مزارات ایران و جهان اسلام

سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های ایران جهان اسلام (امامزاده ، بقعه، آرامگاه، مقبره، مزار، گنبد، تربت، مشهد، قدمگاه، مقام، زیارت، معرفی عالمان انساب، کتابشناسی مزارات و زیارت و انساب

مقبره شهید ثالث ـ حرم شاهزاده حسین

در سلامگاه شاهزاده حسین طرف غربى آن، مسجد و مقبره‏اى است که با آجر ساخته شده و کم و بیش کاشى هم در تزیین آن به کار رفته است.
مهتابى بزرگى در جلوى آن است که ظاهرا براى اقامه جماعت و روضه خوانى در فصل تابستان به کار مى‏رود و در شمال مهتابى و مشرق مسجد، مقبره‏اى است که در و پنجره آهنى بزرگى از آن به خیابان سلامگاه باز
مى‏شود و درِ ورودى آن در جنوب از روى مهتابى است.

این مقبره را حاج میرزا ابوالقاسم شیرازى براى خود ساخته بود. پس از آنکه مرحوم حاج ملا محمّد تقى برغانى در 1263 قمرى به دست پیروان باب مجروح و سپس مرحوم گردید جنازه او را، که مدّتى به امانت گذارده بودند تا به عتبات ببرند، در این محل مدفون ساختند. ماده تاریخ آن «شهید ثانى محراب اسلام» است.[1]

ملا محمّد تقى برغانى

حاج ملا محمّد تقى برغانى، از مشاهیر مجتهدین ایران و قزوین به سال
1183 قمرى در برغان متولّد شد. تحصیلات اوّلیّه را با دو برادر خود «حاج
ملا صالح» و «حاج ملا على» در قزوین فرا گرفت. پس از آموختن سطوح و
مقدّمات به قم رفت و مدّتى نزد «میرزاى قمّى» مؤلّف کتاب «قوانین
الاصول» به تحصیل فقه و أصول پرداخت. چون درس «میرزاى قمّى» را
نپسندید، رهسپار اصفهان شد و در آنجا چند سالى با سختى و تنگدستى
مشغول آموختن علوم عقلى و نقلى شد. تحصیل حکمت را به جایى رساند
که «شواهد الربوبیه» را تدریس مى‏کرد. آنگاه روانه عتبات عالیات شد و در
کربلا در حوزه درس «آقا سیّد على»، مؤلّف کتاب «ریاض» به تکمیل
معلومات خود در فقه و أصول پرداخت. پس از آن به تهران بازگشت و
شهرتى پیدا کرد. در تهران، چون بین او و «میرزاى قمّى» در برخى از مسائل
فقهى مناظره‏اى رخ داد و ایراداتى مبادله گشت، به اجبار بار دیگر روانه
عتبات شد و از استاد خود «آقا سیّد على» اجازه اجتهاد گرفته و به تهران
مراجعت کرد. این بار میان او و فتحعلیشاه رنجشى پدید آمد که مغضوب و
منفور شاه گردید و مجبور به مهاجرت از تهران و اقامت در قزوین شد. علّت
این رنجش این بود که در محضر فتحعلیشاه بین «ملا على مجتهد مازندرانى»
که مقرب درگاه شاهى بود و برادران برغانى که در آن مجلس حضور داشتند،
سر یک مسئله فقهى مناظره و مباحثه شد. «ملا محمّد على جدلى» نظر آنها
را به کلى رد کرد و در ضمن اهانت هم نمود. «حاج ملا على برغانى» بواسطه
توهینى که ملا محمّد على جدلى به دو برادر او وارد آورد، خشمناک شد و
سیلى محکمى به بناگوش مجتهد مازندرانى نواخت. شاه که در حضور خود
چنین جسارت و عملى را از او مشاهده کرد، در غضب شده، حکم به
اخراجشان از دربار بلکه از تهران را داد و هر سه برادر به قزوین رفتند.

حاج ملا عبدالوهاب دارالشفائى که از مجتهدین معروف و با نفوذ قزوین
بود، آنها را با احترام و تجلیل بسیار به شهر وارد کرد. او در ترویج حاج ملا
محمّد تقى کوشش فراوانى کرد. «حاج ملا محمّد تقى» در سایه حمایت و
سرپرستى «ملا عبدالوهّاب»، مرجعیّت یافت و به تدریج صاحب شهرت،
ثروت و ریاست گردید. سرانجام رابطه دوستى و نزدیکى آنها با پیوند
خویشاوندى مستحکم و استوار شد و خواهر «حاج ملا عبدالوهاب» به
همسرى «حاج ملا صالح» در آمد.

«ملا محمّد تقى»، علاوه بر «آقا سیّد على»، از پسر او «سیّد محمّد
مجاهد» و «شیخ جعفر نجفى کاشف الغطاء» نیز داراى اجازه اجتهاد بود.
قدرت نطق و بیان او را هیچ یک از معاصرین او نداشتند. هنگام جنگ با
روسها وى نیز با سایر روحانیون در التزام رکاب فتحعلیشاه بود. در آن وقت
«محمّد میرزا» پسر «عبّاس میرزاى نایب السلطنه» که بعدا به پادشاهى
رسید، موظف بود سجّاده «ملا محمّد تقى» را هنگام نماز بیندازد و جمع
کند، چنانکه هر یک از شاگردان چنین وظیفه‏اى داشتند. چندى بعد، «حاج
میرزا عبدالوهاب» به جاى حاج سیّد محمّد تقى امام جمعه، امام جمعه
قزوین شد. حاج میرزا عبدالوهّاب از مردیدان و پیروان شیخ احمد احسائى
مؤسّس فرقه شیخیّه بود. هر زمان که شیخ احمد احسائى به قزوین مى‏آمد،
به خانه «حاج ملا عبدالوهاب دارالشفائى» وارد مى‏شد و مجلس درسى هم
به طور خصوصى در آنجا تشکیل مى‏داد که هر کسى را در آن راه نبود.

او در مسجد شاه (اکنون مسجد نبى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله) نماز مى‏کرد و علماى قزوین به
او اقتدا مى‏کردند.

آخرین بارى که «شیخ احمد احسائى» به قزوین آمد، سال 1240 قمرى
بود که با این مسافرت، نطفه حوادث دردناک و ناگوارى در جهان اسلام بسته
شد و بر اساس آن، خونهاى بسیارى بر زمین ریخت و جانها و مالهاى
بسیارى تلف گردید.

شیخ احمد احسائى کیست؟

شیخ احمد احسائى از چهره‏هاى مرموز تاریخ است که شخصیّت او به
طور دقیق شناخته نشده و درباره او مطالب متناقضى بیان شده است. میرزا
تنکابنى در کتاب قصص العلماء درباره او مى‏نویسد: «شیخ احمد بن
زین‏العابدین احسائى، از دانشمندان نامى سده سیزدهم و از شاگردان
بحرالعلوم سیّدمهدى طباطبایى بود و از بسیارى از علماء و فقها پروانه
اجتهاد داشت. وى در بحرین به کتابخانه ابن ابى الجمهور احسائى دست
یافت و در بسیارى از مسائل با وى هم عقیده شد. با آن که بسیارى از قواعد
معقول با ظاهر شرع قابل تطبیق نیست، شیخ در رویه خود قواعد شرع را با
حکمت جمع کرد و به عقیده خود معقول و با منقول آمیزش داد و با یکدیگر
مطابق ساخت، اما همین مسئله باعث سرزنش او در نزد دانشمندان گردید و
سرانجام با تکفیر او پایان یافت. مؤلّف قصص العلماء در ادامه مى‏نویسد:
«شیخ چهل اربعین ریاضت کشید و هر مسئله دشوارى که او را دست
مى‏داد، در خواب به دیدار یکى از ائمه علیهم‏السلام نائل مى‏شد. و مشکل خود را
حل مى‏نمود. حضرت امام حسن مجتبى علیه‏السلام در خواب شعرى به وى
آموخت که چون بر طبق مفاد آن عمل نمود و تزکیه نفس کرد به پایه‏اى رسید
که هر وقت هر یک از ائمه را مى‏خواست در خواب مى‏دید و دشواریهائى را
که داشت به آسانى مرتفع مى‏کرد. از این رو در بعضى از تألیفات خود به ویژه
در شرح زیارت جامعه کبیر همه جا مى‏گوید: «سمعت عن الصادق علیه‏السلام» یا
«سمعت عنه مشافهةً». به گفته خود او همینکه به ایران آمد و با شاه و
شاهزادگان و بزرگان آمیزش نمود و از اغذیه لذیذ آنها متنعم و با جامه‏هاى
فاخر ملبّس گردید، عالم مکاشفه را ـ راست یا دروغ ـ از دست داد. چون
شیخ به ایران آمد، چندى در یزد مى‏زیست، آنگاه به کرمانشاهان رفت و
چند سال نزد شاهزاده «محمّد على میرزاى دولتشاهى» پسر فتحعلیشاه بود.
پس از آنکه سه دانگ بهشت را به فقید مزبور فروخت و وامهاى خود را
پرداخت به کربلا رفت و در اندک مدّتى شهره آفاق گشت و سرآمد اقران و
مسلّم کل شد. از آن پس چند سفر به ایران آمد و هر جا مى‏رسید، مورد
تجلیل علماء و بزرگان حکام قرار مى‏گرفت. فتحعلیشاه هم احترام فراوانى به
او مى‏کرد. هر وقت به اصفهان مى‏رفت، به منزل «حاجى کلباسى» که شاگرد
او بود، وارد مى‏شد و در مسجد جامع نماز مى‏کرد و جز «حاجى سیّد محمّد
باقر» بقیّه علماء به اقدار مى‏کرد. هر زمان به قزوین مى‏آمد، به خانه «حاج ملا
عبدالوهّاب دارالشفائى» که از اعیان علماى قزوین و از مریدان شیخ بود،
وارد مى‏شد. شیخ در وسعت مشرب بر تمام علماى پیشین و معاصر خود
سبقت گرفت و در اجراى نوافل و فرایض کوشش بى پایان داشت. با صوفیّه
بد بود و آنها را کافر مى‏دانست. با علماء در موضوع معاد و معراج اختلاف
داشت و در نتیجه این اختلاف، کار او به تباهى کشید.» با این وجود، به نظر
مى‏رسد که شیخ براى ایجاد اختلاف مأموریّت محرمانه‏اى از طرف استعمار
انگلیس داشته که به انجام آن نیز توفیق یافته است. زیرا در وصایاى خود به
شاگردان «سیّد کاظم رشتى» مى‏نویسد: فاما الاعصار التى تراها فى بعدى
فهیجا انا»، یعنى: «پس از من دودى برانگیخته مى‏شود که جهان را تیره و تار
مى‏نماید». و اعصار را دودى تعبیر مى‏کرده است که از کنده بر مى‏خیزد.
چنانکه در سطور بعدى به آن خواهیم پرداخت، این پیش بینى او خیلى زود
عملى شد و افکار و اعمال او انحراف بزرگى در دنیاى اسلام به وجود آورد
که هنوز هم ادامه دارد.

آخرین سفر شیخ احمد احسائى به قزوین

شیخ احمد احسائى در آخرین سفر خود به قزوین، روزى به بازدید «ملا
محمّد تقى برغانى» رفت. در ضمن گفتگوهاى فقهى و مذهبى، «ملا محمّد
تقى» آئین شیخ را درباره معاد پرسید. شیخ پاسخ داد من معاد را جسم هور
قلیائى مى‏دانم که در همین پیکر عنصرى است، مانند شیشه چون ملا محمّد
تقى مخالف این عقیده بود، گفتگو میان آنها را به درازا کشیده و از صورت
عادى بیرون رفت. یکى از شاگردان شیخ که ترکستانى بود، با حاجى محمّد
تقى به مجادله پرداخت. حاجى که همواره از مجادله دورى مى‏کرد، آرام
شد. همین که شیخ برخاست و بیرون رفت، همهمه تکفیر او در شهر پیچید.
با آن که شیخ، رساله‏اى از معاد و بازگشت بدن عنصرى نوشت، با این وجود
سودى نبخشید. شاهزاده على نقى میرزا رکن الدوله، پسر فتحعلیشاه که
حاکم قزوین بود و نمى‏خواست در قلمرو فرمانروائى او یک چنین پیش
آمدى به ظهور برسد، دست به کار شد و مهمانى با شکوهى ترتیب داد و
تمام علماء را دعوت کرد تا سوء تفاهم میان حاجى و شیخ را برطرف سازد،
اما کوشش وى نیز در خاموش کردن این فتنه بى اثر ماند. در آن مجلس،
حاجى از هم غذا شدن با شیخ خوددارى کرد و پاسخ سخنان «رکن الدوله»
که او را به رفع اختلافات و آشتى دعوت کرد، اظهار داشت: میان کفر و اسلام
هیچ گاه آشتى نبوده است. شیخ را در معاد عقیده‏اى است که مخالف
ضروریات دین اسلام است و منکر ضروریات، کافر است. همین که مجلس
پراکنده شده، کار شیخ نیز چنانکه باید ساخته شده بود و همان گونه که او
پیروان ملا صدرا و ملا محسن فیض کاشانى و محى‏الدّین عربى را تکفیر
مى‏کرد، خود نیز با شمشیر تکفیر از پاى در آمد، از این رو در قزوین نتوانست
زندگى کند و به عراق رفت. در آنجا هم به علّت مسئله تکفیر نتوانست بماند
و راه مکّه را در پیش گرفت. چون به 3 منزلى مدینه رسید، در سن 90 سالگى
در گذشت. جسد او را محرمانه و به زحمت از آنجا به مدینه رسانده و در
قبرستان بقیع به خاک سپردند. مرگ او را پسرش شیخ على نقى به تاریخ 22
ذى قعده سال 1241 قمرى ذکر کرده است. پس از مرگ شیخ احمد
احسائى، ارشد شاگردان او، سیّد کاظم رشتى که مردى زبان آور بود،
جانشین شیخ گردید و با علماء به مشاجره و مجادله پرداخت. در این وقت
علماى بزرگ نجف مانند شریف العلماء، حاجى محمّد جعفر استرابادى و
آقا سیّد مهدى پسر آقا سیّد على (صاحب ریاض) به کفر شیخ احمد
احسائى و پیروانش فتوا دادند. پس از این امر، کشمکش میان شیخیّه و
اصولیّه در گرفت. دستهاى نامرئى استعمار انگلیس از یکسو آتش فتنه را
دامن مى‏زد و از سوى دیگر سیّد کاظم رشتى و پیروانش را در نهان پشتیبانى
مى‏کرد. سرانجام کار نزاع و جدال بین این دو دسته به جایى کشید که محمّد
نجیب پاشا والى بغداد، کربلا را محاصره کرد و به کشتار اهالى پرداخت.

پس از آن که 9 هزار تن از مردم بى گناه کشته شدند و هزاران خانه به یغما
رفت، ظاهرا فتنه آرام گرفت و سیّد کاظم رشتى نیز در گذشت. چون پیروان
شیخ احمد احسائى را بعد از سیّد کاظم پیشواى شایسته‏اى نبود، جماعتى
ملا حسن گوهر را به جانشینى او برگزیدند و گروهى به دنبال حاج محمّد
کریم کرمانى رفتند و او را وصّى سیّد کاظم و حامل علوم شیخ احمد
احسائى و رکن رابع شیعه کامل دانستند. به دنبال این مسئله، در کرمان نیز
آتش جدال بین شیخیّه و متشرعه بالا گرفت و پس از کشمکش و خونریزى و
قتل و غارت فراوان، سرانجام حاجى محمّد کریم کرمانى در کرمان ریاستى
براى خود به هم زد و دعوى رکن رابع را بدعت کرد. پس از مدّتى به سال
1260 قمرى سیّد على محمّد شیرازى که از شاگردان سیّد کاظم رشتى بود،
ادّعاى بابیّت نمود و گروهى را به دور خود جمع کرد. قرة العین دختر حاج
ملا صالح برغانى (عروس محمّدتقى برغانى) که از پیروان شیخ احمد
احسائى بود، به آئین باب پیوست و از شوهر خود طلاق گرفت. بدینسان با
ظهور باب و حمایت دستهاى استعمارى از او فتنه جدیدى به وقوع پیوست.

ملا محمّد تقى برغانى پس از مرگ احمد احسائى

ملا محمّد تقى برغانى پس از مرگ شیخ احمد احسائى، سیّد کاظم
رشتى را هم تکفیر کرد و در جامع و منابر به طعن و سب و لعن او پرداخت. از
طرف دیگر «ملا محمّد تقى» از دشمنان متصوّفه نیز بود و در منبر به تکفیر و
تحقیر آنها نیز مى‏پرداخت، از این رو مورد نفرت حاج میرزا آقاسى وزیر
محمّد شاه قاجار که از متصوّفه بود، واقع شد. محمّد شاه نیز که به وزیر خود
ارادات داشت، به پیروى از او با ملا محمّد تقى از در غضب در آمد. حاج
میرزا آقاسى به نام گرفتن مالیات، براى املاک او محصل مالیاتى گماشت و او
چون کار را دشوار دید، به تهران نزد شاه رفت و نظر شاه را نسبت به خود
عوض کرد و از زیر این بار بیرون جست. ولى حاج میرزا آقاسى چون با شاه
به قزوین رفت، به اخراج هر سه برادر از شهر فرمان داد. به ناچار سه برادر به
محضر شاه شتافتند و ملا محمّد تقى به نوعى دل شاه را به دست آورده،
مورد احترام و تجلیل واقع شد و اجازه اقامت در قزوین را به دست آورد.
پس از ظهور باب و دعوى باطل او، حاج ملا محمّد تقى که یکى از مخالفان
سر سخت بابى‏ها بود، از رد و سب و تکفیر و هر گونه مخالفت دیگر نسبت
به این جماعت گمراه، فروگذارى نکرد. اما برادر کوچکش حاج ملا على که
از مریدان شیخ احمد احسائى بود، پس از او به سیّد على محمّد باب گروید
و در قزوین مردود مى‏زیست، تا در گذشت.

شهادت محمّد تقى برغانى

پس از تکفیر بابیّه، چند تن از پیروان متعصّب باب که طرفدار و هواخواه
«قرة العین» برادر زاده و عروس او بودند، مانند میرزا صالح نانواى شیرازى،
چنانکه مشهور است، به تحریک قرة العین در سال 1263 قمرى، در هنگام
سحر در مسجد به «ملا محمّد تقى» که در حال سجود بود تاختند و با
شمشیر و نیزه، زخمهاى کارى به او زدند که پس از سه روز در سن 80 سالگى
در گذشت. استدلال آنها در قتل «ملا محمّد تقى»، اشاره به این حدیث
جعلى بود که هر کس شیعه خالص ما را (مقصود شیخ احمد احسائى است)
ناسزا بگوید، چنان است که پیغمبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را ناسزا گفته باشد و دشنام
دهنده به پیغمبر، کافر و نجس و خونش مباح است. فرماندار قزوین در
حدود هفتاد نفر را به اتهام شرکت در قتل شهید باز داشت و زندانى کرد که
بیشتر آنها آزاد شدند. شش تن از آن جماعت را به نامهاى: میرزا صالح
شیرازى، شیخ صالح عرب، شیخ طاهر واعظ، شیخ ابراهیم محلاتى، سیّد
محمّد گلپایگانى و حاج اسداللّه‏ که بیش از سایرین مورد بدگمانى بودند و
ظنّ نزدیک به یقین بود که جزء قاتلین باشند، به تهران فرستادند. حاج
اسداللّه‏ که بیمار بود، پس از رسیدن به تهران در گذشت. میرزا صالح شیرازى
گریخت و به قلعه طبریّه رفت و در آنجا کشته شد. شیخ صالح عرب را هم در
تهران کشتند. سه نفر دیگر را بنا به خواهش آقا محمّد امام جمعه پسر شهید،
همراه او به برغان و از آنجا به قزوین آوردند. روزى که آنها را حاضر کردند که
دور قبر شهید بگردانند، مردم هجوم آورده و هر سه را کشتند و پاره‏پاره
نمودند. بدین ترتیب نخستین پرده فاجعه‏اى را که از اختلاف دو روحانى
محمّد تقى برغانى و شیخ احمد احسائى پیدا شده بود و در پیدایش آن،
دشمنان خارجى ایران و اسلام نیز نقش مهمّى داشتند، به پایان رسید.

شهادت شهید ثالث به روایت مؤلّف قصص العلماء

درباره چگونگى به شهادت رسیدن شهید ثالث در قصص العلماء چنین
آمده است: «در سال آخر، به جهت شیوع مذهب باب، آن جناب غالبا بر
بالاى منبر به وعظ انام اشتغال داشت و مردم را از سوء حال باب تحذیر و آن
طایفه را تکفیر مى‏فرمودند. میرزا جواد نامى که اصل او از عرب و مسکنش
در قزوین بود، گوید که چند روز پیش از شهادتش به خدمت آن بزرگوار
برسیدم. آن جناب فرمودند: التماس دعا دارم. من عرض کردم: خداوند عالم
نعمتهاى دنیا و آخرت را به شما کرامت فرمود، از عزّت و ثروت و اولاد و
علم و نشر شریعت و تألیف در علوم، اکنون براى شما چه آرزو مانده؟
فرمود: آرزوى من شهادت است. عرض کردم: شما همیشه در شهادت بلکه
برتر از آن مایه دارید، زیرا که نظر من نصّ خبر، مداد علماء را بهتر از دماء
شهداء است. آن جناب فرمود: بلى چنین است و لیکن من شهادت را به
معنى در خون آغشته شدن مى‏خواهم. و در همان شب که شربت شهادت را
نوشید، چون نیمى از شب گذشته، خواست که به مسجد رود و به عادت
مستمره دیرینه به عبادت مشغول شود، عیالش به او گفتند که شما امشب و
یا این شبها رفتن به مسجد را ترک کنید. آن جناب فرمود: مگر مى‏ترسید که
مرا بکشند؟ من بسیار طالب شهادتم و لیکن این سعادت دور است که مرا
میسر و مرزوق گردد. پس در سنه 1264 در نیمه شب از خانه بیرون آمد و در
مسجد خود رفت و در محراب عبادت ایستاد و به تضرّع و زارى و بى قرارى
و گریه به درگاه حضرت بارى اشتغال داشت و چون نزدیک صبح شد، گویا
صبح کاذب بود و عجوزه‏اى که به عادت خود آمد چراغ مسجد را روشن
کند، به چراغ روشن کردن مشغول بود و شهید ثالث در آن هنگام سر به
سجده گذاشته و مناجات خمسه عشر را به نهایت خضوع و خشوع
مى‏خواند و مى‏گریست که به ناگاه چند نفر از فرقه غاویه مضله بابیّه داخل
مسجد شدند. در اوّل نیزه برگردن مبارک آن جناب زدند. آن جناب هیچ
معترّض نشده، زخم دوّم را زدند که آن جناب، سر از سجده برداشته و فرمود
که چرا مرا مى‏کشید؟ پس نیزه به دهان مبارکش زدند که دهان آن چنان
شکافته شد. مجملاً آن جمع هشت زخم به او زدند که ناگاه آن عجوز فریاد
برآورد و قتله ظالمه گریختند. آن جناب از محراب برخاست که از مسجد
بیرون آید تا خون میان مسجد ریخته نشود و محراب به در مسجد نزدیک
بود. پس آن بزرگوار تا نزدیک در مسجد رسید که ضعف بر او مستولى شد. از
شدّت زخمها و پیرى و عبادت در شب در همان نزدیک در افتاد و غش کرد
و در خون خود غوطه مى‏زد. پس عیال و اطفالش با خبر شدند و آمدند و
جسد اطهرش را به خانه بردند و تا دو روز زنده بود و درست قدرت بر سخن
گفتن نداشت به جهت شکاف زبان و بسیار تشنه مى‏شد و قدرت بر
آشامیدن آب نداشت، زیرا زخم سوزش بر مى‏داشت و طاقت شرب آب
نمى‏آورد و مکرر در همان حالت از تشنگى سیّد الشهدا علیه‏السلام به یاد مى‏آورد و
قطرات اشک از دیدگان خود مى‏ریخت و مى‏فرمود: یا اَبَاعبداللّه‏، جانم به
فداى تو، از تشنگى بر تو چه گذشت؟ الحال بعد از دو روز روح مبارکش به
جانب جنان در خدمت سیّد جوانان اهل بهشت شتافت.

مقبره شهید ثالث

پس از اینکه محمّد تقى برغانى در مسجد خود به شهادت رسید،
جسدش را در سلامگاه امامزاده حسین علیه‏السلام در مقبره حاج میرزا ابوالقاسم
شیرازى به امانت سپردند که بعدا به عتبات مقدّسه حمل کنند.

پس از چند سال که خواستند جنازه را انتقال دهند، بعد از بیرون آوردن
جنازه چون دیدند جسد آن مرحوم همچنان تازه مانده و عیبى نکرده است،
به همین خاطر مردم شهر از انتقال آن جلوگیرى کرده و در همانجا مدفون
ساختند. بعد از شهادت ملا محمّد تقى که به دست فرقه باطل و ضاله بابى
کشته شده بود و مشاهده جسد او که پس از چند سال تغییرى نیافته بود، او
را شهید ثالث خواندند.

فرزندان شهید

شهید ثالث داراى ده پسر بود که هفت نفر از آنها به نامهاى آقا محمّد امام
جمعه، آقا عبداللّه‏ امام جمعه، آقا شیخ باقر، آقا شیخ صادق، آقا میرزا
محمود، آقا شیخ جعفر و آقا شیخ عیسى مجتهد بودند. سه نفر به نامهاى:
میرزا ابوالقاسم و میرزا حسن و شیخ کاظم قریب الجتهاد بودند. از سال
1304 شمسى که شناسنامه در قزوین متداول شد، اولاد شهید که غالبا کثیر
الاعقاب بودند، نام خانوادگى شهیدى را براى خود برگزیدند. منصب امامت
جمعه قزوین از زمان ناصرالدّین شاه تا انقلاب اسلامى به فرزندان شهید
اختصاص داشت. سه بنا در قزوین از شهید ثالث به یادگار مانده است:

1. مسجد بزرگى است واقع در خیابان مولوى که اینک بنام مسجد شهید
ثالث خوانده مى‏شود و شهادت مرحوم ملا محمّد تقى در همین مسجد
صورت گرفته است.

2. آب انبار بزرگ بین دهنه بازار و دهنه دیمج که به بازار کیّالان پیوسته است.

3. حمام شهید که روبروى آهنگر بازار است.

آثار شهید ثالث

آثار شهید ثالث عبارتند از:

1. کتاب جهاد

2. حاشیه بر معالم‏الدّین و ملاذ المجتهدین

3. رساله دیات ـ این رساله به فارسى تألیف شده و مفصّل است.
نسخه‏اى از این کتاب در کتابخانه تهرانى در کربلا و نسخه‏اى دیگر در
کتابخانه تقوى موجود است. تاریخ تألیف آن 1255 قمرى است.

4. رساله فى صلاة المسافر

5. رساله فى صلاة الجمعه

6. رساله در طهارت و صلاة

7. شرح شرایع اسلام ـ تاریخ تألیف آن 1225 قمرى است.

8. منهج الاجتهاد

9. عین الاصول ـ این کتاب به سال 1238 قمرى تألیف و به سال 1242
قمرى مرتب شده است.

10. مجالس المتقین ـ آغاز به تألیف در سال 1258 قمرى بوده و در سال
1275 قمرى در ایران و احتمالاً در تهران در چاپخانه استاد محمّد تقى به
خط نسخ چاپ سنگى شده است.

پایان کار باب

فتنه باب در دوران حکومت محمّد شاه قاجار به تحریک روسها ایجاد
شد. سیّد على محمّد پسر سیّد رضا بزّاز شیرازى که از شاگردان سیّد کاظم
رشتى بود، نخست دعوى بابیّت و بعد از آن دعوى مهدویّت! و پیامبرى
نمود! و جمعى را دور خود گرد آورد.

حکومت وقت مدّتى او را در چهریق زندانى کرد. پس از چندى در سال
1263 قمرى او را به تبریز خواستند و با حضور بزرگترین علماى تبریز او را
محاکمه کردند. ملا محمود نظام العلماء و ملا محمّد ممقانى که سرآمد
دانشمندان تبریز بودند، از او سوالهایى کردند و از هر مقوله گفتگوهایى به
میان آوردند که او نتوانست جوابهاى قانع کننده‏اى به پرسشهاى آنها بدهند.

علماء از باب خواستند نمونه هایى از آیاتى را که مدّعى بود بر او نازل
شده بخواند. باب جمله هایى را به عربى براى آنها خواند که غلطهایى از نظر
اعراب و علم صرف و نحو در آن وجود داشت. وقتى علماء وجود اینگونه را
به او گوشزد کردند، باب جواب داد: اگر اشتباهى وجود دارد، مربوط به مبدا
وحى است! پس از عجز باب در پاسخ دادن به سوالات علماء، او را به فلک
بستند. باب با عجز و التماس، توبه نامه‏اى نوشته که همانجا دستهاى مرموز و
نامرئى نگذاشتند آن توبه نامه منتشر شود! علماى تبریز در همان مجلس به
دلیل ادعاها و صحبت‏هایى که سیّد على محمّد کرده، او را مرتد فطرى
تشخیص دادند و گفتند توبه‏اش قبول نمى‏شود.

از این رو حکم به کشتن او دادند. باب در روز دوشنبه 27 شعبان 1265
قمرى در تبریز به دار آویخته شد. جسد او را به خندق انداختند. افراد
ناشناسى مخفیانه جسد او را برداشته و به محل نامعلومى انتقال دادند. گور
او اکنون در اسرائیل است و گنبد و بارگاهى دارد! پس از اعدام باب، پیروان
او به دو گروه ازلى و بهایى منشعب شدند. ازلى‏ها پیرو «میرزا یحیى»
(معروف به صبح ازل) هستند و نسبت به بهایى‏ها در اقلیت به سر مى‏برند.
بهایى‏ها هم پیرو میرزا حسینعلى نورى (برادر صبح ازل و معروف به
بهاءاللّه‏!) مى‏باشند. «میرزا حسینعلى نورى» در سال 1309 قمرى، در سن
76 سالگى در عکّا (واقع در اسرائیل) به درکات جحیم شتافت. پس از او
پسرش عبّاس افندى، ملقّب به عبدالبهاء رئیس بهائیان شد.

این شخص از دربار انگلیس لقب سرداشت و عضو شبکه فراماسونوى
بود. پس از مردن عبّاس افندى[2]رئیس بابیا عبّاس افندى      افتاد تو خلا چرا نمى‏خندى؟

 

[1]. از مینودر 1: 681ـ680.

 

[2]. مردم قزوین شعر جالبى براى مرگ «عبّاس افندى» ساخته بودند که مضمون آن این بود:

 

 

  • ۱۱۹۷

امامزاده اُمّ کلثوم ـ ازگنین

بقعه این امامزاده در انتهاى روستاى ازگنین، و در 25 کیلومترى جنوب خاور رازمیان بخشِ رودبار الموت واقع شده است.

بنایى ساده و قدیمى از خشت و گل که از داخل به صورت مربّع و به ابعاد 4×4 متر است که چهار زاویه آن  را با ایجاد چند طاق‏نما به دایره تبدیل نموده ‏اند و در نتیجه، گنبد دوپوش بقعه را بر آن استوار ساخته‏اند.گنبد از داخل، به صورت عرقچینى به قطر 4 و ارتفاع 2 متر مى‏باشد و از خارج، به صورت مخروطى و با حلب پوشش یافته و ارتفاع آن بیش از 3 متر مى ‏رسد.

بنا ازخارج به صورت برج مدوّرى که اخیرا با گچ اندود شده است. در شمال بقعه ایوانى چوبى به ابعاد 3×6 متر افزوده شده و بام آن حلب سر است. قطر دیوارهاى بقعه حدود یک متر مى‏باشد. مقابل ایوان، یک اصله چنار تنومند قرار دارد که ارتفاع آن بیش از 40 متر و سایه گستر آن حدود ده
متر است.

امامزاده افضل ـ تلاتر

بقعه این امامزاده در خارج از آبادى تلاتر، بر روى کوهى که قریب به 3 کیلومتر پیاده روى سخت دارد و اهالى مردگانِ خود را در آنجا دفن مى‏کنند، در 23 کیلومترى شمال باختر رازمیان، با چشم انداز فوق العاده زیبا و دیدنى واقع شده است.بناى قبلى که به صورت یک اتاق ساده بود، در سال 1383 ه . ش تخریب و بجاى آن بناى با شکوهى ساخته شد که هنوز کار ساختمانى آن ادامه دارد.

مقبره شیخ احمد غزالى - قزوین

این آرامگاه در کوچه امامزاده اسماعیل و نزدیک خیابان پیغمبریّه واقع است. در این کوچه، حیاط کوچکى است که به امامزاده احمد معروف است: ولى عدّه‏اى آن را آرامگاه شیخ احمد غزالى ـ برادر محمد غزالى ـ مى‏ دانند که در قزوین زندگى مى‏کرده و در سال‏هاى بین 504 تا 527 ه . ق درگذشته است. با این حال، در بعضى روایات آمده که قبر نامبرده در اطراف قزوین بوده است.[1]

مقبره شارح قاموس ـ خیابان تهران

محمّد بن یحیى بن محمّد بن محمّد شفیع قزوینى شارح قاموس اللغة ـ از دانشمندانى است که بین سده یازده و دوازده هجرى مى‏زیسته و بفرمان شاه سلطان حسین صفوى کتاب قاموس را شرح نموده و «ترجمان اللغة» نامیده است. تألیف این کتاب را در دهم شعبان 1114 هجرى آغاز نموده و در 20ربیع الاول سال 1117 به انجام رسانده است و در سال 1308 هجرى این کتاب چاپ شده و مورد استفاده فضلا و دانشمندان قرار گرفته است.

امامزاده اسماعیل ـ محمّد ده

بقعه این امامزاده بر روى کوهى در پیچ تندِ نرسیده به روستاى محمّد ده از طرف اردک، از بخش طارم سفلى واقع شده است.

بناء از سنگ لاشه و ملاط گل و چوب ساخته شده و گنبد عرقچینى آن فرو ریخته و از حیّز انتفاع خارج شده است. در میان بقعه صورت قبرى است که در گذشته داراى صندوق کوچکى بود اما امروزه از بین رفته و تنها روى قبر را پارچه سبز نهاده‏اند. متأسّفانه از هویّت شخصیّت مدفون اطّلاعى حاصل نشد.

  • ۱۰۶۰

مقبره سیّد یحیى ـ رحیم ‏آباد

در میان گورستان و گلزار شهداى روستاى رحیم‏آباد، دو بقعه وجود دارد، یکى مقبره سیّد یحیى که در غرب گورستان و کنار مقبرة الشهداء واقع شده است.

این مقبره به ابعاد 4×4 متر است و درِ آن از جانب شمال باز مى‏ شود و  خود شامل یک مدخل ورودى به ابعاد 2×6 متر است که در بالاى در ورودى به اتاق مرقد کتیبه ذیل بر روى سنگ حجارى شده است: «مرحوم
جناب سیّد یحیى ستاره فرزند میر حمیدى حسن‏آباد پرورچى، نوزده دیماه 3/2/1383 پس از هجرة برابر با 19/10/1342 دیده از جهان فروبست.»

بر فراز بقعه، گنبد مخروطى به قطر 5 و ارتفاع 3 متر است که با رنگ سبز
نقاشى شده است. سیّد یحیى ستاره از سادات خوش ضمیر و مورد اعتماد
اهالى بوده که از او به نیکى یاد مى‏کنند.

  • ۸۲۶

امامزاده اسماعیل ـ کوچنان

بقعه این امامزاده در ابتداى روستاى کوچنان، متّصل به حسینیه شهداى کوچنان و در 10 کیلومترى شمال خاور معلّم کلایه قرار دارد.

بنایى تازه ساخت که شامل گنبد، ضریح، سرداب و صحن است. بقعه به ابعاد 10×8 متر مى‏باشد که دو در جهت جنوب و مشرق دارد. درى نیز متّصل به جهت شمال، یعنى حسینیه بزرگ شهداى کوچنان مى‏باشد. تمام دیوار و کف حرم سنگ مرمر شده و در وسط بقعه نیز ضریح آهنى به ابعاد 60/1×50/2 و ارتفاع دو متر قرار دارد که به صورت مشبّک است. زیر همین فضا، سرداب و مرقد اصلى قرار دارد، که توسّط نردبانى با هفت پلّه به آن راه مى‏ یابد.

مقبره خلیل بن غازى قزوینى «مولا خلیلا» - محلّه آخوند

از محوطه میدان محلّه آخوند، از کوچه‏اى که به طرف جنوب غربى مى‏رود، به فاصله 50 ـ 60 متر، به کوچه باریکى مى‏توان رسید که به جانب غرب امتداد دارد. در سر دو نبشى این کوچه، ورودى مقبره مرحوم مبرور مولا خلیلا «طیب اللّه‏ تربته» ـ متوفّاى سال 1089 ه . ق واقع شده است. این آرامگاه داراى در بزرگى است و حیاط متوسطى با دیوار آجرى دارد. امروزه این محوطه هیچ‏گونه بنایى ندارد. در انتهاى جنوبى حیاط، چند مزار دیده
مى‏شود که یکى آرامگاه مرحوم مولا خلیلا و سه قبر دیگر، از آنِ فرزندان آن مرحوم به نام سلمان، احمد و ابوذر است. این محوطه هم چنان که معلوم است، سابقا مدرسه و جایگاه تدریس مرحوم مولا خلیلا بوده که اکنون
بناهاى آن از بین رفته است.[1]

 

[1]. مینودر 1: 717.

 

  • ۱۰۵۵

مقبره حاج سیّد جوادیها ـ شاهزاده حسین

این مقبره در جنوب مقبره حاج ملاّ عبدالوهاب دارالشفائى در گورستان شمالى شهزاده حسین واقع شده است و به خاندان حاج سیّد جوادیها تعلّق دارد و آن را مرحومان حاج کریم و حاج رضا برادران مرحوم حاج ملاّ عبدالوهّاب که مادر همگى فاطمه خانم دختر آمیرحسینا فرزند میرابراهیم بن میر معصوم جدّ خاندان حاج سیّد جوادیها بوده است براى جدّخود ساخته ‏اند. [1]

 

[1]. سیر تاریخى بناى شهر قزوین و بناهاى آن: 423.

 

  • ۱۰۵۸

امامزاده اسماعیل ـ فلار

بقعه با شکوه این امامزاده در میان آبادى سرسبز و مفرّح فلار[1]، در 40 کیلومترى شمال خاور قزوین واقع شده است.

این زیارتگاه که در سالیان اخیر بازسازى شده شامل؛ ایوان، سردر، صحن، گنبد، حرم و زایر سرا است. سردرِ اصلى بقعه در جانب مشرق قرار دارد و سپس به صحن بزرگ امامزاده راه مى‏یابد. در کنار در ورودى، چنار قطورى به چشم مى‏خورد که ارتفاع آن بیش از ارتفاع گنبد و بقعه است.
مقابل آن، در جانب شمال غرب صحن، درخت گردوى بزرگى به چشم مى‏خورد که بیش از صد سال عمر دارد. بقعه به شکل مربّع و به ابعاد 10×10 متر است و ایوان آن در شمال واقع شده که ابعاد آن 10×5 و به ارتفاع 6 متر است که توسّط 4 ستون نگهدارى مى‏ شود.

مقبره چهل تن یا چهل دختران ـ خیابان سپه

روبه روى مدرسه امید متّصل به سردرِ عالى قاپو و نبش خیابان سپه، که در حال حاضر[1] دکانى است که آجرهاى سیمانى تهیّه مى‏شود، تا آغاز قرن چهاردهم شمسى زیرزمین مانندى بود که حکم بقعه و مقبره را داشت و آنجا را «چهل تن» یا «چهل دختران» مى‏گفتند. برخى معتقد بودند که کودکان درباره سلطنتى صفویّه که بیش از رسیدن به بلوغ مى‏مردند در آنجا دفن مى ‏شدند.

امامزاده اسماعیل - شیزر

بقعه این امامزاده در پایین تپّه چیذر، خارج از روستاى شیزر، بخش طارم سفلى شهرستان قزوین واقع شده است.

بنایى ساده با پوشش گنبدى عرقچینى و ایوانى کوچک در مشرق و مشرف بر باغستان‏هاى چیذر و رستم‏آباد مى‏باشد. این بقعه، مختصر کاشى‏کارى دارد و در برگیرنده چنار کهن سالى است که اکنون شاخه‏هاى متعدّد آن هر کدام تبدیل به درختى شده‏اند. مشهور است که در بالاى تپّه کهن و باستانى چیذر در ادوار پیش از اسلام آتشکده‏اى وجود داشته است و مردم نیز به قصد یافتن گنج، این محل را زیرورو کردند و حتّى به بقعه امامزاده نیز احترام نگذاردند.

مقبره پیر کناره سبزه مسجد ـ محلّه آخوند

در جانب غربى سبزه مسجد در محلّه آخوند آن قسمتى که در کوچه پیش آمده و متصل به مسجد است و در طرف جنوب قرار دارد، مزار پیرى است ولى نام و نشان آن معلوم نیست. ظاهرا در سده‏هاى پیشین در این ناحیه گورستانى یا مقابرى بوده است و بزرگان یا دانشمندانى در آنجا مدفون بوده‏اند که اکنون اسمى و اثرى از آنان پدیدار نیست. در شمال کوچه رو به روى مسجد سبز مهتابى بزرگى است و در مغرب آن حجره‏اى است که در زمان گذشته مکتبخانه بوده و زیر مهتابى على الظاهر خالى و در قدیم سرداب بوده که اموات را در آنجا مى‏گذاشتند اما اکنون چیزى که دلالت بر سرداب و خالى بودن زیر مهتابى بکند دیده نمى‏ شود.

مقبره پیرعلمدار ـ خیابان تهران

در خیابان تهران که حد فاصل میان محلّه رى و محلّه راه چمان است.
نزدیک به دروازه تهران کوچه‏اى است به نام کوچه رختشور که به جانب شمال ممتد شده است و به زمین مسطحى منتهى مى‏شود که ظاهرا در قدیم گورستان بوده و از همان سوى شمال نزدیک حمام پیره‏سال است. در شمالِ مسطحه مزبور یک دکان بقالى است و روبه روى دکان بقالى بقعه کوچکى است چهار گوش که هر ضلع آن بیش از یک متر نیست و روى آن را به گچ سفید کرده‏اند که قبر را نشان مى‏دهد. این بقعه معروف است به پیر علمدار ولى صاحب مزار شناخته نیست و کسى نمى‏داند چه نام داشته و در چه عصرى مى‏زیسته است.[1]

 

[1]. مینودر 1: 686.

 

  • ۱۰۶۳

امامزاده اسماعیل - خیابان شهدا

بقعه این امامزاده در کنار کوچه باریکى پشت خیابان شهداى شهر قزوین قرار دارد.

این بنا از آجر ساخته شده و داراى دو حیاط در طرفین شمالى و جنوبى است. بنا از سمت جنوب، داراى ایوانى با سردر کاشى‏کارى شده مى ‏باشد.
در طرفین ایوان، اتاق‏هاى دو طبقه‏اى ساخته شده و راه ورود به طبقه دوّم امامزاده از طریق پلّکان‏هاى کفش‏کن است. داخل حرم، چهار ضلعى مى‏باشد که در هر ضلع آن شاهنشینى تعبیه شده که طرح داخلى را به بیست ضلعى مبدّل کرده است. سقف حرم بر روى قوس‏هاى بلند چهار شاهنشین استوار شده است.

مقبره امیر تى‏تى ـ هرزویل

این مزار در پایان ده هرزویل آنجا که آخرین خانه‏هاى ده قرار دارند، در آنسوى دروازه سنگى و در کف دره بناى مستطیل شکلى قرار دارد که سقف آن با تیرهاى قطور پوشش شده است. داخل و خارج بنا از نظر هنر معمارى
هیچگونه اعتبار و ارزشى ندارد. ساختمان اطاق به کمک آجر انجام گرفته است.

در ورودى بقعه تنها اثر جالب هنرى آن به شمار مى‏رود. درِ مزبور عبارت از یک در دو لنگه کم عرض و کوتاه چوبى است که بر روى آن طرحهاى گل و بوته زیبائى مربوط به دوره صفویّه کنده کارى کرده است. قسمت بالاى دو
لنگه در داراى کتیبه‏اى به شعر است.

مقبرة سلیمان بیگ ـ بانه

 

این مکان محل دفن سلیمان بیگ فرزند میرزا بیگ، حاکم حکومت بانه در دورة شاه طهماسب است که بیست سال در بانه حکومت کرد. وی به واسطه زهد و تقوایی که داشت از حکومت استعفا کرد و دختر خود را به عقد نکاح برادرزاده خود بدربیگ درآورد و حکومت بانه را به او سپرد و خود رهسپار حجاز شد.

چهار طاقى ـ سمیران

در فاصله میان امامزاده قاسم و آرامگاه کوچک در وسط دو تپّه، بناى چهار طاقى‏هاى دوره ساسانى است. چنانکه قوسهاى واقع در میان هر ضلع آن به صورت قوسهاى جناغى است و دوره آن‏ها با آجر بنا شده است. گنبد
چهار طاقى که به کمک سنگ‏هاى لاشه بنا گردیده بر روى فیل پوشهایى به شیوه دوره ساسانى برپا گشته است. [1]

 

[1]. سرزمین قزوین: 420-421.

 

  • ۱۰۶۵

امامزاده اسماعیل ـ چناسک

بقعه این امامزاده در انتهاى روستاى چناسک، آن جا که درّه‏اى به نام دربند قرار دارد، در قلعه محلّه روستا، و در 37 کیلومترى شمال خاور قزوین واقع شده است. بناى ساده و قدیمى امامزاده به صورت مستطیل و به ابعاد 4×6 متر مى‏ باشد که در وسط آن قبر امامزاده به ابعاد 20/1×2 و به ارتفاع یک متر سنگ‏چین و گچ اندود است. بام بقعه تیرچوبى و شالوده بنا از خشت و گل و نماى آن کاه و گل مى‏باشد. در شمال مرقد، شبستانى به ابعاد 5×7 متر قرار دارد که پنجره‏اى در شمال و درى به سوى مغرب دارد. این شبستان به واسطه سه ستون چوبى و سقف چوبى پا برجاست و بیش از یک قرن، عمرِ آن مى‏رسد. اهالى، نسب امامزاده را به امام سجّاد علیه‏السلام نسبت مى‏ دهند.

موضوعات
سایت علمی پژوهشی زیارتگاه های جهان اسلام (معرفی بیش از چهل هزار زیارتگاه)

طراح وبلاگ: سید محمد علوی زاده