- چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۳
این آرامگاه بر روى تپّهاى در شمال دهستان قلعه نو خرقان، در 24 کیلومترى شهر شاهرود واقع شده و مدفن یکى از بزرگترین عرفاى قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هـ . ق ـ شیخ ابوالحسن خرقانى ـ است. بناى کنونى آرامگاه در دورة اخیر و به همّت انجمن دوستداران به آثار فرهنگی با آجر و تزیین کاشى، جایگزین بناى قدیمى گردیده است. از بناى قدیمى آرامگاه به غیر از محراب گچبرى نفیس ـ مربوط به دورة ایلخانى ـ آثار دیگرى بر جاى نمانده است. با این حال با توجّه به مدارک باقى مانده، در کنار آرامگاه درگذشته مسجدى با گنبد مخروطى شکل و تزئینات کاشىکارى وجود داشته است. این بنا کتیبه گچبرى مفصّلى داشته که بازسازى قسمتهایى از آن چنین است: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم انما یعمر مساجد اللَّه من آمن باللَّه و الیوم الآخر و قد امر بناءالقبة المبارکة فى ایّام الدولة سلطان اعظم مالک رقاب الامم غیاث الدنیا و الدین ابوسعید بادر خان خلد اللَّه ملکه... الامیر العادل مخلص الملک خسرو آفاق کرویج نویان یزید عدله رجاء شفاعة سلطان الاولیاء سند العارفین و قطب السالکین ابى الحسن قدس اللَّه روحه تقبل اللَّه منه فى تولیة شیخ الاسلام المعظّم صدر الملة والدین ابو یزید بن ابى القاسم بسعى مشایخ العظام نظام الملة والدین... بن ابى القاسم ورکن الملة والدین ابوالحسن وتاج الملة والدین محمّد ابناء الشیخ الصدر الدین ادام اللَّه برکاته». بر اساس کتیبة فوق بناى قدیمى مسجد مربوط به اواخر دورة ایلخانى است.
بر روى قبر شیخ قطعه سنگ مرمر قرار دارد و اشعار زیر بر آن حک شده است:
این مـرقد شریف که در این مکان بود
آرامـگاه قطـب زمـین و زمـان بود
شـیخ الطریقه بوالحسن خارقانى است
این کالبد که در دل خاکش مکان بود
انــى اُثــم رائحـة الحــق از یمــن
فـرمایش پیمـبر آخــر زمـان بود
مغـز مشام حضــرت سـلطان ابا یزید
هـم بهـره ور ز رایحه خارقان بود
هشتاد و هفت سال چو قبل از ولادتش
او را مبـشر آن شه صـاحبقران بود
از خرقان گرفته کفى خاک و بوى کرد
گفتا که این گلى است کزین گلستان بود
از بعد مــن طلوع کند ماهى از زمین
کــز او فروغ مهر و مه آسمان بود
شـد کنیتش ابوالحسن و نام او علــى
باب گــرامش جعفر با فرّوشان بود
بر چارصد فزوده ز هجرت چو بیستوپنج
تاریخ فـوت بوالحسن خـارقان بود
از حضـرتش هـزار کـرامت کنند نقل
این قصه عجیب یکى زان میان بود
دیدش ابوعلى که به شیرى بود سـوار
او را مطـیع و رام هـژبر زمـان بود
مارى چو تازیابه به کف دید شـیخ را
بر شیر میزند که به هر سو روان بود
شیخالرئیس لب پى پرسش گشود و گفت:
بر دام و دد ز بهر چه حکمت روان بود؟
پرسید چون ز راز به پاسخ سرود شیخ
کـاینم کـرامتى ز خداى جهان بود
بر زشت خوئى زن بد چونکه صـابرم
دام و دد درنـده مطـیعم از آن بود
بر سیصد و هزار وچهل هشت چون فزود
تاریخ ســال این حرم و آستان بود
تعمیر بقعه معتمد الملک کرد وخواست
این بقعه رشک روضه باغ جنان بود
زین مضجـع عظـیم عظـیما به روزگار
نامش به یادگـار شرف جاودان بود
این شعرهاى نادره از طـبع نادرى است
کـاندر فنـون شعر بدیع الزمان بود
... نقل است که شیخ گفت: دو برادر بودند و مادرى. هر شب
یک برادر به خدمت مادر مشغول شدى و یک برادر به خدمت خداوند مشغول بود.
آن شخص که به خدمت خدا مشغول بود با خدمت خدایش خوش بود، برادر را گفت «امشب نیز خدمت خداوند به من ایثار کن». چنان کرد. آن شب به خدمت خداوند سر بر سجده نهاد، در خواب شد، دید که آوازى آمد که «برادر ترا بیامرزیدم و ترا بدو بخشیدم». او گفت «آخر من به خدمت خداى مشغول بودم و او به خدمت مادر، مرا در کار او مىکنید؟»
گفتند: «زیرا که آنچه تو مىکنى ما از آن بىنیازیم و لیکن مادرت از آن بین نیاز نیست که برادرت خدمت کند».
... گفت «همه یک بیمارى داریم، چون بیمارى یکى بود دارو یکى باشد. جمله بیمارى غفلت داریم بیائیت تا بیدار شویم».
این بنا به شماره 645 و در تاریخ 22/01/1346 به ثبت آثار ملّی و تاریخی رسیده است
- ۱۸۸۳
- ادامه مطلب