۳۰
- ادامه مطلب